زیاریان: تفاوت میان نسخهها
[نسخهٔ بررسینشده] | [نسخهٔ بررسینشده] |
نجات ۱ منبع و علامتزدن ۰ بهعنوان مرده.) #IABot (v2.0.8.1 |
++ |
||
خط ۱۴۸: | خط ۱۴۸: | ||
== قومگرایی== |
== قومگرایی== |
||
نمیتوان فهمید که مردآویج از ابتدا چه افکار و عقایدی داشته؛ او در آغاز کار خود چندین بار تغییر هویت داد که شاید صرفاً در جهت دستیابی به قدرت بیشتر یا پیشبرد اهدافش بوده باشد. مرداویج در ابتدای امر، هنگام مخالفت با اسفار شیرویه، توهین او به [[اسلام]] را بهانهٔ جنگ با او قرار داد ولی مدتی بعد در [[جنگ جبال (۳۱۹ قمری)|جنگ جبال]]، به بیاحترامی لشکریانش به [[قرآن]] و مسلمانان وقعی ننهاد و با رویکردی تأییدگرانه رفتار نمود.<ref>{{پک|مفرد|۱۳۸۶|ک=ظهور و سقوط آل زیار|ص=۱۵۳–۱۵۴}}</ref> پس از فتح جبال، مرداویج به خلیفه عباسی نامه نوشت و از او خواست نواحی که بدست آورده را به [[مقاطعه]] بگیرد و این گونه از شورش در نواحی مجاور قلمرو خلافت پیشگیری کرده و با پوشیدن لباس سیاه، که نشان عباسیان بود، خلیفه را وادار به بهرسمیت شناختن خود کرد. در این زمان است که وشمگیر، برادر مرداویج، که هنوز در گیلان میزیست، به خاطر سیاه پوشیدن مرداویج، او را ملامت میکند و این داستان میتواند نشان دهد که دشمنی با دستگاه خلافت در میان مردمان آن سرزمین امری واضح و ریشهدار بوده.<ref>{{پک|کجباف|۱۳۸۶|ک=بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی|ص=۸۹}}</ref> با این حال، مرداویج زمانی که موفق به [[تصرف اصفهان و خوزستان|تصرف اصفهان]] شد و از قدرتش اطمینان حاصل کرد، نشانههای طغیان علیه خلیفه را بروز داد. از این دوره به بعد، او با دوری جستن از خلافت، خود را علاقمند به [[تاریخ ایران]] نشان داده و از [[پادشاهان ساسانی]] الگوبرداری میکرد. برای خود دو تخت از جنس طلا و عاج ساخت و هر روز بر یکی مینشست و برای حلقهٔ اطرافیان خود تختهایی از جنس نقره ساخته بود. [[تاجهای شاهنشاهان ساسانی|تاجی به سبک ساسانی]] بر سر نهاد و دستور داد تا [[ایوان کسری]] را برای او بازسازی کنند. او در پنج ماه پایانی حکومتش به فکر حمله به [[بغداد]] بود و از نامهای که به یکی از سرداران خود نوشته، میتوان این گونه پنداشت که شکست دادن لشکریان خلیفه برای او کار مشکلی نبوده و محاسبههای لازم برای فتح [[عراق عرب]] را انجام داده بود.<ref>{{پک|مفرد|۱۳۸۶|ک=ظهور و سقوط آل زیار|ص=۱۵۴–۱۵۶}}</ref><ref>{{پک|رحمتی|۱۳۹۱|ک=مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی|ص=۲۲–۲۱}}</ref> مورخان متفقالقول هستند که مرداویج قصد سرنگونی خلافت عباسی و احیای شکوه پادشاهی ساسانیان را داشته و به دین اسلام پایبند نبودهاست.<ref>{{پک|کجباف|۱۳۸۶|ک=بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی|ص=۹۱}}</ref> |
نمیتوان فهمید که مردآویج از ابتدا چه افکار و عقایدی داشته؛ او در آغاز کار خود چندین بار تغییر هویت داد که شاید صرفاً در جهت دستیابی به قدرت بیشتر یا پیشبرد اهدافش بوده باشد. مرداویج در ابتدای امر، هنگام مخالفت با اسفار شیرویه، توهین او به [[اسلام]] را بهانهٔ جنگ با او قرار داد ولی مدتی بعد در [[جنگ جبال (۳۱۹ قمری)|جنگ جبال]]، به بیاحترامی لشکریانش به [[قرآن]] و مسلمانان وقعی ننهاد و با رویکردی تأییدگرانه رفتار نمود.<ref>{{پک|مفرد|۱۳۸۶|ک=ظهور و سقوط آل زیار|ص=۱۵۳–۱۵۴}}</ref> پس از فتح جبال، مرداویج به خلیفه عباسی نامه نوشت و از او خواست نواحی که بدست آورده را به [[مقاطعه]] بگیرد و این گونه از شورش در نواحی مجاور قلمرو خلافت پیشگیری کرده و با پوشیدن لباس سیاه، که نشان عباسیان بود، خلیفه را وادار به بهرسمیت شناختن خود کرد. در این زمان است که وشمگیر، برادر مرداویج، که هنوز در گیلان میزیست، به خاطر سیاه پوشیدن مرداویج، او را ملامت میکند و این داستان میتواند نشان دهد که دشمنی با دستگاه خلافت در میان مردمان آن سرزمین امری واضح و ریشهدار بوده.<ref>{{پک|کجباف|۱۳۸۶|ک=بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی|ص=۸۹}}</ref> با این حال، مرداویج زمانی که موفق به [[تصرف اصفهان و خوزستان|تصرف اصفهان]] شد و از قدرتش اطمینان حاصل کرد، نشانههای طغیان علیه خلیفه را بروز داد. از این دوره به بعد، او با دوری جستن از خلافت، خود را علاقمند به [[تاریخ ایران]] نشان داده و از [[پادشاهان ساسانی]] الگوبرداری میکرد. برای خود دو تخت از جنس طلا و عاج ساخت و هر روز بر یکی مینشست و برای حلقهٔ اطرافیان خود تختهایی از جنس نقره ساخته بود. [[تاجهای شاهنشاهان ساسانی|تاجی به سبک ساسانی]] بر سر نهاد و دستور داد تا [[ایوان کسری]] را برای او بازسازی کنند. او در پنج ماه پایانی حکومتش به فکر حمله به [[بغداد]] بود و از نامهای که به یکی از سرداران خود نوشته، میتوان این گونه پنداشت که شکست دادن لشکریان خلیفه برای او کار مشکلی نبوده و محاسبههای لازم برای فتح [[عراق عرب]] را انجام داده بود.<ref>{{پک|مفرد|۱۳۸۶|ک=ظهور و سقوط آل زیار|ص=۱۵۴–۱۵۶}}</ref><ref>{{پک|رحمتی|۱۳۹۱|ک=مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی|ص=۲۲–۲۱}}</ref> مورخان متفقالقول هستند که مرداویج قصد سرنگونی خلافت عباسی و احیای شکوه پادشاهی ساسانیان را داشته و به دین اسلام پایبند نبودهاست.<ref>{{پک|کجباف|۱۳۸۶|ک=بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی|ص=۹۱}}</ref> <ref dir=ltr>{{پک|Bosworth|1978|ک=The Heritage of Rulership in Early Islamic Iran and the Search for Dynastic Connections with the Past |ص= 19-20}}</ref> |
||
مرداویج پس از اظهار علاقه و گرایش به ایران، با هر چه غیرایرانی بود، مخالفت میکرد و به جز عربها، با ترکهایی که در خدمتش بودند هم رفتار نامناسبی پیش گرفت. او خود را به [[سلیمان]] و ترکان لشکرش را به [[جن|اجنه]] تشبیه میکرد و همین تحقیرها باعث قتل او توسط سربازان ترکتبار خودش شد. این افکار مرداویج تنها در واپسین دورهٔ حضور او مشاهده شد و پس از آن، دیگر امیران زیاری چنین اندیشههایی بروز ندادند. وشمگیر به تاریخ چندان علاقهای نداشت و در پی بازسازی عظمت ساسانیان نبود و قابوس هم به بازگشت به سنتهای پیش از اسلام نمیاندیشید؛ لذا ایراندوستی تنها عنصری آغازگر برای این دودمان بود و با مرگ مرداویج، به پایان رسید؛ از آن پس پارهای قومگرایی نسبت به [[مردم طبری|مردمان طبرستان]] و گرگان در امیران زیاری دیده میشود که توجیهگر حکومتشان بر این نواحی بود ولی ایراندوستی بهطور کامل کنار گذاشته شد.<ref>{{پک|مفرد|۱۳۸۶|ک=ظهور و سقوط آل زیار|ص=۱۵۴–۱۵۶}}</ref>علیرغم این که امیران آل زیار توجه به احیای آیینها و سنن ایران باستان را کنار گذاشتند؛ ولی همچنان اثرات گرایش به فرهنگ ایرانی در آنان زنده بود.<ref>{{پک|وکیلی|لعل شاطری|رضانژاد|۱۳۹۴|ک=رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار |ص=۱۳۱}}</ref><ref>{{پک|کجباف|۱۳۸۶|ک=بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی|ص=۹۳}}</ref> برگزیدن نامهای [[پارسی سره|سرهٔ فارسی]] و احیای جشنهای ایرانی از نمودهای گرایش زیاریان به ملیت ایرانی، بودند. <ref>{{پک|وکیلی|لعل شاطری|رضانژاد|۱۳۹۴|ک=رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار |ص=۱۳۱-۱۳۳}}</ref> |
مرداویج پس از اظهار علاقه و گرایش به ایران، با هر چه غیرایرانی بود، مخالفت میکرد و به جز عربها، با ترکهایی که در خدمتش بودند هم رفتار نامناسبی پیش گرفت. او خود را به [[سلیمان]] و ترکان لشکرش را به [[جن|اجنه]] تشبیه میکرد و همین تحقیرها باعث قتل او توسط سربازان ترکتبار خودش شد. این افکار مرداویج تنها در واپسین دورهٔ حضور او مشاهده شد و پس از آن، دیگر امیران زیاری چنین اندیشههایی بروز ندادند. وشمگیر به تاریخ چندان علاقهای نداشت و در پی بازسازی عظمت ساسانیان نبود و قابوس هم به بازگشت به سنتهای پیش از اسلام نمیاندیشید؛ لذا ایراندوستی تنها عنصری آغازگر برای این دودمان بود و با مرگ مرداویج، به پایان رسید؛ از آن پس پارهای قومگرایی نسبت به [[مردم طبری|مردمان طبرستان]] و گرگان در امیران زیاری دیده میشود که توجیهگر حکومتشان بر این نواحی بود ولی ایراندوستی بهطور کامل کنار گذاشته شد.<ref>{{پک|مفرد|۱۳۸۶|ک=ظهور و سقوط آل زیار|ص=۱۵۴–۱۵۶}}</ref>علیرغم این که امیران آل زیار توجه به احیای آیینها و سنن ایران باستان را کنار گذاشتند؛ ولی همچنان اثرات گرایش به فرهنگ ایرانی در آنان زنده بود.<ref>{{پک|وکیلی|لعل شاطری|رضانژاد|۱۳۹۴|ک=رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار |ص=۱۳۱}}</ref><ref>{{پک|کجباف|۱۳۸۶|ک=بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی|ص=۹۳}}</ref> برگزیدن نامهای [[پارسی سره|سرهٔ فارسی]] و احیای جشنهای ایرانی از نمودهای گرایش زیاریان به ملیت ایرانی، بودند. <ref>{{پک|وکیلی|لعل شاطری|رضانژاد|۱۳۹۴|ک=رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار |ص=۱۳۱-۱۳۳}}</ref> |
||
خط ۲۱۴: | خط ۲۱۴: | ||
{{چپچین}} |
{{چپچین}} |
||
* {{cite book | title = The Cambridge History of Iran, Volume 5: The Saljuq and Mongol periods | year = 1968 | publisher = Cambridge University Press | location = Cambridge | editor-last = Frye | editor-first = R. N. | last = Bosworth | first = C. Edmund | authorlink = کلیفورد ادموند باسورث| chapter = The Political and Dynastic History of the Iranian World (A.D. 1000–1217) | pages = 1–202 | isbn = 0-521-06936-X | url = https://books.google.com/books?id=16yHq5v3QZAC&lpg=PP1&pg=PA1#v=onepage&q&f=false|ref=harv}} |
* {{cite book | title = The Cambridge History of Iran, Volume 5: The Saljuq and Mongol periods | year = 1968 | publisher = Cambridge University Press | location = Cambridge | editor-last = Frye | editor-first = R. N. | last = Bosworth | first = C. Edmund | authorlink = کلیفورد ادموند باسورث| chapter = The Political and Dynastic History of the Iranian World (A.D. 1000–1217) | pages = 1–202 | isbn = 0-521-06936-X | url = https://books.google.com/books?id=16yHq5v3QZAC&lpg=PP1&pg=PA1#v=onepage&q&f=false|ref=harv}} |
||
*{{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی۱=Bosworth |نام۱=C. Edmund |عنوان= The Heritage of Rulership in Early Islamic Iran and the Search for Dynastic Connections with the Past|ژورنال=Iranian Studies |سال =1978 |پیوند= https://www.jstor.org/stable/4310295 |تاریخ بازبینی=21 September 2021|زبان = انگلیسی| صفحات=۷–۳۴|}} |
|||
* {{یادکرد دانشنامه | نام خانوادگی =Bosworth | نام = C. Edmund | پیوند نویسنده = | مقاله =ANŪŠERVĀN | دانشنامه = Encyclopaedia Iranica| ویرایش = | جلد= 2| سال =1986| ناشر = | مکان = | شابک = | صفحه = | نشانی = https://iranicaonline.org/articles/anuservan-1 | تاریخ بازبینی = | نشانی بایگانی = |تاریخ بایگانی = | زبان =en}} |
* {{یادکرد دانشنامه | نام خانوادگی =Bosworth | نام = C. Edmund | پیوند نویسنده = | مقاله =ANŪŠERVĀN | دانشنامه = Encyclopaedia Iranica| ویرایش = | جلد= 2| سال =1986| ناشر = | مکان = | شابک = | صفحه = | نشانی = https://iranicaonline.org/articles/anuservan-1 | تاریخ بازبینی = | نشانی بایگانی = |تاریخ بایگانی = | زبان =en}} |
||
* {{یادکرد دانشنامه|نام خانوادگی=Bosworth|نام = C. Edmund |مقاله=Mardawidj |پیوند مقاله = |دانشنامه=[[دانشنامه اسلام|Encyclopaedia of Islam]]|ناشر=Bril|شابک=9004081127 |جلد=6|سال=1991 |تاریخ بازبینی=|زبان=en|ref=harv}} |
* {{یادکرد دانشنامه|نام خانوادگی=Bosworth|نام = C. Edmund |مقاله=Mardawidj |پیوند مقاله = |دانشنامه=[[دانشنامه اسلام|Encyclopaedia of Islam]]|ناشر=Bril|شابک=9004081127 |جلد=6|سال=1991 |تاریخ بازبینی=|زبان=en|ref=harv}} |
نسخهٔ ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۵۶
آل زیار زیاریان | |||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
۹۳۱–۱۰۹۰ | |||||||||||||||
گرچه تا هنگام مرگ مرداویج قلمرو زیاریان وسعت بسیاری یافته بود (نواحی هاشور خورده)، ولی جانشینان او سرزمینی محدود به حومهٔ البرز را در اختیار داشتند. (نواحی آبی پررنگ) | |||||||||||||||
پایتخت | اصفهان، ری، گرگان و آمل[۱] | ||||||||||||||
زبان(های) رایج | دری[۲] طبری[۳] | ||||||||||||||
دین(ها) | اسلام | ||||||||||||||
حکومت | امارت | ||||||||||||||
شاهنشاه و امیر | |||||||||||||||
• ۳۱۹ تا ۳۲۳ | مرداویج (آغازین) | ||||||||||||||
• ۳۲۳ تا ۳۵۷ | وشمگیر | ||||||||||||||
• ۳۵۷ تا ۳۶۶ | بیستون | ||||||||||||||
• ۳۶۶ تا ۴۰۳ | قابوس | ||||||||||||||
• ۴۰۳ تا ۴۲۱ | منوچهر | ||||||||||||||
• ۴۲۱ تا ۴۳۵ | انوشیروان | ||||||||||||||
• ۴۴۱ تا ۴۸۳ | کیکاووس | ||||||||||||||
• ۴۸۳ تا ۴۸۶ | گیلانشاه (واپسین) | ||||||||||||||
تاریخ | |||||||||||||||
• بنیانگذاری | ۹۳۱ | ||||||||||||||
• فروپاشی | ۱۰۹۰ | ||||||||||||||
|
زیاریان یا آل زیار یک خاندان کوچک اسلامی اهل سرزمینهای پیرامون دریای خزر بودند.[۴][۵] امیران زیاری در قرن چهارم هجری امیر گرگان و طبرستان بودند و مناطقی همچون قومس، دیلم و گیلان نیز گاه در قلمرو آنان بود.[۶] این خاندان از منطقه داخل گیلان برخاسته بودند.[۷] مرداویج، مؤسس سلسله زیاری، مدعی رسیدن اصل و نسبش به خاندان سلطنتی پیش از اسلام گیلان بود. او نخست به علویان طبرستان و سپس به اسفار بن شیرویه، سردار گیلی، خدمت میکرد.[۸] زیاریان در ابتدا به دنبال احیای امپراتوری ساسانیان و خلع قدرت خلافت عباسی بود؛[۹] اما پس از مرگ مرداویج، بنیانگذار این خاندان، به صورت حکومتی محلی در گرگان، طبرستان و مناطق پیرامون درآمد و پس از مدتی دستنشاندهٔ دیگر حکومتهای همسایه شد. تدریجاً اقتدار و نفوذ امیران زیاری کم و کمتر شد تا آن که واپسین امیران این خاندان، در دورهٔ سلجوقیان، محدود به قلعههای کوهستانی بودند.[۱۰]
مرداویج، که پیش از تأسیس دودمان زیاری یک فرماندهٔ نظامی بود، با کشتن اسفار بن شیرویه در ۳۱۶ هجری، توانست قدرت بسیاری یافته و مستقلاً به نواحی مرکزی ایران لشکر بکشد.[۱۱] مرداویج با حمله به جبال و تصرف اصفهان و خوزستان عرض اندام کرده و رؤیای احیای امپراتوری ساسانیان و عزل خلافت عباسیان را در سر میپروراند. او در سال ۳۲۳ هجری در اصفهان، به دست غلامان تُرک خود، به قتل رسید.[۱۲]پس از مرداویج، اطرافیان او با برادرش، وشمگیر، بیعت کردند. وشمگیر در همان ابتدای به امارت رسیدن، با لشکرکشیهای سامانیان و بوییان مواجه شد و نواحی بسیاری از قلمرو خود را از دست داد و منبعد حکومت زیاریان محدود به گرگان و طبرستان و نواحی پیرامونی آن میشد. وشمگیر در نبرد اسحاقآباد شکست سختی خورد و حکومت زیاریان از آن پس محدود به کرانههای جنوبی دریای مازندران شد. سامانیان از آن پس به حمایت از وشمگیر پرداختند. وشمگیر در حال تدارک هجدهمین نبرد علیه بوییان بود، که در حال شکار درگذشت. پس از او بیستون توانست در رقابت با برادر کوچکتر خود، قابوس، حکومت زیاریان را به دست آورد. بیستون روابط نزدیکی با بوییان و خلیفه ایجاد کرد که پس از او نیز برقرار ماند. بیستون حکومتی در آرامش داشت.[۱۳] قابوس پس از مرگ بیستون، به جای بوییان، با امیران سامانی متحد شد و نبردهای زیادی میان این دو جبهه درگرفت، تا آن که با شکست قابوس از عضدالدوله بویی، او به دربار سامانیان پناه برد و تا هیجده سال از حکومت دور بود. سرانجام در سال ۳۸۸ هجری، با درگذشت فخرالدوله بویی، قابوس موفق شد سرزمینهای پیشین خود را بازپس گیرد. از این پس امیران زیاری تحتالحمایه دربار ترکتبار غزنویان شدند. قابوس دارای گرایش سیاسی نزدیک به خلیفه و سلطان محمود غزنوی بود و به علمدوستی و ادبپروری مشهور بود.[۱۴]
پس از مرگ قابوس، پسرش منوچهر رسماً در سال ۴۰۳ هجری بر تخت امارت زیاریان نشست و این دودمان وارد دوران افول خود شده و وابسته به سلاطین ترکتباری شد که در خراسان قدرت بیشتری داشتند.[۱۵] بدین ترتیب در این دوره زیاریان از حکومت مستقل تبدیل به قدرتی تحت سلطه، خراجگذار و دستنشانده شدند.[۱۶][۱۷][۱۸] منوچهر برای اطمینان بیشتر از حمایت غزنویان، با دختر سلطان محمود ازدواج کرد.[۱۹] او در تمام دوران امارتش، هیچگاه به قصد لشکرکشی و جنگ، از پایتختش خارج نشد.[۲۰] پس از مرگ منوچهر و سلطان محمود، انوشیروان امیر زیاریان شد ولی او کودک بود؛ بنابرین باکالیجار کوهی قدرت را به دست گرفت و پس از مدتی به اجازهٔ سلطان مسعود غزنوی، شخصاً امارت گرگان و طبرستان را به دست گرفت. انوشیروان هنگام تضعیف غزنویان به دست سلجوقیان، توانست امارت موروثی را از باکالیجار پس بگیرد. در سال ۴۳۳ هجری، طغرل بیگ به قلمرو او یورش برده و بدون نبرد سرزمینش را غصب کرد.[۲۱] گرچه انوشیروان به امیری زیاریان ابقا شد؛ اما از آن پس حکومت زیاری محدود به قلعهها و املاک موروثی ایشان میشد و حکومت در واقع از این خاندان خارج گردید.[۲۲][۲۳] انوشیروان در ۴۳۵ هجری درگذشت.[۲۴] از دارا به عنوان امیر بعدی زیاریان نام برده شدهاست؛[۲۵] اما این احتمال وجود دارد که دارا نام دیگر انوشیروان،[۲۶] یا نام دیگر اسکندر زیاری باشد.[۲۷]
گرچه کیکاووس رسماً وارث امارت زیاریان شد؛ ولی مورخان در مورد حکومت او، پسر و پدرش مشکوک هستند و بسیاری انوشیروان را واپسین امیر این دودمان برمیشمارند. کیکاووس برای نوشتن کتاب قابوسنامه شهرت دارد. او طی نبردی در قفقاز کشته شد و پسرش گیلانشاه جایگزین او شد.[۲۸] احتمالاً اسماعیلیان الموت در نهایت بقایای آل زیار را منقرض کردهاند.[۲۹]
منبعشناسی
میترا مهرآبادی منابع اولیه زیاریان را در سه بخش منابع عینی، تاریخهای محلی و منابع عمومی تقسیم کردهاست:[۳۰]
تاریخ ایران | |||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
دوران باستان | |||||||
نیا-ایلامی ۳۲۰۰–۲۷۰۰ پیش از میلاد | |||||||
عیلام ۲۷۰۰–۵۳۹ پیش از میلاد | |||||||
منائیان ۸۵۰–۶۱۶ پیش از میلاد | |||||||
شاهنشاهی | |||||||
ماد ۶۷۸–۵۵۰ پیش از میلاد | |||||||
(سکاها ۶۵۲–۶۲۵ پیش از میلاد) | |||||||
هخامنشیان ۵۵۰–۳۳۰ پیش از میلاد | |||||||
سلوکیان ۳۱۲–۶۳ پیش از میلاد | |||||||
اشکانیان ۲۴۷ پیش از میلاد–۲۲۴ پس از میلاد | |||||||
ساسانیان ۲۲۴–۶۵۱ | |||||||
سدههای میانه | |||||||
خلافت راشدین ۶۵۱–۶۶۱ | |||||||
امویان ۶۶۱–۷۵۰ | |||||||
خلافت عباسیان ۷۵۰–۱۲۵۸ | |||||||
زیاریان ۹۲۸–۱۰۴۳ |
صفاریان ۸۶۷–۱۰۰۲ | ||||||
آل بویه ۹۳۴–۱۰۵۵ |
سامانیان ۸۷۵–۹۹۹ | ||||||
غزنویان ۹۶۳–۱۱۸۶ | |||||||
سلجوقیان ۱۰۳۷–۱۱۹۴ | |||||||
خوارزمشاهیان ۱۰۷۷–۱۲۳۱ | |||||||
ایلخانان ۱۲۵۶–۱۳۳۵ | |||||||
چوپانیان ۱۳۳۵–۱۳۵۷ |
مظفریان ۱۳۳۵–۱۳۹۳ | ||||||
جلایریان ۱۳۳۶–۱۴۳۲ |
سربداران ۱۳۳۷–۱۳۷۶ | ||||||
تیموریان ۱۳۷۰–۱۴۰۵ | |||||||
قراقویونلو ۱۴۰۶–۱۴۶۸ |
تیموریان ۱۴۰۵–۱۵۰۷ | ||||||
آققویونلو ۱۴۶۸–۱۵۰۸ | |||||||
معاصر اولیه | |||||||
صفویان ۱۵۰۱–۱۷۲۱ |
هوتکیان ۱۷۰۹–۱۷۳۸ | ||||||
افشاریان ۱۷۳۸–۱۷۵۰ | |||||||
زندیان ۱۷۵۰–۱۷۹۴ |
افشاریان ۱۷۵۰–۱۷۹۶ | ||||||
قاجاریان ۱۷۹۶–۱۹۲۵ | |||||||
معاصر | |||||||
دودمان پهلوی ۱۹۲۵–۱۹۷۹ | |||||||
دولت موقت ایران ۱۹۷۹–۱۹۸۰ | |||||||
جمهوری اسلامی ۱۹۸۰–امروز | |||||||
منابع عینی
- مروج الذهب به صورتی مختصر اما مفید نحوه روی کار آمدن زیاریان، درگیریهای مرداویج و اسفار شیرویه، فتوحات مرداویج، خصوصیات اخلاقی او و داستان قتلش را ارائه کرده. نویسنده این کتاب علی بن حسین مسعودی است که در ۳۴۶ هجری درگذشت و حکومت وشمگیر را درک کردهاست. او پیوسته در سفر بوده و بنابرین به شکل موفقی توانسته عملکرد مرداویج در شهرها و لشکرکشیهای مختلفش ثبت نماید. تحلیل او از تغییر خلق و خوی مرداویج بسیار عمیق و نقادانه است.[۳۱]
- تجارب الامم و تعاقب الهمم کتابی است که ابن مسکویه (درگذشته ۴۲۱) در دربار آل بویه نوشتهاست. او مطالب مفیدی دربارهٔ روابط و مناسبات دو دودمان دیلمی زیاری و بویی ثبت کرده که از زمان مرداویج تا قابوس را شامل میشود. مفیدترین قسمت این کتاب وقایع پس از ۳۴۰ هجری است که شخصاً در متن حوادث حضور داشته. او روابط نزدیکی با ابن عمید (وزیر آل بویه) و ابی محمد المهلبی و دیگر بزرگان آن سامان داشت. این کتاب یکی از منابع اصلی بررسی اوضاع و احوال آل زیار است. گرچه او را نویسندهای بیطرف دانستند، ولی رگههایی از تعصبش نسبت به دودمان آل بویه را میتوان در نوشتههای یافت. نقد دیگری که بر این کتاب وارد است، رعایت نکردن ترتیب زمانی وقایع و بیدقتی در نوشتن سال وقایع است.[۳۲]
- تاریخ یمینی از جمله این کتب تاریخ یمینی در زمان سلطان محمود غزنوی نوشته شدهاست. در ابتدا نثر کتاب سنگین و فهم آن مشکل بودهاست تا اینکه در قرن ۷ شرحی بر کتاب نوشته شدهاست. کتاب به سلسلههای زمان محمود پرداختهاست. این کتاب در رابطه با احوالات و شرححال قابوس اطلاعاتی را دارد، بنابراین میتواند منبع دقیقی برای شناخت زمانه او باشد.[۳۳]
- تاریخ بیهقی تنها منبعی است که دربارهٔ دوران انوشیروان زیاری و باکالیجار کوهی سخن گفته. ابوالفضل بیهقی (درگذشته ۴۷۰ ه) که در دیوان رسائل غزنویان حضور داشت، با دسترسی به اسناد دولتی و نقل دقیق برخی از این اسناد و رسائل، حقایق بسیاری را بر مورخان شناسانده. بیهقی همچنین در لشکرکشی سلطان مسعود به طبرستان حضور داشت و اتفاقات این جنگ را به خوبی ثبت کردهاست. تواریخ درج شده در این کتاب خیلی قابل اعتماد نیستند و با این که زمان بسیاری از اتفاقات را به روز و ماه نوشتهاست، یحتمل این تواریخ غلط هستند.[۳۴]
- زین الاخبار این کتاب نوشته ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی است. کتاب مشتمل بر دو قسمت است. وی قسمت اول را به تاریخ ایران و به مسائل عمومی آن پرداخته و به صورت تواریخ عمومی نوشتهاست اما قسمت دوم کتاب به صورت محلی نگاشته شدهاست و در آن اشاراتی به آلزیار و آلبویه شدهاست. اکثر مطالب این کتاب در تاریخ بیهقی هست.[۳۵]
- کتاب قابوس نامه از جمله منابع مهم دیگر کتب ادبی است که اثری از کیکاووس زیاری است و در سال ۴۷۵ هجری تألیف شدهاست. قابوسنامه از جمله منابع مهم و دقیق برای شناخت زیاریان است که نویسنده خود یکی از امیران زیاری است.[۳۶]
- تکلمه التاریخ الطبری پیوستی بر کتاب تاریخ طبری است که توسط محمد بن عبدالملک همدانی نوشته شده و وقایع را تا سال ۴۸۷ آوردهاست. این کتاب اشتباهات فراوانی در سال وقایع دارد.[۳۷]
تاریخ محلی
کتابهایی هستند که در مورد تاریخ شهر یا منطقهای نگاشته شدهاند. این کتب حاوی اطلاعات ارزشمندی هستند زیرا فقط به وقایع آن شهر یا منطقه پرداختهاند و جزئیات آن را ذکر کردهاند و از منابع مهم بهشمار میآیند.
- تاریخ طبرستان از قدیمیترین تواریخ محلی طبرستان است و برخلاف مقدمه سخت بقیه کتاب نثری روان دارد و با واژهها و اشعار طبری همراه شدهاست. کتاب حدود سال ۶۱۳ هجری توسط ابناسفندیار نوشته شدهاست. بخاطر از میان رفتن کتبی همچون التاجی فی اخبار الدولة الدیلمیة نوشته ابواسحاق صابی که ابن اسفندیار به سختی بدان دست یافته بود که اکنون از میان رفتهاست اثر وی ارزش زیادی را داراست.[۳۸] همهٔ نسخههای این کتاب حاوی اطلاعات وقایع تا سال ۷۶۰ است و احتمالاً وقایع ۱۵۰ سال بعد از نگارش توسط اولیاءالله آملی به آن اضافه شدهاست.[۳۹]
- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران کتابی به زبان فارسی در شرح رویدادهای طبرستان و رویان و مازندران از دوره باستان تا سال ۸۸۱ هجری تألیف ظهیرالدین مرعشی است. این کتاب شامل چندین فصل است. فصول نخستین کتاب جغرافیای تاریخی رویان، ساری، گرگان و آمل را دربردارد اما فصلهای بعدی به سلسلههای قارنوندیان، زیاریان و باوندیان، میپردازد.[۴۰] مطالب این کتاب دربارهٔ زیاریان نقل کلمه به کلمه تاریخ طبرستان ابن اسفندیار است.[۴۱]
- تاریخ رویاناین کتاب در رابطه با تاریخ محلی رویان به زبان فارسی تألیف اولیاءالله آملی است. وی برای تألیف کتاب از منابعی همچون تاریخ طبرستان ابناسفندیار، و تاریخ طبری استفاده کردهاست.[۴۲]
- از جمله منابع مهم دیگر برای شناخت زیاریان کتب جغرافیایی هستند که هم به جغرافیای تاریخی و هم به جغرافیای طبیعی آن ناحیه توجه نشان میدهند، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم در قرن ۴ است، که معاصر با زمانه قابوس و از منابع مهم برای شناخت آن دوران میباشد.[۴۳]
تاریخهای عمومی
دستهای از منابع هستند که به شرح وقایع سرزمینهای اسلامی میپردازند. عدهای از تاریخنگاران معاصر با زیاریان به خاطر حضورشان در اوضاع سیاسی آن زمانه، به نوشتن این کتب پرداختهاند و از جمله منابع مهم برای شناخت زیاریان بهشمار میآیند.
- الکامل فی التاریخ این کتاب از جمله کتب تواریخ عمومی است که در ابتدای قرن ۷ هجری توسط ابن اثیر نوشته شدهاست اما به خاطر تلفیق مطالب از منابع مختلف دارای اطلاعات مفیدی است.[۴۴] از جمله منابعی که وی از اطلاعات آن بهره گرفتهاست کتاب التاریخ فی اخبار ولاة خراسان از ابوعلی سلامی است که دربارهٔ سامانیان تا مرگ ابوعلی چغانی اطلاعات ارزشمندی را داراست. اهمیت اساسی الکامل به ویژه در مورد رویدادهایی است که ابن اثیر برخلاف طبری به گونهای گسترده از آنها یاد کردهاست. گرچه ابن اثیر در کتاب خود اطلاعات موجود در کتاب طبری را پایه قرار دادهاست اما از منابع دیگری همچون مسعودی و بلاذری نیز استفاده کردهاست.[۴۵]
- العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر کتابی است که ابن خلدون (م ۸۰۶ ه) نوشته و در دو بخش مجزای آن اطلاعاتی پیرامون زیاریان دیده میشود. بخش اول که در میانههای کتاب است، نقل قولی از الکامل است ولی آنچه در بخش پایانی آمده منبعی نامشخص دارد و آکنده از اشتباه است و حتی با مطالب بخش اول تناقض دارد.[۴۶]
- حبیبالسیر از جمله تواریخ عمومی تألیف غیاثالدین خواندمیر است. کتاب شامل ۳ جلد است و جلد سوم در رابطه با پادشاهان طبرستان، رستمدار، سربداران، کرت تا ظهور دولت صفویه است.[۴۷]
پیشزمینه
در قرن چهارم هجری، که سیصد سال از سقوط ساسانیان و فتح ایران توسط مسلمانان میگذشت، اکثر مناطق ایران زمین به دین اسلام درآمدهبودند؛[۴۸] ولی در طبرستان و گیلان وضع متفاوت بود. مردم این نواحی هنوز به دیانت زرتشتی وفادار بودند. چون تا آن زمان حاکمان مسلمان نتوانسته بودند بر این مناطق چیره شوند، نوعی آزادی دینی و سیاسی در منطقه حاکم بود. بخشی از مردم تحت تأثیر علویان زیدی، که از دست خلفا به منطقه میگریختند، به مذهب تشیع گرویدند[۴۹] و تا قرون چهارم و پنجم هجری هنوز نیمی از مردم زرتشتی بودند و نیمی دیگر شیعه شده بودند.[۵۰]
در اواسط قرن سوم هجری خلافت عباسی با جنبشهای استقلالطلبانهای مواجه شد که ضعف سیاسی او را در پی داشت. این جنبشها در میان ایرانیان، که از پیش منتظر فرصتی برای شورش بودند، با ظهور دولتهای سامانیان، صفاریان و زیاریان، به اوج رسید. همچنین اوایل قرن چهارم هجری در شمال ایران جنبشهای گوناگونی علیه خلیفه آغاز شد که اسفار بن شیرویه، ماکان کاکی، مرداویج و آل بویه از این دستهاند.[۵۱] این جنبشها در نتیجهٔ ضعف دستگاه خلافت روی داد و از شورش ساجیان در آذربایجان آغاز شد و در میان مردمی که عناصر ایرانی داشتند، همچون کردها، دیلمیان و گیلها ادامه یافت.[۵۲] البته مقام خلیفه در سرزمینهای سُنیمذهب هنوز قداست و احترام گذشتهٔ خود را حفظ کرده بود و دولتها مجبور به پذیرش خلافت بودند تا مقام خود را مشروعیت بخشند.[۵۳]
بزرگترین دشمنان خلیفه در این زمان علویان شیعه بودند که ادعای خلافت میکردند.[۵۴] در طبرستان و دیلم زیدیان طرفداران بسیاری یافتند ولی پس از دو یا سه نسل علویان طبرستان و گیلان از شعارهای عدالتطلبانهٔ نخستین خود عدول کرده و به کنار رانده شدند. این اوضاع زمینه را برای قیام اشرافی که نسب خود را به ساسانیان میرساندند، فراهم نمود و در این منطقه نیاز به حکومتی بود که دو قشر شیعیان و زرتشتیان را اقناع کند.[۵۵] در این دوره میان فرزندان ناصر کبیر و داعی صغیر اختلاف روی داده بود و اردوگاه علویان دو دستگی وجود داشت.[۵۶]
تبار
خاندان زیاریان خود را بازماندگان ارغوش، شاه گیلان در زمان کیخسرو، معرفی میکردند.[۵۷] زیاریان جزو مردم کوهنشینی چون دیلمیان، گیلیان و کردها بودند که رسیدنشان به قدرت به بیان مینورسکی میانپرده دیلمی (به انگلیسی: Daylami intermezzo) تاریخ منطقه را رقم زد. پس از افول اقتدار مستقیم خلافت در شمالغرب فلات ایران و ظهور قدرتهای محلی چون حکام ساجی در آذربایجان، بسیاری از سران کوهنشین بدل به سربازانی جویای نام و مدعیان اقتدار شده و در خلاء قدرت مدعی حکومت شدند. در ادامه، موفقترین آنها سه برادر بویی از دیلم بودند.[۵۸]
زیار نام پدر مرداویج و وشمگیر بود. دربارهٔ خاندان زیاریان نوشتهاند که ایشان گیل بودهاند و مدعی شدهاند که نسبت خاندانشان به «آغش وهادان»[۵۹] یا «ارغوش فرهادان»،[۶۰] که در زمان کیخسرو حاکم گیلان بودهاست، میرسد. همچنین عدهای «وردانشاه گیلانی» را جد زیار میدانند.[۶۱] همسر زیار دختر تیرداذ بود و برادرزن زیار هروسندان، حاکم وقت پادشاهی گیل، بودهاست.[۶۲] خود زیار در دوران فرمانروایی پسرانش، مرداویج و وشمگیر، تا سال ۳۳۷ هجری زنده بود.[۶۳] لازم به ذکرست که گیلها همسایه شمالی دیلمیها در استان گیلان امروزی بودند. این دو قوم بسیار در هم تنیده بودند و در نظر افراد خارج از قلمروشان یکی دانسته میشدند. از این رهگذر مورخان، بیشتر از دیلمیان سخن گفتهاند و گاه گیلها و دیلمیها را به جای یکدیگر به کار بردهاند.[۶۴]
در آن دوره برای دستیابی به مشروعیت سیاسی و پذیرش همگانی لازم بود حاکمان خود را از نژاد شاهان ساسانی — که از دیرباز جنبهٔ تقدس داشتند — معرفی کنند تا مردم با این همتباری، حکومتشان را به حق بدانند؛ چنانکه آل بویه — که از نسل فردی ماهیگیر بودند — خود را از نسل ساسانیان معرفی کردند.[۶۵] این احتمال وجود دارد که زیاریان به رسم دیگر خاندانهای حکومتگر خود را به شاهان پیش از اسلام منتسب کردهباشند و این مطلب جعلی باشد. گفتهاند که مادر مرداویج از تبار اسپهبدان رویان بودهاست[۶۶] و در شجرهنامهای که عنصرالمعالی آورده، نام چندین فرد تاریخی شناخته شده آمده و برخلاف تبارنامهٔ آل بویه، معتبر به نظر میرسد. خصوصاً که زیار میبایست خود از خاندان قابلی بوده باشد که توانسته با دختر یکی از اسپهبدانی که از نسل ساسانیان بودند، ازدواج کند.[۶۷]
امیران
بخشی از مجموعه مقالات تاریخ طبرستان و دیلم |
گرگان • طبرستان • گیلان • تالش |
مرداویج
مرداویج پیش از حکومتش در لشکر علویان طبرستان و گیلان و سامانیان شهرت داشته[۶۸][۶۹] وقتی اسفار بن شیرویه از خراسان به طبرستان لشکرکشی میکرد، از مرداویج به عنوان فرماندهی سرشناس دعوت به همکاری نمود.[۷۰][۷۱] اسفار و مرداویج در سال ۳۱۶ هجری قمری از گرگان به ساری آمدند. داعی صغیر، حاکم علویان، وقتی از هجوم آنان خبردار شد، ماکان بن کاکی را بر ری نهاده و به آمل رفت. اسفار نیز از ساری به سمت آمل لشکرکشی کرد.[۷۲] بیرون از شهر، در نزدیکی ساری، نبرد آغاز شد و علیرغم رشادتهای داعی، سربازانش به خاطر نارضایتی از او، میدان را ترک کردند و او را تنها گذاشتند[۷۳] و مرداویج به انتقام دایی خود، هروسندان، او را به قتل رساند.[۷۴] اسفار سپس علیه خلیفه عباسی و امیر سامانی شورید و سپاهی که عباسیان برای دفع او فرستادند را شکست داد. مردم قزوین در این جنگ از خلیفهٔ عباسی دفاع کرده و عامل اسفار را کشتند. اسفار پس از صلح با امیر سامانی، به قزوین هجوم بُرده و تاراج نمود؛[۷۵] چنانکه مؤذنان را کشت، مساجد را ویران کرد، بازارها را سوزاند و نماز خواندن را ممنوع کرد و مالیات را افزایش داد.[۷۶]پس از آن، اسفار سپهسالارش، مرداویج، را برای کمک به مهدی بن خسرو فیروز که در نبردی از محمد بن مسافر شکست خورده بود، فرستاد. مرداویج در طارم، محمد بن مسافر را محاصره کرده و از او برای اسفار بیعت خواست. محمد در همین حال، به مرداویج پیام داد و ستمها و اعمال اسفار را یادآور شد و از وی درخواست کرد که به یاری سپاهیانش، لشکریان اسفار را شکست داده و بر سرزمین او چیره شود. مرداویج پذیرفته و اسفار را از این اتحاد آگاه کرده و بر او شورید.[۷۷] سپاهیان مرداویج در طالقان اسفار را سربریدند. ابن اسفندیار مرگ اسفار را در ۳۱۹ و ابن اثیر آن را در سال ۳۱۶ هجری ذکر میکنند.[۷۸]
پس از مرگ اسفار، ماکان کاکی به طبرستان بازگشت و در گرگان سکونت گزید.[۷۹][۸۰] مرداویج نیز حاکم دیگر مناطق تحت فرمانروایی او شد؛ ولی به گرگان، پایتخت اسفار، نرفت و از همانجا به کشورگشایی پرداخت. نخست به مطیع کردن ممالک سابق اسفار اقدام کرد، سپس برای توانایی گسترش مرزهایش کارگزاران خود را به شهرهای تحت امر فرستاد تا خراج جمعآوری کنند. در این زمان امرای مناطق گوناگون هم به رهبری مرداویج روی آوردند.[۸۱] مرداویج برای سپاه خود هزینهٔ زیادی میکرد که باعث میشد عدهٔ زیادی داوطلب به حضور در لشکریان او شوند. بخش عمدهای از این سربازان از طوایف گیل و دیلم بودند. خواهرزادهٔ مرداویج، ابی الکرادیس علی بن عیسی طلحی، برای طلب خراج به شهر همدان عازم شد. در همین هنگام سپاه خلیفهٔ عباسی، به فرماندهی ابوعبدالله بن خلف، نیز در همدان اقامت داشت و در جنگی که میان این دو رخ داد، چهار هزار نفر کشته شدند و ابیالکرادیس هم درگذشت. مرداویج قصد انتقام کرده و با ارتش خود به همدان بازگشت. مردم شهر در غیاب سپاه خلیفه مقاومت کردند ولی یک روز بیشتر تاب نیاوردند و مرداویج با ورود به شهر سه روز به قتلعام مردم پرداخت. در روز سوم ریشسفیدان شهر در مصلی نزد مرداویج آمدند ولی مرداویج همگی را کشت و پس از غارت شهر، آن را به آتش کشید. در پایان لشکریان مرداویج پنجاه خروار «بند شلوار ابریشمی» از کشتگان به غنیمت بردند. خلیفه، مقتدر عباسی، با شنیدن اخبار هارون بن غریب (پسردایی خود) را با لشکر بزرگی به همدان فرستاد و در اطراف شهر دو سپاه روبهرو قرار گرفته و در نبردی که روی داد مرداویج سپاه خلیفه را شکست داد. با پیروزی در جنگ جبال، مرداویج توانست به راحتی این نواحی منجمله کرمانشاه، لرستان، کردستان و پشتکوه را فتح کرد. همچنین ابن علان قزوینی را در رأس سپاهی به دینور فرستاد و آن شهر توسط ابنعلان غارت و تسخیر شد. گزارشها حاکی از قتل هفده هزار دینوری در روز نخست حمله دارد. ابنعلان پس از دینور به حلوان لشکرکشی کرده و آنجا را نیز غارت کرد و سپس با غنائم و اسرا نزد مرداویج بازگشت. مسعودی تعداد اسرایی که سپاهیان از دینور با خود آوردند را بین پنجاه تا صد هزار نفر گزارش کرده. عدهای از اهالی دینور با روی سیاه کرده نزد خلیفه گریختند و کمک خواستند ولی نتیجهای نداشت.[۸۲]
پس از فتح جبال مرداویج با خلافت مذاکره کرد و به خواست خلیفه نواحی متصرفی همدان و دینور و پیرامون آن را تخلیه کرد و به نمایندگان خلیفه سپرد و به جای آن از خلیفه خلعت و لوای حکومت بر نواحی شرقی جبال از شرق همدان تا ری را گرفت و بدین شکل یکی از امیران امارتهای استیلا شد.[۸۳] مرداویج لباس سیاه (شعار عباسیان) را بر تن کرد[۸۴] و این اتفاق موجب خشم برخی از دیلمیان شد. با خلع و قتل المقتدر بالله در شوال ۳۲۰ هجری، برادرش القاهر بالله به خلافت رسید که نام او بر سکههاس مرداویج نقش بستهاست و نشان از ادامه این رابطه دارد.[۸۵]در ذیالحجه ۳۲۱ هجری[۸۶] مرداویج لشکری به رهبری برادرش، وشمگیر،[۸۷] به سمت اصفهان فرستاد و به سادگی آن شهر را فتح کرد.[۸۸] سپس همراه با سپاه چهل الی پنجاه هزار نفرهٔ خود وارد شهر شد.[۸۹] پس از این تا چهار ماه خلیفه در قبال حمله سکوت کرد و پس از آن ضمن تعیین محمد بن یاقوت به حکومت اصفهان، به مرداویج دستور داد که اصفهان را تخلیه نماید تا حکومت ری و جبال را به او واگذار کند و از جمله دوستان خلیفه شود و نامش از لیست سرکشان خارج شود. مرداویج در پاسخ سریعاً شهر را از نیروهای خود خالی کرد ولی در جمادیالاول ۳۲۲ هجری مرداویج مجدداً به اصفهان بازگشت. مشخص نیست که خلیفه بعدی، الراضی بالله، با مرداویج چگونه رابطهای داشتهاست.[۹۰] پس از آن مرداویج محمد بن وهبان فضیلی را برای فتح شوشتر، ایذه و اهواز فرستاد. بن وهبان نیز با پیروزی بر اهواز، خراجی تهیه کرد و نزد مرداویج گسیل داشت.[۹۱] پس از فتوحات در خوزستان، مرداویج غنایم بسیاری که به دست آوردند را میان سپاهیان تقسیم کرد.[۹۲]
مرداویج پس از فتح اصفهان برای خود دو تخت، یکی زرین و دیگری سیمین، ساخت و هر روز بر روی یکی از آن دو مینشست.[۹۳] او جشن سده را در این شهر با تجمل بسیار برپا کرد و قصد داشت شاهنشاهی ساسانیان را احیا نماید[۹۴] ولی در سال ۳۲۳ هجری و در حمام کاخ خود به وسیله چند تن از غلامان ترک خود به قتل رسید.[۹۵]
وشمگیر
بعد از مرداویج سپاهیان و سران دیلمی از اصفهان و خوزستان و دیگر نقاط به شهر ری آمده[۹۶] و پس از رایزنیهایی، وشمگیر را به جانشینی برادر برگزیدند.[۹۷] سربازان ترک پس از مرگ مرداویج سپاه زیاریان را ترک کردند و گروهی به علی بویه در شیراز پیوستند و گروهی به خلیفه ملحق شدند. این امر سبب تضعیف سپاه زیاری شد.[۹۸] در شرق، امیر نصر بن احمد سامانی درصدد برآمد نواحی طبرستان، گرگان و ری را به قلمرو خود ضمیمه کند،[۹۹]اما وشمگیر پس از زد و خوردهایی، سلطه سامانیان را پذیرفت تا بتواند با خیال آسوده به مقابله با بوییان، در جنوب و غرب، بپردازد.[۱۰۰] حسن بویه که گروگان مرداویج بود، از فرصت استفاده نموده و فرار کرد و برادرش، علی بویه، منتظر فرصتی برای فتح جبال بود؛[۱۰۱] بنابرین حسن را با لشکر مجهزی به اصفهان، همدان و دیگر شهرهای جبال فرستاد و حسن یکی یکی آنها را برای بوییان فتح نمود. از سوی دیگر وشمگیر با آمادهسازی لشکری به مقابله با او شتافت و نبردهایی در شهرهای اصفهان، همدان، کاشان، قم، کرج، ری، قزوین و… رخ داد. علی که بغداد را پیشتر در دست گرفته بود، خلیفهٔ عباسی را مجبور کرد که سپاهیان بصره را برای مقابله با وشمگیر راهی میدان نبرد کند.[۱۰۲] در شمال وشمگیر با فرستادن نامهای به ماکان بن کاکی، حکومت گرگان را به او پیشنهاد کرد[۱۰۳][۱۰۴] و بدین ترتیب وشمگیر از قدرت نظامی سامانیان کاهید[۱۰۵] و با اتحاد وشمگیر و ماکان، زنگ خطر برای دولت سامانی به صدا درآمد.[۱۰۶] همزمان با این وقایع در دیلم نیز یک علوی علیه وشمگیر قیام نمود که لشکریان طبرستان برای سرکوب او عازم شدند.[۱۰۷] در سال ۳۲۶ قمری نیز لشکری بن مردی و دیسم بن ابراهیم کُرد بر سر تصاحب آذربایجان درگیر شدند که وشمگیر توانست عامل خود را در آن نواحی یاری کند.[۱۰۸]
پس از آن که وشمگیر توانست اوضاع گرگان و شرق ایران را آرام کند و آذربایجان را مطیع سازد، به مقابله با بوییان شتافت و توانست در سال ۳۲۷ قمری آلبویه را شکست داده و اصفهان را فتح کند و با اخراج حسن بویه، خطبه به نام خود کند. وی پس از این پیروزی لشکریان را به قلعه الموت فراخواند و با فتح آن استحکامات، حکومت خود را پابرجا کرد[۱۰۹] و بسیار نیرومند شد.[۱۱۰][۱۱۱] امیر سامانی از ماکان کاکی که پیمانش را شکسته و با وشمگیر متحد شده بود، ناراحت شده و در سال ۳۲۸ قمری لشکری را برای فتح گرگان عازم کرد.[۱۱۲][۱۱۳] وشمگیر برای کمک به ماکان نیروی بسیاری به گرگان فرستاد و با اعزام تمام لشکریان زیاری به آن شهر، اصفهان خالی از سپاهیان شد. این مسئله طمع بوییان را برانگیخت و رکنالدوله حسن بویی بار دیگر بدون مقاومت، توانست حکومت اصفهان را بدست گیرد[۱۱۴] و برخی از سران سپاه وشمگیر را دستگیر کند.[۱۱۵] بوییان پیشروی را به سوی ری ادامه داده و در دو منزلی ری، وشمگیر و حسن بویی با هم جنگیدند. جناحین لشکر وشمگیر شکست سنگینی متحمل شدند ولی وشمگیر شخصاً قلب سپاه خود را به سمت قلب سپاهیان بویی هدایت کرده و آنها را شکست داد.[۱۱۶] بدین ترتیب تا سال ۳۲۸ هجری وشمگیر توانسته بود قلمرو مرداویج را نگهدارد.[۱۱۷]
در سال ۳۲۹ هجری دو سپاه سامانی و بویی علیه وشمگیر اتحاد جدیدی برساختند[۱۱۸] و در نبرد ری به مصاف او رفتند. در این جنگ ابوعلی چغانی موفق شد قلب سپاه وشمگیر را محاصره کند و در فرصت پیش آمده، ماکان کاکی را کشت. وشمگیر از معرکه گریخته و از لاریجان به آمل رفت. چغانی هم سر ماکان و دیگر سران سپاه وشمگیر را به بخارا فرستاد. گفته شده که تلفات لشکریان وشمگیر در این نبرد شش هزار نفر بودهاست. پس از شکست وشمگیر و فرار او به طبرستان، عمادالدوله علی بویه ابتدا به ری رفت و تا پایان زمستان آنجا ماند. سپس زنجان، ابهر، قزوین، قم، کرج، اراک، همدان، نهاوند، دینور و تا مرز حلوان را گشوده و بر همه جا عامل و حاکمی مقرر کرده و باج گیرد. ولیکن بدان جهت که بوییان توان نبرد با سپاه سامانی را در خود نمیدیدند، به قلمروشان تعرضی نمیکردند و نتیجتاً سامانیان هم با مشکل چندانی روبرو نشدند. وشمگیر هم از معرکه گریخت و به طبرستان رفت تا پس از تجدید قوا به ری بازگردد.[۱۱۹] پس از این نبرد به تدریج قدرت سیاسی و نظامی زیاریان به سواحل دریای مازندران محدود شد و وشمگیر به عاملی از طرف سامانیان بدل شد. او برای حفظ قدرتش در برابر دشمنانی مانند حسن فیروزان و بوییان مجبور بود به چنین چیزی تن بدهد.[۱۲۰] وشمگیر خیلی زود تبعیت از سامانیان را پذیرفت.[۱۲۱][۱۲۲] سامانیان هم که به دنبال حکومتی برای حائل قرار دادن بین خود و بوییان میگشت، کمکم مایل به همکاری با او شده و به حمایت از او پرداخت.[۱۲۳][۱۲۴] بوییان با سماجت برای تسخیر سرزمینهای اندک وشمگیر میجنگیدند و وشمگیر جنگهای بسیاری با بوییان داشت که بیشتر حالت دفاعی و حفظ حدود پایتختش را داشتند،[۱۲۵] بر این اساس او تا پایان زندگیش در حال دفاع در برابر بوییان بود و طبرستان و گرگان بارها بین این دو دست به دست شد. وشمگیر در آینده برای در امان ماندن از این جنگها حتی حاضر شد با خلیفه القاهربالله رابطه برقرار کند. او به واسطهٔ سامانیان از خلیفه خواست که وساطت نموده و از بوییان بخواهد که از تعرض به سرزمینهایش دست بردارند.[۱۲۶] در سال ۳۵۷ هجری، درست زمانی که سپاه سامانی برای عملیات مشترک علیه حسن بویی به گرگان رسیده بود، وشمگیر در اثر یک حادثه درگذشت.[۱۲۷]
بیستون
در محرم ۳۵۷ هجری، که وشمگیر درگذشت، لشکریان سامانیان برای کمک به او به گرگان آمده بودند و محمد بن ابراهیم سیمجور آنها را فرماندهی میکرد. وشمگیر دو پسر داشت؛ بزرگترشان که بیستون نام داشت، در طبرستان بود و کوچکتر، به نام قابوس، در لشکرگاه پدر را همراهی میکرد. پس از مرگ وشمگیر، ابراهیم سیمجور و بزرگان طبرستان با قابوس، یعنی برادر کوچکتر، بیعت کردند. بیستون سریعاً به گرگان آمده و به ملاقات سیمجور رفت.[۱۲۸][۱۲۹] سپس امیری زیاریان را بر عهده گرفت و چون لشکریان سامانی خواستار آذوقه شدند، گفت برای تهیهٔ آذوقه بایستی به طبرستان بازگردد و بدین گونه آنها را رها کرد.[۱۳۰] آنگاه پیکی نزد رکنالدوله حسن بویی فرستاد و به شهر ری رفت.[۱۳۱] لشکریان سامانی که آذوقه کافی نداشتند، مجبور شدند پراکنده شده و بازگردند. بیستون هم با بوییان متحد شده و با دختر عضدالدوله بن رکنالدین ازدواج کرد.[۱۳۲][۱۳۳] بیستون نخستین فرد از زیاریان است که خلیفه به او لقب و لوا و منشور حکومت اعطا کرد و لقب «ظهیرالدوله» بخشید. بیستون در ازای آن اعلان اطاعت کرده و شصت هزار دینار همراه لباس و اسبی به هدیه، برای خلیفه فرستاد. بدین ترتیب بیستون بر خلاف پدر و عمویش توانست با واقعبینی و دوری از تعصبات مذهبی، با قدرتهای بزرگتر رابطه ایجاد کند و این گونه بتواند حکومتی آرام و به دور از آشوب و تشنج داشته باشد. حاکمان بعدی زیاری هم در این زمینه، به پیروی از روش بیستون پرداختند.[۱۳۴] لقب بخشیدن خلیفه به بیستون، علاوه بر این که نشان میدهد آل بویه در این دوره بر خلافت و زیاریان تسلط داشتند، حاکی از آن است که آل زیار پس از تنها یک نسل، از شعارها و آرمانهای مذهبی ابتدایی خود صرف نظر کردند و برای دستیابی به قدرت و مشروعیت دینی، به اطاعت از خلافت تن دادند.[۱۳۵]
قابوس
پس از بیستون، تعداد زیادی از فرماندهان و لشکریان زیاری، قابوس را به پادشاهی برگزیدند. قابوس دو دوره حکومت کرد: دورهٔ نخست به آرامی آغاز شد، اما بعد از مرگ رکنالدوله، فرمانروای بوییان، سرزمینهای تحت حکومت او میان سه پسرش عضدالدوله، مؤیدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. فخرالدوله در رقابت شکست خورده و به دربار قابوس پناهنده شد. قابوس از تسلیم فخرالدوله به برادرانش امتناع کرد و میان آنها جنگی درگرفت که اتحاد قابوس و فخرالدوله شکست خورد و این دو به خراسان پناه بردند و در درگاه امیر نوح سامانی اقامت گزیدند. در رمضان ۳۷۱ هجری، لشکری به کمک امیر سامانی عازم گرگان شد تا نواحی از دست رفته را به قابوس بازگرداند.[۱۳۶] اتحاد شکلگرفته توانست شهر گرگان را برای ۲ ماه در محاصره نگهدارد ولی با کاردانیهای صاحب بن عباد، وزیر مؤیدالدوله، گروهی از محاصرهکنندگان در روز نبرد به سمت دشمن رفتند و با تضعیف روحیهٔ سربازان سامانی-زیاری، این اتحاد در نبرد شکست خورد و منهزم شد.[۱۳۷][۱۳۸]
قابوس قریب ۱۸ سال از حکومت محروم بود و در پناه دربار امیران سامانی میزیست.[۱۳۹][۱۴۰] با مرگ عضدالدوله و تضعیف آلبویه، قابوس اسپهبد شهریار بن دارا باوندی، که از سرداران وفادار او بود، را به منطقهٔ شهریار کوه فرستاد. در آن زمان، رستم بن مرزبان دشمنزیار از سوی بوییان به آن منطقه حکمرانی میکرد. شهریار توانست رستم را شکست داده و سکه و خطبه به نام قابوس کند. از سوی دیگر باتی بن سعید، حاکم رستمدار، در نامهنگاری با قابوس از او حمایت کرد و در استرآباد والی بویی گرگان، فیروزان پسر حسن را شکست داد. اینچنین قابوس توانست پس از مدت مدیدی دوری از وطن، در شعبان ۳۸۸ هجری به گرگان بازگردد.[۱۴۱][۱۴۲] قابوس تا سال ۴۰۳ هجری حکومت کرد و بر دامنهٔ متصرفات خود از هر سوی افزود و گرگان، شهریارکوه، چالوس، رویان و دیلم را ضمیمهٔ قلمرو خود کرد و برخی قلاع قومس را فتح نمود.[۱۴۳]
منوچهر
با مرگ قابوس بن وشمگیر، منوچهر رسماً در سال ۴۰۳ هجری بر تخت امارت زیاریان نشست و سکه و خطبه به نام خود کرد. قادر، خلیفهٔ عباسی، نیز برایش خلعت، لوا و منشور حکومت قابوس را فرستاد و او را به رسمیت شناخت و ضمن تسلیت درگذشت پدرش، لقب «فلکالمعالی» را به او بخشید. با آغاز حکومت منوچهر زیاری، این دودمان وارد دوران افول خود شد و به سلاطین ترکتباری وابستگی پیدا کرد که در خراسان قدرت بیشتری داشتند.[۱۴۴] بدین ترتیب در این دوره زیاریان از حکومت مستقل تبدیل به قدرتی تحت سلطه و دستنشانده شدند.[۱۴۵][۱۴۶][۱۴۷]
منوچهر از همان آغاز امارت خود سعی کرد با وابستگی به دربار غزنویان، دست رقیبان را از رسیدن به قلمروش کوتاه کند. او میتوانست با تکیه بر قدرت نظامی و سیاسی سلطان محمود غزنوی، حکومت خودش را مستحکم کند و هرگونه مخالفت احتمالی را سرکوب سازد. او ابتدا گروهی از بزرگان گرگان را همراه هدایای ارزشمندی نزد سلطان غزنوی فرستاد و اعلام اطاعت کرد. سلطان محمود فرمانبرداری منوچهر را پذیرفت و دستور داد خطبه و سکه را در قلمرو زیاری به نام او بزنند. همچنین خراج سالانهای به مبلغ پنجاه هزار دینار برای منوچهر تعیین کرد. منوچهر درخواستهای سلطان محمود را پذیرفت و از آن پس در مساجد گرگان، طبرستان و قومس خطبه به نام محمود غزنوی خوانده میشد.[۱۴۸][۱۴۹] همچنین منوچهر در ۴۰۹ هجری، با دختر سلطان ازدواج کرد.[۱۵۰] فلکالمعالی منوچهر، با آن که صورت ظاهری استقلال زیاریان را حفظ کرد، در عمل حکومتی دستنشانده داشت و برخلاف آرمانهای اولیهای که مرداویج در زمان تأسیس دودمان زیاری داشت، او بیش از پیش به خلافت عباسی و اهل تسنن وابستگی یافت.[۱۵۱] در حالی که هیچکدام از امیران قبلی آل زیار خراجگزار دیگر حکومتهای همسایه نبودند، پس از منوچهر پرداخت خراج سالانهای، اغلب به مبلغ پنجاه هزار دینار، مرسوم شد.[۱۵۲][۱۵۳] برخلاف امیران پیشین زیاری، از زمان منوچهر و جانشینان او اطلاعات چندانی وجود ندارد زیرا منابع اولیه دربارهٔ آنها، که قدرت پیشین خود را از دست داده بودند، مطالب چندانی ننوشتهاند و افزون بر این، سکههای محدودی از این فرمانروایان زیاری در دست است.[۱۵۴]
انوشیروان
پس از مرگ منوچهر، در سال ۴۲۰ یا ۴۲۱ هجری، انوشیروان به حکومت موروثی دست یافت و محمود غزنوی حکومتش را به رسمیت شناخت.[۱۵۵] مدت کوتاهی پس از بر تخت نشستن انوشیروان، محمود غزنوی درگذشت و بیشتر دوره نخست امارت انوشیروان مقارن سلطنت مسعود غزنوی است، که جایگزین محمود شده بود. در قلمرو انوشیروان به نام مسعود سکه ضرب میشد و خطبه میخواندند.[۱۵۶] باکالیجار کوهی سپهسالار انوشیروان و ناپدری او بود؛ گویا این که پس از مرگ منوچهر، باکالیجار با بیوهٔ او، که مادر انوشیروان بود، ازدواج کرد.[۱۵۷] باکالیجار که موجب تثبیت قدرت انوشیروان شده بود، تصمیم گرفت تدریجاً او را از صحنه کار بزند و خود بر تخت نشیند.[۱۵۸] در همین ایام شرح مشاورهای از سلطان مسعود با خواجه احمد بن حسن میمندی در کتاب بیهقی وجود دارد که در آن خواجه به سلطان پیشنهاد میدهد حکومت شهر ری را به باکالیجار بسپارند، ولی مسعود ضمن اذعان به توانایی باکالیجار مخالفت میکند؛ زیرا ترس آن دارد که انوشیروان نتواند بدون حضور باکالیجار از پس کنترل طبرستان برآید.[۱۵۹] طبق آنچه برخی منابع اولیه معاصر نوشتهاند، در سال ۴۲۳ هجری، باکالیجار در نامهای به دربار سلطان مسعود مدعی مرگ انوشیروان شد و از او خواست، حال چون از تبار مرداویج و وشمگیر فرد ذکوری نیست که توانایی کنترل گرگان و طبرستان را داشته باشد، فرمانروایی او را به رسمیت بشناسد. سلطان مسعود که مشغول جنگ با مخالفانش بود، با درخواست باکالیجار موافقت کرد و از او خواست چند نفر را برای تحویل منشور حکومت بر آن قلمرو، به دربارش بفرستد.[۱۶۰]
پس از به قدرت رسیدن باکالیجار در سال ۴۲۳ هجری، حداقل تا ربیعالاول سال ۴۲۶، هیچ خبری از انوشیروان نیست و از سرگذشت او در این مدت، اطلاعی نداریم.[۱۶۱] اما در سال ۴۳۳ هجری، انوشیروان با استفاده از ضعف سلطان مسعود و به طبع آن بیپشتوانه ماندن باکالیجار توانست مجدداً بر تخت امارت زیاری بنشیند. حتی نمیدانیم که چگونه انوشیروان توانسته باکالیجار را برکنار کند چون اطلاعی دقیقی از نحوهٔ ارتباط این دو تن نداریم.[۱۶۲] در ادامهٔ سال ۴۳۳ هجری، طغرل بیگ، رهبر سلجوقیان که به تازگی در نبرد دندانقان مسعود را شکست دادهبود، از نابهسامانی در ملک انوشیروان و رویدادهای آنجا مطلع شد و برای تسخیر گرگان، نیرو فرستاد. چغری بیک بدون مقاومت با لشکریانش وارد گرگان شد. طغرل سپس مرداویج بن بسو دیلمی، که در لشکرش بود، را به عنوان حاکم گرگان تعیین کرد و خراج سالیانهاش را پنجاه هزار دینار اعلام کرد. طبرستان یا بخشی از آن هم به انوشیروان سپرده شد تا تحت نظر مرداویج بن بسو به حکومت خود ادامه دهد.[۱۶۳] به این ترتیب، زیاریان تا اواخر قرن تحت امر طغرل و فرمانروایی سلجوقیان، بر ولایت گرگان و طبرستان ادامه دادند.[۱۶۴] میترا مهرآبادی، مورخ معاصر، میگوید: «عصر انوشیروان و باکالیجار را باید آغازی بر پایان حاکمیت نسبتاً مستقل زیاریان دانست؛ اگرچه شاید حتی نتوان از همان آغازین روزهای تشکیل حکومت زیاری توسط مرداویج، حاکمیت زیاریان را کاملاً مستقل خواند.» او در ادامه پذیرش تابعیت سلجوقیان را پایان راه «اندیشهٔ استقلالخواهی از نوع زیاری» و آغازی بر پایان حاکمیت اسمی زیاری، حتی از نوع مطیعانهاش، میداند. او نوع پذیرش حاکمیت سلجوقیان را با پذیرفتن تابعیت خلفا، سامانیان، غزنویان و بوییان مقایسه کرده و موارد پیشین را جدی تلقی نمیکند.[۱۶۵][۱۶۶]
دورهٔ پایانی
دوران پس از طغرل برای زیاریان نامعلوم و تاریک است.[۱۶۷] گرچه سخن از امارت دارا در سالهای ۴۳۶ تا ۴۴۱ هجری به میان آمده، ولی عدهای از مورخان معاصر این نام را به انوشیروان نسبت میدهند[۱۶۸][۱۶۹] و عدهای دیگر دارا و اسکندر (پدر کیکاووس) را یکی میپندارند.[۱۷۰][۱۷۱][۱۷۲] حتی محمدعلی مفرد، تاریخنگار معاصر، احتمال میدهد که جستان پسر انوشیروان در ۴۳۵ هجری به جانشینی او، مدتی بر بخشهایی از مناطق کوهستانی طبرستان حاکم بوده و همزمان دارا یا اسکندر در قسمت دیگری از کوهها امارت داشتند.[۱۷۳]
گرچه کیکاووس بن اسکندر رسماً وارث امارت زیاریان شد؛ ولی مورخان در مورد حکومت او، پسر و پدرش مشکوک هستند و بسیاری انوشیروان را واپسین امیر این دودمان برمیشمارند.[۱۷۴] کیکاووس حاصل ازدواج اسکندر بن قابوس زیاری و دختر مرزبان بن رستم باوندی بود. وی سالیان سال در دربار حکومتهای مختلفی همچون غزنویان و شدادیان میزیست و دانش و تجربهٔ بسیاری کسب نمود که حاصل آن کتابی به نام قابوسنامه است. این کتاب یکی از معدود منابع دوران واپسین زیاریان است.[۱۷۵] کیکاووس طی نبردی در قفقاز کشته شد و پسرش گیلانشاه جایگزین او شد.[۱۷۶] گیلانشاه پسر کیکاووس حاصل ازدواج او با دختر سلطان محمود غزنوی بود.[۱۷۷] احتمالاً اسماعیلیان الموت در نهایت بقایای آل زیار را منقرض کردند.[۱۷۸]
قومگرایی
نمیتوان فهمید که مردآویج از ابتدا چه افکار و عقایدی داشته؛ او در آغاز کار خود چندین بار تغییر هویت داد که شاید صرفاً در جهت دستیابی به قدرت بیشتر یا پیشبرد اهدافش بوده باشد. مرداویج در ابتدای امر، هنگام مخالفت با اسفار شیرویه، توهین او به اسلام را بهانهٔ جنگ با او قرار داد ولی مدتی بعد در جنگ جبال، به بیاحترامی لشکریانش به قرآن و مسلمانان وقعی ننهاد و با رویکردی تأییدگرانه رفتار نمود.[۱۷۹] پس از فتح جبال، مرداویج به خلیفه عباسی نامه نوشت و از او خواست نواحی که بدست آورده را به مقاطعه بگیرد و این گونه از شورش در نواحی مجاور قلمرو خلافت پیشگیری کرده و با پوشیدن لباس سیاه، که نشان عباسیان بود، خلیفه را وادار به بهرسمیت شناختن خود کرد. در این زمان است که وشمگیر، برادر مرداویج، که هنوز در گیلان میزیست، به خاطر سیاه پوشیدن مرداویج، او را ملامت میکند و این داستان میتواند نشان دهد که دشمنی با دستگاه خلافت در میان مردمان آن سرزمین امری واضح و ریشهدار بوده.[۱۸۰] با این حال، مرداویج زمانی که موفق به تصرف اصفهان شد و از قدرتش اطمینان حاصل کرد، نشانههای طغیان علیه خلیفه را بروز داد. از این دوره به بعد، او با دوری جستن از خلافت، خود را علاقمند به تاریخ ایران نشان داده و از پادشاهان ساسانی الگوبرداری میکرد. برای خود دو تخت از جنس طلا و عاج ساخت و هر روز بر یکی مینشست و برای حلقهٔ اطرافیان خود تختهایی از جنس نقره ساخته بود. تاجی به سبک ساسانی بر سر نهاد و دستور داد تا ایوان کسری را برای او بازسازی کنند. او در پنج ماه پایانی حکومتش به فکر حمله به بغداد بود و از نامهای که به یکی از سرداران خود نوشته، میتوان این گونه پنداشت که شکست دادن لشکریان خلیفه برای او کار مشکلی نبوده و محاسبههای لازم برای فتح عراق عرب را انجام داده بود.[۱۸۱][۱۸۲] مورخان متفقالقول هستند که مرداویج قصد سرنگونی خلافت عباسی و احیای شکوه پادشاهی ساسانیان را داشته و به دین اسلام پایبند نبودهاست.[۱۸۳] [۱۸۴]
مرداویج پس از اظهار علاقه و گرایش به ایران، با هر چه غیرایرانی بود، مخالفت میکرد و به جز عربها، با ترکهایی که در خدمتش بودند هم رفتار نامناسبی پیش گرفت. او خود را به سلیمان و ترکان لشکرش را به اجنه تشبیه میکرد و همین تحقیرها باعث قتل او توسط سربازان ترکتبار خودش شد. این افکار مرداویج تنها در واپسین دورهٔ حضور او مشاهده شد و پس از آن، دیگر امیران زیاری چنین اندیشههایی بروز ندادند. وشمگیر به تاریخ چندان علاقهای نداشت و در پی بازسازی عظمت ساسانیان نبود و قابوس هم به بازگشت به سنتهای پیش از اسلام نمیاندیشید؛ لذا ایراندوستی تنها عنصری آغازگر برای این دودمان بود و با مرگ مرداویج، به پایان رسید؛ از آن پس پارهای قومگرایی نسبت به مردمان طبرستان و گرگان در امیران زیاری دیده میشود که توجیهگر حکومتشان بر این نواحی بود ولی ایراندوستی بهطور کامل کنار گذاشته شد.[۱۸۵]علیرغم این که امیران آل زیار توجه به احیای آیینها و سنن ایران باستان را کنار گذاشتند؛ ولی همچنان اثرات گرایش به فرهنگ ایرانی در آنان زنده بود.[۱۸۶][۱۸۷] برگزیدن نامهای سرهٔ فارسی و احیای جشنهای ایرانی از نمودهای گرایش زیاریان به ملیت ایرانی، بودند. [۱۸۸]
مذهب
هیچ منبع اولیهای مستقیماً دربارهٔ اعتقادات مذهبی مرداویج سخن نگفته. برخی منابع او را غیرمسلمان، کافر، زرتشتی، اسماعیلی یا سنی دانستند که به نظر صحیح نمیآید و با توجه به این که مرداویج ابتدا در خدمت سرداران علوی بوده، میتوان حدس زد که در آن دوران به آیین تشیع و یحتمل زیدیه درآمده باشد؛ لیکن مرداویج آنچنان مقید به دین نبود و حتی توسط نزدیکانش برای عدم پایبندی به اسلام مورد شماتت قرار میگرفت. مرداویج تنها از دین در جهت پیشبرد اهداف سیاسی و نظامی خود استفاده میکرد؛ کمااینکه او از سویی با خلفای فاطمی نامهنگاری داشت و از سوی دیگر لباس و شعار سیاه خلفای عباسی را به تن کرد.[۱۸۹][۱۹۰] پس از مرگ مرداویج، وشمگیر به امارت رسید که با واقعبینی وضعیت خود را میان قلمرو خلافت و نمایندگان در خراسان، دریافت و از آنجا که توان مقاومت در برابر تمامی دشمنان را نداشت، سر به اطاعت نهاد.[۱۹۱] در سکههایی که از دوران وشمگیر باقی است، نام خلیفه در کنار آیات قرآن به چشم میخورد ولی بیش از این دربارهٔ روابط او و دستگاه خلافت چیزی نمیدانیم. به نظر میرسد وشمگیر همانگونه که پیش از رسیدن به امارت با خلافت دشمنی داشت، پس از آن هم تنها در ظاهر امر مطیع شد و بر اساس عقاید شیعی خود، حکومت عباسیان را به رسمیت نمیشناخت و حتی فرزندان ناصر کبیر (از امامان زیدی و علویان طبرستان) را به عنوان حاکم شرع منصوب کرده و در برههای با ثائر علوی متحد شد. یحتمل وشمگیر نسبت به مرداویج در عقاید دینی متعصبتر بود و تنها با اصرار درباریان حاضر شد لباس سیاه به تن کند و سکه به نام خلیفه کند. روایتهایی وجود دارد که خلیفه را عامل دسیسه علیه امارت وشمگیر میپندارد و جنگهای پیاپی او با بوییان و سامانیان را حاصل این دشمنی میداند.[۱۹۲]
بیستون نخستین امیر زیاری بود که از جانب خلیفه لقب دریافت کرد و به «ظهیرالدوله» ملقب گردید. این مسئله نشانگر تغییر در رفتار و عقاید آل زیار، تنها پس از یک نسل میباشد. بعد از بیستون، برادرش قابوس به حکومت رسید که کاملاً شیوهای متفاوت از پدرش را در پیش گرفته و از اهل سنت در برابر شیعیان دفاع مینمود. از او نامهای به جا مانده که در آن به برتری خلفای راشدین نسبت به دیگر صحابه پرداخته و حتی گزارشهایی از ممنوعیت فعالیت شیعیان و معتزله در قلمرو او وجود دارد. قابوس با سلطان محمود غزنوی، حاکم سنی متعصب غزنویان، روابط نزدیکی برقرار کرد و علیه اسماعیلیان برخورد سختی نشان داد. با مرگ قابوس و امارت منوچهر، بار دیگر حکومت زیاری به شیعیان گرایش پیدا کردند و منوچهر به حمایت از زیدیان گیلان پرداخت و مؤید بالله و ناطق بالله در عصر او شهرت یافتند و مدارس دینی زیدیه گسترش پیدا کرد. اما منوچهر از سوی دیگر داماد سلطان محمود بود و سکه به نام خلیفه میزد و از خلیفه لقب «فلکالمعالی» گرفته بود. پس از منوچهر امیران زیاری ضعیف بودند و دیگر توان تصمیمگیری مخالف با سلاطین ترک را نداشتند؛ لذا انوشیروان، دارا و کیکاووس همگی سنی مذهب بودند. کیکاووس آن گونه که از کتاب قابوسنامه بر میآید، فردی دیندار بوده؛ او به سفر حج رفتهاست و فرزندش را به رعایت احکام و شئون اسلامی میکند. در این دوره علویان زیدی هم رو به ضعف گذاشتند و در برخی مناطق کوهستانی دیلم اسماعیلیه رفتهرفته پیروانی مییافتند.[۱۹۳]
نظامیگری
حکومت زیاریان از ابتدا نظامی بود و نظامیان در ساختار قدرت این دوره جایگاه ویژهای داشتند. مرداویج و وشمگیر به تجهیز سپاهیان اهمیت بسیاری میدادند و ارتشیان در رفاه بودند. در قرنهای سوم و چهارم، به دلیل شرایط خوب جغرافیایی منطقه، تراکم جمعیت زیاد شده و جوانان جویای اشتغال به کارهای مختلفی شدند و به خصوص جوانان روستایی بسیاری به نظامیگری روی آوردند و برخی از آنها توانستند از مدارج بالایی برخوردار شوند. اولویت جذب نیروی نظامی زیاریان نیز با اهالی سرزمین اجدادیشان، دیلم و گیلان، بود و قسمت عمدهٔ لشکریان و وفادارترین نظامیان آل زیار از این نواحی بودند. با این حال، زمانی که امیران زیاری به سوی نواحی مرکزی و جنوبی ایران پیشروی کردند، لشکریان دیگری به آنان پیوستند و بافت ارتش تغییر یافت. آن گونه که کیکاووس در کتاب قابوسنامه اشاره کردهاست، این رسم بوده که سپاهیان را از اقوام مختلف برمیگزیدند تا فرماندهان بهتر توانایی ادارهٔ آنها را داشته باشند. ترکها، عربها و کردها در لشکریان زیاری حضور داشتند؛ ترکها که در آن زمان به جنگاوری شهره بودند و قسمت عمدهای از لشکریان حکومتهای مختلف را تشکیل میدادند، در میان سپاهیان مرداویج بسیار بودند و تعدادشان به چهل هزار نفر میرسید. مرداویج با تمسخر و تحقیر ترکها موجب دلخوری آنان شده و همین مسئله نهایتاً بساط قتلش را مهیا نمود. پس از آن، ترکها لشکریان زیاری را شبانه رها کرده و به خدمت خلیفه درآمدند. وشمگیر از سربازان ترک استفاده نمیکرد و لشکریان دیلمی و گیل به او وفادار بودند. بعدها، زمانی که قابوس پس از شکست در نبرد به سامانیان پناه برد، بخشی از لشکریان او که به کمک امیر سامانی مهیا شده بودند، از افراد ترک بودند و از قضا یکی از همین سرداران به قابوس خیانت کرده و موجب شکست او شد. عربها بخش قابل توجهی از سپاهیان باکالیجار را تشکیل میدادند و در زمان بازگشت قابوس به طبرستان نیز گروهی از نظامیان عرب از جبههٔ مخالف به حمایت او شتافتند. لشکریان زیاری معمولاً به امیران خود وفادار بودند ولی مواردی از خیانتهای آنان نیز وجود داشتهاست. هنگامی که امیران زیاری قدرت خود را از دست میدادند، سپاهیان پراکنده شده و بعضاً به لشکرهای دیگری میپیوستند یا کشاورزی و ماهیگیری پیشه میکردند. به نظر میرسد پس از دوران قابوس لشکریان زیاری تقلیل مییابند و گویا پس از آن، همین قدر سرباز داشتند که کنترل مرزها را در اختیار داشته باشند و به دربار امرای اطراف نیرو اعزام کنند. دلیل این امر میتواند پذیرش حاکمیت غزنویان باشد؛ آل زیار دیگر نیازی به جنگیدن نداشتند و غزنویان که باج میگرفتند، وظیفهٔ دفاع از آنها را بر عهده داشتند.[۱۹۴]
اقتصاد
وضع اقتصادی و مالی آل زیار علیرغم وجود کشمکشهای دائم و درگیریهای پیاپی امیران این دوره، بسیار خوب و حتی در اواخر آن دوران، متعادل بود.[۱۹۵] دودمان زیاریان به عنوان یک سلسلهٔ حکومتی نیاز به پایگاههای اقتصادی داشتند تا مخارج امور مملکتی و لشکرکشی و کشورگشایی را برطرف سازند. این خاندان ریشهای از طبقهٔ اشراف نظامی و شاید اقتصادی داشت. پس از تسلط زیاریان بر مناطق گیلان و طبرستان، با توجه به حاصلخیزی این مناطق، اتکای اقتصادی این دودمان بر کشاورزی، دامداری و ماهیگیری بنا شد و بیرقیب بودن امیران زیاری در منطقه موجب شد منابع اقتصادی سرشاری نسیب آنان گردد و به نسبت سایر نواحی، در آن عصر از رفاه خوبی برخوردار بودند. بزرگترین منبع درآمد حکومت زیاریان گرفتن خراج سالیانه از مردم بود که همواره برقرار بود؛ با این حال بار مالیاتی سنگینی بر دوش عامه نبود و مردمان محلی زندگی نسبتاً راحتی داشتند. علاوه بر این، صادرات محصولات کشاورزی، تجارت ابریشم، پارچه، سفال و دیگر آلات معیشت منبع درآمد خوبی هم برای مردم منطقه و هم برای حاکمان زیاری برشمرده میشد.[۱۹۶] اقدامات مستقیم و غیرمستقیم دستگاه خلافت عباسی و عوامل آن تشکیل حکومتهای ملی را مغایر با منافع خود دانسته و علیه آنها دسیسهچینی میکرد ولی با توجه به این که پایهٔ اقتصادی منطقهٔ مذکور بر اجتماعات شهری و روستایی استوار بود که بدون توجه به تغییرات و تحولات سیاسی و نزاعهای جاری، به ادامه کسب و زراعت خود اشتغال داشتند، لطمهای به آن وارد نشد.[۱۹۷] باسورث با توجه به شکوفایی جهان اسلام در این دوران، میگوید: «بیشک سکههای اولین امرای زیاری در سرتاسر جادههای تجاری به روسیه و بالتیک به مبادله رواج داشتهاست.»[۱۹۸]
عدم دسترسی دودمانهای رقیب به کوهها و جنگلهای صعبالعبور، موجب میشد حاکمان این ناحیه بتوانند در سالیان متمادی گنجینههای بسیاری را در قلعههای دورافتادهٔ خود پنهان نمایند. منابع در ذکر وقایع این دوران چندین بار به خزائن مخفی آل زیار اشاره نمودهاند؛ این گنجینهها میتوانست در تنگناهای محاصره یا شکست پشتیبان خوبی برای امرای زیاری باشد. همچنین گاهی امیران زیاری با تسلط بر قلعههای پادوسپانی، باوندی و… بر گنجینههای آنان نیز دست مییافتند. در کل، غارت مناطق تصرف شده و غنائم حاصل از لشکرکشی از منبعهای درآمد زیاریان بوده و به خصوص مرداویج در ابتدای امر، اتکای ویژهای بدین شیوهٔ کسب ثروت داشت. علاوه بر جمعآوری غنائم، مناطق فتح شده میبایست باج و خراج سالیانهای نیز به حکومت جدید خود میپرداختند و حتی گاهی هزینهٔ لشکریان فاتح بر عهدهٔ طرف شکستخورده بود.[۱۹۹] امیران پس از مرداویج گرچه محدود به نواحی کوچکتری بودند، ولی به راحتی از پس مخارج خود برمیآمدند و پس از شکست در جنگ، مجدداً لشکر میآراستند و به میدان بازمیگشتند. پیش از منوچهر هیچیک از امیران آل زیار خراجی به دیگر حکومتها نمیپرداختند ولی از این دوره بود که زیاریان تابع سلطنت غزنوی شده و غالباً در حدود پنجاه هزار دینار خراج سالیانه به غزنویان و پس از آنان به سلجوقیان، میپرداختند. علاوه بر این، هر از چند گاهی امیران زیاری مجبور به پرداخت مبالغ اضافهای نیز بودند.[۲۰۰]
سکههای زیاری از جنس طلا (دینار)، نقره (درهم) و مس ضرب میشدند. این سکهها که در ضرابخانههای شهرهای جرجان، استرآباد، آمل، سارویه، کرج و ری ضرب میشدند، همگی حاوی نام و القاب امیران زیاری، سال و نام شهری که سکه ضرب شده میباشند.[۲۰۱]
-
سکهٔ مرداویج (۳۲۰)
-
سکهٔ وشمگیر
-
سکهٔ بیستون (۳۶۶)
-
سکهٔ قابوس (۳۹۲)
-
سکهٔ منوچهر (۴۰۵)
-
سکهٔ انوشیروان
تبارنامه
وردان | دختر تیرداد | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زیار | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مرداویج فرمانروایی ۳۱۹ تا ۳۲۳ | وشمگیر فرمانروایی ۳۲۳ تا ۳۵۷ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فرهاد | لنگر (سالار) | بیستون فرمانروایی ۳۵۷ تا ۳۶۶ | قابوس فرمانروایی ۳۶۶ تا ۳۷۱ مجدداً ۳۸۸ تا ۴۰۳ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منوچهر فرمانروایی ۴۰۳ تا ۴۲۱ | دارا فرمانروایی ۴۳۶ تا ۴۴۱ | اسکندر | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
انوشیروان فرمانروایی ۴۲۱ تا ۴۲۲ و مجدداً ۴۳۳ تا ۴۳۵ | کیکاووس فرمانروایی ۴۴۱ تا ۴۸۳ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
جستان | گیلانشاه فرمانروایی ۴۸۳ تا ۴۸۶ | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ The Ghaznavids, C.E. Bosworth, History of Civilizations of Central Asia, Vol.IV, part 1, ed. M.S. Asimov, C.E. Bosworth, (Motilal Banarsidass Publishers, 1997), 107.
- ↑ Eaton، «The Persian Cosmopolis».
- ↑ اسلامی، مازندران در تاریخ، ۱۰۴.
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ Yarshater، «IRAN ii. IRANIAN HISTORY (2) Islamic period».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۱۶.
- ↑ Madelung، «The Minor Dynasties of Northern Iran»، 212.
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ رحمتی، مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۴–۹۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۷۵–۷۷.
- ↑ رحمتی، مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی، 22.
- ↑ ملکزاده بیانی، سکههای زیاری (۱)، ۵۷–۶۰.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۴–۹۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۲۷–۱۲۸.
- ↑ اسلامی، تاریخ دو هزار ساله ساری، ۱۵۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۲۲۶.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۴–۹۵.
- ↑ مهرآبادی، ۱۳۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳۰.
- ↑ ملکزاده بیانی، سکههای زیاری (۱)، ۶۲–۶۳.
- ↑ مهرآبادی، ۲۰۹–۲۱۰.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۵.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۴۷.
- ↑ زرینکوب، ۲۳۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۴۷.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۶.
- ↑ Bosworth، The Political and Dynastic History of the Iranian World (A.D. 1000–1217).
- ↑ مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، 2.
- ↑ مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، 2.
- ↑ مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، 2-3.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، 3-4.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، 4.
- ↑ کاهن، تاریخ و مورخان اسلامی تا پایان دوران عباسی، ۸۰.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آلزیار، ۵_۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، 5.
- ↑ قدرت دیزچی، اولیاءالله آملی، ۴۵۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ لنگرودی، ابن اثیر، ۷۰۳.
- ↑ مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، 5.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۱۳_۲۰.
- ↑ وکیلی، لعل شاطری و رضانژاد، رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار، ۱۳۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۰–۱۶۱.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۰–۱۵۳.
- ↑ سجادی، «آل بویه»، ۶۲۹.
- ↑ Bosworth، «Mardawidj»، 539.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۰۷–۲۰۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۰۷–۲۰۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۰–۱۵۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۲.
- ↑ Madelung، «Abū Isḥāq Al-Ṣābī on the Alids of Tabaristān and Gīlān».
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
- ↑ (Madelung 1975، صص. 212)
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
- ↑ (Madelung 1975، صص. 210-212)
- ↑ رضازاده لنگرودی، «مَرداویج».
- ↑ رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۷۱.
- ↑ رضازاده لنگرودی، «جنبش مرداویج گیلی».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۷۱.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۵.
- ↑ رضازاده لنگرودی، «جنبش مرداویج گیلی».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۵.
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۶.
- ↑ عماری، «آل زیار».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۷۸.
- ↑ Bosworth، «ASFĀR B. ŠĪRŪYA»، ۷۴۷–۷۴۸.
- ↑ رضازاده لنگرودی، «جنبش مرداویج گیلی».
- ↑ مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۳.
- ↑ مهجوری، تاریخ مازندران، ۱۲۳.
- ↑ Bosworth، «Mardawidj»، 539.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۱.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۳.
- ↑ رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- ↑ رضازاده لنگرودی، «مَرداویج».
- ↑ رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- ↑ رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- ↑ Bosworth، «Mardawidj»، 539.
- ↑ عماری، «آل زیار».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۴.
- ↑ رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۴.
- ↑ عماری، «آل زیار».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۸۴.
- ↑ رحمتی و شاهرخی، «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی».
- ↑ مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۵۸–۶۲.
- ↑ ملکزاده بیانی، سکههای زیاری (۱)، ۵۶.
- ↑ عماری، آل زیار.
- ↑ Madelung، «The Minor Dynasties of Northern Iran»، 212.
- ↑ ملکزاده بیانی، سکههای زیاری (۱)، ۵۷.
- ↑ Madelung، «The Minor Dynasties of Northern Iran»، 212-213.
- ↑ اقبال آشتیانی، تاریخ مفصل ایران، ۸۸–۸۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۹۲.
- ↑ فهیمی، وشمگیربن زیار.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۹۲.
- ↑ ملکزاده بیانی، سکههای زیاری (۱)، ۵۷.
- ↑ کبیر، زیاریان طبرستان و گرگان (۲)، ۱۹۲–۱۹۴.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آلزیار، ۱۰۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۹۳–۹۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۹۴.
- ↑ عماری، آل زیار.
- ↑ ملکزاده بیانی، سکههای زیاری (۱)، ۵۷.
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۹۴.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۹۵.
- ↑ عماری، آل زیار.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آلزیار، ۱۰۴.
- ↑ Kramers، Wus̲h̲mgīr، 221.
- ↑ عماری، آل زیار.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ۹۶–۹۷.
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ Nazim، «Mākān b. Kākī»، ۱۶۴–۱۶۵.
- ↑ Madelung، «The Minor Dynasties of Northern Iran»، ۲۱۳.
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ٢۱٧-۸.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ٢۱٧-۸.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آلزیار، ٢۱٧-۸.
- ↑ Madelung، «The Minor Dynasties of Northern Iran»، 214.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۱۵.
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۶–۱۰۷.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۱۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۶–۱۰۷.
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ٢١١.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶٧.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۰۹–۱۱۱.
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۲.
- ↑ ملکزادهبیابانی، سکههای زیاری (۱)، ۶۰.
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ موسوی، تاریخ جامع ایران، ۳۱۴–۳۱۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۱۷–۱۱۸.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۷–۱۲۸.
- ↑ اسلامی، تاریخ دو هزار ساله ساری، ۱۵۳.
- ↑ Bosworth، «ZIYARIDS».
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۲۶.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۳۲–۱۳۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۲۸.
- ↑ مهرآبادی، سرگذشت علویان طبرستان و آل زیار، ۱۳۴.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۸.
- ↑ اسلامی، تاریخ دو هزار ساله ساری، ۱۵۳.
- ↑ Bosworth, “Mardawidj”, 540.
- ↑ Bosworth, “ANŪŠERVĀN”, 139-140.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۴.
- ↑ زریاب، دانشنامه اسلام.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۴.
- ↑ زریاب، دانشنامه اسلام.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۳۷–۱۴۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۱–۱۴۲.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۲–۱۴۳.
- ↑ باسورث، تاریخ ایران کمبریج، ۱۸۶.
- ↑ مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاریان، ۲۰۹–۲۱۰.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۵.
- ↑ Bosworth, “Mardawidj”, 540.
- ↑ زرینکوب، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۲۳۹.
- ↑ باسورث، نکاتی چند در باب وقایع تاریخی مربوط به آل زیار در گرگان و طبرستان، ۳۹۸.
- ↑ مهرآبادی، تاریخ سلسله زیاری، ۲۱۶–۲۱۸.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۵–۹۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۴.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۴۸.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۲۳۱.
- ↑ Bosworth، The Political and Dynastic History of the Iranian World (A.D. 1000–1217).
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۳–۱۵۴.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۸۹.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۴–۱۵۶.
- ↑ رحمتی، مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی، ۲۲–۲۱.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۱.
- ↑ Bosworth، The Heritage of Rulership in Early Islamic Iran and the Search for Dynastic Connections with the Past، 19-20.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۴–۱۵۶.
- ↑ وکیلی، لعل شاطری و رضانژاد، رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار، ۱۳۱.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۳.
- ↑ وکیلی، لعل شاطری و رضانژاد، رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار، ۱۳۱-۱۳۳.
- ↑ رحمتی، مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی، ۲۲–۲۵.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۲–۱۶۴.
- ↑ کجباف، بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی، ۹۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۵–۱۶۶.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۶۷–۱۷۰.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۹۲–۱۹۶.
- ↑ ملکزاده بیانی، سکههای زیاری (۲)، ۲۳.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۶.
- ↑ ملکزاده بیانی، سکههای زیاری (۲)، ۲۳.
- ↑ باسورث، نکاتی چند در باب وقایع تاریخی مربوط به آل زیار در گرگان و طبرستان، ۳۸۱.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۷.
- ↑ مفرد، ظهور و سقوط آل زیار، ۱۵۸.
- ↑ ملکزاده بیانی، سکههای زیاری (۲)، ۲۸.
منابع
- اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۹۲). تاریخ مفصل ایران. تهران: انتشارات دبیر. شابک ۹۷۸۹۶۴۲۶۲۱۳۳۰.
- اسلامی، حسین (۱۳۷۲). تاریخ دو هزار ساله ساری. قائمشهر: دانشگاه آزاد اسلامی مازندران.
- اسلامی، حسین (۱۳۹۰). مازندران در تاریخ. ج. یک. ساری: شلفین. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۱۰۰-۱۷۸-۹.
- باسورث، کلیفورد ادموند (۱۳۹۰). «سلسلههای شمال». در ریچارد نلسون فرای. تاریخ ایران کمبریج. ج. ۴. ترجمهٔ حسن انوشه. تهران: انتشارات امیرکبیر. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۰۰-۰۳۰۲-۲.
- باسورث، کلیفورد ادموند (۱۳۴۹). ترجمهٔ احمد احمدی بیرجندی. «نکاتی چند در باب وقایع تاریخی مربوط به آل زیار در گرگان و طبرستان». جستارهای ادبی.
- رحمتی، محسن؛ شاهرخی، علاءالدین (۱۳۹۱). «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی». ۴ (۱). پژوهشهای تاریخی: ۱۷–۳۸.
- رضازاده لنگرودی. «جنبش مرداویج گیلی». در م. پ. جکتاجی. گیلاننامه، مجموعه مقالات گیلانشناسی. ج. دوم.
- زرینکوب، روزبه. «باکالیجار». دایرةالمعارف بزرگ اسلامی. ج. ۱۱. ص. ۲۳۸–۲۴۱.
- زریاب، عباس. «باکالیجار کوهی». دانشنامه اسلام. ج. ۲. ص. ص ۱۰۴۳.
- عماری، حسین. آل زیار. ج. ۲. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. بایگانیشده از اصلی در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۰. دریافتشده در ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۴.
- فهیمی، مهین (۵ خرداد ۱۳۹۲). «وشمگیربن زیار». دانشنامهٔ جهان اسلام. بایگانیشده از اصلی در ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۶. دریافتشده در ۲ سپتامبر ۲۰۱۶.
- کبیر، مفیضالله (۱۳۷۴). «زیاریان طبرستان و گرگان (۲)». در قلمرو مازندران. ج. سوم. ترجمهٔ سیروس پارسائی. حسین صمدی. قائمشهر.
- کجباف، علیاکبر (۱۳۸۶). «بررسی مناسبات حکومت آل زیار و خلفای عباسی». فرهنگ اصفهان.
- مفرد، محمدعلی (۱۳۸۶). ظهور و سقوط آلزیار. تهران: انتشارات رسانش. شابک ۹۶۴-۷۱۸۲-۹۴-۵.
- ملکزاده بیانی، بانو (۱۳۵۳). «سکههای زیاری (۱)» (۱۶). مجلهٔ معارف اسلامی. دریافتشده در ۲۹ ژوئن ۲۰۱۴.
- ملکزاده بیانی، بانو (۱۳۵۳). «سکههای زیاری (۲)» (۱۷). مجلهٔ معارف اسلامی. دریافتشده در ۱ ژوئیه ۲۰۱۳.
- مهجوری، اسمعیل (۱۳۴۲). تاریخ مازندران. ج. ۱. ساری: چاپ اثر.
- مهرآبادی، میترا (۱۳۸۱). سرگذشت علویان طبرستان و آلزیار. تهران: مؤسسه فرهنگی اهل قلم. شابک ۹۶۴-۵۵۶۸-۹۲-۷.
- مهرآبادی، میترا (۱۳۷۴). تاریخ سلسله زیاری. دنیای کتاب. صص. ۳۴۹.
- وکیلی، هادی؛ لعل شاطری، مصطفی؛ رضانژاد، حسین (۱۳۹۴). «رویکرد فرهنگی-اجتماعی آل زیار». تاریخنامه خوارزمی (۹): ۱۳۰ تا ۱۵۳. دریافتشده در ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۱.
- Bosworth, C. Edmund (1968). "The Political and Dynastic History of the Iranian World (A.D. 1000–1217)". In Frye, R. N. (ed.). The Cambridge History of Iran, Volume 5: The Saljuq and Mongol periods. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 1–202. ISBN 0-521-06936-X.
- Bosworth, C. Edmund (1978). "The Heritage of Rulership in Early Islamic Iran and the Search for Dynastic Connections with the Past". Iranian Studies (به انگلیسی): ۷–۳۴. Retrieved 21 September 2021.
- Bosworth, C. Edmund (1986). "ANŪŠERVĀN". Encyclopaedia Iranica (به انگلیسی). Vol. 2.
- Bosworth, C. Edmund (1991). "Mardawidj". Encyclopaedia of Islam (به انگلیسی). Vol. 6. Bril.
- Bosworth, C. Edmund (2010). "ZIYARIDS". Encyclopaedia Iranica, Online Edition.
- Bosworth, C. Edmund (August 16, 2011). "ASFĀR B. ŠĪRŪYA". Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). Vol. 2. Bibliotheca Persica Press. Retrieved August 11, 2017.
- Eaton, Richard (23 February 2021). "The Persian Cosmopolis". Oxford Research Encyclopedia of Asian History (به انگلیسی). Retrieved 21 September 2021.
- Kramers, J. H. (1913–1936). "Wus̲h̲mgīr". In M. Th. Houtsma, T.W. Arnold, R. Basset, R. Hartmann. (ed.). E.J. Brill's first encyclopaedia of Islam, 1913–1936, Volume 11. Leiden: BRILL. ISBN 9789004082656.
{{cite encyclopedia}}
: نگهداری یادکرد:فرمت پارامتر تاریخ (link) نگهداری یادکرد:نامهای متعدد:فهرست ویراستاران (link) - Madelung, Wilferd. "Abū Isḥāq Al-Ṣābī on the Alids of Tabaristān and Gīlān." Journal of Near Eastern Studies 26, no. 1 (1967): 24. Accessed March 29, 2020. .
- Madelung, W. (1975). "The Minor Dynasties of Northern Iran". In Frye, R.N. (ed.). The Cambridge History of Iran, Volume 4: From the Arab Invasion to the Saljuqs. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 198–249. ISBN 978-0-521-20093-6.
- Nazim, M. (1987). "Mākān b. Kākī". In Houtsma, Martijn Theodoor (ed.). E.J. Brill's first encyclopaedia of Islam, 1913–1936, Volume V: L–Moriscos. Leiden: BRILL. pp. 164–165. ISBN 90-04-08265-4.
- Yarshater, Ehsan (2004-12-15). IRAN ii. IRANIAN HISTORY (2) Islamic period (به انگلیسی). Encyclopædia Iranica. Retrieved 2020-06-04.
{{cite encyclopedia}}
: نگهداری یادکرد:تاریخ و سال (link)
- زیاریان
- انحلالهای ۱۰۹۰ (میلادی) در آسیا
- ایالتها و قلمروهای بنیانگذاریشده در ۹۲۸ (میلادی)
- ایالتها و قلمروهای بنیانگذاریشده در ۹۳۰ (میلادی)
- ایالتها و قلمروهای منحلشده در ۱۰۹۰ (میلادی)
- بنیانگذاریهای ۹۳۰ (میلادی) در آسیا
- بنیانگذاریهای ۹۳۰ (میلادی)
- پادشاهیهای پیشین آسیا
- تاریخ طبرستان
- تاریخ گیلان
- دربارهای طبریزبان
- دودمانهای مسلمان