جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی
جمالالدین محمدبن عبدالرزاق اصفهانی شاعر سده ششم هجری بود. او از بنیانگذاران سبک عراقی بهشمار میرود.
زندگی
[ویرایش]وی در اصفهان زاده شد اما به آذربایجان نیز سفر کرد و گویا در نقاشی نیز دست داشته و با خاقانی شروانی و انوری و ظهیر فاریابی و رشید وطواط مکاتبه و مشاعره میکردهاست. او مداح حکمرانان سلجوقی و آل خُجند بود و در اصفهان میزیست.
ترکیب بند
[ویرایش]یکی از بهترین سرودههای وی ترکیب بند مشهورٍ وی در نعت و ستایش پیامبر اسلام است. این ترکیب بند از مهمترین اشعار در زبان فارسی است. وی در این سروده با بهرهگیری از آیات و احادیث، شخصیت پیامبر را توصیف کردهاست:
ای از بر سدره شاهراهت | وای قبّه عرش تکیه گاهت | |
ای طاق نهم رواق بالا | بشکسته ز گوشه کلاهت | |
هم عقل دویده در رکابت | هم شرع خزیده در پناهت | |
ای چرخ کبود ژنده دلقی | در گردن پیر خانقاهت | |
مه طاسک گردن سمندت | شب طرّهٔ پرچم سیاهت | |
جبریل مقیم آستانت | افلاک حریم بارگاهت | |
چرخ ار چه رفیع، خاک پایت | عقل ارچه بزرگ، طفل راهت | |
خوردهاست خدا ز روی تعظیم | سوگند به روی همچو ماهت | |
ایزد که رقیب جان خرد کرد | ||
نام تو ردیف نام خود کرد | ||
ای نام تو دستگیر آدم | و ای خلق تو پایمرد عالم | |
فرّاش درت کلیم عمران | چاووش رهت مسیح مریم | |
از نام محمّدیت میمی | حلقه شده این بلند طارم | |
تو در عدم و گرفته قدرت | اقطاع وجود زیر خاتم | |
در خدمتت انبیا مشرّف | وز حرمتت آدمی مکرّم | |
از امر مبارک تو رفته | هم بر سر حرفت خود آدم | |
تا بود به وقت خلوت تو | نه عرش و نه جبرئیل محرم | |
نایافته عزّ التفاتی | پیش تو زمین و آسمان هم | |
کونین نواله ای ز جودت | ||
افلاک طفیلی وجودت | ||
ای مسند تو ورای افلاک | صدر تو و خاک توده حاشاک | |
هرچ آن سمت حدوث دارد | در دیدهٔ همّت تو خاشاک | |
طغرای جلال تو لعمرک | منشور ولایت تو لولاک | |
نُه حقّه و هفت مهره پیشت | دست تو و دامن تو زان پاک | |
در راه تو زخم محض مرهم | بر یاد تو زهر عین تریاک | |
در عهد نبوّت تو آدم | پوشیده هنوز خرقهٔ خاک | |
تو کرده اشارت از سر انگشت | مَه قرطهٔ پرنیان زده چاک | |
نقش صفحات رایت تو | لولاک لما خلقت الافلاک | |
خواب تو ولا یَنامُ قلبی | ||
خوان تو اَبیتُ عِندَ رَبّی | ||
ای آرزوی قـَدَر لقایت | وای قبلهٔ آسمان سرایت | |
در عالم نطق، هیچ ناطق | ناگفته سزای تو ثنایت | |
هر جای که خواجه ای غلامت | هر جای که خسروی گدایت | |
هم تابش اختران ز رویت | هم جنبش آسمان برایت | |
جانداروی عاشقان حدیثت | قفل دل گمرهان دعایت | |
اندوختهٔ سپهر و انجم | برنامده ده یک عطایت | |
بر شهپر جبرئیل نِه زین | تا لاف زند ز کبریایت | |
بر دیدهٔ آسمان قدم نِه | تا سرمه کشد ز خاک پایت | |
ای کرده بزیر پای کونین | ||
بگذشته ز حد قاب قوسین | ||
ای حجرهٔ دل به تو منوّر | وای عالم جان ز تو معطر | |
ای شخص تو عصمت مجسّم | وای ذات تو رحمت مصوّر | |
بی یاد تو ذکرها مزوَّر | بینام تو وِردها مبتـَّر | |
خاک تو نهال شاخ طوبی | دست تو زهاب آب کوثر | |
ای از نفس نسیم خلقت | نُه گوی فلک چو گوی عنبر | |
از یَعصِمکَ الله اینت جوشن | وزیغفرک الله آنت مغفر | |
تو ایمنی از حدوث گو باش | عالم همه خشک یا همه تر | |
تو فارغی از وجود، گو شو | بطحا همه سنگ یا همه زر | |
طاووس ملائکه بَریدت | ||
سرخیل مقرّبان مُریدت | ||
ای شرع تو چیره چون به شب روز | وای خیل تو بر ستاره پیروز | |
ای عقلِ گره گشای معنی | در حلقهٔ درس تو نوآموز | |
ای تیغ تو کفر را کفن باف | نعلین تو عرش را کُلـَه دوز | |
ای مذهبها ز بعثت تو | چون مکتبها به عید نوروز | |
از موی تو رنگ کسوت شب | وز روی تو نور چهرهٔ روز | |
حلم تو شگرف دوزخ آشام | خشم تو عظیم آسمان سوز | |
ماه سر خیمهٔ جلالت | در عالم علو مجلس افروز | |
بنموده نشان روی فردا | آیینهٔ معجز تو امروز | |
ای گفته صحیح و کرده تصریح | ||
در دست تو سنگریزه تسبیح | ||
هر آدمیی که او ثنا گفت | هرچ آن نه ثنای تو خطا گفت | |
خود خاطر شاعری چه سنجد؟ | نعت تو سزای تو خدا گفت | |
گرچه نه سزای حضرت توست | بپذیر هر آنچه این گدا گفت | |
هر چند فضول گوی مردی است | آخر نه ثنای مصطفی گفت؟ | |
در عمر هر آنچه گفت یا کرد | نادانی کرد و ناسزا گفت | |
زان گفته و کرده گر بپرسند | کز بهر چه کرد یا چرا گفت؟ | |
این خواهد بود عُدّت او | کفارهٔ هر چه کرد یا گفت | |
تو محو کن از جریدهٔ او | هر هرزه که از سر هوا گفت | |
چون نیست بضاعتی ز طاعت | ||
از ما گنه و ز تو شفاعت |
مقام شاعر
[ویرایش]عبدالرزاق از شاعرانی است که از تصوف و حکمت بهره فراوان داشتهاست. وی پدر کمالالدین اصفهانی است. دیوانش نزدیک به بیست هزار بیت شعر است. جمالالدین عبدالرزاق در لطافت طبع یگانه و در فضل و هنر سرآمد بود.
منم آنکس که عقل را جانم | منم آنکس که روح را مانم | |
دعوی فضل را چو معناام | معنی عقل را چو برهانم | |
گلبن روح را چو صدبرگم | باغ دل را هزاردستانم | |
نثر را نوشکفته بستانم | نظم را دستهبسته ریحانم |
نمونه شعر
[ویرایش]الحذار ای غافلان زین وحشتآباد الحذار | الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار | |
ای عجب، دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول | زین هواهای عفن زین آبهای ناگوار | |
عرصه نادلگشا و بقعه نادلپسند | قرصهای ناسودمند و شربتی ناسازگار | |
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه | ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار | |
امن در وی مستحیل و عدل در وی ناامید | کام در وی ناروا، راحت در او ناپایدار | |
ماه را ننگ محاق و مهر را نقص کسوف | خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار | |
مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه خصم | جهل را بر دست تیغ و عقل را بر پای خار | |
نرگسش بیمار بینی لالهاش دلسوخته | غنچهاش دلتنگ یابی و بنفشه سوگوار | |
تو چنین بیبرگ در غربت به خواری تنزده | وز برای مقدمت روحانیان در انتظار | |
بودهای یک قطره آب و پس شوی یکمشت خاک | در میانه چیست این آشوب و چندین کارزار |
پایان زندگی
[ویرایش]جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی در حدود سال ۵۸۸ هجری قمری درگذشت.
منابع
[ویرایش]- لوح فشرده لغتنامه دهخدا
- لبابالالباب محمد عوفی