شاه تهماسب دوم

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
شاه تهماسب دوم
شاهنشاه ایران
نگاره شاه تهماسب دوم[یادداشت ۱]
دهمین پادشاه صفوی
سلطنت۱۱۳۵–۱۱۴۵ قمری
۱۷۲۲–۱۷۳۲ میلادی
تاج‌گذاری۱۴ صفر ۱۱۳۵
۲۴ نوامبر ۱۷۲۲
قزوین
پیشینسلطان حسین
جانشینعباس سوم
زاده۱۷۰۴
اصفهان، ایران صفوی
درگذشته۷ صفر ۱۱۵۲
۱۶ مه ۱۷۳۹ (۳۵ سال)
سبزوار، ایران افشاری
آرامگاه
همسر(ان)پری بیگم
فرزند(ان)عباس میرزا
حسین میرزا
عصمت نساء بیگم
نام کامل
سلطان بر سلاطین ابوالمظفر شاه طهماسب ثانی الحسینی الموسوی الصفوی بهادرخان
دودمانصفوی
پدرشاه سلطان حسین

شاه تهماسب دوم، (۱۷۰۴ اصفهان – ۱۷۳۹ سبزوار) از ۱۷۲۲ تا ۱۷۳۲ میلادی، دهمین شاه ایران صفوی بود. وی سومین پسر شاه سلطان حسین از مادری گرجی بود. تهماسب دوم پس از اشغال اصفهان به‌دست افغان‌ها و کشته شدن پدرش، برای مدتی بر بخشی از ایران حکومت می‌کرد. پس از فتح اصفهان توسط نادرقلی، شاه تهماسب دوم وارد پایتخت نیاکان خود شد.

نادر بعد از مطلع شدن از جنگ ناکام شاه تهماسب دوم با عثمانی و قرارداد نامساعد صلح به اصفهان آمد و به بزرگان و سردارن ثابت کرد که شاه تهماسب دوم لیاقت سلطنت ندارد و در نتیجه شاه تهماسب دوم را از سلطنت خلع و به مشهد تبعید کرد و فرزند خردسالش شاه عباس سوم را به جانشینی برگزید و برای حفظ قدرت، خود را نایب‌السلطنه نامید. نادر رهبران ایلی و کدخدایان روستاهای قلمروی صفوی را در اقامتگاه بزرگی در دشت مغان جمع کرد. او از مجمع درخواست کرد او یا یکی از صفویان را برای حکومت بر کشور برگزینند. پس از چندین روز جلسه، شورای کبیر مغان نادر را شاه مشروع اعلام کرد و تاج‌گذاری در ۲۴ شوال ۱۱۴۸ (۱۷۳۶ میلادی) انجام گردید.

هنگامی که نادرشاه به هند لشکر کشید پسرش رضاقلی میرزا را در ایران نایب السطنه کرد. در آن هنگام مرگ نادرشاه در هند شایع شد، تهماسب دوم که در سبزوار تبعید بود در ۷ صفر ۱۱۵۲ قمری (۱۷۳۹ میلادی) از بیم ادعای پادشاهی وی به دستور رضاقلی میرزا به قتل رسید.[۱]

رسیدن به سلطنت[ویرایش]

درهنگام محاصره اصفهان توسط محمود افغان، بزرگان و امرای قزلباش که مایوس از رسیدن کمک شدند تصمیم گرفتند که یکی از پسران شاه سلطان حسین را ولیعهد کنند و مخفیانه به سمتی روانه کنند که شاید جمعیتی جمع کند برای شکست محاصره اصفهان، ابتدا سلطان محمدمیرزا پسر بزرگ شاه را انتخاب کردند ولی چون هرگز از حرمسرا بیرون نیامده بود و این حکایت و جمعیت را ندیده بود خوف کرد و بعد از مجلس به اندرون برگشت و دیگر بیرون نیامد و از ولیعهدی کناره گیری کرد، سپس صفی‌میرزا پسر دوم شاه را انتخاب می کنند و به مدت پانزده روز ولیعهد می ماند، او موافق سلیقه پدرش نبود و می خواست موافق ضابطه سلطنت عمل کند و کسانی که باعث این بحران شدند را تنبیه و بازخواست کند ولی پدرش راضی نمی‌شد مخالف رای و سلیقه خود عمل کند لذا او نیز از ولیعهدی کناره گیری کرد و در نهایت تهماسب‌میرزا به ولیعهدی انتخاب شد[۲] و در شب ۲۲ شعبان ۱۱۳۴ مخفیانه همراه با دویست نفر که اهل تبریز بودند از اصفهان خارج شد و به قزوین رفت ولی از جانب وی کمکی نرسید.[۳] بعد از سقوط اصفهان، تهماسب‌میرزا در تاریخ ۱۴ صفر ۱۱۳۵ (۱۷۲۲ میلادی) در عمارت دولتخانه قزوین به سلطنت رسید. محمود افغان با شنیدن این خبر سپاهی را به قزوین فرستاد و شاه تهماسب دوم به آذربایجان فرار کرد.[۴]

غلبه روسیه و عثمانی بر ایران[ویرایش]

بعد از حمله عثمانی به گرجستان و تصرف تفلیس، هنگامی که شاه تهماسب دوم در قزوین بود بنا به توصیه آوراموف روسی، اسماعیل بیگ صدراعظم خود را برای اتحاد با روس‌ها به روسیه فرستاد، قبل از رسیدن سفیر شاه تهماسب به روسیه، روس‌ها بادکوبه را تصرف کردند، پتر یکم قصد داشت تا دریای خزر را تبدیل به یک دریاچه روسی کند، در تاریخ ۲۳ سپتامبر ۱۷۲۳ (۱۱۳۶ قمری) عهدنامه‌ای امضاء شد (پیمان سن پترزبورگ (۱۷۲۳)) که مطابق با آن دولت روسیه متعهد گردید که شاه تهماسب را در تأمین آرامش و سرکوبی شورشیان یاری دهد و در عوض شهرهای دربند، بادکوبه با نواحی مجاور آن و گیلان، مازندران و استرآباد به روسیه واگذار شود.[۵][۶] هنگامی که اسماعیل بیگ به روسیه رفت شاه تهماسب نماینده‌ای به عثمانی فرستاد، سلطان عثمانی به نماینده شاه اطلاع داد که چون دربند و بادکوبه در اشغال روس‌ها و اصفهان به اشغال افغان‌ها درآمده دولت عثمانی قوای خود را برای تصرف ایروان و تبریز اعزام کرده هرگاه شاه تهماسب حاضر به واگذاری گرجستان و آذربایجان گردد سلطان عثمانی به وی کمک خواهد کرد.[۷] سفیر فرانسه در دربار عثمانی مطابق با سیاست دولت خویش برای حصول سازش میان دولت روسیه و عثمانی سعی فراوان کرد و هر دو دولت حاضر شدند درتاریخ ۲۴ ژوئن ۱۷۲۴ (۱۱۳۷ قمری) عهدنامه ای امضاء کنند (پیمان استانبول (۱۷۲۴)) که مطابق آن تمامی قسمت‌های اعظم شمالی و غربی ایران بین دو کشور تقسیم گردد و طرفین قبول کردند که شاه تهماسب دوم را شاه ایران بشناسند و در استقرار نظم و آرامش در کشورش کمک نمایند به شرط آنکه عهدنامه روس و عثمانی را قبول کند. شاه تهماسب حاضر به پذریش این عهدنامه ننگین نشد[۸] و از طرف خود جمعی را برای دفع روس‌ها به نزدیکی رشت فرستاد ولی شکست خوردند،[۹] از طرفی عثمانی‌ها با لشکری عظیم گرجستان، ایروان، تبریز، گنجه، اردبیل، زنجان، کرمانشاه و همدان را اشغال کردند و شاه تهماسب از تبریز به اردبیل و بعد به تهران عقب‌نشینی کرد، اشرف افغان چون خبر اختلال آذربایجان و مراجعت شاه به تهران را شنید به سرعت تمام عازم تهران شد و لشکر شاه تهماسب به مقابله پرداختند ولی شکست خوردند و شاه تهماسب عازم مازندران و استرآباد شد. اشرف افغان تهران و قزوین را متصرف شد و به اصفهان بازگشت.[۱۰]

تسخیر مشهد[ویرایش]

نادرقلی کوشش‌های مکرری برای تسخیر مشهد که در دست ملک محمود سیستانی بود داشت که ناکام ماند. او هرچند پیروزی هایی بدست آورده بود و توانسته بود کلات، دستجرد و ابیورد را به تابعیت درآورد اما نفوذ ملک محمود سیستانی در سیستان و خراسان زیاد بود و او نتوانست در مبارزه با ملک محمود پیروز گردد. در سال ۱۷۲۶ میلادی شاه تهماسب دوم همراه با قشون فتحعلی‌خان قاجار از استرآباد وارد خراسان شدند‌ منظور آنها از این لشکرکشی سرنگونی ملک محمود و استقرار مجدد صفویه در ایران بود. نادر نیز با قشون خود در خدمت شاه تهماسب دوم درآمد. برای شاه تهماسب نیز وجود نادر لازم بود زیرا هم ارتش شاه را تقویت می‌کرد و هم شاه تهماسب می‌خواست تا خود را از نفوذ فتحعلی خان قاجار محفوظ بدارد. به هنگام محاصره مشهد فتحعلی خان قاجار به اتهام خیانت به فرمان شاه تهماسب کشته شد. نادر فرمانده کل قوای مسلح شاه شد و مشهد را فتح کرد. ملک محمود از مبارزه دست نکشید و به مرو رفت تا قبایل را بر ضد شاه بشوراند اما سرانجام موفقیتی بدست نیاورد و اعدام شد.

جنگ با اشرف افغان[ویرایش]

سکه شاه تهماسب دوم «بگیتی سکه صاحبقرانی/ زد از توفیق حق طهماسب ثانی» ضرب اصفهان۱۱۴۲ قمری.

پس از تسخیر مشهد اعتبار نادر بسیار بالا رفت و نادر به لقب تهماسب‌قلی خان مفتخر شد و از آن زمان در دستگاه حکومت شخصیتی وفادار و صدیق معرفی شد. لشکرکشی‌های بسیار نادر قوچان، درگز، مرو، استرآباد و مازندران را آرام نمود، این موفقیت ها اشرف افغان را سخت به تشویش انداخت، او سپاهی برای مبارزه تدارک دید اما در ۲۹ سپتامبر ۱۷۲۹ در نبرد مهماندوست مغلوب نادر شد و به تهران و سپس به اصفهان عقب‌نشینی کرد و در نهایت در ۱۳ نوامبر ۱۷۲۹ در نبرد مورچه‌خورت در ۶۰ کیلومتری اصفهان شکست خورد و فرار کرد. شاه تهماسب دوم که به توصیه نادر در تهران بود به سمت اصفهان رفت و به نزدیکی اصفهان در روستای گز رسید و نادر به حضورش شتافت، شاه تهماسب به منظور ادای احترام به نادر از اسب پیاده شد نادر نیز از اسب پیاده شد و با کمال احترام به سوی او دوید تا از این عمل متواضعانه جلوگیری کند ولی شاه اصرار کرد که خود چند قدمی با او راه برود و گفت قادر نیست به کسی که مملکت را نجات داده و دشمنان را از اصفهان بیرون رانده است به اندازه کافی احترام بگذارد. شاه تهماسب دوم در تاریخ ۸ جمادی‌الاول ۱۱۴۲ / ۹ دسامبر ۱۷۲۹ وارد اصفهان شد و مردم او را با شوق و ذوقی که نتیجه آن تغییر ناگهانی یعنی محو ستم نفرت انگیز اشرف غاصب و مشاهده رفتار محبت آمیز پادشاه قانونی به وجود آمده بود، پذیرفتند. شاه تهماسب هنگامی که از سرنوشت پدرش آگاه شد و قصری را دید که از جلال و عظمتش جز دیوارهای بی‌زینت چیزی باقی نمانده بود متأثر گردید و با آنکه پادشاه بود از گریستن شرم نکرد. به محض آنکه وی پا به درون حرمسرا گذاشت پیرزنی با شوق و ذوق فراوان به گردنش آویخت که دریافت این زن مادر خود اوست که پس از حمله افغان ها خود را به صورت کنیزی در آورده بود. پادشاه پس از آنکه از زنده ماندن یکی از والدین خویش اظهار شادمانی کرد آماده انجام دادن وظایف مربوط به سلطنت شد.[۱۱]

جنگ با عثمانی[ویرایش]

نادر در دربار شاه تهماسب دوم در کتاب جهانگشای نادری.

بعد از دفع شورش افغان از ایران توسط نادر عهدنامه‌ای به مهر شاه تهماسب دوم نوشته شده بود که ولایات خراسان، کرمان و مازندران مختص نادر و فرزندان‌اش باشد و باقی ولایات نیز در اختیار شاه تهماسب باشد[۱۲] نادر همدان و کرمانشاه را فتح کرد و بعد از فتح اردبیل و تبریز، عثمانی‌ها خواهان متراکه جنگ شدند و چون ابدالی‌های هرات شورش کرده بودند نادر هم این پیشنهاد را پذیرفت[۱۳] و فسخ عزیمت به نخجوان و ایروان کرده و به سمت خراسان رفت.[۱۴] بعد از مدتی شاه نماینده عثمانی را که برای بدست آوردن تأیید‎یه نادر درباره پیمان صلح آمده بود به حضور پذیرفت. شاه با این پیام او را مرخص کرد که: «اگر مخدوم تو می‌خواهد با ایران آشتی کند باید همه‌ی سرزمین‌های ایرانی و ایرانیان اسیر و همه‌ی خساراتی را که ایران در جنگ‌های ایران و ترک (عثمانی) متحمل شده باز پس دهد وگرنه جنگ ادامه خواهد داشت».[۱۵] شاه تهماسب در ماه جمادی الثانی ۱۱۴۳ (۱۷۳۰ میلادی) از اصفهان به سمت آذربایجان رفت. در تبریز بیستون بیگ افشار را که از طرف نادر حاکم تبریز شده بود را عزل کرد و به جای او محمدقلی خان سعدلو را حاکم تبریز کرد و با ۱۸٬۰۰۰ نفر به سمت ایروان رفت. عثمانی‌ها اردوباد و نخجوان را خالی کردند و به قلعه ایروان نزد علی پاشا رفتند و علی پاشا نیز کنار رود زنگی چای سه فرسخی ایروان مستقر شد و راه آمد و شد را بر سپاه قزلباش بست. سپاه شاه تهماسب از رود زنگی چای عبور کردند و علی پاشا به مقابله پرداخت، علی پاشا شکست خورد و به ایروان بازگشت.[۱۶] در آن معرکه ۹۰۰۰ نفر از عثمانی‌ها کشته شدند[۱۷] و توپخانه و اسباب دشمن به غنیمت گرفته شد. شاه تهماسب در سه فرسخی قلعه ایروان سمت غربی آن به مدت هجده روز مستقر شد و عثمانی‌ها با توپ و تفنگ از بالای قلعه مانع نفوذ قزلباش‌ها می‌شدند و چون راه آذوقه مسدود بود، شاه تهماسب مجبور شد به تبریز بازگردد.[۱۸] هنگام بازگشت علی پاشا آن‌ها را تعقیب کرد و به قوای کوپرولوپاشا پیوست و چون این اتحاد باعث تقویت دو قشون شد، ایرانی‌ها در جنگی که نزدیک شهر اسدآباد روی داد شکست خوردند و به حدود رود زنگی چای عقب نشستند. عده‌ای از آن‌ها در آب غرق و عده زیادی دستگیر شدند. در میان آن‌ها صفی‌قلی خان سردار کاردان و شجاعی که سابقاً وزیر اعظم شاه سلطان حسین بود، اسیر و در استانبول مقابل سلطان عثمانی گردن زده شد.[۱۹] در تبریز به شاه تهماسب خبر رسید که علی‌پاشا از ایروان و احمدپاشا والی بغداد مأمور به تصرف آذربایجان و غرب ایران شدند، احمدپاشا با سپاه بسیار (حدوداً ۱۶۰٬۰۰۰ نفر) کرمانشاه را به تصرف درآورد و از آنجا به سمت همدان که عزم تسخیر آن بود رفت و شاه تهماسب نیز به جمع‌آوری قشون از ولایات و نواحی پرداخته و با سپاه خود (حدوداً ۷۰٬۰۰۰ نفر) به سمت همدان رفت و قلب سپاه را به محمد خان بلوچ سپرد.[۲۰] بین اصفهان و همدان سپاه عثمانی بعد از دیدن جمعیت و توپخانه سپاه شاه تهماسب از راه خدعه درآمده و بنا را بر صلح گذاشتند و اظهار مصالحه کردند، امرای بی‌لیاقت شاه نیز غنیمت دانسته و بدون تأمل و امتحان صدق و کذب آن راضی به صلح شدند و مشغول تدارک برای بازگشت شدند، لشکر عثمانی چون اوضاع را دید فرصت را غنیمت دانست و بر سر اردوی قزلباش ریخته و بسیاری از طرفین به قتل رسیدند و جمع کثیری از قزلباش اسیر شدند و توپخانه‌ها به غنیمت برده شد و بقیه لشکر فرار کردند و سپاه عثمانی از آنجا بازگشت،[۲۱] شاه تهماسب به هنگام گریز از اسب فرو افتاد و در راه ماند و یکی از سپاهیان عثمانی خواست او را با گلوله بزند که احمدپاشا مانع از این کار شد. آنگاه قزلباش‌ها به زحمت اسبی برای شاه رسانیدند. [۲۲] حدود چهار پنج هزار نفر سواره و پیاده قزلباش در آن معرکه کشته شدند. احمدپاشا کرمانشاه و همدان را تصرف کرد و علی پاشا تبریز و مراغه را تسخیر کرد.[۲۳] شاه تهماسب برای اینکه مبادا با ورود به اصفهان احمدپاشا مانند افغان‌ها اصفهان را محاصره کند به قم رفت تا سپاه استرآباد و مازندران را جمع کند و اگر سپاه عثمانی تعقیب کردند ناچار به خراسان رفته و به نادر ملحق شود، شاه تهماسب وقتی مطلع شد که احمدپاشا به بغداد بازگشته است به اصفهان بازگشت[۲۴] و در روز ورود، اصفهان را چراغان نموده و مشغول به عیش و عشرت شد.[۲۵] در نتیجه جنگ‌های داخلی عثمانی و ترس از بازگشت نادر و تجربه پیروزی‌های سال‌های گذشته ایرانی‌ها احمدپاشا مأمور شده بود تا با ایران صلح کند و در نهایت در تاریخ ۱۶ ژانویه ۱۷۳۲ عهدنامه صلح معروف به عهدنامه احمدپاشا امضاء شد که به موجب آن کلیه ایالاتی که در تصرف عثمانی بود به ایران بازگردانده می‌شود ولی از شمال رود ارس متعلق به عثمانی می‌باشد.[۲۶][۲۷] مدتی بعد پیمان رشت بین ایران و روسیه منعقد شد که به موجب آن روسیه از نواحی متصرف شده خود به غیر از شمال رود کر را تخلیه کردند.

خلع از سلطنت[ویرایش]

نادر در تاریخ ۲۰ رمضان ۱۱۴۴ (۱۷۳۱ میلادی) قعله هرات را فتح نمود و بعد از مطلع شدن از شکست شاه تهماسب دوم و صلح با عثمانی در محرم ۱۱۴۵ (۱۷۳۲ میلادی) از هرات روانه اصفهان شد[۲۸] و نامه‌ای برای سلطان عثمانی فرستاد که یا تمامی ولایات ایران را برگرداند و یا آماده جنگ شوند.[۲۹] در ابتدا شاه تهماسب هراسی از او داشت و به روستای سرچشمه در دوازده فرسخی اصفهان رفت تا هرگاه نادر اراده‌ی بد نسبت به او داشت از آنجا بگریزد،[۳۰] در آخر نادر بعضی از نزدیکان و امرای دولت را طلبید و به واسطه آن‌ها شاه را از خود مطمئن ساخت[۳۱] که عزم رزم با احمدپاشا و تسخیر بغداد را دارد و گفت به خدمت پادشاه رسیده و بعد از رخصت به بغداد می‌روم، [۳۲] شاه درنهایت متقاعد شد و به اصفهان بازگشت.[۳۳] نادر در تاریخ ۴ ربیع الاول ۱۱۴۵ (۱۷۳۲ میلادی) با لشکری فراوان متشکل از افغان‌ها وارد اصفهان شد و در باغ هزار جریب اقامت کرد. بعضی از بزرگان دولت به شاه تهماسب گفتند که تهماسب‌قلی خان آن تهماسب‌قلی خان سابق نیست و با احتیاط با او ملاقات کنید و اگر حکم شود ما می توانیم در هنگام آمدن او به جهت سلام او را از میان برداریم ولی پادشاه ساده دل در جواب فرمود که میان او و ما قرآن است و هرگز از او نسبت به من خیانتی نخواهد شد.[۳۴] نادر به خدمت شاه رفت و سخن از عزم نبرد با عثمانی را در میان آورده و مختار شد و عازم حرکت شد. روزی نزدیکان شاه ترغیب رفتن پادشاه به منزل نادر که از باغ های پادشاهی بود کردند و پادشاه در خلوت سوار شده به آن باغ رفت و نادر پیاده استقبال نموده به مراسم خدمت پرداخت و بساط عشرت گسترده و التماس ماندن آن روز را کرد چون پادشاه به استراحت مشغول شد نادر چند کس از سرداران لشکر خود را طلبیده و از عزل شاه تهماسب و به سلطنت رساندن پسرش عباس میرزا که کودک دوماهه بود سخن راند.[۳۵]به گفته محمد محسن مستوفی، شاه تهماسب در باغ هزار جریب به مدت سه روز به لهو و لعب و باده گساری پرداخت[۳۶] و به گفته هنوی، شاه تهماسب در نتیجه خستگی یا خوردن داروی بیهوشی پس از نوشیدن اندکی شراب به خواب رفت و در آن حال مورد تمسخر دست پروردگان نادر قرار گرفت. آنگاه نادر دستور داد او را به اتاقی ببرند و تحت نظر نگه دارند و نوکران پادشاه را زندانی کنند.[۳۷] هنگامی که شاه تهماسب از عزل خود مطلع شد و امرای خود به دستور نادر تاج و جقه پادشاهی را درخواست کردند گفت: «حال مدت دویست و پنجاه سال می‌شود که اباعن جد ما در ممالک ایران به فرمانروایی مشغولیم. و رعیت و سپاه از یمن دولت آبا و اجداد ما آسوده حال و فارغ بال در مهاد امان بوده، چه خوشی‌ها و چه محبت‌ها که از ما ندیده‌اید. و سال‌های سال و قرن های بیشمار در ظل عاطفت و مرحمت ما آسایش گرفته، نمک پروده‌ی این اجاق بودید. و حال به جهت ده روز عمر بی‌اعتبار و برای یک نفر خراسانی مردم آزار، حقوق چندین ساله‌ی ما را فراموش نموده به عزل ما و به نصب آن اقرار می‌دهید. امید به درگاه واهب بی‌منت و بخشنده بی‌‌ضنت چنان است که هیچ یک از شما به مدعا و مقاصد خود نرسیده، روسیاه دارین باشید و عنقریب است که همین شخص که حال به سلطنت آن راغب و همگی متفق الفظ گردیده‌اید و ما را خائن و آن را سزاوار امور کشورستانی می‌دانید، به همگی اهالی ایران به نحوی استیلا یافته قصاص نماید که عبرت للعالمین و بصیرت روز واپسین گردد».[۳۸]

کشیش دوسرسو شرحی را که از سوی دربار مسکو به نماینده خودشان در لندن ارسال شده بود نقل می‌کند: «نادر چون از شرایط صلح آگاه گردید بسیار خشمگین شد و بدون اطلاع به شاه بی‌درنگ اعلامیه‌ای صادر کرد که در آن لقب ولی نعمت (جانشین سلطنت) را اختیار کرد و اعلام داشت عهدنامه‌ای که اخیراً با ترکان (عثمانی) منعقد شده است بسیار برای دولت ایران زیان آور است، زیرا بهترین ایالات آن را به ترکان داده است، به همین علت من، تهماسب‌قلی خان به همراه لشکری عظیم به مقابله دشمنان ما یعنی ترکان می‌شتابم تا آن ایالات را بازستانم و اسیران ایرانی را آزاد سازم. نادر با ۳۰،۰۰۰ نفر نیرو در تاریخ ۱۵ اوت ۱۷۳۲ تقویم ژولینی وارد اصفهان شد و در یکی از باغ های شاه (باغ هزار جریب) اردو زد سه روز بعد از ورودش به حضور شاه رسید (که از او به سردی استقبال کرد) و پس از برگشت به قرارگاه خود بسیاری از نوکران شاه را دستگیر نمود در ۲۱ اوت ۱۷۳۲ شاه شخصاً برای ملاقات با نادر از شهر خارج شد. نادر شاه تهماسب را در رأس افسران خود با احترام تمام پذیرفت و بعد از آنکه او را به خیمه خود برد از شاه تقاضا کرد که بنشیند. شاه از او پرسید به چه علت نوکران او را دستگیر کرده است؟ نادر با کمال غرور پاسخ داد: زیرا اعلیحضرت به چنین اشخاص تنبلی نیازی ندارد. شاه که بسیار رنجیده بود برخاست که برود ولی نادر او را متوقف ساخت و پس از آن او را به منزل مجاور راهنمایی کرد و تمام شب او را نگه داشت. روز بعد، در تاریخ ۲۲ اوت ۱۷۳۲ سردار (نادر) به چادر خود رفت و همه افسران لشکرش را گرد آورد و پس از نشستن به آن‌ها چنین گفت: «به طور کلی شاه شایستگی سلطنت و حکومت را ندارد و بر اثر رفتار نامناسبش باعث شرمساری کشور آن‌ها شده و تعداد زیادی از ایرانیان را به کشتن داده است و این که تا حالا آن‌ها مجبور شده‌اند به علت نبودن جانشین تاج و تخت همه این مصائب را تحمل کنند، اما اکنون چون شاه پسری سه ماهه به نام عباس دارد مناسب می‌دانم که تاج را بر سر او بگذارم، به عقیده من مقتضی است از این به بعد پدرش را تحت مراقبت شدیدی قرار دهیم و برای او مادام العمر یک مقرری مناسبی تعیین کنیم». پس از آن تا مدتی سکوتی عمیق در میان افسران برقرار شد ولی سرانجام چون بعضی از آن‌ها سخنان نادر را تصویب کردند، آن سردار (نادر) دستور داد جقه سلطنتی را از سر شاه بردارند. سپس نادر به دنبال همسر شاه و پسر او فرستاد که هر دو را به طور آشکار به مقابل لشکریان بردند. مادر را برای پوشیده بودن به چادر بردند. پس از مدت کوتاهی شاهزاده را با عمامه و جقه سلطنتی به نزد نادر فرستادند سپس نادر دستور داد سکه و مهر‌ های جدیدی به نام شاه عباس بزنند و همه وزرای سالخورده و اشخاص دیگر از طرفداران پادشاه مخلوع، دستگیر و به خراسان تبعید شدند و شاه معزول نیز در تاریخ ۲۵ اوت ۱۷۳۲ تحت نظر نگهبانانی مرکب از ۱،۵۰۰ نفر به آنجا فرستاده شد. در ۲۸ اوت ۱۷۳۲ نادر با لشکر خود وارد شهر اصفهان شد و در قصر سلطنتی اقامت کرد در همان روز او دستور داد در کاخ چهل ستون گهواره‌ای باشکوه قرار دهند که در آن شاه صغیر نهاده شد و کنار گهواره عمامه، جقه سلطنتی و شمشیری قرار دادند. آنگاه نادر روحانیون و سادات را گرد آورد و بعد از اینکه فرماندهان سپاه جلوس شاه را تبریک گفتند در حضور آنها به نماز پرداخت».[۳۹]

در ۱۴ربیع الاول ۱۱۴۵ شاه تهماسب دوم از سلطنت خلع شد و او را روانه مشهد کردند و فرزند خردسالش عباس میرزا در ۱۷ ربیع الاول ۱۱۴۵ به سلطنت رسید[۴۰] نادر تمام امور مملکت را به دست گرفت و برای همه ممالک ایران حاکم از خود تعیین نمود و شاه عباس سوم را به قزوین فرستاد. جماعت بختیاری سر از این معامله پیچیده شورش کردند و حاکم جدید را کشتند نادر به جهت تنبیه آن‌ها از اصفهان به آنجا رفته و پس از جنگ و جدال متابعت کردند.[۴۱] در نهایت بعد از تقریباً ۴ سال نادر در تاریخ ۲۴ شوال ۱۱۴۸ (۱۷۳۶ میلادی) به سلطنت رسید.[۴۲]

مرگ و خانواده[ویرایش]

نادرشاه که عزم تسخیر هندوستان را داشت تهماسب دوم و عباس‌میرزا را از مشهد به مازنداران و از آنجا به سبزوار فرستاد.[۴۳]

به گفته میرزا محمدکاظم به مدت ده ماه از نادرشاه خبری نرسید و مرگ نادرشاه در هندوستان شایع شد، محمدحسین خان قاجار دولو که از ملازمان رضاقلی میرزا بود توصیه کرد که تهماسب دوم و فرزندانش را باید به قتل رساند تا هرگاه خبر ناخوشی از نادرشاه برسد همان جماعت سبزواری او را دوباره به پادشاهی می‌رسانند این گفته را رحیم سلطان مروی و محمدحسین خان کُرد و امیرخان جلایر تصدیق کردند، رضاقلی‌میرزا بعد از دو شبانه روز مشورت، محمدحسین خان قاجار و اردوغدی بیگ چگینی سبزواری را با چند نفر دیگر به سبزوار فرستاد تا تهماسب دوم را با اهل حرم آن به قتل برسانند، محمدحسین خان به محل اقامت تهماسب دوم رفت و به خواجگان اعلام نمود که تهماسب دوم از حرمسرا به دیوانخانه بیاید که نواب جهانبانی (رضا‌قلی‌میرزا) سفارشاتی دارند که باید به عرضشان برسانم، تهماسب دوم که متوجه مقصود وی شد اهل حرم را طلبید و شروع به گریه و وداع کرد و آنگاه صدای غلغله و شیون از حرمسرا برخاست، هرچند که تهماسب دوم اراده به بیرون رفتن می‌کرد ولی اهل حرم نمی‌گذاشتند و از صدای غلغله ایشان اهل سبزوار سراسیمه هجوم آوردند، در نهایت محمدحسین خان وارد حرمسرا شده و تهماسب دوم را با طناب خفه کرد و فرزندش عباس‌میرزا را که خود را به جسد پدر رسانده بود و گریه می‌کرد با ضرب شمشیر به قتل رساند فرزند دیگر وی اسماعیل‌میرزا که هفت ساله بود و در چاهی مخفی شده بود را بیرون آوردند و هر چقدر اهل حرم التماس کردند که او را به قتل نرسانند فایده نداشت و سر از تنش جدا ساختند و چهار پنج نفر از اهل حرم که باردار بودند به فرمان محمدحسین خان به قتل رسیدند.[۴۴] داستان کشته شدن تهماسب دوم را یکی از قزلباش‌ها در سبزوار برای آروتین طنبوری که همراه سفیر عثمانی در بازگشت از هند در شهر هرات از حضور نادرشاه باز می‌گشته نیز نقل کرده است.[۴۵] طبق روایت یکی از مبلغان مذهبی به نام کشیش لئاندر، نادرشاه قبل از آن که به هندوستان حمله کند دستورهایی برای پسرش، رضاقلی‌میرزا حاکم خراسان که تهماسب دوم را تحت نظر داشت، فرستاد که او را به قتل برساند و مرگ او را به چنان شیوه‌ای اعلام کند که مردم کشور به طور کلی این حقیقت را بپذیرند که سلسله صفویه منقرض شده است. شاهزاده رضاقلی‌میرزا دستور داد همه‌ی همسران اندرون تهماسب دوم و کودکان آن‌ها را بی‌درنگ به قتل برسانند و سرانجام تهماسب دوم را خفه کنند.[۴۶] به گفته میرزا محمدخلیل، نادرشاه قبل از عازم شدن به هندوستان به پسرش رضاقلی‌میرزا در خفیه فهمانیده بود شاید طلبیدن او به کابل برای القای این مطلب بود که بعد از رفتن من تهماسب دوم و عباس‌میرزا را از میان بردارد، زمانی که محمدحسین خان قاجار به سبزوار آمد تهماسب دوم متوجه مقصود او شد و به بهانه شکار از شهر خارج می‌شود اما محمدحسین خان قاجار به قصد وی پی برد و او را دستگیر کرد و به قتل رساند و فرزندش عباس‌ میرزا را در چاهی سرنگون و هلاک کرد و جسد هر دو در حرم امام رضا در مکانی که به صفه شاه تهماسب بزرگ مشهور بود دفن شدند.[۴۷]

شیخ حزین فرزندان شاه تهماسب دوم را عباس‌ میرزا و سلیمان‌ میرزا می‌داند و معتقد است که هر دو قبل از قتل پدر فوت شده بودند.[۴۸] به گفته میرزا محمدخلیل، شاه تهماسب دوم دو پسر داشت یکی القاس‌ میرزا که در دوران پدر فوت شده بود و دومی عباس میرزا مذکور و یک دختر داشت که با میرزا احمد نیازی برادر شاه اسماعیل سوم ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر بود. سلیمان‌ میرزا نام عمه زاده شاه تهماسب دوم بود که در اکثر سفرها همراه او بود که شیخ حزین به اشتباه او را از فرزندان شاه تهماسب دوم می‌دانست.[۴۹] ابوالحسن قزوینی فرزندان شاه تهماسب دوم را عباس‌ میرزا و حسین‌ میرزا می‌داند.[۵۰]

مادر شاه تهماسب دوم در سال ۱۱۸۰ قمری درگذشت، او کریم خان زند را وصی خود کرده بود و او را در قم به خاک سپرد.[۵۱]

ظاهر و شخصیت[ویرایش]

نگاره شاه تهماسب دوم.

شاه تهماسب دوم پس از سقوط اصفهان چون در ابتدای جوانی بود و از حادثه اصفهان و محبوس بودن پدر و مادر و خانواده‌اش توسط افغان‌ها به شدت افسرده و محزون بود یکی از امرای جاهل بخیال آنکه او را از غصه و اندوه برارد به اسباب عیش و طرب دلالت کرد و او را تکلیف به خوردن شراب نمودند و با اندک زمانی به آن شیوه از حد اعتدال در گذشت.[۵۲][۵۳] هلندیان در اصفهان شاه تهماسب را مردی خوش چهره توصیف کرده بودند، گفته می‌شد که نسبت به سن خود که ۲۸ ساله بود حساس است و معتقد بودند که او الکل را از زنان بیشتر دوست می‌دارد. از جمله سرگرمی‌هایش تیراندازی با سلاح‌های گوناگون بود.[۵۴] شاه تهماسب پیش از عزیمت به ایروان فرمان داده بود بره‌های بسیار جوان زیر شش ماه را سلاخی نکنند. دلیل صدور فرمان مذکور این بود که شاه به چشم خود دیده بود که یکی از سپاهیانش بیشتر مواجب خود را صرف خرید جامه‌هایی کرده که از پوست بره بوده‌اند. وی سخت خشمگین گفته بود: «من به تو مواجب نمی‌دهم که جامه بخری بلکه برای هزینه خانواده‌ات می‌پردازم و تو باید با جامه معمولی سپاهیان بجنگی» و این سپاهی را به چوب و فلک آنقدر زده بودند تا جان سپرده بود. شاه همچنین فرمان تعطیل اردوبازار را صادر کرد چون دیده بود که يک سپاهی يک و نيم محمودی برای خرید هندوانه‌ای می‌پردازد و این خرید شاه را سخت خشمگین ساخت. از آن پس سپاهیان ناگزیر با گندم و جوی که شاه برایشان فراهم می‌کرد شکم‌های خود را سیر می‌کردند. شاه فرمان‌های دیگری نیز صادر کرد دایر بر اینکه از این پس پارچه‌های تجملی فاخر و جواهر آلات زرین و سیمین زنانه نباید بافته و ساخته شود. هر چه زر و سیم است باید در ضرابخانه ذوب و تبدیل به سکه گردد.[۵۵] شاه تهماسب پیش از مقابله با سپاه احمدپاشا به ناظر بیوتات فرمان داد که: «عوایدی را که به ملایان داده می‌شد و ما یقین داریم که هر سال بیش از ۱۰۰٫۰۰۰ تومن بوده برای پرداخت مواجب سپاهیان اختصاص دهید و سردار محمدخان بلوچ باید این عواید را از قزوین، قم، تهران، ساوه، کاشان و فراهان جمع کند».[۵۶]

مدعیان شاهزادگی و سلطنت[ویرایش]

هنگامی که شاه سلطان حسین تسلیم محمود افغان شد شاهزادگان در عمارت دمورقاپی بودند و مطلقاً گزارش نشد که شاهزاده‌ای از اصفهان گریخته باشد،[۵۷] تمامی شاهزادگان ذکور در اصفهان به قتل رسیدند و شاه تهماسب دوم تنها مدعی حقیقی سلطنت صفویه بود.

صفی میرزا[ویرایش]

در سال ۱۱۳۷ قمری صفی‌میرزا که از طایفه کرایی بود در خلیل آباد بختیاری ادعای شاهزادگی و فرزند شاه سلطان حسین را کرد و خواهرش را که در نزدیکی اصفهان سکونت داشت که بعداً او را نزد خود آورد شاهد ادعای خود کرد، وی می‌گفت اولاً نام من ابوالمعصوم میرزا بوده و این نام را خودم گذاشته‌ام محمدحسین خان حاکم بختیاری از ساده لوحی وجود وی را مقتنم شمرده و از وی اطاعت کرد و در منابر و مساجد به نام شاه تهماسب دوم خطبه خواند و اسم خود را ثانی اسم شاه کرد. اهالی شوشتر و کهگیلویه و روسای آن از وی اطاعت کردند هنگامی که نادر و شاه تهماسب در مشهد بودند و از اقدامات وی آگاه شدند نادر به امرای بختیاری اطلاع داد که شاهزادگی منحصر به شاه تهماسب است و ادعای صفی‌میرزا خلاف واقع است. اطرافیان صفی‌میرزا پراکنده شدند و در دهدشت که مقر حکمرانی صفی‌میرزا بود او را در سال ۱۱۴۰ قمری به قتل رساندند.[۵۸]

سید احمد[ویرایش]

سید احمد نوه میرزا محمد داوود مهر شاه تهماسب دوم را جعل کرد و با فرمان جعلی، خود را حاکم کرمان و فارس خواند و جمعی را فراهم کرد. زبردست خان که از جانب محمود حاکم شیراز بود به مقابله با وی پرداخت سید احمد شکست خورد و به ابرقو رفت مردم ابرقو که از جعلی بودن حکم وی آگاه شدند وی را دستگیر کردند و بعد از دو ماه حبس فرار کرده و جمعی را فراهم کرد و کرمان را متصرف شد در ۱۴ ربیع الاول ۱۱۴۰ اعلام پادشاهی کرد و سکه به نام خود ضرب کرد بعد از مدتی جمعی از طرف اشرف افغان مأمور به دستگیری وی شدند و سید احمد بالاخره دستگیر شد و در اصفهان به قتل رسید.[۵۹]

سید حسین[ویرایش]

درویشی به نام سیدحسین که از قندهار همراه افاغنه به اصفهان آمد در اصفهان که ماجرای صفی میرزا و قتل وی را که شنید به طوایف جوانکی رفت و مدعی شد که عباس‌میرزا برادر مرحوم شاه سلطان حسین است و جمعی را فراهم آورد این خبر به سرکردگان اصفهان رسید و وی را به قتل رساندند.[۶۰]

شاهزاده خرسوار[ویرایش]

وی با ادعای فرزند شاه سلطان حسین خود را سلطان محمد‌‌میرزا نام نهاد و چون سوار خر بود به شاهزاده خرسوار معروف شد او در شمیل چهارصد پانصد نفر از اعراب بنادر را جمع کرد و از آنجا نزد عبدالله خان حکم بلوچ رفته و جمعی از بلوچ نیز همراه او شدند و عازم بندر شدند، با سید احمد مجادله نمود و سید احمد را شکست داد، در آخر جمعی از طرف اشرف افغان با وی درگیر شدند و شکست خورد و به هندوستان گریخت. بندر و تمام متصرفات وی ضمینه متصرفات افغان شد.[۶۱]

زینل قلندر[ویرایش]

زینل قلندری است که فرزند ابراهیم خان طسوجی بود که با ادعای فرزند شاه سلطان حسین خود را اسماعیل‌میرزا نامید و با جماعت صوفیان، رانکوه و دیلمان را متصرف شد، حاکم گیلان محمدرضا خان عبدالله قورچی باشی این خبر را که شنید و با دو سه هزار نفر عازم به دفع اسماعیل‌میرزا شد در کوهستان با وی جنگ کرد و شکست یافته و به تنکابن برگشت و اسماعیل‌میرزا لاهیجان را نیز متصرف شد محمدرضا خان عازم لاهیجان شد و وی را شکست داد اسماعیل‌میرزا به کهدم گریخت و ماسوله تا رشت و خلخال را متصرف شد در اردبیل بقعه شیخ صفی را تعمیر کرد و نذورات و صدقات داد و با روسیه که در حوالی اردبیل بودند جنگ کرد که شکست خورد. با جمعی از شاهسون که با خود همراه کرده بود با علیقلی خان شاهسون که طرفدار روسیه بود جنگید و باز مغلوب شد و به ماسوله رفت جمعی از مردم ماسوله که طرف روس ها بودند و از کارهای بی حساب اسماعیل‌میرزا به تنگ آمده بودند در ماسوله وی را به قتل رساندند و سرش را برای روس ها فرستادند.[۶۲] [۶۳]

اسماعیل میرزا[ویرایش]

در تاریخ جهانگشای نادری گفته شده اسماعیل‌میرزا مدعی بود برادر کوچکتر شاه تهماسب دوم است. او اظهار داشت که بخاطر وفاداری یکی از خدمتگذارن خویش از چنگ محمود افغان رهایی یافته، او ابتدا به کهگیلویه که در آنجا صفی‌میرزا نیز مدعی برادر شاه تهماسب بود رفت، صفی‌میرزا او را احضار کرد و گوش و بینی اسماعیل‌میرزا را برید و رهایش کرد و بعدها به اصفهان بازگشت هنگامی که شاه تهماسب از ایروان بازگشت و نادر در هرات بود درباریان بعد از تأیید نسب اسماعیل‌میرزا با او همداستان شده بودند تا او را به سلطنت برسانند، یکی از اهل توطئه نقص عهد کرد و شاه تهماسب را مطلع کرد، شاه تهماسب او را دستگیر کرد و بعد از سؤال و جواب و تحقیق اسماعیل‌میرزا را به قتل رساند.[۶۴] سیاحان هلندی روایت دقیق تری از این توطئه دارند، در دهم آوریل ۱۷۳۲ توطئه‌ای علیه جان شاه کشف شد. این توطئه توسط بیژن بیگ غلام شاهی که خود را برادر شاه می‌خواند سازمان یافته بود وی در زیر چوب و فلک اعتراف کرد که پسر اللهوردیخان غلام شاه سلیمان است. همدستان او در این توطئه عبارت بودند از یکی از رئیسان کرد، یکی از رئیسان افشار، جعفر خان افغان آخرین حاکم افغانی شیراز، میرزا محمد جبه دار باشی و دو تن از خواجگان حرم پادشاهی که از سوی نزديک ۴۰۰۰ مرد از صاحب منصبان و سپاهیان حمایت می‌شدند. یکی از غلامان شاه وانمود کرده بود که با توطئه گران همدست است اما به بهانه آوردن مهر خود برای امضای پیمان نامه در ظاهر به خانه رفت اما در واقع یکراست به خانه شکارچی باشی شاه آمد و او بی درنگ شاه را از توطئه آگاه ساخت شاه تهماسب فرمان دستگیری و محاکمه توطئه گران را صادر کرد. همه سران توطئه را سر بریدند، پیکر جعفرخان را به آتش کشیدند و پیکرهای دیگران را جلو شیران و سایر جانوران افکندند زنان توطئه گران را زنده زنده در لوله های دودکش‌ها گذاشته گرداگردشان را آجر پوش کردند تا بتدریج جان دادند. توطئه گران پیشاپیش غنایم را میان خودشان تقسیم کرده بودند و هر يک بخشی از شهر را به خود اختصاص داده بود تا خودسرانه هر چه دلش بخواهد انجام دهد. در نتیجه این توطئه شاه تهماسب درباره خوردن، آشامیدن و سوارکاری خود وسواس بیشتری نشان می‌داد و بر تعداد میر مطبخان یا چشندگان غذا و محافظانش افزود.[۶۵]

محمد علی رفسنجانی[ویرایش]

محمدعلی رفسنجانی مشهور به صفی‌میرزا ثانی در محرم ۱۱۴۲ در لباس درویشی وارد شوشتر شد بعضی از الواط گفتند چشم های وی به صفی میرزا شباهت دارد و شاید او باشد ولی او منکر شد ولی مردم ساده لوح دور او جمع شدند و مرید وی شدند حاکم شوشتر قصد تنبیه او را داشت که به عثمانی رفت دولت عثمانی بدون اینکه شاهزادگی او را تحقیق کنند او را به دربار احضار کردند و در استانبول صفی‌میرزا را تحت الحمایه خود کردند. در سال ۱۱۵۶ قمری عثمانی در جنگ با نادرشاه او را با خود همراه کردند و اعلام کردند که دولت عثمانی قصد دارد تا صفی‌میرزا را در ایران به سلطنت برساند.[۶۶]

سام میرزا[ویرایش]

درسال ۱۱۵۶ قمری (۱۷۴۴میلادی) اطراف آذربایجان شخصی به نام سام‌میرزا ادعای شاهزادگی و فرزند شاه سلطان حسین را کرد. ابراهیم خان حاکم آذربایجان بینی او را برید و رهایش کرد و سام‌میرزا به داغستان رفت.[۶۷] چون مأموران نادرشاه درگرفتن مالیات خشونت فراوان می‌کردند سام میرزا از فرصت استفاده کرده و اهالی آن نواحی را دعوت به شورش می‌کرد، سام‌میرزا با جماعت لزگی که از نادرشاه کینه داشتند به سمت شروان رفت و دست به شورش زد، نصرالله میرزا با سپاهی ۱۵۰۰۰ نفره او را شکست داد و سام‌میرزا به گرجستان فرار کرد که بعداً دستگیر شد[۶۸][۶۹] به فرمان نادرشاه یک چشم او را کور کردند و همراه با تعدادی از اسیران عثمانی به لشکر احمدپاشا در قارص که صفی‌میرزا (محمدعلی رفسنجانی) نزد او بود فرستاد تا برادران مجعول یکدیگر را ببینند[۷۰] و نادرشاه این پیغام را به عثمانی داد که نادرشاه از کشتن این مرد فرومایه خودداری نمود در صورتی که سلطان او را از صفویه دانست و از او طرفداری کرد.[۷۱] بعد از مرگ نادرشاه، سام‌میرزا باز در تبریز شورش کرد که بعد از دستگیری به نزد ابراهیم خان در اصفهان فرستاده شد و در همان‌جا کشته شد.[۷۲]

جستارهای وابسته[ویرایش]

یادداشت‌ها[ویرایش]

  1. این تصویر که به اشتباه به شاه تهماسب یکم نسبت داده می‌شود، در حقیقت متعلق به شاه تهماسب دوم می‌باشد.[نیازمند منبع] (در تصویر عبارت «شاه طهماسب صفوی انار الله برهانه» ذکر شده‌است)

پانویس[ویرایش]

  1. تاریخ حزین، حزین لاهیجی، ناشر کتابفروشی تأیید اصفهان، ص ۱۳۳
  2. زبدةالتواریخ، مستوفی، تصحیح بهروز گودرزی، ص ۱۳۹
  3. زبدةالتواریخ، مستوفی، تصحیح بهروز گودرزی، ص ۱۴۰
  4. زبدةالتواریخ، مستوفی، تصحیح بهروز گودرزی، ص ۱۴۱
  5. کتاب نادرشاه، لارنس لکهارت، مترجم مشفق همدانی، ص ۲۱،۲۰و۲۲
  6. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۱۸
  7. کتاب نادرشاه، لارنس لکهارت، مترجم مشفق همدانی، ص ۲۲
  8. کتاب نادرشاه، لارنس لکهارت، مترجم مشفق همدانی، ص ۲۳
  9. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۱۸
  10. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۱۹و۲۰
  11. زندگی نادرشاه، جوناس هنوی، مترجم اسماعیل دولتشاهی، ص ۴۶و۴۷
  12. زبدةالتواریخ، مستوفی، تصحیح بهروز گودرزی، ص ۱۵۵
  13. زندگی نادرشاه، جوناس هنوی، مترجم اسماعیل دولتشاهی، ص ۵۵
  14. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۱۷۰
  15. حکومت نادرشاه(به روایت منابع هلندی)، ویلم فلور، مترجم ابوالقاسم سری، ص ۲۲
  16. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۱۷۱
  17. تاریخ حزین، حزین لاهیجی، ناشر کتابفروشی تأیید اصفهان، ص ۹۴
  18. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۱۷۱و۱۷۲
  19. زندگی نادرشاه، جوناس هنوی، مترجم اسماعیل دولتشاهی، ص ۵۶و۵۷
  20. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۱۷۲و۱۷۳
  21. زبدةالتواریخ، مستوفی، تصحیح بهروز گودرزی، ص ۱۵۶
  22. «سفارتنامه‌های ایران، محمد امین ریاحی، ص ۱۵۱».
  23. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۱۷۳
  24. عالم آرای نادری، جلد اول، میرزا محمد کاظم مروی، تصحیح محمدامین ریاحی، ص ۲۲۲و۲۲۳
  25. زبدةالتواریخ، مستوفی، تصحیح بهروز گودرزی، ص ۱۵۷
  26. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۱۷۵
  27. زندگی نادرشاه، جوناس هنوی، مترجم اسماعیل دولتشاهی، ص ۸۲و۸۳
  28. زبدةالتواریخ، مستوفی، تصحیح بهروز گودرزی، ص ۱۵۷
  29. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادي، ص ۱۷۶
  30. عالم آرای نادری، جلد اول، میرزا محمد کاظم مروی، تصحیح محمدامین ریاحی، ص ۲۳۰
  31. مجمع التواریخ، میرزا محمد خلیل، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، ص ۸۱
  32. تاریخ حزین، حزین لاهیجی، ناشر کتابفروشی تأیید اصفهان، ص ۹۵
  33. عالم آرای نادری، جلد اول، میرزا محمد کاظم مروی، تصحیح محمدامین ریاحی، ص ۲۳۰
  34. مجمع التواریخ، میرزا محمد خلیل، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، ص ۸۲و۸۱
  35. تاریخ حزین، حزین لاهیجی، ناشر کتابفروشی تأیید اصفهان، ص ۹۶
  36. زبدةالتواریخ، مستوفی، تصحیح بهروز گودرزی، ص ۱۵۷
  37. زندگی نادرشاه، جوناس هنوی، مترجم اسماعیل دولتشاهی، ص ۹۲
  38. عالم آرای نادری، جلد اول، میرزا محمد کاظم مروی، تصحیح محمدامین ریاحی، ص ۲۳۲
  39. گزارش کارمیلت‌ها از ایران در دوران افشاریه و زندیه، مترجم معصومه ارباب، ص ۳۳و۳۲و۳۱
  40. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادي، ص ۱۸۸
  41. تاریخ حزین، حزین لاهیجی، ناشر کتابفروشی تأیید اصفهان، ص ۹۶
  42. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادي، ص ۲۷۲
  43. مجمع التواریخ، میرزا محمد خلیل، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، ص ۸۳
  44. عالم آرای نادری، جلد دوم، میرزا محمد کاظم مروی، تصحیح محمدامین ریاحی، ص ۷۶۹و۷۶۸و۷۶۷و۷۶۶
  45. «سفارتنامه‌های ایران، محمد امین ریاحی، ص ۱۵۸».
  46. گزارش کارمیلت‌ها از ایران در دوران افشاریه و زندیه، مترجم معصومه ارباب، ص ۵۲
  47. مجمع التواریخ، میرزا محمد خلیل، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، ص ۸۴و۸۳
  48. تاریخ حزین، حزین لاهیجی، ناشر کتابفروشی تأیید اصفهان، ص ۱۳۳
  49. مجمع التواریخ، میرزا محمد خلیل، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، ص ۹۰و۸۳
  50. فوائد الصفویه، ابوالحسن قزوینی، تصحیح مریم میراحمدی، ص ۹۱و۸۸
  51. «وقایع السنین و الاعوام، ج 1، ص 571».
  52. تاریخ حزین، حزین لاهیجی، ناشر کتابفروشی تأیید اصفهان، ص ۵۹
  53. مجمع التواریخ، میرزا محمد خلیل، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، ص ۶۴
  54. حکومت نادرشاه(به روایت منابع هلندی)، ویلم فلور، مترجم ابوالقاسم سری، ص ۱۷و۱۶
  55. حکومت نادرشاه(به روایت منابع هلندی)، ویلم فلور، مترجم ابوالقاسم سری، ص ۲۵و۲۴
  56. حکومت نادرشاه(به روایت منابع هلندی)، ویلم فلور، مترجم ابوالقاسم سری، ص ۲۶
  57. زبدةالتواریخ، مستوفی، تصحیح بهروز گودرزی، ص ۱۷۳
  58. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادي، ص ۲۲و۲۳
  59. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادي، ص ۲۳
  60. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادي، ص ۲۴
  61. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادي، ص ۲۵
  62. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادي، ص ۲۶
  63. عالم آرای نادری، محمد کاظم مروی، جلد یک، تصحیح محمد امین ریاحی، ص ۵۱
  64. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادي، ص ۱۷۴
  65. حکومت نادرشاه(به روایت منابع هلندی)، ویلم فلور، مترجم ابوالقاسم سری، ص ۳۴
  66. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادي، ص ۲۴
  67. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۳۹۷
  68. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۳۹۹
  69. کتاب نادرشاه، لارنس لکهارت، مترجم مشفق همدانی، ص ۳۰۰
  70. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۴۰۳
  71. زندگی‌نامه نادرشاه، جوناس هنوی، مترجم اسماعیل دولتشاهی، ص ۲۹۱
  72. تاریخ جهانگشای نادری، میرزا مهدی خان استرابادی، تصحیح میترا مهرآبادی، ص ۴۲۹

منابع[ویرایش]

شاه تهماسب دوم
زادهٔ: ۱۷۰۴ درگذشتهٔ: ۱۶ مه ۱۷۳۹
پادشاهی ایران
پیشین:
شاه سلطان حسین

اشرف افغان

شاه ایران
۱۷۲۹–۱۷۳۲
پسین:
عباس سوم