شاه عباس بزرگ

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
(تغییرمسیر از شاه عباس)
شاه عباس بزرگ
شاهنشاه ایران
ShahAbbasPortraitFromItalianPainter.jpg
شاه عباس بزرگ، اثر نقاش ناشناس ایتالیایی
پنجمین پادشاه صفوی
سلطنت۹۶۶–۱۰۰۷ خورشیدی
۹۹۵–۱۰۳۸ قمری
۱۵۸۷–۱۶۲۹ میلادی
تاج‌گذاریسه شنبه ۱۴ مهر ۹۶۶ خورشیدی
۴ ذی القعده ۹۹۵ قمری
۶ اکتبر ۱۵۸۷ میلادی
پیشینمحمد خدابنده
جانشینصفی یکم
زاده۷ بهمن ۹۴۹ خورشیدی
۱ رمضان ۹۷۸ قمری
۲۷ ژانویه ۱۵۷۱ میلادی
هرات، امپراتوری صفوی
درگذشتهجمعه ۳۰ دی ۱۰۰۷ خورشیدی
۲۴ جمادی‌الاول ۱۰۳۸ قمری
۱۹ ژانویه ۱۶۲۹ میلادی (۵۸ سال)
باغ چهل‌ستون اشرف، بهشهر مازندران
آرامگاه
همسر(ان)فخرجهان بیگم
فهرست را ببینید
فرزند(ان)فهرست را ببینید
نام کامل
ظل‌الله امیرالمؤمنین حیدر ابوالمظفر شاه عباس الحسینی الموسوی الصفوی بهادرخان[۱]
دودمانصفوی
پدرمحمد خدابنده
مادرخیرالنساء بیگم

شاه عباس یکم (۲۷ ژانویه ۱۵۷۱ – ۱۹ ژانویه ۱۶۲۹) معروف به شاه عباس بزرگ یا شاه عباس کبیر، پنجمین پادشاه ایران صفوی بود که از سال ۱۵۸۷ تا ۱۶۲۹ میلادی حکومت کرد. او با کمک قبایل قزلباش شاملو و استاجلو و طی جنگ‌های داخلی شهرهای خراسان که از سال ۱۵۸۰ میلادی آغاز گشت، قدرت را از پدرش شاه محمد خدابنده ستاند و در سال ۱۵۸۷ میلادی، در ۱۷ سالگی پادشاه ایران شد و ۴۱ سال سلطنت کرد.

شاه عباس هنگامی به سلطنت رسید که غرب و شمال غربی ایران در تصرف امپراتوری عثمانی بود؛ خراسان و شمال شرق ایران نیز تحت اشغال ازبک‌ها بود و طی ۱۲ سال پس از مرگ شاه تهماسب یکم و دوران پادشاهی شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده، قدرت شاه کاهش پیدا کرده بود و دسته‌بندی‌های قبیله‌ای قزلباشان مجدداً به شکل فزاینده‌ای بروز کرده و دوگانگی میان قزلباشان ترکمان و تاجیکان (مردم غیر ترک) در دربار شدت پیدا کرده بود. در نتیجهٔ این چند دستگی، هر یک از مقامات دولتی در اندیشهٔ منافع و قدرت خویش بود و کشور دچار هرج و مرج گردیده بود. شاه عباس با اولویت‌بندی مشکلات متعدد توانست در طول سلطنتش دودمان صفویان را به اوج قدرت برساند.[۲] عباس میرزا به همراه علی‌قلی‌بیگ گورکان شاملو در جنگ‌های خراسان،[۳][۴][۵][۶] محاصره قلعه نیشابور، محاصره قلعه تربت و نبرد تیرپل علیه پدرش شاه محمد خدابنده (شاه وقت) جنگید.[۷] وی در هجده‌سالگی قزوین را متصرف شد و در نهایت خود را شاه ایران خواند.

شاه عباس در ابتدای پادشاهی، برای آن‌که خیالش از حمله پیش‌دستانهٔ امپراتوری عثمانی به قلمروهای ایران آسوده گردد و همزمان مشغول نبرد در چندین جبهه نباشد، پیمان صلح با آن کشور بست و مناطقی کردنشین در عراق و سوریه کنونی را به آنان واگذار کرد. سپس به رسیدگی امور درون کشوری و فرونشاندن شورش در ولایات پرداخت. او نخست ازبکان را شکست داد و از خاک ایران عقب راند و سپس به جنگ با دولت عثمانی پرداخت. او در چندین نوبت با عثمانی‌ها جنگید و مناطقی که در گذشته اشغال شده بودند را آزاد کرد. همچنین چندبار به گرجستان حمله کرد. از واپسین لشکرکشی‌های او نبرد با گورکانیان هند در ۱۶۲۲ میلادی را می‌توان نام برد که به فتح قندهار منجر شد. در زمان شاه عباس، درآمد دولت ایران بالا رفت و بازرگانی با کشورهای اروپایی و چین افزایش یافت. او بناهای بسیاری ساخت که هنوز برخی از آن‌ها پابرجاست.

برای وی راه رسیدن به پادشاهی ساده نبود. تجربیات سال‌های کودکی و نوجوانی وی باعث سوءظن بیمارگونه‌ای در وی گردید؛ که تأثیر آن تا پایان عمر بر روابطش با دیگران و حتی پسرانش سایه افکند.[۸] شاه عباس در گذار زندگی یکی از فرزندانش را کشت و دو تن دیگر را کور کرد و دو پسر دیگرش نیز در کودکی مردند؛ حتی گفته شده که یکی از پسران شاه عباس از دربار گریخت و در تاریخ محو شد. به این دلایل، او در هنگام مرگ، جانشین شایسته‌ای از خود بازنگذاشت و به ناچار نوه او، شاه صفی، به پادشاهی رسید.

نام اصفهان پیوسته با اسم شاه عباس همراه بوده و اغلب آثار تاریخی و عمرانی شهر اعم از آب انبارها، مادی‌ها، پل‌ها، خیابان‌ها، تفرجگاه‌ها، کاخ‌ها، مساجد، مدارس، معابد، بازارها و باغ‌ها و میدان‌ها به نام شاه عباس ثبت شده‌است.[۹] شاه عباس به معماری، موسیقی، نقاشی و شعر علاقه داشت و میدان نقش جهان، عالی‌قاپو، بخش‌هایی از چهل‌ستون، چهارباغ و سی‌وسه‌پل از آثار به‌جای مانده از دوران سلطنت وی هستند.[۱۰]

در دوره حکمرانی شاه عباس و به پیرو آن، روابط خارجی با دول اروپایی و رشد اقتصادی، بر درآمد ایران به اندازه قابل توجهی افزوده شد. اوج بازرگانی و تولید ابریشم ایران را بایستی در زمان شاه عباس بزرگ دانست. در این زمان بر اثر پیدا شدن دولت‌های قدرتمندی مانند امپراتوری روسیه، فرانسه، اتریش، هلند، پرتغال و بریتانیا و نیازهای تجاری که کشورهای اروپایی به کشورهای آسیایی داشتند، از طرفی و جنگ‌هایی که بین آنها و امپراتوری عثمانی درگرفت، ایجاد روابط نزدیک را میان ایران و اروپا لازم ساخت. آزادی دینی در دوره این شاه یکی دیگر از عوامل رشد روابط خارجی ایران با کشورهای غربی بود.

شاه عباس اولین کسی بود که بخاطر جلوزدن از عثمانی اقدام به دادن امتیاز ات تجاری به تجار انگلیسی و هلندی کرد. او با این امتیازات مسیر استعمار منطقه بخصوص استعمار هندوستان را نیز برای هلند و انگلستان هموار کرد و سنت امتیازدهی را پایه نهاد که تا اواخر دوره قاجار و امتیاز دارسی تا قرن بیستم باقی ماند. برخلاف شاه عباس که بخاطر لجاجت با عثمانی به تجار اروپایی تسهیلات گمرکی میداد اروپاییان این تسهیلات را برای تاجر ایرانی قرار نمیدادند. این از دلائل حس تحقیر ملی و افتادن تجارت در دست اروپاییان شد. شاه عباس به شرلی گفته بود که خاک پای حقیرترین مسیحی را به یک بزرگان عثمانی ترجیح میدهد.[۱۱]

زندگی‌نامه[ویرایش]

برتخت نشستن زود هنگام شاه عباس توسط قزلباش‌ها در خراسان در سال ۹۸۸ قمری از کتاب خلاصة التواریخ احمد منشی قمی
به سلطنت رسیدن شاه عباس در کاخ چهل ستون قزوین در سال ۹۹۵ قمری از کتاب خلاصة التواریخ احمد منشی قمی

کودکی تا تاج‌گذاری[ویرایش]

عباس میرزا شب دوشنبه اول ماه رمضان سال ۹۷۸ هجری قمری (۲۷ ژانویه ۱۵۷۱ میلادی) در هرات از فخرالنساء بیگم (دختر میرعبدالله خان والی مازندران) زاده شد. شاه قلی سلطان یکان استاجلو در نامه‌ای از جانب محمد میرزا به شاه تهماسب یکم ولادت نوزاد را خبر داد و از پادشاه صفوی خواست که برای نوه خویش نامی برگزیند. روزی که قاصد از خراسان به قزوین رسید اتفاقاً این بیت از بامداد مکرر بر زبان شاه جاری شده بود و شاه طهماسب با الهام‌گرفتن از بیت زیر نام نوزاد را عباس نهاد:[۱۲][۱۳]

عباس علی است شیر غازیسر دفتر لشکر حجازی

شاه عباس در کودکی «عباس میرزا» نام داشت و در دو سالگی والی هرات شد.

مسیر عباس برای تکیه بر تخت شاهی هموار نبود. او در سالیان اولیهٔ زندگی بدگمانی در قدرت را تجربه کرد و باعث بی‌اعتمادیش به اطرافیان در دوران پادشاهیش شد، که روابط او با پسران خودش را تلخ کرد. تنها یک اتفاق تاریخی بود که باعث شد عباس از دچار شدن به سرنوشت عموها و دیگر خویشانش که حداقل نه تن از آنان توسط عموی تاجدارش اسماعیل دوم کشته یا کور شده بودند، نجات یابد. در واقع او دستور قتل عباس، که در هرات بود را داده بود که خود توسط گروهی از امرای قزلباش در ۱۳ رمضان ۹۸۵/ ۲۵ نوامبر ۱۵۷۷ ترور شد. پیک دومی گسیل شد تا حکم اول را فسخ کند. علی قلی خان شاملو والی هرات حکم را تا جایی که می‌توانست به تأخیر انداخت و عباس میرزا از مرگ رهایی پیدا کرد. سلطان محمد خدابنده پدر عباس میرزا جانشین اسماعیل دوم شد. او مردی غیردنیایی، کناره‌گیر و دچار ضعف بینایی بود که تحت سیطرهٔ همسرش مهد علیا و دسته‌ای از سران ترکمان و قزلباشان تکلو قرار داشت. در ربیع‌الاول ۹۸۹/ آوریل-مه ۱۵۸۱ که عباس ده سال داشت، گروهی از امرای قزلباش رقیب از طوایف استاجلو و شاملو پس از نبرد قلعه نیشابور به شاهزادهٔ جوان سوگند وفاداری خوردند و در خراسان علم طغیان برافراشتند. به نام عباس سکه زده شد و نام او در خطبه برده شد. با رسیدن یک سپاه شاهی به خراسان ائتلاف شورشیان شکسته شد و علی قلی خان شاملو دگربار به شاه و جانشین او حمزه میرزا، برادر عباس سوگند وفاداری خوردند.

در ۹۹۳/۱۵۸۵ رهبر جاه‌طلب قزلباش مرشد قلی‌خان استاجلو، والی خواف و باخرز، مشهد را تسخیر کرد. وقتی علی قلی خان شاملو به مقابله برخاست، او به نزاع پرداخت و در جریان جنگ سوسفید، شاهزاده عباس جوان را ربود. تلاشی برای کودتا در پایتخت، قزوین، از سوی جناح ترکمان-تکلو به نیابت از طهماسب دیگر برادر عباس توسط حمزه میرزا سرکوب شده بود. در پی ترور حمزه میرزا حین نبرد علیه عثمانی‌ها، جناح استاجلو در قزوین ادعاهای ابوطالب دیگر برادر عباس را به عنوان وارث تاج و تخت قبول کرد ولی تلاشی برای گماردن او بر تخت نیز بی‌ثمر ماند.

در این زمان، مرشد قلی خان استاجلو نظرات امرای قزلباش در قزوین را در خصوص میزان حمایت احتمالیشان از عباس به عنوان نامزدی برای تصدی تاج و تخت جویا شد. امرا نسبت به این ایده مشتاق بودند ولی شک داشتند خودشان اجرایش کنند. وقتی مرشد قلی خان در حال بحث بر سر قبول کردن ریسک لشکرکشی به قزوین برای انتصاب عباس میرزا بر تخت بود، اشغال بیشتر خراسان توسط ازبکان در محرم ۹۹۵/ دسامبر ۱۵۸۶ موضوع را فیصله داد. مرشد قلی خان که می‌ترسید اگر ازبکان خراسان را تسخیر کنند او ممکن است مهره خود عباس را از دست بدهد، به آرامی به سوی غرب لشکرکشی کرد و در مسیر حمایت ترکمانان سمنان، کاشان، و همدان، افشارهای یزد، ابرقو و کرمان و ذوالقدرهای فارس را که (بعدها با رسیدن عباس به پادشاهی از قدرت آن‌ها کاست و به زنجان کوچاند که تا اوایل دهه سی قرن سیزدهم هـ. ق هم آنجا از نوادگانشان به صورت محسوس باقی مانده بودند) به دست آورد. وقتی او به قزوین رسید، نمایش حمایت مردمی از عباس باقی‌مانده شکاکان را نیز با خود همراه کرد و در ۴ ذی‌القعده ۹۹۵/ ۶ اکتبر ۱۵۸۷ سلطان محمد شاه سلطنت را به پسر هفده ساله اش که با نام شاه عباس اول تاجگذاری کرد، واگذار کرد. مرشد قلی خان استاجلو، که او تاج را به وی مدیون بود، به عنوان وکیل دیوان عالی (نایب دربار) صله داده شد که او را قدرتمندترین فرد در حکومت کرد.[۱۴]

سالیان آغازین[ویرایش]

برگ مینیاتوری از شاه عباس صفوی، موزه آقاخان
پذیرایی شاه عباس از ولی‌محمدخان (فرمانروای بخارا از سلسله اشترخانیان[۱۵])، دیوارنگاره‌ای در چهل‌ستون اصفهان.

در سال ۱۰۰۷ هجری قمری (۱۵۹۸) دو نفر از نجیب‌زادگان انگلیسی به نام آنتونی شرلی و رابرت شرلی به همراه بیست و پنج نفر انگلیسی دیگر از راه ونیز و حلب و بغداد به قزوین وارد شدند. هیئت نامبرده از سوی دولت ایران به گرمی پذیرفته شد و شاه عباس از وجود آنان برای تجهیز و ایجاد نظم قشون ایران استفاده کرد. همچنین توسط آن‌ها روابط ایران و ممالک اروپایی را با داشتن یک وجه مشترک، یعنی دشمنی با عثمانی گسترش داد.

شاه عباس اندک زمانی پس از رسیدن به پادشاهی عزمش را برای حکومت‌گری بالفعل علاوه بر اسمی نشان داده بود، ولی زمان نیاز بود تا ارتش را به حد کافی بسازد تا بتواند علیه دشمنان اصلی دولت صفوی، ازبکان در شرق و عثمانی در غرب، حمله کند. در شرق، صفویان دچار شکست از پی شکست بودند؛ مشهد سقوط کرده بود، سیستان دچار تاخت و تاز بود، قندهار که از ۹۴۳/۱۵۳۷ در دست صفویه بود در ۹۹۹/۱۵۹۰–۹۱ به دست مغولان افتاد. در ۱۰۰۶/۱۵۹۸ پس از مرگ عبدالله خان رهبر برجسته ازبک، و درگیری درونی این سلسله را تضعیف کرد. شاه عباس حمله کرد ازبکان را در محرم ۱۰۰۷/ اوت ۱۵۹۸ تار و مار کرد و هرات را که ده سال در دست دشمن بود باز به چنگ آورد. تازه در ۱۰۱۴/ ۱۶۰۵–۰۶ بود که به حد کافی احساس قدرت کرد که با عثمانی ستیز کند و آنگاه سریع و موفق این کار را انجام داد. در پی حصول یک پیروزی بزرگ در صوفیان در نزدیکی تبریز، او کارزارهای پیاپی را ادامه داد تا آخرین سرباز عثمانی را از خاک ایران طبق پیمان آماسیه (۹۶۲/۱۵۵۵) بیرون کند و در سراب با عثمانی‌ها در ۱۰۲۷/۱۶۱۸ قرارداد صلح را امضاء کند. شاه عباس در نبرد صوفیان خود را به عنوان فرماندهی با قابلیت کامل نشان داد، به خوبی از نیروهایش که در شمار و تسلیحات از عثمانی‌ها پایین‌تر بودند استفاده کرد و در لحظه‌های بحرانی نیروهای ذخیره اش را به میدان فرستاد.[۱۴]

اصلاح سازمان‌های لشکری و دیوانی[ویرایش]

شمشیری متعلق به شاه عباس صفوی

مشخصهٔ سال‌های شکل‌گیری قدرت شاه عباس جناح گرایی عشایر قزلباش است. شاه جوان دیده بود که امرای رقیب چگونه او و سه برادرش را چون مهره‌ای برای پیشبرد جاه طلبی‌هایشان به کار برده بودند. او نمی‌توانست در خصوص بی رحمی آنان تردید کند. او قتل نگهبانش که او را در سن شش سالگی بی دفاع گذاشته بود را دیده بود؛ او دیده بود آنان مادرش را در ۹۸۷/۱۵۷۹ و میرزا سلمان وزیر را که قدرتشان را به چالش کشیده بود، در ۹۹۱/۱۵۸۳ در غوریان کشته بودند. این واقعیت که در این هنگام شاه و ولیعهد و برادرش حمزه میرزا قدرتی برای دفاع از وزیر در برابر کینهٔ قزلباش‌ها نداشتند باید تأثیری فراموش ناشدنی بر شاهزاده گذاشته باشد. شاه عباس از لحظهٔ به دست گرفتن قدرت، فهمید که باید اقتدارش را بر قزلباشان اعمال کند یا ابزار آنان باقی بماند؛ ولی قزلباشان همچنان بدنهٔ استحکام نظامی دولت صفوی بودند، اگر او تضعیفشان می‌کرد، دولت را تحلیل می‌برد. او نمی‌توانست در زمانی که عثمانی‌ها مناطق وسیعی از خاک ایران در شمال غرب را در اختیار داشتند-مناطقی که در دورهٔ دو تن از پیشینیانش تسخیر کرده بودند- از پس چنین اقدامی برآید. راه حل او تشکیل یک ارتش منظم نوین متشکل از استخدام شدگان از رده‌های غلامان خاصه شریفه (غلامان شاه) بود. این غلامان مسیحیان گرجی، ارمنی و چرکسی بودند که در لشکرکشی‌های صفوی به قفقاز اسیر شده بودند (شمار اندکی از اشراف گرجی داوطلبانه به سپاه صفوی پیوسته بودند)، به اسلام گرویده بودند و در دربار و دولت برای خدمت تربیت شده بودند. غلامان از نظرات گوناگون مشابه کاپی کولاری عثمانی بودند با این تفاوت که از طریق استخدام معمول به کار گرفته نشده بودند. وفاداری علامان به شخص شاه بود، نه به یک قبیله و نتیجتاً در منازعات شاه با قزلباشان حمایت ارزشمندی از وی به عمل می‌آوردند؛ مثلاً غلام الله وردی گرجی موافقت کرد در ترور مرشد علی قلی خان استاجلو که بیش از حد قوی شده بود، شرکت جوید؛ و با این کار نخستین گام را در راه تبدیل شدن به قوی‌ترین مرد در حکومت صفوی پس از شاه برداشت. ایجاد سپاه غلامان، در کوتاه مدت راه حل مؤثری برای مشکل شاه بود. در بلند مدت، منشأ ضعف حکومت از آب درآمد، زیرا غلامان در تحلیل نهایی، از کیفیت‌های جنگی قزلباشان برخوردار نبودند.[۱۴]

ایجاد یک ارتش دائمی باعث بروز مشکلات مالی شد. نیروهای قدیمی قبیله‌ای به هنگام نیاز توسط سران قبایلشان که هم‌زمان والی ولایات نیز بودند و مجاز بودند از درآمد ولایات برای پرداخت هزینهٔ تجهیز جنگجویان مورد نیاز استفاده کنند فراخوانده می‌شدند. تنها بخش اندکی از مالیات‌های پرداخت شده در ولایات به خزانه شاهی می‌رسید. شاه عباس این بار نیز راه حلی کوتاه مدت یافت، ولی در بلند مدت این کار بدل به یکی از عوامل اصلی افول صفویه شد. شاه شمار تعداد بیشتری از ولایات ممالک را بدل به اراضی خاصه (تاج) کرد تا بودجهٔ کافی برای سپاهیان جدید فراهم آید؛ در اراضی خاصه او مباشرین مالی برگمارد که مالیات جمع‌آوری کرده مستقیماً به خزانهٔ شاهی واگذار می‌کردند. این سیاست، که توسط جانشینانش ادامه یافت، توازن بین قزلباشان و غلامان را برهم زد و بدین ترتیب استحکام نظامی پادشاهی را به‌طور جدی تضعیف کرد.

ایجاد نیروی غلامان به عنوان نیروی سوم امکان شاه برای مدیریت بین عناصر رقیب قزلباش و تاجیک (فارس) در حکومت را افزایش و منجر به بازسازماندهی قابل توجه نظام دیوانی صفوی شد. تا پایان حکومت شاه عباس، غلامان حدود یک پنجم مناصب عالی اداری را اشغال کرده بودند و این نسبت در دورهٔ جانشینان او افزایش پیدا کرد. مناصب جدید بازتاب‌دهندهٔ اهمیت فزایندهٔ غلامان بود. دارندگان دو تا از این مناصب قوللر آقاسی (فرمانده هنگ غلامان) و تفنگچی آقاسی (فرمانده هنگ تفنگداران) در بین شش مقام بالای حکومتی بودند. شاه عباس به جای منصب امیرالامرا منصب سردار لشکر را ایجاد کرد؛ نامی که مؤید غلبهٔ عناصر فارسی در حکومت صفوی است، ولی این منصب در آغاز به‌طور طعنه آمیزی به غلام گرجی الله وردی خان واگذار شد. بعدتر، شاه عباس عنوان باستانی ایرانی سپهسالار را احیا کرد تا نشانگر فرمانده کل نیروهای مسلح باشد، این بار نیز یک غلام – قارچاقای خان ارمنی-بدین سمت منصوب شد. شاه عباس با این سیاست توانست نیروهای مسلح را بار دیگر به صورت یک بدنه پیوسته متحد کند و از اختلافاتی که ممکن بود در نتیجه انتصاب یک ترک یا فارس به منصب فرمانده کل به‌طور اجتناب ناپذیری رخ دهد جلوگیری کند.

دیگر تغییرات دارای اهمیت نسبی در دوره حکومت شاه عباس عبارت بودند از افزایش تمرکز امور دیوانی یا جدایی بیشتر نهادهای سیاسی و دینی؛ مثلاً جایگاه وزیر، رئیس دیوان سالاری و نمایندهٔ اصلی عناصر فارسی در دولت مرکزی ارتقاء پیدا کرد؛ مشخصهٔ این تغییر گرایش به اطلاق عنوان‌های تشریفاتی چون اعتمادالدوله یا صدر اعظم به وزیر بود. در مقابل، عنوان وکیل (در اصل وکیل نفس نفیس همایون) که منشأش به ریشه‌های تئوکراتیک اوایل حکومت صفوی برمی‌گشت و به صاحب آن یک جایگاه ویژهٔ خاص به عنوان یار غار شاه می‌داد پس از ترور مرشد قلی خان استاجلو به مرور از رده خارج شد. از اهمیت منصب صدر، که در اصل توسط شاه اسماعیل برای تابعِ اقتدار سیاسی نگاه داشتن طبقات مذهبی طراحی شده بود، کاسته شد؛ در نتیجه، به قدرت مجتهدان افزوده شد.[۱۴] دیوان بیگی وظیفهٔ وزیر دادگستری را به عهده داشت. واقعه‌نویس مأمور تحریر فرمان‌های سلطنتی و نگهداری سوابق مکاتبات با سلاطین خارجی بود، ایشیک آقاسی باشی ریاست تشریفات سلطنتی دربار را به عهده داشت. قورچی‌باشی، قوللر آقاسی‌باشی و تفنگچی‌باشی امرای ارشد ارتش بودند.[نیازمند منبع]

اصلاحات دیوانی شاه عباس به دولت صفوی استحکام و نیرو بخشید. توازن ظریفی که او بین افراد یا عناصر گوناگون در نظام- ترکها، فارسها، و قفقازی ها-ایجاد کرد رمز موفقیت او بود. گرچه پیشینیانش نتوانسته بودند این توازن را برقرار کنند، شاه عباس با نتایجی نهایتاً فاجعه بار، حکومت را در چنان جایگاه استواری قرار داد که تشکیلاتش، به مدت حدوداً یک قرن پس از مرگش، بیشتر به دلیل جنبشی که او پدیدآورده بود به کار کردن ادامه دادند.[۱۴]

ارتش صفوی در دوره شاه عباس به اوج قدرت خود رسید. شاه عباس نخستین کسی بود که به تشکیل رستهٔ «منظمی» از تفنگچیان پرداخت که بخشی از ارتش دائمی محسوب می‌شدند. رسته تفنگچیان از ۱۲ هزار نفر تشکیل می‌شد که هم از پیاده‌نظام و هم سواره نظام بودند. شاه عباس دو رسته جدید را هم وارد سپاه دائمی ایران می‌کرد که شامل رسته «توپچیان» متشکل از ۱۲ هزار نفر و رسته «غلامان خاصه شریفه» متشکلی از ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر سواره نظام گرجی و چرکسی مسلح به تفنگ می‌شد. برخی نویسندگان گفته‌اند برادران شرلی دو نظامی مزدور انگلیسی در دوره شاه عباس صفوی برای اولین بار توپخانه را به ایرانیان شناساندند، در حالی که شواهد متعدد تاریخی از کاربرد توپ و تفنگ در سپاه ایران در دوره شاه اسماعیل و شاه طهماسب و حتی پیش از آن وجود دارد. سلاح‌های آتشین مرسوم در دوره صفوی شامل توپ و تفنگ‌های فتیله‌ای، شمخال و قرابینه‌ای می‌شد که همه را تفنگ می‌نامیدند.[۱۶]

هنگامی که شاه عباس به شاهی رسید عده قزلباشان شصت هزار نفر بود که وی آن را به سی هزار نفر کاهش داد.[نیازمند منبع]

در مقابل قزلباش‌ها که جز از رؤسای خودشان از هیچ‌کس اطاعت نمی‌کردند، با مشورت برادران شرلی نیرویی مرکب از ده‌هزار سواره نظام و دوازده هزار پیاده‌نظام از افراد گرجی و ارمنی که مسلمان شده بودند، تأسیس نمود و نام آن‌ها را «شاهسون» (یعنی شاه دوست) گذاشت و فرماندهی آن را خود به عهده گرفت. عده شاهسون‌ها تا هنگام مرگ شاه عباس به یکصد هزار رسید.[نیازمند منبع]

کاستن از اهمیت صوفیه[ویرایش]

مشکل چگونگی داخل کردن سازمان صوفی طریقت صفویه؛ که شاه مرشد کامل (هدایت‌کنندهٔ عالی معنوی) اش بود، در حکومت از آغاز حکومت صفوی در ۹۰۷/۱۵۰۱ حاد باقی‌مانده بود. از آنجا که پیشینیان شاه عباس نتوانسته بودند این نظام مذهبی را در دیوان سالاری دولتی ادغام کنند، سازمان صوفی بدل به چیزی مربوط به گذشته شده بود که به طرزی فزاینده معنای خود را از دست می‌داد. اعتبار خلیفه الخلفا، رئیس این سازمان پس از شاه که گاه‌وبیگاه اقتدار شاه را به چالش می‌گرفت نیز چنین بود. چنین چالش‌هایی معمولاً با توسل شاه به اصول صوفیگری حل می‌شد و آزمونی از وفاداری به خود او بود؛ بنابراین شاهان صفوی تبعیت تلویحی مرید از پیر را از صحنهٔ مذهبی به سطحی سیاسی، به صورتی از رأی اعتماد به خودشان به عنوان پادشاه، منتقل کرده بودند. در اوایل حکمرانی شاه عباس اول (۹۹۸/۱۵۹۸–۹۹) صوفیان آخرین چالش جدی خود را نسبت به اقتدار شاه وارد کردند و سرکوب شدند. شاه زان پس تلاش کرد اهمیت شان را با نادیده گرفتنشان و تحقیر آنان کم کند.[۱۴]

نبردهای شاه عباس[ویرایش]

حملات به گرجستان و قتل‌عام و تبعید گرجی‌ها[ویرایش]


از سال ۱۰۱۳ تا ۱۰۳۴ هجری قمری، شاه عباس و سردارانش ۱۰ مرتبه به گرجستان حمله کرده و (طبق منابع فارسی) طی این حملات ۹۰٬۰۵۰ یا ۱۰۰٬۰۵۰ گرجی را قتل‌عام کرده و ۱۸۱٬۵۰۰ گرجی را به اسارت گرفته و به ایران تبعید کردند؛ که ۷۰٬۰۰۰ یا ۸۰٬۰۰۰ تَن از کشته‌ها و ۱۳۰٬۰۰۰ تَن از اسرای تبعید شده به ایران مربوط به حملهٔ شاه عباس به گرجستان در سال ۱۰۲۵ هجری/۱۶۱۶ میلادی است.[۱۷][۱۸][۱۹][۲۰][۲۱][۲۲][۲۳] (در منابع گرجی، تعداد کشته‌ها ۱۰۰٬۰۰۰ و تعداد اسرا ۱۵۰٬۰۰۰ ذکر شده‌است)

اسکندر بیک ترکمان دربارهٔ حملهٔ سال ۱۶۱۶ میلادی این‌گونه نوشته‌است: «آنچه از قتل و غارت و نهب اسرا و خرابی الکائ و ویرانی بیوت و مساکن بر سر نصاری کاخت آمد معلوم نیست که از ظهور اسلام الی الان در زمان هیچ‌یک از پادشاهان ذی‌شوکت دیار اسلام ایشان را چنین حادثه پیش آمده باشد و آن ملک بدینسان ویران شده باشد.»[۲۰]

گارسیا د سیلوا در سفرنامهٔ خود این‌گونه نوشته‌است: «این پادشاه به هیچ دینی پایبند نیست زیرا اوست که پس از ویران کردن گرجستان ساکنان بینوای آن را به بردگی اینچنین رسوا کشانیده‌است.»[۲۴]

پیترو دلاواله نیز در سفرنامهٔ خود نوشته‌است: «حقیقتاً مشاهدهٔ سرنوشت مردمان بیچاره‌ای که از هر دو طرف (ایران و عثمانی) دائماً کشته می‌شوند یا به اسارت می‌روند و وجود این همه بدبختی و بیچارگی موجبات کمال تأثر انسان را فراهم می‌کند.»[۲۵]

جنگ با ازبکان[ویرایش]

در زمان صفویه ازبکان پیوسته به خراسان می‌تاختند و آنجا را غارت می‌کردند. وقتی شاه عباس به سلطنت رسید ازبکان مشهد را تصرف کرده و دوباره به درون خاک ایران می‌تاختند[۲۶] و تا اسفراین پیشروی کردند.[۲۷]

در این گیر و دار ناگهان عبدالله خان ازبک درگذشت و پسرش عبدالمومن خان نیز به قتل رسید.[۲۸] بدین ترتیب شاه عباس در ۲۵ ذی‌الحجه سال ۱۰۰۶، «برهنه پای و گشاده پیشانی به همراه سپاهیان وارد مشهد شد».[۲۹] با این وجود هنوز ازبکان به قصد غارت به سر حدات شمال شرقی ایران می‌تاختند تا این که ارتش ایران در نواحی هرات آنان را در هم بکوبند. همچنین سر مقتولین را به قزوین فرستادند[۳۰] که تعداد آن‌ها را از ۱۷۰۰ سرباز تا ۲۰۰۰۰ سرباز نوشته‌اند.[۳۱]

شاه عباس برای ایجاد مانع بر سر راه ازبکان چندین هزار خانوار کرد را از آذربایجان غربی و کردستان به خراسان کوچاند.[۳۲] پس از چندی باز ازبکان به جانب خراسان هجوم آوردند و این بار شاه عباس با هفتاد هزار نفر به خراسان لشکرکشید.

پس از چندی تألم خان برادرزاده عبدالله خان به سرکردگی ازبکان رسید و با سیصد هزار نفر به خراسان حمله کرد و در هرات مقر ساخت؛ بنابراین سپاه ایران با یکصد هزار نفر سپاهی به هرات حمله کرد و در این نبرد ازبکان شکست خوردند و تألم خان کشته شد. همچنین دوازده هزار نفر از مردان و زنان ازبک به دست ایرانیان اسیر شدند.[۳۳]

شاه عباس در سال ۱۰۳۰ به منظور تصرف قندهار به خراسان آمده و همین که شاه به خراسان نزدیک شد ازبکان طلب عفو کردند و شاه با این شرط که آنان تا ابد از در دوستی با ایران وارد شوند آنان را بخشود.

انتقال پایتخت به اصفهان[ویرایش]

شاه عباس پس از پیروزی بر ازبکان در ۱۰۱۷/ ۱۵۹۸ پایتختش را از قزوین به اصفهان که آن را به شکل یکی از زیباترین شهرهای جهان دگرگون کرده بود، منتقل کرد. از جنوب شهر شاهراهی بدان وارد می‌شد که از میان باغ‌ها و عمارت‌های مشهور به هزارجریب می‌گذشت، که بسیاری از اشراف در آن سکونت داشتند. پس از گذر از زاینده رود و پل الله وردی خان از خیابان عظیم پردرخت چهارباغ می‌گذشت، به میدان عظیم مستطیلی شاه می‌رسید که کاخ عالی قاپو و دو تا از بزرگ‌ترین شاهکارهای معماری ایرانی، مسجد شیخ لطف‌الله و مسجد شاه بدان مشرف بود. این شهر زیبا غالباً مورد بازدید سفرای اروپایی، تجار خواهان امتیازات تجاری، مبلغین کاتولیک خواهان مجوز افتتاح صومعه و فعالیت تبلیغی، سیاحانی چون برادران شرلی و مسافرینی چون پیترو دلاواله که شرح‌های ارزشمندی از ایران صفوی برجای نهاده، قرار می‌گرفت.[۱۴]

معاهده صلح استانبول[ویرایش]

نگاره شاه عباس بزرگ توسط هربرت

ترکان عثمانی که با بهره جویی از آشفتگی پس از قتل حمزه میرزا به خاک ایران دست اندازی نمودند و نواحی ارزروم؛ عراق عرب؛ کردستان؛ ارمنستان؛ گرجستان؛ بخش‌هایی از آذربایجان و حتی لرستان و خوزستان را زیر پنجهٔ خویش درآوردند و تا کرانهٔ نهاوند و همدان پیشروی کردند. شاه عباس که از همکاری سرداران قزلباش و پشتیبانی دولتهای هند و روسیه دلسرد شده بود، ناچار تن به پذیرش شرایط سنگین عثمانی‌ها داد و حاضر به برنهادن پیمان‌نامهٔ صلح شد. شاه عباس با این تاکتیک چند سالی برای نوین‌سازی نیروهای ایران و بازپس‌گیری سرزمین‌های از دست رفته زمان خرید. مذاکرات دربارهٔ برنهش پیمان صلح سه ماه به درازا انجامید و سرانجام به امضای پیمان‌نامهٔ صلح استانبول در ۲۱ مارس ۱۵۹۰ (۹۹۹ هجری قمری) فرجامید. به موجب این قرارداد شهر تبریز با بخش باختری آذربایجان و استان‌های ارمنستان و شکی و شیروان و گرجستان و قراباغ و قسمتی از لرستان با قلعه نهاوند در دست عثمانی‌ها به جا ماند و چنین برنهاده شد که از آن پس ایرانیان از لعن خلفای سه‌گانه خودداری کنند و شاهزاده حیدر میرزا به عنوان گروگان در دربار عثمانی باقی بماند.[۳۴] سپس شاه عباس با بهره‌جویی از فرصت پیش آمده اوضاع آشفته ایران را سر و سامان داد.

کشتار نقطویان[ویرایش]

نقطویان، پیروان محمود پسیخانی گیلانی بودند و او خود ابتدا از مریدان سید فضل‌الله استرآبادی مؤسس فرقه معروف حروفیه بود و پس از این که از سوی فضل به دلیل خودپسندی و نافرمانی طرد شد، به «محمود مطرود و مردود» نیز شهرت یافت. اگر چه از او و پیروانش در کتب تاریخی عصر او یادی نشده ولی تحقیقات بعدی، او را مردی پرهیزگار، دانشمند و زیرک معرفی کرده‌اند. او با تیمور لنگ معاصر بوده‌است. محمود شانزده کتاب و هزار و یک رساله نوشته و هر یک را نامی مخصوص داده‌است.[۳۵] تعقیب و کشتار آنان از زمان سلطنت شاه تهماسب یکم شروع شده و در زمان شاه عباس به اوج خود رسید. شاه عباس آنقدر در کشتار آنان افراط کرد که اکبر کبیر، پادشاه هندوستان، برای آنان میانجی شده ولی سودی نداد.

شورش خان احمد گیلانی[ویرایش]

خان احمد گیلانی که در لاهیجان خراجگزار شاه بود علم طغیان برافراشت. بدین ترتیب شاه با سی هزار نفر به گیلان لشکر کشیده و آن‌جا را گرفت.[۳۶] خان احمد نیز به عثمانی پناهنده شد و در سال ۱۰۰۵ هجری در بغداد درگذشت.[۳۷]

شورش میرشاهوردی‌خان لر[ویرایش]

میر شاهوردی‌خان خورشیدی واپسین حاکم اتابکان لر کوچک نسبت به شاه عباس طغیان کرد و خراج نپرداخت. شاه عباس در رأس سی هزار سوار به منطقه تاخت و آن‌جا را تصرف کرد. سپس دوازده هزار گرجی تازه مسلمان را مأمور یافتن شاه‌وردی‌خان کرد. آنان والی لرستان را یافته نزد شاه آورده و او به دستور شاه اعدام شد.

لشکرکشی شاه عباس به طبرستان[ویرایش]

در سال ۱۰۰۵ قمری که سال دهم پادشاهی شاه‌عباس بود، شاه عباس که از طرف مادری شجره‌نامه‌اش به میر قوام‌الدین مرعشی آملی می‌رسید، طبرستان را ملک موروثی خود می‌دانست. بر همین اساس، وی تصمیم گرفت که سراسر آن سرزمین را به اختیار خود درآورد.[۳۶] به نقل از کتاب عالم‌آرای عباسی او فقط غارت طبرستان را در سر داشته و نسبتش از سمت مادر به مرعشیان تنها بهانه‌ای برای این عمل بوده.[۳۸]

ملک بهمن دوم[ویرایش]

در عالم آرای عباسی آمده‌است: وقتی فرهادخان که بزرگ لشکر شاه‌عباس بود به آمل رسید، مردم عوام آن شهر جهت استحکام قلعه آماده شدند و از قلعه شهر محافظت نمودند. این زمان ملک بهمن پادشاه آن روزگار سلسله پادوسبانیان که در لارجان بود، اعلام کرد که نمی‌خواهد قلعه را نگه‌دارد چون آمل از ممالک موروثی وی نبوده و نیاکانش آمل را در اختیار نداشتند؛ ولی در حقیقت به ملازمانش که در قلعه بودند پیغام می‌داد که دربرابر قزلباشان مردانه دفاع کنند تا پای آن‌ها به لاریجان نرسد. با این‌حال مردم طایفهٔ تکلو در نگهداشتن قلعه اصرار می‌کردند. سید مظفر که یکی از بزرگان شهر ساری بود و گویند به افیون معتاد بود به همراه فرهادخان به محاصره آمل رفته بود در این‌حال که قلعه فتح نمی‌شد وی اردوگاه را ترک کرد و به قلعه شخصی‌اش (ازداره‌کله) رفت ولی چون به افیون معتاد بود، به اجبار به جنگل رفت و درآنجا بر اثر مریضی و اسهال مُرد. الونددیو نیز که می‌دید قزلباش‌ها می‌خواهند سراسر طبرستان را فتح کنند بر سر دوراهی ماند که به لشکر ملک بهمن اضافه شود یا با شاه‌عباس متحد گردد. بر همین اساس شاه‌عباس به این نتیجه رسید که تا وقتی شاهان پادوسبانی در مازندران و حتی در شهری حکومت کنند نمی‌تواند اتحاد مردم را از بین ببرد و طبرستان را فتح کند. پس از مدتی با تلاش‌های فراوان فرهادخان قلعه فتح شد و به دستور شاه‌عباس قزلباش‌ها به همراه فرهادخان به سمت لاریجان یورش بردند. بعضی از بزرگان شهر لاریجان از ترس جانشان به فرهادخان تسلیم شدند و ملک بهمن که آن‌ها را در حال خیانت دید همه ریش‌سفیدان را به سیاه‌چال انداخت. مردم لاریجان که از طرفداران این امراء بودند و اصلاً به خاطر ایشان از ملک بهمن پیروی می‌کردند، حال با او از در دشمنی برآمدند و راه‌های مخفی قلعه را به قزلباش‌ها نشان دادند. ملک بهمن که فردی چرب‌زبان و حیله‌گر بود به اجبار تسلیم شد و فرهادخان و قزلباش‌ها را به مهمانی دعوت نمود ولی فرهادخان قبول نکرد و او را در تاریخ بیست و سوم مرداد ماه سنه ۱۰۰۶هجری نزد شاه‌عباس در اصفهان برد و سرانجام ملک سلطان حسین لواسانی (که خود از فامیلان بسیار نزدیک بهمن بود) به انتقام برادرش (ملک سلطان حسن) ملک بهمن را در نقش جهان اصفهان سربرید. طایفهٔ تکلو که از دوستداران پادوسبانیان بودند پیش از به راه انداختن قیام توسط قزلباش‌ها کشته شدند.[۳۸]

ملک جهانگیر چهارم[ویرایش]

دیگر شاخه سلسله پادوسبانیان ملکان کجور نام داشت. در زمان حکومت شاه‌عباس شاه این شاخه ملک جهانگیر لقب داشت. شاه‌عباس پس از رسیدن به لاریجان و آمل به فکر برانداختن کامل سلسله پادوسبانیان و نابودی آخرین شاه این سلسله افتاد بنابرین لشکری به سرکردگی الله‌قلی‌بیک قورچی‌باشی را از قزوین به سمت رستمدار روانه ساخت.[۳۹] پس از مدتی محاصره بودن رستمدار عده‌ای از مردمان شهر نزد قورچی‌باشی رفته و تسلیم شدند و هر روز برای سپاهیان ایران غذای فراوان آماده می‌کردند و به آن‌ها خدمات بسیار ارائه می‌داشتند. قورچی‌باشی همان ابتدا نامه‌ای به شاه نوشت و او را از شرح ماجرا اطلاع داد. شاه نیز در جواب نوشت که باید بسیار مراقب باشید چون رستمداری‌ها هیچ‌گاه تا به حال از شاهان خود دست نکشیده‌اند و شاید حیله‌ای در کار باشد ولی قورچی‌باشی پس از مشاهدهٔ خدمات ایشان به آن‌ها معتمد شد. روزی که قورچی‌باشی به حمام رفته بود، رستمداری‌ها اسلحه تهیه کردند و در نزدیکی حمام، آماده می‌شدند. در این وقت سربازان از این اعمال اطلاع یافتند و همه‌کس را دستگیر نمودند. سپس فرمان مرگ همهٔ آن‌ها صادر شد و همهٔ آن‌ها به‌قتل رسیدند. پس از این، ملک جهانگیر مخفیانه قلعه را ترک کرد و به قلعهٔ دیگری شتافت و از آن‌جا نیز به بیشه گریخت. روزی که او و چندی از معتمدانش در بیشه می‌گشتند، عده‌ای صوفی آن‌ها را دیده و شناختند. همراهان ملک همگی کشته‌شدند و ملک گریخت و سرانجام پس از تعقیب او یکی از صوفیان او را به بند کشید و به نزد قورچی‌باشی بُرد و وی نیز ملک را در قزوین به نزد شاه‌عباس برد و در تاریخ یکشنبه ۲۲ جمادی‌الثانی سال ۱۰۰۶قمری، سلسلهٔ ۹۸۴سالهٔ پادوسبانیان منقرض گشت.[۳۸]

ایجاد نظام چریکی در بین کردها و افغان‌ها[ویرایش]

شاه عباس به خوبی می‌دانست گام نخست جنگ با عثمانی و ازبکان ایجاد یک سپاه سازماندهی شده و منظم است ولی شاه به این بسنده نکرد و می‌دانست یکی از معمول‌ترین روش‌های حملهٔ عثمانیان و ازبکان، یورش غافلگیر کنندهٔ آن‌هاست. شاه عباس تنها راه‌حلی را که بتوان از این رویداد جلوگیری کرد را در یک چیز دید. تشکیل چند گروه چریکی و سازماندهی‌شده که متشکل از کردها و افغان‌ها بودند. کردها به‌دلیل نزدیک بودن به حکومت عثمانی و آشنا بودن با شرایط کوهستانی و سخت و شرایط اقلیمی و جغرافیایی مرز بین دو امپراتوری، به‌راحتی می‌توانستند به چند گروه تقسیم شده و در جاهای مشخصی که در مسیر حرکت قشون عثمانی بود کمین کرده و به ناگهان به آن‌ها حمله کنند. این حمله‌های غافلگیرکننده و پی در پی گروه‌های چریکی کردها در مرز امپراطوری‌های صفوی و عثمانی، سبب تحلیل رفتن قوا و انرژی قشون و از بین رفتن تعدادی از سربازان عثمانی می‌شد. این نقشه در بین گروه‌های چریکی افغان در مقابل حملات ازبکان نیز استفاده می‌شد. این نقشه‌ها در خیلی از جنگ‌ها مانند جنگ تبریز (۱۶۱۸) برای شاه عباس پرفایده بود.

کوچاندن کردها به مناطق شمال شرق[ویرایش]

مردم کردتبار منطقهٔ خراسان بنا به منابع تاریخی نوادگان کردهایی هستند که در زمان شاه عباس از منطقه شرقی ترکیه به این نواحی برای نگاهداری از مرزهای ایران کوچ داده شدند و بنا به روایتی دیگر، شاه عباس آنان را به‌خاطر تضعیف سرکشی خان‌های کرد و به‌کار بردن آنان در مقابله با حملات بی‌امان ازبکان، مغول‌ها و ترکمن‌ها به خراسان بزرگ کوچاند.

جنگ اول با عثمانی[ویرایش]

شاه عباس نه تنها دشمنی دیرینه بین حکومت صفویه و عثمانی را ادامه می‌داد بلکه از دولت عثمانی کینهٔ بسیار شدیدی در دل داشت. حکومت عثمانی پس از فتح تبریز، قزلباشان را تحریک کرده و باعث شدند که آن‌ها به قتل (خیرالنساء بیگم) مادر شاه عباس دست بزنند. گرچه شاه عباس در این واقعه، خردسال بوده ولی همواره سعی داشته‌است که انتقام این واقعه را از عثمانی‌ها بگیرد. واقعه‌ای دیگر که در رفتار عباس با ترکان عثمانی نقش داشت، ارتباط آن‌ها با یورش ازبکان به هرات و قتل خان استاجلوها (پدرخواندهٔ شاه عباس) بود.[۴۰] شاه پس از آرام ساختن مرزهای شمال شرقی و اصلاحات در ارتش، شرایط را برای باز پس‌گیری غرب ایران از عثمانیان مساعد دید. ابتدا با روس‌ها ارتباط برقرار کرد و درخواست عملیات هم‌زمان علیه عثمانی نمود که روس‌ها به‌دلیل جنگ لیون با این خواسته موافقت نکردند و تنها به چند عملیات ایذایی در مرز داغستان دست زدند.[۴۱] در این زمان مردم غرب (نهاوند، تبریز، ماکو و…) نیز شکایت از ستم عثمانیان به دربار ایران روانه ساختند.[۴۲] جنگ‌های طولانی و طاقت‌فرسای شاه محمد خدابنده و شاه عباس بزرگ با عثمانی (بین سال‌های ۱۵۷۸ تا ۱۵۹۰) در زمان مراد سوم اتفاق افتاد.

بدین ترتیب شاه عباس تصمیم گرفت با عثمانی وارد جنگ گردد. پس از تشخیص ساعت سعد توسط جلال الدین محمد یزدی منجم‌باشی، ارتش ایران در ۷ ربیع‌الثانی سال ۱۰۱۲ از اصفهان حرکت کرد. در راه، سپاه قزوین و اردبیل به شاه پیوست. شاه عباس با یک حرکت غافلگیرانه به تبریز هجوم برد و آن را متصرف شد.[۴۳] سپس از تبریز به ایروان تاخت؛ زیرا عثمانیان در آن‌جا تجمع کرده بودند. وقتی سپاه به حوالی ایروان رسید عثمانیان به‌سوی ایرانیان توپ شلیک کردند و سپاه ایران در جنگل‌های اطراف موضع گرفت. در این مدت قلعهٔ کوزچی فتح شد. همچنین سلطان محمد سوم عثمانی درگذشت و پسر شانزده‌ساله‌اش (سلطان احمد اول) به سلطنت رسید. در همان هنگام، الکساندر امیر گرجستان کاختی و گرگین‌خان امیر گرجستان کارتلی نیز به اردوی شاهی آمدند و اظهار فرمانبرداری کردند. سپاه ایران پس از چندی به قلعهٔ ایروان حمله برد و پس از کشتن دو هزار نفر آن را متصرف شد. قلعهٔ عتیق نیز که مقر اصلی عثمانیان به رهبری شریف پاشا بود تسلیم شد.[۴۴]

شاه عباس یک‌سال بعد (بهار ۱۰۱۵) به گنجه حمله برد و آن را تصرف کرد.[۴۵] سپس با این‌که عثمانیان پل جوادوا بر رود کورا را تخریب کرده بودند، از این رود گذشت و به‌سوی شماخی رفته و آن را به محاصره گرفت. قلعهٔ شماخی دارای برج و باروی بزرگی بود و دور تا دور قلعه را خندق کنده بودند و دروازهٔ قلعه نیز پل متحرکی بود که آن را به هنگام هجوم دشمن می‌بستند. سپاه ایران برج و باروهای قلعه را با توپ و سنگ‌انداز - که سنگ‌های سی منی می‌انداخت - در هم کوفت و پس از آن‌که عثمانیان حدود ۳۰۰۰ نفر تلفات دادند، شهر به‌دست ایرانیان افتاد. همچنین از اهالی شهر شش هزار تومان پول جمع شد و بین نظامیان تقسیم گردید.[۴۶]

هنگامی که شاه عباس تصمیم به بازگشت به اصفهان گرفت، دست به کار دوراندیشانه‌ای زد. به این ترتیب که مناطق ارمنستان و نخجوان را به بیابان بایر و خشک تبدیل کرد و چشمه‌ها را مسموم ساخت. این عمل باعث می‌شد که هرگاه عثمانیان از طریق ارزروم به ایران حمله کنند، دچار کمبود آذوقه گردند.[۴۷]

جنگ دوم با عثمانی[ویرایش]

در زمان پادشاهی احمد یکم پس از شکست سخت او در جنگ عثمانی و صفوی (۱۸۱۸–۱۶۰۳) از شاه عباس بزرگ، مناطقی که به‌طور موقت در جنگ عثمانی-صفویه (۱۵۷۸–۱۵۹۰) ضمیمه خاک عثمانی شده بودند مثل گرجستان، آذربایجان و سایر مناطق وسیع قفقاز، به موجب عهدنامه نصوح پاشا (۱۶۱۲ میلادی) به ایران واگذار شدند. پس از آن مرزهای جدید بر اساس همان خطی که در صلح آماسیه در سال ۱۵۵۵ تأیید شده بود، ترسیم شد.[۴۸]

سلطان احمد اول عثمانی در سال ۱۰۲۶ به خلیل پاشا فرمان داد به دیاربکر رود و به جمع‌آوری سپاه برای حمله به ایران بپردازد. پس از چندی در ۲۲ ماه ذی‌القعدهٔ همان سال، سلطان درگذشت و برادرش سلطان مصطفی به سلطنت انتخاب شد. سلطان جدید در نظر داشت که با ایران صلح کند و بدین منظور، سفیر زندانی‌شدهٔ ایران را آزاد کرد.[۴۹]

هنگامی که خبر جمع‌آوری سپاه در دیاربکر توسط خلیل پاشا به شاه عباس رسید، به قرچغای بیگ، امیر توپخانه و سردار تفنگچیان سپاه، دستور داد ولایات ارزروم و وان را غارت کرده تا سپاه عثمانی با مشکل آذوقه مواجه گردد که این کار به‌خوبی انجام شد.[۵۰]

دیری نگذشت که سران عثمانی سلطان مصطفی را از سلطنت برداشتند و پسر بزرگ سلطان احمد اول (سلطان عثمان) را که دوازده‌ساله بود به سلطنت نشاندند. این سلطان نامه‌ای دوستانه برای شاه عباس فرستاد که شاه آن را نپذیرفت.[۵۱]

در سال ۱۰۲۷ هجری قمری خلیل پاشا در رأس سیصد هزار نفر به آذربایجان هجوم برد. قرچغای خان که توان مقابله با او را نداشت به تبریز عقب نشست و به فرمان شاه، تبریز را ویران کرده و به‌طرف اردبیل عقب‌نشینی کرد. خلیل پاشا تبریز را گرفت و به‌سوی اردبیل پیش راند. قرچخای خان دستور مبارزه با دشمن نداشت و در این زمان خلیل پاشا ۳۵۰۰۰ سپاهی ترک و ۱۵۰۰۰ سپاهی تاتار را مأمور حملهٔ شبانه به اردوی ایران کرد. در این هنگام یکی از سربازان عثمانی به‌نام علی بیگ که اصلاً ایرانی بود، این خبر را به ایرانیان رساند. قرچغای خان با سی هزار نفر به مقابلهٔ عثمانیان رفت و در یک حملهٔ غافلگیرانه قوای آنان را در هم شکست و حدود هشتاد تن از سرداران ترک و تاتار را به اسیری گرفت.[۵۲]

خلیل پاشا پس از این شکست، تصمیم به صلح گرفت. همچنین دستوری مبنی بر بازگشت به استانبول از جانب سلطان به او رسید. سپاهیان عثمانی درخواست عبور از مراغه و کردستان را برای بازگشت به کشورشان داشتند که با مخالفت شاه عباس مواجه گشت. سرانجام سپاهیان عثمانی از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند.

جنگ با گورکانیان هند و بازپس‌گیری قندهار[ویرایش]

اثری نقاشی از به‌حضور پذیرفته‌شدن خان‌عالم، سفیر جهانگیرشاه گورکانی در یک شکارگاه توسط شاه عباس.

شاه عباس پس از سرکوب کردن ازبکان و تصرف خراسان میل داشت قندهار را نیز از اکبر شاه گورکانی، حاکم مغولی هند طلب کند. بدین منظور چندین سفیر با هدایای گران‌بها به دربار هند فرستاد و با اشاره، استرداد قندهار را مطرح کرد «تمامت ملک خراسان که در تصرف مخالفان بود من شیء زاید، به‌دست درآمد سوای قندهار که در تصرف منسوبان آن است، محلی در تصرف دیگری نمانده طلب کرد ولی جواب درستی به سفیران داده نشد.[۵۳]

شاه عباس که دانست با دوستی نمی‌توان قندهار را به‌دست‌آورد، در ربیع‌الثانی سال ۱۰۳۱ به خراسان رفت و از آن‌جا به بهانهٔ گردش و شکار، عازم قندهار شد. دریافت گزارش اوضاع نابسامان گورکانیان و همچنین اهانت برخی از درباریان هند به زینل‌بیگ، شاه‌عباس را برای فتح قندهار مصمم کرد. به دستور شاه، سپاهی شصت هزار نفری از خراسان، عراق و گیلان تدارک و روانه خراسان شدند. آنها مأمور بودند در ولایات خراسان همچون نیشابور، مشهد و ترشیز اردو زده تا به محض رسیدن شاه، به سمت قندهار عازم گردند. شاه نیز در ربیع‌الاول ۱۰۳۱ق. / فوریه ۱۶۲۲م. از اصفهان به سمت مرزهای شرقی حرکت کرد. نوروز آن سال را در طبس گیلکی گذرانید و حرمسرای خود را در همان‌جا نگه داشت. او مدتی در فراه اقامت کرده و پس از ملحق شدن سران سپاه از سمت قهستان روانه قندهار شد.

شاه‌عباس در زمان اقامتش در فراه، وصال‌بیگ ایواغلی را همراه نامه‌ای به نزد عبدالعزیزخان حاکم گورکانی قندهار فرستاد. در آن مکتوب هدف از سفرش را آن‌گونه که پیشتر نیز به خان عالم، ایلچی هند گفته بود، سیر و شکار بیان کرد و از حاکم خواست که لوازم میزبانی مناسب را مهیا کند «که غرض اصلی از این نهضت به نوعی که به خان عالم گفته بودیم، آنست که بر عالمیان به تخصیص معاندان اوزبکی، قرب جوار طرفین ظاهر گردد که مملکت ما و شما یکی است» اما عبدالعزیزخان با حضور شاه‌عباس در قندهار مخالفت کرد و طی نامه‌ای او را به بازگشت به خراسان فراخواند. این پاسخ خشم شاه صفوی را برانگیخت. قطعاً هدف اصلی شاه‌عباس از لشکرکشی، فتح قندهار به صلح یا به جنگ بود. اما با وجود روابط حسنه با گورکانیان، او نمی‌خواست آغازگر نبرد باشد؛ لذا وقتی میرزاقلی‌سلطان حاکم کرشک چند نفر از جغتاییان را که از سوی حاکم قندهار برای حفاظت از قلعه بندتیمور فرستاده شده بودند دستگیر کرد، شاه او را عتاب و با اعطای خلعت به اسیران، آنها را آزاد کرد.

شلیک توپ از سوی نگهبانان قلعه به اردوی شاه‌عباس در هشتم رجب ۱۳۰۱ ق. بهانه‌ای برای شروع نبرد بود. شاه صفوی، خسروسلطان پازوکی را با جمعی به قلعه زمین داور فرستاد و خود به محاصره و فتح قلعه پرداخت. ابتدا توپچیان با شلیک توپ، مدافعان قلعه را که در منابع ایرانی پنج هزار نفر و در منابع هندی سیصد تا چهارصد نفر ذکر شده را به خود مشغول و سپس عده‌ای به حفر کانالهایی در زیر برج‌ها و دیوار قلعه اقدام کردند. تا اینکه «بنیان حصار را چون خانه زنبور و مانند بیت‌العنکبوت سست بنیان گردانیدند». در یازدهم شعبان، عبدالعزیزخان با سایر امرای گورکانی از قلعه بیرون آمده و تسلیم شدند. شاه‌عباس تلاش چند روزه مدافعان را حمل بر آداب خدمت و چاکری قلمداد کرد و ضمن بخشش جریمه‌ای که تعهد کرده بودند، آنها را مورد مرحمت خود قرار داد. سرانجام در چهاردهم شعبان ۱۰۳۱ق. / ۲۴ ژوئن ۱۶۲۲م. و پس از بیست و پنج سال، مجدداً خطبه به نام امام شیعی و شاه صفوی در قندهار خوانده شد. در زمین داور نیز مدافعان گورکانی قلعه پس از مقاومت، نهایتاً تسلیم و سپس توسط قزلباشان قتل‌عام شدند.[۵۴]

شاه عباس پس از محاصرهٔ قندهار در مدت کوتاهی برج‌های آن را با توپ در هم کوبید. و شهر را در سه‌شنبه ۱۳ شعبان سال ۱۰۳۱ مصادف با ۲۰ ژوئن ۱۶۲۲ تصرف کرد.[۵۵]

بازپس‌گیری مناطق اشغال شده در خلیج فارس[ویرایش]

تاریخچه از دست دادن جزایر و بندرعباس[ویرایش]

در اکتبر ۱۵۰۷ میلادی ( مهرماه ۸۸۶ شمسی) ، بلافاصله آفونسو دو آلبوکرک پرتقالی پس از فتح جزیره هرمز با فرستادگان شاه اسماعیل در جزیره هرمز ملاقات کرد. شاه از اینکه پرتقالیها جزیره او را اشغال کرده‌اند ناراحت نبود! بلکه بیشتر نگران از دست دادن خراج هرمز بود. او، پرتغالی‌ها را متحد اروپایی خود در نبرد با عثمانی‌ها و مملوکها می‌دانست.[۵۶] پرتقالیها به همین ترتیب در همان سال ۱۵۰۷ میلادی قشم ، مسقط (کشور عمان تا آن زمان جزو ایران بود) و در ۱۵۱۴ میلادی بندر عباس و سپس در ۱۵۲۱ میلادی بحرین را بدون هیچ مقاومتی از طرف اسماعیل اشغال کردند.[۵۷]

بازپس گیری[ویرایش]

این مناطق بیش از یک قرن در اشغال پرتقال باقی ماندند تا سر انجام شاه عباس اول (کشور هنوز یک نیروی دریایی نداشت!) بکمک کمپانی هند شرقی انگلستان (دولت استعماری بعدی) بندر عباس را در ۱۶۱۴ میلادی و قشم و هرمز را در ۱۶۲۲ میلادی پس گرفت که البته زیر بار اعطای امتیازات به انگلیس رفت![۵۸] انگلیسها صاحب درامد گمرکات شدند. ایران نصف هزینه ناوگان انگلیس را پرداخت کرد و زندانیان جنگی مطابق دین آنها تقسیم شدند یعنی پرتقالیهای مسیحی به انگلیسها داده شوند و زندانیان مسلمان به ایرانیها داده شوند.[۵۹]

صحنه نبرد نیروهای ایرانی و پرتغالی در خلیج فارس

فرمانده ارتش ایران در این نبرد، امام‌قلی خان بود. لشکر شاه عباس توانست باتوسل به چهار کشتی انگلیسی از کمپانی هند شرقی بندر گمبرون (بندرعباس کنونی) را پس بگیرد.[۶۰]

جنگ سوم با عثمانی[ویرایش]

سکه شاه عباس ضرب بغداد ۱۰۳۴ قمری.

در سال ۱۰۳۱ هجری میان ینی‌چری‌ها اختلاف افتاد؛ در نتیجهٔ آن، سلطان مصطفی یکم بار دیگر به سلطنت رسید و سلطان عثمان دوم پس از چهار سال سلطنت توسط ینی‌چری‌ها به قتل رسید. سلطان در دور دوم سلطنت خود خواهان صلح با ایران شد.[۶۱]

در میان این شورش‌ها و ضعف دربار عثمانی، شخصی به‌نام بکرسوباشی بر بغداد حاکم شد و از اطاعت عثمانیان بیرون آمد و خواهان پیوستن به ایران شد. سلطان، حافظ احمد پاشا را برای سرکوبی شورش بغداد اعزام کرد. در این هنگام صفی‌قلی‌خان حاکم همدان شروع به پیشروی در بین‌النهرین کرد و بدین ترتیب حافظ احمد پاشا ناچار به بازگشت شد ولی در حین رفتن، به بکرسوباشی اطلاع داد که حکومت بغداد را به او واگذاشته و درخواست کرد مانع ورود قزلباشان به شهر گردد.[۶۲]

در این هنگام، ینی‌چری‌ها سلطان مصطفی را از سلطنت برداشتند و سلطان مراد چهارم را به سلطنت نشاندند. سلطان جدید، حکومت بکرسوباشی در بغداد را به رسمیت شناخت؛ بنابراین جنگی بین سپاه ایران و بکرسوباشی درگرفت و بغداد به تصرف ایران درآمد (یکشنبه ۲۳ ربیع‌الاول سال ۱۰۳۲ قمری).

شاه عباس از ضعف قوای عثمانی استفاده کرده و به موصل لشکر کشید. پس از آن دیاربکر را متصرف شد و تا قلعه آخسقه در گرجستان پیش رفت. این فتوحات باعث شد سلطان، حافظ احمد پاشا را به جنگ با صفویان بفرستد. سردار عثمانی در قلعهٔ بغداد از سپاهیان صفوی شکست خورد.

در سال ۱۰۳۷ قمری، شاه عباس، امام‌قلی خان (بیگلربیگی فارس) را مأمور تصرف بصره کرد. امام‌قلی خان با سپاه بزرگی به‌سوی بصره شتافت. اهالی بصره سر به اطاعت گذاشتند و عثمانیان از ترس به قلعهٔ شهر پناه بردند. در این زمان خبر فوت شاه عباس و انتشار آن میان قزلباشان باعث شد سپاه صفوی از بصره عقب‌نشینی کند.[۶۳]

شاه عباس یکم همیشه در لشگرکشی‌های خویش گروهی از روسپیان را همراه اردو می‌برد.[۶۴]

درگذشت[ویرایش]

شاه عباس پیش از برآمدن آفتاب روز جمعه ۲۴ جمادی‌الاول سال ۱۰۳۸ هجری قمری در کاخ اشرف درگذشت.[۶۵] عالم‌آرای عباسی دربارهٔ علت مرگ او می‌نویسد:

«چند روز قبل از آن در شکارگاه، پادشاه در خوردن و آشامیدن طعام افراط کرد و در بازگشت، به سبب سنگینی بار معده دچار تب شد و در اندک مدتی از اوج کمال به حضیض وبال رسید.»

آرامگاه شاه عباس در امامزاده حبیب بن موسی، کاشان

به گفتهٔ برخی منابع، شاه عباس پیش از مردن وصیت کرد که بدنش را جایی دفن کنند که بر همه‌کس ناپیدا باشد.[۶۶] برخی منابع نیز مدعی‌اند جسد او به نجف برده و در آن‌جا به خاک سپرده شد. اما بسیاری منابع می‌گویند شاه عباس در مازندران درگذشت و تصمیم بر آن بود که پیکرش به اصفهان آورده شود اما به‌دلایلی در میانهٔ راه جسدش در کاشان دفن شد. هم‌اکنون نیز آرامگاه قطعی شاه عباس در کاشان در امام‌زاده حبیب بن موسی برجاست و در آن‌جا به خاک سپرده‌شده‌است.[۶۷]شاردن، جهانگرد فرانسوی که در زمان شاه‌عباس دوم از ایران بازدید کرد، می‌گوید: «رسم پادشاهان این کشور آن است که مدفن حقیقی خود را مکتوم بدارند به همین جهت هنگام تدفین اجساد سلاطین معمولاً شش تا دوازده دستگاه تابوت به اسم پادشاه معرفی و در جاهای مختلف دفن می‌کنند و جز دو سه نفر از نزدیکان، کسی از محل دفن پادشاه آگاه نیست.»

جانشینی[ویرایش]

شاه عباس در ظاهر به فرزندانش علاقهٔ زیادی داشت تا این‌که قیم پسر دومش، حسن در سال ۹۹۷ ه‍.ق در مشهد شورش کرد. با این‌که این شورش سرکوب شد، ولی خاطرهٔ کودتا علیه پدرش برای شاه عباس تداعی شد. محمد میرزا و اسماعیل میرزا (سومین و چهارمین فرزند) در خردسالی از دنیا رفتند ولی شرایط برای سه پسر دیگر شاه به گونهٔ دیگری رقم خورد، وقتی در سال ۱۰۲۳ ه‍.ق سران چرکس مورد سوءظن، همگی کشته شدند و علاوه بر آن نیز محمدباقر میرزای به ظاهر بی‌گناه که خود جریان شورش امیران را به شاه رسانده بود، در سال ۱۰۲۴ ه‍.ق در رشت به دستور پدرش به قتل رسید. شش سال بعد، چهارمین پسر شاه، محمد خدابنده بود، که او نیز در هنگام بیماری شدید پدرش، زودهنگام از قزلباشان درخواست حمایت کرد که سرنوشت او نیز گرفتن چشمانش بود. در سال ۱۰۳۶ ه‍.ق تنها دو سال مانده به فوت شاه عباس، پنجمین پسرش امامقلی میرزا در حالی‌که بیش از بیست و دو سال از عمرش نمی‌گذشت،[۶۸] سرنوشت مشابهی یافت. سرانجام، شاه پسری که شرایط پادشاهی داشته باشد، نداشت و فرزندان شاهزادگان نیز به‌خاطر عدم شورش احتمالی در حرم‌سرا با ناز و نعمت بزرگ شدند، تا فکر شورش به ذهنشان خطور نکند.[۶۹] بنابراین سام میرزا فرزند صفی میرزا تنها گزینهٔ باقی‌مانده برای احراز مقام پادشاهی و جانشینی پس از مرگ شاه عباس بزرگ به‌حساب می‌آمد. به این ترتیب وی در سال ۱۰۳۸ ه‍.ق هشت روز پس از مرگ شاه عباس، در ۱۸ سالگی،[۷۰] در کاخ عالی‌قاپو بر تخت پادشاهی تکیه زد.[۷۱] از این پس سام میرزا با نام جدید شاه صفی (همانند اسم پدرش) به حکومت پرداخت.[۷۲]

سیما[ویرایش]

نگاره‌ای از شاه عباس یکم اثر بشنداس

جان کارت رایت یکی از جهانگردان خارجی که در سال ۱۰۱۲ هجری قمری شاه عباس را از نزدیک دیده بود، در سفرنامهٔ خود دربارهٔ ۳۴ سالگی شاه عباس چنین می‌نویسد:[۷۳]

این شهریار جوان از لحاظ جسمانی و عقلانی هر دو نمونه‌ای از کمال مطلق است. آدمی است میانه بالا، سیمایی سخت موقر و چشمانی تیز و نافذ دارد، سیه‌چرده است و صاحب سبیلانی دراز. ریشش را می‌تراشد و ظاهرش حکایت از جنگاوری او دارد. وی طبعی سخت‌گیر دارد. چنان‌که در نخستین برخورد، آدمی چنین می‌پندارد که جز بی‌رحمی و خشونت چیزی در خمیرهٔ وجود او ننهاده‌اند، اما در حقیقت طبعی فروتن و مهربان دارد، چنان‌که به راحتی می‌توان او را دید و با او سخن گفت. روش وی این است که در میان اعاظم امرای درباری آزادانه بر سر طعام می‌نشیند و از شکار و باز پرانی به همراه اعیان درباری و بزرگان و فرستادگان پادشاهان بیگانه حظ فراوان می‌برد.

دلاواله دربارهٔ شاه در میان‌سالی می‌نویسد:[۷۴]

مو و ابرو و سبیلش تا چهل و نه سالگی نیز سیاه بوده‌است و با آن‌که رنگ رویش از آسیب سفرها و جنگ‌های بی‌شمار به سیاهی گراییده بود، زیبایی‌های صورتش بر زشتی‌های آن می‌چربید و در مجموع، چهره‌ای موقر، جالب و نجیب داشت. دست‌هایش مثل کارگران روستایی کوتاه و ستبر و سیاه بود و آن‌ها را به رسم زمان، حنا می‌بست. بر اثر رنج‌ها و تلاش‌هایش در میدان‌های جنگ، بر اثر افراط در می‌گساری و آمیزش جنسی بسیار با زنان و ابتلای به بیماری‌های گوناگون (مالاریا، آبله و امراض دیگر) موهای سرش در پنجاه و دو سالگی ریخته بود.

شاه عباس یکم در ۱۹ سالگی و در سال دوم سلطنتش برخلاف پدر و اجدادش ریش خود را تراشید. برخی از حکام ولایات برای تقلید از عادت جدید شاه عباس و پسند او؛ روحانیون، مردم و سادات را مجبور به تراشیدن ریش کردند.[۷۵][۷۶]

عقاید[ویرایش]

بخشی از پیراهن شاه عباس بزرگ که ادعیه و آیات قرآن بر روی آن نوشته شده‌است. شاه عباس این رخت را هنگام جنگ می‌پوشید.

شاه عباس بزرگ به خاطر اعتقاد و ارادت زیاد به امام اول شیعیان لقب کلب آستان علی به خود داده بود. وی همچنین توهین کنندگان به حضرت علی را به سختی مجازات می‌کرد و نقل است که بر حلق آنان سرب داغ می‌ریخت.[۷۷] شاه عباس یکم در کاخ سلطنتی اشرف در بهشهر در اثر افراط در نوشیدن و خوردن درگذشت. این در حالی است که نیای او شیخ صفی‌الدین اردبیلی بسیار کم خوراک بود و بسیار روزه می‌گرفت.[۷۸] در کتاب چالش سیاست دینی و نظم سلطانی نوشته نجف لکزایی، نویسنده از قول جان فوران می‌نگارد: « در زمان شاه عباس حکومت دینی به سمت حکومت مطلقه دنیوی و غیردینی گرایش یافت. »[۷۹]

شاه عباس در دین اسلام و مذهب تشیع دوازده امامی سخت متعصب بود. نمازش ترک نمی‌شد و همیشه استخاره می‌کرد. پیش از جنگ وضو می‌گرفت و از درگاه الهی درخواست پیروزی می‌کرد. شاه عباس در میدان جنگ پیراهن مخصوصی می‌پوشید که بر روی آن دعا و آیات قرآن نوشته بود. شاه عباس یکم به پیامبر اسلام و امامان شیعه و جدش شیخ صفی الدین اردبیلی ارادت خاصی داشت و پس از هر نماز نام آنها را به زبان می‌آورد و از ایشان در کار سلطنت و ملکداری یاری می‌جویید.[۸۰]

درآمد و ثروت[ویرایش]

تندیس شاه عباس بزرگ که تا سال ۱۳۵۸ در اصفهان بر پا بود

در دوران سلطنت پادشاهان صفوی تمام درآمد و عواید کشور در اختیار شخص شاه و تمام مخارج نیز به فرمان و تصویب او صورت می‌گرفت. خزانهٔ دولت و آنچه از مالیات‌های گوناگون و عواید مستقیم و غیرمستقیم و درآمدهای رسمی و اتفاقی به خزانه داخل می‌شد، به شخص شاه تعلق داشت و میان عواید دولت و سلطنت امتیاز و تفاوتی نبود.[۸۱]

شاه از راه‌های گوناگونی برای خود و خزانه درآمد کسب می‌کرد که تعدادی از آن‌ها به شرح زیر است:

  • شاه از قلمرو استان‌هایی که در آن هیچ گونه علاقه ملکی نداشت، بعضی از عواید به نام «رسوم» می‌گرفت.[۸۲]
  • گذشته از مالیات ارضی، مقداری از بهترین محصولات هر ولایت نیز همه ساله برای شاه فرستاده می‌شد؛ مثلاً از کردستان، روغن، از گرجستان، شراب‌های گوناگون و غلامان و کنیزان زیبا، از خوزستان، اسب‌های عربی، از گیلان، ابریشم. این‌گونه هدایا به «بارخانهٔ شاه» معروف بود.[۸۳]
  • حقوق اربابی، مثل عوارض حاصل از گله‌ها و عوارض پنبه و ابریشم که معادل یک سوم محصول بود.[۸۳]
  • صدور محصول ابریشم ایران و فروش آن در کشورهای اروپا در انحصار شاه قرار داشت.[۸۳]
  • ثلث عواید معادن و سنگ‌های گران‌بها و صید مروارید و دو درصد عواید مسکوکات و عواید حاصل از عوارض آب، مثلاً از رودخانه‌ها و آب‌های حوالی اصفهان می‌گرفتند و حاصل این عوارض در سال در حدود چهار هزار تومان بوده‌است.[۸۳]
  • جزیه که از غیرمسلمانان چه ایرانی چه خارجی گرفته می‌شد. به‌طور مثال هر یک از مردان ارامنه و یهودیان ناگزیر بودند که همه‌ساله مبلغی به‌عنوان جزیه بپردازند. میزان سرانهٔ جزیه معادل یک مثقال طلا بود.[۸۴]
  • عوارضی که از پیشه‌وران و اصناف گرفته می‌شد و به‌وسیلهٔ کلانتران هر شهر، وصول می‌شد.[۸۴]
  • حقوق راهداری که نخست برای ساختن و نگاهداری راه‌ها و پل‌ها وضع شد و کم‌کم افزایش پیدا کرده و منبع درآمد سرشاری برای خزانه گردید.[۸۴]
  • عواید سازمان گمرک که در زمرهٔ درآمدهای خاص خزانهٔ شاهی به‌شمار می‌رفت؛ مثلاً در سواحل خلیج فارس ده درصد از قیمت اجناسی را که به ایران وارد می‌شد به‌عنوان عوارض گمرکی می‌گرفتند.[۸۴]
  • عوارضی که از فروش تنباکو گرفته می‌شد. کشت تنباکو، ظاهراً در سال اول قرن یازدهم هجری در ایران متداول شد و در اوایل سلطنت شاه عباس رواج و رونقی نداشت ولی از اواسط سلطنت او کشیدن چپق و قلیان مرسوم شد. شاه عباس در سال ۱۰۲۷ هجری قمری به موجب فرمانی، کشیدن تنباکو و توتون را ممنوع کرد. اما پس از مرگ او بار دیگر رونق گرفت.[۸۴]
  • ضبط و مصادره اموال کسانی که مورد قهر و غضب قرار می‌گرفتند.[۸۵]
  • استفاده از کار افراد به عنوان بیگاری، حال بدون مزد یا با مزد بسیار ناچیز، برای ساختن عمارات، کاخ‌ها، کاروانسراها. این رسم تا پایان حکومت صفویه نیز رواج داشته‌است.[۸۶]
  • سهمی که از غنایم جنگی به‌دست می‌آمد.[۸۷][۸۸]
  • درآمدهای اتفاقی دیگر مانند پیشکش‌هایی که از طرف سفیران بیگانه و مخصوصاً حکام و فرمانروایان ولایات ایران برای شاه فرستاده می‌شد، یکی از منابع سرشار خزانهٔ شاهی بود.[۸۴]

برای مثال، دلاواله دربارهٔ هدایای گارسیا د سیلوا در سفرنامهٔ خود می‌نویسد:

«هدایای سفیر، نزدیک به صد هزار اکوی اسپانیایی ارزش داشت و از این گذشته، سیصد بار شتر فلفل از هندوستان به رسم پیشکش آورده و در اصفهان به افراد شاه سپرده بود. هدایای او مرکب از مقداری ظرف‌های طلا و نقره و بلور و سنگ‌ها و جواهرات قیمتی بود. از آن جمله در جعبه‌ای شصت زنجیر گوناگون مزین به زمرد و الماس و انواع جواهر که شصت نفر حامل آن بودند و هر زنجیر را جوانی به‌دست گرفته بود. همچنین در میان هدایا، مقداری زین و لگام زردوزی‌شدهٔ گران‌بها و تیر و کمان و تفنگ‌های فتیله‌ای و آلات جنگی مرصع دیگر دیده می‌شد و از آن جمله خنجر و شمشیری تمام مرصع به جواهر گران‌بها بود که پادشاه اسپانی آن را تنها در روز عروسی خویش به کمر بسته بود و نیز از جمله هدایا مقداری ادوات گوناگون که در آهن‌کاری و نجاری به‌کار می‌برند، به‌نظر می‌رسید. سایر هدایا شامل انواع جوشن‌های فرنگی و نیزه‌های هندی و لباس‌های گوناگون و تصاویری چند و از آن میان تصویری از «آن اتریش» ملکهٔ تازهٔ فرانسه و تصویر دیگر از دختر بزرگ پادشاه اسپانی که سفیر از جانب خود تقدیم شاه کرده بود.»[۸۹]

اقدامات شاه عباس[ویرایش]

اقدامات در شهرها[ویرایش]

نیشابور

شاه عباس، سه فرمان تاریخی دربارهٔ مردم شهر نیشابور صادر کرد. متن این سه فرمان شامل لغو و تخفیف مالیات و رفع مزاحمت نیروهای دولتی از مردم نیشابور است که بر روی سنگ‌نوشته‌هایی در مسجد جامع نیشابور نصب شده‌است.[۹۰] تعمیر و بازسازی و بنیان نهادن بناهایی در نیشابور به فرمان عباس اول صفوی بوده‌است. همچنین بنای حمام نیمری یکی دیگر از بناهای تاریخی این شاه بزرگ می‌باشد

اصفهان[ویرایش]

میدان نقش جهان، مسجد شاه (پس از انقلاب ۱۳۵۷ نام آن به مسجد امام تغییر یافت)، عالی‌قاپو، بخش‌هایی از چهل‌ستون، چهارباغ خواجو و عباسی، پل‌های رود زاینده‌رود، کانال‌کشی آب‌های تونل کوهرنگ به سمت زاینده‌رود از آثار زمان اوست. اگرچه نزدیک به نیم هزاره از زمان او گذشته‌است ولی هنوز اصفهان به بناهای فرهنگٍی و هنر عصر صفوی می‌بالد چنان‌چه که در سال ۱۴۲۸ قمری «پایتخت فرهنگی دنیای اسلام» بود. خیابان چهارباغ که به‌عنوان قدیمی‌ترین خیابان اصفهان شناخته می‌شود در زمان شاه‌عباس و در سال ۱۰۰۶ ه‍.ق ساخته شده‌است.[۹۱]

مشهد[ویرایش]

شاه عباس همان‌طور که بسیاری از جهانگردان و تاریخ‌نگاران اظهار داشته‌اند فردی وطن‌پرست بود، برای همین و برای آنکه فرهنگ زیارت را در بین مردم قرار دهد، در سال ۱۰۰۹ پیاده عزم مشهد کرد و به دستور وی فقط ۹۹۹ کاروانسرا در آن سال و تعداد بسیار بیشتر در سال‌های پس از آن احداث گردید. شاه مقرر داشت که هر یک از امرا که مایل به همراهی او در زیارت هستند می‌توانند سواره بیایند. وی مشهد را به‌طور رسمی «شهر مقدس ایران» قرار داد تا آن‌که مردم به زیارت حرم امام هشتم شیعیان بروند و از رنج و مشقت‌های سفر حج و سخت‌گیری‌های حکام ولایات عثمانی، دیگر خبری نباشد. او هرگاه در خراسان بود به زیارت امام هشتم می‌رفت. شب‌زنده‌داری می‌کرد و کارهای خدام چون جارو کشیدن فرش‌ها و خاموش کردن شمع‌ها را خود انجام می‌داد تا سرسپردگی خود را نشان دهد.[۹۲]

شاه‌عباس در دوران سلطنت خود (995 - 1038ق) در سال‌های 1006 - 1010، 1011(دوبار)، 1016، 1021 و 1031ق، ده‌بار به مشهد آمد. در زمان وی تشکیلات آستان قدس انسجام گرفت، ابنیه حرم رضوی تعمیر و توسعه یافت و بر شمار موقوفات افزوده شد.[۴]

سفر نخست شاه‌عباس، پس از آزادسازی مشهد از تسلط ده‌سالۀ ازبکان بر این شهر، در روزهای پایانی سال 1006ق انجام پذیرفت. ازاین‌رو، شاه‌عباس پس از توقفی کوتاه در مشهد و گماشتن قاضی‌سلطان حسینی تربتی به تولیت، به قصد جنگ با ازبکان از شهر خارج شد و پس از شکست .دین‌محمدخان ازبک، و فتح هرات در صفر 1007 به مشهد بازگشت و این‌بار یک‌ماه در این شهر ماند. وی کوشید تا به جبران خرابی‌ها و غارت ازبکان در حرم رضوی، مقداری از اشیای نفیس ضروری آن را که پیش‌تر غارت شده بود، جایگزین سازد و تشکیلات آستان قدس را سامان دهد. [۹][۱۲]

سفر سال 1010ق شاه‌عباس که به‌سبب نذر پیشین وی با پای پیاده از اصفهان تا مشهد صورت گرفت، طولانی‌ترین سفر او به‌لحاظ مدت اقامت در مشهد است. به نوشتۀ اسکندر منشی، شاه پس از نزول اجلال در چهارباغ مشهد، در سه ماهۀ رجب، شعبان و رمضان، را که مصادف با فصل زمستان بود در روضۀ رضوی به طاعت و عبادت گذرانید.[۱۲]

ازجمله اقدامات عمرانی انجام شده در حرم مطهر در این ایام، دستور وی جهت توسعۀ صحن عتبق حرم رضوی به‌صورت چهار ایوانی و ساخت حوضی در میانۀ آن، اصلاح فضای درونی روضۀ رضوی و اهدای یک جفت درِ مرصّع قیمتی برای نصب در آنجا، تعبیۀ دو پنجره در گنبد بقعه و نقاشی آن به‌منظور تأمین بهتر روشنایی حرم و زدودن آثار دود شمع‌ها و پیه‌سوزها، و طلاکاری ساقۀ گنبد بوده است. به‌همین‌منظور، شاه‌عباس هنرمندان و صنعتگرانی را برای بازسازی و تعمیر بخش‌های آسیب‌دیدۀ حرم رضوی در حملۀ ازبکان به مشهد فرستاد.[۹] همچنین، وقف‌نامه‌ای از شاه‌عباس متعلق به سال 1011ق، باقی است که مطابق آن وی زمین‌های محدودۀ صحن کهنه را با شرایط خاص برای دفن اموات وقف کرده است.[۱۵]

شاه‌عباس، دیگربار در سال 1016ق به مشهد آمد و دستور  احداث خیابان مشهد و روان کردن جوی آب خیابان را صادر کرد (منجم یزدی 328). انجام برنامه‌های عمرانی شاه‌عباس در حرم رضوی ظاهراً چند سال طول کشیده است؛ زیرا اسکندر منشی همۀ این اقدامات را ازجمله، توسعۀ صحن کهنه، احداث خیابان و نهر آن، و نیز تعمیر آرامگاه خواجه‌ربیع و احیای عمارت قدمگاه را در ذیل وقایع سفر سال 1021ق شاه‌عباس به مشهد آورده است.[۱۲] شاه‌عباس همچنین در جمادی‌الثانی 1023، با تنظیم وقف‌نامه‌ای، آب خیابان و متعلقات آن را بر مصارف زائران حرم رضوی وقف کرد.[۱۷]

به‌جز بناها و اقداماتی که به‌طور مستقیم به شاه‌عباس نسبت داده شده، نام وی به‌عنوان واقف در آثار متعددی آمده است. ازجمله نام وی به‌عنوان تقدیم‌کننده، بر روی کتیبه‌های طلای به‌جا مانده از صندوق قدیمی مرقد علی بن موسی الرضا، که به خط علیرضا عباسی نگارش یافته، ترقیم شده است. همچنین بنا به اظهار محمدمحسن مستوفی، ضریح فولادی شاه‌عباسی از آثار وی است.[۷] در میان مصاحف و نسخه‌های خطی آستان قدس رضوی نیز، در چندین نسخه از شاه‌عباس به‌عنوان واقف و اهدا‌کننده یاد شده است.

در سفر پیاده از اصفهان به مشهد، ملا جلال‌الدین محمد منجم یزدی، محمدزمان سلطان بایندری، مهتر سلمان دنبلی و میرزا هدایت الله اصفهانی در تمام راه مسافت هر منزل را با طنابی که ۵۰ ذرع اصفهان و هشتاد ذرع شرعی بود، اندازه می‌گرفتند تا معلوم شود از اصفهان تا مشهد چند فرسنگ شرعی است. این فاصله به حساب ملا جلال الدین منجم یزدی، ۱۹۹ فرسنگ و ۸۱ طناب و ۲۵ ذرع شرعی بود.[۹۳] (۱۹۹ فرسنگ حدود ۱۲۴۱/۷ کیلومتر است)[۹۴]

مازندران[ویرایش]

شاه عباس همیشه به این‌که از طرف مادری مازندرانی بود افتخار می‌ورزید؛ مادر او از اهالی اشرف (بهشهر امروزی) بود. شاه عباس در سال ۱۰۳۲ شهر اشرف را گسترش داد و عمارت‌های کلاه فرنگی و بناهایی دیگر را پایه‌گذاری کرد. در سال ۱۰۳۳ نیز شهر فرح آباد را احداث کرد و آن را مرکز حکومت مازندران کرد. تا پیش از آن، شهر بارفروش (بابل امروزی) مرکز مازندران بود.

شاه عباس از جاجرم در خراسان تا دشت مغان در اردبیل شاهراهی ایجاد کرد تا به‌وسیلهٔ آن، مازندران به رونق سابق خود بازگردد. وی همچنین دیواری عظیم در نزدیکی بندر گز ایجاد کرد تا به‌وسیلهٔ آن مازندران از هجوم ترکمن‌ها در آرامش باشد؛ پیترو دلاواله در سفرنامهٔ خویش از فرهنگ و تمدنی در مازندران وصف می‌کند که تا به آن زمان در هیچ‌کجای دنیا نظیر آن را ندیده بود.

سایر نواحی ایران[ویرایش]

وی راه‌ها را ایمن ساخت و همچنین برای تعمیر و احداث راه‌های جدید همت گماشت؛ گرجی‌ها و ارامنه را که در جنگ گرجستان به اسارت گرفته بود اختیار داد تا آزادانه در فرح آباد زندگی کنند و همچنین در کنار اصفهان زمین به آن‌ها داد و آن‌ها شهر جلفا را ساختند؛ بندر گمبرون را در سال ۱۰۲۳ و جزیرهٔ هرمز را به سال ۱۰۳۱ از تصرف پرتغالی‌ها خارج ساخت.

اقدامات فرهنگی[ویرایش]

او به شعر، نقاشی، موسیقی و معماری توجه داشت؛ و به علما و هنرمندان علاقه می‌ورزید. ملاصدرا، میرداماد، میرفندرسکی، شیخ بهایی و… از فاضلان عهد وی بودند. شاه عباس مردی دین‌دار بود و به‌ویژه به علی بن ابی‌طالب سخت ارادت می‌ورزید، چنان‌که لقب کلب آستان علوی را برای مهر پادشاهی خود برگزیده بود. البته برخی معتقد هستند که این اقدام او، به‌جهت عوام‌فریبی بوده.[۹۵] گفته شده که او نسبت به رعایا و زیردستان خود مهربان بود.

اقدامات مذهبی[ویرایش]

روی سکه اشرفی شاه عباس یکم نوشته شده «بنده شاه ولایت عباس» ضرب مشهد ۱۰۱۴ و روی دیگر آن عبارت «علی ولی‌الله» دیده می‌شود.

شاه عباس برخلاف شاه اسماعیل و شاه تهماسب یکم که نسبت به مذهب تعصب شدید داشتند، با پیروان مذاهب با محبت رفتار می‌کرد زیرا او معتقد بود که این امر، باعث دوری از ملت‌های متمدن اروپایی که مسیحی هستند خواهد شد. به همین دلیل درحالی‌که نسبت به ترویج مذهب شیعه و تقویت آن اهتمام داشت، نسبت به مسیحیان اظهار لطف داشت و در موقعی که عثمانی‌ها مسیحیان را مورد شکنجه قرار می‌دادند، او برای آن‌ها در جلفای اصفهان کلیسا ساخت و اجازه داد آداب مذهبی خود را به‌جای بیاورند. علاقهٔ شاه عباس تا آن‌جا رسید که آنتونی شرلی را از طرف خود به سفارت فرستاد و در اعتبارنامه، او را برادر خود معرفی کرد.[۹۶]

اقدامات او در پیشبرد تجارت با دول اروپایی[ویرایش]

شاه عباس اولین کسی بود که بخاطر جلوزدن از رقیب خود عثمانی اقدام به دادن امتیاز ات تجاری به تجار انگلیسی و هلندی کرد تا اقدام به تجارت محصول ابریشم ایران کنند.[۹۷]

سختگیری‌های شاه عباس[ویرایش]

شاه عباس پس از نابودی سپاهش به دست گرجی‌های جنگاور در صحرای «مارتقوپی»، مشغول جمع‌آوری سپاه شد و با دویست هزار مرد جنگی به گرجستان لشکر کشید و عده‌ای از گرجی‌ها را قتل‌عام کرد و دویست هزار گرجی را (به‌عنوان اسیر) به داخل ایران کوچانید و مخصوصاً دستور داد که هر یک از این اقوام را به ولایتی که در آن آب و هوا و شرایط زندگی با وطن اصلی آن‌ها شبیه باشد انتقال دهند.[۹۸] (به همین خاطر در ابتدای ورود گرجی‌ها به ایران، آن‌ها را در «مازندران» که گمان می‌رفت از لحاظ آب و هوایی همانند گرجستان است، سکونت دادند ولی با نامساعد بودن آب و هوا اکثر آنان به شهرستان‌های داخلی ایران روانه شدند)[۹۹]سپس عده‌ای از آنان را جهت حفظ پایتخت از حملات و غارتگری‌های اقوام لر و کرد همچنین به دلیل آب و هوای مساعد و مزارع و شکارگاه‌های مناسب به فریدن مهاجرت داد، تا هم انتقام نابودی سپاهش را در مارتقوپی از جنگاوران گرجی بگیرد، و هم آنان را سدی در مقابل یورش‌های اقوام لر قرار دهد، و نیز بهترین روش از بین بردن فرهنگ آنان، که آنان را در مجاورت اقوام ارمنی، لر، ترک، فارس و عرب قرار بدهد اما آنان هنوز هم زبان خود را دارند و نسل به نسل آن را حفظ کرده‌اند.

تراژدی خانوادگی و مرگ[ویرایش]

از پنج پسر شاه عباس، سه پسر از کودکی جان سالم به در بردند.

شاه با ولیعهد، محمد باقر میرزا (متولد ۱۵۸۷؛ در غرب به صفی میرزا معروف است) روابط خوبی داشت.[۱۰۰] تا اینکه در سال ۱۶۱۴و لشکرکشی به گرجستان، شنید که شاهزاده با فرهاد بیگ چرکس، علیه او توطئه می‌کند. اندکی بعد، شاهزاده در حین شکار، یک گراز با پیش از شاه شکار کرد که نوعی بی‌احترامی به شاه بود. این عمل ظن عباس را تأیید کرد و در غم و اندوه فرورفت. او دیگر به هیچ‌یک از سه پسرش اعتماد نداشت.[۱۰۱] در سال ۱۶۱۵، تصمیم گرفت راهی جز کشتن شاهزاده ندارد. چرکسی به نام بهبود بیگ دستور را اجرا کرد و شاهزاده در حمامی در شهر رشت به قتل رسید. شاه از اقدام خود پشیمان شد و در اندوه فرورفت.[۱۰۲]

شاه عباس در سال ۱۶۲۱ به شدت بیمار شد. دومین پسر او محمد خدابنده، گمان کرد که او در بستر مرگ است و به همراه هواداران قزلباش خود شروع به جشن گرفتن بر تخت سلطنت کرد. اما شاه بهبود یافت و پسرش را با کور کردن تنبیه کرد تا او هرگز تاج و تخت را نگیرد.[۱۰۳] کور کردن فقط تا حدی موفقیت‌آمیز بود و پیروان شاهزاده قصد داشتند او را به همراه مغول‌ها که از کمک آنها برای سرنگونی شاه عباس و نشاندن محمد بر تاج و تخت استفاده می‌کردند، به خارج از کشور به امن منتقل کنند. اما جریان لو رفت، پیروان شاهزاده اعدام شدند و خود شاهزاده در قلعه الموت زندانی شد، جایی که بعداً توسط جانشین عباس، شاه صفی به قتل رسید.

امام قلی میرزا، سومین و آخرین پسر، سپس ولیعهد شد. شاه عباس او را برای تاج و تخت آراسته کرد، اما به دلایلی در سال ۱۶۲۷ او را نیز کور و در الموت زندانی کرد.[۱۰۴]

شاه عباس به‌طور غیرمنتظره‌ای، پسر محمد باقر میرزا، سام میرزا را به عنوان وارث برگزید، شخصیتی ظالم و درون‌گرا که گفته می‌شد به خاطر قتل پدرش از پدربزرگش متنفر بود. با این وجود، او در ۱۷ سالگی در سال ۱۶۲۹ با نام شاه صفی جانشین شاه عباس شد. وضعیت سلامتی شاه عباس از سال ۱۶۲۱ به بعد ضعیف بود. او در سال ۱۶۲۹ در کاخ خود در فرح آباد در ساحل خزر درگذشت و در کاشان به خاک سپرده شد.[۱۰۵]

خانواده[ویرایش]

همسران[ویرایش]

پسران[ویرایش]

  • سلطان صفی میرزا، (۱۲ شوال ۹۹۵ – ۳ محرم ۱۰۲۴ / ۱۵ سپتامبر ۱۵۸۷ – ۲۵ ژانویه ۱۶۱۵) پسر فخرجهان بیگم، او دو پسر داشت؛
  • سلطان حسین میرزا، (۲۱ شعبان ۹۹۷ – ۲۷ شوال ۹۹۹ / ۵ ژوئیه ۱۵۸۸ – ۱۸ اوت ۱۵۹۱)
  • سلطان محمد میرزا، (۱۰ شعبان ۱۰۰۶ – ۱۰۴۲ / ۱۸ مارس ۱۵۹۸ – اوت ۱۶۳۲) او یک دختر داشت؛
    • گوهرشاد بیگم، با میرزا علیرضا شیخ‌الاسلام اصفهان ازدواج کرد.
  • سلطان اسماعیل میرزا، (۸ ربیع‌الاول ۱۰۱۰ – ۲۹ جمادی‌الثانی ۱۰۲۲ / ۶ سپتامبر ۱۶۰۱ – ۱۶ اوت ۱۶۱۳)
  • سلطان امامقلی میرزا، (۷ جمادی‌الثانی ۱۰۱۲ – ۱۰۴۲ / ۱۲ نوامبر ۱۶۰۲ – اوت ۱۶۳۲) او یک پسر داشت؛[۱۰۷]
    • سلطان نجفقلی میرزا (۱۰۳۳ – ۱۰۴۲ / ۱۶۲۳ – اوت ۱۶۳۲)

دختران[ویرایش]

در رسانه[ویرایش]

حسن فتحی، کارگردان ایرانی، در سال ۱۳۷۸ خورشیدی مجموعه تلویزیونی روشن‌تر از خاموشی را از زندگی ملاصدرا و شاه عباس صفوی ساخت که محمود پاک‌نیت، در آن، نقش شاه عباس را ایفا نمود.[نیازمند منبع]

شهرام اسدی، کارگردان ایرانی، در سال ۱۳۸۲ خورشیدی مجموعه تلویزیونی شیخ بهایی را از زندگی شیخ بهایی ساخت که علی دهکردی، در آن نقش شاه عباس را ایفا نمود.[نیازمند منبع]

نگارخانه[ویرایش]

جستارهای وابسته[ویرایش]

پانویس[ویرایش]

  1. Buyers، The Safavid Genealogy.
  2. مریم نژاد اکبری مهربان (۱۳۸۷)، «پشت جلد کتاب»، شاه عباس کبیر، زندگی و نبردهای قهرمان بزرگ ملی (ویراست دکتر مهدی افشار)، تهران: شرکت مطالعات و نشر کتاب پارسه، شابک ۹۷۸۶۰۰۵۰۲۶۶۰۳
  3. ... و به قزوین بازگشتند و مرتضی قلیخان پرناک نیز در مشهد از علیقلی خان شکست خورد و ... پرتال جامع علوم انسانی
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ... میان علیقلی خان و مرتضی‌قلی خان،... که از گذشته ... ترکمان و تکلو وجود داشت، .... به مشهد کشید و آن را محاصره ... بایگانی‌شده در ۹ نوامبر ۲۰۱۳ توسط Wayback Machine منوچهر پارسادوست، مجله فرهنگی هنری بخارا
  5. سران قزلباش علیه یکدیگر اوضاع خراسان پس از کشته شدن مهد علیا بایگانی‌شده در ۱۶ ژوئیه ۲۰۲۱ توسط Wayback Machine دانشنامه رشد
  6. نصرالله فلسفی (۱۳۹۱)، «جلد اول»، زندگانی شاه عباس اوّل، به کوشش فرید مرادی.، تهران: انتشارات نگاه، ص. ۷۹ تا ۸۱، شابک ۹۷۸۹۶۴۳۵۱۷۲۶۷
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ نصرالله فلسفی (۱۳۹۱)، «جلد اول»، زندگانی شاه عباس اوّل، به کوشش فرید مرادی.، تهران: انتشارات نگاه، ص. ۷۹ تا ۸۱–۸۵ و ۸۶–۸۷، ۸۸ و ۸۹–۹۰ تا ۹۳، شابک ۹۷۸۹۶۴۳۵۱۷۲۶۷
  8. "عباس اول". دانشنامه ایرانیکا (به انگلیسی).
  9. ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ شفقی، سیروس (۱۳۸۱). جغرافیای اصفهان. اصفهان: دانشگاه اصفهان. صص. ۲۸۷.
  10. «‮نگاهی به نمایشگاه 'شاه عباس' در موزه بریتانیا‬». بی‌بی‌سی فازسی. ۹ فوریه ۲۰۰۹. دریافت‌شده در ۱۳ نوامبر ۲۰۲۲.
  11. (Bomati و Nahavandi 1998، ص. 114)
  12. ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ ۱۲٫۲ ۱۲٫۳ نوایی، عبدالحسین؛ غفاری فرد، عباسقلی (۱۳۸۶). تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه. سمت. ص. ۱۶۷. شابک ۹۶۴۴۵۹۶۳۱۵.
  13. زندگانی شاه عباس، نصرالله فلسفی، مؤسسه انتشارات نگاه 1391 ص 34.
  14. ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ ۱۴٫۲ ۱۴٫۳ ۱۴٫۴ ۱۴٫۵ ۱۴٫۶ R. M. Savory, “'Abbas (I),” Encyclopædia Iranica, I/3, pp. 71-75; an updated version is available online at http://www.iranicaonline.org/articles/abbas-i (accessed on 10 January 2014).
  15. ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ مدخل جانیان در دانشنامه جهان اسلام
  16. باروت/باروتخانه دانشنامه جهان اسلام
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ منجّم یزدی، تاریخ عبّاسی، ۲۷۶.
  18. ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۸۷۵.
  19. ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۷۸۸.
  20. ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۹۰۰.
  21. ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۹۱۳.
  22. ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۱۰۲۱.
  23. ترکمان، عالم آرای عبّاسی، ۱۰۲۷.
  24. دن گارسیا، سفرنامهٔ دن گارسیا، ۲۳۳.
  25. دلاواله، سفرنامهٔ پیترو دلاواله، ۵۸.
  26. عالم آرای عباسی، صفحه ۲۵۶–۲۵۸
  27. همان، صفحه ۳۰۱–۳۰۳
  28. ولایتی، علی اکبر، تاریخ روابط خارجی ایران در عهد شاه عباس اول صفوی، ۱۳۷۴، تهران، صفحهٔ ۳۳
  29. عالم آرای عباسی، جلد ۱، صفحهٔ ۳۹۸
  30. معطوفی، اسدالله، تاریخ چهار هزار ساله ارتش ایران، صفحهٔ ۶۴۶
  31. ولایتی، علی اکبر، تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی انگلیس و ایران، صفحهٔ ۵۸
  32. مهدوی، عبدالرضا هوشنگ، تاریخ روابط خارجی ایران، ۱۳۷۵، تهران، صفحهٔ ۶۳
  33. اروج بیگ بیات، دون ژوان ایرانی، صفحه ۲۶۱ و ۲۶۲
  34. هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۱، صفحهٔ ۵۶
  35. پناهی سمنانی، شاه عباس اول مرد هزار چهره، صفحهٔ ۲۰۷.
  36. ۳۶٫۰ ۳۶٫۱ اروج بیگ بیات، دون ژوان ایرانی، صفحهٔ ۲۵۳
  37. فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، جلد ۱، صفحهٔ ۲۷۱
  38. ۳۸٫۰ ۳۸٫۱ ۳۸٫۲ گاوباریان پادوسبانی، مؤلف: چراغعلی اعظمی سنگسری، صفحات ۲۰تا۲۸
  39. عالم آرای عباسی
  40. شاه عباس اسطورهٔ ایرانی، اثر دیوید بلو.
  41. پیگولوسکایا، تاریخ ایران از دوران باستان تا قرن هجدهم، ترجمه کریم کشاورز، ۱۳۴۹، تهران، صفحهٔ ۵۱۲
  42. بیانی، خان بابا، تاریخ نظامی ایران در دوره صفویه، ۱۳۵۲، تهران، صفحه ۱۴۰–۱۴۹
  43. شاردن، ژان، سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، ۱۳۸۰، تهران، صفحهٔ ۴۱۹
  44. شاه عباس کبیر؛ به کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ چاپ ۱۳۸۷؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران؛ صفحه ۹۸ و ۱۰۰
  45. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحه ۱۰۱ و ۱۰۲
  46. روضة الصفا، جلد ۸، صفحه ۳۴۷ تا ۳۶۰ و ۳۷۹ و ۳۹۸
  47. ژان، شاردن، همان، جلد ۲، صفحه ۳۹۳–۳۹۴
  48. Ga ́bor A ́goston,Bruce Alan Masters Encyclopedia of the Ottoman Empire pp 23 Infobase Publishing, 1 jan. 2009 شابک ‎۱۴۳۸۱۱۰۲۵۱
  49. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحه ۱۱۱ و ۱۱۲
  50. همان؛ صفحهٔ ۱۱۲
  51. همان
  52. همان؛ صفحه ۱۱۶ تا ۱۲۰
  53. منصوری مقدم, محمد; قلیزاده, محمدرضا; الهی, مجتبی (2021-12-22). "اهمیت استراتژیک قندهار و تأثیر آن بر روابط صفویان با گورکانیان هند (دوره سلطنت شاه عباس اول)". فصلنامه تاریخ روابط خارجی. 23 (89): 121–138. ISSN 1735-2010.
  54. منصوری مقدم, محمد; قلیزاده, محمدرضا; الهی, مجتبی (2021-12-22). "اهمیت استراتژیک قندهار و تأثیر آن بر روابط صفویان با گورکانیان هند (دوره سلطنت شاه عباس اول)". فصلنامه تاریخ روابط خارجی. 23 (89): 121–138. ISSN 1735-2010.
  55. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحه ۹۱ و ۹۲
  56. The safavid world, Rudi Matee p589.
  57. Iran tourism and touring official website,Bandar Abbas
  58. Donald Hawley: The Trucial States, Ardent Media, 1970, pp. 76.
  59. Percy Molesworth Sykes, A History of Persia, Read Books, 2006, ISBN 1-4067-2692-3ص۲۷۸.
  60. Bomati, Yves; Nahavandi, Houchang (1998). Shah Abbas, Empereur de Perse: 1587–1629 [Shah Abbas, Emperor of Persia: 1587–1629] (in French). Paris, France: Perrin. ISBN 2-2620-1131-1.
  61. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۱۲۴
  62. عالم آرای عباسی، صفحهٔ ۷۰۲
  63. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۱۲۶
  64. ندگانی شاه عباس اول، دینداری، سیاست مذهبی، … «مجلد سوم» صفحه ۵۵ - نوشته نصراله فلسفی - انتشارات دانشگاه تهران - ۱۳۴۷ خورشیدی
  65. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۱۹۹
  66. سفرنامه تاورنیه، صفحهٔ ۴۹۸
  67. «نظری به آرامگاه شاه عباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن حسن نراقی مجله هنر و مردم، مهرماه ۱۳۴۳». بایگانی‌شده از اصلی در ۲۵ نوامبر ۲۰۱۰. دریافت‌شده در ۲۸ اکتبر ۲۰۱۰.
  68. قزویتی، تاریخ جهان آرای عباسی، ۱۵۳.
  69. سیوری، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، ۹۱.
  70. واله اصفهانی، ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم، ٢١.
  71. نوایی، مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی همراه با یاداشت‌های تفضیلی، ۱۹۹.
  72. سید حسن‌بن مرتضی حسینی استرآبادی، به احتمام احسان اشراقی، از شیخ صفی تا شاه صفی، ۲۳۵ و ۲۳۶.
  73. فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، به نقل از جان کارت رایت، جلد ۱، صفحهٔ ۷۳۶
  74. سفرنامه دلاواله، صفحه ۳۱۹ و ۳۲۰
  75. تاریخ عباسی نسخه خطی
  76. زندگانی شاه عباس اول، خصوصیات جسمی، روحی، اخلاقی و ذوقی او «جلد دوم» صفحه ۱۱ - نوشته نصراله فلسفی - انتشارات دانشگاه تهران - ۱۳۴۷ خورشیدی
  77. شریعتی، تشیع علوی و تشیع صفوی، ۴۶.
  78. پناهی سمنانی، شاه سلطان حسین صفوی، تراژدی ناتوانی حکومت، ۱۱.
  79. لک‌زایی، چالش سیاست دینی و نظم سلطانی، ۱۰۶.
  80. زندگانی شاه عباس اول، دینداری، سیاست مذهبی، … «مجلد سوم» صفحه 4 - 5 - 6 - نوشته نصراله فلسفی - انتشارات دانشگاه تهران - ۱۳۴۷ خورشیدی
  81. فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، جلد ۳، صفحهٔ ۱۱۹۱
  82. شاردن، ژان، همان، جلد ۴، صفحهٔ ۳۳۵
  83. ۸۳٫۰ ۸۳٫۱ ۸۳٫۲ ۸۳٫۳ شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۵۲
  84. ۸۴٫۰ ۸۴٫۱ ۸۴٫۲ ۸۴٫۳ ۸۴٫۴ ۸۴٫۵ شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۵۳
  85. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۵۵
  86. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۵۶
  87. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۵۶
  88. عالم آرای عباسی، جلد ۳، صفحهٔ ۶۱۸
  89. سفرنامه دلاواله، صفحهٔ ۲۲۱
  90. گرایلی، فریدون (۱۳۵۷). نیشابور شهر فیروزه. خاوران. ص. ۳۲۱.
  91. فرامرز ندایی و رحیم ظریف آبکنار (۱۳۹۴زندگی پرماجرای چهار پادشاه (ویراست دوم)، تهران: انتشارات سماء
  92. راجر سیوری، ایران عصر صفوی، نشر مرکز، چاپ نوزدهم، صفحهٔ ۹۷
  93. زندگانی شاه عباس اول، دینداری، سیاست مذهبی، … «مجلد سوم» صفحه ۱۳ - نوشته نصراله فلسفی - انتشارات دانشگاه تهران - ۱۳۴۷ خورشیدی
  94. تبدیل فرسنگ - فرسخ به کیلومتر آنلاین kitset.ir
  95. جعفریان، رسول (۱۳۸۷). صفویه از ظهور تا زوال. کانون اندیشه جوان. صص. ۲۳۳.
  96. حسینی، ندا (۱۳۹۰). تاریخ ایران از نگاه مورخان. نشر ژرف.
  97. دنیای صفوی -رودی ماتیی -نسخه انگلیسی ص۲.
  98. دلاواله، سفرنامه پیترو دلاواله.
  99. میرمحمدی، جغرافیای تاریخی فریدن.
  100. (Bomati و Nahavandi 1998، ص. 235)
  101. (Bomati و Nahavandi 1998، صص. 235–236)
  102. (Bomati و Nahavandi 1998، صص. 236–237)
  103. (Savory 1980، ص. 95)
  104. (Bomati و Nahavandi 1998، صص. 241–242)
  105. (Bomati و Nahavandi 1998، صص. 243–246)
  106. شاه عباس کبیر، همان؛ صفحهٔ ۲۱۱
  107. سفرنامه دن گارسیا، صفحهٔ ۳۰۹
  108. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۲۶
  109. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۲۵
  110. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحه ۲۲۶: شهربانو بیگم تا سال ۱۰۷۳ هجری قمری نیز زنده بود.
  111. شاه عباس کبیر؛ همان؛ صفحهٔ ۲۲۷

منابع[ویرایش]

  • "عباس اول" 'دانشنامه ایرانیکا'
  • منجّم یزدی، جلال الدّین محمّد. تاریخ عبّاسی. تهران: انتشارات وحید، ۱۳۶۶.
  • ترکمان، اسکندر بیک. عالم آرای عبّاسی. تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۰.
  • سیلوا فیگوئرا، دن گارسیا. سفرنامهٔ دن گارسیا. تهران: انتشارات نو، ۱۳۶۳.
  • دلاواله، پیترو. سفرنامهٔ پیترو دلاواله. انتشارات علمی، ۱۳۷۰.
  • دائرةالمعارف فارسی به کوشش غلامحسین مصاحب؛ چاپ ۱۳۵۶؛ چاپخانه سپهر؛ انتشارات امیرکبیر؛ تهران؛ صفحهٔ ۱۶۶۵
  • تاریخ ایران به قلم عباس اقبال آشتیانی
  • جغرافیای تاریخی مازندران
  • شاه عباس کبیر به کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ چاپ ۱۳۸۷؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران
  • ولایتی، علی اکبر، تاریخ روابط خارجی ایران در عهد شاه عباس اول صفوی، ۱۳۷۴، تهران
  • سفرنامه شاردن
  • "همه مردان شاه " نوشته ' استیون کینزر '
  • " شاه عباس (اسطورهٔ ایرانی) " اثر'دیوید بلو'
  • " تاریخ اسلام " 'دانشگاه کمبریج'، انتشارات امیرکبیر
  • Buyers، Christopher (۲۰۰۹). The Safavid Dynasty, Genealogy.
  • زندگی پرماجرای چهار پادشاه. تألیف فرامرز ندایی و رحیم ظریف آبکنار. نشر سماء. ۱۳۹۴ تهران

پیوند به بیرون[ویرایش]

شاه عباس بزرگ
زادهٔ: ۲۷ ژانویهٔ ۱۵۷۱ درگذشتهٔ: ۱۹ ژانویهٔ ۱۶۲۹
پادشاهی ایران
پیشین:
شاه محمد خدابنده
شاه ایران
۱۵۸۸–۱۶۲۹
پسین:
شاه صفی یکم