رهی معیری

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
رهی معیری
زادهٔ۱۰ اردیبهشت ۱۲۸۸
تهران
درگذشت۲۴ آبان ۱۳۴۷ (۶۰ سال)
تهران
آرامگاهمقبره ظهیرالدوله شمیران
ملیتایرانی
سبکغزل
عنوان«زاغچه»، «شاه پریون» ،
«گوشه‌گیر» و «حق‌گو» «رهی»
والدینفرزند محمدحسن‌خان مؤید خلوت
نوه معیر الممالک (نظام الدوله)

محمدحسن «بیوک» معیری (زادهٔ ۱۰ اردیبهشت ۱۲۸۸ در تهران – درگذشتهٔ ۲۴ آبان ۱۳۴۷ در تهران) با تخلص رهی از غزلسرایان معاصر ایران و از ترانه‌سرایان و تصنیف‌سرایان به‌نام بود. از ترانه‌های سروده شده توسط وی می‌توان «شد خزان»، «شب جدایی»، «کاروان»، «مرغ حق»، «من از روز ازل» و «جوانی» را نام برد.

او از دودمان معیرالممالک بود که از زمان نادر شاه افشار وزیر ضرابخانه و خزانه دار بوده‌اند تا زمان قاجار.

جد اعلای او از روستای ابرسج از بخش بسطام شهرستان شاهرود بوده‌است.[۱]

زندگی‌نامه[ویرایش]

محمدحسن «بیوک» معیری فرزند محمدحسن‌خان مؤیدخلوت و نوهٔ دوستعلی‌خان نظام‌الدوله در دهم اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش قبل از تولد رهی درگذشته بود. رهی معیری تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد؛ آنگاه وارد خدمت دولتی شد و در مشاغلی چند خدمت کرد. از سال ۱۳۲۲ به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر - وزارت صنایع - منصوب شد. رهی پس از بازنشستگی نیز در کتابخانه سلطنتی مشغول به کار بود.

رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی دلبستگی فراوان داشت و در این هنرها بهره‌ای بسزا یافت. در مصاحبه تقی روحانی با رهی معیری و مرتضی خان محجوبی در سال ۱۳۳۹، وی فرمود: " من در همه انواع و اقسام شعر از قبیل قصیده، غزل، مثنوی، رباعی آثاری دارم، ولی در بین انواع شعر به غزل علاقه بیشتری دارم، چون در این لباس آدم بهتر می‌تواند احساسات و عواطف عاشقانه‌اش را بیان بکند و من اولین شعر خودم را در سیزده سالگی یعنی در سی و هشت سال پیش ساختم."

هفده سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود:

کاش امشبم آن شمع طرب می‌آمدوین روز مفارقت به شب می‌آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماستای کاش که جانِ ما به لب می‌آمد

در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست حسن وحید دستگردی تشکیل می‌شد شرکت جست و از اعضای مؤثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجسته آن به‌شمار می‌رفت. رهی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. اشعار رهی در بیشتر روزنامه‌ها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او در روزنامه باباشمل و مجله تهران مصور چاپ می‌شد. در شعرهای فکاهی و انتقادی از نام مستعار «زاغچه»، «شاه پریون»، «گوشه‌گیر» و «حق گو» استفاده می‌کرد.

رهی معیری در سال‌های آخر عمر در برنامه گل‌های رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی می‌کرد. رهی در همان سال‌ها سفرهایی به خارج از ایران داشت از جمله: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن انقلاب کبیر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال درگذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال ۱۳۴۵. عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر معیری بود.

آرامگاه رهی معیری در گورستان ظهیرالدوله

رهی معیری در سال ۱۳۴۷ خورشیدی در تهران بر اثر سرطان در ۵۹ سالگی درگذشت. او در گورستان ظهیرالدوله شمیران به خاک سپرده شده‌است.

آثار[ویرایش]

شعر «سایه عمر» به خط رهی معیری

مجموعه‌ای از اشعار رهی معیری با عنوان سایه عمر در سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید. رهی بی‌تردید یکی از چند چهره ممتاز غزل‌سرای معاصر است. سخن او تحت تأثیر شاعرانی چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب و گاه مسعود سعد سلمان و نظامی است؛ اما دلبستگی و توجه بیشتر او به زبان سعدی است. این عشق و شیفتگی به سعدی سخنش را از رنگ و بوی شیوه استاد برخوردار کرده‌است، و حتی گفته‌اند که همان سادگی و روانی و طراوت غزل‌های سعدی را از بیشتر غزل‌های او می‌توان دریافت.

گاه‌گاه تخیلات دقیق و اندیشه‌های لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوه اصفهانی را به یاد می‌آورد و در همان لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوه عراقی سخن می‌گوید.

رنگ عاشقانه غزل رهی، با این زبان شسته و مضامین لطیف تقریباً عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان سه عنصر اصلی شعر - آن هم غزل- از کارهای دشوار است.

از شعرهای معروف او، خزان عشق (به عبارتی همان تصنیف مشهور «شد خزان گلشن آشنایی» که بدیع‌زاده آن را در دستگاه همایون اجرا کرد)، نوای نی، دارم شب و روز، شب جدایی، یار رمیده، یاد ایام، بهار، کاروان، مرغ حق است. یکی از اشعار زیبا و معروف او خلقت زن است که در مذمت زنان سروده شده‌است. گزیده‌ای از این شعر در ادامه آورده شده‌است.

شعر یاد ایامی[ویرایش]

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتمدر میان لاله و گل آشیانی داشتم
گِردِ آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وارپای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شِکوه لب خاموش بودعشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاک‌بوس درگهیچون غبار از شُکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بوددر زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه منداشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد ز تنهایی خموشنغمه‌ها بودی مرا تا هم‌زبانی داشتم

شعر بهار[ویرایش]

نوبهار آمد و گل سرزده چون عارض یارای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار
با نگاری چو گل تازه روان شو به چمنکه چمن شد ز گل تازه چو رخسار نگار
لاله‌وش باده به گلزار بزن با دلبرکز گل و لاله بُوَد چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل شده از باد بهاری درهمچشم نرگس شده از خواب زمستان بیدار
چمن از لالهٔ نورُسته بُوَد چون رخ دوستگلبن از غنچهٔ سیراب بُوَد چون لب یار
روز عید آمد و هنگام بهار است امروزبوسه ده‌ای گل نورُسته، که عید است و بهار
گل و بلبل همه در بوس و کنارند ز عشقگل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار
گر دل خلق بُوَد خوش که بهار آمد و گلنوبهار منی ای لاله‌رخ گل‌رخسار
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عیدجای عیدی، تو به من بوسه ده‌ای لاله‌عذار

شعر خلقت زن[ویرایش]

الهی در کمند زن نیُفتیو گر اُفتی، به روز من نیفتی
دلم از خوی او، دمساز درد استزن بد خو، بلای جان مرد است
زنان چون آتش اند از تندخوییزن و آتش، ز یک جنس اند گویی
نه تنها نامراد آن دل شکن بادکه نفرین خدا بر هر چه زن باد
جهان داور چو گیتی را بنا کردپی ایجاد زن، اندیشه‌ها کرد
مهیا تا کند اجزای او راستاند از لاله و گل، رنگ و بو را
ز دریا عُمق و از خورشید گرمیز آهن سختی، از گلبرگ نرمی
فریب از مار و دوراندیشی از مورطراوت از بهشت و جلوه از حور
ز گرگ تیزدندان، کینه جوییز طوطی، حرف ناسنجیده گویی

ترانۀ شهنشاها[۲][ویرایش]

شهنشاها جان و دلت از فیض حق بهره‌ور باداگل روی شهبانویت از روی گل تازه‌تر بادا
روشن دل از نور خداییدر علم و دین رهبر مایی
باشد زنان را آزادی از توایران زمین را آبادی از تو؛ شهنشاها
به دیهیم دارا تو زینت فزاییکه شاهنشه آریامهر مایی
مبارک بود تاج شاهی توهمه شهریاران سپاهی تو
روشن دل از نور خداییدر علم و دین رهبر مایی
باشد زنان را آزادی از توایران زمین را آبادی از تو؛ شهنشاها
ایمن ز چشم حاسدان آسوده جان مانی الهیبا دولت و بخت جوان در این جهان مانی الهی
شاها جاودان توییشاه مهربان تویی

ملاقات با مریم فیروز[ویرایش]

نخستین ملاقات مریم فیروز و رهی معیری در یکی از روزهای اردیبهشت، در یک مهمانی در خانهٔ مصطفی فاتح صورت می‌گیرد؛ و همین ملاقات است که پایهٔ یکی از شورانگیزترین و عجیب‌ترین حکایت‌های عاشقانه معاصر قرار می‌گیرد. از آن به بعد، شورانگیزترین ترانه‌ها و غزلیات رهی معیری، که به گفتهٔ برخی، از بهترین آثار ادبیات کلاسیک معاصر به‌شمار می‌رود، مایه از این عشق می‌گیرد… مریم فیروز را نمی‌توان با هیچ‌یک از زنان معاصر سنجید. او را بدون تردید می‌توان یکی از شاخص‌ترین زنان دوران خود به‌شمار آورد. دختری از یک خانوادهٔ پرنفوذ و ثروت‌مند،... به هر رو ارتباط عاشقانهٔ مریم و رهی ادامه پیدا می‌کند… رهی معیری در کنار مریم، هم‌چنان از برکت عشق شورانگیز می‌بالد؛ و به تشویق او با نام‌های مستعار، به نوشتن مطالب انتفادی در روزنامه‌ها می‌پردازد. مریم فیروز، منبع ذوق شاعرانهٔ اوست… از سوی دیگر، مریم فیروز اندک‌اندک در محافل چپ زنان تهران، شهرتی دست و پا کرده، سرانجام در انتخاب میان شوریدگی دل و سر پرشور، دومی را انتخاب کرد و با نورالدین کیانوری ازدواج کرد و به‌رغم عشقی که هرگز فروکش نکرد، پای در راهی گذاشت که جز سختی و دربه‌دری و آوارگی و زندان و شکنجه، از آن ثمری نبرد.

نه دل مفتون دل‌بندی، نه جان مدهوش دل‌خواهی نه بر مژگان من اشکی، نه بر لب‌های من آهی
نه جان بی‌نصیب‌م را پیامی از دلارامی نه شام بی‌فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی، نه از جمعی ندارد خاطرم الفت، نه با مهری، نه با ماهی
کی‌ام من؟ آرزوگم‌کرده‌ای تنها و سرگردان نه آرامی، نه امّیدی، نه هم‌دردی، نه هم‌راهی

منابع[ویرایش]

  1. مطلع الشمس (ص67).
  2. dijit.net. «۴۴۸ - Golha». www.golha.co.uk. دریافت‌شده در ۲۰۲۴-۰۳-۱۶.
  1. دکتر امید مجد، دیوان کامل رهی معیری، انتشارات تمشیه، ص. مقدمه
  • سایه، مجموعه اشعار رهی معیری. امیرکبیر، ۱۳۴۵.
  • مطلع الشمس، اعتمادالسلطنه، صفحه ۶۷ حاشیه صفحه.
  • مصاحبه تقی روحانی با رهی معیری و مرتضی محجوبی، ۱۳۳۹.