خسرو پرویز: تفاوت میان نسخهها
− رده:تبارها، + رده:شجرهنامهها (هاتکت) |
ImanFakhri (بحث | مشارکتها) جز ImanFakhri صفحهٔ کاربر:Amir Eftekhari Milani/خسرو پرویز را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به خسرو پرویز منتقل کرد: انتقال به فضای اصلی نام |
||
(۹۸۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۵: | خط ۵: | ||
|عرض_تصویر=250px |
|عرض_تصویر=250px |
||
|محل_حکومت=[[ارانشهر|ایرانشهر]] |
|محل_حکومت=[[ارانشهر|ایرانشهر]] |
||
|دودمان=[[ساسانیان]] |
|دودمان=[[ساسانیان]] [[پرونده:Derafsh Kaviani flag of the late Sassanid Empire.svg|25px]] |
||
|تاریخ_تاجگذاری=(دور یکم) [[۵۹۰ (میلادی)|۵۹۰ میلادی]]{{سخ}}(دور دوم) [[۵۹۱ (میلادی)|۵۹۱ میلادی]] |
|تاریخ_تاجگذاری=(دور یکم) [[۵۹۰ (میلادی)|۵۹۰ میلادی]]{{سخ}}(دور دوم) [[۵۹۱ (میلادی)|۵۹۱ میلادی]] |
||
|محل_تاجگذاری= [[تیسفون]] |
|محل_تاجگذاری= [[تیسفون]] |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
|شاه_بعدی=(دور یکم) [[بهرام چوبین]]{{سخ}}[[ویستهم]]{{سخ}}(دور دوم) [[قباد دوم]] |
|شاه_بعدی=(دور یکم) [[بهرام چوبین]]{{سخ}}[[ویستهم]]{{سخ}}(دور دوم) [[قباد دوم]] |
||
|دین=[[زرتشتی]] |
|دین=[[زرتشتی]] |
||
|همسران=[[شیرین (شخصیت تاریخی)|شیرین]]{{سخ}}[[مریم دختر موریکیوس|مریم]]،<ref name="تاریخ طبری">تاریخ طبری</ref>{{سخ}}[[گردیه]]<ref name="تاریخ طبری"/>{{سخ}}[[شکراسپهانی]] |
|همسران=[[شیرین (شخصیت تاریخی)|شیرین]]{{سخ}}[[مریم دختر موریکیوس|مریم]]،<ref name="تاریخ طبری">تاریخ طبری</ref>{{سخ}}[[گردیه]]<ref name="تاریخ طبری" />{{سخ}}[[شکراسپهانی]] |
||
|فرزندان=[[شیرویه]]{{سخ}}[[پوراندخت]]{{سخ}}[[آزرمی دخت]]{{سخ}}توراندخت{{سخ}}[[شهریار (شاه)|شهریار]]{{سخ}}[[مردانشاه (پسر خسرو پرویز)|مردانشاه]]{{سخ}}نستور{{سخ}}[[فرود (ابهامزدایی)|فرود]]{{سخ}}[[جوانشیر]]{{سخ}}[[یزداندار]]{{سخ}}[[فرخزاد خسرو پنجم|فرخزادخسرو]]{{سخ}}و … |
|فرزندان=[[شیرویه]]{{سخ}}[[پوراندخت]]{{سخ}}[[آزرمی دخت]]{{سخ}}توراندخت{{سخ}}[[شهریار (شاه)|شهریار]]{{سخ}}[[مردانشاه (پسر خسرو پرویز)|مردانشاه]]{{سخ}}نستور{{سخ}}[[فرود (ابهامزدایی)|فرود]]{{سخ}}[[جوانشیر]]{{سخ}}[[یزداندار]]{{سخ}}[[فرخزاد خسرو پنجم|فرخزادخسرو]]{{سخ}}و … |
||
|دستاوردها= رساندن وسعت شاهنشاهی ساسانی به دوره هخامنشی و تصرف فلسطین، سوریه، مصر، ارمنستان، لازیکا، آناتولی و قسمت اعظم ترکیهٔ فعلی و محاصره [[قسطنطنیه]]، پیشرفت قابل ذکر هنر و موسیقی در شاهنشاهی ساسانی |
|دستاوردها= رساندن وسعت شاهنشاهی ساسانی به دوره هخامنشی و تصرف فلسطین، سوریه، مصر، ارمنستان، لازیکا، آناتولی و قسمت اعظم ترکیهٔ فعلی و محاصره [[قسطنطنیه]]، پیشرفت قابل ذکر هنر و موسیقی در شاهنشاهی ساسانی |
||
|جنگ ها= جنگ با [[بهرام چوبین]]، جنگ با |
|جنگ ها= جنگ با [[بهرام چوبین]]، جنگ با روم، جنگ با ترکان و اقوام شرقی |
||
|سرداران= [[شاهین]] و [[شهربراز]] (شهروراز) |
|سرداران= [[شاهین]] و [[شهربراز]] (شهروراز) |
||
}} |
}} |
||
'''خسرو دوم''' (دور اول حکومت: ۵۹۰ م.، دور دوم: ۶۲۸–۵۹۱ م.)، ملقب به '''خسرو پرویز''' (اَپرویز؛ اَبرویز، یعنی ''خسرو فیروز و ظفرمند'')، [[شاهنشاه]] [[ساسانی]]، فرزند [[هرمز چهارم]] و نوهٔ [[خسرو اول]]، انوشیروان بود که در اثر کشمکشهای درباری و حکومتی و جنگ قدرت توانست بر تخت شاهی ساسانیان بنشیند. در اواخر دورهٔ پادشاهی هرمزد چهارم، یکی از سرداران معروف به نام [[بهرام چوبین]]، از بزرگزادگان خاندان اشرافی [[مهران]]، که بهرغم خدمات و جانفشانیهای بسیارش مورد اهانت شاه قرار گرفته بود، علیه هرمزد شورید و ادعای پادشاهی کرد و با سپاهش به پایتخت لشکر کشید. خسرو، پسر و ولیعهد هرمزد که در آن زمان در [[آذربایجان]] و [[ارمنستان]] از سوی پدر حکومت داشت، از فرصت استفاده کرد و با آمدن به [[تیسفون]]، به تخت نشست. او سعی کرد بهرام را با وعده و وعیدهای بسیار به تبعیت از خود متقاعد کند، اما بهرام حاضر به مصالحه و به رسمیت شناختن خسرو نشد. در نتیجه خسرو ناگزیر با زن و فرزندان و خانوادهاش از پایتخت گریخت و به [[موریکیوس]]، [[امپراتور]] [[بیزانس]] پناه برد. موریکیوس او را با لشکری یاری داد، و خسرو به پشتوانهٔ سربازان بیزانسی و دیگر نیروهایی که به او پیوسته بودند، توانست بهرام را - که حدود یک سال حکومت کرده بود و ظاهراً بزرگان و اشراف ساسانی دل خوشی از او نداشتند - شکست دهد. بهرام به نواحی شرقی، نزد [[ترکان]] گریخت و در نهایت به تحریک خسرو به قتل رسید. |
|||
'''خسرو دوم '''یا''' خسرو پرویز''' ([[پارسی میانه]]: هسرو اپرویز؛ حکمرانی: از [[۵۹۰ (میلادی)|۵۹۰]] تا سال [[۶۲۸ (میلادی)|۶۲۸ میلادی]])، بیست و چهارمین پادشاه [[ساسانی]] و از نامدارترین شهریاران [[خاندان ساسان|دودمان ساسانیان]] است. «خسرو دوم» نامی است که رومیان به وی دادهاند، مورخان ایرانی وی را '''خسرو پرویز (اپرویز)''' گفتهاند. لقب پرویز (اصل آن ابهرویز) به معنی پیروز و مظفر است.<ref>{{یادکرد-دهخدا|عنوان = پرویز | بازیابی = ۱۰ ژانویه ۲۰۱۹}}</ref> |
|||
در اوایل حکومت خسرو، روابط ایران و بیزانس به سبب حمایتی که موریکیوس از خسرو کرده بود، گرم و دوستانه بود. اما هنگامی که موریکیوس در اثر شورش سربازان به قتل رسید و خاندانش تارومار شدند (۶۰۲ م.)، خسرو به بهانهٔ خونخواهی امپراتور مقتول به بیزانس لشکر کشید. دو فرمانده نامدار خسرو، [[شهربراز]] و [[شاهین]]، توانستند به سرعت در خاک بیزانس پیشرفت کنند و [[ارمنستان روم]]، سراسر [[آسیای صغیر]] تا خود [[کنستانتینوپل]]، شهرهای [[میانرودان]]، [[سوریه]]، [[فلسطین]]، [[مصر]] و حتی شاید [[لیبی]] و [[حبشه]] را به تصرف خود درآورند. در نواحی شمالی و شرقی شاهنشاهی نیز دیگر سرداران ایرانی موفقیتهایی در برابر ترکان و [[هپتالیان]] به دست آوردند. [[فوکاس]] (۶۰۲-۶۱۰ م.)، فرمانده شورشیان بیزانسی که به جای موریکیوس نشسته بود، پس از چند سال حکومت ناموفق در اثر لشکرکشی و حملهٔ یکی از سرداران بیزانسی به نام [[هراکلیوس]] (که در منابع اسلامی به [[هرقل]] معروف است) از حکومت خلع و کشته شد. |
|||
او به جای پدرش، [[هرمز چهارم]] بر تخت پادشاهی نشست. در آغاز پادشاهی، با شورش [[بهرام چوبین]] رویارو شد و پس از شکست از سپاه وی به [[شاهنشاهی بیزانس|روم]] گریخت. اندکی بعد با حمایت سزار روم [[موریکیوس]] و با سپاهی که وی در اختیارش گذاشته بود به ایران بازگشت، بهرام را شکست داد و تاج و تختش را پس گرفت.<ref>آرتور کریستنسن، ''ایران در زمان ساسانیان'' صفحه :429</ref> سزار روم همچنین دخترش که مریم نام داشت را به زنی به او داد که برای او پسری به نام [[قباد دوم|شیرویه]] آورد که بعدها پدر را زندانی و به قتل رساند و تخت شاهی را غصب کرد. همچنین خسرو همسر دیگری به نام [[شیرین (همسر خسرو پرویز)|شیرین]] داشت که داستان عشق آن دو از پرآوازهترین داستانهای عاشقانه ادبیات فارسی است و [[خسرو و شیرین|یک نسخهٔ معروف آن را]] [[نظامی گنجوی]] سرودهاست. در زمان خسرو پرویز، با پیشرویهای سپهبدهایش همچون [[شهربراز]] و [[شاهین بهمنزادگان]]، مرزهای ایران به نهایت گسترهٔ خود رسید و موسیقی و هنر رونق یافت. او را آخرین پادشاه قدرتمند ساسانی میدانند. پس از او، هرج و مرج و جنگ داخلی، به همراه [[طاعون]] کشور را فرا گرفت، و شورشهای زیادی برخاست که کشور را به مرز نابودی و زمینه را برای [[حمله اعراب به ایران|گشودن ایران به دست سپاه اسلام]] فراهم کرد. خسرو پرویز همواره از شخصیتهای مورد توجه در ادبیات فارسی بودهاست. |
|||
در دورهٔ هراکلیوس نیز جنگ با خسرو ادامه یافت. امپراتور جدید در ابتدا توفیقی در جنگ با دشمنان حاصل نکرد. در این زمان وضعیت بیزانس بسیار وخیم و این امپراتوری از هر سو در معرض تاختوتاز بود. حتی در مقطعی، پایتخت آن کنستانتینوپل نیز به وسیلهٔ ایرانیان و [[آوارها]] محاصره شد. کار به جایی رسید که هراکلیوس از شدت یأس و استیصال تصمیم گرفت پایتخت را به [[کارتاژ]] در شمال [[آفریقا]] منتقل کند، اما روحانیون و ارباب [[کلیسا]] مانع شدند و وعدهٔ یاری دادند. آنها ذخایر و نفایس و نقود کلیساها را تماماً در اختیار هراکلیوس گذاشتند تا به مصرف جنگ با ایران برساند؛ چیزی که برخی از آن به ''نخستین [[جنگ صلیبی]]'' تعبیر کردهاند. هراکلیوس با تقویت قوایش و بسیج نیروهای عمومی در سال ۶۲۲ م. مقابلهٔ مؤثر با ساسانیان را آغاز کرد و در مدت شش سال (تا ۶۲۸ م.) لشکرکشیهایی به متصرفات بیزانسی ساسانیان و حتی قلمرو سنتی آنها انجام داد. او فرماندهی کاردان و شایسته و استراتژیستی نابغه بود. در یکی از لشکرکشیهایش، او به جای حمله به دشمن از راه خشکی، از طریق [[دریای سیاه]] به [[ارمنستان]] هجوم برد. آذربایجان و ارمنستان را تصرف کرد، و نهایتاً چنان پیش رفت که با سپاهش به نزدیکی تیسفون رسید. با این حال به دلیل اوضاع نامساعد و نداشتن ادوات محاصره و قلعهکوبی، به تصرف تیسفون نپرداخت و با فرستادن پیام متارکهای به خسرو، بازگشت. خسرو که پس از کامیابیهای برقآسا و خیرهکننده بر رومیان، اکنون شکست فضاحتباری از آنها خورده بود، با لجاجت تمام پیشنهاد صلح هراکلیوس را نپذیرفت و همهٔ تقصیرات را به گردن سرداران و فرماندهانش انداخت و با بیپروایی به توبیخ و مجازات آنها پرداخت. نهایتاً اشراف و سرداران ناراضی با پسر بزرگ خسرو به نام [[شیرویه]] که او هم از انتخاب نشدن خود به ولایتعهدی ناخرسند بود، همدست شدند و خسرو را از سلطنت خلع کردند و با نسبت دادن اتهاماتی به او، وی را به قتل رساندند. پس از آن شیرویه به سلطنت انتخاب شد (۶۲۸ م). |
|||
== بر تخت نشستن == |
|||
[[پرونده:Taq-e Bostan - High-relief of Anahita, Khosro II, Ahura Mazda.jpg|بندانگشتی|260px|خسرو پرویز در حال دریافت حلقه شهریاری، سنگ نگاره [[تاق بستان]]]] |
|||
پادشاهی خسرو پرویز، آخرین سلطنت باشکوه ایران باستان بود. دربارهٔ شکوه و جلال دربار و زندگانی او، قصرها و عمارات، تجملات و اسباب زندگانی و ادوات تفریح و سرگرمی و عیش و عشرت رؤیایی او سخن بسیار رفتهاست. خسرو بیش از هر چیز به ظروف تزئینی و گرانبها، عطریات و روایح، اطعمهٔ لذیذ و زنان زیبارو علاقه داشت. وی به موسیقی نیز توجه نشان میداد و دربارش محفل هنرنمایی [[خُنیاگر|خُنیاگران]] و [[رامشگر|رامشگران]] پرشماری بود که برخی از آنان مانند [[باربد]] و [[نکیسا]] در سایهٔ شهرت و هنردوستی و هنرپروری خسرو، معروفیتی افسانهای در تاریخ یافتهاند. خسرو پرویز را پادشاهی بوالهوس، تندخو، تجملگرا، شهوتران، جاهطلب، خودسر، بیمبالات و بسیار پرنخوت میدانند که با اینکه نخست به دستاوردهای نظامی چشمگیری در شرق و غرب (مخصوصاً در غرب) دست یافت و تقریباً بیزانس را به زانو درآورد و به گفتهای حدود قلمرو شاهنشاهی را از حدود قلمرو هخامنشیان هم فراتر برد، اما نهایتاً در اثر بیخردی و کوتهفکری خود و عدم حزم و احتیاط؛ نیز تندخویی با زیردستان خدوم و صادق و صدور فرامین سنگدلانه و نامنصفانه در حق آنان، میراث گرانسنگ مُلک پدرانش را در مدتی کوتاه به ورطهٔ انحطاط و سقوطی هولناک و زیانبار راند. ضعف ساسانیان موجب طمعورزی [[اعراب]] و در نتیجه تعرضات و دستاندازیهای گاهوبیگاه آنها به [[ایرانشهر]] در اواخر حکومت ساسانی شد، و اندکی بعد در دورهٔ جانشینان نالایق و ضعیفالنفس خسرو، ایران به دست اعراب نومسلمان افتاد و عمر شاهنشاهی چهارصد سالهٔ ساسانی به پایان رسید. |
|||
[[هرمز چهارم]] پدر خسرو، توسط [[گستهم]] (بسطام، بیستام، ویستاخم) که از دودمان بزرگ اسپاهبدان بود و دایی خسرو پرویز بهشمار میرفت، و برادر [[گستهم]]، [[بندوی]] (وندوی)، از سلطنت خلع و به زندان افکنده شد. |
|||
== ریشه و معنای نام == |
|||
[[طبری]] نوشتهاست که [[بهرام چوبین]] حیله کرده و [[هرمز چهارم]] پدر خسرو پرویز، میپنداشت، خسرو سر آن دارد که بهجای او شاه شود. خسرو که در این زمان، از ترس پدر به [[آذربایجان]] رفته بود، شتابان به [[تیسفون]] بازآمده و در سال [[۵۹۰ (میلادی)|۵۹۰]] میلادی، تاج شاهی بر سر نهاد.<ref>زرینکوب، ص ۵۰۸</ref> |
|||
این واژه در [[اوستا]] به صورت ''hu-sravah'' (''هوُ-سْرَوَه''؛ به معنای ''نیک سروده شده''؛ ''نیکنام''، ''مشهور'')، در [[سانسکریت]] به صورت ''sushravas''، در [[پهلوی]] به اشکال ''husruv'' و ''xu-srav'' (به معنی ''نیکشهرت'' و ''خوشآوازه'') و در [[پازند]] به شکل ''xosrau'' آمده و [[معرب]] آن ''کسریٰ'' است که در [[فرهنگ]] [[اسلام|اسلامی]] - [[ایران|ایرانی]] به معنای ''[[پادشاه]]''، ''مَلِک'' و ''[[شاهنشاه]]'' (یعنی در واقع هر پادشاه صاحب شوکت و جلال که شاهان و [[شاهک|شاهکانی]] را تحت امر و نفوذ خود دارد) در نظر گرفته شدهاست. این نام در فرهنگ دورهٔ اسلامی در برابر واژهٔ [[قیصر]]{{efn|[[سزار]]؛ به معنای فرمانفرمای سرزمین [[روم]]. منظور نویسندگان دورهٔ اسلامی از روم، امپراتوری بیزانس است.}} و متناظر با آن به کار رفتهاست. جمع آن به شکل ''خسروان'' است که بیشتر در [[ادبیات فارسی]] استعمال شده. [[فیروزآبادی]]، صاحب قاموس میگوید: لقب [[سلطان|سلاطین]] ایران، و معنی آن ''واسعالملک'' است؛ یعنی صاحب کشوری پهناور. از پادشاهان ساسانی، دو تن به این نام بودهاند: یکی خسرو اول ملقب به [[انوشیروان]] و دیگری خسرو دوم ملقب به اپرویز یا پرویز. در دورههای مختلف نیز (از جمله در دوران اسلامی) شاهان، حاکمان، سرداران و افراد مختلف دیگری به این نام وجود داشتهاند.<ref>{{پک|آموزگار|۱۳۷۵|ک=زبان پهلوی، ادبیات ودستور آن|ص=۱۲۴}}</ref><ref>{{پک|مکنزی|۱۳۷۹|ک=فرهنگ کوچک زبان پهلوی|ص=۹۱}}</ref> |
|||
== دودمان ساسانی == |
|||
[[بهرام چوبین]] (بهرام ششم)، یکی از سرداران ارتش که از دودمان [[خاندان مهران|مهران]] (یکی از [[هفت خاندان ممتاز ساسانی]]) بود، به پادشاهی خسرو تن درنداد و خود ادعای شاهنشاهی کرد. خسرو مجبور شد با [[قیام بهرام چوبین]] به مقابله بپردازد. وی قشونی برداشته، به جنگ او رفت، اما شکست خورده و متواری شد و باآنکه سپاه بهرام او را تعقیب میکردند، از [[دجله]] عبور کرده و به امپراتور روم [[موریکیوس]] (موریس) پناهنده شد. |
|||
ساسانیان واپسین حکومت [[ایران باستان]] بودند که بین سالهای ۲۲۶{{efn|شکست خوردن و کشته شدن اردوان از اردشیر در ۲۸ آوریل سال ۲۲۴ م. اتفاق افتاد، و برخی این سال، یا سال پیش از آن را آغاز حکومت ساسانی میدانند. منتها آغاز آنچه را که اصطلاحاً «عصر ساسانیان» نامیده میشود، به نوشتهٔ [[ویسهوفر]]، باید از ۲۰۵/۲۰۶ میلادی بدانیم (یوزف ویسهوفر، ''ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد''، ترجمهٔ [[مرتضی ثاقبفر]]، تهران: ققنوس، چاپ سوم: ۱۳۹۶، صص ۱۹۵ و ۲۱۰).}} و ۶۵۱ میلادی بر ایرانشهر حکومت کردند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۱۰۰–۹۶}}</ref> بنیانگذار این سلسله، [[اردشیر پابکان]]، از خاندان [[ساسان]] بود که با [[اردوان]]، آخرین شاهنشاه [[اشکانی]] جنگید؛ او را شکست داد و پادشاهی جدیدی تأسیس کرد. اخلاف اردشیر حدود چهار سده بر پهنهٔ گستردهای از جهان باستان حکومت کردند. آنها نخست فرمانروایان محلی [[استخر]] در نزدیکی [[تخت جمشید]] بودند و سپس به تدریج قلمرو حکومتیشان را از حدود سالهای ۲۰۵/۲۰۶ م. با تصرف سرزمینهای سایر شاهکان مناطق جنوبی گسترش دادند و طی سالهای بعد تمام قلمرو [[پارتیان]] و از جمله شمال شرقی [[عربستان]] را تصرف کردند. ویسهوفر دربارهٔ ساسانیان مینویسد: «آنچه آنها از پیشینیان خود به ارث بردند، غیر از بسیاری ابتکارات در زمینههای [[اقتصاد|اقتصادی]]، [[اجتماع|اجتماعی]] و فرهنگی، مسائل [[سیاست]] خارجی و داخلی از لحاظ فرمانروایی بر ایران و [[بینالنهرین]] بود. این مسائل عبارت بودند از دشمنان بالقوهٔ غربی و شرقی (رومیان و [[قبیله|قبایل]] [[بیابانگرد]]) و رقابت میان شاهان و [[اشرافیت]] زمیندار. ساسانیان نیز به نوبهٔ خود با وجود بحرانهای بزرگ اواخر سدهٔ سوم (جنگ برادرکشی و شکست در برابر رومیان) و بحرانهای قرن پنجم (شکست در برابر هپتالیان، [[خشکسالی]] و شورشهای مردمی) توانستند تاج و تخت و سلطنت خود را بیش از ۴۰۰ سال حفظ کنند. دورههای اوج امپراتوری آنها، زمان سلطنت [[اردشیر یکم]] و پسرش [[شاپور یکم]] و پادشاهی [[شاپور دوم]] در قرن چهارم و خسرو یکم (انوشیروان) در سدهٔ ششم میلادی بود. ساسانیان به برکت تأثیری که در توسعهٔ تاریخ ملی ایران بر جای نهادند، توانستند دوشبهدوش پادشاهان [[اسطوره|اسطورهای]] باستان و [[کیانیان]] ایران خاوری، به عنوان فرمانروایان تمامعیار ایرانی جایگاهی ویژه یابند و در حماسهٔ [[فردوسی]] و اشعار [[نظامی]]، و نیز در تاریخهای مورخان اسلامی و قصههای مردمی جاودانه شوند».<ref>{{پک|ویسهوفر|۱۳۹۶|ک=ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد|ص=۱۹۵}}</ref> |
|||
اطلاعات گوناگون بسیاری دربارهٔ این سلسله باقی ماندهاست که به ما در شناخت تاریخ و سرگذشت این دودمان شاهی و اوضاع و احوال اجتماعی، سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی و [[هنر|هنری]] سرزمین ایران و ساکنان آن مقارن این زمان یاری میدهد.<ref>{{پک|ویسهوفر|۱۳۹۶|ک=ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد|ص=۱۹۵ به بعد}}</ref> |
|||
خسرو در روم با قیصر [[موریکیوس]] توافقاتی کرد. امپراتور مزبور حاضر شد خسرو را پسر خود دانسته، از او حمایت کند تا به پایتخت ایران برگردد به شرط اینکه خسرو در ازای این همراهی [[ارمنستان بزرگ|ارمنستان]] ایران و [[قلعه دارا]] را به [[بیزانس]] واگذار کند. پس از آن خسرو با سپاهی که قیصر در اختیارش گذاشت به ایران بازگشت. |
|||
== ساسانیان پیش از خسرو پرویز == |
|||
در این هنگام بهرام چوبین بعد از شکست دادن خسرو وارد [[تیسفون]] شده، به تخت نشسته و به نام خود سکه زده بود. با همیاری نجبای [[تیسفون]] و تعدادی از بزرگان اهل [[ارمنستان]] که به خسرو پیوسته بودند، خسرو در حوالی [[گنزک]] [[آذرآبادگان]] با بهرام وارد جنگ شد و او را شکست داد و دوباره بر تخت شاهی ایران نشست. بهرام به [[گوکترکها|ترکان]] پناه برد و در شهر [[بلخ]] ساکن شد و بعدها در همین شهر نیز درگذشت. بازگشت خسرو به سلطنت در سال ۵۹۱ میلادی به وقوع پیوست.<ref>پیرنیا، ص ۳۴۴</ref> |
|||
=== پادشاهی خسرو انوشیروان === |
|||
موبدان از بازگشت خسرو به سلطنت چندان شادمان نشدند، چراکه معتقد بودند که اقامت در روم باعث شده نسبت به مسیحیت دلبستگی پیدا کند. افزون بر این همسر برگزیده وی شیرین نیز مسیحی بود.<ref>آرتور کریستنسن، ''ایران در زمان ساسانیان'' ص 430</ref> |
|||
دورهٔ سلطنت خسرو اول ملقب به انوشیروان و معروف به انوشیروان دادگر،{{efn|هرچند که شخص او حقیقتاً چنانکه به نظر میرسد، از رأفت و عطوفت بهرهٔ چندانی نداشته، اما عدالتی که به او نسبت دادهاند، موجب شده تا شخصیتش در نظر مردمان نسلهای بعد به صورت فرمانفرمایی مطلوب و آرمانی جلوه کند. البته تردیدی نیست که خرسندی موبدان از اقدامات او هم در نسبت دادن چنین لقبی تأثیر داشته (و حتی چه بسا در نتیجهٔ القائات و تبلیغات همین روحانیون بوده که او به چنین صفت باشکوهی متصف گردیدهاست؛ چه توانسته بود به صورت یک قهرمان سرفراز بر [[مزدک]] و [[مزدکی|مزدکیان]] - به عنوان بدعتگذارانی ملعون و منحرفانی منفور در [[دین بهی]] - فائق آید و نظم و نظام پیشین را بار دیگر برقرار کند) ([[عبدالحسین زرینکوب]]، ''[[تاریخ مردم ایران]]''، جلد اول: ایران قبل از اسلام، کشمکش با قدرتها، فصل دهم: وداع با دنیای باستانی، صص ۴۹۴–۴۹۳).}} درخشانترین دورهٔ فرمانروایی ساسانیان تحت حمایت روحانیون [[زرتشتی]] بود که با انجام برخی اصلاحات توسط پادشاه و بازگشت به عرف و سنن پیشین زندگی اجتماعی همراه شد. سرکوب مزدکیان باعث شد دین زرتشتی و طبقهٔ روحانیت آن اعتلا پیدا کند و نیز طبقهبندی سنتی جامعه که پیش از مزدک وجود داشت، احیا شود. هرچند اعتلای روحانیت زرتشتی از همان آغاز حکومت ساسانی تدریجاً شروع شده و در دورههای مختلف ادامه پیدا کرده بود، اما دورهٔ انوشیروان - که نزدیک نیم سده به طول کشید - به دلیل اهمیتی که او به منزلت روحانیون و گردآوری، تدوین و بازنویسی متون [[دین|دینی]] میداد، با سایر دورهها متفاوت است. هرچند ساسانیان پس از خسروی اول بیش از یک قرن نتوانستند دوام بیاورند، اما خسرو یکچند توانست آسیبی را که جنگهای خود و پدرش به کشور زده بود، بهوسیلهٔ برخی اصلاحات جبران کند و سقوط گریزناپذیر حکومت را با دمیدن جانی تازه در کالبد آن کمی به تعویق اندازد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۴۹۳}}</ref> |
|||
[[پرونده:ImperioSasánidaCosroesII(pal).png|بندانگشتی|579x579پیکسل|گستره و قلمرو ایران پس از فتوحات خسرو پرویز، نام شهرها و دریاها و سرزمینها به [[زبان فارسی میانه]] آوانگاشتی (مکنزی) برپایه نوشتارهای بجا مانده ایرانی میانه (پارسی میانه، [[زبان پارتی|پارتی]] و [[زبان سغدی|سغدی]]) نوشته شدهاند. مناطقی که سرخ رنگ هستند نام استحکامات دفاعی ساسانیان در برابر مهاجمین است.]] |
|||
==تبارنامه== |
|||
{{آغاز تبار}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | |ج|-|-|ز|-|-|ق|-|-|-|بل| |ج=[[جاماسب (ساسانی)|جاماسب]] | ز=[[زریر]] | ق=[[قباد یکم]] | بل=[[بلاش (شاهنشاه ساسانی)|بلاش]] }} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | | |,|-|^|-|.}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | |ک| |خ| | خ=[[خسرو یکم]] | ک=کاووس }} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | |!}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | |هرمز| |هرمز=[[هرمز چهارم]]}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | |!}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | |خ| |خ=[[خسرو دوم]]}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | |,|-|-|-|v|-|-|v|-|-|^|-|v|-|-|-|.}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | |شهر| |ق| |م| | |پ| |آزرم |م=[[مردانشاه (پسر خسرو پرویز)|مردانشاه]] | ق=[[قباد دوم]]| شهر=[[شهریار (پسر خسرو پرویز)|شهریار]] |پ=[[پوراندخت]]|آزرم=[[آزرمیدخت]]}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | |!| | | |,|^|-|-|v|-|-|-|.}} |
|||
{{تبار| | | | | | خسرو| |ه| |یزد| |خ| |ارد| |پیر| |ف| |ه=[[هرمز پنجم]]|خسرو=[[خسرو چهارم]]|یزد=[[یزدگرد سوم]]| پیر= [[پیروز دوم]]|ارد=[[اردشیر سوم (ساسانی)|اردشیر سوم]]|خ=خسرو|ف=[[فرخزاد خسرو|فرخزاد خسرو]]}} |
|||
{{پایان تبار}}<noinclude> |
|||
اصلاحات خسرو انوشیروان بیشتر به سود هیئت حاکمه و تشکیلات نظامی و اداری بود، اما عامهٔ مردم هم از برکات آن بینصیب نماندند. خسرو نخست به تنظیم روابط جنسی و مسائل زناشویی و خانوادگی جامعه که در نتیجهٔ نهضت مزدکیان دگرگون شده بود، پرداخت؛ اقداماتی اصلاحی برای رفع آن دسته از اشکالاتی که نهضت مزدک از بطن آن برخاسته یا بدان منجر شده بود.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، صص ۴۹۹–۴۹۸}}</ref> عمده اصلاحات خسرو مربوط به [[مالیات|مالیاتها]] و [[خراج|خراجستانی]] بود و ظاهراً از نظام مالیاتگیری رومی تأثیر پذیرفته بود. مأموران مالیاتی موظف شدند حال و روز رعیت و جانب انصاف را رعایت کنند، و بازرسانی نیز برای نظارت گمارده شدند. اراضی کشاورزی دوباره مساحی و نقشهبرداری شد و ولایات و ایالات بار دیگر بار تقسیمبندی شدد. این اصلاحات علاوه بر اینکه اوضاع آشفتهٔ اجتماعی را اندکی بهبود بخشید، موجب تقویت خزانه هم شد. در نتیجه سپاه قوتی گرفت و خسرو توانست به برخی موفقیتهای نظامی دست یابد. اصلاحات دیگر مربوط به امور نظامی و لشکری میشد. تا سدهٔ ششم میلادی، نظامیان ساسانی یک فرمانده کل داشتند که [[ایران اسپهبد]] (ایران سپاهبذ) نامیده میشد. انوشیروان این مقام را ملغی کرد و قلمروش را به چهار بخش یا [[کوست]]{{efn|kust}} تقسیم نمود و یک [[اسپهبد]] (سپاهبذ، فرمانده عالی لشکر) در رأس هر یک از این بخشها قرار داد؛ چه تمرکز قدرت نظامی در دست فرمانده واحد را برای تاج و تخت مضر میدید. به این ترتیب چهار اسپهبد برای شرق، جنوب، غرب و شمال تعیین شدند، و اجازه یافتند به اخذ مالیات بپردازند و بخشی از مالیات زمین را صرف هزینههای نگهداری سپاه خود کنند.<ref>{{پک|ویسهوفر|۱۳۹۶|ک=ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد|ص=۲۱۸}}</ref>{{efn|البته برخی، این بخشبندی را مربوط به زمان [[قباد]] میدانند و برخی مدارک [[سکهشناسی]] هم چهاربخشی شدن امپراتوری را در زمان قباد تأیید میکنند. چه بسا تقسیم قدرت نظامی میان چهار سردار (سپهبد) هم به همین علت بوده باشد، تا هر یک جداگانه بتوانند با یورشهایی که از جهتهای مختلف به امپراتوری صورت میگرفته، مقابله کنند. این تقسیم به چهار بخش، بسیار شبیه تقسیمات امپراتوری روم شرقی است. برخی نیز مانند [[ژینیو]] اساساً با چنین تقسیمی مخالفند. ر.ک. [[تورج دریایی]]، ''شاهنشاهی ساسانی''، ترجمهٔ مرتضی ثاقبفر، بخش ''اقتصاد و سازمان اداری ساسانیان''، صص ۱۲۷–۱۲۶}} از لحاظ مذهبی، هر کوست تحت ریاست یک [[رَد]]{{efn|rad}} یعنی مرشد معنوی قرار داشت. اسپهبدان به عنوان مأمورین مهم دولتی هر کدام در قلمرو خود صاحب اختیار بودند و معاونی زیر دست خود داشتند که نامش در برخی منابع [[پاذگوسپان]] (پادگوسپان؛ پاذوسبان، پادوسبان) و در برخی دیگر [[مرزبان]] آمدهاست.{{efn|نیز ممکن است که این دو، متمایز از هم بوده باشند؛ یا مربوط به دورههای مختلفی باشند. برای بحث در این باره و اطلاعات بیشتر، ر.ک. ضمیمهٔ دوم کتاب ''[[ایران در زمان ساسانیان]]'' با عنوان: ''فهرست صاحبان مناصب عالی کشور''، صص ۵۰۴–۴۹۶، نوشته [[آرتور کریستنسن]]، ترجمهٔ [[رشید یاسمی]]، تهران: مؤسسهٔ انتشارات نگاه، چاپ سوم، ۱۳۸۹}} این چهار صاحبمنصب زیردست، با اینکه تحت فرمان اسپهبدان بودند، اما مرتبهای بسیار ممتاز داشتند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۳۶۵ و ۵۰۴–۴۹۶}}</ref> تغییرات و اصلاحاتی از این دست هم فرودستان را تا حدی از تعدی زورمندان حفظ کرد و هم توانست اشراف را بیآنکه آنها را به عصیان و شورش وادارد، تحت نظارت قوانین جدید درآورد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۴۹۸}}</ref> علاوه بر این اقدامات اصلاحی، دوران طولانی پادشاهی خسروی اول از نظر گسترش هنرها و تألیف و ترجمه و تدوین آثار گوناگون ادبی و دینی و علمی نیز اهمیت دارد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۵–۳۶۷}}</ref> |
|||
[[رده:شجرهنامهها]] |
|||
</noinclude> |
|||
=== سلطنت هرمزد چهارم و کارنامهٔ او === |
|||
== جنگهای خسرو پرویز با روم == |
|||
هرمزد چهارم در سال ۵۷۹ میلادی جانشین پدرش انوشیروان شد و تا سال ۵۹۰ م. سلطنت کرد.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۷}}</ref> او از بعضی جهات خلف صالح پدر و در کردار و طرز حکومتداری، مشابه او بهشمار میرفت. حتی برخی او را بیش از انوشیروان مستحق داشتن لقب عادل میدانند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۶}}</ref> گفته شده که هرمزد نسبت به ضعفا و فقرا دلرحم، و نسبت به اشراف و بزرگان حکومتی سختگیر و شدیدالعمل بودهاست. وی را فرمانروایی نیکوسرشت و دوستدار و طرفدار قشرها فرودست جامعه شمردهاند. [[بلعمی]] به صراحت میگوید که هرمزد در اجرای عدالت بین مردم، از پدرش انوشیروان هم برتر بوده. با این حال در منابع شرقی، از جمله نوشتههای مسلمانان، دوستی و دشمنی و حب و بغض نسبت به او به طرز عجیبی درهم آمیخته و نظرات دربارهٔ او ضد و نقیض است. به عقیدهٔ کریستنسن، احتمالاً دلیل وجود چنین نظرات متناقضی این بوده که در دورهٔ اسلامی، هنگامی که [[خداینامه|خداینامگهای]] ساسانی را ترجمه میکردند و آنها را به شکل جدیدی درمیآوردند، از منابع متعددی استفاده کردهاند که در آنها، از یک سو عقاید برخاسته از احساسات تودههای فرودست و رعایای ساسانیان وجود داشته و از دیگر سو نظرات و احساسات روحانیون و اشراف صاحب امتیاز؛ و این نظرات مختلف با هم تلفیق شده و چنین مجموعهای از رویکردها را نسبت به هرمزد پدیدآورده است. مثلاً [[طبری]] میگوید که هرمزد پادشاهی باادب و احسان و دوستدار ضعیفان و فقیران بود و بر اشراف سخت میگرفت؛ پس در کین او ثابت شدند و او نیز کین آنان در دل گرفت…». بلعمی نیز چنین میآورد: «اما عیب او آن بود که مردمان بزرگ را خرد داشتی و حق ایشان نشناختی و درویشان و حقیران را برگزیدی و هرکس که بر ضعیفی ستمی کردی، او را بکشتی؛ تا بهشمار آمدی سیزدههزار{{efn|در متن عربی ۱۳۶۰۰ تن آمده.}} کس از بزرگان و مهتران بدین سبب کشته بود، و بدین سبب درویشان او را زشت داشتندی و مهتران او را دشمن».<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۷–۴۲۶}}</ref> علاوه بر آن، او بسیاری از بزرگان را نیز به زندان انداخت و تنزل رتبه داد.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۲۵}}</ref> تاریخنگاران رومی، طبق معمول اینگونه موارد، هرمزد را پادشاهی ستمکار، خودخواه، بداندیش، و نسبت به رعایا قسیالقلب دانستهاند.{{efn|[[مناندرس]] و ثئوفیلاکتوس.}} بالعکس، [[عیسوی|عیسویان]] ایرانی از او به نیکی یاد کردهاند، چون طبق گفتهٔ طبری، در قبال سختگیریهای [[هیربد|هیربدان]] نسبت به نصارا اینگونه دستور داده بود: «همچنان که تخت ما نمیتواند فقط بر دو پایهٔ پیشین بایستد و از دو پایهٔ پسین بینیاز باشد، دولت ما نیز با رنجش و انزجار رعایای عیسوی و سایر ملل متنوع کشور برپای نتواند ماند. پس باید که از آزار عیسویان دست بدارید، و در کارهای نیکو کوشا باشید، تا نصارا و پیروان سایر ادیان اعمال نیک شما را ببینند و به ستایش شما همزبان شوند و به دین شما روی آورند».<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۷}}</ref> از روایات [[نسطوری]] هم چنین برمیآید که توجه هرمزد به نصارا موجب خشم [[موبد|موبدان]] شده بود.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، صص ۵۰۸ و ۵۷۳}}</ref> تورج دریایی به نقل از [[ثئوفیلاکتوس]] میگوید که هرمزد نه بزرگی پدر را داشت و نه بینش سیاسی او را. او به خودپسندی و نخوت و استبداد شهره بود و دشمنان فراوانی برای خود در دربار تراشید.{{efn|Theophylact Simocatta, book III.17.1}} همو به نقل از [[سبئوس]] مینویسد: «هرمز چهارم بسیاری از اشراف و بزرگان را که از او نفرت داشتند، بکشت.{{efn|Sebeos, chapter 10.73, p. 14}} او به حمایت از زمینداران کوچک یا دهقانان مرفه که احتمالاً به زیان اشراف رشد کرده و نیرومند شده بودند، ادامه داد و با روحانیون زرتشتی با خشونت رفتار کرد».<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۷}}</ref> |
|||
{{اصلی|جنگ ساسانیان و روم شرقی (۶۲۸–۶۰۲)}} |
|||
در هر حال هرمزد از همان ابتدای سلطنتش با بزرگان حکومتی و اشراف طرف شد. از آنجا که مادر هرمزد، برادرزادهٔ [[خاقان]] ترک بود، هرمزد را ترکزاد میگفتند، و به نظر میرسد معاندین او با بهرهگیری از این لقب میخواستند از یک سو هم انتساب او به نژاد اصیل ایرانی و تخمه و تبار ساسانی را نفی کنند و هم خوی تند و سنگدلی وی را به نوعی توجیه کرده باشند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۶}}</ref>{{efn|تندخویی و پرخاشگری هرمزد، نه تنها در بعضی روایات مربوط به مجالس اشراف ساسانی دیده میشود، بلکه برخی منابع بیزانسی هم به آن اشاره کردهاند. از جمله [[یوهانس اِفِسُوسی]] او را مغرور و دیوانه میخوانَد و میگوید فرستادگان قیصر را که برای انجام مذاکرات صلح آمده بودند، زندانی کرد، و آنها را تنها در اثر اصرار و فشار مغان آزاد کرد. او نمونهٔ دیگری از تندخویی خود را در همان آغاز سلطنت نشان داد؛ برخلاف آنچه در آن زمان بین دولتین ایران و بیزانس متداول بود، وی جلوس رسمی خود را به قسطنطنیه اعلام نکرد (عبدالحسین زرینکوب، ''تاریخ مردم ایران''، جلد اول، ایران قبل از اسلام، بخش دهم: وداع با دنیای باستانی، ص ۵۰۶، به نقل از Noeldeke, Aufsätze, pp. 120-121)}} |
|||
این جنگها از سال ۶۰۲ تا ۶۲۷ میلادی، تقریباً به مدت بیست سال، امتداد داشت. کیفیات آن از این قرار بود که تا وقتی [[موریکیوس]] امپراتور روم بود، روابط مابین دو دربار، کاملاً صمیمانه بود، ولی در سال ۶۰۲ میلادی [[موریکیوس]] بدست [[فوکاس]] امپراتور بعدی [[بیزانس]] کشته شد. خسرو پرویز [[فوکاس]] را به رسمیت نشناخت. جنگ مابین دو دولت شروع شد. خسرو با لشکری وارد [[بینالنهرین]] شد و [[قلعه دارا]] را محاصره کرد و بعد از سه ماه آن را گرفت. پس از آن قشون ایران از [[فرات]] گذشته و سایر شهرهای رومی را گرفته تا نزدیکی [[بیروت]] امروزی تاخت. از طرف دیگر ایران از طرف [[ارمنستان]] حمله کرده و در [[آسیای صغیر]] به قدری پیش رفت که اهالی [[قسطنطنیه]] مضطرب شدند. اوضاع دولت روم در این زمان قرین هرج و مرج بود. [[فوکاس]] که تخت سلطنت را غصب کرده بود، نتوانست در مقابل فتوحات خسرو کاری بکند. |
|||
چنین رفتارهایی، سرانجام موجب شورش علیه او شد. تساهل و تسامح او در مسئلهٔ دین و دینداری رعایا چیزی نبود که خوشایند زرتشتیان افراطی و رهبران مذهبی متعصب آنان قرار گیرد. حتی [[یشوع یبه]]{{efn|Isho Yabh}} با اجازهٔ پادشاه به سمت [[جاثلیق|جاثلیقی]] رسید. این شخص بسیار مورد توجه پادشاه بود و با قرار دادن اخبار مربوط به حرکتها و فعالیتهای لشکر روم در اختیار ساسانیان، خدمات شایان توجهی به آنها میکرد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۷}}</ref> |
|||
فشار ایرانیها باعث وحشت و اضطراب در ممالک [[روم شرقی]] شده، بحرانی تولید کرد که در نتیجه آن [[هراکلیوس]] که در تاریخ ایران به [[هرقل]] معروف است، از [[کارتاژ]] با کشتیهایی به [[قسطنطنیه]] آمد و در سال [[۶۱۰ (میلادی)|۶۱۰ میلادی]] با همراهی مردم زمام امور را به دست گرفت. |
|||
[[پرونده:5281-20080123-jerusalem-holy-sepulchre-treasure.jpg|چپ|250 px|بندانگشتی|تصویری از [[صلیب راستین]] که در [[کلیسای مقبره مقدس]] در [[اورشلیم]] نگهداری میشود.]] |
|||
اما با وجود دشمنی روحانیون زرتشتی نسبت به هرمزد، معلوم نیست که این قشر تا چه اندازه در خلع او از قدرت نقش ایفا کرده باشند. چیزی که دانستهاست، این که موبدان نتوانستند در این شورش، موقعیت پیشین خود را احیا کنند، اما طبقهٔ اشراف را باید محرک اصلی شورش مزبور دانست. هرمزد تدبیر لازم را در رفتار با این دسته نداشت.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۸–۴۲۷}}</ref> ثئوفیلاکتوس میگوید [[پیشگو|پیشگویان]]، به پادشاه خبر از وقوع شورشی داده بودند که نه تنها تاج و تخت؛ بلکه جان او را نیز خواهد گرفت. به همین جهت پادشاه نسبت به زیردستانش بدگمان بود و با آنان با شدت و قساوت رفتار میکرد. [[مورخ|مورخان]] شرقی این حکایات را با آب و تاب بسیار آوردهاند. اما دلیل دیگری هم میتوان برای سقوط هرمزد قائل شد؛ تأسیسات نظامی و لشکری قدرتمندی که انوشیروان بنیان نهاده بود، در نبود فرمانروایی باتدبیر و باکیاست اثرات بدی به جا گذاشت که نخستین آنها را میتوان وقوع شورش علیه هرمزد و خلع او از سلطنت محسوب کرد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۸}}</ref> |
|||
از طرف دیگر خسرو به جهانگیری خود ادامه داده و در سال ۶۱۱ میلادی به [[شام (سرزمین)|شامات]] تاخت و [[دمشق]] را گرفته، غارت کرد. |
|||
=== شورش بهرام چوبین علیه هرمزد === |
|||
در سال [[۶۱۴ (میلادی)|۶۱۴ میلادی]] سپاه ایران عازم [[اورشلیم]] شدند و توانستند [[بیتالمقدس]] را تسخیر کنند. کلیساها و معابد شهر، از جمله آرامگاه [[عیسی مسیح]] با خاک یکسان شد و قطعهای از صلیبی که گفته میشود [[مسیح]] با آن به صلیب کشیده شده و به نام [[صلیب راستین]] شناخته میشود، همچون غنیمتی فوقالعاده گرانبها به [[تیسفون]] فرستاده شد.<ref>زرینکوب، ص ۵۱۳</ref> |
|||
در زمان هرمزد، ایران و بیزانس بار دیگر وارد جنگ با هم شدند. معروفترین و زبدهترین سرداران هرمزد، فردی بود به نام [[بهرام چوبین]] (وهرام ژوپین؛ وهرام زوبین)،{{efn|به گفتهٔ کریستنسن (ایران در زمان ساسانیان، ترجمهٔ فارسی رشید یاسمی، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۹، پاورقی اول صفحهٔ ۴۲۸)، [[مینورسکی]] این اسم را با لفظ دیلمی ژوپین (Zôpin) یا زُپین (zopen)، به معنای زوبین مقایسه کردهاست.}} از مردم [[ری]]، پسر [[وهرام گشنسب]]{{efn|در تاریخ طبری، ''بهرام جشنس'' گفته شده.}} و از دودمان اشرافی اشکانی [[مهران]]؛ مرزبان [[ارمنستان]] و [[اثورپاتکان]] (آذربایجان)<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۱۱}}</ref> و فرماندهی توانمند و محبوب سپاهیان، و در عین حال پرنخوت و پرمدعا و سخت آزمند قدرت؛ و از این بابت به بزرگان [[ملوکالطوایفی]] قدیم شباهت داشت. در همین زمان (۵۸۸ م) علاوه بر مشکل رویارویی با بیزانس، یک مشکل دیگر هم از سوی شرق و شمال به وجود آمد: [[خاقان]] ترک که در منابع اسلامی [[شابه شاه]] ([[ساوه شاه]]؛<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۰۶}}</ref> سابه شاه){{efn|Šāwa; Šāvah, Sāva, Sābah}} نامیده شدهاست،{{efn|در انگلیسی: Bagha Qaghan (۵۸۷–۵۸۹ م)، هفتمین فرمانروای [[خاقانات ترک]].}} و گویا علاوه بر خیال انعقاد معاهدهٔ بازرگانی با بیزانس، رؤیای تسلط بر ایران و بیزانس را نیز در سر میپروراند، علیرغم خویشاوندیای که با هرمزد داشت، از وضع موجود - مخالفت بزرگان با هرمزد و اشتغال ساسانیان به جنگ با بیزانس - استفاده کرد<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=ج ۱، ص ۸۳۸}}</ref> و در سال ۵۸۸ م. به همراه اتباع [[هپتالها|هپتالیاش]] شروع به تاختوتاز در جنوب [[آمودریا]] کرد و سپاهیان ایران را در [[بلخ]] تاراند و تا شهرهای [[تالُقان]]،{{efn|یا تالِقان؛ شهری در [[افغانستان]] امروزی و مرکز ولایت [[تَخار]].}} [[بادغیس]] و [[هرات]] پیش رفت. در همین هنگام [[اعراب]] مرزنشین در حدود [[فرات]] به سرکردگی دو شیخ به نامهای [[عباس احول]] و [[عمرو بن ازرق]] هم بر ساسانیان شوریدند و سرزمینهایی را که تا کرانههای فرات امتداد داشتند، مورد غارت قرار دادند.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۰۶}}</ref> طوایف [[ترک]] و [[خزر]] نیز از طریق [[خزر]] و [[تنگهٔ داریال]] ([[دربند بابالابواب]]) به [[آران]] و ارمنستان حمله کردند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۷}}</ref><ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۰۶}}</ref> |
|||
هرمزد، بهرام را با سپاهی به دفع متجاوزان شرقی گسیل کرد. سپاه بهرام کمتعداد، ولی متشکل از جنگاورانی زبده و کارآزموده بود، و او توانست خاقان را به شدت شکست دهد. بهرام حتی شابه شاه را هم کشت. سپس جنگ دیگری با دشمن کرد که در آن پسر خان بزرگ هم به اسارت درآمد.<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۳۸}}</ref> در این جنگ، گذشته از غنایم سرشار و باورنکردنیای که به دست ایرانیان افتاد، آنها ترکان را به پرداخت [[باج]] نیز واداشتند (۵۸۸ م).<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۷}}</ref>{{efn|نوشتهاند که برای حمل طلاها و جواهراتی که به عنوان غنیمت به دست ایرانیان افتاده بود، ۲۵۶ شتر لازم شد. در این جنگ خاقان ترک از فیلها و شیرهای جنگی استفاده کرد، اما فیلها از تیرهای ایرانیان وحشت کردند و برگشتند و به جان خود قشون ترک افتادند، و ایرانیان از اضطراب و پراکندگیای که در سپاه ترکان روی داده بود، استفاده کردند و به آنها شکست فاحشی وارد نمودند؛ چنانکه ترکان پذیرفتند سالانه باجی به ایران بپردازند (عباس قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین؛ از پادشاهان افسانهای تا پایان دورهٔ پهلوی، ج ۲، ص ۸۳۸).}} همچنین هرمزد سپاه بزرگی به جنگ خزرها فرستاد، و آنان را به سختی شکست داد و مجبور به بازگشت کرد.<ref>{{پک|جلیلیان|۱۳۹۶|ک=تاریخ تحولات سیاسی ساسانیان|ص=۴۲۹–۴۲۸}}</ref> کار مقابله با [[شیخ|شیوخ]] عاصی عرب هم آسان بود و آنها با دریافت مبلغی اندک، حاضر شدند از ادعاهای خود کوتاه بیایند و [[میانرودان]] ایران را تخلیه کنند.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۱۰}}</ref> |
|||
خسرو به این فتوحات خود اکتفا نکرده، [[شهربراز]] را که یکی از سرداران نامی ایران بود با قشونی به طرف [[مصر]] فرستاد و او از کویری که مابین [[شام (سرزمین)|شامات]] و [[مصر]] حائل است گذشته وارد مصر شد و در سال [[۶۱۶ (میلادی)|۶۱۶ میلادی]] [[اسکندریه]] را که شهری نامی و تجارتی بود، گرفت. این فتح سردار ایران، اثر بزرگی در عالم آن روزی کرد، زیرا مدت نُه قرن بود که مملکت مصر از تصرف ایران خارج شده و شاهان ساسانی همواره در این صدد بودند که حدود ایران را به حدود زمان [[هخامنشی]] برسانند. |
|||
این پیروزی چشمگیر و نیز پیشینهٔ تباری طولانیتر بهرام و خاندانش نسبت به ساسانیان،{{efn|اشکانیان در زمینهٔ فرمانروایی و سلطنت، سابقهٔ بیشتری از ساسانیان داشتند.}} باعث تکبر و نخوت هرچه بیشتر بهرام شد. هرمزد که کمکم از پیروزیهای این سردار نگران میشد،<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۳۸}}</ref> او را به فرماندهی کل سپاه در برابر بیزانس منصوب کرد و بلافاصله به جنگ در [[لازیکا]]، ارمنستان و نواحی جنوبی [[قفقاز]] گسیل داشت (۵۸۹ م). اما بهرام که از موفقیتهای چشمگیر پیشین و این انتصاب مهم بسیار مغرور شده بود، در جنگ با بیزانسیها شکست سختی خورد. هرمزد که فرصت مناسبی یافته و از شکست او باطناً خشنود شده بود و میخواست غرور وی را بشکند، به نشانهٔ تحقیر، [[دوکدان]] و جامهای زنانه برای او فرستاد و او را به طرز موهنی از فرماندهی سپاه عزل کرد.<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۳۸}}</ref> اما بهرام با نمایش زیرکانهای که ترتیب داد، موفق شد سپاه تحت امرش را در اهانتی که پادشاه به او کرده بود، شریک و همدرد کند و احساسات آنها را تحریک نماید. سربازان وفادار به بهرام، این توهین شاهنشاه به سردار محبوبشان را توهین به خود قلمداد کردند و به شدت برافروختند و بهرام به پشتگرمی این هواداران و به سبب اطمینان و اعتمادی که نسبت به وفاداری و سرسپردگی آنان داشت، علم طغیان علیه شاه برافراشت و اهانت شاه را با شورش و اعلام استقلال از حکومت مرکزی پاسخ داد (۵۸۹ م).<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۷}}</ref> این طغیان باعث شد آتش فتنههای گوناگون از هر گوشهٔ مملکت شعلهور شود، چون غیر از سپاه بهرام، دستههایی از یک سپاه دیگر هم که در حوالی [[نصیبین]] از بیزانسیها شکست خورده بودند و از خشم و تنبیه شاه میترسیدند، در طغیان با بهرام همنوا شدند.<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۳۸}}</ref> وضعیت در تیسفون هم به ضرر هرمزد بود: عدالت خشونتبار شاهنشاه و تندیهای او با نجبا و درباریان، آنان را سرخورده و به شدت از شخص شاه منزجر کرده بود. هیربدان و موبدان هم از سیاستهای دینی هرمزد شدیداً ناراضی بودند و در واقع هر چهار پایهٔ تخت سلطنت به لرزه افتاده بود.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۸}}</ref> |
|||
از طرف دیگر در سال [[۶۱۷ (میلادی)|۶۱۷ میلادی]]، [[شاهین بهمنزادگان|شاهین]] سردار نامی دیگر ایران از [[کاپادوکیه]] گذشته ممالک آسیای صغیر را یک به یک گرفت و به [[کالسدون]] (کوی قاضیکوی در [[استانبول]] امروزی) نزدیکی [[قسطنطنیه]] رسید. [[هراکلیوس]] در این زمان با سردار ایرانی ملاقاتی کرده، سفیری نزد خسرو پرویز برای مذاکرات صلح فرستاده شد، ولی مذاکرات به جایی نرسید. خسرو نه تنها برای مذاکرات صلح حاضر نشد، بلکه سفیر را در حبس انداخته، تهدید به قتل کرد. پس از آن [[کالسدون]] بهزودی توسط قشون ایران تسخیر شد و ایران تقریباً به حدود زمان هخامنشی رسید.<ref>پیرنیا، ص ۳۴۵ تا ۳۴۸</ref> |
|||
واقعهٔ شورش بهرام از آن جهت که نخستین باری بود که فردی خارج از خاندان ساسان ادعای سلطنت و علیه حکومت مرکزی شورش میکرد، حائز اهمیت است. این شورش احتمالاً تکان شدیدی به ساسانیان وارد کرده بود.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۸}}</ref> وقوع شورش مزبور شاید به سبب خصوصیات نظام متمرکز نیرومند و مشکلات تبلیغات مربوط به شاهنشاهی در حکومت ساسانی هنگام روی کار آمدن فرمانروایی ضعیف یا مورد نفرت بوده باشد. نهادهای اصلاح شدهٔ زمان قباد اول و خسرو اول با گذشت زمان استوارتر شده و کمکم چنان نیرویی یافته بودند که به رغم آشوبها و تنشهای سیاسی موجود در ساختار قدرت، به خوبی به کار خود ادامه میدادند.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۸}}</ref> همین مسئله در مورد امور محلی نیز صادق بود: [[دهقان|دهقانان]] تبدیل به مقامات رسمی و مهمی شده بودند، و در نظر اهالی هر محل، اداره کردن امور آن محل بخصوص و پرداختن به مسائل و موضوعات محلی و جزئی از پرداختن به مسائل کلان سیاسی امپراتوری اهمیت بیشتری یافته بود.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۸}}</ref> تورج دریایی بر این باور است که «با وارد آمدن ضربات سنگینی بر تبلیغات شاهنشاهی در قرن هفتم میلادی و فتوحات اعراب مسلمان، تغییر و تحول واقعی مهمی در نهادها و تأسیسات و مقامات شاهنشاهی پدید نیامد و ''نظام'' حتی در زیر فرمانروایی حکام مسلمان به کارکرد خود ادامه داد. این موضوع را پذیرش نظام اداری ایران و کارکنان آن توسط [[خلیفه|خلفای اسلامی]] تأیید میکند».<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۸}}</ref> |
|||
== برانداختن دودمان لخمیها در حیره و جنگ ذوقار == |
|||
[[لخمیها]] یا بنیلخم یا مَناذِره نام دودمانی عرب بود که در روزگار ساسانیان و میان سدههای سوم تا هفتم میلادی، بر [[حیره]] (جنوب عراق) فرمان میراندند. [[لخمیها]] پیرو ساسانیان بودند. |
|||
بهرام روی پشتیبانی موبدان و بزرگان ناراضی حساب میکرد. علاوه بر این او از اینکه سوءظن موجود بین هرمزد و پسرش خسرو، پادشاه را از اخذ تصمیم قاطع برای مقابله با او باز خواهد داشت، تا حدی مطمئن بود، چون طبق یک روایت طبری، ظاهراً خود او در ایجاد نفاق و وحشت بین پدر و پسر دست داشت و ترتیب کار را طوری داده بود که خسرو به سبب ترس از پدر، پایتخت را ترک کند. اما به نظر میرسد بهرام برخلاف انتظاری که داشت، حمایت چندانی از بزرگان ندید. با این حال، باز هم هرمزد از جانب پسرش و هواخواهان او نگران بود، و در نتیجه دیگر در تیسفون احساس امنیت نکرد و به [[ویهکواذ]] ([[بهقباذ]]) در نزدیکی [[سلوکیه]] نقل مکان نمود.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۸}}</ref> |
|||
[[نعمان سوم]] آخرین پادشاه این دودمان بود که بهخاطر سرپیچی از خسرو، به دستور وی به زندان افکنده و در زندان کشته شد. در ''[[تاریخ طبری]]'' آمدهاست که بهعلت مبتلا شدن به [[طاعون]] در زندان درگذشت. |
|||
== حیات سیاسی خسرو پرویز == |
|||
خسرو پس از مرگ نعمان، [[ایاس بن طائی]] را عامل [[حیره]] و تمامی ولایتهایی که به دست نعمان بود، قرار داد. [[نعمان سوم]] قبل از مرگ، اموال و سلاحهای خود را به [[هانی بن مسعود]]، بزرگ طایفهٔ شیبانی، (یکی از قبیلههای [[بکر بن وائل]]) سپرده بود، خسرو از هانی خواست که اموال و سلاحهای نعمان را پیش وی بفرستد. |
|||
=== عاقبت کار هرمزد و به تخت نشستن خسروی دوم (دور اول سلطنت؛ ۵۹۰ م.) === |
|||
هانی ابا کرد و برای جنگ آماده شد. |
|||
بهرام از قسمت علیای [[زاب]] در حوالی [[موصل]] روانهٔ تیسفون شد. لشکری از پایتخت برای دفع او بیرون آمد، اما همین لشکر هم سر به طغیان برداشت و خسرو پسر هرمزد را که از تیسفون و در واقع از ترس خشم و سوءظن پدر گریخته بود، پادشاه خواند. وقتی این خبر به تیسفون رسید، مردم شوریدند و سررشتهٔ امور از دست خارج شد. [[وستهم]] ([[ویستهم]]؛ [[گستهم]]،<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۸}}</ref> [[بیستام]]،<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۳۸}}</ref> ویستاخم،<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۳۸}}</ref> [[بسطام]]<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۸}}</ref>)، برادرزن هرمزد که از دودمان بزرگ و اشرافی اسپهبدان و دایی خسرو دوم بود، توانست برادرش [[وُندوی]] ([[بُندوی]]؛<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۸}}</ref> [[وُندویَه]]،<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۸}}</ref> [[بُندویَه]]) را که در اثر سوءظن شاه در تیسفون زندانی شده بود، از زندان بیرون بیاورد. این دو برادر به کمک عدهای دیگر از نجبا درصدد ایجاد بلوای بزرگی برآمدند. هرمزد که از این وقایع باخبر شد، شتابان به پایتخت بازگشت، اما شورشیان که وستهم و بندوی در رأسشان قرار داشتند، به کاخ سلطنتی رفتند و هرمزد را از سلطنت خلع کردند و به زندان انداختند و پسر او خسروی دوم را که بعدها به اَبرویز (اَپرویز؛ در فارسی امروزی به صورت پرویز، یعنی پیروز و مظفر) ملقب شد، به سلطنت برداشتند. خسرو که در این زمان در آذربایجان بود، شتابان به تیسفون رفت و در سال ۵۹۰ م. تاج بر سر نهاد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، صص ۵۰۹–۵۰۸}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۳۸}}</ref> بلافاصله به چشمان هرمزد میل کشیدند و او را کور کردند. پس از مدتی نیز هواخواهان خسرو او را به قتل رساندند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۹}}</ref> البیه طبق یک روایت از طبری (۹۹۸/۲)، هرمزد بلافاصله بعد از توقیف به قتل نرسید؛ بلکه در زندان ماند، و وقتی خسرو در اثر شکست از نیروهای بهرام چوبین به بیزانس پناهنده شد، بندویه و ویستهم از نیمهراه بازگشتند و هرمزد را کشتند.{{efn|این روایت که گفته شده قتل هرمزد توسط شورشیان به این خاطر بوده که احتمال داشته بهرام او را به تخت بنشاند، ظاهراً برای توجیه کشتن هرمزد جعل و ساخته شده؛ چون بسیار دور از ذهن است که بهرام خواسته باشد دیگر بار همان فردی را به پادشاهی برساند که خود علیه او شورش کرده بودهاست.}} |
|||
البته خسرو بعد از آن از قاتلان پدرش انتقام گرفت. در مجموع از روی منابع موجود نمیتوان فهمید که آیا خسرو به قتل پدر راضی و از آن باخبر بوده یا نه. به نوشتهٔ ثئوفیلاکتوس، خسرو دستور به قتل هرمزد داد. برخی دیگر هم نوشتهاند که برای این کار رضایت ضمنی داشتهاست. شاید انتقامکشی خسرو از قاتلان هرمزد را نتوان نشانهٔ مخالفت او با کشته شدن پدرش و برائت او در این ماجرا دانست. دفاعگونهای هم که به هرمزد منتسب است، شاید انعکاسی از نظر و عقیدهٔ معاصران بیزانسی هرمزد در حق او باشد. اما این که خسرو برای جلوگیری از کشته شدن پدرش اقدامی انجام نداده، شاید بدان جهت بوده باشد که او در چنان شرایط اضطراری و حادی نمیتوانسته از فوران ناگهانی احساسات اشراف سرخورده و منزجر پیشگیری کند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۹}}</ref> |
|||
[[حنظله]] در این جنگ به عنوان سالار طایفهٔ [[بکر بن وائل]] انتخاب شد. این جنگ در کنار آبگاه ذوقار که قبایل عرب در فصل گرما در آنجا ساکن میشدند، درگرفت و به [[جنگ ذوقار]] معروف است. حنظله قبل از شروع نبرد دستور داد برای دو هفته آب ذخیره کنند. |
|||
=== به قدرت رسیدن بهرام چوبین و هزیمت خسرو === |
|||
در این جنگ قشون ایرانی که تنها برای دو روز، آب آشامیدنی همراه داشتند با طولانی شدن نبرد و عدم دسترسی به آب با تشنگی دست به گریبان شدند. حملهٔ ناگهانی عربانی که کمین کردهبودند و هزیمت ناگهانی ده هزار سپاهی عرب که همراه سپاه ایران بودند و بهخاطر خویشاوندی با قبایل بکر، از قبل با یکدیگر توافق کرده و قصد جنگیدن نداشتند، از عواملی بود که شکست سپاهیان ایران را رقم زد. در این جنگ، بسیاری از سپاهیان ایرانی یا از تشنگی یا در حین جنگ کشته شدند. شاعران عرب دربارهٔ [[جنگ ذوقار]] اشعار بسیار گفتهاند. تاریخ دقیق این جنگ مشخص نیست.<ref>طبری، ص ۷۵۷ تا ۷۶۳</ref> |
|||
با این همه خسرو در همان اوایل سلطنتش با مشکل جدیای مواجه شد؛ بهرام چوبین، فرمانده پرنخوت و آزمند، نمیخواست از خسرو اطاعت کند و خود سودای فرمانروایی در سر داشت؛ یا لااقل میخواست به نام یک [[شاهزاده|شاهزادهٔ]] خردسالِ تحت قیمومیت، سلطنت کند. دودمان مهران ادعا داشتند که از اخلاف پادشاهان اشکانی هستند، و بهرام به همین ادعا تکیه کرد و علم مخالفت با خسرو را برافراشت. این نخستین باری بود که فردی منتسب به دودمان پادشاهی پیشین ادعای سلطنت میکرد ـ یا حداقل تصمیم داشت تا جایی که میتواند به مقام شاهی نزدیک شود ـ و چنین مسئلهای پیشتر در دورهٔ ساسانیان دیده نشده بود. خسرو نخست سعی کرد حریف را با وعدهٔ اعطای مقامات و مناصب عالی به خدمت و اطاعت خود درآورد؛ به همین جهت نامهای به او نوشت و او را به دربار احضار کرد و بالاترین مقام دولتی را به وی وعده داد.<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۳۹}}</ref> طبق نوشتههای منابع عربی و بیزانسی، متن نامه چنین بود: «از خسرو، شاه شاهان، فرمانروای فرمانروایان، سرور مردم، شاهزادهٔ صلح و رستگاری انسانها، در میان خدایان انسانی نیک و جاودان، در میان انسانها ارزشمندترین خدا، بسیار نامدار، پیروز، آن کس که با خورشید طلوع میکند و بیناییاش شب را فرامیگیرد، کسی که آوازهٔ نیاکانش بلند است، شاهی که از جنگ بیزار است، نیکوکاری که [[آسون|آسونها]] (ساسونها = ساسانیان) را به کار گرفت و [[پارسی|پارسیان]] را، پادشاهی آنها را رهانید - به بهرام، سردار پارسیان، دوست ما… ما تخت شاهی را نیز به شیوهای قانونی در اختیار گرفتیم و آیینهای پارسیان را فرونگذاشتیم… ما قاطعانه برآنیم که تاج شاهی را از سر نگیریم، چون انتظار داریم اگر ممکن باشد، بر سراسر جهان فرمان برانیم،... تو اگر نیکبختی خود را میخواهی، دربارهٔ آنچه باید انجام دهی، بیندیش».<ref>{{پک|ویسهوفر|۱۳۹۶|ک=ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد|ص=۲۱۴}}</ref> ولی لجاجت و غرور بهرام فراتر از حد تصور خسرو بود؛ او به نامهٔ خسرو چنین پاسخ داد که خسرو باید نزد او برود و عفو خود را از او بخواهد. خسرو بار دیگر درصدد استمالت برآمد، ولی باز نتیجهای نگرفت و ترفندهایش برای جلب نظر بهرام راه به جایی نبرد. در نهایت سپاهی برای مقابله با بهرام فرستاد و این سپاه از لشکریان نیرومند و مصمم بهرام شکست خورد. خسرو ناچار به عقبنشینی شد، و از آنجا که احساس ناامنی میکرد و جان خود را در خطر میدید، از [[دجله]] گذشت و ناگزیر با خانواده و معدودی از یاران وفادارش به شهر [[هیراپولیس]] در مرز ایران و بیزانس رفت<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۷۶|ک=فرهنگ فشردهٔ تاریخ ایران؛ از آغاز، تا پایان قاجاریه|ص=ص ۳۱۵، مدخل خسرو پرویز}}</ref> و به امپراتور بیزانس، [[موریکیوس]] (موریق در منابع دورهٔ اسلامی؛ Maurikios) پناهنده شد و از او تقاضای کمک کرد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۹}}</ref><ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۹}}</ref><ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۸}}</ref> |
|||
=== خسرو و پادشاهی حیره === |
|||
== دو اتحاد بزرگ جهانی در زمان خسرو پرویز == |
|||
خسرو در چنین شرایط بحرانی و در حالی که از ترس بهرام چوبین میگریخت، [[نعمان سوم]]،{{efn|[[نعمان بن منذر]].}} پادشاه [[لخمیان|لخمی]] [[حیره]] را نزد خود خواند. دودمان سلطنتی عرب لخمی (لخمیان؛ بنیلخم یا آل لخم) از زمان اردشیر پابکان بر حیره حکومت میکردند.{{efn|نخستین فرمانروای دستنشاندهٔ این سلسله که منسوب اردشیر بود، [[نصر بن ربیعه]] نام داشت. چون تعداد شاهان این خاندان با نام [[منذر]] بسیار بوده، آنها را [[مَناذِره]] هم مینامند. احتمالاً لقب [[تازیانشاه]] که [[ابن خرداذبه]] آن را آورده، به همین شاهان اشاره دارد. این سلاله که مسیحیت نستوری را اتخاذ کرده بودند، از قرن سوم تا اوایل قرن هفتم میلادی حکومت میکردند، و سلطنت حیره، به جز مواردی اندک و استثنایی (که در آن افراد دیگری از سوی برخی شاهان ساسانی به امارت حیره منسوب شدند) طی این مدت در [[خاندان نصر]] باقی ماند. حیره از شهرهای قدیمی ایران در [[سورستان]] ([[سواد]] یا [[سواد العراق]] در دورهٔ اسلامی) بود. منطقهٔ سواد، که نامش به تدریج تبدیل به [[عراق]] شد، از سرزمینهای آباد و حاصلخیز ایرانشهر بهشمار میرفت و سورستان را ''دل ایرانشهر'' هم میگفتند.}} گفتهاند نعمان از خسرو اطاعت نکرد و از دادن دختر خود به او امتناع ورزید. ماجرا به صورت دیگری هم ذکر شدهاست، و آن اینکه نعمان اسب خود را به خسرو نداد.<ref>{{پک|نولدکه|۱۳۵۸|ک=تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان|ص=۵۵۲}}</ref> طبق گفتهای دیگر، نعمان از دستور خسرو که از او خواسته بود با سپاهیانش به او بپیوندد، پیروی نکرده بود؛ که این امر به نظر [[ریچارد فرای]]، بعید است.<ref>{{پک|فرای|یارشاطر|دیگران|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۲۶۳}}</ref> به عقیدهٔ فرای، برای دشمنی خسرو با نعمان، چندین دلیل وجود داشت، و به نظر میرسد که در سالهای نخست پادشاهی خسرو، بین ایرانیان و اعراب جنگی درگرفته باشد.<ref>{{پک|فرای|یارشاطر|دیگران|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۲۶۳}}</ref> برخی روایات و گزارشهای عربی، مینویسند که نعمان در حدود ۶۰۰ م. [[عدی بن زید]]، از دبیران دربار ساسانی را که درسخواندهٔ تیسفون بود و به ترجمهٔ اسنادی میپرداخت که از حیره به دربار ساسانی میآمد، اعدام کرد.<ref>{{پک|فرای|یارشاطر|دیگران|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۷۲۰}}</ref> به هر ترتیب، خشم خسرو برانگیخته شد، و او بعدها در سال ۶۰۴ یا ۶۰۲ م. حیره را محاصره کرد و گشود و نعمان را به زندان انداخت و امارت را از دست دودمان لخمی گرفت و حکومت آن سامان را به رئیس یکی از قبایل به نام [[اِیاس بن قَبیصهٔ طائی تغلبی]]{{efn|او از اشراف و معاریف قبیلهٔ [[طی]] و مسیحی بود و در سال چهارم هجری درگذشت. [[واقعهٔ ذوقار]] در زمان او اتفاق افتاد (احتمالاً ۶۰۴ م).}} سپرد و به این ترتیب به حکومت بنیلخم پایان داد. نعمان به مسیحیت گرویده بود<ref>{{پک|فرای|یارشاطر|دیگران|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۷۲۰}}</ref> و شاید همین هم خود یکی از علل به قتل رساندن او بوده باشد؛ چه خسرو ظاهراً دیگر به این دستنشاندهاش برای مقابلهٔ مؤثر با تهدیدات بیزانس اطمینان نداشت.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۵}}</ref><ref>{{پک|تقیزاده|۱۳۰۹|ک=از پرویز تا چنگیز؛ استیلای عرب تا ایلغار مغول در ایران|ص=۵}}</ref> ممکن است خشم خسرو از استقلال یافتن پادشاهی حیره بوده باشد، و شاهنشاه تصمیم گرفته باشد دفاع از مرزهای بیابانی را خود شخصاً به دست بگیرد.<ref>{{پک|فرای|یارشاطر|دیگران|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۷۲۰}}</ref> |
|||
[[گوکترکها|ترکان]] در زمان ساسانیان، رفتهرفته، به دو خاقانات شرقی و غربی بخش شدند. [[خاقانات شرقی ترک]] با امپراتوری [[چین]] سر جنگ داشتند و [[خاقانات غربی ترک]] راه پیکار با ایران را در پیش گرفتند. اندکی بعد رقابت و دشمنی میان دو خاقانات شرقی و غربی پدید آمد. |
|||
خسرو پس از آن یک نفر بازرس و ناظر ایرانی بر ایاس گماشت که ظاهراً سمت مرزبانی نیز داشته و در تاریخ او را [[نَخویرگان]] (یا [[نخورگان]]؛ در منابع عربی به صورت ''النخیر جان'') نوشتهاند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۵}}</ref> شاید وی فرمانده پادگانهای مرزی ایران نیز بوده باشد.<ref>{{پک|محمدی ملایری|۱۳۷۹|ک=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی|ص=ج ۱، ص ۱۸۷}}</ref> ایاس حدود نه سال، یعنی تا سال ۶۱۱ زیر نظر نخورگان و با همکاری و مساعدت او بر حیره حکومت کرد.<ref>{{پک|فرای|یارشاطر|دیگران|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۷۲۰}}</ref> پس از آن خسرو او را نیز برکنار کرد، و فرماندهی مرزی را به [[آزادبه]] نامی واگذار کرد، و آزادبه تا زمان حملات اعراب به ایرانشهر در این مقام باقی بود.<ref>{{پک|محمدی ملایری|۱۳۷۹|ک=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی|ص=ج ۱، ص ۱۸۷}}</ref> |
|||
امپراتوری چین که خاقانات شرقی را دشمنی خطرناک میشمرد، راه اتحاد با [[خاقانات غربی ترک]] را در پیش گرفت. بدین ترتیب اتحاد سهگانهٔ بزرگی شامل امپراتوری چین، خاقانات غربی ترکان و امپراتوری [[بیزانس]] ضد ایران پدید آمد. چندی بعد [[خزران]] ساکن کرانههای [[ولگا]] و شمال [[دریای خزر]] نیز به سه دولت نامبرده پیوستند و اتحادی چهارگانه ضد شاهنشاهی ساسانی ترتیب دادند. |
|||
=== حکومت بهرام چوبین === |
|||
دولت ساسانی نیز کوشید تا با اتحادی دیگر به مقابله دشمنان برخیزد. نخست با خاقانات شرقی ترک اتحاد کرد، سپس بهمنظور جلوگیری از پیوستن اردوی ترکان و [[خزران]] به لشکریان [[بیزانس]] کوشید، متحدی در [[قفقاز]] جستجو کند. این متحد، [[آوار]]ها بودند که در شمال [[قفقاز]] میزیستند. |
|||
بهرام پیروزمندانه وارد تیسفون شد و بندوی دایی خسرو را که در آنجا بود، زندانی کرد. سپس علیرغم مخالفت تعدادی از بزرگان و پس از تأمل و تردیدی طولانی، بالاخره خود را شاه خواند و به عنوان ششمین بهرام و به دست خود تاج شاهی بر سر نهاد و به نام خودش سکه زد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۹}}</ref> اما دولتش ضعیف و مستعجل بود و دچار فتنهها و شورشهایی شد. طبقهٔ روحانی و بخشی از اشراف با او مخالفت داشتند و پادشاهی او را که از میان خودشان برنخاسته بود، تحمل نمیکردند و او را شایستهٔ سروری بر خود نمیدانستند. [[کریستنسن]] میگوید: «ولی ما از عقیدهٔ تودهٔ ایرانیان، یعنی طبقات عامه [دربارهٔ پادشاهی بهرام چوبین و وجاهت و مشروعیت حکومت وی] اطلاعی نداریم».<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۹}}</ref> [[زرینکوب]] نظر دیگری دارد و میگوید: «... افراد طبقات عامه هم که در آغاز سلطنت ساسانیان، ادعای آنها را نوعی مجاهدهٔ غاصبانه برای دست یافتن به ''[[فره]] مقدس'' اشکانی تلقی کرده بودند، این بار چنان ''فره مقدس'' را با تارک ساسانیان وابسته میدیدند که ادعای این نجیبزادهٔ منسوب به خاندانهای اشکانی را نوعی تجاوز به حق ایزدی ساسانیان میپنداشتند».<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۰}}</ref> [[یهودی|یهودیان]] بهرام را حامی و نگهبان خود محسوب میکردند و از او حمایت مالی میکردند. وندوی، که بار دیگر و این بار توسط بهرام زندانی شده بود، به یاری چند تن از بزرگان رهایی یافت و سردمدار مخالفان بهرام در تیسفون شد. اما این توطئه به نتیجه نرسید و رؤسای شورشیان کشته شدند و شورش به سرعت فرو خوابانده شد. وندوی به آذربایجان نزد برادرش گستهم گریخت و این دو شروع به پشتیبانی از خسرو کردند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۹}}</ref> |
|||
بدین روال در یک سوی امپراتوری [[چین]]، [[خاقانات غربی ترک]]، [[خزران]] و [[بیزانس]] متحد شدند و در سوی دیگر: ایران، [[آوار]]ها و خاقانات شرقی ترک متحد گشتند.<ref>رضا، ''ایران و ترکان در روزگار ساسانیان''، ص ۴</ref> |
|||
با وجود اینکه شورش بندوی به سرعت سرکوب شد، ولی بهرام هم دانست که موقعیتش متزلزل است و بدین منوال نخواهد توانست به آسودگی سلطنت کند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۰}}</ref> خسرو از موریکیوس، امپراتور بیزانس درخواست کمک و پشتیبانی کرد. موریکیوس به این خواسته جواب مساعد داد و وی را همچون فرزندی تحت حمایت گرفت. خسرو حاضر شد قلعهٔ [[دارا]] و شهر [[میافارقین]] ([[مایفرقط]]؛ Martyropolis){{efn|این شهر را رومیها در جنگ گرفته بودند.}} را به بیزانس واگذار کند و در مقابل، موریکیوس هم برای به دست آوردن تاج و تخت از دست رفتهاش به او وعدهٔ یاری داد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۹}}</ref> |
|||
== جنگهای هراکلیوس با ایران == |
|||
[[پرونده:Piero della Francesca 021.jpg|300 px|بندانگشتی|چپ|نبرد سپاه [[هراکلیوس]] و خسرو دوم، [[فرسکو]] از [[پیرو دلا فرانچسکا]]، ۱۴۵۲.]]اوضاع [[بیزانس]] پس از سقوط [[کالسدون]] بسیار بد بود. از یک طرف فتوحات ایران برای روم تقریباً مملکتی باقی نگذاشته بود، زیرا [[ارمنستان]]، ِ شهرهای رومی در بینالنهرین، تمامی ممالک آسیای صغیر و شامات و فلسطین و مصر در تصرف ایران بود. از طرف دیگر خود قسطنطنیه هم مورد تهدید ایران و هم در تهدید [[آوار]]ها بود. اوضاع روم به قدری بد بود که هراکلیوس در ابتدا میخواست از پایتخت فرار کرده و به [[کارتاژ]] در آفریقا برگردد، ولی روحانیان و مردم در این زمان به صدا درآمدند و بالاخره او راضی شد بماند و قرار شد که خزائن و داراییهای کلیساها به مصرف تهیه اردوگاههای نظامی و جنگی برسد. شور و هیجانی که از ویران شدن شهر [[اورشلیم]] و ربوده شدن [[صلیب راستین]] برخاسته بود بسیار کارگر افتاد و خود مایهٔ دلگرمی امپراتور شکستخورده گردید.<ref>پورداود، ص ۳۵۳</ref> |
|||
=== به قدرت رسیدن مجدد خسرو (دور دوم سلطنت؛ از ۵۹۱ م) === |
|||
در سال ۶۲۲ میلادی هراکلیوس در نزدیکی [[ارمنستان]] با [[شهربراز]] سردار ایرانی، جنگی کرد به نام [[نبرد ایسوس (۶۲۲)]] که به فتح رومیها انجامید. سال بعد هراکلیوس با مردمان شمالی مثل [[خزر]]ها و غیره همدست شد و به طرف ایران قشونکشی کرد و خسرو با قشونی مرکب از چهل هزار نفر به آذربایجان شتافت، ولیکن هراکلیوس فاتح شد و [[هراکلیوس]] با شوقی انتقامجویانه کوشید تا آتشکده مقدس پادشاهان، [[آتشکده آذرگشسپ]] را که پادشاهان ساسانی پای پیاده به زیارت آن میرفتند و در [[شیز]]، [[گنزک]] واقع بود، به تلاقی اهانتی که در [[اورشلیم]] نسبت به آرامگاه [[مسیح]] شده بود، عرصهٔ بیحرمتی کرده و این آتشکده را بعد از به آتش کشیدن، ویران کرد. در مورد اینکه گنجینهٔ نفایس مقدس آتشکده، بهدست سپاه رومی غارت شده، یا قبل از حمله، در جای امن نقل و حفاظت شده، توافق نظر وجود ندارد و پس از آن نیز به غارت شهرهای ایران پرداخته، [[آتشکده]]ها را خراب نمود. |
|||
خسرو در بیزانس با دختر امپراتور موریکیوس به نام [[ماریا]] ازدواج کرد.<ref>{{پک|نژاداکبری مهربان|۱۳۸۷|ک=شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی|ص=۱۰۵}}</ref> سپس در بهار سال ۵۹۱ م. با سپاهی که موریکیوس در اختیارش گذاشته بود و سرداری بیزانسی به نام [[نرسس]]{{efn|Narses}} آن را هدایت میکرد، به سوی تیسفون به حرکت درآمد. این سپاه در اثنای راه بود که بسیاری از اشراف تیسفون که هوادار بهرام محسوب میشدند، او را ترک کردند و به خسرو ملحق شدند. تعدادی از بزرگان اهل ارمنستان و ارامنهٔ اتباع [[موشل]]{{efn|Mushel}} نیز به او پیوستند و حتی یک سپاه ایرانی هم که در آغاز شورش بهرام چوبین، نسبت به هرمزد شوریده و از اطاعت او خارج شده بود، در حدود نصیبین به سپاه خسرو پیوست. بسطام (ویستهم) در آذربایجان و برادرش بندوی ـ که موفق به فرار از دست بهرام شده بود ـ هم سپاهی برای کمک به خسرو تهیه دیدند و گسیل کردند.<ref>{{پک|نژاداکبری مهربان|۱۳۸۷|ک=شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی|ص=۱۰۵}}</ref> |
|||
خسرو با چنین سپاهی که سربازانش بیزانسی، و بیشتر از همه ارمنی بودند، از حوالی [[ماردین]] و دارا با عبور از دجله به حدود [[نمرود]] و اطراف رود زاب رسید و طی این مسیر، اهالی بسیاری از شهرها و همچنین نظامیان ایرانی که در بینالنهرین مستقر بودند، به او پیوستند و در محلی، احتمالاً در نزدیکی [[دریاچهٔ ارومیه]]<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۰}}</ref> و در حوالی [[گَنزک]] آذربایجان<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۹}}</ref> بین سپاهیان خسرو و سپاه بهرام جنگ درگرفت که بهرام در آن مغلوب شد (۵۹۱ م).<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۰}}</ref> خسرو پس از این فتح، رهسپار تیسفون شد و در آنجا تاجگذاری کرد.<ref>{{پک|آژند|۱۳۸۹|ک=ایران باستان|ص=۱۷۳}}</ref> |
|||
جنگهای بعدی او نیز با [[شهربراز]] بود که باز به فتح هراکلیوس تمام شد. در سال [[۶۲۶ (میلادی)|۶۲۶ میلادی]] خسرو که از فتوحات روم مضطرب شده بود، خواست ضربه قطعی را به رومیها وارد آورد و با [[آوار]]ها متحد شده، [[قسطنطنیه]] را محاصره کرد. |
|||
[[شاهین بهمنزادگان|شاهین]] سردار ایرانی و [[آوار]]ها در جنگی که درگرفت و به نام [[محاصره کنستانتینوپول]] مشهور است، موفق به تسخیر شهر نشدند و رومیها توانستند شهر [[کالسدون]] را نیز پس بگیرند. |
|||
[[پرونده:Ctesiphon, Iraq, 1932.jpg|چپ|300 px|بندانگشتی|بازماندهٔ [[طاق کسری]] در تیسفون سال [[۱۹۳۲ (میلادی)]]]] |
|||
=== فرار بهرام و سرانجام او === |
|||
در سال [[۶۲۷ (میلادی)|۶۲۷ میلادی]] هراکلیوس مصمم شد که به طرف [[دستگرد]] برود. این محل در نزدیکی [[تیسفون]]، پایتخت خسرو بود در نزدیکی [[نینوا]]ی قدیم (بغداد کنونی) جنگی به نام [[نبرد نینوا (۶۲۷)|نبرد نینوا]] بین رومیها و ایرانیها وقوع یافت. در این جنگ اگر چه سردار ایرانی کشته شد ولی قشون ایران پافشاری کرد تا آنکه بالاخره نیروی کمکی به آنها رسید. در این گرفتاری ترسی بر خسرو مستولی شد که در نتیجهٔ آن قشون ایران را رها نموده، فرار کرد با وجود این لشکر ایران مقاومت نموده وبا اضافه شدن ۲۰۰فیل جنگی توانستند دشمن را شکست داده و در [[دستگرد]] متوقف نمایند و از پیشروی هراکلیوس به تیسفون جلوگیری نمایند. هراکلیوس نقشهٔ اولی خود را که تعقیب و محاصره تیسفون بود، تغییر داده به طرف شمال یعنی [[گنزک]] ([[تخت سلیمان]] امروزی) رفت. |
|||
بهرام ناگزیر از فرار شد و به ترکان پناه برد. ترکان نخست او را با علاقه پذیرفتند و بهرام در [[بلخ]] اقامت گزید، اما چندی بعد در آن شهر ظاهراً به درخواست و تحریک خسرو به قتل رسید.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۲۹}}</ref><ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۸}}</ref>{{efn|منبع عمده راجع به این حوادث، تاریخی است که ثئوفیلاکتوس نوشتهاست. روایت تاریخ [[سریانی]] موسوم به [[تاریخ گمنام گویدی]] (Guidi) دربارهٔ این وقایع بسیار مختصر است.}} برخی مورخان در توالی پادشاهان سلسلهٔ ساسانی از او به نام بهرام ششم یاد کردهاند. در مورد او حداقل به یقین میدانیم که وی خود را پادشاه برحق میدانسته؛ چرا که دو سال (۵۹۰ و ۵۹۱ م) به ضرب سکه دست زدهاست؛ سال نخست در عراق و [[ماد]] و نواحی جنوبغربی امپراتوری ساسانی، و سال دوم در مناطق شمالشرقی یعنی در جغرافیایی که بدان گریخته بود.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۸}}</ref> شرح اعمال و زندگانی وی در متنی با نام [[بهرام چوبین نامگ]] در دورهٔ باستان وجود داشته که باقی نماندهاست.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۲۴}}</ref> |
|||
طغیان ناگهانی [[دجله]] و [[فرات]] و خرابی قسمتی از ایوان کسری، در این اوقات برای خسرو، فرصت و حوصلهٔ توقف در تیسفون را باقی نگذاشت. شکسته شدن سدها، کشتزارهای اطراف را به باتلاق تبدیل کرد و ناکامی خسرو در ترمیم ویرانیها یک نشانهٔ بارز انحطاط دولت ساسانیان، در انظار عامه تلقی گشت. |
|||
خسرو همراه زن محبوبش [[شیرین (شخصیت تاریخی)|شیرین]] و دو پسر او [[مردانشاه (پاذوسپان نیمروز)|مردانشاه]] و [[شهریار (شاه)|شهریار]]، از [[دجله]] عبور کرد و به ویه اردشیر در قسمت غربی دجله رفت.<ref>پیرنیا، ۱۳۶۲ ص ۳۴۸ تا ۳۵۰</ref> |
|||
یکی از علل ناکامی بهرام این بود که پس از شورش او علیه هرمزد، بیشتر بزرگان و سران و فرماندهان سپاه، دیگر با او همراهی نمیکردند؛ چه بر این باور بودند که پادشاهی و حکومت بر کشور، تنها حق خاندان ساسانی و اعضای این خاندان - به عنوان جانشینان برحق [[هخامنشیان]] و وارثان آنها - است و اشکانیان حق پادشاهی ندارند.<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۳۹}}</ref><ref>{{پک|محمودآبادی|۱۳۸۶|ک=شاهنشاهی ساسانیان در گزارشهای تاریخی اسلامی و غربی|ص=۱۶۷}}</ref> |
|||
== خلع و قتل خسرو پرویز == |
|||
[[پرونده:The assassination of Chosroës Parvez.jpg|بندانگشتی|چپ|250px|مینیاتوری از صحنهٔ کشته شدن خسرو پرویز بهدست مهرهرمزد]] |
|||
{{همچنین ببینید|محاکمه و دفاعیات خسرو پرویز}} |
|||
در این روزهای بحرانی، نفوذ زن مسیحی خسرو، [[شیرین (شخصیت تاریخی)|شیرین]] بقدری بود که شاه بالاخره در صدد درآمد، به جای پسر بزرگ خویش [[شیرویه]]، معروف به [[قباد دوم]] که از مریم دختر [[موریکیوس]] امپراتور سابق [[بیزانس]] داشت، [[مردانشاه (پسر شیرین)|مردانشاه]] را که کودکی خردسال بیش نبود، به ولیعهدی انتخاب کند. مسئلهٔ انتخاب ولیعهد، در این هنگام که پادشاه ضعیف و بیمار بود، نمیتوانست با مداخلهٔ بزرگان و نجبا برخورد نکند. ناخرسندی نجبا از انتخاب مردانشاه با سعی [[شیرویه]] جهت نیل به حق خویش، خسرو را مواجه با یک توطئهٔ خونین خانوادگی ساخت. |
|||
ماجرای شورش این قهرمان غاصب تاج و تخت و کشوقوسهای زندگی و اعمال او از همان زمانها طی داستان رمانمانند بهرام چوبین و به صورت روایتهایی شیرین و جذاب به [[خداینامه|خوئتاینامگها]] راه یافتهاست.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۰}}</ref> سرگذشت پر فراز و نشیب بهرام در اذهان عمومی ایرانیان تأثیر پررنگی از خود به جا گذاشته بود و بسیاری از مردم، با وجود ناموفق بودن او در امر سلطنت، شیفتهاش بودند و ترانههایی به یاد او میسرودند و قصههایی میساختند که به زبانهای [[زبان فارسی|فارسی]] و [[زبان عربی|عربی]] تا زمان ما باقی ماندهاست،<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۹–۴۸}}</ref> از جمله افسانهٔ شیرینی که به [[زبان پهلوی]] در افواه عموم شکل گرفته و مضمون آن را نویسندگان عرب دورهٔ اسلامی (طبری، [[دینوری]] و بلعمی) و برخی افراد دیگر، مخصوصاً فردوسی در آثار خود آوردهاند.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۲۴}}</ref> کریستنسن در این باره میگوید: «مؤلف گمنام این روایت توانسته سرگذشت آن سردار بزرگ ناکام را با بیانی کافی مجسم کند. بنا به قول او، بهرام نه تنها در لشکرستانی از قهرمانان مشهور بهشمار میآمده؛ بلکه در خصال مردانه و اطوار شایسته دارای مقامی عالی بودهاست».<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۰}}</ref> همو در همانجا مینویسد: «[[نولدکه]] اول کسی است که توجه را نسبت به این افسانه جلب کردهاست. {{efn|نولدکه، ''[[تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان|تاریخ ایرانیان و تازیان در زمان ساسانیان به روایت تاریخ طبری]]''، چاپ [[لایدن]]، ۱۸۷۹، حواشی ص ۴۷۴ و مابعد.}} در رسالهای که به [[زبان دانمارکی|دانمارکی]] نوشتهام (''Studier fra Sprog - og Oldtidsforskning؛ مطالعات در زبان و تاریخ قدیم''، شمارهٔ ۷۵)، نکات عمدهٔ این افسانه را مجدداً تنظیم کردهام».<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۰، پانویس ۱}}</ref> |
|||
در روز ۲۴ فوریهٔ (پنجم اسفند) سال [[۶۲۸ (میلادی)|۶۲۸ میلادی]]، خسرو پرویز، از سلطنت خلع شده و محبوس گردید. خسرو قبل از مرگ جواب قسمتی از اتهامات خود را داد. [[محاکمه و دفاعیات خسرو پرویز]] در تاریخ [[طبری]] و [[تاریخ بلعمی]] و [[شاهنامه]] ثبت شدهاست. [[شیرویه]] با نام [[قباد دوم]]، سلطنت خود را آغاز کرد. هفده یا به قولی هجده پسر خسرو که نامشان در روایت [[حمزه اصفهانی]] هست، به امر شیرویه اعدام شدند. نوشته شده که آنها را در جلوی چشم پدر، کشتند. سرانجام پس از پنج روز حبس، خسرو پرویز در زندان به دست [[مهرهرمزد پسر مردانشاه]]، به قتل رسید.<ref>زرینکوب، ص ۵۲۰ و ۵۲۷</ref> |
|||
=== خسرو و موریکیوس === |
|||
با کشته شدن خسرو پرویز شیرازه دولت ساسانی هم از هم گسست. قدرتی که از او سلب شد پس از او در جای دیگر قرار نگرفت، نه کسانی را که به عنوان شاه بر تخت سلطنت مینشستند یا مینشاندند چنان دوامی بود که قدرتی به دست آورند و بر اوضاع مسلط شوند، و نه از میان سران و سرداران که خود دستخوش نفاق و اختلاف و با هم در ستیز بودند کسی توانست قد علم کند و با غلبه بر مشکلات فراوانی که در راه بود امور از هم گسیخته کشور را سر و سامانی دهد.<ref>''تاریخ و فرهنگ ایران''، ص ۲۹۵ و ۲۹۶</ref> |
|||
در اثر حمایتهای پدرانهٔ موریکیوس از خسرو در رساندن مجدد او به قدرت، برای مدتی صلحی واقعی و نسبتاً عاری از خلل بین دو دولت ایران و بیزانس برقرار شد. بحث تعهد سپردن و خراجگزاری هم که پیش از آن طی مذاکرات طرفین پیش میآمد، از آن پس منتفی شد. در عوض خسرو شهرهای دارا، [[آمد]]، [[حران]] و [[سیلوان]] را به روم واگذار کرد و پذیرفت که از چشمداشت بر [[لازستان]]، [[ایبریا]]، میانرودان شرقی و شمالشرقی و اکثر قسمتهای ارمنستان که سهم ساسانیان بود، دست بردارد.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=87}}</ref><ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=151 & 211}}</ref><ref>{{پک|Greatrex|2002|ک=The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630|ص=174}}</ref> |
|||
در مقابل، نصیبین هم به ایران تعلق گرفت. مهمتر از همهٔ اینها برای بیزانس، معافیت از پرداخت خراج به ساسانیان بود؛ که در وضعیت اقتصادی بدی که موریکیوس در آن قرار داشت، از اهمیت بالایی برخوردار بود.{{efn|در واقع اختلافی که موجب جنگ بین موریس و ساسانیان شده بود، این بود که [[ژوستین دوم]] از پرداخت خراج به ساسانیان - که طبق معاهدهٔ [[یوستینیان یکم]]، بایستی هر ساله پرداخت میشد - سر باز زده بود.}} از آن پس هر دو طرف چنین احساس میکردند که میتوانند متقابلاً به یکدیگر اعتماد کنند. خسرو پس از پیروزی بر بهرام و نشستن به تخت، قشون بیزانسی یاریدهنده به خود را با هدایای فراوانی که آنها را به معبد [[قدیس سرژیو]] نثار نموده بود، مرخص کرد.<ref>{{پک|Greatrex & Lieu|2002|ک=The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630|ص=176-175}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۳۹}}</ref> |
|||
== ترقی موسیقی ایرانی در زمان خسرو پرویز == |
|||
دوران پادشاهی خسرو پرویز در زمینهٔ موسیقی یک دوران طلایی محسوب میشد. با آنکه از این موسیقی خسروانی جز نام بعضی الحان و پارهای سازها باقی نیست، احتمال دارد که در موسیقی بعد از اسلام تا وقتی مثل عصر ما به گرایشهای غربی آلودگی نیافته بود، بتوان چیز مبهمی از آن بازیافت. اینکه موسیقی [[عربی]] هم در شکل رایج در [[بغداد]] و حتی در شکل رایج در [[حجاز]] و [[اندلس]]، تا حدی تحت تأثیر موسیقی ساسانی بودهاست، نشان میدهد که این احتمال چندان بیمورد نیست. البته قبل از وی نیز [[انوشیروان]]، [[بهرام گور]]، و حتی [[اردشیر یکم (هخامنشی)|اردشیر یکم]] نیز به موسیقی علاقهٔ خاص نشان دادهاند اما اوج ترقی موسیقی ساسانی مربوط به دوران خسرو پرویز شد. در بین نامآوران موسیقی این عصر نام [[باربد]] (فهلبد)، [[سرکش]]، [[سرکب]] و [[نکیسا]] به عنوان استادان کلاسیک موسیقی ایران باقیاست.<ref>زرینکوب، ص ۵۲۴</ref> |
|||
اعتماد خسرو به بیزانسیها به حدی بود که ترجیح داد حتی گارد شخصی خود را هم از بین آنها انتخاب کند. به درخواست او، موریکیوس یک دستهٔ هزار نفری از محافظان و سربازان رومی را به عنوان محافظان شخصی برای خسرو فرستاد. حضور این گارد محافظ بیزانسی در اطراف خسرو برای مقامات دربار ساسانی و نجبا به هیچ وجه خوشایند نبود. با وجود این، حضور آنها در اطراف خسرو تا حدی لازم به نظر میرسید: پادشاه جوان از ناحیهٔ بزرگان و اشراف دلنگران بود؛ مخصوصاً از بایت افرادی مانند بندوی و ویستهم که پدرش را از پادشاهی خلع کرده و او را به جایش نشانده بودند و شاه جوان را بازیچهٔ خود تلقی میکردند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۱}}</ref> در واقع موبدان هم از بازگشت خسرو چندان راضی و خوشحال نبودند؛ چرا که خسرو هنگام اقامت در بیزانس، نسبت به اعتقادات بیزانسیها تمایل پیدا کرده بود، و وجود دو زن و سوگلی مسیحی خسرو، مریم (ماریا) و [[شیرین]] در حرمسرای او را میتوان مؤید این نظر دانست؛ زنانی که به نظر میرسد قدرت و نفوذی در دربار داشتند و به ترویج و اشاعهٔ فرق خاصی از مسیحیت میپرداختند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۷}}</ref> |
|||
== خسروپرویز از دیدگاه مورخان == |
|||
[[امیرحسین خنجی]] در مورد خسروپرویز چنین گفتهاست: خسروپرویز مردی بود زیباپرست و عاشق زیباسازی کشور و شکوه بخشیدن به هنر کاری بود که به عهده خودش نهاده بود و درآمدهای دولت را وقف این کار میکرد. شخصیت خسروپرویز مجموعهای از تضادهای عجیب بود. او از یکسو توهماتی که فالبینها و غیبگویان یهود و مسیحی برایش میبافتند را باور میکرد، و از سوی دیگر همه امکانات برای رشد علم و هنر در کشور فراهم آورده بود. مراکز علمی ایران در زمان او چنان متخصصانی در علوم گوناگون تربیت کردند که سه نسل بعد و پس از آنکه ایران توسط عرب به ویرانه کشانده شده بود نوادگان همین دانش آموختگان دوره خسروپرویز که در زمان سلطه عرب بدون داشتن امکانات آموزشگاهی بلکه توسط پدرانشان در خانهها آموزش دیده بودند و به دربار آخرین حکومتگران اموی و نخستین حکومتگران عباسی راه یافتند در رشتههای تخصصی خودشان مهارتی در حد اعجاب داشتند؛ و همینها بود که تمدن موسوم به اسلامی را پایهگذاری کردند. خسرو بلند پرواز بود و علاقه داشت که محبوب دلهای ایرانیان گردد او از آغاز سلطنتش بر ان بود تا با در پیش گرفتن شیوه دادگری انوشیروان و هرمز دلهای طبقات و قشرها کم درآمد کشور را بدست آورد، او بسیاری از امتیازات اشراف را به نفع دهقانان و همچنین کم درامدان محدود کرد. همه روایتهای تاریخی بیانگر ان است که خسروپرویز در زمان حیاتش بسیار محبوب عوام مردم کشور بوده و این نمیتواند باشد مگر بخاطر اقدامات اصلاحی که در کشور انجام داده بود. بی تردید اقدامات عمرانی و اصلاحی او در جهت منافع طبقه گسترده دهگانان بوده اقداماتی که به رشد و تقویت این طبقه انجامید حتماً با منافع و امتیازات اشراف منافات داشت و خشم آنها را برمیانگیخت. اما همین اقدامات بود که برای او محبوبیت جاودانی بوجود آورد و او را در ردیف بهترین شاهان اساطیر ایران قرار داد، تا جایی که نوای ستایش از او تا سدهها پس از او توسط ایرانیان سروده شد.<ref>امیرحسین خنجی؛ شاهنشاهی ساسانی؛ خسروپرویز شکوه شاهنشاهی ایران</ref> |
|||
=== عاقبت وستهم و بندویه === |
|||
[[کریستنسن]] در کتاب ''ایران در زمان ساسانیان'' در مورد شخصیت خسروپرویز چنین نوشتهاست: |
|||
خسرو پیش از رسیدن به شاهی، به داییهایش، ویستهم و بندوی وعدهٔ اعطای مقامات و درجات عالی در حکومت آینده داده بود. بنا به نوشتههای مورخان شرقی، او مطابق با این وعده از همان آغاز سلطنتش فرمانروایی ولایت [[خراسان]] و بلاد مجاور آن را به ویستهم و [[خزانهداری]] کل کشور را به برادر او، وندویه داد، اما دیری نگذشت که آنها را مورد خشم خود قرار داد؛ چه از خاطر نمیبرد که این دو بر پدرش هرمزد شوریده بودند و بیم آن داشت که چنین عملی در آینده سرمشق دیگران قرار گیرد و همین کار را در مورد خود او انجام دهند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۰}}</ref> پادشاه جوان به هر شکل که بود، در نخستین فرصت ممکن که به دست آورد، بندوی را به سبب قتل هرمزد و کینخواهی او، یا به هر دلیل دیگر به قتل رساند، اما بر ویستهم دست نیافت، چه او که از سرنوشت برادرش عبرت گرفته بود، به ماد<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۴۹}}</ref> یا خراسان<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۱}}</ref><ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۰}}</ref> گریخت و در آنجا به نام خود سکه زد، و احتمالاً تا سال ۶۰۰ م. توانست دوام بیاورد.{{efn|[[تورج دریایی]] مینویسد: «مشهور است که او در سال شش نوع سکه میزد، اما [[پاروک]] میگوید سالی ده نوع سکه دیدهاست که شاید درست باشد، چون هر بار خسروی دوم دشمنانش را شکست میداد، تغییراتی در سکههای وی ایجاد میشد» (تورج دریایی، ''شاهنشاهی ساسانی''، بخش ''تاریخ سیاسی ساسانیان''، ص ۴۹). کسانی که به فرار او به خراسان قائلند، میگویند که در آنجا به پشتگرمی اقوام [[دیلمیان|دیلمی]] سر به طغیان برداشت، و از آنجا که به نام خود سکه زده، اینطور مستفاد میشود که دعوی استقلال داشتهاست.}} وی حتی به پیروی از بهرام چوبین، تاج شاهی به سر گذاشت و سکههایی به نام خود با عنوان پیروژ ویستهم (= بسطام پیروز) ضرب کرد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۱}}</ref><ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۰}}</ref> |
|||
خسرو پرویز خود را انسانی جاودان در میان خدایان و خدایی توانا در میان آدمیان مینامید. وی مردم را حقیر میشمرد و برای اندوختن ثروت مردم و بزرگان را در فشار قرار میداد. |
|||
وی زمانی دستور داد ۳۶٬۰۰۰ زندانی را از دم تیغ بگذرانند و نیز قصد داشت همه سپاهیانی که از هراکلیوس شکست خورده بودند را بکشد. البته این دستور با وساطت بزرگان انجام نشد.<ref>آرتور کریستنسن، ''ایران در زمان ساسانیان'' ص ۴۳۲–۴۳۴</ref><ref>''تاریخ بلعمی'' -شابک: 978-964-363-222-9 ص ۹۹۴</ref> |
|||
خسرو پرویز دلبستگی بسیاری به مالاندوزی داشت. وی در تیسفون نزدیک به ۸۰۰ میلیون مثقال طلا اندوخته داشت. وی بسیار کینهتوز و دسیسهگر بود و از طریق همین دسیسهها توانست دشمنانش را از پای درآورد.<ref>آرتور کریستنسن، ''ایران در زمان ساسانیان'' ص ۴۳۷</ref> |
|||
در سال ۶۰۴ میلادی به توصیه منجمان و پیشگویان پایتختش را از تیسفون به دستگرد منتقل کرد. شهری که بیست و چند سال بعد به دست رومیان تصرف شد و غنایمی بسیاری از گنجهای خسرو بدست آنان افتاد<ref>آرتور کریستنسن، ''ایران در زمان ساسانیان'' ص ۴۳۸</ref><ref>آرتور کریستنسن، ''ایران در زمان ساسانیان'' ص ۴۵۱</ref> |
|||
خسرو از پایتخت گریخت و در مکان امنی که خارج از شهر برگزیده بود کشته شد.<ref>آرتور کریستنسن، ''ایران در زمان ساسانیان'' ص ۴۳۳</ref><ref>''تاریخ بلعمی'' -شابک: 978-964-363-222-9 ص ۹۹۱</ref> |
|||
شورش ویستهم ظاهراً شش سال یا بیشتر طول کشید.{{efn|کریستنسن میگوید که مدت ده سال پایداری کرد و در سلطنت خراسان باقی ماند.}} چنانکه از سکههای او فهمیده میشود، وی توانسته بود دو تن از پادشاهان [[کوشانیان|کوشانی]] به نامهای [[شاوَگ]]{{efn|Shâvagh}} و [[پَریوگ]]{{efn|Paryôgh}} را به اطاعت خود درآورد. خسرو از شنیدن اخبار کامیابیهای وستهم، بیمناک و هراسان میشد، ولی یکی از [[اسقف|اسقفان]] عیسوی به نام [[سَبْهْر یشوع]]{{efn|Sabhr Ishô}} او را دلداری میداد و تشجیع میکرد. به نظر چنین میرسد که برخی اخبار مربوط به او با اخبار و روایات بهرام چوبین آمیخته شده باشد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۱}}</ref> |
|||
== میراث ادبی == |
|||
خسرو پرویز نامهای به پسرش، شیرویه نوشت؛ این نامه، پاسخ به دادخواست شیرویه علیه خسرو بود که در آن، اتهاماتی بر پدر وارد کرده بود. گرچه رد و بدل چنین مکاتباتی نامحتمل نیست، ولی به نظر میرسد که این نامه را طرفداران خسروپرویز پس از کشته شدن این شاه، به منظور تبرئه او، درست کرده باشند. در هر حال، اصل پهلوی نامه در دست نیست، ولی اقتباسهایی از ترجمه عربی آن در کتابهای عربی و فارسی نقل شدهاست. احتمال دارد بخشهایی از آن در خداینامهٔ پهلوی وجود داشته و از طریق ترجمه عربی این کتاب، به منابعی چون شاهنامه راه یافته باشد. مفصلترین تحریر این نامه در شاهنامه، تاریخ طبری و تاریخ بلعمی آمدهاست. در شاهنامه شیرویه هفت اتهام بر پدر وارد آوردهاست و در طبری هشت اتهام ذکر شده، ولی در تاریخ بلعمی تعداد اتهامات به نه میرسد. از گفته فردوسی برمیآید که وی این سخنان را به صورت پیام شفاهی بیان داشته و بعد آن را به صورت مکتوب درآورده است.<ref>{{پک|تفضلی|۱۳۷۸|ک=تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام|ص=234-235}}</ref> همین مطلب از عبارات طبری و بلعمی نیز مستفاد میشود. اتهامات نقل شده در شاهنامه که نظایرشان در منابع دیگر آمده، عبارتند از: |
|||
# کشتن پدر |
|||
# جمعآوری ثروت |
|||
# نگهداشتن سپاهیان در مناطق دوردست |
|||
# ناسپاسی نسبت به قیصر و پس ندادن صلیب |
|||
# ستاندن خواسته از بیچارگان |
|||
# زندانیکردن شانزده تن از فرزندان.<ref>{{پک|تفضلی|۱۳۷۸|ک=تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام|ص=235}}</ref> |
|||
حامل پیام در شاهنامه، دو تن به نامهای اَشتاگشسپ (یا اسفاگشسپ) یا صورت خلاصه آن اَشتاد (یا اسفاد) و خرادبُرزین ذکر شدهاند. دو مورخ دیگری که مطالبی از این پیام را آوردهاند، عبارتند از: ثعالبی، که چهار اتهام را ذکر کرده و دینوری، که شش اتهام را آوردهاست. ابن مسکویه، تنها به ذکر جرایمی میپردازد که موجب برکناری و کشته شدن خسروپرویز شد. مسعودی، یعقوبی و ابن بلخی، فقط از پیامهای مبادله شده، بدون شرح مضمون آنها، ذکر کردهاند.<ref name="ReferenceA">{{پک|تفضلی|۱۳۷۸|ک=تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام|ص=236}}</ref> |
|||
ماجراهای بهرام چوبین و ویستهم در تاریخ ساسانی سابقه نداشته اشت؛ اینکه دو تن که مورد پذیرش ساسانیان نبودند، خود را پادشاه برحق بدانند و به نام خود سکه بزنند، به گفتهٔ دریایی: «بسیار مهم و پرمعناست، چون طی ۳۶۶ سال بهجز ساسانیان هیچکس اجازه و جرئت و توانایی آن را نداشت که به نام خود سکه ضرب کند، و این لطمهای بود به حیثیت و اعتبار ساسانیان و دودمان ساسان».<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۵۰–۴۹}}</ref> |
|||
علاوه بر این اتهامها و پاسخ بدانها، نامه خسروپرویز متضمن نصایحی به فرزند خود دربارهٔ چگونگی امور کشور است و باید آنها را از نوع اندرزهای سیاسی بهشمار آورد. چنین مینماید که این نامه، بسیار مفصلتر از آن بودهاست که در کتابهای عربی و فارسی نقل شدهاست. زیرا در کتابهای دیگر، عبارات نصیحتآمیزی از آن نقل گردیده که در متن نامه منقول در این کتابها، وجود ندارد. از جمله، ابن قتیبه، در چند مورد از این نامه، مطالبی را آوردهاست. این نصایح، همگی از نوع اخلاق عملی است: دربارهٔ برگزیده عامل خراج؛ لزوم مشاوره؛ مجازات؛ دقت در گفتار و صدور فرمان و خویشتنداری در هنگام خشم و ترغیب به بردباری و بخشایش و مانند آن؛ و میانهروی و اعتدال و نظایر این موارد.<ref name="ReferenceA"/> |
|||
در هر حال بسطام هم مانند بهرام، در اثر جنگها یا دسیسههایی که ما از جزئیاتشان اطلاع نداریم، مغلوب و کشته شد. طبق افسانهٔ بهرام چوبین، گفته شده که [[گُردویَه]]<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۱}}</ref> یا [[گوُردیَگ]]<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۱}}</ref> خواهر بهرام، که بعد از برادر به ازدواج ویستهم درآمده بود، او را به قتل رساند (حدود ۵۹۶ م).<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۱}}</ref><ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۱}}</ref> گفتهاند گردویه بعدها به ازدواج خسرو درآمد، و از همینجا شاید بتوان حدس زد که خسرو در کشته شدن ویستهم دست داشتهاست. در هر حال با کشته شدن بسطام، خسرو از زیر بار منت این هر دو خویشاوند خود که او را به شاهی رسانده بودند و به همین جهت گویا پادشاه را تا حد زیادی مدیون خود میشمردند، آسوده شد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۱}}</ref> خسرو سبهر یشوع را به پاس خدمات معنویای که در ایام عسرت و سختی به شاهنشاه کرده بود، به جای یشوع یبه، که در این هنگام درگذشته بود، به جاثلیقی منصوب کرد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۱}}</ref> |
|||
عامری، جملاتی از این نامه را در مورد برگزیدن کارگزاران نقل کردهاست. همین نویسنده و طرطوشی و ثعالبی، جمله نصیحتآمیزی را از قول پرویز خطاب به پسرش در مورد میانهروی در بخشش به سپاهیان از همین نامه نقل کردهاند.<ref name="ReferenceA"/> |
|||
=== اقدامات خسرو در سرزمینهای اعراب === |
|||
==تبارنامه== |
|||
خسرو قدرت خود را در دو سوی ساحل [[خلیج فارس]] تثبیت کرد و برای تحقیق دربارهٔ اوضاع عربستان، افرادی را به آن سرزمین و حتی شهر [[مکه]] فرستاد.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۵۰}}</ref> در این زمان [[نعمان بن منذر]]، آخرین شاه [[حیره]] به دستور خسرو از شاهی خلع و کشته شد و در سال ۶۰۲ م. دولت [[لخمیان|لخمیها]] تحت فرمان افراد وفادار به خسرو درآمد.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۵۰}}</ref> |
|||
{{آغاز تبار}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | |ج|-|-|ز|-|ق|-|-|-|بل| |ج=[[جاماسب (ساسانی)|جاماسب]] | ز=[[زریر]] | ق=[[قباد یکم]] | بل=[[بلاش (شاهنشاه ساسانی)|بلاش]] }} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | | |,|-|^|-|.}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | |ک| |خ| | خ=[[خسرو یکم]] | ک=کاووس }} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | |!}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | |هرمز| |هرمز=[[هرمز چهارم]]}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | |!}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | | |خ| |خ=[[خسرو دوم]]}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | |,|-|-|-|v|-|-|v|-|-|^|-|v|-|-|-|.}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | |شهر| |ق| |م| | |پ| |آزرم |م=[[مردانشاه (پسر خسرو پرویز)|مردانشاه]] | ق=[[قباد دوم]]| شهر=[[شهریار (پسر خسرو پرویز)|شهریار]] |پ=[[پوراندخت]]|آزرم=[[آزرمیدخت]]}} |
|||
{{تبار| | | | | | | | | | | | | | |!| | | |,|^|-|-|v|-|-|-|.}} |
|||
{{تبار| | | | | | خسرو| |ه| |یزد| |خ| |ارد| |پیر| |ف| |ه=[[هرمز پنجم]]|خسرو=[[خسرو چهارم]]|یزد=[[یزدگرد سوم]]| پیر= [[پیروز دوم]]|ارد=[[اردشیر سوم (ساسانی)|اردشیر سوم]]|خ=خسرو|ف=[[فرخزاد خسرو|فرخزاد خسرو]]}} |
|||
{{پایان تبار}} |
|||
=== جنگ با بیزانس{{efn|بهطور کلی ما از زمان دقیق وقوع این جنگها آگاهی نداریم، و تاریخهای یادشده اغلب حالت نسبی دارند.}} (۶۲۸–۶۰۴ م) === |
|||
== جستارهای وابسته == |
|||
==== پیشزمینه و علت جنگ ==== |
|||
* [[کاخ بیستون]] |
|||
مقارن با پادشاهی هرمزد چهارم در ایران، [[ژوستین دوم]]، امپراتور بیزانس درگذشت و [[تیبریوس دوم]] (ملقب به کنستانتین) به جای او نشست (۵۷۸ م). تیبریوس امپراتور معروف و نیکنامی بود، اما هنگامی که چهار سال بعد درگذشت (۵۸۲ م)، بزرگی خود را از دست داده بود؛ اتفاقی که عمدتاً به سبب سخاوت و بذل و بخششهای بیاندازهاش افتاد.{{efn|او نه تنها یکچهارم همهٔ مالیاتهای وضع شده در سرتاسر امپراتوری را بخشید، بلکه به این هم راضی نشد و تنها در سال اول حکومتش حداقل ۷۲۰۰ پوند طلا را بیهوده از دست داد. طی سه سال بعد هم اوضاع در بیزانس به همین منوال بود.}} چنین اسرافکاریهایی به همراه جنگهایی که انجام داد، مازادی را که از زمان ژوستین دوم در خزانه باقی مانده بود، از بین برد.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=86}}</ref><ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=149}}</ref><ref>{{پک|Treadgold|1998|ک=A History of the Byzantine State and Society|ص=205}}</ref> |
|||
* [[جنگ داخلی ساسانیان]] |
|||
* [[شکارگاه خسرو پرویز]] |
|||
پس از تیبریوس، موریکیوس، جوان [[کاپادوکیه|کاپادوکی]] جانشینش شد و به مدت بیست سال با کفایت و صلاحیت حکومت کرد.{{efn|او به فتوحات نیمهکارهٔ تیبریوس دوم در [[ایتالی]] و آفریقا توجه ویژهای نمود. نیز با شجاعت و کاردانی به [[آوارها|آوارهای]] مهاجم حمله برد و جبهههای جدیدی را در [[بالکان]] برای مقابله با تهاجم [[اسلاوها]] و آوارها باز کرد (Greatrex & Lieu, p. 175 __ Oman, p. 152).}} اما در عین حال حمایت چندانی از سوی مردم ندید؛ چرا که با مشکل بزرگ کمبود پول و تأمین وجوه خزانه مواجه بود. زیادهرویها، کمکهای بلاعوض و جنگهای صورت گرفته، امپراتوری بیزانس را به معنای واقعی کلمه ورشکسته کرده بود. او به خاطر مضیقهٔ مالی، حتی قادر به ساماندهی مناسب وجوه حیاتی [[خزانه]] امپراتوری هم نبود. در نتیجه برای افزایش ذخایر خزانه و مقابله با [[کسری بودجه]]، اقدامات سختگیرانهای در پیش گرفته شد تا هزینههای قشون کاهش پیدا کند؛ چیزی که به تدریج به خستی شدید و وسواسگونه بدل گردید و نفرت عموم را به شدت برانگیخت. در سال ۵۸۸ م. او همهٔ [[جیره|جیرههای]] نظامی را تا یکچهارم کاهش داد و این موجب شکلگیری شورشی در شرق شد.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=87}}</ref><ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۲۱۰۳}}</ref> |
|||
* [[حمله اعراب به ایران]] |
|||
* [[هفت گنج خسرو پرویز]] |
|||
==== قتل موریکیوس و به قدرت رسیدن [[فوکاس]] ==== |
|||
در سال ۵۹۹ موریکیوس از پرداخت فدیه برای آزاد کردن دوازده هزار اسیری که به دست آوارها افتاده بودند، امتناع کرد؛ هرچند که توان پرداخت چنین مبلغی را داشت. در مقابل، آوارها تمامی اسرا را از دم تیغ گذراندند. از دیگر سو هزاران نفر به خاطر وخامت اوضاع جبههها برای گریز از خدمت لشکری و نظامی، به [[صومعهنشینی]] روی آوردند. ماوریکیوس به صومعهها فرمان داد که تا زمانی که خطر رفع نشده، از پذیرفتن اعضای جدید خودداری کنند. به این ترتیب راهبان نیز از او متنفر شدند و به خیل مخالفان پیوستند و درصدد عزل او از قدرت برآمدند.<ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۲۱۰۳}}</ref> اینگونه رفتارها و اقدامات امپراتور، در مجموع باعث شکلگیری چهار شورش بین سربازان و نظامیان بیزانسی شد.<ref>{{پک|Treadgold|1998|ک=A History of the Byzantine State and Society|ص=206-205}}</ref> تأثیرگذارتر از همه، شورشی بود که ۲۷ نوامبر سال ۶۰۲ درگرفت؛ در این سال موریکیوس به سربازانش که در بالکان مستقر بودند، دستور داد که زمستان را در آن سرزمین بگذرانند و بازنگردند.<ref>{{پک|Luttwak|2009|ک=The grand strategy of the Byzantine Empire|ص=401}}</ref><ref>{{پک|Treadgold|1997|ک=A History of the Byzantine State and Society|ص=235}}</ref> این دستور تأثیر بدی روی روحیهٔ سربازان گذاشت.{{efn|ماندن در سرزمینی بیگانه و غریب در آن سوی [[دانوب]] برای سربازان بیزانسی نامعمول بود. آنها پس از هشت ماه جنگ، به شدت خسته و آزرده بودند و عادت داشتند که به عنوان سرباز و نظامی، فصول سرد سال را به خانه و کاشانهٔ خود بازگردند. اکنون آنان میبایست سرمای شدید و ناملایمات و سختیهای فصل زمستان را دز زیر پارچههای کتانی و پوششهای ساخته شده از علوفه و کرباس در سرزمینی بیگانه و دور از مراکز جمعیتی و به دور از زن و فرزند و خانوادهشان تحمل کنند و در معرض حملات احتمالی مداوم بیگانگان و دشمنان به سر برند؛ شرایطی که برایشان غیرقابل تحمل بود.}} آنها سر به طغیان برداشتند و یکی از [[گروهبان|گروهبانهای]] بیزانسی به نام فوکاس ([[فوقا]]){{efn|Phocas}} را که فرمانده یک دستهٔ صد نفرهٔ [[تراسی]] بود، با برداشتن روی سپرهایشان به عنوان رهبر خود برگزیدند.<ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۲۱۰۳}}</ref>{{efn|سربازانی که فوکاس را به عنوان رهبر خود برگزیده بودند، با اینکه صراحتاً گفته و تأکید کرده بودند که فوکاس امپراتورشان نیست و تنها یک رهبر است؛ و آنها یا پسر هفده سالهٔ موریکیوس به نام [[تئودوسیوس]] (Theodosius) را به عنوان امپراتور برخواهند گزید، یا پدر زن موریکیوس به نام [[گرمانوس]] (Germanus) را. اما بلافاصله هر دوی این افراد توسط موریکیوس به خیانت متهم شدند. در نتیجه تئودوسیوس تازیانه زده شد و گرمانوس به [[سنت صوفیا]] گریخت؛ جایی که در آن توانست تا مدتی در برابر کوششها برای حذفش مقاومت کند. طولی نکشید که همهٔ پایتخت دچار آشوب و بلوا شد و جمعیتی خشمگین بیرون کاخ امپراتور گرد آمدند. موریس تلاش کرد با مسلح کردن طرفداران [[سبزها]] و [[آبیها]] (دو تیم [[مسابقهٔ ارابهرانی|مسابقات ارابهرانی]] [[هیپودروم]] کنستانتینوپل) از شهر و موقعیت خود دفاع کند، ولی ناکام ماند، و هم سبزها و هم آبیها علیه حکومتش شوریدند. آن شب موریکیوس و همسر و هشت فرزندش از کاخ گریختند و با حرکت در عرض [[مرمره]]، سرانجام در [[نیکومدیا]] فرود آمدند. آنها در اینجا ماندند، اما گفته شده تئودوسیوس به سمت ایران حرکت کرد تا از خسرو پرویز استمداد کند (Norwich, pp. 87&88). گرمانوس از پناهگاهش خارج شد و به قسطنطنیه رفت و تلاش کرد سلطنت را به دست آورد. اما فوکاس نیز - علیرغم گفته و تأکید سربازان مبنی بر اینکه او را به عنوان امپراتور نمیشناسند - جاهطلب و در پی رسیدن به تاج و تخت بود. اون فرماندهی ردهپایین، جنگجویی عاشق کشتار و خونریزی، و «یک دهاتی خشن، عصبیمزاج و بیفرهنگ» بود (Oman, p. 154). فوکاس پیغامی فرستاد تا از کرسی خطابهٔ سنت صوفیا برای [[پاتریارک]]، [[سنا]] و عموم مردم قرائت شود، و طی آن میخواست که همگی بیدرنگ به کلیسای [[یوحنای تعمیددهنده]] بیایند. ساعاتی بعد او در آنجا به عنوان امپراتور رومیان تاجگذاری کرد. صبح روز بعد او پیروزمندانه به سوی پایتختش راند، و یک روز بعد، حتی با شکوه و جلالی فزونتر، لقب و درجهٔ [[آگوستا]] (Augusta) را به همسرش [[لئونتیا]] اعطا کرد (۶۰۲ م).}} |
|||
با اینکه فوکاس بنا به تأکید سربازان شورشی، تنها رهبر آنها بود و نه امپراتور، اما از فرصت پیش آمده استفاده کرد و با کنار زدن رقیبان، خود به عنوان امپراتور تاجگذاری نمود. موریکیوس در اثر این شورش از سلطنت خلع شد و به قتل رسید.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=87}}</ref><ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=153}}</ref><ref>{{پک|Treadgold|1997|ک=A History of the Byzantine State and Society|ص=235}}</ref>{{efn|عدهای از سربازان پس از جستجوی بسیار به امپراتور فراری و خانوادهاش دست یافتند. چهار پسر کوچک امپراتور را مقابل چشم او تکهتکه کردند، و او پیشنهاد دایهٔ کوچکترین پسرش را که گفته بود طفلانشان را با هم معاوضه کنند تا فرزند امپراتور از مرگ نجات پیدا کند، نپذیرفت (ویل دورانت، تاریخ تمدن، ۲۱۰۳). سر خود امپراتور را با ضربهای از تن جدا کردند و با سر فرزندانش برای تماشای عموم به دار آویختند و بدن آنها را به دریا انداختند. [[امپراتوریس]] [[کنستانتینا]] و سه دخترش را به اتفاق جمعی از اشراف و بزرگان، بعد از محاکمه یا بدون محاکمه و بیشتر زیر شکنجه کشتند. سرها و دستها و زبانهای گرفتاران را بریدند، چشمهانشان را از کاسه درآوردند و تنشان را مثله کردند. از زمان تأسیس کنستانتینوپل تا دورهٔ موریس، در تاریخ بیزانس نه سابقه داشت که وقوع شورشی موجب خلع امپراتوری از قدرت شود و نه هیچیک از امپراتوران اینچنین به دست اتباع و رعایایش افتاده بود. در واقع سربازان بیزانسی در این هنگام متوجه شدند که میتوانند امپراتور را خودشان تعیین کنند و نیازی به رأی و نظر سنا یا دیگران نیست (Oman, p. 154). به گفتهٔ [[ویل دورانت]]، اگر در این زمان به غرب نگاه کنیم، سرزمینی را میبینیم که هم از اغتشاشات و آشوبهای داخلی رنج میبرد و هم از هر طرف در معرض تهاجم دشمنان خارجی است. در این زمان، آوارها و اسلاوها از دانوب میگذشتند و به شهرهای امپراتوری دستاندازی و آنها را تصرف میکردند، ایرانیان هجوم به نواحی غربی آسیا را تدارک میدیدند و به این مناطق چنگ میانداختند. [[اسپانیا]] به دست [[ویزیگوتها]] افتاده بود، و [[لومباردها]] سه سال پس از مرگ یوستینیانوس، توانستند نیمی از ایتالیا را تصرف کنند (۵۶۸). یک بار در سال ۵۴۲ و بار دیگر در ۵۶۶ [[طاعون]] تمامی امپراتوری را درنوردید و عدهٔ بسیاری را هلاک کرد. در ۵۶۹ قحطی رخ داد، و فقر و منازعات نظامی و ناامنی راهها و خطوط مواصلاتی، موجب کسادی بازرگانی و افول هنر و ادبیات شد. جانشینان یوستینیانوس در مجموع حاکمان لایق و کاردانی بودند، «اما تنها یک سده حکومت [[ناپلئون|ناپلئونی]] لازم بود تا مشکلات آنها را رفع کند...» (دورانت، همان). موریکیوس با عزم راسخ و سختکوشیاش نقشهٔ اداری امپراتوری را هم در شرق و هم در غرب آن، بار دیگر تجدید و احیا کرد، و بیزانس را در سایهٔ روشنبینی و ژرفنگری خود قدرتمندتر از آنی که در آغاز تحویل گرفته بود، تحویل داد. اگر کمی نان بیشتر به سربازانش داده یا کمی سیرک و تماشاخانهٔ بیشتر برای مردمانش ساخته بود، عاقبت کارش متفاوت میشد. اتباعش که از او اینگونه متنفر بودند و با وی چنین رفتار کرده بودند، تنها چند هفته پس از مرگش، برای او عزاداری میکردند؛ چه فوکاس نشان داد که از او بسیار بدتر و غیرقابلتحملتر است (Norwich p. 88).}} |
|||
=== لشکرکشی خسرو به بیزانس و آغاز جنگ === |
|||
گفته شده که پس از قتل موریکیوس و خانوادهاش، پسر او به نام تئودوسیوس به ایران گریخت و به دربار خسرو پناهنده شد. خسرو از موقعیت به دست آمده استفاده کرد و اعلام نمود که طبق قاعده و عرف در اینگونه موارد، تئودوسیوس جانشین برحق امپراتور مقتول است و با این استدلال، درصدد خونخواهی موریس برآمد و به بیزانس اعلان جنگ کرد.<ref>{{پک|آژند|۱۳۸۹|ک=ایران باستان|ص=۱۷۳}}</ref> دکتر زرینکوب مینویسد: «در واقع معلوم نیست که آیا موریکیوس واقعاً چنین پسری در دربار پارسیها داشته، یا اینکه خسرو برای لشکرکشی و حمله به بیزانس، کسی را به عنوان فرزند موریکیوس بهانه و دستاویز قرار دادهاست».<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۲}}</ref> البته گفته شده که فوکاس، تئودوسیوس را کشته بود و داستان پناهنده شدن او به ایران را ایرانیان از پیش خود ساخته بودند تا بهانهٔ لازم را برای شروع دستاندازی به بیزانس داشته باشند.<ref>{{پک|Alexander Petrovich Kazhdan|1991|ک=the Oxford dictionary of Byzantium|ص=2050}}</ref> |
|||
بنا به یک روایت دیگر، به دنبال کشته شدن موریس و اعضای خانوادهاش، برخی از افسران و سرداران بیزانسی و از جمله نرسس به خسرو پیام فرستادند و از او کمک خواستند و وی را بر ضد فوکاس تشویق کردند،<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۲}}</ref> تئودوسیوس هم که بنا به شایعات از کشتار فوکاس گریخته بود، به ایران پناهنده شد و از خسرو - که زمانی مورد مساعدت پدرش واقع شده بود و در واقع سلطنت خود را وامدار او بود - برای رسیدن به تاج و تخت بیزانس کمک خواست.<ref>{{پک|محمودآبادی|۱۳۸۶|ک=شاهنشاهی ساسانیان در گزارشهای تاریخی اسلامی و غربی|ص=۱۶۷}}</ref>{{efn|[[قدیانی]] مینویسد که این حادثه در سال ۶۰۳ م. اتفاق افتاده ([[عباس قدیانی]]، ''تاریخ کامل ایران زمین''، ص ۸۴۰).}} |
|||
=== پیشرویهای سرداران خسرو در جبههها === |
|||
به این ترتیب جنگ و رقابت دیرینهٔ بین دو کشور که مدتی بود فرو نشسته گرفته بود، دوباره در سال ۶۰۴ آغاز شد. خسرو دو سپهسالار را به نامهای [[شاهین وَهمَنزادَگان]] - که [[پادگوسبان]] غرب بود - و [[شهربراز|فَرُّخان]] - ملقب به [[شَهربَراز]] (یا شَهروَراز؛ به معنای ''گراز کشور'')، که او را ''رومیزان'' هم میگفتند - را در رأس دو لشکر به جنگ با بیزانس فرستاد.{{efn|دربارهٔ اسامی و القاب سرداران خسرو و کارهایی که آنها انجام دادهاند، و حتی تعداد آنها، اقوال نویسندگان قدیم بسیار متشتت است و میانشان اختلافات زیادی وجود دارد. برای آگاهی بیشتر ر.ک. [[پرویز رجبی]]، ''هزارههای گمشده''، تهران: توس، ۱۳۸۰، جلد پنجم، چاپ دوم: تابستان ۱۳۸۳، ص ۳۵۲}} شهربراز به سمت [[شام]] حرکت کرد و شاهین راه میانرودان شمالی، ارمنستان، [[گرجستان]]، آسیای صغیر مرکزی و غربی و خود قسطنطنیه را در پیش گرفت. ساسانیان در سایهٔ درایت این دو سپهسالار، پیروزیهای زیادی به دست آوردند و دو سردار مزبور در تاریخ به شهرت بسیاری دست یافتند.<ref>{{پک|علیبابایی|۱۳۸۹|ک=تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)|ص=۲۹۱}}</ref> |
|||
خسرو نخست شهر مرزی دارا را پس از سه ماه محاصره در سال ۶۰۵ تصرف کرد.<ref>{{پک|آژند|۱۳۸۹|ک=ایران باستان|ص=۱۷۴–۱۷۳}}</ref>{{efn|زرینکوب قائل به سال ۶۰۴ م. است (عبدالحسین زرینکوب، ''تاریخ مردم ایران''، جلد اول: ایران قبل از اسلام، ص ۵۱۲).}} پس از آن، بدون آنکه خود در هیچیک از لشکرکشیها و نبردها شرکت کند، جنگ با بیزانس را ادامه داد.<ref>{{پک|علیبابایی|۱۳۸۹|ک=تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)|ص=۲۹۱}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۳–۸۳۹}}</ref> سپس شهربراز در میانرودان شهرهای مستحکمی چون [[الرها]] ([[اورفا]]؛ [[اِدِسا]]، [[ادس]])، [[آمد]] ([[دیار بکر]])،{{efn|محاصره و تصرف شهر آمد، در برخی از منابع به شاهین، سردار دیگر خسرو منتسب است (ر.ک. عباس قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ص ۸۴۱؛ Edward Gibbon,the history of the decline and fall of the Roman empire, 1838, p. 235). در سالهای پیشین جنگهای بسیاری در این شهر بین ایرانیان و رومیان درگرفته بود؛ از جمله در زمان [[شاپور دوم]] که او توانسته بود این شهر را از رومیان باز پس گیرد. قباد یکم و خسرو انوشیروان هم بر سر این شهر با رومیان جنگیده بودند. سپاه ایران به فرماندهی شاهین و [[سمبات باگراتونی]] شهر را مورد هجوم قرار دادند و در سال ۶۰۹ آن را تصرف کردند. بدین ترتیب راه برای ورود به ارمنستان باز شد و شاهین به تصرف آن سرزمین که خالی از قوای رومی بود، پرداخت (قدیانی، همان).}} نصیبین، حران و سایر استحکامات رومی را گشود. پس از آن به سمت شمال رفت و دیگر شهرهای منطقه را تسخیر کرد.<ref>{{پک|نژاداکبری مهربان|۱۳۸۷|ک=شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی|ص=۱۰۷}}</ref> وضعیت راهبردی آمد به گونهای بود که تصرف آن، راه ورود به ارمنستان را برای سپاه ساسانی باز میکرد؛ همین اتفاق هم افتاد و شهرهای آن منطقه یکی پس از دیگری به دست سپاه ایران گشوده شدند. در اثر این فتوحات، مرزهای شمالی ایران از کوههای قفقاز فراتر رفت. پس از فتح ارمنستان، گرجستان و قفقاز، شاهین به سوی آسیای صغیر شتافت. [[کیلیکیه]]، [[پونتوس]]، [[قیصریه]] و [[کاپادوکیه]] و [[فریگیه]] نتوانستند در مقابل حملات ایران ایستادگی کنند و یکی پس از دیگری سقوط کردند. نواحی مزبور غارت شدند. سپاه ایران به [[گالاتیا]] رسید. ساسانیان با هجومی منظم به ایالات غربی آسیای صغیر، آنها را یکی پس از دیگری گشودند و شاهین و سپاهش به [[کالسدون]] در نزدیکی قسطنطنیه رسیدند. این پیشروی سریع و غیرمنتظرهٔ سپاه ایران در آسیای صغیر به گونهای بود که اهالی قسطنطنیه را مضطرب کرد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۲}}</ref><ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۳}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۰}}</ref> |
|||
=== [[نبرد ذوقار]]؛ تلاقی سپاه ساسانی و اعراب === |
|||
در حدود سال ۶۰۴، دستهای از سپاه ساسانی در محلی به نام ذوقار، که چندان هم از تیسفون دور نبود، با اعراب [[بکر بن وائل]]، که بعد از قتل نعمان بن منذر لخمی و فروپاشی دولت حیره به دست خسرو در این منطقه افزایش یافته بودند، جنگیدند. گفته شده که سپاه ایران در این نبرد مغلوب شدهاست. بعدها اعراب، خصوصاً در آغاز دورهٔ فتوح اسلامی، از این واقعه به مثابهٔ یک حماسهٔ بزرگ و شکوهمند قومی و خاطرهای دلپذیر یاد، و آن را با آب و تاب فراوان تعریف میکردند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۲}}</ref> |
|||
=== اقدامات فوکاس در برابر خسرو === |
|||
فوکاس، امپراتور جدید (۶۱۰–۶۰۲ م) «ثابت کرد که یک لات گردنکلفت و بیشرف وحشی است»؛ کسی که خطاها و تقصیرات امپراتور پیشین در مقابل رذایل وی، فضایلی درخشان جلوه میکرد. سایر قربانیان وحشت و خشم او یا تا سرحد مرگ تازیانه میخوردند؛ یا خفه میشدند یا به طرز بیرحمانهای اخته و ناقص میشدند.<ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=154}}</ref> او برای تحکیم موقعیتش، دست به شقاوتها و سفاکیهای وحشتناکی زد، و برای اینکه بتواند تمام نیروهایش را در مقابل ساسانیان به کار اندازد، متعهد شد باج سالانهای به طوایف آوار{{efn|Avars}} بپردازد. به این ترتیب خاطرش از ناحیهٔ اقوام مزبور آسوده شد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۲}}</ref> همچنین با اعراب از در صلح درآمد و تمام سپاهیان بیزانسی را به آسیا و نواحی شرقی امپراتوری منتقل کرد.<ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۲۱۰۳}}</ref> اما آوارها که اکنون بیزانس را در موضع ضعف میدیدند و هیچگونه مقاومتی در برابر خود مشاهده نمیکردند، تقریباً تمامی اراضی مزروع داخلی قسطنطنیه را به تصرف درآوردند.<ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۲۱۰۳}}</ref> |
|||
نارسس، برجستهترین و معروفترین فرمانده نظامی بیزانس و فرماندار این حکومت در میانرودان، شهر دارا را از دست داده بود و از این بابت ناخرسند بود. بنا به گفتهای، او آشکارا علیه فوکاس شورید و کنترل ادسا، یکی از شهرهای بزرگ استان را در دست گرفت.<ref>{{پک|Greatrex & Lieu|2002|ک=The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630|ص=184-183}}</ref> فوکاس به یکی از فرماندهانش به نام [[ژرمانوس]] دستور داد برای دفع نارسس روانهٔ ادسا شود. در سال ۶۰۵ با حرکت ژرمانوس به سوی ادسا، نارسس از سپاه خسرو که وارد خاک بیزانس شده بود، کمک خواست. سپاه ساسانی در نزدیکی قلعهٔ دارا که اهمیت استراتژیک داشت، با ژرمانوس و سپاهش روبهرو شد. ژرمانوس در این جنگ کشته شد و سپاهش مضمحل گشت (نبرد دارا).<ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=155}}</ref><ref>{{پک|Foss|1975|ک="The Persians in Asia Minor and the End of Antiquity", The English Historical Review|ص=722}}</ref> پس از آن فوکاس پیامی به نارسس فرستاد و به این بهانه که میخواهد وی را واسطهٔ انعقاد پیمان صلحی با ساسانیان قرار دهد، از او خواست تا به کنستانتینوپل بیاید.<ref>{{پک|Greatrex & Lieu|2002|ک=The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630|ص=184}}</ref> نارسس با حاضر شدن در پایتخت، دستگیر و به دستور فوکاس زنده در آتش سوزانده شد.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=89}}</ref> اما [[چارلز اومان]]، تاریخنگار نظامی [[بریتانیایی]] بر این باور است که نارسس قصد شورش نداشت، و فوکاس به صرف داشتن سوءظن به او - کما اینکه به بسیاری دیگر نیز به همین شکل بدگمان بود - با وی چنین رفتاری کرد.<ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=155}}</ref> |
|||
این رفتار فوکاس با بزرگترین و پیروزمندترین سردار سپاه، همچنین عدم توفیق در جلوگیری از پیشرویهای ساسانیان در شرق، او را بیش از پیش نزد مردم منفور کرد و اتباعش را از حمایت وی به شدت دلسرد نمود.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=39}}</ref><ref>{{پک|Greatrex & Lieu|2002|ک=The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630|ص=184}}</ref> |
|||
سربازان بیزانسی در برابر سپاه ساسانی عملکرد بسیار ضعیفی از خود نشان دادند؛ چه از یک سو اسلحه و ادوات رزمی و نیروی کمکی لازم را برای دفاع در مقابل دشمن از مرکز دریافت نمیکردند، و از دیگر سو افراد نالایق و سستعنصری بر مسند نشسته و ادارهٔ امور را به دست گرفته بودند. به نظر میرسد سپاهیان بیزانس در این زمان یا این سو و آن سو پراکنده شده، یا درون دیوارها و حصارهای شهرها خزیده و پنهان شده باشند؛ چرا که هیچ اثری از آنها نیست و هیچگونه گزارشی از مقاومت آنها در برابر متجاوزان دیده نمیشود. فوکاس سنگدل، نادان و شهوتران بود و دیری نگذشت که به شدت مورد نفرت اتباعش قرار گرفت. او در طول هشت سال حکومتش تنها در یک چیز از خود توانایی نشان داد؛ آن هم ردیابی و سرکوب وحشیانهٔ مخالفان و معاندانش یا هر فرد ذیگری بود که احتمال میداد درصدد توطئه بر ضد او باشد.<ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=155-154}}</ref> |
|||
با این حال نتوانست بر بحران داخلی کشور فایق بیاید و در مقابل خسرو هم چیزی جز شکست و گریز عایدش نشد. جنگ خسرو علیه بیزانس نزدیک بیست سال، یعنی حتی بعد از برکناری و خلع فوکاس نیز، ادامه یافت. در این مدت قلمرو بیزانس به طرز بیسابقهای عرصهٔ تاختوتاز سرداران و سپاهیان ساسانی و لگدکوب سم ستوران آنها شد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۲}}</ref> |
|||
=== دومین جنگ ترکان و ایران === |
|||
مردم [[تخارستان]] ([[گوکترکها]]) از نظر فرهنگی و اقتصادی با [[سغد]] و [[هند]] پیوستگی داشتند، ولی ناگزیر تابعیت ایران را تحمل میکردند. کوشانیان و هیتالیان نیز از زمان خسرو انوشیروان استقلالشان را از دست داده بودند. از این رو هنگامی که بین ایران و بیزانس جنگ درگرفت و سپاهیان ساسانی در مرزهای غربی مشغول شدند، در سرحدات شرق آتش عصیان شعلهور شدو کوشانیان در سال ۶۰۶/۶۰۷ م. شروع به حمله و دستاندازی کردند.<ref>{{پک|Pourshariati|2008|ک=Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran|ص=139}}</ref>{{efn|[[عنایتالله رضا]] وقوع این جنگ را در سالهای ۶۰۳ و ۶۰۴ میلادی میداند (ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۳۱–۱۲۹). او مینویسد: «... به محض آنکه به سال ۶۰۳ میلادی سپاه ایران در مرزهای بینالنهرین و ارمنستان تمرکز یافت، در سرحدات شرق آتش عصیان شعلهور گشت و سپاه کوشاه دست به حمله زد» (ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ص ۱۲۹).}} |
|||
خسرو مرزبان و سردار ارمنی خود به نام سمبات باگراتونی{{efn|Smbat IV Bagratuni}} را برای دفع آنان فرستاد. اولین نبرد در قلعهٔ [[اَپْرشهر]] (Apr-Shahr؛ نزدیک [[نیشابور]]) در خراسان بین طرفین درگرفت و سمبات با اینکه تنها ۲۰۰۰ [[اَسواره]] ([[سوارهنظام]] [[سنگیناسلحه|سنگیناسلحهٔ]] ممتاز) در اختیار داشت، توانست با یک حملهٔ سریع مهاجمان را شکست دهد. گویا سبب پیروزیاش هم همین هجوم غافلگیرکننده بودهاست.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۲۹}}</ref> پس از این پیروزی، مهاجمان به گفتهٔ سبئوس، به روستای حصارداری به نام [[خروخت]]{{efn|Khrokht}} رفتند و سمبات با سیصد سوار در پی آنان رفت. ترکان چون یارای مقاومت در خود نمیدیدند، از [[تونجبغو خان]]، خان بزرگ خاقانات غربی ترک درخواست نیروی کمکی کردند.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۳۰}}</ref><ref>{{پک|Pourshariati|2008|ک=Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran|ص=139}}</ref> سبئوس به طرز مبالغهآمیزی میگوید که خاقان سیصد هزار سرباز به عنوان نیروی کمکی برای آنها فرستاد.<ref>{{پک|Pourshariati|2008|ک=Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran|ص=139}}</ref> |
|||
نام فرمانده اردوی ترکان، [[جمبو]] آمدهاست.{{efn|این نام در مآخذ [[ارمنی]]، «یبغو» و «جبغو» ذکر شدهاست؛ حال آنکه «جبغو» عنوان به کار رفته برای نوادهٔ خان بزرگ، «تون» بود که وی را «تونجبغو» مینامیدند. به همین جهت احتمال داده میشود که در منابع ارمنی خطایی رخ داده باشد.}} این نیرو به زودی خراسان و از جمله قلعهٔ [[توس]] را که ۳۰۰ مدافع به سرکردگی یک شاهزاده پارسی به نام داتویئان {{efn|Datoyean}} که از سوی دربار منصوب شده بود از آن محافظت میکردند، مورد تاخت و تاز قرار دادند. سمبات غافلگیر شد، اما توانست با سه تن از همرزمانش بگریزد، و شاهزادهٔ پارسی مأمور دفاع از خروخت شد.<ref>{{پک|Pourshariati|2008|ک=Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran|ص=139}}</ref> |
|||
تاخت و تاز مهاجمان تا حدود [[اصفهان]] و ری هم ادامه یافت. پادگانهای ایرانی غافلگیر و مستأصل و مجبور به عقبنشینی شدند، اما طولی نگذشت که ترکان به دستور خانشان بازگشتند.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۳۰}}</ref> عنایتالله رضا بر این باور است که چیزهایی که سبئوس دربارهٔ علت عقبنشینی ترکان آورده، قانعکننده به نظر نمیرسد. او مینویسد: «در پاییز سال ۶۰۳ م. ''خان بزرگ'' بر رأس ترکان قرار نداشت، زیرا در همین زمان بود که [[قراچورین]]، پس از درهمشکسته شدن قوای ترکان، سرزمینهایی را که به تصرف آورده بود، ترک گفت و در جستجوی پناهگاهی مناسب به سرزمین [[توغان]] گریخت. چنین به نظر میرسد که [این] اوضاع و احوال، نوادهٔ او را واداشت[ه باشد] که به منظور حفظ و نگاهداری سرزمین خویش به آن سامان بازگردد».<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۳۰}}</ref> |
|||
به محض اینکه ترکان بازگشتند، سمبات سپهسالار ایران به سرعت سپاهیان و سربازان ایرانی مناطق شرقی را سازماندهی کرد و بار دیگر به کوشان هجوم برد. او با اینکه تا بلخ پیشروی کرد، اما نتوانست مواضعش را در طخارستان محکم کند. ناگزیر به [[مرغاب]] بازگشت و به مرزبانی مرزهای شرقی ساسانیان پرداخت.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۳۱–۱۳۰}}</ref> جنگ مزبور نهایتاً پس از یک یا دو سال به پایان رسید. با اینکه سردار ایرانی در این نبردها پیروز شد و غنایم فراوانی به دست آورد، اما ظاهراً این نواحی دیگر پس از آن از حکومت ساسانیان اطاعت نمیکردند.<ref>{{پک|غفوروف|۱۳۷۷|ک=تاجیکان؛ تاریخ قدیم، قرون وسطی و دورهٔ نوین|ص=۳۴۲}}</ref> |
|||
عنایتالله رضا بر این باور است که اشتغال خسرو به جنگ در غرب قلمروش موجب شد او نتواند چنانکه بایسته بود، به رتق و فتق امور مناطق شرقی بپردازد و در نتیجه تونجبغو خان و ترکان موفق شدند سرحدات خود با ساسانیان را تا اندازهای تحکیم و تقویت کنند.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۴۲}}</ref> اما عبدالحسین زرینکوب نظر دیگری دارد و مینویسد: «حتی در ولایات شرقی فلات نیز که غالباً در هنگام درگیری با روم دشواریهایی برای دولتها [دولتها و حکومتهای ایران] پیش میآمد، این اوقات اشکال عمدهای پیش نیامد. سنباط{{efn|زرینکوب اینطور نوشته. اما نگارش صحیح آن در رسمالخط فارسی به صورت ''سمبات'' است.}} باگراتونی، سردار ارمنی ایران در این ایام یک سرکردهٔ هفتالی را که ظاهراً به تحریک خاقان ترک در این نواحی تاخت و تاز کرده بود، به شدت مقهور نمود و حتی قسمتی از شمال غربی هند در این ایام، مثل اوایل عهد ساسانی، ناچار شد باز انقیاد ایران را گردن نهد».<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۴}}</ref> کریستنسن نیز بر همین عقیده است و میگوید که وجود سکههای خسرو در این نواحی، شاهد این مدعاست.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۱}}</ref> |
|||
=== خلع فوکاس و روی کار آمدن هراکلیوس === |
|||
شکست بیرانس از خسرو ادامه یافت. فوکاس به رغم قساوتها و خونریزیهایش نتوانست اوضاع را کنترل کند و در اثر توطئهٔ سرباز و سرکردهای رومی به نام [[هراکلیوس]] ([[هرقل]] در منابع اسلامی؛ Heraclius) از سلطنت خلع و کشته شد (۶۱۰ م).<ref>{{پک|آژند|۱۳۸۹|ک=ایران باستان|ص=۱۷۴}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۰}}</ref>{{efn|توضیح اینکه در سال ۶۰۹ شورشی در [[انطاکیه]] روی داد. در همان سال [[آناستازیوس دوم]]، پاتریارک انطاکیه درگذشت. بسیاری از منابع این شورش و مرگ پاتریارک انطاکیه را به یهودیان شهر نسبت دادهاند؛ یعنی گروهی که در این زمان مورد سوءظن و آزار و اذیت امپراتور بودند و گفته شده از هرج و مرج پیشآمدهاستفاده کرده و به مسیحیان شهر سوءقصد کردهاند. با این حال جزئیات حوادث و درگیری طرفین در این شورش بهطور دقیق معلوم نیست (Geoffrey Greatrex & Samuel N. C. Lieu, |
|||
The Roman Eastern Frontier and the Persian Wars Ad 363-628, Part 2 |
|||
, p. 187. |
|||
Walter Emil Kaegi, Heraclius: Emperor of Byzantium, Cambridge University Press, first published: 2003, p. 55 |
|||
) (لازم به توضیح است که در این زمان یهودیان و مسیحیان بیزانس با یکدیگر اختلافات شدیدی داشتند. مسیحیت بیزانسی به شدت با یهودیان مخالف بود و آنها را تحت فشار قرار میداد، و به همین جهت یهودیان چندین بار سعی کرده بودند به ساسانیان در پیشروی در خاک بیزانس کمک کنند). فوکاس برای سرکوب این شورش، در همان سال [[بونوس]] را به انطاکیه فرستاد؛ او به آن شهر رفت و طرفداران سبزها را، که یک تیم مسابقات سوارکاری بود، مجازات کرد، و یهودیان شورشی را به نشانهٔ تنبیه آنها کشت (Greatrex & Lieu, p. 187). اشراف و بزرگان بیزانسی به هراکلیوس پدر (پدر هراکلیوس معروف؛ امپراتور آینده)، که [[نایبالسلطنه|نایبالسلطنهٔ]] [[یونانی]] آفریقا (به مرکزیت [[کارتاژ]]) بود، متوسل شدند و از او برای نجات بیزانس و حکومت آن از دست فوکاس یاری طلبیدند. هراکلیوس به بهانهٔ پیری از قبول چنین درخواستی خودداری کرد، اما گفت که فرزند جوانش، هراکلیوس را برای کمک به آنها میفرستد. او سپاهی را نیز به فرماندهی [[نیکتاس]] برای تصرف [[اسکندریه]] به [[مصر]] گسیل کرد (Greatrex & Lieu, p. 187). همزمان با نیکتاس، بونوس نیز که در انطاکیه بود، برای دفاع از اسکندریه راهی مصر شد. این دو سپاه خارج از اسکندریه با هم تلاقی کردند و نیکتاس پیروز شد و اسکندریه را فتح کرد (Oman, p. 156). همزمان با این وقایع در مصر، هراکلیوس پسر با نیروهایش طی یک قشونکشی دریایی، بدون مقاومت چندانی وارد کنستانتینوپل شد و پس از دستگیری فوکاس و اعدام او، خود به عنوان امپراتور بیزانس تاجگذاری کرد (Kaegi, p. 49). جسد فوکاس را قطعهقطعه کردند و برای عبرت در ملاءعام آویختند. وی در اواخر سلطنتش به اندازهای در انظار عموم منفور شده بود که کودتای هراکلیوس علیه او از سوی اکثر صاحبمنصبان و مقامات رومی، و حتی خود گارد محافظ امپراتور پشتیبانی میشد (دورانت، ''تاریخ تمدن''، ص ۲۱۰۳؛ [[علیبابایی]]، ''تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)''، ص ۲۹۱).}} |
|||
[[[[==== خسرو و هراکلیوس (اطلاعات این قسمت، در پایان در قالب جدول گاهشماری ارائه شود) ==== |
|||
هراکلیوس و بیزانس در حالت دفاعی (۶۲۲ - ۶۱۰ م.) |
|||
هراکلیوس و بیزانس در حالت تهاجمی (۶۲۷ - ۶۲۲ م.)]]]] |
|||
=== تصرف [[قیصریهٔ دریایی]] === |
|||
شاهین سپس قیصریهٔ دریایی{{efn|Caesarea Maritima}} (پایتخت اداری استان بیزانسی [[فلسطین اولیٰ]]) را تصرف کرد. در این زمان، بندر بزرگ داخلی شهر در اثر رسوب گل و لای غیرقابل استفاده شده بود، اما امپراتور [[آناستازیوس]] بندر دیگری در بیرون ساخته بود و قیصریه همچنان یک شهر مهم دریایی محسوب میشد و راههای دریایی مدیترانه را در اختیار ساسانیان قرار میداد. اگرچه این محاصره و تصرف قیصریه توسط ساسانیان، آسیبها و زیانهای فیزیکی اندکی به آن وارد کرد، اما تأثیرات اجتماعی - اقتصادی فراوانی روی آن گذاشت که تا ادوار بعد نیز باقی بود.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=67}}</ref><ref>{{پک|Greatrex & Lieu|2002|ک=The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630|ص=186-185}}</ref>{{efn|حملات اعراب در دهههای بعد هم باعث خرابی و ویرانی این شهر گردید و به تبع این حوادث، قیصریه از این زمان به بعد وارد یک دورهٔ افول شد.}} |
|||
=== ادامهٔ فتوحات ایران؛ تصرف انطاکیه و دمشق === |
|||
پس از روی کار آمدن هراکلیوس، شهربراز، سردار خسرو در ادامهٔ کشورگشاییهایش در سال ۶۱۱ شروع به پیشروی در شامات کرد. او از فرات گذشت و در چند جای این سرزمین با رومیها مواجه شد (نخست هنگام محاصرهٔ انطاکیه، و سپس در حمله به [[دمشق]] در سال ۶۱۳ م)، ولی در این میدانها هم پیروزی با ساسانیان بود و این دو شهر در سال ۶۱۳ م. به تصرف ساسانیان درآمدند.<ref>{{پک|نژاداکبری مهربان|۱۳۸۷|ک=شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی|ص=۱۰۸}}</ref> فتح انطاکیه به پارسیها اطمینان خاطر میداد که خواهند توانست مناطق متصرفاتی جدیدشان از بیزانس را همچنان حفظ کنند. از سوی دیگر این شکست، ضربهٔ روحی سنگینی برای بیزانس بود، چون راههای زمینی را که از آسیای صغیر به [[فلسطین]]، [[سوریه]] و مصر میرفتند، مسدود میکرد و راه ساسانیان را به سوی مناطق جنوب سوریه و از جمله مصر میگشود؛ نقاطی که بیزانس در آنها سپاه و قوای رزمآزمودهای نداشت که بتواند در برابر مهاجمان مقاومت کند. علاوه بر این سپاه شکست خوردهٔ رومی به دو بخش شد: هراکلیوس و [[تئودور]] به شمال عقب نشستند و نیکِتاس، پسرعموی هراکلیوس به سمت جنوب رفت. دستهٔ نخست تلاش کرد تا خطی دفاعی در [[دروازهٔ کیلیکیه]] ([[دربند کیلیکیه]]؛ [[گذرگاه گولک]]) در [[رشتهکوههای توروس]] تشکیل دهد، اما موفق نشد. نیکتاس هم نتوانست مانع ورود شهربراز به فلسطین و سوریه شود. ایرانیان پاتریارک انطاکیه را به قتل رساندند و بسیاری از ساکنان شهر را تبعید کردند. سپس [[طرسوس]] و دشت [[کیلیکیه]] را به تصرف درآوردند.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=77}}</ref> سردار ساسانی از [[فلسطین ثانی]]{{efn|Palaestina Secunda}} عبور کرد و وارد فلسطین اولیٰ{{efn|Plaestina Prima}} شد.<ref>{{پک|Crawford|2013|ک=The War Of The Three Gods: Romans, Persians and the Rise of Islam|ص=43-41}}</ref> |
|||
=== موقعیت هراکلیوس و اقدامات او === |
|||
با اینکه فوکاس از قدرت برکنار شده و فرماندهی کاردان به عنوان قهرمانی شایسته و منجیای فاتح و ستوده زمام امور را در دست گرفته بود (و به گفتهٔ ویل دورانت: «شایستهٔ نام و عنوان خود بود»)،<ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۲۱۰۳}}</ref> اما بیزانس با مشکلات فراوان و پیچیدهای مواجه بود و حتی برای کاردانترین و مدبرترین فرمانروایان نیز مدتها زمان میبرد تا بتواند بر سختیها و معضلات موجود فایق آید. اقتصاد، ضعیف و ورشکسته بود؛ دشمنان از هر سو به کشور دستاندازی میکردند، بسیاری از استانها و مناطقی که از نظر تجاری و نظامی مهم و استراتژیک بودند، اکنون از دست رفته بودند و طاعون شیوع پیدا کرده بود. همهٔ اینها بیزانس را در شرایطی بحرانی قرار میداد و مانع از آن میشد که هراکلیوس به آسانی بتواند به مواجهه با خسرو بپردازد. همچنین ازدواج غیرمشروع هراکلیوس با خواهرزادهاش، از او چهرهٔ بدی به تصویر میکشید و وی را در انظار عموم به عنوان [[زنا با محارم|زانی با محارم]] میشناساند. با این وجود او با عزمی راسخ و اشتیاقی وافر درصدد تجدید سازمان امپراتوری ضعیف و ازهمگسیخته برآمد. وی ده سال نخست سلطنتش را صرف احیای اخلاقیات مردم، تقویت سپاه و عواید خزانه کرد. او به کشاورزان زمین رایگان بخشید؛ به این شرط که فرزند ارشد هر خانواده به خدمت لشکری درآید.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=91-90}}</ref><ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۲۱۰۳}}</ref> |
|||
=== تصرف اورشلیم (۶۱۴ م) === |
|||
{{اصلی|محاصره اورشلیم (۶۱۴)}} |
|||
تا اینجای کار، سرداران ایرانی توانسته بودند شهرهای مهم بسیاری مانند دارا، آمد، ادسا، [[هیراپولیس]]، [[حران]]، [[حلب]]، [[آپامیا]]، انطاکیه، قیصریه و دمشق را تصرف کنند (۶۱۳–۶۰۵ م).<ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۱۸۴۱}}</ref> شهربراز تا نزدیکی [[بیروت]] امروزی پیش رفت. او سپس با شور و هیجانی که به گفتهٔ زرینکوب، گویا از نوعی تفکر [[جهاد|جهادی]] الهام میگرفت، قصد [[اورشلیم]] را کرد و وارد [[جلیل]] شد و به این ترتیب خسرو بهطور رسمی به جهان مسیحیت اعلان جنگ کرد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۳}}</ref><ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۱۸۴۱}}</ref> به روایتی بیست هزار و بنا به روایت دیگر نزدیک بیست و شش هزار یهودی به سپاه او پیوستند،<ref>{{پک|Parkes|1949|ک=a history of Palestine from 135 A.D. to modern times|ص=81}}</ref>{{efn|با اینکه در گذشته یهودیان معمولاً از بیزانس در برابر [[شاپور اول]] حمایت میکردند، اما در این زمان شرایط تغییر کرده بود و یهودیان مورد آزار و اذیت بیزانسیها و از سوی آنها تحت فشار بودند و در بیزانس با آنان به شدت مخالفت میشد. به همین جهت آنها چندین بار سعی کرده بودند به ساسانیان در پیشروی در سرزمینهای بیزانس کمک کنند. آنها پس از شورش [[بار کوخبا]] (Bar Kokhba) در سال ۱۳۵ میلادی، از ورود به اورشلیم منع شده بودند. [[کنستانتین]] تنها یک روز در سال (روز [[تیشا باَو]]؛ Tisha B'Av، [[نهم آو]]، که تاریخ نابود شدن معبد بود) به آنها اجازه داده بود که وارد اورشلیم شوند. در سال ۴۳۸ [[اودوسیا]]، ملکهٔ بیزانس این ممنوعیت را لغو کرد. اما به دلیل مخالفت شدید مسیحیان، ممنوعیت مزبور بار دیگر برقرار شد. این ممنوعیت تا زمان فتوحات اعراب باقی بود و تنها در دو دوره شامل استثناء شد: یکی دورهٔ امپراتور [[یولیان]] و دیگری در فاصلهٔ سالهای ۶۱۴ و ۶۱۷ میلادی؛ یعنی زمانی که پارسها بر اورشلیم حکومت میکردند. با این حال، بیشتر امپراتوران بیزانس به مدت دو قرن شیوههایی را که یوستینیانوس در قبال یهودیان در پیش گرفته بود، ادامه میدادند. در واقع مسیحیان، قوم یهود را عامل دستگیری و مصلوب شدن [[مسیح]] و مصائب او میدانستند. روند یهودیستیزی در سال ۶۰۹ موجب شورش و درگیریهایی در انطاکیه شد؛ درگیریهایی که نهایتاً توسط فرماندهان بیزانسی فرونشانده شد. در سال ۶۱۰ م. نیز شورشهایی یهودی در [[صور]] و [[عکّا]] درگرفت. به همین جهت هنگامی که شهربراز در سال ۶۱۴ به اورشلیم حمله کرد، این شهر جمعیت یهودی بسیار کمی داشت.}} و ایرانیان با کمک این عده و یهودیان [[طبریه]] و [[ناصره]] و شهرهای کوهستانی جلیل و مناطق جنوبی، و همچنین گروهی از اعراب، اورشلیم را بدون اینکه با مقاومتی روبهرو شوند، در ژوئن ۶۱۴ م. تسخیر کردند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۳}}</ref><ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۱}}</ref><ref>{{پک|نژاداکبری مهربان|۱۳۸۷|ک=شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی|ص=۱۰۸}}</ref> شهربراز کنترل شهر را به دو یهودی به نامهای [[نِحِمیا بن هوُشیِل]] و [[بنیامین طبریهای]] واگذار کرد. سپس نحمیا را به عنوان فرماندار و حاکم اورشلیم تعیین نمود. نحمیا شروع به فراهم آوردن تمهیدات لازم برای ساخت سومین معبد یهودیان کرد و در پی ایجاد تبارنامهٔ جدیدی برای کهانت اعظم معبد برآمد. یهودیان امیدوار بودند که خسرو به پاس مساعدتی که آنان در تصرف شهر به نیروهای ایرانی کرده بودند، تمام سرزمین مقدس را به آنان واگذار خواهد کرد، اما اوضاع چندان موافق میل آنها پیش نرفت و تنها چند ماه بعد، مسیحیان شهر شورش کردند.{{efn|تاریخهای مختلفی برای این شورش گفته شده: ۹ آوریل یا ۱۹ می سال ۶۱۴ م. (Robert William Thomson, James Howard-Johnston & Tim Greenwood, ''The Armenian History Attributed To Sebeos'', Liverpool University Press, 1999, 2 volumes, p. 207)، یا ۲۵ ژوئن ۶۱۵ (همان منبع، بخش ۲۴اُم نوشتههای سبئوس).}} نحمیا و شانزده تن از همکارانش، به همراه عدهٔ بسیار دیگری از یهودیان در جریان این شورش کشته شدند و بسیاری دیگر برای نجات جانشان خود را از دیوارها پایین انداختند. به این ترتیب کنترل شهر برای مدت کوتاهی به دست مسیحیان افتاد.<ref>{{پک|R. W. Thomson & others|1999|ک=The Armenian History Attributed to Sebeos|ص=207}}</ref> |
|||
یهودیان بازمانده از کشتار، به اردوی فرمانده ساسانی{{efn|نامهای مختلفی برای این فرمانده ساسانی گفته شده: Khoream, Erazmiozan و Xorheam. با این حال تصور میشود تمام این اسامی اشاره به شهربراز داشته باشد، که رومیزان هم گفته میشده و نامش در منابع ارمنی به صورت Khoream آمدهاست (Philip Wood, the chronicle of Seert: Christian historical imagination in late antique Iraq, Oxford University Press, 2013, p. 179).}} در قیصریه پناه بردند. شهربراز به سرعت به سوی اورشلیم رفت و آن را محاصره کرد. نیروهای او از دیوارها بالا رفتند و با بهرهگیری از [[منجنیق]] و به وسیلهٔ نقب زدن زیر حصار دفاعی، به داخل شهر رخنه کردند.<ref>{{پک|Thomson & others|1999|ک=the Armenian history attributed to Sebeos|ص=207}}</ref> وقتی مدافعین شهر تعداد فراوان قشون مهاجم را دیدند، از ترس اینکه مورد قتلعام واقع شوند، فرار کردند. به این ترتیب مقاومت زیادی صورت نگرفت و شهر بار دیگر به دست شهربراز افتاد. بر اساس نوشتههای مختلف، محاصرهٔ شهر بین ۱۹ تا ۲۱ روز طول کشیدهاست. به گفتهٔ سبئوس، ۱۷۰۰۰ مسیحی در سرکوب این شورش کشته شدند؛ یهودیان به مسیحیانی که در حوالی [[برکهٔ مأمن الله]]{{efn|Mamilla Pool؛ یکی از چند [[آبانبار]] موجود در اورشلیم باستان.}} گرفتار شده بودند، پیشنهاد دادند که به آنها در فرار و رهاندن جان خود از مرگ کمک کنند؛ به این شرط که آنها یهودی شوند و مسیح را انکار کنند. اسیران مسیحی از پذیرش چنین پیشنهادی امتناع کردند. یهودیان که خشمگین شده بودند، مسیحیان را با پرداختن نقره از ایرانیان خریدند و آنان را در همان نقطه قتلعام کردند. به روایتی ۴۵۱۸، به روایت دیگر ۴۶۱۸ و بنا به روایتی دیگر ۲۴۵۱۸ مسیحی در این واقعه مانند گوسفند سر بریده شدند. با این حال نویسندگان مسیحی دورههای بعد در این عدد مبالغه کردند و آن را تا ۹۰۰۰۰ نفر هم رساندند.{{efn|ویل دورانت در کتابش رقم نود هزار را آوردهاست (تاریخ تمدن، ص ۱۸۴۱). اما با توجه به جمعیت شهرهای آن روزگار، بعید به نظر میرسد که چنین رقمی صحت داشته باشد؛ مخصوصاً که در کنار آن، ادعا میشود چند ده هزار مسیحی دیگر نیز در این زمان از شهر تبعید شدهاست. رجوع کنید به ادامهٔ مقاله.}} علاوه بر این ۳۵۰۰۰ یا ۳۷۰۰۰ نفر از مسیحیان نیز به همراه [[زکریاس]]،{{efn|Zacharias}} اسقف اعظم به بینالنهرین تبعید شدند.<ref>{{پک|R. W. Thomson & others|1999|ک=the Armenian history attributed to Sebeos|ص=71-69}}</ref> |
|||
جستجو برای یافتن [[صلیب راستین]] (صلیب مقدس عیسی مسیح) به شکنجه شدن بسیاری از روحانیون مسیحی منجر شد. طبری نیز در [[تاریخ الرسل و الملوک]] به این موضوع اشاره کردهاست. سرانجام قطعهای از آن را که در صندوق خاصی نگهداری میشد، یافتند و به عنوان غنیمتی فوقالعاده گرانبها به تیسفون فرستادند.<ref>{{پک|علیبابایی|۱۳۸۹|ک=تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)|ص=۲۹۱}}</ref><ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۱۸۴۱}}</ref> این صلیب به عنوان نماد پیروزی ساسانیان بر مسیحیان مورد استفاده قرار گرفت. پس از آن [[مودستوس]]، پاتریارک [[ارتدوکس]] یونانی از سوی ساسانیان به عنوان حاکم شهر تعیین شد.<ref>{{پک|R. W. Thomson & others|1999|ک=the Armenian history attributed to Sebeos|ص=71-69 & 208}}</ref>{{efn|Sebeos, chapter 24}} |
|||
پارسیان در سال ۶۱۷ سیاست خود را تغییر دادند و این بار با مسیحیان بر ضد یهودیان متحد شدند. این تغییر رویکرد، احتمالاً به دلیل فشارهایی صورت گرفت که مسیحیان ساسانی میانرودانی بر ساسانیان وارد میکردند.<ref>{{پک|R. W. Thomson & others|1999|ک=the Armenian history attributed to Sebeos|ص=208}}</ref> بر اثر این تغییر موضع، بار دیگر از مهاجرت یهودیان به اورشلیم جلوگیری به عمل آمد و اقامت و اسکان آنها محدود شد. با این وجود به نظر نمیرسد که آنان، چنانکه سبئوس نوشتهاست، به طرز خشونتباری از اورشلیم اخراج شده باشند. تا جایی که دانستهاست، یک [[کنیسه|کنیسهٔ]] کوچک آنان در این زمان در اورشلیم تخریب شده و مالیاتهای سنگینی بر آنان وضع گردیدهاست. در مقابل، شرایط مسیحیان بهبود پیدا کرد و به وضع سابق بازگشت.<ref>{{پک|R. W. Thomson & others|1999|ک=The Armenian History Attributed to Sebeos|ص=71-69 & 210-207}}</ref> |
|||
در سال ۶۲۸ پس از خلع و قتل خسرو، پسرش [[قباد دوم|قباد]] با هراکلیوس صلح کرد و متعهد شد که ایالت فلسطین اولیٰ و صلیب راستین را به بیزانسیها بازگردانَد، اما از آنجا که دورهٔ حکومت او کوتاه بود، صلیب و ایالت مزبور همچنان در دست ساسانیان باقی ماند؛ تا اینکه شهربراز آنها را به بیزانس بازگرداند. در این باره که اورشلیم تا چه تاریخی در دست ساسانیان بوده، بحث بسیار است، اما به نظر میرسد که شهربراز و پسرش [[نیکتاس]] که هر دو مسیحی شده بودند، کنترل شهر را حداقل تا اواخر تابستان یا اوایل پاییز سال ۶۲۹ م. در اختیار داشته بوده باشند.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=185 & 189}}</ref> به روایتی، هراکلیوس در ۲۱ مارس سال ۶۳۰، در حالی که صلیب راستین را همراه خود داشت، به اورشلیم حمله کرد و پیروزمندانه شهر را پس گرفت.<ref>{{پک|Greatrex & Lieu|2002|ک=The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630|ص=228-227}}</ref> یهودیان به سبب کمکی که به ایرانیان در زمان تصرف اورشلیم کرده بودند، از شهر اخراج شدند و اجازه نیافتند که از فاصلهٔ سه مایلی به آن نزدیک شوند. هراکلیوس، تا جایی که برایش مقدور بود، در تعقیب و آزار و نابودی یهودیان کوشید و آن عده یهودی هم که در شهر مانده بودند، کشته شدند.<ref>{{پک|دورانت|۱۳۷۸|ک=تاریخ تمدن|ص=۲۰۷۱}}</ref>{{efn|با این حال نوشتههای ویل دورانت در تاریخ تمدن دربارهٔ اینکه اورشلیم تا چه زمانی در دست حکومت ساسانی بوده، متناقض است؛ او در صفحهٔ ۲۰۴۸ مینویسد این شهر تا سال ۶۲۹ م. در کنترل سلاطین ایرانی بودهاست؛ حال آنکه کمی بعد از آن در صفحهٔ ۲۰۷۱ میگوید هراکلیوس در سال ۶۲۸ یهودیان اورشلیم را به قصاص کمکی که پیشتر به ایرانیان رسانده بودند، از آنجا تبعید کرد. تعیین تاریخ دقیق وقایع رویداده در جنگ خسرو پرویز با بیزانس در بیشتر مواقع امکانپذیر نیست.}} |
|||
تصرف اورشلیم، شهر مقدس یهودیان و مسیحیان، و به غنیمت بردن صلیب راستین که مقدسترین و گرامیترین شیء در جهان مسیحیت بهشمار میرفت، اهمیت ویژهای داشت. انتقال این صلیب به ایرانشهر، که در آن زمان بهطور رسمی تحت تسلط روحانیون زرتشتی و آموزههای دینی سختگیرانهٔ آنان بود، اثر عجیبی در دنیای باستان گذاشت و موجب اندوه، سرخوردگی و یأس بیپایان مؤمنین مسیحی شد.<ref>{{پک|آژند|۱۳۸۹|ک=ایران باستان|ص=۱۷۴}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۰}}</ref> |
|||
=== تصرف کالسدون (۶۱۷–۶۱۵ م) === |
|||
{{اصلی|محاصره کالسدون}} |
|||
لشکر ساسانی به فرماندهی شاهین، پادگوسبان غرب و سمبات باگراتونی در این زمان در ادامهٔ تاخت و تاز در آسیای صغیر کیلیکیه، پونتوس، قیصریه و کاپادوکیه و شهر گالاتیا را فتح کرد و به شهر کالسدون - که تنها باریکهٔ [[بسفور]] آن را از فسطنطنیه جدا میکرد - رسید (۶۱۴، یا به احتمال زیاد ۶۱۵ م).<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=83}}</ref> در اینجا هراکلیوس با شاهین ملاقات و پیشنهاد کرد که طرفین، به این شرط که ساسانیان مناطق متصرفاتی خود را تخلیه کنند و عقب بنشینند، با هم صلح کنند. او به صلاحدید شاهین، سفیری نزد خسرو فرستاد تا پیشنهادش را به او ابلاغ کند. خسرو که در اثر فتوحات پیاپی سخت مغرور شده بود، نه تنها با این خواستهٔ هراکلیوس موافقت نکرد؛ بلکه سفیر را محبوس کرد و با نخوتی شاهانه شاهین را تهدید به قتل کرد و بر او خشم گرفت که چرا هراکلیوس را دستبسته در غل و زنجیر در پیش تخت او حاضر نکردهاست.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=83}}</ref><ref>{{پک|Gibbon|1838|ک=The History of the Decline and Fall of the Roman Empire, Volume 8|ص=235}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۱}}</ref> پس از آن، کالسدون به رغم داشتن برج و باروی محکم و حصار ستبر، نتوانست جلوی حملات مکرر ایرانیان را بگیرد و با وجود دلاوری مدافعین و ضد حملهای که هراکلیوس انجام داد، سرانجام به تصرف ایرانیان درآمد (۶۱۷ م).<ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۱}}</ref> |
|||
به گفتهٔ کریستنسن، شاهین پس از تصرف کالسدون از سمتش عزل شد و درگذشت. شاید هم به دستور خسرو به قتل رسیده باشد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۲}}</ref> اما زرینکوب مینویسد که شاهین قبل از تصرف کالسدون، به سبب سوءظن بیجای خسرو نسبت به او و به تحریک وی، معزول شد و به قتل رسید، ولی با این همه شهر به وسیلهٔ شهربراز تصرف شد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۳}}</ref> اما بعدها هنگام محاصرهٔ کنستانتینوپل در سال ۶۲۶ ما بار دیگر با شاهین نامی مواجه میشویم.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=92}}</ref> معلوم نیست که این دو، شخص واحدی هستند یا نه. در هر حال پس از آن، سپاه ایران مأمور فتح کنستانتینوپل، پایتخت بیزانس شد. خسرو به این هم اکتفا نکرد و به شهربراز دستور داد برای فتح مصر، به سوی آن سرزمین حرکت کند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۳}}</ref><ref>{{پک|آژند|۱۳۸۹|ک=ایران باستان|ص=ص۱۱۷}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۰}}</ref> |
|||
=== فتح مصر (۶۱۹–۶۱۶ م) === |
|||
{{اصلی|فتح مصر توسط ساسانیان}} |
|||
شهربراز با گذر از [[صحرای سینا]]، راهی مصر شد و در سال ۶۱۹ م. اسکندریه، شهر تجاری نامی آن روزگاران را تصرف کرد.<ref>{{پک|آژند|۱۳۸۹|ک=ایران باستان|ص=۱۱۷}}</ref><ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=91}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۰}}</ref> با وجود این، جزئیات وقایع دانسته نیست، و ما نمیدانیم که هراکلیوس واقعاً چقدر برای دفاع از مصر در برابر نیروهای مهاجم تلاش کردهاست. پسرعموی او، نیکتاس، حاکم آن ناحیه بود و از اسکندریه به عنوان مقر فرماندهی خود استفاده میکرد.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=91}}</ref> فتح مصر هم تأثیر عجیبی در دنیای آن روز به جا گذاشت؛ ایرانیان از زمان [[داریوش دوم]] هخامنشی کنترل بر مصر را از دست داده بودند و طی این چند قرن مصر برای ایرانیان سرزمینی تقریباً بکر و بیگانه جلوه میکرد. برخی از مورخان معاصر میگویند شاهان ساسانی و از جمله خسرو پرویز، که خود را وارثان امپراتوری هخامنشی میدانستند و به آن مباهات میکردند، همواره درصدد بودند که حدود قلمروشان را به مرزهای زمان هخامنشیان برسانند.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=133}}</ref><ref>{{پک|آژند|۱۳۸۹|ک=ایران باستان|ص=۱۷۳}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۰}}</ref> سپاه ایران کلید فتح اسکندریه را به نشانهٔ تصرف مصر نزد خسرو فرستاد و با سرعتی خارقالعاده حتی تا حدود سرزمینهای [[حبشه]] و [[لیبی]] هم پیش رفت و بدینسان خاطرهٔ پیروزیهای افتخارآمیز هخامنشیان در آفریقا را زنده کرد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۱}}</ref><ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۵۰}}</ref><ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۳}}</ref> |
|||
این شکست گیجکننده، ضربهٔ سخت و مهلکی برای بیزانسیها بود؛ چرا که مصر حکم انبار غلهٔ بیزانس را داشت و چشم حکمرانان بیزانسی برای تأمین مایحتاج غله و گندمشان به این سرزمین دوخته بود. علاوه بر این، شاهرگهای حیاتی اقتصادی و تجاری شام هماکنون در دست ایرانیان بودند. مستعمرات یهودینشین اورشلیم که کمک کوروش به قوم یهود را فراموش نکرده بودند، از کامیابیهای پیدرپی ایرانیان بسیار خرسند بودند. [[مونوفیزیت|مونوفیزیتهای]] ([[یعقوبیان]]) اسکندریه هم که از مرتد خواندهشدنشان توسط کلیسای رسمی بیزانس طی شورای کالسدون ناراحت بودند، اشتیاقی به نظامیان بیزانسی نداشتند و نیروهای ایرانی را به آنها ترجیح میدادند.<ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=206}}</ref><ref>{{پک|Fouracre|2006|ک=The New Cambridge Medieval History, vol. 1: c. 500 - c. 700|ص=296}}</ref> |
|||
در این تاریخ، یعنی سال ۶۱۹، قدرت و شوکت خسرو به اوج خود رسید. دکتر زرینکوب دربارهٔ این فتوحات مینویسد: «با آنکه مالیاتها و تلفات انسانی که بر اثر این جنگها بر ایرانیان تحمیل میشد، از غنایم و غارتها بسیار گرانتر بود، دلخوشی به این پیروزیها، هرگونه ناخرسندی را که در این باره ممکن بود در دلها راه بیابد، محکوم به سکوت میکرد».<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۳}}</ref> |
|||
آنچه پیشرفت ساسانیان را در جنگ با بیزانس تسریع میکرد، غیر از ضعف و انحطاط قدرت نظامی بیزانس، وجود تشتت و اختلاف مذهبی بین روحانیان - مخصوصاً بین کلیسای رسمی - با عامهٔ مردم در نقاط مختلف بیزانس بود. هم اتباع نستوری سوریه و هم [[قبطی|قبطیهای]] مصر از ظلم و سختگیریهایی که روحانیون [[ملکایی]] نسبت به آنها روا میداشتند، ناراضی بودند. افزون بر این، یهودیان اورشلیم نیز از قدرت گرفتن بیزانس مسیحی نگرانی فراوان داشتند و آن را تهدیدی برای خود میدیدند. دکتر زرینکوب از این فتوحات چشمگیر چنین یاد میکند: «پیروزیهای خسرو در مقابل بیزانس، آخرین پیروزی دنیای باستانی ایران بر بازماندهٔ دنیای یونانی تلقی شد، و گویی سرانجام در یک فرصت کوتاه که به لمحهٔ برق میمانست، بار دیگر ایران، هم جوابی به چالشگریهای [[اسکندر]] داد و هم وقایع [[ماراتن]]، [[سالامیس]] و [[پلاته]] را که دیگر حتی خودش هم چیزی از آن به خاطر نداشت، تلافی کرد».<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۴}}</ref> |
|||
=== نامهٔ خسرو به هراکلیوس === |
|||
در این زمان خسرو به هراکلیوس نامهای نوشت{{efn|دکتر زرینکوب زمان نوشتن این نامه را بعد از تصرف اورشلیم میداند (''تاریخ مردم ایران''، جلد ۱، ص ۵۱۴).}} و در آن سؤالی در زمینهٔ خداشناسی از وی پرسید: «از خسرو، بزرگترین خدایان و ارباب زمین به هراکلیوس، بندهٔ بیمقدار و فرومایه خود: چرا تو هنوز… خود را شاه مینامی و از سر نهادن به فرمان ما امتناع میکنی؟ آیا من یونانیان را نابود نکردهام؟ شما میگویید که به خدای خود ایمان دارید. چرا خدایتان درافتادن قیصریه، اورشلیم و اسکندریه به دست من، کمکی به شما نکرد؟ و آیا من نباید کُنستانتینوپل را نیز نابود کنم؟ ام اگر تسلیم شوید، گناه شما را میبخشم، و شما را به همراه همسر و فرزندانتان به حضور میپذیرم و به شما زمینها، تاکستانها، و مزارع زیتون میبخشم و با شما به نرمی و احترام رفتار میکنم. خودتان را با امید واهی به آن مسیح فریب ندهید که حتی توانایی نداشت خود را از چنگ یهودیانی که او را با کوبیدنش به صلیبی کشتند، حفظ کند. حتی اگر به ژرفنای دریا هم پناه بجویی، من دست خود را دراز خواهم کرد و تو را خواهم گرفت؛ چنانکه ببینی. خواه بخواهی و خواه نه».<ref>{{پک|Davies|1998|ک=Europe: a history|ص=245}}</ref><ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1 |ص=207-206}}</ref> |
|||
=== وضعیت بیزانس === |
|||
اوضاع بیزانس در این زمان به شدت وخیم بود؛ چه تمام ممالک و نواحی شرقی امپراتوری از دست رفته بود (ارمنستان رومی، شهرها و قلاع رومی در میانرودان، تمام آسیای صغیر، سوریه، فلسطین و مصر). چنین وضعی حتی بر خود پایتخت هم فشار میآورد و آن را تهدید میکرد. اوضاع چنان بحرانی بود که هراکلیوس ابتدا میخواست پایتخت بیزانس را به کارتاژ در شمال آفریقا ببرد، به همین منظور هم خزانه را از کنستانتینوپل انتقال داد (این خزانه همان است که به دست سردار خسرو افتاد و به [[گنج بادآورد]] موسوم شد)، ولی روحانیون و مردم مانع شدند. با وجود شرایط بسیار بد و اسفناک، روحانیون از او حمایت کردند و تمام خزاین و نفایس پرشمار کلیسا و طلا و نقرهٔ موجود را در اختیار او گذاشتند تا به مصرف تهیهٔ ملزومات جنگ و تأمین هزینههای نظامی برساند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۴}}</ref> آنها جنگیدن را برای تمام مسیحیان پیرو کلیسا واجب اعلام کردند. به این ترتیب هزاران داوطلب که با پول کلیسا حمایت میشدند، برای دفاع در برابر ایرانیان به قشون پیوستند.<ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=211}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۱}}</ref> |
|||
برخی مورخان از جمله [[ویلیام صوری]]، از این حمایت کلیسا از جنگ با ایران به عنوان نخستین [[جنگ صلیبی]] یا مقدمهای بر آن یاد کردهاند.<ref>{{پک|Davies|1998|ک=Europe: a history |ص=245}}</ref><ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=207}}</ref><ref>{{پک|Chrysostomides, Dendrinos & Herrin|2003|ک=Porphyrogenita|ص=219}}</ref><ref>{{پک|Runciman|2005|ک=The First Crusade|ص=5}}</ref> عدهای دیگر مانند [[والتر کیگی]] نیز بر این نظرند که دفاع بیزانس در مقابل ایران را نمیتوان یک جنگ صلیبی در نظر گرفت، چرا که کلیسا و انگیزهٔ دفاع ذینی و مذهب تنها یکی از عوامل این جنگ بود و عوامل زیاد دیگری در بروز آن دخالت داشتند.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=39}}</ref> |
|||
=== بیزانس در حالت تهاجمی === |
|||
هراکلیوس با تدارکاتی که برایش فراهم شد، کمکم دل و جرئت مقابله با ساسانیان را پیدا کرد. او تابستان سال ۶۲۲ م. را به آموزش داوطلبان جدید که به سپاه پیوسته بودند، گذراند و پاییز آن سال از پایتخت خارج شد و به [[یالوا]] در [[بیتینیه]] در شمال غربی [[آناتولی]] رفت و ناحیهٔ شمال کاپادوکیه را تصرف کرد. این کار او، درهٔ فرات را که مسیر ارتباطی و تدارکاتی نیروهای ایرانی با پشت جبهه بود، تهدید میکرد و همین باعث شد تا شهربراز به منظور جلوگیری از قطع مسیر تدارکات و مایحتاج سپاهش به گالاتیا عقبنشینی کند.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=115}}</ref> طی شش سال (از ۶۲۲ تا ۶۲۸ م) هراکلیوس جنگهای تعرضی مختلفی به قلمرو خسرو انجام داد. با اینکه از روی منابع موجود نمیتوان توالی حوادث و جزئیات مسیرهای لشکرشیهای او را تعیین کرد، اما مجموعهٔ نبردهایش در این مدت، حکایت از یک پیشرفت دایمی میکند. این تهاجمات و تعرضات هر بار با شدت بیشتری انجام میشد، و هراکلیوس در پایان توانست سرزمینهای از دست رفتهٔ بیزانس را مجدداً به چنگ آورد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۸}}</ref> |
|||
رومیان و ساسانیان در اواخر پاییز سال ۶۲۲ در جایی در ارتفاعات کاپادوکیه با هم مواجه شدند.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=91}}</ref> هراکلیوس پیشتر تجربهٔ فرماندهی در میدان جنگ را نداشت، اما شهربراز بارها در مناطق مختلف با سپاهیانش جنگیده بود. با این حال هراکلیوس نبوغ خود را به کار گرفت و شهربراز را غافلگیر و شکست سختی به او وارد کرد و ایرانیان را به شرق آناتولی عقب نشاند.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=115-114}}</ref> پس از آن هراکلیوس سپاهش را برای گذراندن زمستان در [[پونتوس]] باقی گذاشت و خود به کنستانتینوپل بازگشت تا با تهدید آوارها مقابله کند.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=91}}</ref><ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=116}}</ref> او سرانجام با خلاصی از تهدیدات آوارها، موفق شد تمام توجه خود را به ایرانیان معطوف کند.<ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=208}}</ref><ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=120}}</ref> |
|||
{{efn|هراکلیوس فرستادهای نزد خاقان آوار فرستاد و خواهان انجام معاملهای با آنها شد، تا از این طریق بتواند آنها را به آن سوی دانوب عقب بکشاند. در مقابل این پیشنهاد، خاقان آوار درخواست ملاقات با هراکلیوس را کرد (۶۲۳ م). هراکلیوس درخواست خاقان را پذیرفت و با محافظانش به محل ملاقات در [[هراکلیه]] رفت؛ غافل از اینکه دشمن خواب شومی برای او دیده. در حملهای که به او و محافظانش شد، همهٔ همراهانش به قتل رسیدند و تنها خود او موفق به فرار و بازگشت به کنستانتینوپل شد. در نهایت مصالحهای بین طرفین صورت گرفت و خیال بیزانس از سوی آوارها آسوده شد (Oman, pp. 208&211؛ Kaegi, p. 118&120).}} |
|||
در ۲۵ مارس ۶۲۴، هراکلیوس کنستانتینوپل را دوباره ترک کرد، و این بار در اقدامی متهورانه تصمیم گرفت به دل ایرانشهر حمله کند. او بدون هر گونه تلاشی برای محفاظت از عقبهٔ ارتباطی و مسیر مواصلاتی خود، چه دریایی و چه برّی، در ساحل [[دریای سیاه]] سوار بر کشتی شد و از طریق دریا به سمت داخلهٔ ایرانشهر تاخت.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=39}}</ref><ref>{{پک|فرای، یارشاطر و دیگران|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران کمبریج |ص=۲۶۶}}</ref> او میخواست از راه ارمنستان و آذربایجان، بهطور مستقیم به سرزمینهای مرکزی ایرانشهر حمله کند.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=91}}</ref> با این کار هراکلیوس، هم از مواجهه با نیروهای ایرانی که در برابر شهر کالسدون مستقر بودند - و این مواجهه میتوانست نظامیان او را به شدت ضعیف و بیرمق کند - اجتناب کرد، و هم از پشت سر با ساسانیان وارد نبرد شد و به این ترتیب آنها را غافلگیر کرد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۸}}</ref> بیزانسیها در امتداد رود [[ارس]] حرکت کردند، [[دوین]]، پایتخت ارمنستان و [[نخجوان]] را تصرف کردند و از آن سرزمینها گذشتند و در [[گانزاکا]] ([[گنزک]]) سپاه ایران را که شامل اعراب وفادار به خسرو بودند، در هم کوبیدند. هراکلیوس سپس به آتورپاتکان، که طبق روایات سنتی [[مغان]] زادگاه [[زرتشت]] بود، رفت و در آنجا [[آتشکدهٔ آذرگشنسب]]{{efn|پادشاهان ساسانی پس از جلوس به تخت، طبق سنت، از تیسفون به آتورپاتکان میآمدند تا این آتشکده را - که در شیزگنزک، در حوالی [[میاندوآب]] واقع بود - زیارت کنند (عبدالحسین زرینکوب، ''تاریخ مردم ایران''، جلد ۱، ص ۵۱۸).}} را که [[آتشکده|آتشکدهٔ]] مهمی محسوب میشد، به تلافی اهانتی که ایرانیان در اورشلیم نسبت به صلیب عیسی و [[مزار مقدس]]{{efn|طبق ادعای برخی نویسندگان کلاسیک، ایرانیان در حمله به اورشلیم، مزار مقدس را در این شهر ویران کرده بودند.}} کرده بودند، تخریب کرد و ساحت قدسی آن را عرصهٔ بیحرمتی نمود.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=39}}</ref><ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۸}}</ref> با این حال، گنجینهٔ ذخایر مقدس شیز گنزک دیگر آنجا نبود؛ چنانکه از نوشتههای [[مسعودی]] و [[ابن فقیه]] مستفاد میشود، آتش گشنسب را سالها پیش خسرو انوشیروان به محل دیگری منتقل کرده بود. گنجینهٔ شیز هم مقارن همین ایام به وسیلهٔ خسرو پرویز به محل امنی برده شده بود. با این حال، برخی منابع مانند سبئوس ارمنی میگویند هراکلیوس آتش مقدس گشنسب و معبد آن را منهدم کرد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، صص ۵۱۹–۵۱۸}}</ref> احتمال دارد چنین گزارشها و مدعاهایی توسط عوامل و زیردستان امپراتور بیزانس برای تسکین آلام مسیحیان رنجدیده و آزرده - که در اثر به سرقت رفتن صلیب راستین عیسی، در آن زمان به شدت مغموم و متأثر بودند - ساخته شده باشد تا از این طریق هراکلیوس را در اذهان عمومی به صورت فرماندهی کامیاب جلوه دهند؛ فرماندهی که موفق شده حداقل به بخشی از اهداف تعیین شده دست پیدا کند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۹}}</ref> وی تا [[گایشوان]]، محل اقامت خسرو در آتورپاتگان، پیش رفت و پس از تاختوتاز در میانرودان، فصل زمستان را در کنار [[دریاچهٔ وان]] گذراند.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=130}}</ref><ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۸}}</ref> |
|||
در سال ۶۲۵ هراکلیوس در جنگی بر شهربراز پیروز شد و شهر آمد (دیاربکر) را نیز به تصرف درآورد.<ref>{{پک|آژند|۱۳۸۹|ک=ایران باستان|ص=۱۷۴}}</ref> شهربراز هم به طرف جنوب حرکت کرد تا تجدید قوا کند. سال بعد، نیروهای گوکترک شمالی شامل ۴۰ هزار مرد جنگی به سپاه هراکلیوس پیوستند.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=92}}</ref> |
|||
=== سومین جنگ ساسانیان و ترکان === |
|||
{{اصلی|سومین جنگ ایران و ترکان}} |
|||
پیش از شروع جنگهای ایران و بیزانس در نیمه اول سدهٔ هفتم، دولت بیزانس با خزرها و خاقانات گوکترکها ساکن شمال قفقاز ارتباط برقرار کرده بود. ارتباط مزبور بیشتر تجاری بود و تجارت [[ابریشم]] از [[چین]] به بیزانس را شامل میشد و در موارد اندکی هم اتحاد نظامی را دربرمیگرفت. در سال ۶۲۶ همزمان با حملات هراکلیوس به ایران، خزرها برای پشتیبانی از بیزانس به ایران حمله کردند. در پی این حملات، جنگی بین ایرانیان و ترکان درگرفت که از آن با عنوان سومین جنگ ایران و ترکان یاد میکنند. نبرد مزبور باعث تقسیم شدن قوای ساسانیان برای مقابله با دشمنان، و در نتیجه به نفع قوای بیزانس تمام شد. خزرها به فرماندهی تونجبغو خان طی حملاتی مقاومت شهر [[دربند]] را در هم شکستند و پس از فتح آن به سوی جلگههای قفقاز سرازیر شدند.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۰۷}}</ref> |
|||
=== تسخیر آران، قفقاز و گرجستان === |
|||
بعد از سقوط دژ دربند که پایگاه مرزی ساسانیان محسوب میشد، آران (آلبانی قفقاز) نیز سقوط کرد و [[ایبریا]] (گرجستان امروزی) مورد حمله قرار گرفت. خزرها شهر [[تفلیس]]، پایتخت گرجستان را که از مراکز عمدهٔ بازرگانی بهشمار میرفت، محاصره کردند. دیری نگذشت که هراکلیوس هم به آنها پیوست. محاصرهٔ تفلیس به طول انجامید و به این جهت هراکلیوس به سمت سرزمینهای داخلی ایران حرکت کرد و کار محاصره را به خزرها سپرد. پس از مدتی نیز تونجبغو خان به شمال قفقاز بازگشت و پسرش [[بوریشاد]] را به فرماندهی سپاه محاصرهکننده گماشت. محاصرهٔ تفلیس دو ماه طول کشید. در نهایت مهاجمین دست از محاصره برداشتند و بازگشتند.<ref>{{پک|رضا|۱۳۷۴|ک=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان|ص=۱۰۷}}</ref> |
|||
=== محاصرهٔ کنستانتینوپل توسط ساسانیان (۶۲۶ م) === |
|||
سال ۶۲۶ م. برای خسرو پرویز سال سرنوشتسازی بود. او در این زمان تصمیم گرفت یک بار دیگر، و شاید برای واپسین بار شانس خود را با به محاصره درآوردن پایتخت هراکلیوس امتحان کند، تا شاید بتواند او را از ادامهٔ پیشروی در داخل ایران بازدارد؛<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۹}}</ref> او را متقاعد کرده بودند که تنها یک هجوم جسورانه به کنستانتینوپل میتواند به جنگ خاتمه دهد و هراکلیوس را از دستاندازی به ایرانشهر بازدارد.<ref>{{پک|فرای و دیگران|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۲۶۶}}</ref> به همین منظور، خسرو هر چقدر سرباز میتوانست، برای حمله گرد آورد. بخش بزرگ این نیروها (پنجاه هزار نفر) تحت فرماندهی یکی از سردارانش{{efn|دربارهٔ این سردار اطلاعات ضد و نقیضی وجود دارد؛ برخی نام او را شاهین گفتهاند (John Julius Norwich, a short history of Byzantium, p. 92). اما به نظر میرسد شاهین پیشتر درگذشته یا به اشارهٔ خسرو کشته شده باشد. در برخی منابع دیگر گفته شده شاهین مأمور فتح کنستانتینوپل شده بود (مریم نژاداکبری مهربان، ''شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی''، ص ۱۱۰)}} مأموریت پیدا کردند در میانرودان و ارمنستان بمانند و مانع پیشروی هراکلیوس شوند.<ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=210}}</ref> |
|||
بخش دیگر به فرماندهی شهربراز مأموریت یافتند به سمت بسفور برانند و کنستانتینوپل را محاصره کنند.{{efn|نژاداکبری مهربان بر این باور است که شاهین به کنستانتینوپل حمله برد و شهربراز مأموریت یافت با خود هراکلیوس مقابله کند (''شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی''، ص ۱۱۰).}} مقارن همین زمان آوارها و اسلاوها به بالکان یورش بردند.{{efn|آنها چندین شهر بیزانس شامل [[سینگیدونوم]]، [[ویمیناسیوم]]، [[نیسوس]] و [[ساردیکا]] را تصرف کردند و [[سالونا]] را نابود کردند. [[ایزیدور سویل]]، [[قدیس]] اهل اسپانیا، حتی ادعا میکند که اسلاوها در این زمان [[یونان]] را از دست بیزانس خارج کردهاند (Kaegi, 2003, p. 39). با این حال، تلاش مهاجمان برای رسیدن به [[تسالونیکی]]، مهمترین شهر بیزانس در بالکان پس از کنستانتینوپل، بیثمر بود و این به بیزانس اجازه داد تا در قلمرو حیاتی خود به دفاع بپردازد (George Ostrogorsky, ''history of the Byzantine state'', Rutgers University Press, 1969, p. 94).}} آنها همچنین به [[تراکیه]] حمله کردند و به دروازههای کنستانتینوپل رسیدند.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=39}}</ref> |
|||
حملهٔ اقوام اروپایی به بیزانس، فرصت مغتنمی برای ایرانیان در این زمان بود؛ چون آنها به دلیل اشتغال قسمتی از قوای بیزانسی به دفاع در برابر اقوام مهاجم اروپایی، دیگر با تمام قوای بیزانسی مواجه نمیشدند. خسرو با خاقان آوارها وارد گفتگو و با وی همپیمان شد، و قرار شد تا نیروهای هر دو بهطور مشترک، یکی از سمت آسیا و دیگری از سوی اروپا، به پایتخت بیزانس حمله کنند.<ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=210}}</ref><ref>{{پک|قدیانی|۱۳۸۷|ک=تاریخ کامل ایران زمین|ص=۸۴۱}}</ref> ایرانیان از طریق زمینی شهر را محاصره کردند، اما چون نیروی دریایی نداشتند، نتوانستند در دریا کاری از پیش ببرند. علاوه بر این، بخش اروپایی شهر هم برای مدافعین به عنوان پشت جبهه عمل میکرد و از آنجا نیرو و سلاح برای آنها فراهم میشد. دیواری بسیار مرتفع و ستبر، خندقی عمیق و پرآب که شهر را احاطه میکرد، و منجنیقهای آتش بر روی برجهای دفاعی، این شهر را به صورت دژ تسخیرناپذیری درآورده بود.<ref>{{پک|علیبابایی|۱۳۸۹|ک=تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)|ص=۲۹۳–۲۹۲}}</ref> نیروهای آوار و اسلاو هم که سازماندهی منظمی نداشتند، قادر به فایق آمدن بر دفاع مستحکم کنستانتینوپل نبودند؛ ضمن آنکه نیروی دریایی هم در اختیار نداشتند، و ایرانیان هم قادر به کمک رساندن به آنها نبودند.<ref>{{پک|نژاداکبری مهربان|۱۳۸۷|ک=شاهنشاهی ساسانیان|ص=۱۰۹}}</ref> در نتیجه حملات هیچیک برای رخنه به شهر و تصرف آن راه به جایی نبرد.<ref>{{پک|محمودآبادی|۱۳۸۶|ک=شاهنشاهی ساسانیان در گزارشهای تاریخی اسلامی و غربی|ص=۱۷۰}}</ref><ref>{{پک|آژند|۱۳۸۹|ک=ایران باستان|ص=۱۷۴}}</ref> |
|||
=== شکست محاصرهٔ کنستانتینوپل === |
|||
با تحلیل رفتن نیروهای ایرانی محاصرهکنندهٔ کنستانتینوپل و بیحاصل شدن حصر شهر؛ نیز فراغت یافتن رومیان از حملات آوارها، [[تئودور]] با مدافعین و سپاه همراهش از شهر خارج شد و به نیروهای ساسانی حمله کرد و آنها را شکست داد و به این ترتیب پایتخت بیزانس از محاصره خارج شد. شاهین پس از این شکست درگذشت و منابع تاریخی دلیل مرگ وی را افسردگی ناشی از شکست عنوان کردهاند.<ref>{{پک|Norwich|1997|ک=A Short History of Byzantium|ص=91}}</ref><ref>{{پک|Oman|1893|ک=Europe, 476-918, Volume 1|ص=211}}</ref> پس از آن، ایرانیان کالسدون را هم از دست دادند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۹}}</ref> |
|||
=== ادامهٔ پیشروی هراکلیوس در قلمرو خسرو === |
|||
در سال ۶۲۷ م. هراکلیوس بار دیگر به قلرو ساسانیان یورش برد. شهربراز هم به طرف جنوب رفت. او در سر راه، هر جا مردانی رزمآور و دارای قوت جنگیدن در کارزار مییافت، وارد سپاهش میکرد. بیزانسیها پس از گشودن آمد، از تعقیب شهربراز دست برداشت و بر آن شد که در امتداد فرات به سمت غرب برود و وارد کیلیکیه شود. پس از آن شهربراز هم تغییر مسیر داد و به تعقیب بیزانسیها پرداخت؛ تا هر جا که شرایط مهیا باشد و بتواند، ضربهای به آنها وارد کند. اما بیزانسیها در منطقه [[الیوویت]] به نیروهای شهربراز شبیخون زدند؛ سپاه وی مضمحل و متفرق شد و خود او هم به تنهایی از صحنهٔ کارزار گریخت.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=39}}</ref> شاهین و شهربراز هر دو در حد توانشان به مدت دو سال تمام در برابر هراکلیوس مقاومت کردند، اما ظاهراً سپاه ایران دیگر از این جنگهای طولانی و بیحاصل خسته و فرسوده شده بود. از دیگر سو، بیزانسیها چون طعم پیروزی بر ایران را چشیده بودند، هر روز بیش از پیش برای کسب فتوحاتِ بیشتر و گستردهتر، مشتاق میشدند.<ref>{{پک|رجبی|۱۳۸۳|ک=هزارههای گمشده|ص=جلد پنجم: ساسانیان (فروپاشی زمامداری ایران باستان)، ص ۳۶۰}}</ref> |
|||
=== نبرد [[نینوا]] === |
|||
در اواسط سپتامبر همان سال هراکلیوس طی یک لشکرکشی زمستانی، بار دیگر به ایرانشهر حمله کرد. [[ادوارد لوتوک]] معتقد است دلیل اینکه هراکلیوس مبادرت به حمله به تیسفون نکرد و در نواحی دیگر خود را مشغول لشکرکشی و غارت یا فتوحات کرد، این بود که ایرانیان حملات بیزانسیها را محدود قلمداد کنند و از فراخواندن نیروهای مرزیشان اجتناب نمایند.<ref>{{پک|Luttwak|2009|ک=The grand strategy of the Byzantine Empire|ص=408}}</ref> سپاه هراکلیوس متشکل از ۲۵٬۰۰۰ تا ۵۰٬۰۰۰ نفر نیروی رومی و ۴۰٬۰۰۰ نیروی خزری بود؛ که البته خزرها مدت زیادی همراه او نماندند و به دلیل سرمای زمستان و رقابتهایی که در قفقاز جریان داشت، سپاه او را ترک کردند.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=159-158}}</ref><ref>{{پک|Greatrex & Lieu|2002|ک=The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630|ص=213}}</ref> با این وجود، هراکلیوس به سرعت پیشرفت کرد. خسرو فوراً دستور داد سپاه ایران به فرماندهی شهربراز را از کالسدون فرابخوانند.<ref>{{پک||سال|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۲۶۶}}</ref> به زودی طرفین با هم مواجه شدند. فرماندهی ساسانیان را [[راهزاد]] ارمنی بر عهده داشت.<ref>{{پک|Greatrex & Lieu|2002|ک=The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630|ص=215-213}}</ref> |
|||
در دوازدهم دسامبر در نزدیکی نینوای قدیم بین دو طرف برخورد شدیدی روی داد. راهزاد فرمانده نیروهای ساسانی در این جنگ کشته شد، و علیرغم مقاومت شدید سپاه ایران، وحشت و فرار نابههنگام خسرو از صحنهٔ پیکار، موجب شد هراکلیوس پیروزی بزرگی به دست آورد.<ref>{{پک|علیبابایی|۱۳۸۹|ک=تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)|ص=۲۹۴}}</ref><ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۹}}</ref> تخمین زده میشود سپاه ایران در این نبرد حدود ۶۰۰۰ نفر تلفات دادهاست.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=169}}</ref> |
|||
=== پایان جنگ === |
|||
خسرو پس از شکست در نبرد نینوا، به قصر خود در [[دستگردخسرو]] رفت، اما با شنیدن خبر نزدیک شدن سپاهیان هراکلیوس، با برداشتن قسمت عمدهٔ گنجهایش، از آن شهر خارج شد و به ارتفاعات [[سوزیانا]] ([[ایلام]] فعلی) پناه برد و سپس به تیسفون رفت. دستگردخسرو به دست هراکلیوس افتاد و غارت شد. هراکلیوس جشن مذهبی پرمسرتی را در کاخ متروک خسرو برگزار کرد (ژانویهٔ ۶۲۷ م). او علاوه بر دستیابی به باقیماندههای نفایس خسرو، به ۳۰۰ پرچم بیزانسی هم که پیشتر طی جنگهای دو کشور به دست ایرانیان افتاده بودند، دست یافت. پس از این شکست سنگین، باقیمانده نیروهای ساسانی که متفرق شده بودند، به هم پیوستند و دویست فیلبان جنگی هم با فیلهایشان به آنها اضافه شدند. این تجمع دوباره نیروهای ایرانی در کنار نهر آبرسانی [[نهروان]] که بین راه دستگرد و تیسفون قرار داشت و ایرانیان هنگام عقبنشینی، پل روی آن را خراب کرده بودند، هراکلیوس را از تعقیب خسرو و تصرف تیسفون بازداشت؛ ضمن آن که هراکلیوس در این زمان ادوات مناسب محاصره نیز در اختیار نداشت.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۹}}</ref> کانال نهروان یک مسیر آبرسانی با عمق زیاد بود که عبور از آن نیاز به ساخت پلی با محاسبات فنی و مهندسی دقیق داشت و انجام چنین کاری برای بیزانسیها وقتگیر بود.<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=174-173}}</ref> |
|||
به همین جهت هراکلیوس نامهای با مضمونی صلحطلبانه برای خسرو فرستاد و خود از کوههای [[زاگرس]] گذشت و برای گذراندن زمستان به حدود شیز و گنزک در آتروپاتکان بازگشت.<ref>{{پک|محمودآبادی|۱۳۸۶|ک=شاهنشاهی ساسانیان در گزارشهای تاریخی اسلامی و غربی|ص=۱۷۰}}</ref><ref>{{پک|زرینکوب|سال|ک=کتاب|ص=۵۱۹}}</ref> متن نامه چنین بود: |
|||
{{نقل قول|''من به دنبال صلح هستم. من دوست ندارم ایران را بسوزانم، اما به سبب کردههای شما مجبور شدم. اجازه دهید اکنون سلاحهایمان را فروگذاریم و صلح را در آغوش کشیم. اجازه دهید آتش را، پیش از آنکه همه چیز را بسوزد، فروبنشانیم.''<ref>{{پک|Kaegi|2003|ک=Heraclius: Emperor of Byzantium|ص=39}}</ref>}} |
|||
=== سرانجام خسرو === |
|||
==== مسئلهٔ ولایتعهدی ==== |
|||
خسرو، با اینکه در چنین شرایطی به هیچ وجه نمیتوانست نیرو و ادوات لازم را برای مقابله با هراکلیوس تدارک ببیند، با لجاجت و تکبر بسیار پیشنهاد مصالحه را با خشونت رد کرد. در این هنگام دجله و فرات ناگهان طغیان کردند و قسمتی از [[ایوان کسریٰ]] خراب شد. مجموع این حوادث ناگوار، فرصت و حوصلهٔ توقف در تیسفون برای خسرو باقی نگذاشتند. سدها شکستند و کشتزارهای اطراف به باتلاق و نیزار تبدیل شدند. هم در این زمان خسرو به اسهال سخت و مزمنی مبتلا شد و امر کرد او را به تیسفون بازگردانند تا ترتیبی برای جانشینی خود بدهد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۴}}</ref> مجموع این رویدادها او را بیش از پیش دچار خشم و سوءظن نسبت به اطرافیانش کرد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، صص ۵۲۰–۵۱۹}}</ref> او در این زمان به دنبال کسانی میگشت تا شکست خود را به گردن آنها بیندازد. به همین سبب تصمیم گرفت تا شهربراز را اعدام کند.<ref>{{پک||سال|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۲۶۷}}</ref>{{efn|اما پیش از آنکه بتواند مقصودش را عملی کند، در اثر شورشی که درگرفت، دستگیر و زندانی شد ([[فرای]]، [[یارشاطر]] و دیگران، ''[[تاریخ ایران کمبریج]]''، ص ۲۶۷).}} پیروزیهای چشمگیر هراکلیوس، همهٔ درباریان مسیحی حکومت ایران را در معرض سوءظن و نفرت پادشاه قرار داد. در چنین شرایط بحرانیای، خسرو به همراه زن مسیحی محبوبش، شیرین و دو پسر او، [[مردانشاه]] و [[شهریار]] از دجله گذشتند و به [[ویهاردشیر]] در قسمت غربی رود مزبور رفتند، اما پادشاه شکستخورده همچنان با غرور و لجاجت بر ادامهٔ جنگ با دشمن مصرّ بود.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۲۰}}</ref> سرداران ایرانی ادامهٔ چنین جنگی را بیهوده و بلکه زیانبار میدانستند، اما با مخالفت و خشم و تهدید شاه مواجه شدند. خسرو میکوشید خفتی را که در اثر فرار ننگین و بزدلانهٔ خود او از برابر هراکلیوس در انظار عمومی به وجود آمده بود، با تحقیر سرداران سپاهش و توهین و بیحرمتی به آنها جبران کند و مسئولیت شکست را به گردن آنها بیندازد. زن سوگلی خسرو، شیرین در این ایام، علیرغم سپری شدن دوران جوانی و زیباییاش، همچنان روی شاه نفوذ بسیار داشت و این نفوذ و تأثیر به حدی بود که خسرو سرانجام تحت تلقینات و اصرار او درصدد برآمد به جای پسر بزرگش، شیرویه - معروف به [[کواذ]] ([[قباد]] در منابع دورهٔ اسلامی)، که از مریم، دختر موریکیوس، امپراتور درگذشتهٔ بیزانس بود - مردانشاه پسر شیرین را که در این زمان کودک خردسالی بود، به ولیعهدی انتخاب کند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۲۰}}</ref> |
|||
==== شورش علیه خسرو و دستگیری او ==== |
|||
انتخاب مردانشاه به ولیعهدی، با مخالفت و مقاومت نجبا و نژادگان مواجه شد. در این میان شیرویه که از انتخاب پدر ناراضی بود، با اشراف و بزرگان و سپهسالاران ناراضی همداستان شد و یک توطئهٔ خونین در خاندان ساسانی شکل گرفت. شیرویه حتی شروع به نامهنگاری با هراکلیوس کرد. در توطئهٔ مزبور، [[شمطا پسر یزدین]]، [[زادفرخ]] رئیس نگهبانان شاهی و [[نیوهرمزد]] پسر پاذوسپان [[نیمروز]] ـ که خسرو پدرانشان را تقریباً بیگناه به قتل رسانده بود ـ شرکت داشتند، و ظاهراً در آن فرمانده کل نیروهای کشور که [[اسپاذ گشنسپ]] یا [[گشنسپ اسپاد]] نامیده میشد{{efn|این فرد بنا به نقل منابع یونانی، از اعضای اصلی توطئه بودهاست. بعدها او را به نزد هراکلیوس فرستادند تا دربارهٔ صلح گفتگو کند. در منابع یونانی او را «رهبر سپاه ایران» یا «فرمانده سپاه ایران» یا «فرمانده سپاه» گفتهاند (تئودور نولدکه، ''تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان''، ص ۵۷۲، توضیح شمارهٔ ۹۷).}} و برادر [[رضاعی]] شیرویه بود، هم حضور داشت. از بین اشراف و متنفذین هم، آن عده که از شیرویه حمایت میکردند و پیشتر به دستور خسرو و بر اثر سوءظنهای او دستگیر و در «قلعهٔ فراموشی» زندانی شده بودند، در جریان این تحرکات از زندان آزاد شدند<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۴}}</ref> و به جمع توطئهگران پیوستند. در شبی که سپاهیانی تازه از جبههٔ جنگ بازگشته بودند، زادفرخ و [[نخوار]]، سرکردهٔ سپاهیان بازگشته، همراه شمطا و برخی افراد دیگر شیرویه را از کاخی که برای او حکم زندانی را داشت، بیرون آوردند و به پادشاهی برداشتند. آن شب، در شرایطی که نگهبانان قصر سلطنتی خسرو به دستور ولینعمتانشان پستهای خود را ترک کرده بودند، خسرو با فریاد «قباد شاهنشاه!» از خواب برخاست؛ سرکردگان شورشی، محافظان را واداشته بودند که به جای نام خسرو، که هر شب با عنوان شاهنشاه بانگ میکردند، نام قباد را فریاد کنند. خسرو با شنیدن غوغاها به ماجرا پی برد و دانست که از شاهی خلع شدهاست. او آن شب در باغ قصر پنهان شد، اما روز بعد جویندگان نهانگاهش را یافتند و او را پس از دستگیری، در مقابل چشم نظارگیان به خانهای که موسوم به [[کَدَگای هندوگ]] - به معنای ''خانهٔ هندو'' - بود و انبار گنج محسوب میشد، منتقل کردند. ساکن این خانه، مردی به نام [[مهرسپند]] بود.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۵–۴۷۴}}</ref> از آن روز، شیرویه با نام قباد دوم سلطنت خود را آغاز کرد (۶۲۸ م).<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، صص ۵۲۱–۵۲۰}}</ref><ref>{{پک|محمدی ملایری|۱۳۷۹|ک=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی|ص=ج ۱، ص ۲۷۰}}</ref> |
|||
گویند در اثنای راه، پیشهوری (کفشگری) به افرادی که خسرو را با خود میبردند، برخورد. او شخص شاه را از زیر روپوشی که رویش انداخته بودند، شناخت و بر اثر خشم، با قالب کفشی که به دست داشت، ضربهای به او نواخت، اما سربازی که همراه شاه مخلوع بود، از این کار کفشگر به خشم آمد و شمشیرش را کشید و سر کفشگر را از تن جدا کرد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۵}}</ref> |
|||
گفته شده که زادفرخ، رئیس نگهبانان و محافظین سلطنتی در این شورش کوشش زیادی مبذول داشتهاست. علت آن هم گویا این بوده که خسرو او را مأمور کشتن سپاهیان زندانی کرده بود و او فرمان مزبور را اجرا نکرده بود، و به همین سبب خود را در معرض قهر و غضب شاه میدید و از جانش بیمناک بود.<ref>{{پک|ملایری|۱۳۷۹|ک=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی|ص=ج ۱، ص ۲۷۰}}</ref> |
|||
==== محاکمهٔ خسرو و دفاعیات او ==== |
|||
پس از آن شیرویه و شورشیان، خسرو را محاکمه کردند.{{efn|سبئوس، مورخ ارمنی میگوید که خسرو را در بامداد همان روزی که دستگیر کردند، کشتند (کریستنسن، ص ۴۷۵).}} گفته شده شیرویه که از سویی نمیخواست دست به خون پدر بیالاید، و از دیگر سو در دست بزرگان گرفتار بود و ناچار بود از خواستههای آنان پیروی کند، سرانجام در اثر تحریکات و تلقینات، و نهایتاً تهدیدهای بزرگان شورشی، ناچار شد طی نامهای یکایک گناهان و تقصیرات خسرو را به او یادآور شود؛ و از او بخواهد که اگر پاسخی به آنها دارد، بگوید. در مجموع گفته شده که دو نامه نگاشته شده؛ یکی را شیرویه به خسرو نوشته، و در واقع ادعانامهای است که توسط شورشیان و از زبان شیرویه خطاب به خسرو تدوین شده و اعمال خسرو را که خلاف مصالح ملک و ملت بوده برشمرده، و نامهٔ دیگر جوابیه یا به عبارت دیگر دفاعیهای است که خسرو نوشته و در آن به اتهامات وارده به خود پاسخ دادهاست.<ref>{{پک|محمدی ملایری|۱۳۷۹|ک=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی|ص=ج ۱، ۲۷۲–۲۷۱}}</ref> اصل پهلوی نامهها در دست نیست، ولی اقتباسهایی از ترجمهٔ عربی آنها در کتب عربی و فارسی آورده شدهاست. احتمال دارد بخشهایی از آنها در خداینامهٔ پهلوی وجود داشته و از طریق ترجمهٔ عربی این کتاب به منابع مذکور، از جمله شاهنامه راه یافته باشد. مفصلترین نسخهٔ روایت در شاهنامه، [[تاریخ طبری]] و [[تاریخ بلعمی]] ذکر شدهاست.<ref>{{پک|تفضلی|۱۳۷۸|ک=تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام|ص=۲۳۵}}</ref> دستگیر کردن پادشاه و مؤاخذهٔ او به سبب اعمالی که در دوران سلطنت انجام داده، امری است که پیش از آن در تاریخ و فرهنگ ایرانیان سابقه نداشتهاست و از این نظر، رویدادی بینظیر و واجد اهمیت برای بررسی محسوب میشود.<ref>{{پک|محمدی ملایری|۱۳۷۹|ک=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی|ص=ج ۱، ۲۷۳–۲۷۲}}</ref> در این نامهها از شاه چهرهای متفاوت با توصیفات متداول منابع سنتی دیده میشود؛ شاهی که پیشتر مجمع همهٔ قدرتها و امکانات و برخوردار از فره ایزدی بوده، اکنون در جایگاه فردی پاسخگو قرار گرفتهاست که بایستی برای همهٔ اعمال دوران فرمانرواییاش دلایل محکم بیاورد، و معیاری هم که اعمالش با آن سنجیده میشود، نیکاندیشی و منافع ملک و ملت است؛ نه منافع شخصی و گروهی شاه و اطرافیانش، و این تحولی بنیادی در اندیشهٔ سیاسی و اجتماعی ایرانیان در این دوران است.<ref>{{پک|محمدی ملایری|۱۳۷۹|ک=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال|ص=ج ۱، ص ۳۰۹}}</ref> |
|||
تعداد اتهاماتی که در منابع مختلف ذکر شده، متفاوت است، اما میتوان آنها را به این صورت گردآورد: ۱) تهمت قتل هرمزد، پدر خسرو ۲) جلوگیری از معاشرت فرزندان با مردم ۳) درشتی و تندخویی با زندانیان ۴) گردآوردن زنان بسیار در کاخ خود و بازداشتن ایشان از گرفتن شوی و زادن فرزند و بقای نسل ۵) سختگیری بسیار در وصول خراج ۶) ستاندن اموال و مایملک مردم به زور و به اجحاف ۷) نگهداشتن سپاهیان در میدانهای جنگ برای مدتهای طولانی دور از زنان و فرزندانشان ۸) نپذیرفتن درخواست امپراتور بیزانس برای پس فرستادن صلیب مسیح؛ در حالی که نه او را نیازی به آن چوب بودهاست و نه کشور او را ۹) دستور به کشتن سرداران و سپاهیانی که از جبههٔ جنگ بازگشته بودند ۱۰) کشتن نعمان بن منذر، پادشاه دستنشاندهٔ حیره ۱۱) کشتن [[مردانشاه]]، پادوسبان نیمروز ۱۲) قصد کشتن خسرو پسر [[شهریار یزدجرد]] ۱۳) برهم زدن آیینی که اردشیر بابکان نهاده بوده و نزد همهٔ شاهان ساسانی پیوسته محترم بوده و عمل بدان واجب شمرده میشدهاست.<ref>{{پک|تفضلی|۱۳۷۸|ک=تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام|ص=۲۳۵–۲۳۴}}</ref><ref>{{پک|محمدی ملایری|۱۳۷۹|ک=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی|ص=ج ۱، ۲۷۴–۲۷۳}}</ref> |
|||
شاهنامه میگوید که دو تن به نامهای [[اَشتاگشسپ]] (یا اسفاگشسپ) و [[خرادبُرزین]] اتهامنامه را نزد خسرو بردهاند. [[ثعالبی]]، دینوری، [[ابن مسکویه]]، [[مسعودی]]، [[یعقوبی]] و [[ابن بلخی]] نیز دربارهٔ این نامهنگاریها مطالبی را ذکر کردهاند.<ref>{{پک|تفضلی|۱۳۷۸|ک=تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام|ص=۲۳۶}}</ref> پادشاه مخلوع ناگزیر شد طی نوعی بازپرسی، دربارهٔ اعمال خود در دورهٔ سلطنتش پاسخگو باشد. بزرگ دبیران دربار، صورت استنطاق را به خسرو داد و پاسخهای مفصلی را که خسرو به اتهامات داده بود، نرد شیرویه برد. جوابهای شاه مخلوع در خصوص تعدی به رعیت، مالیاتهای گزاف و جنگهای بیهوده با رومیها گرچه متکبرانه و تند بود، ولی او طی این پاسخها با مهارت از خود دفاع کرد و پسر را مورد ملامت و شماتت قرار داد که خیانت کردهاست و حتی از معنی سؤالهای خود نیز آگاه نیست.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۵}}</ref> نامهٔ خسرو علاوه بر پاسخ به اتهامات مطروحه، دربردارندهٔ نصایح و توصیههایی به فرزند دربارهٔ امور کشوری و حکومتی است، و از این بایت باید آنها را از سنخ اندرزگوییهای سیاسی - تربیتی از نوع مواعظی که در سیرالملوکها و آثاری از این دست آمده، محسوب کرد.<ref>{{پک|تفضلی|۱۳۷۸|ک=تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام|ص=۲۳۶}}</ref> |
|||
نولدکه میگوید: «شکایات و اعتراضات [نسبت به خسرو] و پاسخهای مفصلی که به آن [از سوی خسرو] داده شدهاست، نباید به عنوان اسناد صحیح تلقی گردد؛ گرچه دلایل دفاعی خسرو را کسی بیان کرده که به اوضاع خیلی خوب آشنا بودهاست. نگارش اصلی این اعتراضها و پاسخها، ظاهراً چند سال پس از مرگ خسرو و مرگ شیرویه صورت گرفتهاست، اما مسلماً در زمانی بوده که کسی از نسل خسرو (شاید [[یزدگرد سوم]]) سلطنت میکردهاست».<ref>{{پک|نولدکه|سال|ک=تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان|ص=۵۷۳–۵۷۲}}</ref> او معتقد است که این نامهها بعدها به قصد تبرئهٔ خسرو نوشته شدهاند.<ref>{{پک|محمدی ملایری|۱۳۷۹|ک=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی|ص=ج ۱، ص ۲۷۴}}</ref> طبری محتوای نامهها را از همه مفصلتر ذکر کرده، اما به باور نولدکه، نقلهای او از این دو نامه باز هم بیتلخیص نیست؛ چون او معتقد است که خسرو علیالقاعده بایستی برای هر پرسشی، پاسخی داده بوده باشد؛ حال آنکه در اثر طبری برخی از اتهامات مطروحه، بیپاسخ ماندهاند.<ref>{{پک|نولدکه|۱۳۵۸|ک=تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان|ص=۵۷۳}}</ref> به باور کریستنسن، این اتهامات به احتمال زیاد از کتاب [[تاجنامگ]] گرفته شدهاند؛ یعنی اثری که متضمن تفاصیل بسیاری در مورد مدت حبس خسرو و روابط او با شیرویه بودهاست. به نظر او، چنین حوادثی واقعاً در اواخر عمر خسرو رخ دادهاند و روایات مربوط به آنها کاملاً صحیح هستند؛ چون نمیتوان باور کرد که در چنین موضوع بیسابقهای، یعنی استنطاق از شاه مخلوع، نویسندهای به صرف خیال، قلمفرسایی کرده باشد. با این حال او احتمال نگارش مواد و مطالب نامهها در دورهای پسینتر از خود واقعه را - حداقل به صراحت و بهطور مستقیم - رد نمیکند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۶–۴۷۵}}</ref> |
|||
== مرگ خسرو (پایان فوریهٔ ۶۲۸ م) و به تخت نشستن شیرویه == |
|||
سپس شیرویه دستور داد تا دست و پای برادرانش را بریدند. او میخواست به همین اکتفا کند و آنها را زنده بگذارد، ولی پس از اندک زمانی ناگزیر از کشتن آنها شد. [[تئوفانس]] میگوید شیرویه نخست مردانشاه را کشت، بعد به سایر برادران پرداخت. گفته شده که آنها را با فرزندانشان در زندان و در پیش چشم پدر کشتند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، صص ۵۲۸–۵۲۷}}</ref> خسرو را هم در انبار گنج خانه نگهداشت تا از گرسنگی بمیرد، ولی چون بعد از گذشت پنج روز دیدند هنوز زنده است، او را به ضرب تیر از پا درآوردند. بنا بر کتاب گمنام گویدی، شمطا و نیوهرمزد{{efn|این اسم در تاریخ گمنام گویدی به صورت ''نیوهرمزد'' و در تواریخ عربی به صورت ''مهرهرمزد'' آمدهاست (کریستنسن، ص ۴۷۶).}} با اجازهٔ شیرویه، خسرو را به قتل رساندند. برادران شیرویه هم که ۱۷ یا ۱۸ تن<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۲۷}}</ref> بودند، به وسیلهٔ شمطا و تعدادی از اشراف شورشی کشته شدند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۶–۴۷۵}}</ref> با این حال مورخان شرقی، که منبعشان کتب و آثار پهلوی است، با کتاب گمنام گویدی در این خصوص همنظرند که شیرویه از کشتن پدر پشیمان شد و اظهار ندامت کرد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۶}}</ref> |
|||
در دو منبع مستقل از یکدیگر، یکی تاریخ طبری و دیگری کتاب گمنام گویدی، روایتی به این مضمون آمده که شیرویه جسد خسرو را به مقبرهٔ سلطنتی فرستاد، و در کتاب گمنام گویدی گفته شده که خسرو را در آن محل دفن کردند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۶}}</ref> شیرویه چندی بعد، شمطای یزدین را که محرک واقعی قتل خسرو بود، به بهانهٔ تلاش برای رسیدن به سلطنت معدوم کرد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۲۸}}</ref> |
|||
پس از آن شیرویه درصدد صلح با هراکلیوس برآمد، اما تنها پیمان متارکهای بین طرفین بسته شد؛ چه هراکلیوس اوضاع و احوال آشفتهٔ پادشاهی ایران را به سود خود میدید و در بستن پیمان صلح عجلهای نداشت. با این حال هر دو طرف از پایان دادن به مخاصمهای که سالها بود دو امپراتوری را درگیر خود کرده بود و قوایشان را به تحلیل میبرد، خوشحال بودند. شیرویه حاضر شد سپاهیان ساسانی را از مصر، فلسطین، سوریه، آسیای صغیر و غرب میانرودان فرابخواند و مرزهای پیش از جنگ را به رسمیت بشناسد. قرار شد که تمامی اسرأ مبادله شوند و صلیب راستین و سایر آثار و یادگارها بازگردانده شوند. پس از حدود شش یا هفت ماه سلطنت، قباد در اثر طاعونی که در پایتخت شیوع یافت، درگذشت.<ref>{{پک|فرای و دیگران|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۲۶۷}}</ref><ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۲۸}}</ref> |
|||
== آثار به جا مانده از خسرو دوم == |
|||
=== سکهها === |
|||
سکههای خسرو پرویز که از مفرغ (برنج)، نقره و طلا هستند،<ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۶۲}}</ref> مانند سکههای دیگر پادشاهان ساسانی، منبع اطلاعاتی گرانقیمتی دربارهٔ تاریخ، سیاست، دین و اعتقادات، فرهنگ، اقتصاد، بازرگانی و صناعت ایرانشهر محسوب میشوند. روی سکه، تصویر برجستهٔ نیمتنهٔ پادشاه و صورت او را میبینیم که از نیمرخِ راست تصویر گردیده. پشت سکه هم دربردارندهٔ نشان و شعار مرسوم پادشاهی و تصویر آتشدان یا آتشگاه زرتشتی است که از آن شعله برمیخیزد. نام و القاب و عناوین پادشاه نزدیک کناره و حاشیهٔ سکه به زبان و خط پهلوی درج شدهاست. به این ترتیب، در یک روی سکه شاهد مقام دنیوی شاهنشاه هستیم و در روی دیگرش رتبه و جایگاه معنوی، روحانی و دینی او را میبینیم.<ref>{{پک|فرای، ریچارد، احسان یارشاطر و دیگران|۱۳۸۹|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۴۳۰–۴۲۹ و ۴۳۳}}</ref><ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۵۲–۳۵۱}}</ref> |
|||
گفته شده تاج خسرو دوم در اثر کثرت افزودن تزیینات و جواهرات مختلف به آن، طوری سنگین شده بود که وزنش به ۹۱ کیلوگرم میرسید. به سبب این سنگینی و وزن بسیار زیاد، در مواقعی که شاه به بارعام مینشست، تاج را با زنجیری درست از بالای سر او میآویختند. دربارهٔ رنگ تاج شاه اطلاعات مختصری داریم که از طریق [[حمزهٔ اصفهانی]] به دست آمدهاست. در بین رنگهای یاد شده، دو رنگ برجستگی دارند که یکی از آنها متعلق به گوی است و دیگری مربوط به تاج؛ یعنی افسر-کلاهی که مانند کلاهگیس به شیٔ مستقلی تحول پیدا میکند. شکل گوی در سکههای ساسانی به مرور زمان تغییر یافت و کوچکتر شد و در دورهٔ خسرو دوم و برخی از جانشینان او، ستارهای جای آن را گرفت.<ref>{{پک|فرای و دیگران|سال|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۴۳۲}}</ref> |
|||
دربارهٔ مسکوکات دورهٔ ساسانی باید به این نکته توجه کرد که از آنجا که فرمانروایان بسیاری از ممالک و اقوام همسایهٔ ساسانیان - طی صدها سال، و حتی پس از سقوط خاندان ساسان - از شیوههای آنها در ضرب سکه تقلید کردهاند، دقیقاً نمیتوان گفت که فلان سکهای که مثلاً در ارمنستان یا گرجستان یا مناطق حاشیهٔ [[جیحون]] پیدا شده و تصویر نیمرخ خسرو پرویز رویش دیده میشود، آیا واقعاً ساسانی است یا نه؛ و به دلیل شباهتهایی که هست، بسیاری از این قبیل سکهها را جزو سکههای ایرانی دانستهاند. مهمترین این تقلیدها بهطور همزمان (همزمان با حکومت ساسانیان در ایران)، در گرجستان صورت گرفتهاست. سکههای دیگر که ضرب هند هستند، [[مسکوکات هند و ساسانی]] نامیده میشوند و توسط فرمانروایان [[مولتان]] و [[کابل]] و حکمرانان هپتالها در [[راجپوتانا]] و [[گجرات]] از حدود سال ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ میلادی زده شدهاند. اما مهمتر از همهٔ اینها، سکههای ضرب شده توسط [[امویان|خلفای اموی]] و کارگزاران و حکام آنها است که [[مسکوکات عرب - ساسانی]] نامیده میشوند و مربوط به دوران اسلامی هستند.<ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۵۲}}</ref> از معروفترین تقلیدهای دوره اموی، سکههای [[عبدالملک بن مروان]] متعلق به سال ۷۲ [[هجری]] است. تصویر خسرو روی سکه دیده میشود، و حتی تاریخ ضرب سکه را هم به [[تاریخ یزدگردی]] ذکر کردهاند.<ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۶۳}}</ref> سکههای خسرو در عصر خود او، از سواحل [[مدیترانه]] تا رود [[سند]]، و از عربستان تا سلسله کوههای قفقاز در شمال غرب و نواحی رود جیحون در شمال شرق بهطور گستردهای رواج داشتند و مورد استفاده قرار میگرفتند.<ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۵۹}}</ref> |
|||
دوایر نقطهچینی که از زمان شاپور دوم در حاشیهٔ سکهها ایجاد میشوند، در زمان خسرو پرویز هم ادامه مییابند، با این تفاوت که در دورهٔ خسرو، پشت سکهها معمولاً یک یا دو دایره بیش از روی آنها دارند. بیشک این پدیده بایستی نشأتگرفته از برخی مفاهیم [[جهانشناسی|جهانشناختی]] بوده باشد.<ref>{{پک|فرای و دیگران|سال|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۴۳۵–۴۳۴}}</ref> ستونهای آتشکدهای که بر پشت سکه است، دارای نوارهایی هستند. برخی از نقشهای پشت سکه اشاره به اعطای منصب شاهی دارند: یا نیمتنهٔ [[ایزدبانو]] [[آناهیتا]] را در هالهای از شعلهها میبینیم، یا تصویری ایستاده از خود شخص پادشاه را. دلیل وجود این نقشها هنوز چنانکه باید، دانسته نیست، اما به هر حال سکههای مزبور مربوط به دوران پرتلاطم جنگهای خسرو با هراکلیوس هستند.<ref>{{پک|فرای و دیگران|سال|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۴۳۴}}</ref> در دورهٔ جنگهای مزبور، چنانکه معمول این قبیل مواقع است، مقادیر بسیاری سکه توسط حکومت ساسانی ضرب شد تا هزینههای جنگ طولانیمدت با بیزانس تأمین شود. با آنکه در اواخر سلطنت خسرو وزن مسکوکات کاهش یافت، ولی او کماکان به ضرب سکه برای تأمین هزینههای جنگ ادامه داد. با وجود شکوه و قدرت بیسایقهٔ شاهنشاهی در این ایام، کیفیت سکهها بسیار تنزل پیدا کرد و تا پایان حکومت ساسانی نیز اوضاع به همین شکل باقی ماند. سکههای ساسانیان عموماً از جنس نقره هستند؛ در برابر سکههای ضرب رومیان که زریناند. البته سکههای طلا هم گاهوبیگاه دیده میشود. شاید توافقی ضمنی بین دو امپراتوری وجود داشته، چون سکهٔ نقرهٔ ساسانی به عنوان سکهٔ برگزیده مورد استفاده قرار میگرفت و در جاهای دوری مانند غرب چین هم کاربرد داشت.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۱۱۶}}</ref><ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۵۳}}</ref> |
|||
از سکههای خسرو پیداست که او کوشیده تا مسکوکاتش را مشابه مسکوکات بیزانسی بکند، اما بعد از او دنبالهٔ این کار را نگرفتند. از زمان خسرو به بعد خطوط سکهها تغییری نمیکند و اگر سوابق حروف در سکههای قدیمیتر وجود نداشت، خواندن آنها غیرممکن میشد. عیار سکههای دورهٔ خسرو مانند دورههای قبل و بعد از اوست. بهطور کلی در سراسر دورهٔ ساسانی، عیار پول تغییری نکردهاست.<ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۵۳}}</ref> |
|||
در زمان خسرو پرویز قالب سکه، مهری بودهاست که روی نقرهٔ ورقهشده میگذاشتند و آن را با چکش فرومیکردند. علاوه بر ماه و ستاره، در حاشیهٔ سکه خطی هم وجود دارد که سکهشناسان اروپایی اغلب به واسطهٔ دشواریهای خط پهلوی، آن را درست نخواندهاند، و امروزه به یقین میدانیم که بایستی به صورت ''افزوتو'' و ''افزوتن'' خواند؛ به معنای افزوده و افزودن؛ و چون این کلمه گاهی پیش از نام پادشاه هم ذکر شده - مانند ''افزوتو هوسروی''؛ یعنی ''افزوده خسرو'' - معلوم میشود که عبارت مذکور، دعایی است برای افزونی عمر پادشاه و بقای او. نوشتن اینگونه کلمات هم مانند ایجاد حاشیه و لبهٔ پهن و اشکال ماه و ستاره در اواخر دورهٔ ساسانی معمول شدهاست. عمال و منسوبین خلفای دوران اسلامی، بعدها به جای این عبارات، کلمهٔ شهادت و نام پیامبر اسلام را در روی سکههایی که آنها را به تقلید از سکههای ساسانی ضرب میکردند، درج مینمودند.<ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۵۴}}</ref> چنین تقلیدهایی از سکههای خسرو پرویز، در دورههای بعدی بیشتر از همه در [[طبرستان]] انجام شده، و نه تنها فرمانروایان بومی مبادرت به این کار میکردند و از خط پهلوی روی سکهها استفاده میکردند؛ بلکه عمال عرب هم از اسلوب و سبک سکهزنی دورهٔ خسرو متابعت میکردند؛ مثلاً [[هانی بن هانی]] که در سال ۱۷۱ هجری از سوی خلیفه حکمران طبرستان شد، تا سال ۱۷۲ از این نوع سکهها تقلید کرد و سکههای نیمدرهمی زد؛ حال آنکه یک سده پیش از آن در زمان خلفای بنیامیه زدن سکههای یکدرهمی با خط و نوشتار [[کوفی]] مرسوم بودهاست.<ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۵۵}}</ref> |
|||
در ۱۱۹ سکهٔ مختلف که از زمان خسرو دوم به دست آمده، مجموعاً به ۴۹ [[ضرابخانه|ضرابخانهٔ]] متمایز اشاره شدهاست، و این عدد، تعداد زیاد ضرابخانههای حکومتی در آن ایام را نشان میدهد. تاریخ ضرب سکهها در پشت آنها و در سمت چپ نقش [[آتشدان]] قرار دارد. این تواریخ نیز مانند سایر موارد مشابهشان - چنان که از زمان [[پیروز]] (۴۸۳–۴۵۷ م) مرسوم شده بود - به حروف نوشته شدهاند. در پشت برخی از سکههای خسرو دوم، به جای آتشدان، تصویر خدای خورشید سرزمین مولتان دیده میشود؛ و از اینجا میتوان فهمید که در مناطقی که مردم دین خاصی داشتهاند، استفاده از نقوش دینی محلی و بومی آن نواحی به جای نقش آتشدان، جایز و معمول بودهاست. از زمان خسرو دوم، تاج پادشاه دیگر تغییر نمیکند و همهٔ جانشینان او از همان تاج استفاده میکنند. به عقیدهٔ [[نفیسی]]: «این خود بهترین دلیل نمایش ضعف و انحطاط دورهٔ ساسانی است».<ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۵۸–۳۵۶}}</ref> او میگوید شاید علتش این بوده که جانشینان خسرو به سرعت تغییر میکردند، و به همین جهت فرصت سفارش و آمادهسازی تاج مخصوص خود را پیدا نمیکردند.<ref>{{پک|نفیسی|۱۳۸۸|ک=تاریخ تمدن ایران ساسانی|ص=۳۵۸}}</ref> |
|||
=== آثار هنری و معماری === |
|||
==== [[دستگردخسرو]] ==== |
|||
از آنجا که پیشگویان به خسرو گفته بودند که اقامت در تیسفون برای او نامیمون خواهد بود، وی از سال ۶۰۴ تا زمانی که هراکلیوس به آن قسمت از ایرانشهر حمله کرد (۶۲۸–۶۲۷)، به تیسفون نرفت. اقامتگاه مطبوع او، قلعهٔ دستگرد (دستجرد در منابع عربی و اسلامی) یا دستگردخسرو بود، که نویسندگان عرب آن را ''الدسکره'' یا ''دسکرةالملک'' گفتهاند. این شهر، که چهار قرن بعد یک جهانگرد عرب به نام [[مسعر بن مهلهل]] به خرابههای آن با دیدهٔ تحسین و عبرت نگریستهاست، در کنار شاهراه نظامیای قرار داشت که از تیسفون به حلوان و [[همدان]] میرفت. شهر مزبور در فاصلهٔ سه روز راه - تقریباً بیست فرسخ یا ۱۰۷ کیلومتر - تا تیسفون (از تیسفون به طرف شمال شرقی) و نزدیک شهر باستانی [[ارتمیته]]{{efn|Artamita}} قرار داشت و دارای قلعه و باروی باشکوهی بود.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۸}}</ref><ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۵}}</ref> |
|||
بسیار محتمل است که شهر و کاخ دستگرد پیش از خسرو پرویز هم وجود داشته بوده باشد، اما از زمان خسرو اول به بعد، پادشاهان ساسانی اقامت در عراق را به سایر نقاط ترجیح میدادند و مخصوصاً ناحیهٔ واقع بین تیسفون و حلوان را برمیگزیدند. امروزه ویرانههای این شهر موسوم به «زندان» است و هرتسفلد شرحی در وصف آن نوشتهاست. در زمان [[ابن رُسته]]، [[جغرافینگار]] عرب (حدود سال ۹۰۳ م)، حصار آجری شهر سالم بودهاست، اما امروزه چیز زیادی از آن به جا نمانده. به گفتهٔ [[هرتسفلد]]، حصار دستگرد خسرو، از محکمترین حصارهای آجری بوده که از دورانهای قدیم در آسیای غربی باقی ماندهاست.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۸}}</ref> |
|||
==== [[قصر شیرین]] و [[قلعهٔ خسروی]] ==== |
|||
کمی بالاتر از مسیر نظامیای که از [[خانقین]] به حلوان میرفته، قصر دیگری بوده که آن را قصر شیرین میگویند و ظاهراً در زمان خسرو پرویز اهمیت زیادی داشتهاست. بنا به روایات رایج، شیرین محبوبهٔ خسرو در آنجا اقامت داشتهاست.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۸}}</ref> این شهر در مرز کشورهای ایران و عراق امروزی واقع بوده و در دههٔ ۱۹۸۰ میلادی (در فاصلهٔ سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۷ خورشیدی) در نتیجهٔ جنگ بین دو کشور، بقایای آن به شدت آسیب دیده و ویران شدهاست.<ref>{{پک|ویسهوفر|۱۳۹۶|ک=ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد|ص=۲۰۵}}</ref> قلعهٔ مربعی هم هست به نام قلعهٔ خسرَوی، که چند [[برج]] دارد و [[خندقی]] آن را احاطه کرده و روی خندق پلی طاقدار زدهاند. در زمین مسطحی که قلعهٔ خسروی بر آن مشرف است، باغ وسیعی با دیوارهای شترگلو، کاخ مجللی که امروزه ''حاجی قلعهسی'' میگویند و بنای عظیمی که ''چوار قاپو (چهار دروازه)'' نامیده میشود و گویا قبلاً آتشگاه بودهاست، وجود داشته.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۹–۴۳۸}}</ref> بهطور کلی باستانشناسان در نتیجهٔ کاوشهایشان به این نتیجه رسیدهاند که میانرودان در دورهٔ ساسانی به وسیلهٔ نهرها و ترعههای مختلف بهطور منظم آبیاری میشده و کاملاً آباد و معمور بوده و در محل شهر قدیم [[کیش]]، بقایای چندین کاخ و کوشک ساسانی به دست آمدهاست.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۹}}</ref> |
|||
==== [[نقش برجسته|نقش برجستهها]] و آثار [[طاق بستان]] ==== |
|||
در سراسر قلمرو ساسانی و مخصوصاً در عراق، بناها و کاخها و کوشکهای سلطنتی فراوانی متعلق به ساسانیان وجود داشته که سقفشان روی ستونهای چوبی قرار گرفته بود، اما از آنجا که ستونهای چوبی استحکام چندانی ندارند، در اثر گذشت زمان چیزی از آنها باقی نماندهاست. با این حال اگر بخواهیم با سبک معماری این بناها آشنا شویم، باید به جزئیات معماری طاق بستان توجه کنیم. در کنار غاری که [[شاپور سوم]] در طاق بستان در کوه کنده، غار دیگری وجود دارد که بسیار بزرگتر است و به دستور خسرو ساخته شده. مدخل غار، طاقی نیمدایره به سبک درگاه قصرهای سلطنتی است. پایههای طاق روی دو ستون قرار دارند که حاوی نقوش بسیار ظریفی هستند. نقوش شامل درختی با شاخسار منظمش است که دور ستون پیچیده و برگهایش مانند برگ کنگر هستند و در قسمت بالا به گل شگفتانگیزی منتهی میشوند. هرتسفلد میگوید شاید این، نمونهای از [[درخت زندگانی]] باشد که در اساطیر و روایات [[مزدیسنی]] آمده و نامهای مختلفی گرفتهاست. در قسمت بالا دو تصویر از الههٔ پیروزی، [[نیکه]] به چشم میخورد که به سبک یونانی ساخته شده و هر یک تاج افتخاری با نوارهای مواج به سوی دیگری دراز کردهاست. در وسط طاق شکلی هلالی وجود دارد که دو سر هلالیاش به سمت بالاست. این هلال هم با نوارهای شاهانه تزیین شدهاست.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۴۱–۴۴۰}}</ref> |
|||
قسمت انتهایی غار به شکل مربع و حاوی دو نقش برجسته است که در دو طبقه روی هم قرار دارند. نقش برجستهٔ فوقانی مجلس تاجگذاری شاه را نشان میدهد. پادشاه در وسط تصویر ایستاده و با دست راست تاجی را که [[اورمزد]] - که در سمت چپ تصویر ایستاده - به او میدهد، میگیرد. در سوی دیگر هم [[آناهیتا]] بر بالای سر پادشاه قرار گرفته و افسری به او عطا میکند. پادشاه همان تاجی را به سر دارد که معمولاً در سکههای خسرو پرویز دیده میشود. پوشش و زیورآلات هر یک از این سه شخصیت با دقت و ظرافت بسیار تصویر شدهاست.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۴۳–۴۴۲}}</ref><ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۵۱}}</ref> در اینجا گرچه اورمزد در جایگاهی والاتر است، اما دو ایزد دیگر، یعنی [[میترا]] و آناهیتا هم در کنار او دیده میشوند. اینها همان سه ایزد مورد پرستش [[اردشیر دوم]] هخامنشی بودند، و به این ترتیب بازگشتی کامل به پرستش ایزدان مزبور بعد از چند صد سال مشاهده میشود.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۵۱}}</ref> |
|||
در نقش برجستهٔ زیرین، خسرو کاملاً مسلح و سوار بر اسب در حالت جنگی است. این نقش برجسته حکایت از نوعی خودنمایی شاهانه میکند. پادشاه لباس کامل رزم، مخصوص سوارهنظام سنگیناسلحه، شامل کلاهخود و جوشنی با حلقههای آهنین در برکرده و نیزهای در دست راستش دارد که آن را بر دوش تکیه دادهاست و سپر مدوری به دست چپ گرفته، و از بابت اینگونه تجهیزات نظامی، کاملاً شبیه پادشاهان رزمجوی اولیهٔ ساسانی است. او تیردانی به پشت دارد که ادوات رزمی او را کامل میکند. از زیر جوشن، جامهٔ شاه دیده میشود که تصاویری شبیه ماهی بر روی آن وجود دارد. اسب شاه - که در روایات اسلامی، نامش [[شبدیز]] گفته شده - کاملاً رام و آرام و استوار است و پوشش خاصی شامل علایم و تزیینات سلطنتی دارد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۴۵–۴۴۴}}</ref><ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۵۱}}</ref> |
|||
در دیوارهای کناری غار نیز نقوشی دیده میشود. دیوار سمت راست، شکار گوزن را در باغ بزرگ مخصوص خسرو در دستگردخسرو به نام فردوس نمایش میدهد. در سه جا شمایل شاه به چشم میخورد. انبوهی از زنان گرد شاه را گرفتهاند. برخی خدمت میکنند و برخی در حال نوازندگیاند و برخی دیگر کف میزنند. دیوار سمت چپ، شکار گراز را در محلی باتلاقی و شبیه نیزار نشان میدهد. فیلبانان، زنان پاروزن و تعداد زیادی افراد انسانی و حیوانات در اینجا به چشم میخورد. در این تصویر نیز شاه در موقعیتهای مختلف نشان داده شدهاست. تصاویر این دو نقش برجسته، علیالخصوص دومی به قدری شلوغ هستند که تقریباً هیچ جای خالیای در آنها دیده نمیشود. تنوع بسیاری در البسهٔ شاه و دیگر افراد به چشم میخورد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۵۴–۴۵۱}}</ref> ثروت و تجملات دربار خسرو و شوکت او به وضوح در این [[برجستهکاری]] به چشم میخورد: شاهی که در حال شکار و خوشگذرانی است و همهٔ اشخاص دیگر که در صحنهاند، در خدمت او هستند و هر یک کاری برای او انجام میدهند.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۵۳–۵۱}}</ref> [[حجاری]] شکار گراز، نمونهای هم از قالیهای دورهٔ ساسانی را نشان میدهد. طبق گفتهٔ ثعالبی، معروفترین قالیهای زمان خسرو دوم، از جنس ابریشم زربفت بودهاند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۵۶}}</ref> |
|||
روبهروی این غار قبلاً مجسمهای از خسرو وجود داشته که مِسعَر بن مُهَلهِل در قرن دهم میلادی آن را در این مکان دیدهاست. این مجسمهٔ بسیار بزرگ بعدها در برکهای که نزدیک کوه بوده، افتاده و در قرن نوزدهم آن را در حالی که پایش بریده شده بوده، از آب بیرون آوردهاند و در بالای سد نصب کردهاند. پیکره با وجود آسیبهایی که دیده، هیبت و شکوه شاهانهاش را حفظ کرده، و حتی با معیارهای هنری امروزی هم پرشکوه به نظر میرسد. این اثر نمونهٔ نادری از هنر پیکرتراشی دورهٔ ساسانی محسوب میشود. شاه، ایستاده و دستهایش روی قبضهٔ شمشیر قرار دارد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۴۶}}</ref><ref>{{پک|ویسهوفر|۱۳۹۶|ک=ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد|ص=۲۰۴}}</ref> |
|||
این آثار پس از وقفهای طولانی در برجستهکاری روی تختهسنگ ظاهر میشوند؛ وقفهای که از قرن چهارم تا قرن هفتم میلادی ادامه داشتهاست. در آثار مزبور شخصیت شاه برجسته و ممتاز است و او فرمانروای نظرکردهٔ خداوند معرفی میشود.<ref>{{پک|ویسهوفر|۱۳۹۶|ک=ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد|ص=۲۰۴}}</ref> |
|||
==== ظروف و اشیای هنری ==== |
|||
ظروف گرانبها و پر زرق و برق نیز از چیزهایی بود که نظر و توجه خسرو را به خود جلب میکرد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۴۷}}</ref> برخی بر این باورند که این قبیل ظروف و جامهای منقوش در کارخانهٔ پادشاهی ساخته میشدند و شاه آنها را به افراد گوناگون هدیه میداد. مسلمانان در قرون نخستین اسلامی از سبک جامهای نقرهٔ ساسانی تقلید کردهاند. یکی از زیباترین نمونهها، جام نقرهای است که خسرو را در حال شکار نشان میدهد. شاه دیهیم بالداری به سر و جامهای گرانبها به تن دارد؛ کمان را به زه کرده و چهارنعل به دنبال شکار میتازد. چند حیوان نیز با تیرهای او از پا درآمدهاند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۶۲–۴۶۰}}</ref> |
|||
== کارنامهٔ خسرو دوم == |
|||
خسرو پرویز به رغم دشواریهایی که از آغاز سلطنتش با آنها مواجه گشت، آخرین سلطنت بزرگ دوران باستان ایران را به خود اختصاص داد. اما در عین حال برای بسط سلطه و حکومتش به جنگهایی خونین و فرسایشی، لشکرکشیهایی بدون برنامهریزی مناسب و لازم، و وضع مالیاتهایی سنگین و کمرشکن بر مردم روی آورد، و در واقع همین عوامل بودند که سقوط امپراتوری شکوهمند پدرانش را قطعی و مسلم کردند.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۰۹}}</ref> در اواخر دههٔ دوم قرن هفتم میلادی، قلمرو ایران ساسانی به بیشترین وسعت خود در طول حیات این سلسله رسید؛ امپراتوری روم در تمامی جبهههای شرقی خود در هم کوبیده شد و به شدت تحقیر شد؛ ترکان منکوب و قلعوقمع گشتند، و حتی بخشی از شمال غرب هند در این زمان، مثل اوایل دورهٔ ساسانی به اطاعت ایران درآمد. اما علیرغم چنین کامیابیهای بزرگی، بلندپروازیهای شاهنشاه ایران و جاهطلبیهای خداگونهٔ او در گسترش بیحدوحصر قلمروش، باعث افزایش بار مالیاتها بر گردهٔ مردم و تحمیل تلفات انسانی بسیار به دستگاه و تشکیلات نظامی شاهنشاهی شد. خسارات مزبور، با اینکه از غنایم به دست آمده در جنگها بسیار بیشتر بودند، اما رعیت و تودههای مردم چارهای جز تبعیت از منویات ملوکانه شاه نداشتند، و هرگونه نارضایی که ممکن بود به دلهایشان راه بیابد، محکوم به سکوت و کتمان بود.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، صص ۵۱۴–۵۱۳}}</ref> |
|||
در دورهٔ خسرو پرویز، مالیاتها نخست تا حدودی متعادل و قابل تحمل بودند، اما با شروع لشکرکشیهای دامنهدار و پرهزینه در جبهههای غربی، به شدت افزایش یافتند و این افزایش، رفتهرفته شیب تندی گرفت و به فشار سنگین بر تودههای مردم و ناخرسندی باطنی آنها منجر شد.<ref>{{پک|ویسهوفر|۱۳۹۶|ک=ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد|ص=۲۳۸–۲۳۷}}</ref> پرویز رجبی دربارهٔ فرمانروایی خسرو میگوید: خسرو «۳۸ سال با بیهودگی و بدون کوچکترین نشانی از فرزانگی فرمان راند، و از شانس خوبی که داشت، خود همهنوع عشق و عیشونوش روزگار خود را چشید و کشورش را با هزار سالی که صرف ساختار فرهنگی و مدنی آن شده بود، آمادهٔ یک فروپاشی برقآسا کرد… برخلاف روزگار خسرو اول، که آن را میتوان دورهٔ رنسانس باشکوه ایرانی خواند و… یکی از آبشخورهای [[رنسانس]] [[اروپایی]] دانست، روزگار خسرو دوم را با همهٔ شکوه ظاهرش باید جانمایهٔ بسیاری از نابهسامانیهای فرهنگی و مدنی ایرانیان تا به امروز دانست». او خسرو پرویز و [[هارونالرشید]] را مشابه هم دانستهاست.<ref>{{پک|رجبی|۱۳۸۳|ک=هزارههای گمشده|ص=جلد پنجم: ساسانیان (فروپاشی زمامداری ایران باستان)، ص ۳۶۶}}</ref> |
|||
=== صفات و خصال، زندگی شخصی === |
|||
خسرو در دورهٔ پیروزیهای پیدرپی فرماندهانش، تمام اوقات خود را در کاخها و اقامتگاههای مجلل و پرشکوه خود به تفریح و عشرت میگذراند. دستگردخسرو سکونتگاه محبوب او بهشمار میرفت. او این شهر را بیش از تیسفون دوست میداشت و اغلب اوقاتش را آنجا سپری میکرد. بناهای باشکوه و انواع اسباب تجمل و امکانات گوناگون عشرت و لذتجوییهای بوالهوسانه در اینجا برایش فراهم بود.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۱۵}}</ref> او از انواع لذایذ زندگی استقبال میکرد. عطریات و انواع روایح دلپسند، اقسام غذاهای لذیذ در کاخها و اقامتگاههای پادشاه به چشم میخورد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۶۰–۴۵۸}}</ref> جواهرات و ظروف گرانبها و پر زرق و برق نیز مورد توجه خسرو بود.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۴۷}}</ref> رنگهای مورد علاقهٔ خسرو اینطور ذکر شدهاند: «خسرو ابرویز، پسر هرمزد، جامهاش گلفام و شلوارش آسمانی و تاجش سرخ بود و نیزه در دست داشت».<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۴۷–۴۴۶}}</ref> سفرای دول خارجی و امرا و حکام مناطق و فرماندهان سپاه و اعظم کشوری و لشکری، در دستگردخسرو شاه را در همین هیئت میدیدهاند. طبق گفتهٔ طبری، خسرو در حرمسرایش سه هزار زن داشته (و این غیر از دخترانی بوده که خدمتکار یا مغنی و مطرب او بودهاند). سه هزار خادم مرد او را خدمت میکردند، و ۸۵۰۰ مرکب و ۷۶۰ فیل و ۱۲۰۰۰ قاطر اموال و دارایی او را حمل مینمودند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۴۷}}</ref> دوشیزگان و بیوگان و زنان صاحب اولاد را هر جا مییافت، به حرم خود داخل میکرد، و هر وقت میخواست تجدید حرم کند، نامههایی به عمال خود مینوشت و در آنها زن مطلوب و ایدهآل خود را توصیف میکرد، و آنها مواردی را که مناسب طبع او مییافتند، نزدش میفرستادند. وصفی که از زن تمامعیار و ایدهآل در این نامههای خسرو پرویز آمده، شبیه گفتههای منسوب به [[ریدک]] در رسالهٔ پهلوی [[خسرو کواذان و ریدگ]] است.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۵۷–۴۵۶}}</ref> |
|||
زن محبوب خسرو، شیرین نام داشت که عیسوی بود. برخی مانند ثئوفیلاکتوس و بلعمی او را یونانی دانستهاند، اما اسم او ایرانی است. سبئوس در تاریخ هرقل (هراکلیوس) میگوید که شیرین از مردم [[خوزستان]] بود. بعضی نیز بر این عقیدهاند که در [[میشان]] به دنیا آمده بود. شیرین در اوایل سلطنت خسرو به عقد او درآمد، و تا پایان عمر خسرو نفوذ فوقالعادهای روی او داشت. طبری، میگوید که مریم، دختر موریکیوس، امپراتور بیزانس نیز از زنانی بوده که به عقد خسرو درآمده است و علل سیاسی برای آن ذکر میکند، اما در منابع بیزانسی سخنی از این وصلت به میان نیامده است. کریستنسن، گُردیَه، خواهر بهرام چوبین که زنی مردانه بود را نیز از زنانی میداند که صرف نظر از تفاصیل ماجرا، به عقد خسرو درآمده بودهاست. شیرین به خسرو هشدار داد که از مکاید این زن برحذر باشد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۵۷}}</ref> دربارهٔ تفصیل عروسی خسرو با شیرین، تدبیر شاه برای خاموش کردن بزرگان که نسبت به ازدواج شاه با زنی از طبقات فرودست معترض بودند، تدابیری که شیرین برای جلب نظر عاشق بیوفا اتخاذ میکرده، و کشته شدن ماریا به دست شیرین، ثعالبی و فردوسی چیزهایی آوردهاند. ظاهراً پیش از سقوط ساسانیان نیز مطالبی در این باره نوشته شده بود. بلعمی قصهٔ عشق [[فرهاد و شیرین]] را ذکر کرده و مینویسد: «فرهاد فریفتهٔ این زن شد و خسرو او را به کندن [[کوه بیستون]] گماشت. فرهاد در آن کوه به بریدن سنگ مشغول شد، و هر پاره که از کوه میبرید، چنان عظیم بود که امروز صد مرد آن را نتواند برداشت». داستان فرهاد و شیرین و [[خسرو و شیرین]] موضوع بسیاری از منظومات عشقی و حماسی در ادبیات ایران شدهاست.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۵۸}}</ref> |
|||
عجایب بارگاه خسرو ورد زبان نویسندگان ایرانی و عرب بودهاست. از بین آنها میتوان قصر تیسفون، [[تخت طاقدیس]]، [[درفش کاویان]]، [[گنج بادآورد]]، [[گنج گاو]]، زن او شیرین، رامشگران و مغنیان دربار، غلامی به نام [[خوشآرزوگ]]، اسب خسرو شبدیز و [[فیل سفید]] را برشمرد. فردوسی نیز از این نفایس سخن میراند. هرچند توصیف این شگفتیها در منابع گوناگون تفاوتهایی با هم دارد، اما تأثیر جهانبینی هندی در آنها مشهود است.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۴۷}}</ref> در رسالهٔ «روز خرداد ماه فروردین»، به هجده چیز عجیب که طی هجده سال سلطنت به دست خسرو دوم افتاده، اشاره شدهاست.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۴۸–۴۴۷}}</ref> با این همه، بزرگترینِ نفایس شگفتانگیز خسرو، تخت طاقدیس بود؛ سریری بسیار بزرگ و مزین و پلهدار که آسمانهٔ آن را با [[صورت فلکی|صور فلکی]] و کواکب و بروج سماوی و [[هفت اقلیم]] و تصاویر پادشاهان در مواقع بزم و رزم و شکار آراسته بودند. در برخی از آثار بازمانده از دورهٔ ساسانی موارد مشابه این سبک دایروی و گردونهوار دیده میشود.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۵۱–۴۴۹}}</ref> |
|||
کریستنسن این گفته را که خسرو مسیحی شده بود، رد میکند. با این حال میگوید که ممکن است مسیحی بودن شیرین و ماریا و نفوذ آنها در دربار و روی شخص خسرو، موجب شده باشد که خسرو، نسبت به رعایای مسیحی خود، ولو در ظاهر الطاف و مرحمتهایی کند. عیسویان با به قدرت رسیدن خسرو به آزادی دینی رسیدند، ولی اجازه نداشتند که زرتشتیان را به دین خود دعوت کنند. خسرو به کلیسا بخشش بسیار میکرد؛ چندین عبادتگاه به نام [[سنت سرجیوس]]، که او را در ایام جنگ یاری کرده بود، ساخت و خاجی از زر به کلیسای [[سرجیوپولیس]] در سوریه عطا کرد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۶۹}}</ref> |
|||
دریایی میگوید: «خسرو پرویز در تاریخ ایران به مقام پادشاهی ثروتمند و تجملپرست که شاهنشاهی ایران را به ویرانی کشید، افول کردهاست. اما شاید سیاست مذهبی او، به ویژه علاقهاش به مسیحیت، دلیل محکومیت وی توسط منابع زرتشتی باشد. همسر محبوب او، شیرین در ادبیات حماسی و عاشقانه معروف است، و نیز گفته شده که مبلغ مسیحیت در ایران بودهاست».<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۵۳}}</ref> |
|||
مسئلهٔ جالب توجه در رفتار و خلقوخو و سکنات خسرو این است که او حتی در بدترین و حادترین شرایط زندگیاش هم دست از قساوت و کینهتوزی نسبت به زیردستانش برنمیداشت. گویند وی در شرایط بحرانیای که از ترس بهرام چوبین میگریخت، از نعمان سوم فرمانروای لخمی خشمگین شد و کینه از او به دل گرفت و بعدها در زمان مناسب تلافی کرد.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۳۵}}</ref> این که این روایت نا چه حد میتواند درست باشد، محل بحث است، اما رفتار او با دو سردار بزرگ و فاتحش، شاهین وهمنزادگان و فرخان شهربراز نیز دست کمی از رفتارش با نعمان بن منذر نداشته؛ هر دوی آنها مورد غضب نابهجای شاهنشاه واقع شدند و دل از وفاداری به حکومت بریدند. فرجام شاهین چندان روشن نیست، اما دربارهٔ شهربراز، میدانیم که به دلیل بیم از خسرو و رفتار دیوانهوار او، با هراکلیوس وارد گفتگو شد و توانست مصر و نواحی اطراف آن را، ولو موقتاً، تحت سلطهٔ خود نگهدارد. او هنگامی که به دربار احضار شد، از رفتن امتناع کرد، و سرانجام با شیرویه، پسر ناراضی شاه، که در این زمان در حال دسیسه و توطئه برای رسیدن به قدرت بود، وارد مذاکره شد، و حتی اگر خودش هم پیشتر چنین قصدی نداشت، اما در این زمان با شیرویه و سایر مخالفان و ناراضیان برای به زیر کشیدن خسرو از تخت همداستان شد.<ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۲۸}}</ref><ref>{{پک|رجبی|۱۳۸۳|ک=هزارههای گمشده|ص=جلد پنجم: ساسانیان (فروپاشی زمامداری ایران باستان)، ص ۳۶۳}}</ref> |
|||
=== خسرو پرویز و مسیحیان === |
|||
در سال ۵۹۶، اسقفها بنا به میل خسرو، [[سَبریشوع]] را، که در اصل شبان و فردی بسیار متعصب بود، به مقام جاثلیقی انتخاب کردند. در آن زمان فرقههای مسیحی بسیاری بودند که از خوانش مورد نظر دینی تبعیت نمیکردند و قابلیت این را داشتند که مورد تعقیب قرار بگیرند. یکی از این فِرَق، یعقوبیها یا مونوفیزیتها بودند که در این زمان قدرت بسیاری به دست آورده بودند و مسیحیان نستوری را به شدت متهم میکردند. در نزاعی که بین این دو گروه شعلهور شد، یعقوبیها پیروز شدند. رئیس پزشکان دربار به نام [[گابریل]]، نخست نستوری بود و بعد یعقوبی شده بود؛ و به همین جهت از یعقوبیها شدیداً پشتیبانی میکرد. میان او و سبریشوع اختلاف پدید آمد و سبریشوع او را به خاطر زندگی خصوصیای که داشت، تکفیر کرد. گابریل نزد خسرو بسیار گرامی بود. پس از آنکه شیرین که خواهان داشتن فرزند بود، در اثر معالجات این پزشک و دعاهای سنت سرجیوس صاحب پسری شد (همان که نامش را مردانشاه گذاشتند)، عزت و احترام و مقام گابریل در دربار ارتقا یافت. شیرین تابع آیین یعقوبی شد و در نتیجه فرقهٔ مزبور کاملاً قدرت و تسلط یافت.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۰–۴۶۹}}</ref> |
|||
پس از درگذشت سبریشوع، شیرین از خسرو خواست تا مقام جاثلیقی را به [[گرگوار]]، معلم مدرسهٔ سلوکیه اعطا کند. گرگوار مردی عالم و فرزانه، ولی آزمند و پرخور بود. پس از چهار سال ریاست، در ۶۰۸ یا ۶۰۹ فوت کرد، و اموال بسیاری از خود باقی گذاشت که خسرو همه را به نفع خزانه ضبط کرد. پس از گرگوار، مسیحیان چند سال بدون سرور و سالار ماندند؛ چه خسرو در اثر نفوذ شیرین و گابریل، اجازه نمیداد که کسی از نستوریها به ریاست برسد. نزاع پیشین دو گروه، در این باره که آیا یک طبیعت در [[عیسی]] وجود دارد یا دو طبیعت، بار دیگر سربرآورد. نستوریها، [[مهران گشنسب]] را که از خاندانی ممتاز بود، به سوی خود کشیدند و او را با نام [[گیورگیس]]{{efn|Giwargis}} تعمید دادند و تحت حمایت او قرار گرفتند. قسمتی از زندگانی و سرگذشت او در [[اعمال شهدای نصرانی]] آمدهاست. [[دُرُستبَد]] گابریل او را متهم به انکار دین زرتشتی نمود، و به قدری کوشید که شاه دستور داد مهران گشنسب را دستگیر کردند و به صلیب کشیدند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۱–۴۷۰}}</ref> |
|||
پس از فوت گابریل، [[یزدین]]، [[واستریوشانسالار]] که نستوری بود، سعی بسیار کرد تا از شاه اجازه بگیرد تا نستوریان بتوانند جاثلیقی انتخاب کنند، اما کوششهایش - به احتمال، در اثر مخالفتهای شیرین - به نتیجهای نرسید.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۲}}</ref> |
|||
=== خسرو و زرتشتیان === |
|||
در این زمان روحانیت زرتشتی چنان قدرتمند نبود که بتواند از اختلافات میان این دو فرقهٔ مسیحی به نفع خود بهره ببرد. درست است که این طبقه، نمایندگان دین رسمی در کشور بودند و همچنان تعصبات شدید مذهبیشان را با خود داشتند، ولی در این زمان چنان ضعیف شده بودند که پیش چشم آنها، خاندان یزدین نصرانی به بالاترین مقامات مالی منصوب شدند. هرچند عیسویان پیش از آن هم فعالیتهای دیوانی انجام میدادند، ولی مناصب و مدارجشان چندان ارزش و اهمیتی نداشت.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۲}}</ref> طبری میگوید که خسرو آتشکدههای بسیاری ساخت و دوازده هزار تن هیربد را برای خواندن ادعیه به این اماکن فرستاد، ولی به عقیدهٔ کریستنسن، این قبیل اعداد کامل نمیتوانند مبنای تاریخی و حقیقی داشته باشند.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۳}}</ref> |
|||
حملات هراکلیوس به ایرانشهر، روی وضعیت مسیحیان تأثیر گذاشت. بنا به نوشتهٔ کتاب گمنام گویدی، خسرو سوگند یاد کرد که اگر در این جنگ پیروز شود، در سراسر کشور کلیسایی یا «ناقوس کلیسا»یی را برپا نخواهد گذاشت. نستوریان و یعقوبیان، هر دو تحت تعقیب و آزار قرار گرفتند. به دستور خسرو، یزدین را به دار آویختند و زنش را شکنجه کردند و اموالش را توقیف کردند. یکی از فرزندان یزدین به نام شمطا، در شورش علیه خسرو از پیشگامان بود.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۷۳}}</ref> |
|||
=== خسرو پرویز و سقوط ساسانیان === |
|||
با وجود پیشرفتهای نظامی برقآسا و دور از ذهن سرداران خسرو در جبهههای بیزانس، در واپسین ایام سلطنت وی شکستها و تحقیرهای بسیاری نصیب ایرانیان و حکومت ساسانی شد. رفتار وحشیانه و غیرعقلانی خسرو با زیردستان و درباریان و فرماندهان سپاه که کاملاً بوی دیوانگی و جنون میداد، اوضاع را وخیمتر کرد و دامنهٔ بحرانها گسترش پیدا کرد. او با وجود کمی نفرات سپاهی که در روزهای آخر برایش مانده بود، باز با لجاجتِ تمام پیشنهاد متارکهٔ جنگ را که از سوی هراکلیوس شده بود، نپذیرفت و بر مواضع پیشین خود اصرار ورزید. در واقع به همان اندازه که ایام پیشین برای ایرانیان درخشان و پرافتخار بودند، این واپسین ایام برایشان شرمآور، ناامیدکننده و خفتبار بود.<ref>{{پک|رجبی|۱۳۸۳|ک=هزارههای گمشده|ص=جلد پنجم: ساسانیان (فروپاشی زمامداری ایران باستان)، ص ۳۶۴}}</ref> |
|||
با کشته شدن خسرو پرویز، شیرازهٔ دولت ساسانی از هم گسست. پس از او، قدرت سیاسی در خاندان ساسانی به شدت متزلزل شد. هیچکدام از کسانی که پس از او با عنوان شاه به تخت سلطنت نشستند - یا نشانده شدند - نتوانستند قدرت زیادی به دست آورند، و به همین جهت هم نتوانستند بر اوضاع مسلط شوند. سرداران و فرماندهان سپاه گرفتار نفاق و اختلاف و با یکدیگر در ستیز بودند، و کسی پیدا نشد که بتواند قدرت پیشین را احیا کند و بر مشکلات فراوان مملکت فایق آید و امور ازهمگسیختهٔ کشوری و لشکری را سامان دهد.<ref>{{پک|محمدی ملایری|۱۳۷۹|ک=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال|ص=ج ۱، صص ۲۹۶–۲۹۵}}</ref> کمی پس از مرگ خسرو، اوضاع ساسانیان چنان آشفته شد که حتی دو تن از دختران او به نامهای [[پوران]] ([[پوراندخت]]) و [[آذرمیدخت]] نیز توانستند برای مدت کوتاهی شاهی کنند. پیش از آن پادشاهی زنان در خاندان ساسانی سابقه نداشت؛ و حکومت کردن این دو خواهر احتمالاً بدان سبب بوده که در نتیجهٔ کشتارهای قباد دوم، دیگر فرزند ذکوری برای عهدهدار شدن سلطنت باقی نمانده بودهاست. در فاصلهٔ ۶۳۰، یعنی زمانی که پوران درگذشت، و ۶۳۲ یعنی روی کار آمدن یزدگرد سوم، شاهان متعددی به تخت نشستند که هیچکدام نتوانستند دوام بیاورند.<ref>{{پک|دریایی|۱۳۹۷|ک=شاهنشاهی ساسانی|ص=۵۵–۵۴}}</ref> |
|||
=== خسرو پرویز و پیشرفت موسیقی ایرانی === |
|||
دورهٔ پادشاهی خسرو پرویز، عصر طلایی موسیقی در ایران محسوب میشود. با آنکه پیش از او، در دورههای خسرو انوشیروان، [[بهرام گور]] و حتی اردشیر یکم نیز پادشاهان به موسیقی علاقهٔ خاصی نشان میدادند، اما اوج ترقی موسیقی مربوط به دوران خسرو پرویز است. رامشگران و خنیاگران عالیرتبه و برجستهای در دربار این پادشاه حضور داشتند که معروفترین آنها، [[سَرکَش]]، [[باربَد]] ([[پهلبد]]؛ [[فهلبد]])، [[سرکب]] و [[نکیسا]] بودهاند. در بین این افراد، علیالخصوص باربد مقام ویژهای دارد. اختراع [[دستگاه موسیقی|دستگاههای موسیقی]] ایرانی را به او نسبت میدهند. این استاد بزرگ، تأثیر بسزایی روی موسیقی ساسانی گذاشتهاست. هنوز هم در ممالک اسلامی، آثاری از الحان باربد باقی ماندهاست. در موسیقی سنتی ایرانی نیز بقایایی از آثار و زحمات این استادکار بزرگ موسیقی باقی است. موسیقی عربی، هم در شکل رایج آن در [[بغداد]] و هم به اشکال [[حجازی]] و [[اندلسی]]، تا حدودی تحت تأثیر موسیقی ساسانی قرار داشتهاست. دستگاههای موسیقی منسوب به باربد، مرکب از هفت [[خسروانی]] و سی [[لحن]] و ۳۶۰ [[دستان]] بود؛ که با ایام هفته و سی روز ماه و ۳۶۰ روز سال ساسانیان تناسب داشتهاست. از منظرهٔ شکارگاه خسرو در نقش برجستهٔ طاق بستان چنین به نظر میرسد که چنگ، محبوبترین و موردتوجهترین آلت موسیقی در آن دوران بودهاست. با این حال از آلات دیگر هم استفاده میشده، مانند شیپور، تَنبور (تمبور)، عود هندی به اسم ون و عود معمولی به اسم دار، بربط (بَربود)، سنتور موسوم به کُنّار، نای و قرهنی موسوم به مار و طبل کوچکی به نام دُمبَلَگ.<ref>{{پک|کریستنسن|۱۳۸۹|ک=ایران در زمان ساسانیان|ص=۴۶۸–۴۶۴}}</ref><ref>{{پک|زرینکوب|۱۳۹۶|ک=تاریخ مردم ایران|ص=ج ۱، ص ۵۲۴}}</ref> |
|||
== یادداشتها == |
|||
{{کوچک}} |
|||
{{notelist|3}} |
|||
{{پایان کوچک}} |
|||
== پانویس == |
== پانویس == |
||
{{پانویس| |
{{پانویس|۳}} |
||
== منابع == |
== منابع == |
||
=== منابع فارسی === |
|||
* {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =تفضلی| نام =احمد| پیوند نویسنده =احمد تفضلی| عنوان =تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام| کوشش =[[ژاله آموزگار]]| سال =۱۳۷۸| ناشر =انتشارات سخن|مکان =تهران| شابک =978-964-372-469-6}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=آموزگار |نام=ژاله |کتاب=زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن | ناشر=معین |سال=۱۳۷۵ |مکان= |شابک=}} |
|||
* زرینکوب، عبدالحسین. ''تاریخ مردم ایران''. تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۴{{بدون شابک}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی= زرینکوب|نام=عبدالحسین |کتاب=تاریخ مردم ایران؛ جلد اول: ایران قبل از اسلام| ناشر=امیرکبیر |سال=۱۳۹۶ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* پورداود، ابراهیم. ''آناهیتا، پنجاه گفتار پورداود''، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۳{{بدون شابک}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=آژند |نام=یعقوب |کتاب=ایران باستان | ناشر=مولی |سال=۱۳۸۹ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* پیرنیا، حسن (مشیرالدوله). ''تاریخ باستانی ایران''. تهران: انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۶۲{{بدون شابک}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=تفضلی |نام=احمد |کتاب=تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام | ناشر=سخن |سال=۱۳۷۸ |مکان= |شابک=}} |
|||
* طبری، محمدبن جریر. ''تاریخ طبری''. جلد دوم. تهران: [[انتشارات اساطیر]]، ۱۳۶۲{{بدون شابک}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=تقیزاده |نام=حسن |کتاب=از پرویز تا چنگیز؛ استیلای عرب تا ایلغار مغول در ایران | ناشر=انتشارات کتابخانهٔ طهران |سال=۱۳۰۹ |مکان= |شابک=}} |
|||
* رضا، عنایتالله. ''ایران و ترکان در روزگار ساسانیان''. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵{{بدون شابک}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=جلیلیان |نام=شهرام |کتاب=تاریخ تحولات سیاسی ساسانیان | ناشر=سمت (سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها) |سال=۱۳۹۶ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* محمدی ملایری، محمد. ''تاریخ و فرهنگ ایران''. جلد اول. تهران: [[انتشارات توس]]، ۱۳۷۹. شابک: ۷–۵۲۷–۳۱۵–۹۶۴ |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=دریایی |نام=تورج |کتاب=شاهنشاهی ساسانی|ترجمه=مرتضی ثاقبفر | ناشر=ققنوس |سال=۱۳۹۷ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=دورانت |نام=ویل |ترجمه=احمد آرام، امیرحسین آریانپور و دیگران، سرویراستار: محمود مصاحب |کتاب=تاریخ تمدن | ناشر=علمی و فرهنگی |سال=۱۳۷۸ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=رجبی |نام=پرویز |کتاب=هزارههای گمشده، جلد پنجم: ساسانیان؛ فروپاشی زمامداری ایران باستان | ناشر=توس |سال=۱۳۸۳ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=رضا |نام=عنایتالله |کتاب=ایران و ترکان در روزگار ساسانیان | ناشر=انتشارات علمی و فرهنگی |سال=۱۳۷۴ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=علیبابایی |نام=غلامرضا |کتاب=تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی) | ناشر=محقق |سال=۱۳۸۹ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=غفوروف |نام=باباجان |کتاب=تاجیکان؛ تاریخ قدیم، قرون وسطی و دورهٔ نوین | ناشر=موسسه انتشاراتی عرفان |سال=۱۳۷۷ |مکان= |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=قدیانی |نام=عباس |کتاب= فرهنگ فشردهٔ تاریخ ایران؛ از آغاز، تا پایان قاجاریه | ناشر= جاودانخرد|سال=۱۳۷۶ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=کریستنسن |نام=آرتور امانوئل |کتاب=ایران در زمان ساسانیان|ترجمه=رشید یاسمی | ناشر=نگاه |سال=۱۳۸۹ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=محمدی ملایری |نام=محمد |کتاب=تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی | ناشر=توس |سال=۱۳۷۹ |مکان= تهران|شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=محمودآبادی |نام=اصغر |کتاب=شاهنشاهی ساسانیان در گزارشهای تاریخی اسلامی و غربی | ناشر=افسر |سال=۱۳۸۶ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=مکنزی |نام= |کتاب=فرهنگ کوچک زبان پهلوی | ناشر=پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی |سال=۱۳۷۹ |مکان= |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=نژاداکبری مهربان |نام= مریم |کتاب=شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی | ناشر=نشر کتاب پارسه|سال= ۱۳۸۷ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=نفیسی |نام=سعید |کتاب=تاریخ تمدن ایران ساسانی | ناشر=نشر کتاب پارسه |سال=۱۳۸۸ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=نولدکه |نام=تئودور |کتاب=تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان|ترجمه=عباس زریاب خویی | ناشر=انتشارات انجمن آثار ملی |سال=۱۳۵۸ |مکان= |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=ویسهوفر |نام= یوزف|ترجمه=مرتضی ثاقبفر |کتاب= ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد| ناشر=ققنوس|سال=۱۳۹۶ |مکان=تهران|شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=فرای |نام=ریچارد|نام خانوادگی۲=یارشاطر|نام۲=احسان|نام خانوادگی۳= دیگران |ترجمه=حسن انوشه|کتاب=تاریخ ایران کمبریج؛ از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان (جلد سوم، بخش اول) | ناشر=امیرکبیر |سال=۱۳۸۹ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=قدیانی |نام=عباس |کتاب=تاریخ کامل ایران زمین | ناشر= آرون|سال=۱۳۸۷ |مکان=تهران |شابک=}} |
|||
=== منابع لاتین === |
|||
{{چپچین}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Chrysostomides |نام=Julian & Charalambos Dendrinos |کتاب=Porphyrogenita: Essays on the History and Literature of Byzantium and the Latin East (in Honour of Julian Chrysostomides) | ناشر=Ashgate Publishing |سال=2003 |مکان= |شابک=0-7546-3696-8|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Crawford |نام=Peter |کتاب=The War of the Three Gods: Romans, Persians and the Rise of Islam | ناشر=Pen and Sword |سال=2013 |مکان= |شابک=978-1-4738-2865-0|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Davies |نام=Norman |کتاب=Europe: a history | ناشر=HarperCollins.N |سال=1998 |مکان= |شابک= |زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Foss |نام=Clive |کتاب=The Persians in Asia Minor and the End of Antiquity | ناشر=The English Historical Review, Oxford University Press |سال=1975 |مکان= |شابک=|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Fouracre |نام=Paul |کتاب=The New Cambridge Medieval History, vol. I: c. 500 - c. 700 | ناشر=Cambridge University Press |سال=2008 |مکان= |شابک=|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Gibbon |نام=Edward |کتاب=The History of the Decline and Fall of the Roman Empire, vol. 8 | ناشر=University of Chicago |سال= 2014|مکان= |شابک=978-1-376-42101-9|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Greatrex |نام=Geoffrey & Samuel N. C. Lieu |کتاب=The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630 | ناشر=Taylor & Francis |سال=2002 |مکان=|شابک=|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Kaegi |نام=Walter Emil |کتاب=Heraclius: Emperor of Byzantium| ناشر=Cambridge University Press |سال=2003 |مکان= |شابک=0-521-81459-6|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Kazhdan |نام=Alexander Petrovich |کتاب=the Oxford dictionary of Byzantium | ناشر= Oxford University Press|سال=1991 |مکان= |شابک=978-0-19-504652-6|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Luttwak |نام=Edward N|کتاب=The Grand Strategy Of The Byzantine Empire | ناشر=Harvard University Press |سال=2009 |مکان= |شابک=0-674-03519-4|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Norwich |نام=John Julius |کتاب=A Short History of Byzantium | ناشر=Vintage Books |سال=1997 |مکان= |شابک=0-679-77269-3|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Oman |نام=Charles |کتاب=Europe 476-918 | ناشر=Macmillan |سال=1893 |مکان= |شابک=|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Parkes|نام=James |کتاب=a history of Palestine from 135 A.D. to modern times | ناشر=Victor Gollancz Ltd |سال=1949 |مکان= |شابک=|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Pourshariati |نام=Parvaneh |کتاب=Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran | ناشر=I.B. Tauris |سال=2008 |مکان= |شابک=978-1-84511-645-3|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Runciman |نام=Steven |کتاب=The First Crusade | ناشر=Cambridge University Press |سال=2005 |مکان= |شابک=0-521-61148-2|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=THOMSON |نام=R. W. |کتاب=The Armenian History Attributed to Sebeos | ناشر= Liverpool University Press|سال=1999 |مکان= |شابک=|زبان=en}} |
|||
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=Treadgold |نام=Warren T. |کتاب=A History Of The Byzantine State And Society | ناشر=Stanford University Press |سال=1997 |مکان= |شابک=0-8047-2630-2|زبان=en}} |
|||
{{پایان چپچین}} |
|||
{| align="center" cellpadding="2" border="2" |
{| align="center" cellpadding="2" border="2" |
||
|- |
|- |
||
خط ۱۹۱: | خط ۴۳۷: | ||
{{ترتیبپیشفرض:خسرو دوم}} |
{{ترتیبپیشفرض:خسرو دوم}} |
||
[[رده:خسرو پرویز]] |
[[رده:خسرو پرویز]] |
||
[[رده:اعدامشدگان اهل ایران]] |
[[رده:اعدامشدگان اهل ایران]] |
||
[[رده:افراد جنگهای ایران–روم]] |
|||
[[رده:اهالی ایران در سده ۶ (میلادی)]] |
|||
[[رده:اهالی ایران در سده ۷ (میلادی)]] |
|||
[[رده:پادشاهان شاهنامه]] |
|||
[[رده:حکمرانان خاورمیانه در سده ۶ (میلادی)]] |
|||
[[رده:حکمرانان خاورمیانه در سده ۷ (میلادی)]] |
|||
[[رده:درگذشتگان ۶۲۸ (میلادی)]] |
|||
[[رده:رهبران برکنارشده توسط یک کودتا]] |
|||
[[رده:زادگان ۵۹۰ (میلادی)]] |
|||
[[رده:زادگان دهه ۵۷۰ (میلادی)]] |
|||
[[رده:شاهنشاهان ساسانی سده ۶ (میلادی)]] |
|||
[[رده:شاهنشاهان سده ۷ (میلادی) ساسانی]] |
|||
[[رده:شخصیتهای هزار و یک شب]] |
|||
[[رده:مرزبانهای ساسانیان آلبانیای قفقاز]] |
نسخهٔ ۳۰ مهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۲۲:۳۱
خسرو پرویز | |
---|---|
شاهنشاه ایران و انیران و آناتولی مصر | |
![]() | |
همسران | شیرین مریم،[۱] گردیه[۱] شکراسپهانی |
فرزند(ان) | شیرویه پوراندخت آزرمی دخت توراندخت شهریار مردانشاه نستور فرود جوانشیر یزداندار فرخزادخسرو و … |
دودمان | ساسانیان ![]() |
خسرو دوم (دور اول حکومت: ۵۹۰ م.، دور دوم: ۶۲۸–۵۹۱ م.)، ملقب به خسرو پرویز (اَپرویز؛ اَبرویز، یعنی خسرو فیروز و ظفرمند)، شاهنشاه ساسانی، فرزند هرمز چهارم و نوهٔ خسرو اول، انوشیروان بود که در اثر کشمکشهای درباری و حکومتی و جنگ قدرت توانست بر تخت شاهی ساسانیان بنشیند. در اواخر دورهٔ پادشاهی هرمزد چهارم، یکی از سرداران معروف به نام بهرام چوبین، از بزرگزادگان خاندان اشرافی مهران، که بهرغم خدمات و جانفشانیهای بسیارش مورد اهانت شاه قرار گرفته بود، علیه هرمزد شورید و ادعای پادشاهی کرد و با سپاهش به پایتخت لشکر کشید. خسرو، پسر و ولیعهد هرمزد که در آن زمان در آذربایجان و ارمنستان از سوی پدر حکومت داشت، از فرصت استفاده کرد و با آمدن به تیسفون، به تخت نشست. او سعی کرد بهرام را با وعده و وعیدهای بسیار به تبعیت از خود متقاعد کند، اما بهرام حاضر به مصالحه و به رسمیت شناختن خسرو نشد. در نتیجه خسرو ناگزیر با زن و فرزندان و خانوادهاش از پایتخت گریخت و به موریکیوس، امپراتور بیزانس پناه برد. موریکیوس او را با لشکری یاری داد، و خسرو به پشتوانهٔ سربازان بیزانسی و دیگر نیروهایی که به او پیوسته بودند، توانست بهرام را - که حدود یک سال حکومت کرده بود و ظاهراً بزرگان و اشراف ساسانی دل خوشی از او نداشتند - شکست دهد. بهرام به نواحی شرقی، نزد ترکان گریخت و در نهایت به تحریک خسرو به قتل رسید.
در اوایل حکومت خسرو، روابط ایران و بیزانس به سبب حمایتی که موریکیوس از خسرو کرده بود، گرم و دوستانه بود. اما هنگامی که موریکیوس در اثر شورش سربازان به قتل رسید و خاندانش تارومار شدند (۶۰۲ م.)، خسرو به بهانهٔ خونخواهی امپراتور مقتول به بیزانس لشکر کشید. دو فرمانده نامدار خسرو، شهربراز و شاهین، توانستند به سرعت در خاک بیزانس پیشرفت کنند و ارمنستان روم، سراسر آسیای صغیر تا خود کنستانتینوپل، شهرهای میانرودان، سوریه، فلسطین، مصر و حتی شاید لیبی و حبشه را به تصرف خود درآورند. در نواحی شمالی و شرقی شاهنشاهی نیز دیگر سرداران ایرانی موفقیتهایی در برابر ترکان و هپتالیان به دست آوردند. فوکاس (۶۰۲-۶۱۰ م.)، فرمانده شورشیان بیزانسی که به جای موریکیوس نشسته بود، پس از چند سال حکومت ناموفق در اثر لشکرکشی و حملهٔ یکی از سرداران بیزانسی به نام هراکلیوس (که در منابع اسلامی به هرقل معروف است) از حکومت خلع و کشته شد.
در دورهٔ هراکلیوس نیز جنگ با خسرو ادامه یافت. امپراتور جدید در ابتدا توفیقی در جنگ با دشمنان حاصل نکرد. در این زمان وضعیت بیزانس بسیار وخیم و این امپراتوری از هر سو در معرض تاختوتاز بود. حتی در مقطعی، پایتخت آن کنستانتینوپل نیز به وسیلهٔ ایرانیان و آوارها محاصره شد. کار به جایی رسید که هراکلیوس از شدت یأس و استیصال تصمیم گرفت پایتخت را به کارتاژ در شمال آفریقا منتقل کند، اما روحانیون و ارباب کلیسا مانع شدند و وعدهٔ یاری دادند. آنها ذخایر و نفایس و نقود کلیساها را تماماً در اختیار هراکلیوس گذاشتند تا به مصرف جنگ با ایران برساند؛ چیزی که برخی از آن به نخستین جنگ صلیبی تعبیر کردهاند. هراکلیوس با تقویت قوایش و بسیج نیروهای عمومی در سال ۶۲۲ م. مقابلهٔ مؤثر با ساسانیان را آغاز کرد و در مدت شش سال (تا ۶۲۸ م.) لشکرکشیهایی به متصرفات بیزانسی ساسانیان و حتی قلمرو سنتی آنها انجام داد. او فرماندهی کاردان و شایسته و استراتژیستی نابغه بود. در یکی از لشکرکشیهایش، او به جای حمله به دشمن از راه خشکی، از طریق دریای سیاه به ارمنستان هجوم برد. آذربایجان و ارمنستان را تصرف کرد، و نهایتاً چنان پیش رفت که با سپاهش به نزدیکی تیسفون رسید. با این حال به دلیل اوضاع نامساعد و نداشتن ادوات محاصره و قلعهکوبی، به تصرف تیسفون نپرداخت و با فرستادن پیام متارکهای به خسرو، بازگشت. خسرو که پس از کامیابیهای برقآسا و خیرهکننده بر رومیان، اکنون شکست فضاحتباری از آنها خورده بود، با لجاجت تمام پیشنهاد صلح هراکلیوس را نپذیرفت و همهٔ تقصیرات را به گردن سرداران و فرماندهانش انداخت و با بیپروایی به توبیخ و مجازات آنها پرداخت. نهایتاً اشراف و سرداران ناراضی با پسر بزرگ خسرو به نام شیرویه که او هم از انتخاب نشدن خود به ولایتعهدی ناخرسند بود، همدست شدند و خسرو را از سلطنت خلع کردند و با نسبت دادن اتهاماتی به او، وی را به قتل رساندند. پس از آن شیرویه به سلطنت انتخاب شد (۶۲۸ م).
پادشاهی خسرو پرویز، آخرین سلطنت باشکوه ایران باستان بود. دربارهٔ شکوه و جلال دربار و زندگانی او، قصرها و عمارات، تجملات و اسباب زندگانی و ادوات تفریح و سرگرمی و عیش و عشرت رؤیایی او سخن بسیار رفتهاست. خسرو بیش از هر چیز به ظروف تزئینی و گرانبها، عطریات و روایح، اطعمهٔ لذیذ و زنان زیبارو علاقه داشت. وی به موسیقی نیز توجه نشان میداد و دربارش محفل هنرنمایی خُنیاگران و رامشگران پرشماری بود که برخی از آنان مانند باربد و نکیسا در سایهٔ شهرت و هنردوستی و هنرپروری خسرو، معروفیتی افسانهای در تاریخ یافتهاند. خسرو پرویز را پادشاهی بوالهوس، تندخو، تجملگرا، شهوتران، جاهطلب، خودسر، بیمبالات و بسیار پرنخوت میدانند که با اینکه نخست به دستاوردهای نظامی چشمگیری در شرق و غرب (مخصوصاً در غرب) دست یافت و تقریباً بیزانس را به زانو درآورد و به گفتهای حدود قلمرو شاهنشاهی را از حدود قلمرو هخامنشیان هم فراتر برد، اما نهایتاً در اثر بیخردی و کوتهفکری خود و عدم حزم و احتیاط؛ نیز تندخویی با زیردستان خدوم و صادق و صدور فرامین سنگدلانه و نامنصفانه در حق آنان، میراث گرانسنگ مُلک پدرانش را در مدتی کوتاه به ورطهٔ انحطاط و سقوطی هولناک و زیانبار راند. ضعف ساسانیان موجب طمعورزی اعراب و در نتیجه تعرضات و دستاندازیهای گاهوبیگاه آنها به ایرانشهر در اواخر حکومت ساسانی شد، و اندکی بعد در دورهٔ جانشینان نالایق و ضعیفالنفس خسرو، ایران به دست اعراب نومسلمان افتاد و عمر شاهنشاهی چهارصد سالهٔ ساسانی به پایان رسید.
ریشه و معنای نام
این واژه در اوستا به صورت hu-sravah (هوُ-سْرَوَه؛ به معنای نیک سروده شده؛ نیکنام، مشهور)، در سانسکریت به صورت sushravas، در پهلوی به اشکال husruv و xu-srav (به معنی نیکشهرت و خوشآوازه) و در پازند به شکل xosrau آمده و معرب آن کسریٰ است که در فرهنگ اسلامی - ایرانی به معنای پادشاه، مَلِک و شاهنشاه (یعنی در واقع هر پادشاه صاحب شوکت و جلال که شاهان و شاهکانی را تحت امر و نفوذ خود دارد) در نظر گرفته شدهاست. این نام در فرهنگ دورهٔ اسلامی در برابر واژهٔ قیصر[الف] و متناظر با آن به کار رفتهاست. جمع آن به شکل خسروان است که بیشتر در ادبیات فارسی استعمال شده. فیروزآبادی، صاحب قاموس میگوید: لقب سلاطین ایران، و معنی آن واسعالملک است؛ یعنی صاحب کشوری پهناور. از پادشاهان ساسانی، دو تن به این نام بودهاند: یکی خسرو اول ملقب به انوشیروان و دیگری خسرو دوم ملقب به اپرویز یا پرویز. در دورههای مختلف نیز (از جمله در دوران اسلامی) شاهان، حاکمان، سرداران و افراد مختلف دیگری به این نام وجود داشتهاند.[۲][۳]
دودمان ساسانی
ساسانیان واپسین حکومت ایران باستان بودند که بین سالهای ۲۲۶[ب] و ۶۵۱ میلادی بر ایرانشهر حکومت کردند.[۴] بنیانگذار این سلسله، اردشیر پابکان، از خاندان ساسان بود که با اردوان، آخرین شاهنشاه اشکانی جنگید؛ او را شکست داد و پادشاهی جدیدی تأسیس کرد. اخلاف اردشیر حدود چهار سده بر پهنهٔ گستردهای از جهان باستان حکومت کردند. آنها نخست فرمانروایان محلی استخر در نزدیکی تخت جمشید بودند و سپس به تدریج قلمرو حکومتیشان را از حدود سالهای ۲۰۵/۲۰۶ م. با تصرف سرزمینهای سایر شاهکان مناطق جنوبی گسترش دادند و طی سالهای بعد تمام قلمرو پارتیان و از جمله شمال شرقی عربستان را تصرف کردند. ویسهوفر دربارهٔ ساسانیان مینویسد: «آنچه آنها از پیشینیان خود به ارث بردند، غیر از بسیاری ابتکارات در زمینههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، مسائل سیاست خارجی و داخلی از لحاظ فرمانروایی بر ایران و بینالنهرین بود. این مسائل عبارت بودند از دشمنان بالقوهٔ غربی و شرقی (رومیان و قبایل بیابانگرد) و رقابت میان شاهان و اشرافیت زمیندار. ساسانیان نیز به نوبهٔ خود با وجود بحرانهای بزرگ اواخر سدهٔ سوم (جنگ برادرکشی و شکست در برابر رومیان) و بحرانهای قرن پنجم (شکست در برابر هپتالیان، خشکسالی و شورشهای مردمی) توانستند تاج و تخت و سلطنت خود را بیش از ۴۰۰ سال حفظ کنند. دورههای اوج امپراتوری آنها، زمان سلطنت اردشیر یکم و پسرش شاپور یکم و پادشاهی شاپور دوم در قرن چهارم و خسرو یکم (انوشیروان) در سدهٔ ششم میلادی بود. ساسانیان به برکت تأثیری که در توسعهٔ تاریخ ملی ایران بر جای نهادند، توانستند دوشبهدوش پادشاهان اسطورهای باستان و کیانیان ایران خاوری، به عنوان فرمانروایان تمامعیار ایرانی جایگاهی ویژه یابند و در حماسهٔ فردوسی و اشعار نظامی، و نیز در تاریخهای مورخان اسلامی و قصههای مردمی جاودانه شوند».[۵]
اطلاعات گوناگون بسیاری دربارهٔ این سلسله باقی ماندهاست که به ما در شناخت تاریخ و سرگذشت این دودمان شاهی و اوضاع و احوال اجتماعی، سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی و هنری سرزمین ایران و ساکنان آن مقارن این زمان یاری میدهد.[۶]
ساسانیان پیش از خسرو پرویز
پادشاهی خسرو انوشیروان
دورهٔ سلطنت خسرو اول ملقب به انوشیروان و معروف به انوشیروان دادگر،[پ] درخشانترین دورهٔ فرمانروایی ساسانیان تحت حمایت روحانیون زرتشتی بود که با انجام برخی اصلاحات توسط پادشاه و بازگشت به عرف و سنن پیشین زندگی اجتماعی همراه شد. سرکوب مزدکیان باعث شد دین زرتشتی و طبقهٔ روحانیت آن اعتلا پیدا کند و نیز طبقهبندی سنتی جامعه که پیش از مزدک وجود داشت، احیا شود. هرچند اعتلای روحانیت زرتشتی از همان آغاز حکومت ساسانی تدریجاً شروع شده و در دورههای مختلف ادامه پیدا کرده بود، اما دورهٔ انوشیروان - که نزدیک نیم سده به طول کشید - به دلیل اهمیتی که او به منزلت روحانیون و گردآوری، تدوین و بازنویسی متون دینی میداد، با سایر دورهها متفاوت است. هرچند ساسانیان پس از خسروی اول بیش از یک قرن نتوانستند دوام بیاورند، اما خسرو یکچند توانست آسیبی را که جنگهای خود و پدرش به کشور زده بود، بهوسیلهٔ برخی اصلاحات جبران کند و سقوط گریزناپذیر حکومت را با دمیدن جانی تازه در کالبد آن کمی به تعویق اندازد.[۷]
اصلاحات خسرو انوشیروان بیشتر به سود هیئت حاکمه و تشکیلات نظامی و اداری بود، اما عامهٔ مردم هم از برکات آن بینصیب نماندند. خسرو نخست به تنظیم روابط جنسی و مسائل زناشویی و خانوادگی جامعه که در نتیجهٔ نهضت مزدکیان دگرگون شده بود، پرداخت؛ اقداماتی اصلاحی برای رفع آن دسته از اشکالاتی که نهضت مزدک از بطن آن برخاسته یا بدان منجر شده بود.[۸] عمده اصلاحات خسرو مربوط به مالیاتها و خراجستانی بود و ظاهراً از نظام مالیاتگیری رومی تأثیر پذیرفته بود. مأموران مالیاتی موظف شدند حال و روز رعیت و جانب انصاف را رعایت کنند، و بازرسانی نیز برای نظارت گمارده شدند. اراضی کشاورزی دوباره مساحی و نقشهبرداری شد و ولایات و ایالات بار دیگر بار تقسیمبندی شدد. این اصلاحات علاوه بر اینکه اوضاع آشفتهٔ اجتماعی را اندکی بهبود بخشید، موجب تقویت خزانه هم شد. در نتیجه سپاه قوتی گرفت و خسرو توانست به برخی موفقیتهای نظامی دست یابد. اصلاحات دیگر مربوط به امور نظامی و لشکری میشد. تا سدهٔ ششم میلادی، نظامیان ساسانی یک فرمانده کل داشتند که ایران اسپهبد (ایران سپاهبذ) نامیده میشد. انوشیروان این مقام را ملغی کرد و قلمروش را به چهار بخش یا کوست[ت] تقسیم نمود و یک اسپهبد (سپاهبذ، فرمانده عالی لشکر) در رأس هر یک از این بخشها قرار داد؛ چه تمرکز قدرت نظامی در دست فرمانده واحد را برای تاج و تخت مضر میدید. به این ترتیب چهار اسپهبد برای شرق، جنوب، غرب و شمال تعیین شدند، و اجازه یافتند به اخذ مالیات بپردازند و بخشی از مالیات زمین را صرف هزینههای نگهداری سپاه خود کنند.[۹][ث] از لحاظ مذهبی، هر کوست تحت ریاست یک رَد[ج] یعنی مرشد معنوی قرار داشت. اسپهبدان به عنوان مأمورین مهم دولتی هر کدام در قلمرو خود صاحب اختیار بودند و معاونی زیر دست خود داشتند که نامش در برخی منابع پاذگوسپان (پادگوسپان؛ پاذوسبان، پادوسبان) و در برخی دیگر مرزبان آمدهاست.[چ] این چهار صاحبمنصب زیردست، با اینکه تحت فرمان اسپهبدان بودند، اما مرتبهای بسیار ممتاز داشتند.[۱۰] تغییرات و اصلاحاتی از این دست هم فرودستان را تا حدی از تعدی زورمندان حفظ کرد و هم توانست اشراف را بیآنکه آنها را به عصیان و شورش وادارد، تحت نظارت قوانین جدید درآورد.[۱۱] علاوه بر این اقدامات اصلاحی، دوران طولانی پادشاهی خسروی اول از نظر گسترش هنرها و تألیف و ترجمه و تدوین آثار گوناگون ادبی و دینی و علمی نیز اهمیت دارد.[۱۲]
سلطنت هرمزد چهارم و کارنامهٔ او
هرمزد چهارم در سال ۵۷۹ میلادی جانشین پدرش انوشیروان شد و تا سال ۵۹۰ م. سلطنت کرد.[۱۳] او از بعضی جهات خلف صالح پدر و در کردار و طرز حکومتداری، مشابه او بهشمار میرفت. حتی برخی او را بیش از انوشیروان مستحق داشتن لقب عادل میدانند.[۱۴] گفته شده که هرمزد نسبت به ضعفا و فقرا دلرحم، و نسبت به اشراف و بزرگان حکومتی سختگیر و شدیدالعمل بودهاست. وی را فرمانروایی نیکوسرشت و دوستدار و طرفدار قشرها فرودست جامعه شمردهاند. بلعمی به صراحت میگوید که هرمزد در اجرای عدالت بین مردم، از پدرش انوشیروان هم برتر بوده. با این حال در منابع شرقی، از جمله نوشتههای مسلمانان، دوستی و دشمنی و حب و بغض نسبت به او به طرز عجیبی درهم آمیخته و نظرات دربارهٔ او ضد و نقیض است. به عقیدهٔ کریستنسن، احتمالاً دلیل وجود چنین نظرات متناقضی این بوده که در دورهٔ اسلامی، هنگامی که خداینامگهای ساسانی را ترجمه میکردند و آنها را به شکل جدیدی درمیآوردند، از منابع متعددی استفاده کردهاند که در آنها، از یک سو عقاید برخاسته از احساسات تودههای فرودست و رعایای ساسانیان وجود داشته و از دیگر سو نظرات و احساسات روحانیون و اشراف صاحب امتیاز؛ و این نظرات مختلف با هم تلفیق شده و چنین مجموعهای از رویکردها را نسبت به هرمزد پدیدآورده است. مثلاً طبری میگوید که هرمزد پادشاهی باادب و احسان و دوستدار ضعیفان و فقیران بود و بر اشراف سخت میگرفت؛ پس در کین او ثابت شدند و او نیز کین آنان در دل گرفت…». بلعمی نیز چنین میآورد: «اما عیب او آن بود که مردمان بزرگ را خرد داشتی و حق ایشان نشناختی و درویشان و حقیران را برگزیدی و هرکس که بر ضعیفی ستمی کردی، او را بکشتی؛ تا بهشمار آمدی سیزدههزار[ح] کس از بزرگان و مهتران بدین سبب کشته بود، و بدین سبب درویشان او را زشت داشتندی و مهتران او را دشمن».[۱۵] علاوه بر آن، او بسیاری از بزرگان را نیز به زندان انداخت و تنزل رتبه داد.[۱۶] تاریخنگاران رومی، طبق معمول اینگونه موارد، هرمزد را پادشاهی ستمکار، خودخواه، بداندیش، و نسبت به رعایا قسیالقلب دانستهاند.[خ] بالعکس، عیسویان ایرانی از او به نیکی یاد کردهاند، چون طبق گفتهٔ طبری، در قبال سختگیریهای هیربدان نسبت به نصارا اینگونه دستور داده بود: «همچنان که تخت ما نمیتواند فقط بر دو پایهٔ پیشین بایستد و از دو پایهٔ پسین بینیاز باشد، دولت ما نیز با رنجش و انزجار رعایای عیسوی و سایر ملل متنوع کشور برپای نتواند ماند. پس باید که از آزار عیسویان دست بدارید، و در کارهای نیکو کوشا باشید، تا نصارا و پیروان سایر ادیان اعمال نیک شما را ببینند و به ستایش شما همزبان شوند و به دین شما روی آورند».[۱۷] از روایات نسطوری هم چنین برمیآید که توجه هرمزد به نصارا موجب خشم موبدان شده بود.[۱۸] تورج دریایی به نقل از ثئوفیلاکتوس میگوید که هرمزد نه بزرگی پدر را داشت و نه بینش سیاسی او را. او به خودپسندی و نخوت و استبداد شهره بود و دشمنان فراوانی برای خود در دربار تراشید.[د] همو به نقل از سبئوس مینویسد: «هرمز چهارم بسیاری از اشراف و بزرگان را که از او نفرت داشتند، بکشت.[ذ] او به حمایت از زمینداران کوچک یا دهقانان مرفه که احتمالاً به زیان اشراف رشد کرده و نیرومند شده بودند، ادامه داد و با روحانیون زرتشتی با خشونت رفتار کرد».[۱۹]
در هر حال هرمزد از همان ابتدای سلطنتش با بزرگان حکومتی و اشراف طرف شد. از آنجا که مادر هرمزد، برادرزادهٔ خاقان ترک بود، هرمزد را ترکزاد میگفتند، و به نظر میرسد معاندین او با بهرهگیری از این لقب میخواستند از یک سو هم انتساب او به نژاد اصیل ایرانی و تخمه و تبار ساسانی را نفی کنند و هم خوی تند و سنگدلی وی را به نوعی توجیه کرده باشند.[۲۰][ر]
چنین رفتارهایی، سرانجام موجب شورش علیه او شد. تساهل و تسامح او در مسئلهٔ دین و دینداری رعایا چیزی نبود که خوشایند زرتشتیان افراطی و رهبران مذهبی متعصب آنان قرار گیرد. حتی یشوع یبه[ز] با اجازهٔ پادشاه به سمت جاثلیقی رسید. این شخص بسیار مورد توجه پادشاه بود و با قرار دادن اخبار مربوط به حرکتها و فعالیتهای لشکر روم در اختیار ساسانیان، خدمات شایان توجهی به آنها میکرد.[۲۱]
اما با وجود دشمنی روحانیون زرتشتی نسبت به هرمزد، معلوم نیست که این قشر تا چه اندازه در خلع او از قدرت نقش ایفا کرده باشند. چیزی که دانستهاست، این که موبدان نتوانستند در این شورش، موقعیت پیشین خود را احیا کنند، اما طبقهٔ اشراف را باید محرک اصلی شورش مزبور دانست. هرمزد تدبیر لازم را در رفتار با این دسته نداشت.[۲۲] ثئوفیلاکتوس میگوید پیشگویان، به پادشاه خبر از وقوع شورشی داده بودند که نه تنها تاج و تخت؛ بلکه جان او را نیز خواهد گرفت. به همین جهت پادشاه نسبت به زیردستانش بدگمان بود و با آنان با شدت و قساوت رفتار میکرد. مورخان شرقی این حکایات را با آب و تاب بسیار آوردهاند. اما دلیل دیگری هم میتوان برای سقوط هرمزد قائل شد؛ تأسیسات نظامی و لشکری قدرتمندی که انوشیروان بنیان نهاده بود، در نبود فرمانروایی باتدبیر و باکیاست اثرات بدی به جا گذاشت که نخستین آنها را میتوان وقوع شورش علیه هرمزد و خلع او از سلطنت محسوب کرد.[۲۳]
شورش بهرام چوبین علیه هرمزد
در زمان هرمزد، ایران و بیزانس بار دیگر وارد جنگ با هم شدند. معروفترین و زبدهترین سرداران هرمزد، فردی بود به نام بهرام چوبین (وهرام ژوپین؛ وهرام زوبین)،[ژ] از مردم ری، پسر وهرام گشنسب[س] و از دودمان اشرافی اشکانی مهران؛ مرزبان ارمنستان و اثورپاتکان (آذربایجان)[۲۴] و فرماندهی توانمند و محبوب سپاهیان، و در عین حال پرنخوت و پرمدعا و سخت آزمند قدرت؛ و از این بابت به بزرگان ملوکالطوایفی قدیم شباهت داشت. در همین زمان (۵۸۸ م) علاوه بر مشکل رویارویی با بیزانس، یک مشکل دیگر هم از سوی شرق و شمال به وجود آمد: خاقان ترک که در منابع اسلامی شابه شاه (ساوه شاه؛[۲۵] سابه شاه)[ش] نامیده شدهاست،[ص] و گویا علاوه بر خیال انعقاد معاهدهٔ بازرگانی با بیزانس، رؤیای تسلط بر ایران و بیزانس را نیز در سر میپروراند، علیرغم خویشاوندیای که با هرمزد داشت، از وضع موجود - مخالفت بزرگان با هرمزد و اشتغال ساسانیان به جنگ با بیزانس - استفاده کرد[۲۶] و در سال ۵۸۸ م. به همراه اتباع هپتالیاش شروع به تاختوتاز در جنوب آمودریا کرد و سپاهیان ایران را در بلخ تاراند و تا شهرهای تالُقان،[ض] بادغیس و هرات پیش رفت. در همین هنگام اعراب مرزنشین در حدود فرات به سرکردگی دو شیخ به نامهای عباس احول و عمرو بن ازرق هم بر ساسانیان شوریدند و سرزمینهایی را که تا کرانههای فرات امتداد داشتند، مورد غارت قرار دادند.[۲۷] طوایف ترک و خزر نیز از طریق خزر و تنگهٔ داریال (دربند بابالابواب) به آران و ارمنستان حمله کردند.[۲۸][۲۹]
هرمزد، بهرام را با سپاهی به دفع متجاوزان شرقی گسیل کرد. سپاه بهرام کمتعداد، ولی متشکل از جنگاورانی زبده و کارآزموده بود، و او توانست خاقان را به شدت شکست دهد. بهرام حتی شابه شاه را هم کشت. سپس جنگ دیگری با دشمن کرد که در آن پسر خان بزرگ هم به اسارت درآمد.[۳۰] در این جنگ، گذشته از غنایم سرشار و باورنکردنیای که به دست ایرانیان افتاد، آنها ترکان را به پرداخت باج نیز واداشتند (۵۸۸ م).[۳۱][ط] همچنین هرمزد سپاه بزرگی به جنگ خزرها فرستاد، و آنان را به سختی شکست داد و مجبور به بازگشت کرد.[۳۲] کار مقابله با شیوخ عاصی عرب هم آسان بود و آنها با دریافت مبلغی اندک، حاضر شدند از ادعاهای خود کوتاه بیایند و میانرودان ایران را تخلیه کنند.[۳۳]
این پیروزی چشمگیر و نیز پیشینهٔ تباری طولانیتر بهرام و خاندانش نسبت به ساسانیان،[ظ] باعث تکبر و نخوت هرچه بیشتر بهرام شد. هرمزد که کمکم از پیروزیهای این سردار نگران میشد،[۳۴] او را به فرماندهی کل سپاه در برابر بیزانس منصوب کرد و بلافاصله به جنگ در لازیکا، ارمنستان و نواحی جنوبی قفقاز گسیل داشت (۵۸۹ م). اما بهرام که از موفقیتهای چشمگیر پیشین و این انتصاب مهم بسیار مغرور شده بود، در جنگ با بیزانسیها شکست سختی خورد. هرمزد که فرصت مناسبی یافته و از شکست او باطناً خشنود شده بود و میخواست غرور وی را بشکند، به نشانهٔ تحقیر، دوکدان و جامهای زنانه برای او فرستاد و او را به طرز موهنی از فرماندهی سپاه عزل کرد.[۳۵] اما بهرام با نمایش زیرکانهای که ترتیب داد، موفق شد سپاه تحت امرش را در اهانتی که پادشاه به او کرده بود، شریک و همدرد کند و احساسات آنها را تحریک نماید. سربازان وفادار به بهرام، این توهین شاهنشاه به سردار محبوبشان را توهین به خود قلمداد کردند و به شدت برافروختند و بهرام به پشتگرمی این هواداران و به سبب اطمینان و اعتمادی که نسبت به وفاداری و سرسپردگی آنان داشت، علم طغیان علیه شاه برافراشت و اهانت شاه را با شورش و اعلام استقلال از حکومت مرکزی پاسخ داد (۵۸۹ م).[۳۶] این طغیان باعث شد آتش فتنههای گوناگون از هر گوشهٔ مملکت شعلهور شود، چون غیر از سپاه بهرام، دستههایی از یک سپاه دیگر هم که در حوالی نصیبین از بیزانسیها شکست خورده بودند و از خشم و تنبیه شاه میترسیدند، در طغیان با بهرام همنوا شدند.[۳۷] وضعیت در تیسفون هم به ضرر هرمزد بود: عدالت خشونتبار شاهنشاه و تندیهای او با نجبا و درباریان، آنان را سرخورده و به شدت از شخص شاه منزجر کرده بود. هیربدان و موبدان هم از سیاستهای دینی هرمزد شدیداً ناراضی بودند و در واقع هر چهار پایهٔ تخت سلطنت به لرزه افتاده بود.[۳۸]
واقعهٔ شورش بهرام از آن جهت که نخستین باری بود که فردی خارج از خاندان ساسان ادعای سلطنت و علیه حکومت مرکزی شورش میکرد، حائز اهمیت است. این شورش احتمالاً تکان شدیدی به ساسانیان وارد کرده بود.[۳۹] وقوع شورش مزبور شاید به سبب خصوصیات نظام متمرکز نیرومند و مشکلات تبلیغات مربوط به شاهنشاهی در حکومت ساسانی هنگام روی کار آمدن فرمانروایی ضعیف یا مورد نفرت بوده باشد. نهادهای اصلاح شدهٔ زمان قباد اول و خسرو اول با گذشت زمان استوارتر شده و کمکم چنان نیرویی یافته بودند که به رغم آشوبها و تنشهای سیاسی موجود در ساختار قدرت، به خوبی به کار خود ادامه میدادند.[۴۰] همین مسئله در مورد امور محلی نیز صادق بود: دهقانان تبدیل به مقامات رسمی و مهمی شده بودند، و در نظر اهالی هر محل، اداره کردن امور آن محل بخصوص و پرداختن به مسائل و موضوعات محلی و جزئی از پرداختن به مسائل کلان سیاسی امپراتوری اهمیت بیشتری یافته بود.[۴۱] تورج دریایی بر این باور است که «با وارد آمدن ضربات سنگینی بر تبلیغات شاهنشاهی در قرن هفتم میلادی و فتوحات اعراب مسلمان، تغییر و تحول واقعی مهمی در نهادها و تأسیسات و مقامات شاهنشاهی پدید نیامد و نظام حتی در زیر فرمانروایی حکام مسلمان به کارکرد خود ادامه داد. این موضوع را پذیرش نظام اداری ایران و کارکنان آن توسط خلفای اسلامی تأیید میکند».[۴۲]
بهرام روی پشتیبانی موبدان و بزرگان ناراضی حساب میکرد. علاوه بر این او از اینکه سوءظن موجود بین هرمزد و پسرش خسرو، پادشاه را از اخذ تصمیم قاطع برای مقابله با او باز خواهد داشت، تا حدی مطمئن بود، چون طبق یک روایت طبری، ظاهراً خود او در ایجاد نفاق و وحشت بین پدر و پسر دست داشت و ترتیب کار را طوری داده بود که خسرو به سبب ترس از پدر، پایتخت را ترک کند. اما به نظر میرسد بهرام برخلاف انتظاری که داشت، حمایت چندانی از بزرگان ندید. با این حال، باز هم هرمزد از جانب پسرش و هواخواهان او نگران بود، و در نتیجه دیگر در تیسفون احساس امنیت نکرد و به ویهکواذ (بهقباذ) در نزدیکی سلوکیه نقل مکان نمود.[۴۳]
حیات سیاسی خسرو پرویز
عاقبت کار هرمزد و به تخت نشستن خسروی دوم (دور اول سلطنت؛ ۵۹۰ م.)
بهرام از قسمت علیای زاب در حوالی موصل روانهٔ تیسفون شد. لشکری از پایتخت برای دفع او بیرون آمد، اما همین لشکر هم سر به طغیان برداشت و خسرو پسر هرمزد را که از تیسفون و در واقع از ترس خشم و سوءظن پدر گریخته بود، پادشاه خواند. وقتی این خبر به تیسفون رسید، مردم شوریدند و سررشتهٔ امور از دست خارج شد. وستهم (ویستهم؛ گستهم،[۴۴] بیستام،[۴۵] ویستاخم،[۴۶] بسطام[۴۷])، برادرزن هرمزد که از دودمان بزرگ و اشرافی اسپهبدان و دایی خسرو دوم بود، توانست برادرش وُندوی (بُندوی؛[۴۸] وُندویَه،[۴۹] بُندویَه) را که در اثر سوءظن شاه در تیسفون زندانی شده بود، از زندان بیرون بیاورد. این دو برادر به کمک عدهای دیگر از نجبا درصدد ایجاد بلوای بزرگی برآمدند. هرمزد که از این وقایع باخبر شد، شتابان به پایتخت بازگشت، اما شورشیان که وستهم و بندوی در رأسشان قرار داشتند، به کاخ سلطنتی رفتند و هرمزد را از سلطنت خلع کردند و به زندان انداختند و پسر او خسروی دوم را که بعدها به اَبرویز (اَپرویز؛ در فارسی امروزی به صورت پرویز، یعنی پیروز و مظفر) ملقب شد، به سلطنت برداشتند. خسرو که در این زمان در آذربایجان بود، شتابان به تیسفون رفت و در سال ۵۹۰ م. تاج بر سر نهاد.[۵۰][۵۱] بلافاصله به چشمان هرمزد میل کشیدند و او را کور کردند. پس از مدتی نیز هواخواهان خسرو او را به قتل رساندند.[۵۲] البیه طبق یک روایت از طبری (۹۹۸/۲)، هرمزد بلافاصله بعد از توقیف به قتل نرسید؛ بلکه در زندان ماند، و وقتی خسرو در اثر شکست از نیروهای بهرام چوبین به بیزانس پناهنده شد، بندویه و ویستهم از نیمهراه بازگشتند و هرمزد را کشتند.[ع]
البته خسرو بعد از آن از قاتلان پدرش انتقام گرفت. در مجموع از روی منابع موجود نمیتوان فهمید که آیا خسرو به قتل پدر راضی و از آن باخبر بوده یا نه. به نوشتهٔ ثئوفیلاکتوس، خسرو دستور به قتل هرمزد داد. برخی دیگر هم نوشتهاند که برای این کار رضایت ضمنی داشتهاست. شاید انتقامکشی خسرو از قاتلان هرمزد را نتوان نشانهٔ مخالفت او با کشته شدن پدرش و برائت او در این ماجرا دانست. دفاعگونهای هم که به هرمزد منتسب است، شاید انعکاسی از نظر و عقیدهٔ معاصران بیزانسی هرمزد در حق او باشد. اما این که خسرو برای جلوگیری از کشته شدن پدرش اقدامی انجام نداده، شاید بدان جهت بوده باشد که او در چنان شرایط اضطراری و حادی نمیتوانسته از فوران ناگهانی احساسات اشراف سرخورده و منزجر پیشگیری کند.[۵۳]
به قدرت رسیدن بهرام چوبین و هزیمت خسرو
با این همه خسرو در همان اوایل سلطنتش با مشکل جدیای مواجه شد؛ بهرام چوبین، فرمانده پرنخوت و آزمند، نمیخواست از خسرو اطاعت کند و خود سودای فرمانروایی در سر داشت؛ یا لااقل میخواست به نام یک شاهزادهٔ خردسالِ تحت قیمومیت، سلطنت کند. دودمان مهران ادعا داشتند که از اخلاف پادشاهان اشکانی هستند، و بهرام به همین ادعا تکیه کرد و علم مخالفت با خسرو را برافراشت. این نخستین باری بود که فردی منتسب به دودمان پادشاهی پیشین ادعای سلطنت میکرد ـ یا حداقل تصمیم داشت تا جایی که میتواند به مقام شاهی نزدیک شود ـ و چنین مسئلهای پیشتر در دورهٔ ساسانیان دیده نشده بود. خسرو نخست سعی کرد حریف را با وعدهٔ اعطای مقامات و مناصب عالی به خدمت و اطاعت خود درآورد؛ به همین جهت نامهای به او نوشت و او را به دربار احضار کرد و بالاترین مقام دولتی را به وی وعده داد.[۵۴] طبق نوشتههای منابع عربی و بیزانسی، متن نامه چنین بود: «از خسرو، شاه شاهان، فرمانروای فرمانروایان، سرور مردم، شاهزادهٔ صلح و رستگاری انسانها، در میان خدایان انسانی نیک و جاودان، در میان انسانها ارزشمندترین خدا، بسیار نامدار، پیروز، آن کس که با خورشید طلوع میکند و بیناییاش شب را فرامیگیرد، کسی که آوازهٔ نیاکانش بلند است، شاهی که از جنگ بیزار است، نیکوکاری که آسونها (ساسونها = ساسانیان) را به کار گرفت و پارسیان را، پادشاهی آنها را رهانید - به بهرام، سردار پارسیان، دوست ما… ما تخت شاهی را نیز به شیوهای قانونی در اختیار گرفتیم و آیینهای پارسیان را فرونگذاشتیم… ما قاطعانه برآنیم که تاج شاهی را از سر نگیریم، چون انتظار داریم اگر ممکن باشد، بر سراسر جهان فرمان برانیم،... تو اگر نیکبختی خود را میخواهی، دربارهٔ آنچه باید انجام دهی، بیندیش».[۵۵] ولی لجاجت و غرور بهرام فراتر از حد تصور خسرو بود؛ او به نامهٔ خسرو چنین پاسخ داد که خسرو باید نزد او برود و عفو خود را از او بخواهد. خسرو بار دیگر درصدد استمالت برآمد، ولی باز نتیجهای نگرفت و ترفندهایش برای جلب نظر بهرام راه به جایی نبرد. در نهایت سپاهی برای مقابله با بهرام فرستاد و این سپاه از لشکریان نیرومند و مصمم بهرام شکست خورد. خسرو ناچار به عقبنشینی شد، و از آنجا که احساس ناامنی میکرد و جان خود را در خطر میدید، از دجله گذشت و ناگزیر با خانواده و معدودی از یاران وفادارش به شهر هیراپولیس در مرز ایران و بیزانس رفت[۵۶] و به امپراتور بیزانس، موریکیوس (موریق در منابع دورهٔ اسلامی؛ Maurikios) پناهنده شد و از او تقاضای کمک کرد.[۵۷][۵۸][۵۹]
خسرو و پادشاهی حیره
خسرو در چنین شرایط بحرانی و در حالی که از ترس بهرام چوبین میگریخت، نعمان سوم،[غ] پادشاه لخمی حیره را نزد خود خواند. دودمان سلطنتی عرب لخمی (لخمیان؛ بنیلخم یا آل لخم) از زمان اردشیر پابکان بر حیره حکومت میکردند.[ف] گفتهاند نعمان از خسرو اطاعت نکرد و از دادن دختر خود به او امتناع ورزید. ماجرا به صورت دیگری هم ذکر شدهاست، و آن اینکه نعمان اسب خود را به خسرو نداد.[۶۰] طبق گفتهای دیگر، نعمان از دستور خسرو که از او خواسته بود با سپاهیانش به او بپیوندد، پیروی نکرده بود؛ که این امر به نظر ریچارد فرای، بعید است.[۶۱] به عقیدهٔ فرای، برای دشمنی خسرو با نعمان، چندین دلیل وجود داشت، و به نظر میرسد که در سالهای نخست پادشاهی خسرو، بین ایرانیان و اعراب جنگی درگرفته باشد.[۶۲] برخی روایات و گزارشهای عربی، مینویسند که نعمان در حدود ۶۰۰ م. عدی بن زید، از دبیران دربار ساسانی را که درسخواندهٔ تیسفون بود و به ترجمهٔ اسنادی میپرداخت که از حیره به دربار ساسانی میآمد، اعدام کرد.[۶۳] به هر ترتیب، خشم خسرو برانگیخته شد، و او بعدها در سال ۶۰۴ یا ۶۰۲ م. حیره را محاصره کرد و گشود و نعمان را به زندان انداخت و امارت را از دست دودمان لخمی گرفت و حکومت آن سامان را به رئیس یکی از قبایل به نام اِیاس بن قَبیصهٔ طائی تغلبی[ق] سپرد و به این ترتیب به حکومت بنیلخم پایان داد. نعمان به مسیحیت گرویده بود[۶۴] و شاید همین هم خود یکی از علل به قتل رساندن او بوده باشد؛ چه خسرو ظاهراً دیگر به این دستنشاندهاش برای مقابلهٔ مؤثر با تهدیدات بیزانس اطمینان نداشت.[۶۵][۶۶] ممکن است خشم خسرو از استقلال یافتن پادشاهی حیره بوده باشد، و شاهنشاه تصمیم گرفته باشد دفاع از مرزهای بیابانی را خود شخصاً به دست بگیرد.[۶۷]
خسرو پس از آن یک نفر بازرس و ناظر ایرانی بر ایاس گماشت که ظاهراً سمت مرزبانی نیز داشته و در تاریخ او را نَخویرگان (یا نخورگان؛ در منابع عربی به صورت النخیر جان) نوشتهاند.[۶۸] شاید وی فرمانده پادگانهای مرزی ایران نیز بوده باشد.[۶۹] ایاس حدود نه سال، یعنی تا سال ۶۱۱ زیر نظر نخورگان و با همکاری و مساعدت او بر حیره حکومت کرد.[۷۰] پس از آن خسرو او را نیز برکنار کرد، و فرماندهی مرزی را به آزادبه نامی واگذار کرد، و آزادبه تا زمان حملات اعراب به ایرانشهر در این مقام باقی بود.[۷۱]
حکومت بهرام چوبین
بهرام پیروزمندانه وارد تیسفون شد و بندوی دایی خسرو را که در آنجا بود، زندانی کرد. سپس علیرغم مخالفت تعدادی از بزرگان و پس از تأمل و تردیدی طولانی، بالاخره خود را شاه خواند و به عنوان ششمین بهرام و به دست خود تاج شاهی بر سر نهاد و به نام خودش سکه زد.[۷۲] اما دولتش ضعیف و مستعجل بود و دچار فتنهها و شورشهایی شد. طبقهٔ روحانی و بخشی از اشراف با او مخالفت داشتند و پادشاهی او را که از میان خودشان برنخاسته بود، تحمل نمیکردند و او را شایستهٔ سروری بر خود نمیدانستند. کریستنسن میگوید: «ولی ما از عقیدهٔ تودهٔ ایرانیان، یعنی طبقات عامه [دربارهٔ پادشاهی بهرام چوبین و وجاهت و مشروعیت حکومت وی] اطلاعی نداریم».[۷۳] زرینکوب نظر دیگری دارد و میگوید: «... افراد طبقات عامه هم که در آغاز سلطنت ساسانیان، ادعای آنها را نوعی مجاهدهٔ غاصبانه برای دست یافتن به فره مقدس اشکانی تلقی کرده بودند، این بار چنان فره مقدس را با تارک ساسانیان وابسته میدیدند که ادعای این نجیبزادهٔ منسوب به خاندانهای اشکانی را نوعی تجاوز به حق ایزدی ساسانیان میپنداشتند».[۷۴] یهودیان بهرام را حامی و نگهبان خود محسوب میکردند و از او حمایت مالی میکردند. وندوی، که بار دیگر و این بار توسط بهرام زندانی شده بود، به یاری چند تن از بزرگان رهایی یافت و سردمدار مخالفان بهرام در تیسفون شد. اما این توطئه به نتیجه نرسید و رؤسای شورشیان کشته شدند و شورش به سرعت فرو خوابانده شد. وندوی به آذربایجان نزد برادرش گستهم گریخت و این دو شروع به پشتیبانی از خسرو کردند.[۷۵]
با وجود اینکه شورش بندوی به سرعت سرکوب شد، ولی بهرام هم دانست که موقعیتش متزلزل است و بدین منوال نخواهد توانست به آسودگی سلطنت کند.[۷۶] خسرو از موریکیوس، امپراتور بیزانس درخواست کمک و پشتیبانی کرد. موریکیوس به این خواسته جواب مساعد داد و وی را همچون فرزندی تحت حمایت گرفت. خسرو حاضر شد قلعهٔ دارا و شهر میافارقین (مایفرقط؛ Martyropolis)[ک] را به بیزانس واگذار کند و در مقابل، موریکیوس هم برای به دست آوردن تاج و تخت از دست رفتهاش به او وعدهٔ یاری داد.[۷۷]
به قدرت رسیدن مجدد خسرو (دور دوم سلطنت؛ از ۵۹۱ م)
خسرو در بیزانس با دختر امپراتور موریکیوس به نام ماریا ازدواج کرد.[۷۸] سپس در بهار سال ۵۹۱ م. با سپاهی که موریکیوس در اختیارش گذاشته بود و سرداری بیزانسی به نام نرسس[گ] آن را هدایت میکرد، به سوی تیسفون به حرکت درآمد. این سپاه در اثنای راه بود که بسیاری از اشراف تیسفون که هوادار بهرام محسوب میشدند، او را ترک کردند و به خسرو ملحق شدند. تعدادی از بزرگان اهل ارمنستان و ارامنهٔ اتباع موشل[ل] نیز به او پیوستند و حتی یک سپاه ایرانی هم که در آغاز شورش بهرام چوبین، نسبت به هرمزد شوریده و از اطاعت او خارج شده بود، در حدود نصیبین به سپاه خسرو پیوست. بسطام (ویستهم) در آذربایجان و برادرش بندوی ـ که موفق به فرار از دست بهرام شده بود ـ هم سپاهی برای کمک به خسرو تهیه دیدند و گسیل کردند.[۷۹]
خسرو با چنین سپاهی که سربازانش بیزانسی، و بیشتر از همه ارمنی بودند، از حوالی ماردین و دارا با عبور از دجله به حدود نمرود و اطراف رود زاب رسید و طی این مسیر، اهالی بسیاری از شهرها و همچنین نظامیان ایرانی که در بینالنهرین مستقر بودند، به او پیوستند و در محلی، احتمالاً در نزدیکی دریاچهٔ ارومیه[۸۰] و در حوالی گَنزک آذربایجان[۸۱] بین سپاهیان خسرو و سپاه بهرام جنگ درگرفت که بهرام در آن مغلوب شد (۵۹۱ م).[۸۲] خسرو پس از این فتح، رهسپار تیسفون شد و در آنجا تاجگذاری کرد.[۸۳]
فرار بهرام و سرانجام او
بهرام ناگزیر از فرار شد و به ترکان پناه برد. ترکان نخست او را با علاقه پذیرفتند و بهرام در بلخ اقامت گزید، اما چندی بعد در آن شهر ظاهراً به درخواست و تحریک خسرو به قتل رسید.[۸۴][۸۵][م] برخی مورخان در توالی پادشاهان سلسلهٔ ساسانی از او به نام بهرام ششم یاد کردهاند. در مورد او حداقل به یقین میدانیم که وی خود را پادشاه برحق میدانسته؛ چرا که دو سال (۵۹۰ و ۵۹۱ م) به ضرب سکه دست زدهاست؛ سال نخست در عراق و ماد و نواحی جنوبغربی امپراتوری ساسانی، و سال دوم در مناطق شمالشرقی یعنی در جغرافیایی که بدان گریخته بود.[۸۶] شرح اعمال و زندگانی وی در متنی با نام بهرام چوبین نامگ در دورهٔ باستان وجود داشته که باقی نماندهاست.[۸۷]
یکی از علل ناکامی بهرام این بود که پس از شورش او علیه هرمزد، بیشتر بزرگان و سران و فرماندهان سپاه، دیگر با او همراهی نمیکردند؛ چه بر این باور بودند که پادشاهی و حکومت بر کشور، تنها حق خاندان ساسانی و اعضای این خاندان - به عنوان جانشینان برحق هخامنشیان و وارثان آنها - است و اشکانیان حق پادشاهی ندارند.[۸۸][۸۹]
ماجرای شورش این قهرمان غاصب تاج و تخت و کشوقوسهای زندگی و اعمال او از همان زمانها طی داستان رمانمانند بهرام چوبین و به صورت روایتهایی شیرین و جذاب به خوئتاینامگها راه یافتهاست.[۹۰] سرگذشت پر فراز و نشیب بهرام در اذهان عمومی ایرانیان تأثیر پررنگی از خود به جا گذاشته بود و بسیاری از مردم، با وجود ناموفق بودن او در امر سلطنت، شیفتهاش بودند و ترانههایی به یاد او میسرودند و قصههایی میساختند که به زبانهای فارسی و عربی تا زمان ما باقی ماندهاست،[۹۱] از جمله افسانهٔ شیرینی که به زبان پهلوی در افواه عموم شکل گرفته و مضمون آن را نویسندگان عرب دورهٔ اسلامی (طبری، دینوری و بلعمی) و برخی افراد دیگر، مخصوصاً فردوسی در آثار خود آوردهاند.[۹۲] کریستنسن در این باره میگوید: «مؤلف گمنام این روایت توانسته سرگذشت آن سردار بزرگ ناکام را با بیانی کافی مجسم کند. بنا به قول او، بهرام نه تنها در لشکرستانی از قهرمانان مشهور بهشمار میآمده؛ بلکه در خصال مردانه و اطوار شایسته دارای مقامی عالی بودهاست».[۹۳] همو در همانجا مینویسد: «نولدکه اول کسی است که توجه را نسبت به این افسانه جلب کردهاست. [ن] در رسالهای که به دانمارکی نوشتهام (Studier fra Sprog - og Oldtidsforskning؛ مطالعات در زبان و تاریخ قدیم، شمارهٔ ۷۵)، نکات عمدهٔ این افسانه را مجدداً تنظیم کردهام».[۹۴]
خسرو و موریکیوس
در اثر حمایتهای پدرانهٔ موریکیوس از خسرو در رساندن مجدد او به قدرت، برای مدتی صلحی واقعی و نسبتاً عاری از خلل بین دو دولت ایران و بیزانس برقرار شد. بحث تعهد سپردن و خراجگزاری هم که پیش از آن طی مذاکرات طرفین پیش میآمد، از آن پس منتفی شد. در عوض خسرو شهرهای دارا، آمد، حران و سیلوان را به روم واگذار کرد و پذیرفت که از چشمداشت بر لازستان، ایبریا، میانرودان شرقی و شمالشرقی و اکثر قسمتهای ارمنستان که سهم ساسانیان بود، دست بردارد.[۹۵][۹۶][۹۷]
در مقابل، نصیبین هم به ایران تعلق گرفت. مهمتر از همهٔ اینها برای بیزانس، معافیت از پرداخت خراج به ساسانیان بود؛ که در وضعیت اقتصادی بدی که موریکیوس در آن قرار داشت، از اهمیت بالایی برخوردار بود.[و] از آن پس هر دو طرف چنین احساس میکردند که میتوانند متقابلاً به یکدیگر اعتماد کنند. خسرو پس از پیروزی بر بهرام و نشستن به تخت، قشون بیزانسی یاریدهنده به خود را با هدایای فراوانی که آنها را به معبد قدیس سرژیو نثار نموده بود، مرخص کرد.[۹۸][۹۹]
اعتماد خسرو به بیزانسیها به حدی بود که ترجیح داد حتی گارد شخصی خود را هم از بین آنها انتخاب کند. به درخواست او، موریکیوس یک دستهٔ هزار نفری از محافظان و سربازان رومی را به عنوان محافظان شخصی برای خسرو فرستاد. حضور این گارد محافظ بیزانسی در اطراف خسرو برای مقامات دربار ساسانی و نجبا به هیچ وجه خوشایند نبود. با وجود این، حضور آنها در اطراف خسرو تا حدی لازم به نظر میرسید: پادشاه جوان از ناحیهٔ بزرگان و اشراف دلنگران بود؛ مخصوصاً از بایت افرادی مانند بندوی و ویستهم که پدرش را از پادشاهی خلع کرده و او را به جایش نشانده بودند و شاه جوان را بازیچهٔ خود تلقی میکردند.[۱۰۰] در واقع موبدان هم از بازگشت خسرو چندان راضی و خوشحال نبودند؛ چرا که خسرو هنگام اقامت در بیزانس، نسبت به اعتقادات بیزانسیها تمایل پیدا کرده بود، و وجود دو زن و سوگلی مسیحی خسرو، مریم (ماریا) و شیرین در حرمسرای او را میتوان مؤید این نظر دانست؛ زنانی که به نظر میرسد قدرت و نفوذی در دربار داشتند و به ترویج و اشاعهٔ فرق خاصی از مسیحیت میپرداختند.[۱۰۱]
عاقبت وستهم و بندویه
خسرو پیش از رسیدن به شاهی، به داییهایش، ویستهم و بندوی وعدهٔ اعطای مقامات و درجات عالی در حکومت آینده داده بود. بنا به نوشتههای مورخان شرقی، او مطابق با این وعده از همان آغاز سلطنتش فرمانروایی ولایت خراسان و بلاد مجاور آن را به ویستهم و خزانهداری کل کشور را به برادر او، وندویه داد، اما دیری نگذشت که آنها را مورد خشم خود قرار داد؛ چه از خاطر نمیبرد که این دو بر پدرش هرمزد شوریده بودند و بیم آن داشت که چنین عملی در آینده سرمشق دیگران قرار گیرد و همین کار را در مورد خود او انجام دهند.[۱۰۲] پادشاه جوان به هر شکل که بود، در نخستین فرصت ممکن که به دست آورد، بندوی را به سبب قتل هرمزد و کینخواهی او، یا به هر دلیل دیگر به قتل رساند، اما بر ویستهم دست نیافت، چه او که از سرنوشت برادرش عبرت گرفته بود، به ماد[۱۰۳] یا خراسان[۱۰۴][۱۰۵] گریخت و در آنجا به نام خود سکه زد، و احتمالاً تا سال ۶۰۰ م. توانست دوام بیاورد.[ه] وی حتی به پیروی از بهرام چوبین، تاج شاهی به سر گذاشت و سکههایی به نام خود با عنوان پیروژ ویستهم (= بسطام پیروز) ضرب کرد.[۱۰۶][۱۰۷]
شورش ویستهم ظاهراً شش سال یا بیشتر طول کشید.[ی] چنانکه از سکههای او فهمیده میشود، وی توانسته بود دو تن از پادشاهان کوشانی به نامهای شاوَگ[اا] و پَریوگ[اب] را به اطاعت خود درآورد. خسرو از شنیدن اخبار کامیابیهای وستهم، بیمناک و هراسان میشد، ولی یکی از اسقفان عیسوی به نام سَبْهْر یشوع[اپ] او را دلداری میداد و تشجیع میکرد. به نظر چنین میرسد که برخی اخبار مربوط به او با اخبار و روایات بهرام چوبین آمیخته شده باشد.[۱۰۸]
ماجراهای بهرام چوبین و ویستهم در تاریخ ساسانی سابقه نداشته اشت؛ اینکه دو تن که مورد پذیرش ساسانیان نبودند، خود را پادشاه برحق بدانند و به نام خود سکه بزنند، به گفتهٔ دریایی: «بسیار مهم و پرمعناست، چون طی ۳۶۶ سال بهجز ساسانیان هیچکس اجازه و جرئت و توانایی آن را نداشت که به نام خود سکه ضرب کند، و این لطمهای بود به حیثیت و اعتبار ساسانیان و دودمان ساسان».[۱۰۹]
در هر حال بسطام هم مانند بهرام، در اثر جنگها یا دسیسههایی که ما از جزئیاتشان اطلاع نداریم، مغلوب و کشته شد. طبق افسانهٔ بهرام چوبین، گفته شده که گُردویَه[۱۱۰] یا گوُردیَگ[۱۱۱] خواهر بهرام، که بعد از برادر به ازدواج ویستهم درآمده بود، او را به قتل رساند (حدود ۵۹۶ م).[۱۱۲][۱۱۳] گفتهاند گردویه بعدها به ازدواج خسرو درآمد، و از همینجا شاید بتوان حدس زد که خسرو در کشته شدن ویستهم دست داشتهاست. در هر حال با کشته شدن بسطام، خسرو از زیر بار منت این هر دو خویشاوند خود که او را به شاهی رسانده بودند و به همین جهت گویا پادشاه را تا حد زیادی مدیون خود میشمردند، آسوده شد.[۱۱۴] خسرو سبهر یشوع را به پاس خدمات معنویای که در ایام عسرت و سختی به شاهنشاه کرده بود، به جای یشوع یبه، که در این هنگام درگذشته بود، به جاثلیقی منصوب کرد.[۱۱۵]
اقدامات خسرو در سرزمینهای اعراب
خسرو قدرت خود را در دو سوی ساحل خلیج فارس تثبیت کرد و برای تحقیق دربارهٔ اوضاع عربستان، افرادی را به آن سرزمین و حتی شهر مکه فرستاد.[۱۱۶] در این زمان نعمان بن منذر، آخرین شاه حیره به دستور خسرو از شاهی خلع و کشته شد و در سال ۶۰۲ م. دولت لخمیها تحت فرمان افراد وفادار به خسرو درآمد.[۱۱۷]
جنگ با بیزانس[ات] (۶۲۸–۶۰۴ م)
پیشزمینه و علت جنگ
مقارن با پادشاهی هرمزد چهارم در ایران، ژوستین دوم، امپراتور بیزانس درگذشت و تیبریوس دوم (ملقب به کنستانتین) به جای او نشست (۵۷۸ م). تیبریوس امپراتور معروف و نیکنامی بود، اما هنگامی که چهار سال بعد درگذشت (۵۸۲ م)، بزرگی خود را از دست داده بود؛ اتفاقی که عمدتاً به سبب سخاوت و بذل و بخششهای بیاندازهاش افتاد.[اث] چنین اسرافکاریهایی به همراه جنگهایی که انجام داد، مازادی را که از زمان ژوستین دوم در خزانه باقی مانده بود، از بین برد.[۱۱۸][۱۱۹][۱۲۰]
پس از تیبریوس، موریکیوس، جوان کاپادوکی جانشینش شد و به مدت بیست سال با کفایت و صلاحیت حکومت کرد.[اج] اما در عین حال حمایت چندانی از سوی مردم ندید؛ چرا که با مشکل بزرگ کمبود پول و تأمین وجوه خزانه مواجه بود. زیادهرویها، کمکهای بلاعوض و جنگهای صورت گرفته، امپراتوری بیزانس را به معنای واقعی کلمه ورشکسته کرده بود. او به خاطر مضیقهٔ مالی، حتی قادر به ساماندهی مناسب وجوه حیاتی خزانه امپراتوری هم نبود. در نتیجه برای افزایش ذخایر خزانه و مقابله با کسری بودجه، اقدامات سختگیرانهای در پیش گرفته شد تا هزینههای قشون کاهش پیدا کند؛ چیزی که به تدریج به خستی شدید و وسواسگونه بدل گردید و نفرت عموم را به شدت برانگیخت. در سال ۵۸۸ م. او همهٔ جیرههای نظامی را تا یکچهارم کاهش داد و این موجب شکلگیری شورشی در شرق شد.[۱۲۱][۱۲۲]
قتل موریکیوس و به قدرت رسیدن فوکاس
در سال ۵۹۹ موریکیوس از پرداخت فدیه برای آزاد کردن دوازده هزار اسیری که به دست آوارها افتاده بودند، امتناع کرد؛ هرچند که توان پرداخت چنین مبلغی را داشت. در مقابل، آوارها تمامی اسرا را از دم تیغ گذراندند. از دیگر سو هزاران نفر به خاطر وخامت اوضاع جبههها برای گریز از خدمت لشکری و نظامی، به صومعهنشینی روی آوردند. ماوریکیوس به صومعهها فرمان داد که تا زمانی که خطر رفع نشده، از پذیرفتن اعضای جدید خودداری کنند. به این ترتیب راهبان نیز از او متنفر شدند و به خیل مخالفان پیوستند و درصدد عزل او از قدرت برآمدند.[۱۲۳] اینگونه رفتارها و اقدامات امپراتور، در مجموع باعث شکلگیری چهار شورش بین سربازان و نظامیان بیزانسی شد.[۱۲۴] تأثیرگذارتر از همه، شورشی بود که ۲۷ نوامبر سال ۶۰۲ درگرفت؛ در این سال موریکیوس به سربازانش که در بالکان مستقر بودند، دستور داد که زمستان را در آن سرزمین بگذرانند و بازنگردند.[۱۲۵][۱۲۶] این دستور تأثیر بدی روی روحیهٔ سربازان گذاشت.[اچ] آنها سر به طغیان برداشتند و یکی از گروهبانهای بیزانسی به نام فوکاس (فوقا)[اح] را که فرمانده یک دستهٔ صد نفرهٔ تراسی بود، با برداشتن روی سپرهایشان به عنوان رهبر خود برگزیدند.[۱۲۷][اخ]
با اینکه فوکاس بنا به تأکید سربازان شورشی، تنها رهبر آنها بود و نه امپراتور، اما از فرصت پیش آمده استفاده کرد و با کنار زدن رقیبان، خود به عنوان امپراتور تاجگذاری نمود. موریکیوس در اثر این شورش از سلطنت خلع شد و به قتل رسید.[۱۲۸][۱۲۹][۱۳۰][اد]
لشکرکشی خسرو به بیزانس و آغاز جنگ
گفته شده که پس از قتل موریکیوس و خانوادهاش، پسر او به نام تئودوسیوس به ایران گریخت و به دربار خسرو پناهنده شد. خسرو از موقعیت به دست آمده استفاده کرد و اعلام نمود که طبق قاعده و عرف در اینگونه موارد، تئودوسیوس جانشین برحق امپراتور مقتول است و با این استدلال، درصدد خونخواهی موریس برآمد و به بیزانس اعلان جنگ کرد.[۱۳۱] دکتر زرینکوب مینویسد: «در واقع معلوم نیست که آیا موریکیوس واقعاً چنین پسری در دربار پارسیها داشته، یا اینکه خسرو برای لشکرکشی و حمله به بیزانس، کسی را به عنوان فرزند موریکیوس بهانه و دستاویز قرار دادهاست».[۱۳۲] البته گفته شده که فوکاس، تئودوسیوس را کشته بود و داستان پناهنده شدن او به ایران را ایرانیان از پیش خود ساخته بودند تا بهانهٔ لازم را برای شروع دستاندازی به بیزانس داشته باشند.[۱۳۳]
بنا به یک روایت دیگر، به دنبال کشته شدن موریس و اعضای خانوادهاش، برخی از افسران و سرداران بیزانسی و از جمله نرسس به خسرو پیام فرستادند و از او کمک خواستند و وی را بر ضد فوکاس تشویق کردند،[۱۳۴] تئودوسیوس هم که بنا به شایعات از کشتار فوکاس گریخته بود، به ایران پناهنده شد و از خسرو - که زمانی مورد مساعدت پدرش واقع شده بود و در واقع سلطنت خود را وامدار او بود - برای رسیدن به تاج و تخت بیزانس کمک خواست.[۱۳۵][اذ]
پیشرویهای سرداران خسرو در جبههها
به این ترتیب جنگ و رقابت دیرینهٔ بین دو کشور که مدتی بود فرو نشسته گرفته بود، دوباره در سال ۶۰۴ آغاز شد. خسرو دو سپهسالار را به نامهای شاهین وَهمَنزادَگان - که پادگوسبان غرب بود - و فَرُّخان - ملقب به شَهربَراز (یا شَهروَراز؛ به معنای گراز کشور)، که او را رومیزان هم میگفتند - را در رأس دو لشکر به جنگ با بیزانس فرستاد.[ار] شهربراز به سمت شام حرکت کرد و شاهین راه میانرودان شمالی، ارمنستان، گرجستان، آسیای صغیر مرکزی و غربی و خود قسطنطنیه را در پیش گرفت. ساسانیان در سایهٔ درایت این دو سپهسالار، پیروزیهای زیادی به دست آوردند و دو سردار مزبور در تاریخ به شهرت بسیاری دست یافتند.[۱۳۶]
خسرو نخست شهر مرزی دارا را پس از سه ماه محاصره در سال ۶۰۵ تصرف کرد.[۱۳۷][از] پس از آن، بدون آنکه خود در هیچیک از لشکرکشیها و نبردها شرکت کند، جنگ با بیزانس را ادامه داد.[۱۳۸][۱۳۹] سپس شهربراز در میانرودان شهرهای مستحکمی چون الرها (اورفا؛ اِدِسا، ادس)، آمد (دیار بکر)،[اژ] نصیبین، حران و سایر استحکامات رومی را گشود. پس از آن به سمت شمال رفت و دیگر شهرهای منطقه را تسخیر کرد.[۱۴۰] وضعیت راهبردی آمد به گونهای بود که تصرف آن، راه ورود به ارمنستان را برای سپاه ساسانی باز میکرد؛ همین اتفاق هم افتاد و شهرهای آن منطقه یکی پس از دیگری به دست سپاه ایران گشوده شدند. در اثر این فتوحات، مرزهای شمالی ایران از کوههای قفقاز فراتر رفت. پس از فتح ارمنستان، گرجستان و قفقاز، شاهین به سوی آسیای صغیر شتافت. کیلیکیه، پونتوس، قیصریه و کاپادوکیه و فریگیه نتوانستند در مقابل حملات ایران ایستادگی کنند و یکی پس از دیگری سقوط کردند. نواحی مزبور غارت شدند. سپاه ایران به گالاتیا رسید. ساسانیان با هجومی منظم به ایالات غربی آسیای صغیر، آنها را یکی پس از دیگری گشودند و شاهین و سپاهش به کالسدون در نزدیکی قسطنطنیه رسیدند. این پیشروی سریع و غیرمنتظرهٔ سپاه ایران در آسیای صغیر به گونهای بود که اهالی قسطنطنیه را مضطرب کرد.[۱۴۱][۱۴۲][۱۴۳]
نبرد ذوقار؛ تلاقی سپاه ساسانی و اعراب
در حدود سال ۶۰۴، دستهای از سپاه ساسانی در محلی به نام ذوقار، که چندان هم از تیسفون دور نبود، با اعراب بکر بن وائل، که بعد از قتل نعمان بن منذر لخمی و فروپاشی دولت حیره به دست خسرو در این منطقه افزایش یافته بودند، جنگیدند. گفته شده که سپاه ایران در این نبرد مغلوب شدهاست. بعدها اعراب، خصوصاً در آغاز دورهٔ فتوح اسلامی، از این واقعه به مثابهٔ یک حماسهٔ بزرگ و شکوهمند قومی و خاطرهای دلپذیر یاد، و آن را با آب و تاب فراوان تعریف میکردند.[۱۴۴]
اقدامات فوکاس در برابر خسرو
فوکاس، امپراتور جدید (۶۱۰–۶۰۲ م) «ثابت کرد که یک لات گردنکلفت و بیشرف وحشی است»؛ کسی که خطاها و تقصیرات امپراتور پیشین در مقابل رذایل وی، فضایلی درخشان جلوه میکرد. سایر قربانیان وحشت و خشم او یا تا سرحد مرگ تازیانه میخوردند؛ یا خفه میشدند یا به طرز بیرحمانهای اخته و ناقص میشدند.[۱۴۵] او برای تحکیم موقعیتش، دست به شقاوتها و سفاکیهای وحشتناکی زد، و برای اینکه بتواند تمام نیروهایش را در مقابل ساسانیان به کار اندازد، متعهد شد باج سالانهای به طوایف آوار[اس] بپردازد. به این ترتیب خاطرش از ناحیهٔ اقوام مزبور آسوده شد.[۱۴۶] همچنین با اعراب از در صلح درآمد و تمام سپاهیان بیزانسی را به آسیا و نواحی شرقی امپراتوری منتقل کرد.[۱۴۷] اما آوارها که اکنون بیزانس را در موضع ضعف میدیدند و هیچگونه مقاومتی در برابر خود مشاهده نمیکردند، تقریباً تمامی اراضی مزروع داخلی قسطنطنیه را به تصرف درآوردند.[۱۴۸]
نارسس، برجستهترین و معروفترین فرمانده نظامی بیزانس و فرماندار این حکومت در میانرودان، شهر دارا را از دست داده بود و از این بابت ناخرسند بود. بنا به گفتهای، او آشکارا علیه فوکاس شورید و کنترل ادسا، یکی از شهرهای بزرگ استان را در دست گرفت.[۱۴۹] فوکاس به یکی از فرماندهانش به نام ژرمانوس دستور داد برای دفع نارسس روانهٔ ادسا شود. در سال ۶۰۵ با حرکت ژرمانوس به سوی ادسا، نارسس از سپاه خسرو که وارد خاک بیزانس شده بود، کمک خواست. سپاه ساسانی در نزدیکی قلعهٔ دارا که اهمیت استراتژیک داشت، با ژرمانوس و سپاهش روبهرو شد. ژرمانوس در این جنگ کشته شد و سپاهش مضمحل گشت (نبرد دارا).[۱۵۰][۱۵۱] پس از آن فوکاس پیامی به نارسس فرستاد و به این بهانه که میخواهد وی را واسطهٔ انعقاد پیمان صلحی با ساسانیان قرار دهد، از او خواست تا به کنستانتینوپل بیاید.[۱۵۲] نارسس با حاضر شدن در پایتخت، دستگیر و به دستور فوکاس زنده در آتش سوزانده شد.[۱۵۳] اما چارلز اومان، تاریخنگار نظامی بریتانیایی بر این باور است که نارسس قصد شورش نداشت، و فوکاس به صرف داشتن سوءظن به او - کما اینکه به بسیاری دیگر نیز به همین شکل بدگمان بود - با وی چنین رفتاری کرد.[۱۵۴]
این رفتار فوکاس با بزرگترین و پیروزمندترین سردار سپاه، همچنین عدم توفیق در جلوگیری از پیشرویهای ساسانیان در شرق، او را بیش از پیش نزد مردم منفور کرد و اتباعش را از حمایت وی به شدت دلسرد نمود.[۱۵۵][۱۵۶]
سربازان بیزانسی در برابر سپاه ساسانی عملکرد بسیار ضعیفی از خود نشان دادند؛ چه از یک سو اسلحه و ادوات رزمی و نیروی کمکی لازم را برای دفاع در مقابل دشمن از مرکز دریافت نمیکردند، و از دیگر سو افراد نالایق و سستعنصری بر مسند نشسته و ادارهٔ امور را به دست گرفته بودند. به نظر میرسد سپاهیان بیزانس در این زمان یا این سو و آن سو پراکنده شده، یا درون دیوارها و حصارهای شهرها خزیده و پنهان شده باشند؛ چرا که هیچ اثری از آنها نیست و هیچگونه گزارشی از مقاومت آنها در برابر متجاوزان دیده نمیشود. فوکاس سنگدل، نادان و شهوتران بود و دیری نگذشت که به شدت مورد نفرت اتباعش قرار گرفت. او در طول هشت سال حکومتش تنها در یک چیز از خود توانایی نشان داد؛ آن هم ردیابی و سرکوب وحشیانهٔ مخالفان و معاندانش یا هر فرد ذیگری بود که احتمال میداد درصدد توطئه بر ضد او باشد.[۱۵۷]
با این حال نتوانست بر بحران داخلی کشور فایق بیاید و در مقابل خسرو هم چیزی جز شکست و گریز عایدش نشد. جنگ خسرو علیه بیزانس نزدیک بیست سال، یعنی حتی بعد از برکناری و خلع فوکاس نیز، ادامه یافت. در این مدت قلمرو بیزانس به طرز بیسابقهای عرصهٔ تاختوتاز سرداران و سپاهیان ساسانی و لگدکوب سم ستوران آنها شد.[۱۵۸]
دومین جنگ ترکان و ایران
مردم تخارستان (گوکترکها) از نظر فرهنگی و اقتصادی با سغد و هند پیوستگی داشتند، ولی ناگزیر تابعیت ایران را تحمل میکردند. کوشانیان و هیتالیان نیز از زمان خسرو انوشیروان استقلالشان را از دست داده بودند. از این رو هنگامی که بین ایران و بیزانس جنگ درگرفت و سپاهیان ساسانی در مرزهای غربی مشغول شدند، در سرحدات شرق آتش عصیان شعلهور شدو کوشانیان در سال ۶۰۶/۶۰۷ م. شروع به حمله و دستاندازی کردند.[۱۵۹][اش]
خسرو مرزبان و سردار ارمنی خود به نام سمبات باگراتونی[اص] را برای دفع آنان فرستاد. اولین نبرد در قلعهٔ اَپْرشهر (Apr-Shahr؛ نزدیک نیشابور) در خراسان بین طرفین درگرفت و سمبات با اینکه تنها ۲۰۰۰ اَسواره (سوارهنظام سنگیناسلحهٔ ممتاز) در اختیار داشت، توانست با یک حملهٔ سریع مهاجمان را شکست دهد. گویا سبب پیروزیاش هم همین هجوم غافلگیرکننده بودهاست.[۱۶۰] پس از این پیروزی، مهاجمان به گفتهٔ سبئوس، به روستای حصارداری به نام خروخت[اض] رفتند و سمبات با سیصد سوار در پی آنان رفت. ترکان چون یارای مقاومت در خود نمیدیدند، از تونجبغو خان، خان بزرگ خاقانات غربی ترک درخواست نیروی کمکی کردند.[۱۶۱][۱۶۲] سبئوس به طرز مبالغهآمیزی میگوید که خاقان سیصد هزار سرباز به عنوان نیروی کمکی برای آنها فرستاد.[۱۶۳]
نام فرمانده اردوی ترکان، جمبو آمدهاست.[اط] این نیرو به زودی خراسان و از جمله قلعهٔ توس را که ۳۰۰ مدافع به سرکردگی یک شاهزاده پارسی به نام داتویئان [اظ] که از سوی دربار منصوب شده بود از آن محافظت میکردند، مورد تاخت و تاز قرار دادند. سمبات غافلگیر شد، اما توانست با سه تن از همرزمانش بگریزد، و شاهزادهٔ پارسی مأمور دفاع از خروخت شد.[۱۶۴]
تاخت و تاز مهاجمان تا حدود اصفهان و ری هم ادامه یافت. پادگانهای ایرانی غافلگیر و مستأصل و مجبور به عقبنشینی شدند، اما طولی نگذشت که ترکان به دستور خانشان بازگشتند.[۱۶۵] عنایتالله رضا بر این باور است که چیزهایی که سبئوس دربارهٔ علت عقبنشینی ترکان آورده، قانعکننده به نظر نمیرسد. او مینویسد: «در پاییز سال ۶۰۳ م. خان بزرگ بر رأس ترکان قرار نداشت، زیرا در همین زمان بود که قراچورین، پس از درهمشکسته شدن قوای ترکان، سرزمینهایی را که به تصرف آورده بود، ترک گفت و در جستجوی پناهگاهی مناسب به سرزمین توغان گریخت. چنین به نظر میرسد که [این] اوضاع و احوال، نوادهٔ او را واداشت[ه باشد] که به منظور حفظ و نگاهداری سرزمین خویش به آن سامان بازگردد».[۱۶۶]
به محض اینکه ترکان بازگشتند، سمبات سپهسالار ایران به سرعت سپاهیان و سربازان ایرانی مناطق شرقی را سازماندهی کرد و بار دیگر به کوشان هجوم برد. او با اینکه تا بلخ پیشروی کرد، اما نتوانست مواضعش را در طخارستان محکم کند. ناگزیر به مرغاب بازگشت و به مرزبانی مرزهای شرقی ساسانیان پرداخت.[۱۶۷] جنگ مزبور نهایتاً پس از یک یا دو سال به پایان رسید. با اینکه سردار ایرانی در این نبردها پیروز شد و غنایم فراوانی به دست آورد، اما ظاهراً این نواحی دیگر پس از آن از حکومت ساسانیان اطاعت نمیکردند.[۱۶۸]
عنایتالله رضا بر این باور است که اشتغال خسرو به جنگ در غرب قلمروش موجب شد او نتواند چنانکه بایسته بود، به رتق و فتق امور مناطق شرقی بپردازد و در نتیجه تونجبغو خان و ترکان موفق شدند سرحدات خود با ساسانیان را تا اندازهای تحکیم و تقویت کنند.[۱۶۹] اما عبدالحسین زرینکوب نظر دیگری دارد و مینویسد: «حتی در ولایات شرقی فلات نیز که غالباً در هنگام درگیری با روم دشواریهایی برای دولتها [دولتها و حکومتهای ایران] پیش میآمد، این اوقات اشکال عمدهای پیش نیامد. سنباط[اع] باگراتونی، سردار ارمنی ایران در این ایام یک سرکردهٔ هفتالی را که ظاهراً به تحریک خاقان ترک در این نواحی تاخت و تاز کرده بود، به شدت مقهور نمود و حتی قسمتی از شمال غربی هند در این ایام، مثل اوایل عهد ساسانی، ناچار شد باز انقیاد ایران را گردن نهد».[۱۷۰] کریستنسن نیز بر همین عقیده است و میگوید که وجود سکههای خسرو در این نواحی، شاهد این مدعاست.[۱۷۱]
خلع فوکاس و روی کار آمدن هراکلیوس
شکست بیرانس از خسرو ادامه یافت. فوکاس به رغم قساوتها و خونریزیهایش نتوانست اوضاع را کنترل کند و در اثر توطئهٔ سرباز و سرکردهای رومی به نام هراکلیوس (هرقل در منابع اسلامی؛ Heraclius) از سلطنت خلع و کشته شد (۶۱۰ م).[۱۷۲][۱۷۳][اغ]
[[[[==== خسرو و هراکلیوس (اطلاعات این قسمت، در پایان در قالب جدول گاهشماری ارائه شود) ==== هراکلیوس و بیزانس در حالت دفاعی (۶۲۲ - ۶۱۰ م.) هراکلیوس و بیزانس در حالت تهاجمی (۶۲۷ - ۶۲۲ م.)]]]]
تصرف قیصریهٔ دریایی
شاهین سپس قیصریهٔ دریایی[اف] (پایتخت اداری استان بیزانسی فلسطین اولیٰ) را تصرف کرد. در این زمان، بندر بزرگ داخلی شهر در اثر رسوب گل و لای غیرقابل استفاده شده بود، اما امپراتور آناستازیوس بندر دیگری در بیرون ساخته بود و قیصریه همچنان یک شهر مهم دریایی محسوب میشد و راههای دریایی مدیترانه را در اختیار ساسانیان قرار میداد. اگرچه این محاصره و تصرف قیصریه توسط ساسانیان، آسیبها و زیانهای فیزیکی اندکی به آن وارد کرد، اما تأثیرات اجتماعی - اقتصادی فراوانی روی آن گذاشت که تا ادوار بعد نیز باقی بود.[۱۷۴][۱۷۵][اق]
ادامهٔ فتوحات ایران؛ تصرف انطاکیه و دمشق
پس از روی کار آمدن هراکلیوس، شهربراز، سردار خسرو در ادامهٔ کشورگشاییهایش در سال ۶۱۱ شروع به پیشروی در شامات کرد. او از فرات گذشت و در چند جای این سرزمین با رومیها مواجه شد (نخست هنگام محاصرهٔ انطاکیه، و سپس در حمله به دمشق در سال ۶۱۳ م)، ولی در این میدانها هم پیروزی با ساسانیان بود و این دو شهر در سال ۶۱۳ م. به تصرف ساسانیان درآمدند.[۱۷۶] فتح انطاکیه به پارسیها اطمینان خاطر میداد که خواهند توانست مناطق متصرفاتی جدیدشان از بیزانس را همچنان حفظ کنند. از سوی دیگر این شکست، ضربهٔ روحی سنگینی برای بیزانس بود، چون راههای زمینی را که از آسیای صغیر به فلسطین، سوریه و مصر میرفتند، مسدود میکرد و راه ساسانیان را به سوی مناطق جنوب سوریه و از جمله مصر میگشود؛ نقاطی که بیزانس در آنها سپاه و قوای رزمآزمودهای نداشت که بتواند در برابر مهاجمان مقاومت کند. علاوه بر این سپاه شکست خوردهٔ رومی به دو بخش شد: هراکلیوس و تئودور به شمال عقب نشستند و نیکِتاس، پسرعموی هراکلیوس به سمت جنوب رفت. دستهٔ نخست تلاش کرد تا خطی دفاعی در دروازهٔ کیلیکیه (دربند کیلیکیه؛ گذرگاه گولک) در رشتهکوههای توروس تشکیل دهد، اما موفق نشد. نیکتاس هم نتوانست مانع ورود شهربراز به فلسطین و سوریه شود. ایرانیان پاتریارک انطاکیه را به قتل رساندند و بسیاری از ساکنان شهر را تبعید کردند. سپس طرسوس و دشت کیلیکیه را به تصرف درآوردند.[۱۷۷] سردار ساسانی از فلسطین ثانی[اک] عبور کرد و وارد فلسطین اولیٰ[اگ] شد.[۱۷۸]
موقعیت هراکلیوس و اقدامات او
با اینکه فوکاس از قدرت برکنار شده و فرماندهی کاردان به عنوان قهرمانی شایسته و منجیای فاتح و ستوده زمام امور را در دست گرفته بود (و به گفتهٔ ویل دورانت: «شایستهٔ نام و عنوان خود بود»)،[۱۷۹] اما بیزانس با مشکلات فراوان و پیچیدهای مواجه بود و حتی برای کاردانترین و مدبرترین فرمانروایان نیز مدتها زمان میبرد تا بتواند بر سختیها و معضلات موجود فایق آید. اقتصاد، ضعیف و ورشکسته بود؛ دشمنان از هر سو به کشور دستاندازی میکردند، بسیاری از استانها و مناطقی که از نظر تجاری و نظامی مهم و استراتژیک بودند، اکنون از دست رفته بودند و طاعون شیوع پیدا کرده بود. همهٔ اینها بیزانس را در شرایطی بحرانی قرار میداد و مانع از آن میشد که هراکلیوس به آسانی بتواند به مواجهه با خسرو بپردازد. همچنین ازدواج غیرمشروع هراکلیوس با خواهرزادهاش، از او چهرهٔ بدی به تصویر میکشید و وی را در انظار عموم به عنوان زانی با محارم میشناساند. با این وجود او با عزمی راسخ و اشتیاقی وافر درصدد تجدید سازمان امپراتوری ضعیف و ازهمگسیخته برآمد. وی ده سال نخست سلطنتش را صرف احیای اخلاقیات مردم، تقویت سپاه و عواید خزانه کرد. او به کشاورزان زمین رایگان بخشید؛ به این شرط که فرزند ارشد هر خانواده به خدمت لشکری درآید.[۱۸۰][۱۸۱]
تصرف اورشلیم (۶۱۴ م)
تا اینجای کار، سرداران ایرانی توانسته بودند شهرهای مهم بسیاری مانند دارا، آمد، ادسا، هیراپولیس، حران، حلب، آپامیا، انطاکیه، قیصریه و دمشق را تصرف کنند (۶۱۳–۶۰۵ م).[۱۸۲] شهربراز تا نزدیکی بیروت امروزی پیش رفت. او سپس با شور و هیجانی که به گفتهٔ زرینکوب، گویا از نوعی تفکر جهادی الهام میگرفت، قصد اورشلیم را کرد و وارد جلیل شد و به این ترتیب خسرو بهطور رسمی به جهان مسیحیت اعلان جنگ کرد.[۱۸۳][۱۸۴] به روایتی بیست هزار و بنا به روایت دیگر نزدیک بیست و شش هزار یهودی به سپاه او پیوستند،[۱۸۵][ال] و ایرانیان با کمک این عده و یهودیان طبریه و ناصره و شهرهای کوهستانی جلیل و مناطق جنوبی، و همچنین گروهی از اعراب، اورشلیم را بدون اینکه با مقاومتی روبهرو شوند، در ژوئن ۶۱۴ م. تسخیر کردند.[۱۸۶][۱۸۷][۱۸۸] شهربراز کنترل شهر را به دو یهودی به نامهای نِحِمیا بن هوُشیِل و بنیامین طبریهای واگذار کرد. سپس نحمیا را به عنوان فرماندار و حاکم اورشلیم تعیین نمود. نحمیا شروع به فراهم آوردن تمهیدات لازم برای ساخت سومین معبد یهودیان کرد و در پی ایجاد تبارنامهٔ جدیدی برای کهانت اعظم معبد برآمد. یهودیان امیدوار بودند که خسرو به پاس مساعدتی که آنان در تصرف شهر به نیروهای ایرانی کرده بودند، تمام سرزمین مقدس را به آنان واگذار خواهد کرد، اما اوضاع چندان موافق میل آنها پیش نرفت و تنها چند ماه بعد، مسیحیان شهر شورش کردند.[ام] نحمیا و شانزده تن از همکارانش، به همراه عدهٔ بسیار دیگری از یهودیان در جریان این شورش کشته شدند و بسیاری دیگر برای نجات جانشان خود را از دیوارها پایین انداختند. به این ترتیب کنترل شهر برای مدت کوتاهی به دست مسیحیان افتاد.[۱۸۹]
یهودیان بازمانده از کشتار، به اردوی فرمانده ساسانی[ان] در قیصریه پناه بردند. شهربراز به سرعت به سوی اورشلیم رفت و آن را محاصره کرد. نیروهای او از دیوارها بالا رفتند و با بهرهگیری از منجنیق و به وسیلهٔ نقب زدن زیر حصار دفاعی، به داخل شهر رخنه کردند.[۱۹۰] وقتی مدافعین شهر تعداد فراوان قشون مهاجم را دیدند، از ترس اینکه مورد قتلعام واقع شوند، فرار کردند. به این ترتیب مقاومت زیادی صورت نگرفت و شهر بار دیگر به دست شهربراز افتاد. بر اساس نوشتههای مختلف، محاصرهٔ شهر بین ۱۹ تا ۲۱ روز طول کشیدهاست. به گفتهٔ سبئوس، ۱۷۰۰۰ مسیحی در سرکوب این شورش کشته شدند؛ یهودیان به مسیحیانی که در حوالی برکهٔ مأمن الله[او] گرفتار شده بودند، پیشنهاد دادند که به آنها در فرار و رهاندن جان خود از مرگ کمک کنند؛ به این شرط که آنها یهودی شوند و مسیح را انکار کنند. اسیران مسیحی از پذیرش چنین پیشنهادی امتناع کردند. یهودیان که خشمگین شده بودند، مسیحیان را با پرداختن نقره از ایرانیان خریدند و آنان را در همان نقطه قتلعام کردند. به روایتی ۴۵۱۸، به روایت دیگر ۴۶۱۸ و بنا به روایتی دیگر ۲۴۵۱۸ مسیحی در این واقعه مانند گوسفند سر بریده شدند. با این حال نویسندگان مسیحی دورههای بعد در این عدد مبالغه کردند و آن را تا ۹۰۰۰۰ نفر هم رساندند.[اه] علاوه بر این ۳۵۰۰۰ یا ۳۷۰۰۰ نفر از مسیحیان نیز به همراه زکریاس،[ای] اسقف اعظم به بینالنهرین تبعید شدند.[۱۹۱]
جستجو برای یافتن صلیب راستین (صلیب مقدس عیسی مسیح) به شکنجه شدن بسیاری از روحانیون مسیحی منجر شد. طبری نیز در تاریخ الرسل و الملوک به این موضوع اشاره کردهاست. سرانجام قطعهای از آن را که در صندوق خاصی نگهداری میشد، یافتند و به عنوان غنیمتی فوقالعاده گرانبها به تیسفون فرستادند.[۱۹۲][۱۹۳] این صلیب به عنوان نماد پیروزی ساسانیان بر مسیحیان مورد استفاده قرار گرفت. پس از آن مودستوس، پاتریارک ارتدوکس یونانی از سوی ساسانیان به عنوان حاکم شهر تعیین شد.[۱۹۴][با]
پارسیان در سال ۶۱۷ سیاست خود را تغییر دادند و این بار با مسیحیان بر ضد یهودیان متحد شدند. این تغییر رویکرد، احتمالاً به دلیل فشارهایی صورت گرفت که مسیحیان ساسانی میانرودانی بر ساسانیان وارد میکردند.[۱۹۵] بر اثر این تغییر موضع، بار دیگر از مهاجرت یهودیان به اورشلیم جلوگیری به عمل آمد و اقامت و اسکان آنها محدود شد. با این وجود به نظر نمیرسد که آنان، چنانکه سبئوس نوشتهاست، به طرز خشونتباری از اورشلیم اخراج شده باشند. تا جایی که دانستهاست، یک کنیسهٔ کوچک آنان در این زمان در اورشلیم تخریب شده و مالیاتهای سنگینی بر آنان وضع گردیدهاست. در مقابل، شرایط مسیحیان بهبود پیدا کرد و به وضع سابق بازگشت.[۱۹۶]
در سال ۶۲۸ پس از خلع و قتل خسرو، پسرش قباد با هراکلیوس صلح کرد و متعهد شد که ایالت فلسطین اولیٰ و صلیب راستین را به بیزانسیها بازگردانَد، اما از آنجا که دورهٔ حکومت او کوتاه بود، صلیب و ایالت مزبور همچنان در دست ساسانیان باقی ماند؛ تا اینکه شهربراز آنها را به بیزانس بازگرداند. در این باره که اورشلیم تا چه تاریخی در دست ساسانیان بوده، بحث بسیار است، اما به نظر میرسد که شهربراز و پسرش نیکتاس که هر دو مسیحی شده بودند، کنترل شهر را حداقل تا اواخر تابستان یا اوایل پاییز سال ۶۲۹ م. در اختیار داشته بوده باشند.[۱۹۷] به روایتی، هراکلیوس در ۲۱ مارس سال ۶۳۰، در حالی که صلیب راستین را همراه خود داشت، به اورشلیم حمله کرد و پیروزمندانه شهر را پس گرفت.[۱۹۸] یهودیان به سبب کمکی که به ایرانیان در زمان تصرف اورشلیم کرده بودند، از شهر اخراج شدند و اجازه نیافتند که از فاصلهٔ سه مایلی به آن نزدیک شوند. هراکلیوس، تا جایی که برایش مقدور بود، در تعقیب و آزار و نابودی یهودیان کوشید و آن عده یهودی هم که در شهر مانده بودند، کشته شدند.[۱۹۹][بب]
تصرف اورشلیم، شهر مقدس یهودیان و مسیحیان، و به غنیمت بردن صلیب راستین که مقدسترین و گرامیترین شیء در جهان مسیحیت بهشمار میرفت، اهمیت ویژهای داشت. انتقال این صلیب به ایرانشهر، که در آن زمان بهطور رسمی تحت تسلط روحانیون زرتشتی و آموزههای دینی سختگیرانهٔ آنان بود، اثر عجیبی در دنیای باستان گذاشت و موجب اندوه، سرخوردگی و یأس بیپایان مؤمنین مسیحی شد.[۲۰۰][۲۰۱]
تصرف کالسدون (۶۱۷–۶۱۵ م)
لشکر ساسانی به فرماندهی شاهین، پادگوسبان غرب و سمبات باگراتونی در این زمان در ادامهٔ تاخت و تاز در آسیای صغیر کیلیکیه، پونتوس، قیصریه و کاپادوکیه و شهر گالاتیا را فتح کرد و به شهر کالسدون - که تنها باریکهٔ بسفور آن را از فسطنطنیه جدا میکرد - رسید (۶۱۴، یا به احتمال زیاد ۶۱۵ م).[۲۰۲] در اینجا هراکلیوس با شاهین ملاقات و پیشنهاد کرد که طرفین، به این شرط که ساسانیان مناطق متصرفاتی خود را تخلیه کنند و عقب بنشینند، با هم صلح کنند. او به صلاحدید شاهین، سفیری نزد خسرو فرستاد تا پیشنهادش را به او ابلاغ کند. خسرو که در اثر فتوحات پیاپی سخت مغرور شده بود، نه تنها با این خواستهٔ هراکلیوس موافقت نکرد؛ بلکه سفیر را محبوس کرد و با نخوتی شاهانه شاهین را تهدید به قتل کرد و بر او خشم گرفت که چرا هراکلیوس را دستبسته در غل و زنجیر در پیش تخت او حاضر نکردهاست.[۲۰۳][۲۰۴][۲۰۵] پس از آن، کالسدون به رغم داشتن برج و باروی محکم و حصار ستبر، نتوانست جلوی حملات مکرر ایرانیان را بگیرد و با وجود دلاوری مدافعین و ضد حملهای که هراکلیوس انجام داد، سرانجام به تصرف ایرانیان درآمد (۶۱۷ م).[۲۰۶]
به گفتهٔ کریستنسن، شاهین پس از تصرف کالسدون از سمتش عزل شد و درگذشت. شاید هم به دستور خسرو به قتل رسیده باشد.[۲۰۷] اما زرینکوب مینویسد که شاهین قبل از تصرف کالسدون، به سبب سوءظن بیجای خسرو نسبت به او و به تحریک وی، معزول شد و به قتل رسید، ولی با این همه شهر به وسیلهٔ شهربراز تصرف شد.[۲۰۸] اما بعدها هنگام محاصرهٔ کنستانتینوپل در سال ۶۲۶ ما بار دیگر با شاهین نامی مواجه میشویم.[۲۰۹] معلوم نیست که این دو، شخص واحدی هستند یا نه. در هر حال پس از آن، سپاه ایران مأمور فتح کنستانتینوپل، پایتخت بیزانس شد. خسرو به این هم اکتفا نکرد و به شهربراز دستور داد برای فتح مصر، به سوی آن سرزمین حرکت کند.[۲۱۰][۲۱۱][۲۱۲]
فتح مصر (۶۱۹–۶۱۶ م)
شهربراز با گذر از صحرای سینا، راهی مصر شد و در سال ۶۱۹ م. اسکندریه، شهر تجاری نامی آن روزگاران را تصرف کرد.[۲۱۳][۲۱۴][۲۱۵] با وجود این، جزئیات وقایع دانسته نیست، و ما نمیدانیم که هراکلیوس واقعاً چقدر برای دفاع از مصر در برابر نیروهای مهاجم تلاش کردهاست. پسرعموی او، نیکتاس، حاکم آن ناحیه بود و از اسکندریه به عنوان مقر فرماندهی خود استفاده میکرد.[۲۱۶] فتح مصر هم تأثیر عجیبی در دنیای آن روز به جا گذاشت؛ ایرانیان از زمان داریوش دوم هخامنشی کنترل بر مصر را از دست داده بودند و طی این چند قرن مصر برای ایرانیان سرزمینی تقریباً بکر و بیگانه جلوه میکرد. برخی از مورخان معاصر میگویند شاهان ساسانی و از جمله خسرو پرویز، که خود را وارثان امپراتوری هخامنشی میدانستند و به آن مباهات میکردند، همواره درصدد بودند که حدود قلمروشان را به مرزهای زمان هخامنشیان برسانند.[۲۱۷][۲۱۸][۲۱۹] سپاه ایران کلید فتح اسکندریه را به نشانهٔ تصرف مصر نزد خسرو فرستاد و با سرعتی خارقالعاده حتی تا حدود سرزمینهای حبشه و لیبی هم پیش رفت و بدینسان خاطرهٔ پیروزیهای افتخارآمیز هخامنشیان در آفریقا را زنده کرد.[۲۲۰][۲۲۱][۲۲۲]
این شکست گیجکننده، ضربهٔ سخت و مهلکی برای بیزانسیها بود؛ چرا که مصر حکم انبار غلهٔ بیزانس را داشت و چشم حکمرانان بیزانسی برای تأمین مایحتاج غله و گندمشان به این سرزمین دوخته بود. علاوه بر این، شاهرگهای حیاتی اقتصادی و تجاری شام هماکنون در دست ایرانیان بودند. مستعمرات یهودینشین اورشلیم که کمک کوروش به قوم یهود را فراموش نکرده بودند، از کامیابیهای پیدرپی ایرانیان بسیار خرسند بودند. مونوفیزیتهای (یعقوبیان) اسکندریه هم که از مرتد خواندهشدنشان توسط کلیسای رسمی بیزانس طی شورای کالسدون ناراحت بودند، اشتیاقی به نظامیان بیزانسی نداشتند و نیروهای ایرانی را به آنها ترجیح میدادند.[۲۲۳][۲۲۴]
در این تاریخ، یعنی سال ۶۱۹، قدرت و شوکت خسرو به اوج خود رسید. دکتر زرینکوب دربارهٔ این فتوحات مینویسد: «با آنکه مالیاتها و تلفات انسانی که بر اثر این جنگها بر ایرانیان تحمیل میشد، از غنایم و غارتها بسیار گرانتر بود، دلخوشی به این پیروزیها، هرگونه ناخرسندی را که در این باره ممکن بود در دلها راه بیابد، محکوم به سکوت میکرد».[۲۲۵]
آنچه پیشرفت ساسانیان را در جنگ با بیزانس تسریع میکرد، غیر از ضعف و انحطاط قدرت نظامی بیزانس، وجود تشتت و اختلاف مذهبی بین روحانیان - مخصوصاً بین کلیسای رسمی - با عامهٔ مردم در نقاط مختلف بیزانس بود. هم اتباع نستوری سوریه و هم قبطیهای مصر از ظلم و سختگیریهایی که روحانیون ملکایی نسبت به آنها روا میداشتند، ناراضی بودند. افزون بر این، یهودیان اورشلیم نیز از قدرت گرفتن بیزانس مسیحی نگرانی فراوان داشتند و آن را تهدیدی برای خود میدیدند. دکتر زرینکوب از این فتوحات چشمگیر چنین یاد میکند: «پیروزیهای خسرو در مقابل بیزانس، آخرین پیروزی دنیای باستانی ایران بر بازماندهٔ دنیای یونانی تلقی شد، و گویی سرانجام در یک فرصت کوتاه که به لمحهٔ برق میمانست، بار دیگر ایران، هم جوابی به چالشگریهای اسکندر داد و هم وقایع ماراتن، سالامیس و پلاته را که دیگر حتی خودش هم چیزی از آن به خاطر نداشت، تلافی کرد».[۲۲۶]
نامهٔ خسرو به هراکلیوس
در این زمان خسرو به هراکلیوس نامهای نوشت[بپ] و در آن سؤالی در زمینهٔ خداشناسی از وی پرسید: «از خسرو، بزرگترین خدایان و ارباب زمین به هراکلیوس، بندهٔ بیمقدار و فرومایه خود: چرا تو هنوز… خود را شاه مینامی و از سر نهادن به فرمان ما امتناع میکنی؟ آیا من یونانیان را نابود نکردهام؟ شما میگویید که به خدای خود ایمان دارید. چرا خدایتان درافتادن قیصریه، اورشلیم و اسکندریه به دست من، کمکی به شما نکرد؟ و آیا من نباید کُنستانتینوپل را نیز نابود کنم؟ ام اگر تسلیم شوید، گناه شما را میبخشم، و شما را به همراه همسر و فرزندانتان به حضور میپذیرم و به شما زمینها، تاکستانها، و مزارع زیتون میبخشم و با شما به نرمی و احترام رفتار میکنم. خودتان را با امید واهی به آن مسیح فریب ندهید که حتی توانایی نداشت خود را از چنگ یهودیانی که او را با کوبیدنش به صلیبی کشتند، حفظ کند. حتی اگر به ژرفنای دریا هم پناه بجویی، من دست خود را دراز خواهم کرد و تو را خواهم گرفت؛ چنانکه ببینی. خواه بخواهی و خواه نه».[۲۲۷][۲۲۸]
وضعیت بیزانس
اوضاع بیزانس در این زمان به شدت وخیم بود؛ چه تمام ممالک و نواحی شرقی امپراتوری از دست رفته بود (ارمنستان رومی، شهرها و قلاع رومی در میانرودان، تمام آسیای صغیر، سوریه، فلسطین و مصر). چنین وضعی حتی بر خود پایتخت هم فشار میآورد و آن را تهدید میکرد. اوضاع چنان بحرانی بود که هراکلیوس ابتدا میخواست پایتخت بیزانس را به کارتاژ در شمال آفریقا ببرد، به همین منظور هم خزانه را از کنستانتینوپل انتقال داد (این خزانه همان است که به دست سردار خسرو افتاد و به گنج بادآورد موسوم شد)، ولی روحانیون و مردم مانع شدند. با وجود شرایط بسیار بد و اسفناک، روحانیون از او حمایت کردند و تمام خزاین و نفایس پرشمار کلیسا و طلا و نقرهٔ موجود را در اختیار او گذاشتند تا به مصرف تهیهٔ ملزومات جنگ و تأمین هزینههای نظامی برساند.[۲۲۹] آنها جنگیدن را برای تمام مسیحیان پیرو کلیسا واجب اعلام کردند. به این ترتیب هزاران داوطلب که با پول کلیسا حمایت میشدند، برای دفاع در برابر ایرانیان به قشون پیوستند.[۲۳۰][۲۳۱]
برخی مورخان از جمله ویلیام صوری، از این حمایت کلیسا از جنگ با ایران به عنوان نخستین جنگ صلیبی یا مقدمهای بر آن یاد کردهاند.[۲۳۲][۲۳۳][۲۳۴][۲۳۵] عدهای دیگر مانند والتر کیگی نیز بر این نظرند که دفاع بیزانس در مقابل ایران را نمیتوان یک جنگ صلیبی در نظر گرفت، چرا که کلیسا و انگیزهٔ دفاع ذینی و مذهب تنها یکی از عوامل این جنگ بود و عوامل زیاد دیگری در بروز آن دخالت داشتند.[۲۳۶]
بیزانس در حالت تهاجمی
هراکلیوس با تدارکاتی که برایش فراهم شد، کمکم دل و جرئت مقابله با ساسانیان را پیدا کرد. او تابستان سال ۶۲۲ م. را به آموزش داوطلبان جدید که به سپاه پیوسته بودند، گذراند و پاییز آن سال از پایتخت خارج شد و به یالوا در بیتینیه در شمال غربی آناتولی رفت و ناحیهٔ شمال کاپادوکیه را تصرف کرد. این کار او، درهٔ فرات را که مسیر ارتباطی و تدارکاتی نیروهای ایرانی با پشت جبهه بود، تهدید میکرد و همین باعث شد تا شهربراز به منظور جلوگیری از قطع مسیر تدارکات و مایحتاج سپاهش به گالاتیا عقبنشینی کند.[۲۳۷] طی شش سال (از ۶۲۲ تا ۶۲۸ م) هراکلیوس جنگهای تعرضی مختلفی به قلمرو خسرو انجام داد. با اینکه از روی منابع موجود نمیتوان توالی حوادث و جزئیات مسیرهای لشکرشیهای او را تعیین کرد، اما مجموعهٔ نبردهایش در این مدت، حکایت از یک پیشرفت دایمی میکند. این تهاجمات و تعرضات هر بار با شدت بیشتری انجام میشد، و هراکلیوس در پایان توانست سرزمینهای از دست رفتهٔ بیزانس را مجدداً به چنگ آورد.[۲۳۸]
رومیان و ساسانیان در اواخر پاییز سال ۶۲۲ در جایی در ارتفاعات کاپادوکیه با هم مواجه شدند.[۲۳۹] هراکلیوس پیشتر تجربهٔ فرماندهی در میدان جنگ را نداشت، اما شهربراز بارها در مناطق مختلف با سپاهیانش جنگیده بود. با این حال هراکلیوس نبوغ خود را به کار گرفت و شهربراز را غافلگیر و شکست سختی به او وارد کرد و ایرانیان را به شرق آناتولی عقب نشاند.[۲۴۰] پس از آن هراکلیوس سپاهش را برای گذراندن زمستان در پونتوس باقی گذاشت و خود به کنستانتینوپل بازگشت تا با تهدید آوارها مقابله کند.[۲۴۱][۲۴۲] او سرانجام با خلاصی از تهدیدات آوارها، موفق شد تمام توجه خود را به ایرانیان معطوف کند.[۲۴۳][۲۴۴] [بت]
در ۲۵ مارس ۶۲۴، هراکلیوس کنستانتینوپل را دوباره ترک کرد، و این بار در اقدامی متهورانه تصمیم گرفت به دل ایرانشهر حمله کند. او بدون هر گونه تلاشی برای محفاظت از عقبهٔ ارتباطی و مسیر مواصلاتی خود، چه دریایی و چه برّی، در ساحل دریای سیاه سوار بر کشتی شد و از طریق دریا به سمت داخلهٔ ایرانشهر تاخت.[۲۴۵][۲۴۶] او میخواست از راه ارمنستان و آذربایجان، بهطور مستقیم به سرزمینهای مرکزی ایرانشهر حمله کند.[۲۴۷] با این کار هراکلیوس، هم از مواجهه با نیروهای ایرانی که در برابر شهر کالسدون مستقر بودند - و این مواجهه میتوانست نظامیان او را به شدت ضعیف و بیرمق کند - اجتناب کرد، و هم از پشت سر با ساسانیان وارد نبرد شد و به این ترتیب آنها را غافلگیر کرد.[۲۴۸] بیزانسیها در امتداد رود ارس حرکت کردند، دوین، پایتخت ارمنستان و نخجوان را تصرف کردند و از آن سرزمینها گذشتند و در گانزاکا (گنزک) سپاه ایران را که شامل اعراب وفادار به خسرو بودند، در هم کوبیدند. هراکلیوس سپس به آتورپاتکان، که طبق روایات سنتی مغان زادگاه زرتشت بود، رفت و در آنجا آتشکدهٔ آذرگشنسب[بث] را که آتشکدهٔ مهمی محسوب میشد، به تلافی اهانتی که ایرانیان در اورشلیم نسبت به صلیب عیسی و مزار مقدس[بج] کرده بودند، تخریب کرد و ساحت قدسی آن را عرصهٔ بیحرمتی نمود.[۲۴۹][۲۵۰] با این حال، گنجینهٔ ذخایر مقدس شیز گنزک دیگر آنجا نبود؛ چنانکه از نوشتههای مسعودی و ابن فقیه مستفاد میشود، آتش گشنسب را سالها پیش خسرو انوشیروان به محل دیگری منتقل کرده بود. گنجینهٔ شیز هم مقارن همین ایام به وسیلهٔ خسرو پرویز به محل امنی برده شده بود. با این حال، برخی منابع مانند سبئوس ارمنی میگویند هراکلیوس آتش مقدس گشنسب و معبد آن را منهدم کرد.[۲۵۱] احتمال دارد چنین گزارشها و مدعاهایی توسط عوامل و زیردستان امپراتور بیزانس برای تسکین آلام مسیحیان رنجدیده و آزرده - که در اثر به سرقت رفتن صلیب راستین عیسی، در آن زمان به شدت مغموم و متأثر بودند - ساخته شده باشد تا از این طریق هراکلیوس را در اذهان عمومی به صورت فرماندهی کامیاب جلوه دهند؛ فرماندهی که موفق شده حداقل به بخشی از اهداف تعیین شده دست پیدا کند.[۲۵۲] وی تا گایشوان، محل اقامت خسرو در آتورپاتگان، پیش رفت و پس از تاختوتاز در میانرودان، فصل زمستان را در کنار دریاچهٔ وان گذراند.[۲۵۳][۲۵۴]
در سال ۶۲۵ هراکلیوس در جنگی بر شهربراز پیروز شد و شهر آمد (دیاربکر) را نیز به تصرف درآورد.[۲۵۵] شهربراز هم به طرف جنوب حرکت کرد تا تجدید قوا کند. سال بعد، نیروهای گوکترک شمالی شامل ۴۰ هزار مرد جنگی به سپاه هراکلیوس پیوستند.[۲۵۶]
سومین جنگ ساسانیان و ترکان
پیش از شروع جنگهای ایران و بیزانس در نیمه اول سدهٔ هفتم، دولت بیزانس با خزرها و خاقانات گوکترکها ساکن شمال قفقاز ارتباط برقرار کرده بود. ارتباط مزبور بیشتر تجاری بود و تجارت ابریشم از چین به بیزانس را شامل میشد و در موارد اندکی هم اتحاد نظامی را دربرمیگرفت. در سال ۶۲۶ همزمان با حملات هراکلیوس به ایران، خزرها برای پشتیبانی از بیزانس به ایران حمله کردند. در پی این حملات، جنگی بین ایرانیان و ترکان درگرفت که از آن با عنوان سومین جنگ ایران و ترکان یاد میکنند. نبرد مزبور باعث تقسیم شدن قوای ساسانیان برای مقابله با دشمنان، و در نتیجه به نفع قوای بیزانس تمام شد. خزرها به فرماندهی تونجبغو خان طی حملاتی مقاومت شهر دربند را در هم شکستند و پس از فتح آن به سوی جلگههای قفقاز سرازیر شدند.[۲۵۷]
تسخیر آران، قفقاز و گرجستان
بعد از سقوط دژ دربند که پایگاه مرزی ساسانیان محسوب میشد، آران (آلبانی قفقاز) نیز سقوط کرد و ایبریا (گرجستان امروزی) مورد حمله قرار گرفت. خزرها شهر تفلیس، پایتخت گرجستان را که از مراکز عمدهٔ بازرگانی بهشمار میرفت، محاصره کردند. دیری نگذشت که هراکلیوس هم به آنها پیوست. محاصرهٔ تفلیس به طول انجامید و به این جهت هراکلیوس به سمت سرزمینهای داخلی ایران حرکت کرد و کار محاصره را به خزرها سپرد. پس از مدتی نیز تونجبغو خان به شمال قفقاز بازگشت و پسرش بوریشاد را به فرماندهی سپاه محاصرهکننده گماشت. محاصرهٔ تفلیس دو ماه طول کشید. در نهایت مهاجمین دست از محاصره برداشتند و بازگشتند.[۲۵۸]
محاصرهٔ کنستانتینوپل توسط ساسانیان (۶۲۶ م)
سال ۶۲۶ م. برای خسرو پرویز سال سرنوشتسازی بود. او در این زمان تصمیم گرفت یک بار دیگر، و شاید برای واپسین بار شانس خود را با به محاصره درآوردن پایتخت هراکلیوس امتحان کند، تا شاید بتواند او را از ادامهٔ پیشروی در داخل ایران بازدارد؛[۲۵۹] او را متقاعد کرده بودند که تنها یک هجوم جسورانه به کنستانتینوپل میتواند به جنگ خاتمه دهد و هراکلیوس را از دستاندازی به ایرانشهر بازدارد.[۲۶۰] به همین منظور، خسرو هر چقدر سرباز میتوانست، برای حمله گرد آورد. بخش بزرگ این نیروها (پنجاه هزار نفر) تحت فرماندهی یکی از سردارانش[بچ] مأموریت پیدا کردند در میانرودان و ارمنستان بمانند و مانع پیشروی هراکلیوس شوند.[۲۶۱]
بخش دیگر به فرماندهی شهربراز مأموریت یافتند به سمت بسفور برانند و کنستانتینوپل را محاصره کنند.[بح] مقارن همین زمان آوارها و اسلاوها به بالکان یورش بردند.[بخ] آنها همچنین به تراکیه حمله کردند و به دروازههای کنستانتینوپل رسیدند.[۲۶۲]
حملهٔ اقوام اروپایی به بیزانس، فرصت مغتنمی برای ایرانیان در این زمان بود؛ چون آنها به دلیل اشتغال قسمتی از قوای بیزانسی به دفاع در برابر اقوام مهاجم اروپایی، دیگر با تمام قوای بیزانسی مواجه نمیشدند. خسرو با خاقان آوارها وارد گفتگو و با وی همپیمان شد، و قرار شد تا نیروهای هر دو بهطور مشترک، یکی از سمت آسیا و دیگری از سوی اروپا، به پایتخت بیزانس حمله کنند.[۲۶۳][۲۶۴] ایرانیان از طریق زمینی شهر را محاصره کردند، اما چون نیروی دریایی نداشتند، نتوانستند در دریا کاری از پیش ببرند. علاوه بر این، بخش اروپایی شهر هم برای مدافعین به عنوان پشت جبهه عمل میکرد و از آنجا نیرو و سلاح برای آنها فراهم میشد. دیواری بسیار مرتفع و ستبر، خندقی عمیق و پرآب که شهر را احاطه میکرد، و منجنیقهای آتش بر روی برجهای دفاعی، این شهر را به صورت دژ تسخیرناپذیری درآورده بود.[۲۶۵] نیروهای آوار و اسلاو هم که سازماندهی منظمی نداشتند، قادر به فایق آمدن بر دفاع مستحکم کنستانتینوپل نبودند؛ ضمن آنکه نیروی دریایی هم در اختیار نداشتند، و ایرانیان هم قادر به کمک رساندن به آنها نبودند.[۲۶۶] در نتیجه حملات هیچیک برای رخنه به شهر و تصرف آن راه به جایی نبرد.[۲۶۷][۲۶۸]
شکست محاصرهٔ کنستانتینوپل
با تحلیل رفتن نیروهای ایرانی محاصرهکنندهٔ کنستانتینوپل و بیحاصل شدن حصر شهر؛ نیز فراغت یافتن رومیان از حملات آوارها، تئودور با مدافعین و سپاه همراهش از شهر خارج شد و به نیروهای ساسانی حمله کرد و آنها را شکست داد و به این ترتیب پایتخت بیزانس از محاصره خارج شد. شاهین پس از این شکست درگذشت و منابع تاریخی دلیل مرگ وی را افسردگی ناشی از شکست عنوان کردهاند.[۲۶۹][۲۷۰] پس از آن، ایرانیان کالسدون را هم از دست دادند.[۲۷۱]
ادامهٔ پیشروی هراکلیوس در قلمرو خسرو
در سال ۶۲۷ م. هراکلیوس بار دیگر به قلرو ساسانیان یورش برد. شهربراز هم به طرف جنوب رفت. او در سر راه، هر جا مردانی رزمآور و دارای قوت جنگیدن در کارزار مییافت، وارد سپاهش میکرد. بیزانسیها پس از گشودن آمد، از تعقیب شهربراز دست برداشت و بر آن شد که در امتداد فرات به سمت غرب برود و وارد کیلیکیه شود. پس از آن شهربراز هم تغییر مسیر داد و به تعقیب بیزانسیها پرداخت؛ تا هر جا که شرایط مهیا باشد و بتواند، ضربهای به آنها وارد کند. اما بیزانسیها در منطقه الیوویت به نیروهای شهربراز شبیخون زدند؛ سپاه وی مضمحل و متفرق شد و خود او هم به تنهایی از صحنهٔ کارزار گریخت.[۲۷۲] شاهین و شهربراز هر دو در حد توانشان به مدت دو سال تمام در برابر هراکلیوس مقاومت کردند، اما ظاهراً سپاه ایران دیگر از این جنگهای طولانی و بیحاصل خسته و فرسوده شده بود. از دیگر سو، بیزانسیها چون طعم پیروزی بر ایران را چشیده بودند، هر روز بیش از پیش برای کسب فتوحاتِ بیشتر و گستردهتر، مشتاق میشدند.[۲۷۳]
نبرد نینوا
در اواسط سپتامبر همان سال هراکلیوس طی یک لشکرکشی زمستانی، بار دیگر به ایرانشهر حمله کرد. ادوارد لوتوک معتقد است دلیل اینکه هراکلیوس مبادرت به حمله به تیسفون نکرد و در نواحی دیگر خود را مشغول لشکرکشی و غارت یا فتوحات کرد، این بود که ایرانیان حملات بیزانسیها را محدود قلمداد کنند و از فراخواندن نیروهای مرزیشان اجتناب نمایند.[۲۷۴] سپاه هراکلیوس متشکل از ۲۵٬۰۰۰ تا ۵۰٬۰۰۰ نفر نیروی رومی و ۴۰٬۰۰۰ نیروی خزری بود؛ که البته خزرها مدت زیادی همراه او نماندند و به دلیل سرمای زمستان و رقابتهایی که در قفقاز جریان داشت، سپاه او را ترک کردند.[۲۷۵][۲۷۶] با این وجود، هراکلیوس به سرعت پیشرفت کرد. خسرو فوراً دستور داد سپاه ایران به فرماندهی شهربراز را از کالسدون فرابخوانند.[۲۷۷] به زودی طرفین با هم مواجه شدند. فرماندهی ساسانیان را راهزاد ارمنی بر عهده داشت.[۲۷۸]
در دوازدهم دسامبر در نزدیکی نینوای قدیم بین دو طرف برخورد شدیدی روی داد. راهزاد فرمانده نیروهای ساسانی در این جنگ کشته شد، و علیرغم مقاومت شدید سپاه ایران، وحشت و فرار نابههنگام خسرو از صحنهٔ پیکار، موجب شد هراکلیوس پیروزی بزرگی به دست آورد.[۲۷۹][۲۸۰] تخمین زده میشود سپاه ایران در این نبرد حدود ۶۰۰۰ نفر تلفات دادهاست.[۲۸۱]
پایان جنگ
خسرو پس از شکست در نبرد نینوا، به قصر خود در دستگردخسرو رفت، اما با شنیدن خبر نزدیک شدن سپاهیان هراکلیوس، با برداشتن قسمت عمدهٔ گنجهایش، از آن شهر خارج شد و به ارتفاعات سوزیانا (ایلام فعلی) پناه برد و سپس به تیسفون رفت. دستگردخسرو به دست هراکلیوس افتاد و غارت شد. هراکلیوس جشن مذهبی پرمسرتی را در کاخ متروک خسرو برگزار کرد (ژانویهٔ ۶۲۷ م). او علاوه بر دستیابی به باقیماندههای نفایس خسرو، به ۳۰۰ پرچم بیزانسی هم که پیشتر طی جنگهای دو کشور به دست ایرانیان افتاده بودند، دست یافت. پس از این شکست سنگین، باقیمانده نیروهای ساسانی که متفرق شده بودند، به هم پیوستند و دویست فیلبان جنگی هم با فیلهایشان به آنها اضافه شدند. این تجمع دوباره نیروهای ایرانی در کنار نهر آبرسانی نهروان که بین راه دستگرد و تیسفون قرار داشت و ایرانیان هنگام عقبنشینی، پل روی آن را خراب کرده بودند، هراکلیوس را از تعقیب خسرو و تصرف تیسفون بازداشت؛ ضمن آن که هراکلیوس در این زمان ادوات مناسب محاصره نیز در اختیار نداشت.[۲۸۲] کانال نهروان یک مسیر آبرسانی با عمق زیاد بود که عبور از آن نیاز به ساخت پلی با محاسبات فنی و مهندسی دقیق داشت و انجام چنین کاری برای بیزانسیها وقتگیر بود.[۲۸۳]
به همین جهت هراکلیوس نامهای با مضمونی صلحطلبانه برای خسرو فرستاد و خود از کوههای زاگرس گذشت و برای گذراندن زمستان به حدود شیز و گنزک در آتروپاتکان بازگشت.[۲۸۴][۲۸۵] متن نامه چنین بود:
من به دنبال صلح هستم. من دوست ندارم ایران را بسوزانم، اما به سبب کردههای شما مجبور شدم. اجازه دهید اکنون سلاحهایمان را فروگذاریم و صلح را در آغوش کشیم. اجازه دهید آتش را، پیش از آنکه همه چیز را بسوزد، فروبنشانیم.[۲۸۶]
سرانجام خسرو
مسئلهٔ ولایتعهدی
خسرو، با اینکه در چنین شرایطی به هیچ وجه نمیتوانست نیرو و ادوات لازم را برای مقابله با هراکلیوس تدارک ببیند، با لجاجت و تکبر بسیار پیشنهاد مصالحه را با خشونت رد کرد. در این هنگام دجله و فرات ناگهان طغیان کردند و قسمتی از ایوان کسریٰ خراب شد. مجموع این حوادث ناگوار، فرصت و حوصلهٔ توقف در تیسفون برای خسرو باقی نگذاشتند. سدها شکستند و کشتزارهای اطراف به باتلاق و نیزار تبدیل شدند. هم در این زمان خسرو به اسهال سخت و مزمنی مبتلا شد و امر کرد او را به تیسفون بازگردانند تا ترتیبی برای جانشینی خود بدهد.[۲۸۷] مجموع این رویدادها او را بیش از پیش دچار خشم و سوءظن نسبت به اطرافیانش کرد.[۲۸۸] او در این زمان به دنبال کسانی میگشت تا شکست خود را به گردن آنها بیندازد. به همین سبب تصمیم گرفت تا شهربراز را اعدام کند.[۲۸۹][بد] پیروزیهای چشمگیر هراکلیوس، همهٔ درباریان مسیحی حکومت ایران را در معرض سوءظن و نفرت پادشاه قرار داد. در چنین شرایط بحرانیای، خسرو به همراه زن مسیحی محبوبش، شیرین و دو پسر او، مردانشاه و شهریار از دجله گذشتند و به ویهاردشیر در قسمت غربی رود مزبور رفتند، اما پادشاه شکستخورده همچنان با غرور و لجاجت بر ادامهٔ جنگ با دشمن مصرّ بود.[۲۹۰] سرداران ایرانی ادامهٔ چنین جنگی را بیهوده و بلکه زیانبار میدانستند، اما با مخالفت و خشم و تهدید شاه مواجه شدند. خسرو میکوشید خفتی را که در اثر فرار ننگین و بزدلانهٔ خود او از برابر هراکلیوس در انظار عمومی به وجود آمده بود، با تحقیر سرداران سپاهش و توهین و بیحرمتی به آنها جبران کند و مسئولیت شکست را به گردن آنها بیندازد. زن سوگلی خسرو، شیرین در این ایام، علیرغم سپری شدن دوران جوانی و زیباییاش، همچنان روی شاه نفوذ بسیار داشت و این نفوذ و تأثیر به حدی بود که خسرو سرانجام تحت تلقینات و اصرار او درصدد برآمد به جای پسر بزرگش، شیرویه - معروف به کواذ (قباد در منابع دورهٔ اسلامی)، که از مریم، دختر موریکیوس، امپراتور درگذشتهٔ بیزانس بود - مردانشاه پسر شیرین را که در این زمان کودک خردسالی بود، به ولیعهدی انتخاب کند.[۲۹۱]
شورش علیه خسرو و دستگیری او
انتخاب مردانشاه به ولیعهدی، با مخالفت و مقاومت نجبا و نژادگان مواجه شد. در این میان شیرویه که از انتخاب پدر ناراضی بود، با اشراف و بزرگان و سپهسالاران ناراضی همداستان شد و یک توطئهٔ خونین در خاندان ساسانی شکل گرفت. شیرویه حتی شروع به نامهنگاری با هراکلیوس کرد. در توطئهٔ مزبور، شمطا پسر یزدین، زادفرخ رئیس نگهبانان شاهی و نیوهرمزد پسر پاذوسپان نیمروز ـ که خسرو پدرانشان را تقریباً بیگناه به قتل رسانده بود ـ شرکت داشتند، و ظاهراً در آن فرمانده کل نیروهای کشور که اسپاذ گشنسپ یا گشنسپ اسپاد نامیده میشد[بذ] و برادر رضاعی شیرویه بود، هم حضور داشت. از بین اشراف و متنفذین هم، آن عده که از شیرویه حمایت میکردند و پیشتر به دستور خسرو و بر اثر سوءظنهای او دستگیر و در «قلعهٔ فراموشی» زندانی شده بودند، در جریان این تحرکات از زندان آزاد شدند[۲۹۲] و به جمع توطئهگران پیوستند. در شبی که سپاهیانی تازه از جبههٔ جنگ بازگشته بودند، زادفرخ و نخوار، سرکردهٔ سپاهیان بازگشته، همراه شمطا و برخی افراد دیگر شیرویه را از کاخی که برای او حکم زندانی را داشت، بیرون آوردند و به پادشاهی برداشتند. آن شب، در شرایطی که نگهبانان قصر سلطنتی خسرو به دستور ولینعمتانشان پستهای خود را ترک کرده بودند، خسرو با فریاد «قباد شاهنشاه!» از خواب برخاست؛ سرکردگان شورشی، محافظان را واداشته بودند که به جای نام خسرو، که هر شب با عنوان شاهنشاه بانگ میکردند، نام قباد را فریاد کنند. خسرو با شنیدن غوغاها به ماجرا پی برد و دانست که از شاهی خلع شدهاست. او آن شب در باغ قصر پنهان شد، اما روز بعد جویندگان نهانگاهش را یافتند و او را پس از دستگیری، در مقابل چشم نظارگیان به خانهای که موسوم به کَدَگای هندوگ - به معنای خانهٔ هندو - بود و انبار گنج محسوب میشد، منتقل کردند. ساکن این خانه، مردی به نام مهرسپند بود.[۲۹۳] از آن روز، شیرویه با نام قباد دوم سلطنت خود را آغاز کرد (۶۲۸ م).[۲۹۴][۲۹۵]
گویند در اثنای راه، پیشهوری (کفشگری) به افرادی که خسرو را با خود میبردند، برخورد. او شخص شاه را از زیر روپوشی که رویش انداخته بودند، شناخت و بر اثر خشم، با قالب کفشی که به دست داشت، ضربهای به او نواخت، اما سربازی که همراه شاه مخلوع بود، از این کار کفشگر به خشم آمد و شمشیرش را کشید و سر کفشگر را از تن جدا کرد.[۲۹۶]
گفته شده که زادفرخ، رئیس نگهبانان و محافظین سلطنتی در این شورش کوشش زیادی مبذول داشتهاست. علت آن هم گویا این بوده که خسرو او را مأمور کشتن سپاهیان زندانی کرده بود و او فرمان مزبور را اجرا نکرده بود، و به همین سبب خود را در معرض قهر و غضب شاه میدید و از جانش بیمناک بود.[۲۹۷]
محاکمهٔ خسرو و دفاعیات او
پس از آن شیرویه و شورشیان، خسرو را محاکمه کردند.[بر] گفته شده شیرویه که از سویی نمیخواست دست به خون پدر بیالاید، و از دیگر سو در دست بزرگان گرفتار بود و ناچار بود از خواستههای آنان پیروی کند، سرانجام در اثر تحریکات و تلقینات، و نهایتاً تهدیدهای بزرگان شورشی، ناچار شد طی نامهای یکایک گناهان و تقصیرات خسرو را به او یادآور شود؛ و از او بخواهد که اگر پاسخی به آنها دارد، بگوید. در مجموع گفته شده که دو نامه نگاشته شده؛ یکی را شیرویه به خسرو نوشته، و در واقع ادعانامهای است که توسط شورشیان و از زبان شیرویه خطاب به خسرو تدوین شده و اعمال خسرو را که خلاف مصالح ملک و ملت بوده برشمرده، و نامهٔ دیگر جوابیه یا به عبارت دیگر دفاعیهای است که خسرو نوشته و در آن به اتهامات وارده به خود پاسخ دادهاست.[۲۹۸] اصل پهلوی نامهها در دست نیست، ولی اقتباسهایی از ترجمهٔ عربی آنها در کتب عربی و فارسی آورده شدهاست. احتمال دارد بخشهایی از آنها در خداینامهٔ پهلوی وجود داشته و از طریق ترجمهٔ عربی این کتاب به منابع مذکور، از جمله شاهنامه راه یافته باشد. مفصلترین نسخهٔ روایت در شاهنامه، تاریخ طبری و تاریخ بلعمی ذکر شدهاست.[۲۹۹] دستگیر کردن پادشاه و مؤاخذهٔ او به سبب اعمالی که در دوران سلطنت انجام داده، امری است که پیش از آن در تاریخ و فرهنگ ایرانیان سابقه نداشتهاست و از این نظر، رویدادی بینظیر و واجد اهمیت برای بررسی محسوب میشود.[۳۰۰] در این نامهها از شاه چهرهای متفاوت با توصیفات متداول منابع سنتی دیده میشود؛ شاهی که پیشتر مجمع همهٔ قدرتها و امکانات و برخوردار از فره ایزدی بوده، اکنون در جایگاه فردی پاسخگو قرار گرفتهاست که بایستی برای همهٔ اعمال دوران فرمانرواییاش دلایل محکم بیاورد، و معیاری هم که اعمالش با آن سنجیده میشود، نیکاندیشی و منافع ملک و ملت است؛ نه منافع شخصی و گروهی شاه و اطرافیانش، و این تحولی بنیادی در اندیشهٔ سیاسی و اجتماعی ایرانیان در این دوران است.[۳۰۱]
تعداد اتهاماتی که در منابع مختلف ذکر شده، متفاوت است، اما میتوان آنها را به این صورت گردآورد: ۱) تهمت قتل هرمزد، پدر خسرو ۲) جلوگیری از معاشرت فرزندان با مردم ۳) درشتی و تندخویی با زندانیان ۴) گردآوردن زنان بسیار در کاخ خود و بازداشتن ایشان از گرفتن شوی و زادن فرزند و بقای نسل ۵) سختگیری بسیار در وصول خراج ۶) ستاندن اموال و مایملک مردم به زور و به اجحاف ۷) نگهداشتن سپاهیان در میدانهای جنگ برای مدتهای طولانی دور از زنان و فرزندانشان ۸) نپذیرفتن درخواست امپراتور بیزانس برای پس فرستادن صلیب مسیح؛ در حالی که نه او را نیازی به آن چوب بودهاست و نه کشور او را ۹) دستور به کشتن سرداران و سپاهیانی که از جبههٔ جنگ بازگشته بودند ۱۰) کشتن نعمان بن منذر، پادشاه دستنشاندهٔ حیره ۱۱) کشتن مردانشاه، پادوسبان نیمروز ۱۲) قصد کشتن خسرو پسر شهریار یزدجرد ۱۳) برهم زدن آیینی که اردشیر بابکان نهاده بوده و نزد همهٔ شاهان ساسانی پیوسته محترم بوده و عمل بدان واجب شمرده میشدهاست.[۳۰۲][۳۰۳]
شاهنامه میگوید که دو تن به نامهای اَشتاگشسپ (یا اسفاگشسپ) و خرادبُرزین اتهامنامه را نزد خسرو بردهاند. ثعالبی، دینوری، ابن مسکویه، مسعودی، یعقوبی و ابن بلخی نیز دربارهٔ این نامهنگاریها مطالبی را ذکر کردهاند.[۳۰۴] پادشاه مخلوع ناگزیر شد طی نوعی بازپرسی، دربارهٔ اعمال خود در دورهٔ سلطنتش پاسخگو باشد. بزرگ دبیران دربار، صورت استنطاق را به خسرو داد و پاسخهای مفصلی را که خسرو به اتهامات داده بود، نرد شیرویه برد. جوابهای شاه مخلوع در خصوص تعدی به رعیت، مالیاتهای گزاف و جنگهای بیهوده با رومیها گرچه متکبرانه و تند بود، ولی او طی این پاسخها با مهارت از خود دفاع کرد و پسر را مورد ملامت و شماتت قرار داد که خیانت کردهاست و حتی از معنی سؤالهای خود نیز آگاه نیست.[۳۰۵] نامهٔ خسرو علاوه بر پاسخ به اتهامات مطروحه، دربردارندهٔ نصایح و توصیههایی به فرزند دربارهٔ امور کشوری و حکومتی است، و از این بایت باید آنها را از سنخ اندرزگوییهای سیاسی - تربیتی از نوع مواعظی که در سیرالملوکها و آثاری از این دست آمده، محسوب کرد.[۳۰۶]
نولدکه میگوید: «شکایات و اعتراضات [نسبت به خسرو] و پاسخهای مفصلی که به آن [از سوی خسرو] داده شدهاست، نباید به عنوان اسناد صحیح تلقی گردد؛ گرچه دلایل دفاعی خسرو را کسی بیان کرده که به اوضاع خیلی خوب آشنا بودهاست. نگارش اصلی این اعتراضها و پاسخها، ظاهراً چند سال پس از مرگ خسرو و مرگ شیرویه صورت گرفتهاست، اما مسلماً در زمانی بوده که کسی از نسل خسرو (شاید یزدگرد سوم) سلطنت میکردهاست».[۳۰۷] او معتقد است که این نامهها بعدها به قصد تبرئهٔ خسرو نوشته شدهاند.[۳۰۸] طبری محتوای نامهها را از همه مفصلتر ذکر کرده، اما به باور نولدکه، نقلهای او از این دو نامه باز هم بیتلخیص نیست؛ چون او معتقد است که خسرو علیالقاعده بایستی برای هر پرسشی، پاسخی داده بوده باشد؛ حال آنکه در اثر طبری برخی از اتهامات مطروحه، بیپاسخ ماندهاند.[۳۰۹] به باور کریستنسن، این اتهامات به احتمال زیاد از کتاب تاجنامگ گرفته شدهاند؛ یعنی اثری که متضمن تفاصیل بسیاری در مورد مدت حبس خسرو و روابط او با شیرویه بودهاست. به نظر او، چنین حوادثی واقعاً در اواخر عمر خسرو رخ دادهاند و روایات مربوط به آنها کاملاً صحیح هستند؛ چون نمیتوان باور کرد که در چنین موضوع بیسابقهای، یعنی استنطاق از شاه مخلوع، نویسندهای به صرف خیال، قلمفرسایی کرده باشد. با این حال او احتمال نگارش مواد و مطالب نامهها در دورهای پسینتر از خود واقعه را - حداقل به صراحت و بهطور مستقیم - رد نمیکند.[۳۱۰]
مرگ خسرو (پایان فوریهٔ ۶۲۸ م) و به تخت نشستن شیرویه
سپس شیرویه دستور داد تا دست و پای برادرانش را بریدند. او میخواست به همین اکتفا کند و آنها را زنده بگذارد، ولی پس از اندک زمانی ناگزیر از کشتن آنها شد. تئوفانس میگوید شیرویه نخست مردانشاه را کشت، بعد به سایر برادران پرداخت. گفته شده که آنها را با فرزندانشان در زندان و در پیش چشم پدر کشتند.[۳۱۱] خسرو را هم در انبار گنج خانه نگهداشت تا از گرسنگی بمیرد، ولی چون بعد از گذشت پنج روز دیدند هنوز زنده است، او را به ضرب تیر از پا درآوردند. بنا بر کتاب گمنام گویدی، شمطا و نیوهرمزد[بز] با اجازهٔ شیرویه، خسرو را به قتل رساندند. برادران شیرویه هم که ۱۷ یا ۱۸ تن[۳۱۲] بودند، به وسیلهٔ شمطا و تعدادی از اشراف شورشی کشته شدند.[۳۱۳] با این حال مورخان شرقی، که منبعشان کتب و آثار پهلوی است، با کتاب گمنام گویدی در این خصوص همنظرند که شیرویه از کشتن پدر پشیمان شد و اظهار ندامت کرد.[۳۱۴]
در دو منبع مستقل از یکدیگر، یکی تاریخ طبری و دیگری کتاب گمنام گویدی، روایتی به این مضمون آمده که شیرویه جسد خسرو را به مقبرهٔ سلطنتی فرستاد، و در کتاب گمنام گویدی گفته شده که خسرو را در آن محل دفن کردند.[۳۱۵] شیرویه چندی بعد، شمطای یزدین را که محرک واقعی قتل خسرو بود، به بهانهٔ تلاش برای رسیدن به سلطنت معدوم کرد.[۳۱۶]
پس از آن شیرویه درصدد صلح با هراکلیوس برآمد، اما تنها پیمان متارکهای بین طرفین بسته شد؛ چه هراکلیوس اوضاع و احوال آشفتهٔ پادشاهی ایران را به سود خود میدید و در بستن پیمان صلح عجلهای نداشت. با این حال هر دو طرف از پایان دادن به مخاصمهای که سالها بود دو امپراتوری را درگیر خود کرده بود و قوایشان را به تحلیل میبرد، خوشحال بودند. شیرویه حاضر شد سپاهیان ساسانی را از مصر، فلسطین، سوریه، آسیای صغیر و غرب میانرودان فرابخواند و مرزهای پیش از جنگ را به رسمیت بشناسد. قرار شد که تمامی اسرأ مبادله شوند و صلیب راستین و سایر آثار و یادگارها بازگردانده شوند. پس از حدود شش یا هفت ماه سلطنت، قباد در اثر طاعونی که در پایتخت شیوع یافت، درگذشت.[۳۱۷][۳۱۸]
آثار به جا مانده از خسرو دوم
سکهها
سکههای خسرو پرویز که از مفرغ (برنج)، نقره و طلا هستند،[۳۱۹] مانند سکههای دیگر پادشاهان ساسانی، منبع اطلاعاتی گرانقیمتی دربارهٔ تاریخ، سیاست، دین و اعتقادات، فرهنگ، اقتصاد، بازرگانی و صناعت ایرانشهر محسوب میشوند. روی سکه، تصویر برجستهٔ نیمتنهٔ پادشاه و صورت او را میبینیم که از نیمرخِ راست تصویر گردیده. پشت سکه هم دربردارندهٔ نشان و شعار مرسوم پادشاهی و تصویر آتشدان یا آتشگاه زرتشتی است که از آن شعله برمیخیزد. نام و القاب و عناوین پادشاه نزدیک کناره و حاشیهٔ سکه به زبان و خط پهلوی درج شدهاست. به این ترتیب، در یک روی سکه شاهد مقام دنیوی شاهنشاه هستیم و در روی دیگرش رتبه و جایگاه معنوی، روحانی و دینی او را میبینیم.[۳۲۰][۳۲۱]
گفته شده تاج خسرو دوم در اثر کثرت افزودن تزیینات و جواهرات مختلف به آن، طوری سنگین شده بود که وزنش به ۹۱ کیلوگرم میرسید. به سبب این سنگینی و وزن بسیار زیاد، در مواقعی که شاه به بارعام مینشست، تاج را با زنجیری درست از بالای سر او میآویختند. دربارهٔ رنگ تاج شاه اطلاعات مختصری داریم که از طریق حمزهٔ اصفهانی به دست آمدهاست. در بین رنگهای یاد شده، دو رنگ برجستگی دارند که یکی از آنها متعلق به گوی است و دیگری مربوط به تاج؛ یعنی افسر-کلاهی که مانند کلاهگیس به شیٔ مستقلی تحول پیدا میکند. شکل گوی در سکههای ساسانی به مرور زمان تغییر یافت و کوچکتر شد و در دورهٔ خسرو دوم و برخی از جانشینان او، ستارهای جای آن را گرفت.[۳۲۲]
دربارهٔ مسکوکات دورهٔ ساسانی باید به این نکته توجه کرد که از آنجا که فرمانروایان بسیاری از ممالک و اقوام همسایهٔ ساسانیان - طی صدها سال، و حتی پس از سقوط خاندان ساسان - از شیوههای آنها در ضرب سکه تقلید کردهاند، دقیقاً نمیتوان گفت که فلان سکهای که مثلاً در ارمنستان یا گرجستان یا مناطق حاشیهٔ جیحون پیدا شده و تصویر نیمرخ خسرو پرویز رویش دیده میشود، آیا واقعاً ساسانی است یا نه؛ و به دلیل شباهتهایی که هست، بسیاری از این قبیل سکهها را جزو سکههای ایرانی دانستهاند. مهمترین این تقلیدها بهطور همزمان (همزمان با حکومت ساسانیان در ایران)، در گرجستان صورت گرفتهاست. سکههای دیگر که ضرب هند هستند، مسکوکات هند و ساسانی نامیده میشوند و توسط فرمانروایان مولتان و کابل و حکمرانان هپتالها در راجپوتانا و گجرات از حدود سال ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ میلادی زده شدهاند. اما مهمتر از همهٔ اینها، سکههای ضرب شده توسط خلفای اموی و کارگزاران و حکام آنها است که مسکوکات عرب - ساسانی نامیده میشوند و مربوط به دوران اسلامی هستند.[۳۲۳] از معروفترین تقلیدهای دوره اموی، سکههای عبدالملک بن مروان متعلق به سال ۷۲ هجری است. تصویر خسرو روی سکه دیده میشود، و حتی تاریخ ضرب سکه را هم به تاریخ یزدگردی ذکر کردهاند.[۳۲۴] سکههای خسرو در عصر خود او، از سواحل مدیترانه تا رود سند، و از عربستان تا سلسله کوههای قفقاز در شمال غرب و نواحی رود جیحون در شمال شرق بهطور گستردهای رواج داشتند و مورد استفاده قرار میگرفتند.[۳۲۵]
دوایر نقطهچینی که از زمان شاپور دوم در حاشیهٔ سکهها ایجاد میشوند، در زمان خسرو پرویز هم ادامه مییابند، با این تفاوت که در دورهٔ خسرو، پشت سکهها معمولاً یک یا دو دایره بیش از روی آنها دارند. بیشک این پدیده بایستی نشأتگرفته از برخی مفاهیم جهانشناختی بوده باشد.[۳۲۶] ستونهای آتشکدهای که بر پشت سکه است، دارای نوارهایی هستند. برخی از نقشهای پشت سکه اشاره به اعطای منصب شاهی دارند: یا نیمتنهٔ ایزدبانو آناهیتا را در هالهای از شعلهها میبینیم، یا تصویری ایستاده از خود شخص پادشاه را. دلیل وجود این نقشها هنوز چنانکه باید، دانسته نیست، اما به هر حال سکههای مزبور مربوط به دوران پرتلاطم جنگهای خسرو با هراکلیوس هستند.[۳۲۷] در دورهٔ جنگهای مزبور، چنانکه معمول این قبیل مواقع است، مقادیر بسیاری سکه توسط حکومت ساسانی ضرب شد تا هزینههای جنگ طولانیمدت با بیزانس تأمین شود. با آنکه در اواخر سلطنت خسرو وزن مسکوکات کاهش یافت، ولی او کماکان به ضرب سکه برای تأمین هزینههای جنگ ادامه داد. با وجود شکوه و قدرت بیسایقهٔ شاهنشاهی در این ایام، کیفیت سکهها بسیار تنزل پیدا کرد و تا پایان حکومت ساسانی نیز اوضاع به همین شکل باقی ماند. سکههای ساسانیان عموماً از جنس نقره هستند؛ در برابر سکههای ضرب رومیان که زریناند. البته سکههای طلا هم گاهوبیگاه دیده میشود. شاید توافقی ضمنی بین دو امپراتوری وجود داشته، چون سکهٔ نقرهٔ ساسانی به عنوان سکهٔ برگزیده مورد استفاده قرار میگرفت و در جاهای دوری مانند غرب چین هم کاربرد داشت.[۳۲۸][۳۲۹]
از سکههای خسرو پیداست که او کوشیده تا مسکوکاتش را مشابه مسکوکات بیزانسی بکند، اما بعد از او دنبالهٔ این کار را نگرفتند. از زمان خسرو به بعد خطوط سکهها تغییری نمیکند و اگر سوابق حروف در سکههای قدیمیتر وجود نداشت، خواندن آنها غیرممکن میشد. عیار سکههای دورهٔ خسرو مانند دورههای قبل و بعد از اوست. بهطور کلی در سراسر دورهٔ ساسانی، عیار پول تغییری نکردهاست.[۳۳۰]
در زمان خسرو پرویز قالب سکه، مهری بودهاست که روی نقرهٔ ورقهشده میگذاشتند و آن را با چکش فرومیکردند. علاوه بر ماه و ستاره، در حاشیهٔ سکه خطی هم وجود دارد که سکهشناسان اروپایی اغلب به واسطهٔ دشواریهای خط پهلوی، آن را درست نخواندهاند، و امروزه به یقین میدانیم که بایستی به صورت افزوتو و افزوتن خواند؛ به معنای افزوده و افزودن؛ و چون این کلمه گاهی پیش از نام پادشاه هم ذکر شده - مانند افزوتو هوسروی؛ یعنی افزوده خسرو - معلوم میشود که عبارت مذکور، دعایی است برای افزونی عمر پادشاه و بقای او. نوشتن اینگونه کلمات هم مانند ایجاد حاشیه و لبهٔ پهن و اشکال ماه و ستاره در اواخر دورهٔ ساسانی معمول شدهاست. عمال و منسوبین خلفای دوران اسلامی، بعدها به جای این عبارات، کلمهٔ شهادت و نام پیامبر اسلام را در روی سکههایی که آنها را به تقلید از سکههای ساسانی ضرب میکردند، درج مینمودند.[۳۳۱] چنین تقلیدهایی از سکههای خسرو پرویز، در دورههای بعدی بیشتر از همه در طبرستان انجام شده، و نه تنها فرمانروایان بومی مبادرت به این کار میکردند و از خط پهلوی روی سکهها استفاده میکردند؛ بلکه عمال عرب هم از اسلوب و سبک سکهزنی دورهٔ خسرو متابعت میکردند؛ مثلاً هانی بن هانی که در سال ۱۷۱ هجری از سوی خلیفه حکمران طبرستان شد، تا سال ۱۷۲ از این نوع سکهها تقلید کرد و سکههای نیمدرهمی زد؛ حال آنکه یک سده پیش از آن در زمان خلفای بنیامیه زدن سکههای یکدرهمی با خط و نوشتار کوفی مرسوم بودهاست.[۳۳۲]
در ۱۱۹ سکهٔ مختلف که از زمان خسرو دوم به دست آمده، مجموعاً به ۴۹ ضرابخانهٔ متمایز اشاره شدهاست، و این عدد، تعداد زیاد ضرابخانههای حکومتی در آن ایام را نشان میدهد. تاریخ ضرب سکهها در پشت آنها و در سمت چپ نقش آتشدان قرار دارد. این تواریخ نیز مانند سایر موارد مشابهشان - چنان که از زمان پیروز (۴۸۳–۴۵۷ م) مرسوم شده بود - به حروف نوشته شدهاند. در پشت برخی از سکههای خسرو دوم، به جای آتشدان، تصویر خدای خورشید سرزمین مولتان دیده میشود؛ و از اینجا میتوان فهمید که در مناطقی که مردم دین خاصی داشتهاند، استفاده از نقوش دینی محلی و بومی آن نواحی به جای نقش آتشدان، جایز و معمول بودهاست. از زمان خسرو دوم، تاج پادشاه دیگر تغییر نمیکند و همهٔ جانشینان او از همان تاج استفاده میکنند. به عقیدهٔ نفیسی: «این خود بهترین دلیل نمایش ضعف و انحطاط دورهٔ ساسانی است».[۳۳۳] او میگوید شاید علتش این بوده که جانشینان خسرو به سرعت تغییر میکردند، و به همین جهت فرصت سفارش و آمادهسازی تاج مخصوص خود را پیدا نمیکردند.[۳۳۴]
آثار هنری و معماری
دستگردخسرو
از آنجا که پیشگویان به خسرو گفته بودند که اقامت در تیسفون برای او نامیمون خواهد بود، وی از سال ۶۰۴ تا زمانی که هراکلیوس به آن قسمت از ایرانشهر حمله کرد (۶۲۸–۶۲۷)، به تیسفون نرفت. اقامتگاه مطبوع او، قلعهٔ دستگرد (دستجرد در منابع عربی و اسلامی) یا دستگردخسرو بود، که نویسندگان عرب آن را الدسکره یا دسکرةالملک گفتهاند. این شهر، که چهار قرن بعد یک جهانگرد عرب به نام مسعر بن مهلهل به خرابههای آن با دیدهٔ تحسین و عبرت نگریستهاست، در کنار شاهراه نظامیای قرار داشت که از تیسفون به حلوان و همدان میرفت. شهر مزبور در فاصلهٔ سه روز راه - تقریباً بیست فرسخ یا ۱۰۷ کیلومتر - تا تیسفون (از تیسفون به طرف شمال شرقی) و نزدیک شهر باستانی ارتمیته[بژ] قرار داشت و دارای قلعه و باروی باشکوهی بود.[۳۳۵][۳۳۶]
بسیار محتمل است که شهر و کاخ دستگرد پیش از خسرو پرویز هم وجود داشته بوده باشد، اما از زمان خسرو اول به بعد، پادشاهان ساسانی اقامت در عراق را به سایر نقاط ترجیح میدادند و مخصوصاً ناحیهٔ واقع بین تیسفون و حلوان را برمیگزیدند. امروزه ویرانههای این شهر موسوم به «زندان» است و هرتسفلد شرحی در وصف آن نوشتهاست. در زمان ابن رُسته، جغرافینگار عرب (حدود سال ۹۰۳ م)، حصار آجری شهر سالم بودهاست، اما امروزه چیز زیادی از آن به جا نمانده. به گفتهٔ هرتسفلد، حصار دستگرد خسرو، از محکمترین حصارهای آجری بوده که از دورانهای قدیم در آسیای غربی باقی ماندهاست.[۳۳۷]
قصر شیرین و قلعهٔ خسروی
کمی بالاتر از مسیر نظامیای که از خانقین به حلوان میرفته، قصر دیگری بوده که آن را قصر شیرین میگویند و ظاهراً در زمان خسرو پرویز اهمیت زیادی داشتهاست. بنا به روایات رایج، شیرین محبوبهٔ خسرو در آنجا اقامت داشتهاست.[۳۳۸] این شهر در مرز کشورهای ایران و عراق امروزی واقع بوده و در دههٔ ۱۹۸۰ میلادی (در فاصلهٔ سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۷ خورشیدی) در نتیجهٔ جنگ بین دو کشور، بقایای آن به شدت آسیب دیده و ویران شدهاست.[۳۳۹] قلعهٔ مربعی هم هست به نام قلعهٔ خسرَوی، که چند برج دارد و خندقی آن را احاطه کرده و روی خندق پلی طاقدار زدهاند. در زمین مسطحی که قلعهٔ خسروی بر آن مشرف است، باغ وسیعی با دیوارهای شترگلو، کاخ مجللی که امروزه حاجی قلعهسی میگویند و بنای عظیمی که چوار قاپو (چهار دروازه) نامیده میشود و گویا قبلاً آتشگاه بودهاست، وجود داشته.[۳۴۰] بهطور کلی باستانشناسان در نتیجهٔ کاوشهایشان به این نتیجه رسیدهاند که میانرودان در دورهٔ ساسانی به وسیلهٔ نهرها و ترعههای مختلف بهطور منظم آبیاری میشده و کاملاً آباد و معمور بوده و در محل شهر قدیم کیش، بقایای چندین کاخ و کوشک ساسانی به دست آمدهاست.[۳۴۱]
نقش برجستهها و آثار طاق بستان
در سراسر قلمرو ساسانی و مخصوصاً در عراق، بناها و کاخها و کوشکهای سلطنتی فراوانی متعلق به ساسانیان وجود داشته که سقفشان روی ستونهای چوبی قرار گرفته بود، اما از آنجا که ستونهای چوبی استحکام چندانی ندارند، در اثر گذشت زمان چیزی از آنها باقی نماندهاست. با این حال اگر بخواهیم با سبک معماری این بناها آشنا شویم، باید به جزئیات معماری طاق بستان توجه کنیم. در کنار غاری که شاپور سوم در طاق بستان در کوه کنده، غار دیگری وجود دارد که بسیار بزرگتر است و به دستور خسرو ساخته شده. مدخل غار، طاقی نیمدایره به سبک درگاه قصرهای سلطنتی است. پایههای طاق روی دو ستون قرار دارند که حاوی نقوش بسیار ظریفی هستند. نقوش شامل درختی با شاخسار منظمش است که دور ستون پیچیده و برگهایش مانند برگ کنگر هستند و در قسمت بالا به گل شگفتانگیزی منتهی میشوند. هرتسفلد میگوید شاید این، نمونهای از درخت زندگانی باشد که در اساطیر و روایات مزدیسنی آمده و نامهای مختلفی گرفتهاست. در قسمت بالا دو تصویر از الههٔ پیروزی، نیکه به چشم میخورد که به سبک یونانی ساخته شده و هر یک تاج افتخاری با نوارهای مواج به سوی دیگری دراز کردهاست. در وسط طاق شکلی هلالی وجود دارد که دو سر هلالیاش به سمت بالاست. این هلال هم با نوارهای شاهانه تزیین شدهاست.[۳۴۲]
قسمت انتهایی غار به شکل مربع و حاوی دو نقش برجسته است که در دو طبقه روی هم قرار دارند. نقش برجستهٔ فوقانی مجلس تاجگذاری شاه را نشان میدهد. پادشاه در وسط تصویر ایستاده و با دست راست تاجی را که اورمزد - که در سمت چپ تصویر ایستاده - به او میدهد، میگیرد. در سوی دیگر هم آناهیتا بر بالای سر پادشاه قرار گرفته و افسری به او عطا میکند. پادشاه همان تاجی را به سر دارد که معمولاً در سکههای خسرو پرویز دیده میشود. پوشش و زیورآلات هر یک از این سه شخصیت با دقت و ظرافت بسیار تصویر شدهاست.[۳۴۳][۳۴۴] در اینجا گرچه اورمزد در جایگاهی والاتر است، اما دو ایزد دیگر، یعنی میترا و آناهیتا هم در کنار او دیده میشوند. اینها همان سه ایزد مورد پرستش اردشیر دوم هخامنشی بودند، و به این ترتیب بازگشتی کامل به پرستش ایزدان مزبور بعد از چند صد سال مشاهده میشود.[۳۴۵]
در نقش برجستهٔ زیرین، خسرو کاملاً مسلح و سوار بر اسب در حالت جنگی است. این نقش برجسته حکایت از نوعی خودنمایی شاهانه میکند. پادشاه لباس کامل رزم، مخصوص سوارهنظام سنگیناسلحه، شامل کلاهخود و جوشنی با حلقههای آهنین در برکرده و نیزهای در دست راستش دارد که آن را بر دوش تکیه دادهاست و سپر مدوری به دست چپ گرفته، و از بابت اینگونه تجهیزات نظامی، کاملاً شبیه پادشاهان رزمجوی اولیهٔ ساسانی است. او تیردانی به پشت دارد که ادوات رزمی او را کامل میکند. از زیر جوشن، جامهٔ شاه دیده میشود که تصاویری شبیه ماهی بر روی آن وجود دارد. اسب شاه - که در روایات اسلامی، نامش شبدیز گفته شده - کاملاً رام و آرام و استوار است و پوشش خاصی شامل علایم و تزیینات سلطنتی دارد.[۳۴۶][۳۴۷]
در دیوارهای کناری غار نیز نقوشی دیده میشود. دیوار سمت راست، شکار گوزن را در باغ بزرگ مخصوص خسرو در دستگردخسرو به نام فردوس نمایش میدهد. در سه جا شمایل شاه به چشم میخورد. انبوهی از زنان گرد شاه را گرفتهاند. برخی خدمت میکنند و برخی در حال نوازندگیاند و برخی دیگر کف میزنند. دیوار سمت چپ، شکار گراز را در محلی باتلاقی و شبیه نیزار نشان میدهد. فیلبانان، زنان پاروزن و تعداد زیادی افراد انسانی و حیوانات در اینجا به چشم میخورد. در این تصویر نیز شاه در موقعیتهای مختلف نشان داده شدهاست. تصاویر این دو نقش برجسته، علیالخصوص دومی به قدری شلوغ هستند که تقریباً هیچ جای خالیای در آنها دیده نمیشود. تنوع بسیاری در البسهٔ شاه و دیگر افراد به چشم میخورد.[۳۴۸] ثروت و تجملات دربار خسرو و شوکت او به وضوح در این برجستهکاری به چشم میخورد: شاهی که در حال شکار و خوشگذرانی است و همهٔ اشخاص دیگر که در صحنهاند، در خدمت او هستند و هر یک کاری برای او انجام میدهند.[۳۴۹] حجاری شکار گراز، نمونهای هم از قالیهای دورهٔ ساسانی را نشان میدهد. طبق گفتهٔ ثعالبی، معروفترین قالیهای زمان خسرو دوم، از جنس ابریشم زربفت بودهاند.[۳۵۰]
روبهروی این غار قبلاً مجسمهای از خسرو وجود داشته که مِسعَر بن مُهَلهِل در قرن دهم میلادی آن را در این مکان دیدهاست. این مجسمهٔ بسیار بزرگ بعدها در برکهای که نزدیک کوه بوده، افتاده و در قرن نوزدهم آن را در حالی که پایش بریده شده بوده، از آب بیرون آوردهاند و در بالای سد نصب کردهاند. پیکره با وجود آسیبهایی که دیده، هیبت و شکوه شاهانهاش را حفظ کرده، و حتی با معیارهای هنری امروزی هم پرشکوه به نظر میرسد. این اثر نمونهٔ نادری از هنر پیکرتراشی دورهٔ ساسانی محسوب میشود. شاه، ایستاده و دستهایش روی قبضهٔ شمشیر قرار دارد.[۳۵۱][۳۵۲]
این آثار پس از وقفهای طولانی در برجستهکاری روی تختهسنگ ظاهر میشوند؛ وقفهای که از قرن چهارم تا قرن هفتم میلادی ادامه داشتهاست. در آثار مزبور شخصیت شاه برجسته و ممتاز است و او فرمانروای نظرکردهٔ خداوند معرفی میشود.[۳۵۳]
ظروف و اشیای هنری
ظروف گرانبها و پر زرق و برق نیز از چیزهایی بود که نظر و توجه خسرو را به خود جلب میکرد.[۳۵۴] برخی بر این باورند که این قبیل ظروف و جامهای منقوش در کارخانهٔ پادشاهی ساخته میشدند و شاه آنها را به افراد گوناگون هدیه میداد. مسلمانان در قرون نخستین اسلامی از سبک جامهای نقرهٔ ساسانی تقلید کردهاند. یکی از زیباترین نمونهها، جام نقرهای است که خسرو را در حال شکار نشان میدهد. شاه دیهیم بالداری به سر و جامهای گرانبها به تن دارد؛ کمان را به زه کرده و چهارنعل به دنبال شکار میتازد. چند حیوان نیز با تیرهای او از پا درآمدهاند.[۳۵۵]
کارنامهٔ خسرو دوم
خسرو پرویز به رغم دشواریهایی که از آغاز سلطنتش با آنها مواجه گشت، آخرین سلطنت بزرگ دوران باستان ایران را به خود اختصاص داد. اما در عین حال برای بسط سلطه و حکومتش به جنگهایی خونین و فرسایشی، لشکرکشیهایی بدون برنامهریزی مناسب و لازم، و وضع مالیاتهایی سنگین و کمرشکن بر مردم روی آورد، و در واقع همین عوامل بودند که سقوط امپراتوری شکوهمند پدرانش را قطعی و مسلم کردند.[۳۵۶] در اواخر دههٔ دوم قرن هفتم میلادی، قلمرو ایران ساسانی به بیشترین وسعت خود در طول حیات این سلسله رسید؛ امپراتوری روم در تمامی جبهههای شرقی خود در هم کوبیده شد و به شدت تحقیر شد؛ ترکان منکوب و قلعوقمع گشتند، و حتی بخشی از شمال غرب هند در این زمان، مثل اوایل دورهٔ ساسانی به اطاعت ایران درآمد. اما علیرغم چنین کامیابیهای بزرگی، بلندپروازیهای شاهنشاه ایران و جاهطلبیهای خداگونهٔ او در گسترش بیحدوحصر قلمروش، باعث افزایش بار مالیاتها بر گردهٔ مردم و تحمیل تلفات انسانی بسیار به دستگاه و تشکیلات نظامی شاهنشاهی شد. خسارات مزبور، با اینکه از غنایم به دست آمده در جنگها بسیار بیشتر بودند، اما رعیت و تودههای مردم چارهای جز تبعیت از منویات ملوکانه شاه نداشتند، و هرگونه نارضایی که ممکن بود به دلهایشان راه بیابد، محکوم به سکوت و کتمان بود.[۳۵۷]
در دورهٔ خسرو پرویز، مالیاتها نخست تا حدودی متعادل و قابل تحمل بودند، اما با شروع لشکرکشیهای دامنهدار و پرهزینه در جبهههای غربی، به شدت افزایش یافتند و این افزایش، رفتهرفته شیب تندی گرفت و به فشار سنگین بر تودههای مردم و ناخرسندی باطنی آنها منجر شد.[۳۵۸] پرویز رجبی دربارهٔ فرمانروایی خسرو میگوید: خسرو «۳۸ سال با بیهودگی و بدون کوچکترین نشانی از فرزانگی فرمان راند، و از شانس خوبی که داشت، خود همهنوع عشق و عیشونوش روزگار خود را چشید و کشورش را با هزار سالی که صرف ساختار فرهنگی و مدنی آن شده بود، آمادهٔ یک فروپاشی برقآسا کرد… برخلاف روزگار خسرو اول، که آن را میتوان دورهٔ رنسانس باشکوه ایرانی خواند و… یکی از آبشخورهای رنسانس اروپایی دانست، روزگار خسرو دوم را با همهٔ شکوه ظاهرش باید جانمایهٔ بسیاری از نابهسامانیهای فرهنگی و مدنی ایرانیان تا به امروز دانست». او خسرو پرویز و هارونالرشید را مشابه هم دانستهاست.[۳۵۹]
صفات و خصال، زندگی شخصی
خسرو در دورهٔ پیروزیهای پیدرپی فرماندهانش، تمام اوقات خود را در کاخها و اقامتگاههای مجلل و پرشکوه خود به تفریح و عشرت میگذراند. دستگردخسرو سکونتگاه محبوب او بهشمار میرفت. او این شهر را بیش از تیسفون دوست میداشت و اغلب اوقاتش را آنجا سپری میکرد. بناهای باشکوه و انواع اسباب تجمل و امکانات گوناگون عشرت و لذتجوییهای بوالهوسانه در اینجا برایش فراهم بود.[۳۶۰] او از انواع لذایذ زندگی استقبال میکرد. عطریات و انواع روایح دلپسند، اقسام غذاهای لذیذ در کاخها و اقامتگاههای پادشاه به چشم میخورد.[۳۶۱] جواهرات و ظروف گرانبها و پر زرق و برق نیز مورد توجه خسرو بود.[۳۶۲] رنگهای مورد علاقهٔ خسرو اینطور ذکر شدهاند: «خسرو ابرویز، پسر هرمزد، جامهاش گلفام و شلوارش آسمانی و تاجش سرخ بود و نیزه در دست داشت».[۳۶۳] سفرای دول خارجی و امرا و حکام مناطق و فرماندهان سپاه و اعظم کشوری و لشکری، در دستگردخسرو شاه را در همین هیئت میدیدهاند. طبق گفتهٔ طبری، خسرو در حرمسرایش سه هزار زن داشته (و این غیر از دخترانی بوده که خدمتکار یا مغنی و مطرب او بودهاند). سه هزار خادم مرد او را خدمت میکردند، و ۸۵۰۰ مرکب و ۷۶۰ فیل و ۱۲۰۰۰ قاطر اموال و دارایی او را حمل مینمودند.[۳۶۴] دوشیزگان و بیوگان و زنان صاحب اولاد را هر جا مییافت، به حرم خود داخل میکرد، و هر وقت میخواست تجدید حرم کند، نامههایی به عمال خود مینوشت و در آنها زن مطلوب و ایدهآل خود را توصیف میکرد، و آنها مواردی را که مناسب طبع او مییافتند، نزدش میفرستادند. وصفی که از زن تمامعیار و ایدهآل در این نامههای خسرو پرویز آمده، شبیه گفتههای منسوب به ریدک در رسالهٔ پهلوی خسرو کواذان و ریدگ است.[۳۶۵]
زن محبوب خسرو، شیرین نام داشت که عیسوی بود. برخی مانند ثئوفیلاکتوس و بلعمی او را یونانی دانستهاند، اما اسم او ایرانی است. سبئوس در تاریخ هرقل (هراکلیوس) میگوید که شیرین از مردم خوزستان بود. بعضی نیز بر این عقیدهاند که در میشان به دنیا آمده بود. شیرین در اوایل سلطنت خسرو به عقد او درآمد، و تا پایان عمر خسرو نفوذ فوقالعادهای روی او داشت. طبری، میگوید که مریم، دختر موریکیوس، امپراتور بیزانس نیز از زنانی بوده که به عقد خسرو درآمده است و علل سیاسی برای آن ذکر میکند، اما در منابع بیزانسی سخنی از این وصلت به میان نیامده است. کریستنسن، گُردیَه، خواهر بهرام چوبین که زنی مردانه بود را نیز از زنانی میداند که صرف نظر از تفاصیل ماجرا، به عقد خسرو درآمده بودهاست. شیرین به خسرو هشدار داد که از مکاید این زن برحذر باشد.[۳۶۶] دربارهٔ تفصیل عروسی خسرو با شیرین، تدبیر شاه برای خاموش کردن بزرگان که نسبت به ازدواج شاه با زنی از طبقات فرودست معترض بودند، تدابیری که شیرین برای جلب نظر عاشق بیوفا اتخاذ میکرده، و کشته شدن ماریا به دست شیرین، ثعالبی و فردوسی چیزهایی آوردهاند. ظاهراً پیش از سقوط ساسانیان نیز مطالبی در این باره نوشته شده بود. بلعمی قصهٔ عشق فرهاد و شیرین را ذکر کرده و مینویسد: «فرهاد فریفتهٔ این زن شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون گماشت. فرهاد در آن کوه به بریدن سنگ مشغول شد، و هر پاره که از کوه میبرید، چنان عظیم بود که امروز صد مرد آن را نتواند برداشت». داستان فرهاد و شیرین و خسرو و شیرین موضوع بسیاری از منظومات عشقی و حماسی در ادبیات ایران شدهاست.[۳۶۷]
عجایب بارگاه خسرو ورد زبان نویسندگان ایرانی و عرب بودهاست. از بین آنها میتوان قصر تیسفون، تخت طاقدیس، درفش کاویان، گنج بادآورد، گنج گاو، زن او شیرین، رامشگران و مغنیان دربار، غلامی به نام خوشآرزوگ، اسب خسرو شبدیز و فیل سفید را برشمرد. فردوسی نیز از این نفایس سخن میراند. هرچند توصیف این شگفتیها در منابع گوناگون تفاوتهایی با هم دارد، اما تأثیر جهانبینی هندی در آنها مشهود است.[۳۶۸] در رسالهٔ «روز خرداد ماه فروردین»، به هجده چیز عجیب که طی هجده سال سلطنت به دست خسرو دوم افتاده، اشاره شدهاست.[۳۶۹] با این همه، بزرگترینِ نفایس شگفتانگیز خسرو، تخت طاقدیس بود؛ سریری بسیار بزرگ و مزین و پلهدار که آسمانهٔ آن را با صور فلکی و کواکب و بروج سماوی و هفت اقلیم و تصاویر پادشاهان در مواقع بزم و رزم و شکار آراسته بودند. در برخی از آثار بازمانده از دورهٔ ساسانی موارد مشابه این سبک دایروی و گردونهوار دیده میشود.[۳۷۰]
کریستنسن این گفته را که خسرو مسیحی شده بود، رد میکند. با این حال میگوید که ممکن است مسیحی بودن شیرین و ماریا و نفوذ آنها در دربار و روی شخص خسرو، موجب شده باشد که خسرو، نسبت به رعایای مسیحی خود، ولو در ظاهر الطاف و مرحمتهایی کند. عیسویان با به قدرت رسیدن خسرو به آزادی دینی رسیدند، ولی اجازه نداشتند که زرتشتیان را به دین خود دعوت کنند. خسرو به کلیسا بخشش بسیار میکرد؛ چندین عبادتگاه به نام سنت سرجیوس، که او را در ایام جنگ یاری کرده بود، ساخت و خاجی از زر به کلیسای سرجیوپولیس در سوریه عطا کرد.[۳۷۱]
دریایی میگوید: «خسرو پرویز در تاریخ ایران به مقام پادشاهی ثروتمند و تجملپرست که شاهنشاهی ایران را به ویرانی کشید، افول کردهاست. اما شاید سیاست مذهبی او، به ویژه علاقهاش به مسیحیت، دلیل محکومیت وی توسط منابع زرتشتی باشد. همسر محبوب او، شیرین در ادبیات حماسی و عاشقانه معروف است، و نیز گفته شده که مبلغ مسیحیت در ایران بودهاست».[۳۷۲]
مسئلهٔ جالب توجه در رفتار و خلقوخو و سکنات خسرو این است که او حتی در بدترین و حادترین شرایط زندگیاش هم دست از قساوت و کینهتوزی نسبت به زیردستانش برنمیداشت. گویند وی در شرایط بحرانیای که از ترس بهرام چوبین میگریخت، از نعمان سوم فرمانروای لخمی خشمگین شد و کینه از او به دل گرفت و بعدها در زمان مناسب تلافی کرد.[۳۷۳] این که این روایت نا چه حد میتواند درست باشد، محل بحث است، اما رفتار او با دو سردار بزرگ و فاتحش، شاهین وهمنزادگان و فرخان شهربراز نیز دست کمی از رفتارش با نعمان بن منذر نداشته؛ هر دوی آنها مورد غضب نابهجای شاهنشاه واقع شدند و دل از وفاداری به حکومت بریدند. فرجام شاهین چندان روشن نیست، اما دربارهٔ شهربراز، میدانیم که به دلیل بیم از خسرو و رفتار دیوانهوار او، با هراکلیوس وارد گفتگو شد و توانست مصر و نواحی اطراف آن را، ولو موقتاً، تحت سلطهٔ خود نگهدارد. او هنگامی که به دربار احضار شد، از رفتن امتناع کرد، و سرانجام با شیرویه، پسر ناراضی شاه، که در این زمان در حال دسیسه و توطئه برای رسیدن به قدرت بود، وارد مذاکره شد، و حتی اگر خودش هم پیشتر چنین قصدی نداشت، اما در این زمان با شیرویه و سایر مخالفان و ناراضیان برای به زیر کشیدن خسرو از تخت همداستان شد.[۳۷۴][۳۷۵]
خسرو پرویز و مسیحیان
در سال ۵۹۶، اسقفها بنا به میل خسرو، سَبریشوع را، که در اصل شبان و فردی بسیار متعصب بود، به مقام جاثلیقی انتخاب کردند. در آن زمان فرقههای مسیحی بسیاری بودند که از خوانش مورد نظر دینی تبعیت نمیکردند و قابلیت این را داشتند که مورد تعقیب قرار بگیرند. یکی از این فِرَق، یعقوبیها یا مونوفیزیتها بودند که در این زمان قدرت بسیاری به دست آورده بودند و مسیحیان نستوری را به شدت متهم میکردند. در نزاعی که بین این دو گروه شعلهور شد، یعقوبیها پیروز شدند. رئیس پزشکان دربار به نام گابریل، نخست نستوری بود و بعد یعقوبی شده بود؛ و به همین جهت از یعقوبیها شدیداً پشتیبانی میکرد. میان او و سبریشوع اختلاف پدید آمد و سبریشوع او را به خاطر زندگی خصوصیای که داشت، تکفیر کرد. گابریل نزد خسرو بسیار گرامی بود. پس از آنکه شیرین که خواهان داشتن فرزند بود، در اثر معالجات این پزشک و دعاهای سنت سرجیوس صاحب پسری شد (همان که نامش را مردانشاه گذاشتند)، عزت و احترام و مقام گابریل در دربار ارتقا یافت. شیرین تابع آیین یعقوبی شد و در نتیجه فرقهٔ مزبور کاملاً قدرت و تسلط یافت.[۳۷۶]
پس از درگذشت سبریشوع، شیرین از خسرو خواست تا مقام جاثلیقی را به گرگوار، معلم مدرسهٔ سلوکیه اعطا کند. گرگوار مردی عالم و فرزانه، ولی آزمند و پرخور بود. پس از چهار سال ریاست، در ۶۰۸ یا ۶۰۹ فوت کرد، و اموال بسیاری از خود باقی گذاشت که خسرو همه را به نفع خزانه ضبط کرد. پس از گرگوار، مسیحیان چند سال بدون سرور و سالار ماندند؛ چه خسرو در اثر نفوذ شیرین و گابریل، اجازه نمیداد که کسی از نستوریها به ریاست برسد. نزاع پیشین دو گروه، در این باره که آیا یک طبیعت در عیسی وجود دارد یا دو طبیعت، بار دیگر سربرآورد. نستوریها، مهران گشنسب را که از خاندانی ممتاز بود، به سوی خود کشیدند و او را با نام گیورگیس[بس] تعمید دادند و تحت حمایت او قرار گرفتند. قسمتی از زندگانی و سرگذشت او در اعمال شهدای نصرانی آمدهاست. دُرُستبَد گابریل او را متهم به انکار دین زرتشتی نمود، و به قدری کوشید که شاه دستور داد مهران گشنسب را دستگیر کردند و به صلیب کشیدند.[۳۷۷]
پس از فوت گابریل، یزدین، واستریوشانسالار که نستوری بود، سعی بسیار کرد تا از شاه اجازه بگیرد تا نستوریان بتوانند جاثلیقی انتخاب کنند، اما کوششهایش - به احتمال، در اثر مخالفتهای شیرین - به نتیجهای نرسید.[۳۷۸]
خسرو و زرتشتیان
در این زمان روحانیت زرتشتی چنان قدرتمند نبود که بتواند از اختلافات میان این دو فرقهٔ مسیحی به نفع خود بهره ببرد. درست است که این طبقه، نمایندگان دین رسمی در کشور بودند و همچنان تعصبات شدید مذهبیشان را با خود داشتند، ولی در این زمان چنان ضعیف شده بودند که پیش چشم آنها، خاندان یزدین نصرانی به بالاترین مقامات مالی منصوب شدند. هرچند عیسویان پیش از آن هم فعالیتهای دیوانی انجام میدادند، ولی مناصب و مدارجشان چندان ارزش و اهمیتی نداشت.[۳۷۹] طبری میگوید که خسرو آتشکدههای بسیاری ساخت و دوازده هزار تن هیربد را برای خواندن ادعیه به این اماکن فرستاد، ولی به عقیدهٔ کریستنسن، این قبیل اعداد کامل نمیتوانند مبنای تاریخی و حقیقی داشته باشند.[۳۸۰]
حملات هراکلیوس به ایرانشهر، روی وضعیت مسیحیان تأثیر گذاشت. بنا به نوشتهٔ کتاب گمنام گویدی، خسرو سوگند یاد کرد که اگر در این جنگ پیروز شود، در سراسر کشور کلیسایی یا «ناقوس کلیسا»یی را برپا نخواهد گذاشت. نستوریان و یعقوبیان، هر دو تحت تعقیب و آزار قرار گرفتند. به دستور خسرو، یزدین را به دار آویختند و زنش را شکنجه کردند و اموالش را توقیف کردند. یکی از فرزندان یزدین به نام شمطا، در شورش علیه خسرو از پیشگامان بود.[۳۸۱]
خسرو پرویز و سقوط ساسانیان
با وجود پیشرفتهای نظامی برقآسا و دور از ذهن سرداران خسرو در جبهههای بیزانس، در واپسین ایام سلطنت وی شکستها و تحقیرهای بسیاری نصیب ایرانیان و حکومت ساسانی شد. رفتار وحشیانه و غیرعقلانی خسرو با زیردستان و درباریان و فرماندهان سپاه که کاملاً بوی دیوانگی و جنون میداد، اوضاع را وخیمتر کرد و دامنهٔ بحرانها گسترش پیدا کرد. او با وجود کمی نفرات سپاهی که در روزهای آخر برایش مانده بود، باز با لجاجتِ تمام پیشنهاد متارکهٔ جنگ را که از سوی هراکلیوس شده بود، نپذیرفت و بر مواضع پیشین خود اصرار ورزید. در واقع به همان اندازه که ایام پیشین برای ایرانیان درخشان و پرافتخار بودند، این واپسین ایام برایشان شرمآور، ناامیدکننده و خفتبار بود.[۳۸۲]
با کشته شدن خسرو پرویز، شیرازهٔ دولت ساسانی از هم گسست. پس از او، قدرت سیاسی در خاندان ساسانی به شدت متزلزل شد. هیچکدام از کسانی که پس از او با عنوان شاه به تخت سلطنت نشستند - یا نشانده شدند - نتوانستند قدرت زیادی به دست آورند، و به همین جهت هم نتوانستند بر اوضاع مسلط شوند. سرداران و فرماندهان سپاه گرفتار نفاق و اختلاف و با یکدیگر در ستیز بودند، و کسی پیدا نشد که بتواند قدرت پیشین را احیا کند و بر مشکلات فراوان مملکت فایق آید و امور ازهمگسیختهٔ کشوری و لشکری را سامان دهد.[۳۸۳] کمی پس از مرگ خسرو، اوضاع ساسانیان چنان آشفته شد که حتی دو تن از دختران او به نامهای پوران (پوراندخت) و آذرمیدخت نیز توانستند برای مدت کوتاهی شاهی کنند. پیش از آن پادشاهی زنان در خاندان ساسانی سابقه نداشت؛ و حکومت کردن این دو خواهر احتمالاً بدان سبب بوده که در نتیجهٔ کشتارهای قباد دوم، دیگر فرزند ذکوری برای عهدهدار شدن سلطنت باقی نمانده بودهاست. در فاصلهٔ ۶۳۰، یعنی زمانی که پوران درگذشت، و ۶۳۲ یعنی روی کار آمدن یزدگرد سوم، شاهان متعددی به تخت نشستند که هیچکدام نتوانستند دوام بیاورند.[۳۸۴]
خسرو پرویز و پیشرفت موسیقی ایرانی
دورهٔ پادشاهی خسرو پرویز، عصر طلایی موسیقی در ایران محسوب میشود. با آنکه پیش از او، در دورههای خسرو انوشیروان، بهرام گور و حتی اردشیر یکم نیز پادشاهان به موسیقی علاقهٔ خاصی نشان میدادند، اما اوج ترقی موسیقی مربوط به دوران خسرو پرویز است. رامشگران و خنیاگران عالیرتبه و برجستهای در دربار این پادشاه حضور داشتند که معروفترین آنها، سَرکَش، باربَد (پهلبد؛ فهلبد)، سرکب و نکیسا بودهاند. در بین این افراد، علیالخصوص باربد مقام ویژهای دارد. اختراع دستگاههای موسیقی ایرانی را به او نسبت میدهند. این استاد بزرگ، تأثیر بسزایی روی موسیقی ساسانی گذاشتهاست. هنوز هم در ممالک اسلامی، آثاری از الحان باربد باقی ماندهاست. در موسیقی سنتی ایرانی نیز بقایایی از آثار و زحمات این استادکار بزرگ موسیقی باقی است. موسیقی عربی، هم در شکل رایج آن در بغداد و هم به اشکال حجازی و اندلسی، تا حدودی تحت تأثیر موسیقی ساسانی قرار داشتهاست. دستگاههای موسیقی منسوب به باربد، مرکب از هفت خسروانی و سی لحن و ۳۶۰ دستان بود؛ که با ایام هفته و سی روز ماه و ۳۶۰ روز سال ساسانیان تناسب داشتهاست. از منظرهٔ شکارگاه خسرو در نقش برجستهٔ طاق بستان چنین به نظر میرسد که چنگ، محبوبترین و موردتوجهترین آلت موسیقی در آن دوران بودهاست. با این حال از آلات دیگر هم استفاده میشده، مانند شیپور، تَنبور (تمبور)، عود هندی به اسم ون و عود معمولی به اسم دار، بربط (بَربود)، سنتور موسوم به کُنّار، نای و قرهنی موسوم به مار و طبل کوچکی به نام دُمبَلَگ.[۳۸۵][۳۸۶]
یادداشتها
- ↑ سزار؛ به معنای فرمانفرمای سرزمین روم. منظور نویسندگان دورهٔ اسلامی از روم، امپراتوری بیزانس است.
- ↑ شکست خوردن و کشته شدن اردوان از اردشیر در ۲۸ آوریل سال ۲۲۴ م. اتفاق افتاد، و برخی این سال، یا سال پیش از آن را آغاز حکومت ساسانی میدانند. منتها آغاز آنچه را که اصطلاحاً «عصر ساسانیان» نامیده میشود، به نوشتهٔ ویسهوفر، باید از ۲۰۵/۲۰۶ میلادی بدانیم (یوزف ویسهوفر، ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد، ترجمهٔ مرتضی ثاقبفر، تهران: ققنوس، چاپ سوم: ۱۳۹۶، صص ۱۹۵ و ۲۱۰).
- ↑ هرچند که شخص او حقیقتاً چنانکه به نظر میرسد، از رأفت و عطوفت بهرهٔ چندانی نداشته، اما عدالتی که به او نسبت دادهاند، موجب شده تا شخصیتش در نظر مردمان نسلهای بعد به صورت فرمانفرمایی مطلوب و آرمانی جلوه کند. البته تردیدی نیست که خرسندی موبدان از اقدامات او هم در نسبت دادن چنین لقبی تأثیر داشته (و حتی چه بسا در نتیجهٔ القائات و تبلیغات همین روحانیون بوده که او به چنین صفت باشکوهی متصف گردیدهاست؛ چه توانسته بود به صورت یک قهرمان سرفراز بر مزدک و مزدکیان - به عنوان بدعتگذارانی ملعون و منحرفانی منفور در دین بهی - فائق آید و نظم و نظام پیشین را بار دیگر برقرار کند) (عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، جلد اول: ایران قبل از اسلام، کشمکش با قدرتها، فصل دهم: وداع با دنیای باستانی، صص ۴۹۴–۴۹۳).
- ↑ kust
- ↑ البته برخی، این بخشبندی را مربوط به زمان قباد میدانند و برخی مدارک سکهشناسی هم چهاربخشی شدن امپراتوری را در زمان قباد تأیید میکنند. چه بسا تقسیم قدرت نظامی میان چهار سردار (سپهبد) هم به همین علت بوده باشد، تا هر یک جداگانه بتوانند با یورشهایی که از جهتهای مختلف به امپراتوری صورت میگرفته، مقابله کنند. این تقسیم به چهار بخش، بسیار شبیه تقسیمات امپراتوری روم شرقی است. برخی نیز مانند ژینیو اساساً با چنین تقسیمی مخالفند. ر.ک. تورج دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ترجمهٔ مرتضی ثاقبفر، بخش اقتصاد و سازمان اداری ساسانیان، صص ۱۲۷–۱۲۶
- ↑ rad
- ↑ نیز ممکن است که این دو، متمایز از هم بوده باشند؛ یا مربوط به دورههای مختلفی باشند. برای بحث در این باره و اطلاعات بیشتر، ر.ک. ضمیمهٔ دوم کتاب ایران در زمان ساسانیان با عنوان: فهرست صاحبان مناصب عالی کشور، صص ۵۰۴–۴۹۶، نوشته آرتور کریستنسن، ترجمهٔ رشید یاسمی، تهران: مؤسسهٔ انتشارات نگاه، چاپ سوم، ۱۳۸۹
- ↑ در متن عربی ۱۳۶۰۰ تن آمده.
- ↑ مناندرس و ثئوفیلاکتوس.
- ↑ Theophylact Simocatta, book III.17.1
- ↑ Sebeos, chapter 10.73, p. 14
- ↑ تندخویی و پرخاشگری هرمزد، نه تنها در بعضی روایات مربوط به مجالس اشراف ساسانی دیده میشود، بلکه برخی منابع بیزانسی هم به آن اشاره کردهاند. از جمله یوهانس اِفِسُوسی او را مغرور و دیوانه میخوانَد و میگوید فرستادگان قیصر را که برای انجام مذاکرات صلح آمده بودند، زندانی کرد، و آنها را تنها در اثر اصرار و فشار مغان آزاد کرد. او نمونهٔ دیگری از تندخویی خود را در همان آغاز سلطنت نشان داد؛ برخلاف آنچه در آن زمان بین دولتین ایران و بیزانس متداول بود، وی جلوس رسمی خود را به قسطنطنیه اعلام نکرد (عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، جلد اول، ایران قبل از اسلام، بخش دهم: وداع با دنیای باستانی، ص ۵۰۶، به نقل از Noeldeke, Aufsätze, pp. 120-121)
- ↑ Isho Yabh
- ↑ به گفتهٔ کریستنسن (ایران در زمان ساسانیان، ترجمهٔ فارسی رشید یاسمی، انتشارات نگاه، تهران، ۱۳۸۹، پاورقی اول صفحهٔ ۴۲۸)، مینورسکی این اسم را با لفظ دیلمی ژوپین (Zôpin) یا زُپین (zopen)، به معنای زوبین مقایسه کردهاست.
- ↑ در تاریخ طبری، بهرام جشنس گفته شده.
- ↑ Šāwa; Šāvah, Sāva, Sābah
- ↑ در انگلیسی: Bagha Qaghan (۵۸۷–۵۸۹ م)، هفتمین فرمانروای خاقانات ترک.
- ↑ یا تالِقان؛ شهری در افغانستان امروزی و مرکز ولایت تَخار.
- ↑ نوشتهاند که برای حمل طلاها و جواهراتی که به عنوان غنیمت به دست ایرانیان افتاده بود، ۲۵۶ شتر لازم شد. در این جنگ خاقان ترک از فیلها و شیرهای جنگی استفاده کرد، اما فیلها از تیرهای ایرانیان وحشت کردند و برگشتند و به جان خود قشون ترک افتادند، و ایرانیان از اضطراب و پراکندگیای که در سپاه ترکان روی داده بود، استفاده کردند و به آنها شکست فاحشی وارد نمودند؛ چنانکه ترکان پذیرفتند سالانه باجی به ایران بپردازند (عباس قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین؛ از پادشاهان افسانهای تا پایان دورهٔ پهلوی، ج ۲، ص ۸۳۸).
- ↑ اشکانیان در زمینهٔ فرمانروایی و سلطنت، سابقهٔ بیشتری از ساسانیان داشتند.
- ↑ این روایت که گفته شده قتل هرمزد توسط شورشیان به این خاطر بوده که احتمال داشته بهرام او را به تخت بنشاند، ظاهراً برای توجیه کشتن هرمزد جعل و ساخته شده؛ چون بسیار دور از ذهن است که بهرام خواسته باشد دیگر بار همان فردی را به پادشاهی برساند که خود علیه او شورش کرده بودهاست.
- ↑ نعمان بن منذر.
- ↑ نخستین فرمانروای دستنشاندهٔ این سلسله که منسوب اردشیر بود، نصر بن ربیعه نام داشت. چون تعداد شاهان این خاندان با نام منذر بسیار بوده، آنها را مَناذِره هم مینامند. احتمالاً لقب تازیانشاه که ابن خرداذبه آن را آورده، به همین شاهان اشاره دارد. این سلاله که مسیحیت نستوری را اتخاذ کرده بودند، از قرن سوم تا اوایل قرن هفتم میلادی حکومت میکردند، و سلطنت حیره، به جز مواردی اندک و استثنایی (که در آن افراد دیگری از سوی برخی شاهان ساسانی به امارت حیره منسوب شدند) طی این مدت در خاندان نصر باقی ماند. حیره از شهرهای قدیمی ایران در سورستان (سواد یا سواد العراق در دورهٔ اسلامی) بود. منطقهٔ سواد، که نامش به تدریج تبدیل به عراق شد، از سرزمینهای آباد و حاصلخیز ایرانشهر بهشمار میرفت و سورستان را دل ایرانشهر هم میگفتند.
- ↑ او از اشراف و معاریف قبیلهٔ طی و مسیحی بود و در سال چهارم هجری درگذشت. واقعهٔ ذوقار در زمان او اتفاق افتاد (احتمالاً ۶۰۴ م).
- ↑ این شهر را رومیها در جنگ گرفته بودند.
- ↑ Narses
- ↑ Mushel
- ↑ منبع عمده راجع به این حوادث، تاریخی است که ثئوفیلاکتوس نوشتهاست. روایت تاریخ سریانی موسوم به تاریخ گمنام گویدی (Guidi) دربارهٔ این وقایع بسیار مختصر است.
- ↑ نولدکه، تاریخ ایرانیان و تازیان در زمان ساسانیان به روایت تاریخ طبری، چاپ لایدن، ۱۸۷۹، حواشی ص ۴۷۴ و مابعد.
- ↑ در واقع اختلافی که موجب جنگ بین موریس و ساسانیان شده بود، این بود که ژوستین دوم از پرداخت خراج به ساسانیان - که طبق معاهدهٔ یوستینیان یکم، بایستی هر ساله پرداخت میشد - سر باز زده بود.
- ↑ تورج دریایی مینویسد: «مشهور است که او در سال شش نوع سکه میزد، اما پاروک میگوید سالی ده نوع سکه دیدهاست که شاید درست باشد، چون هر بار خسروی دوم دشمنانش را شکست میداد، تغییراتی در سکههای وی ایجاد میشد» (تورج دریایی، شاهنشاهی ساسانی، بخش تاریخ سیاسی ساسانیان، ص ۴۹). کسانی که به فرار او به خراسان قائلند، میگویند که در آنجا به پشتگرمی اقوام دیلمی سر به طغیان برداشت، و از آنجا که به نام خود سکه زده، اینطور مستفاد میشود که دعوی استقلال داشتهاست.
- ↑ کریستنسن میگوید که مدت ده سال پایداری کرد و در سلطنت خراسان باقی ماند.
- ↑ Shâvagh
- ↑ Paryôgh
- ↑ Sabhr Ishô
- ↑ بهطور کلی ما از زمان دقیق وقوع این جنگها آگاهی نداریم، و تاریخهای یادشده اغلب حالت نسبی دارند.
- ↑ او نه تنها یکچهارم همهٔ مالیاتهای وضع شده در سرتاسر امپراتوری را بخشید، بلکه به این هم راضی نشد و تنها در سال اول حکومتش حداقل ۷۲۰۰ پوند طلا را بیهوده از دست داد. طی سه سال بعد هم اوضاع در بیزانس به همین منوال بود.
- ↑ او به فتوحات نیمهکارهٔ تیبریوس دوم در ایتالی و آفریقا توجه ویژهای نمود. نیز با شجاعت و کاردانی به آوارهای مهاجم حمله برد و جبهههای جدیدی را در بالکان برای مقابله با تهاجم اسلاوها و آوارها باز کرد (Greatrex & Lieu, p. 175 __ Oman, p. 152).
- ↑ ماندن در سرزمینی بیگانه و غریب در آن سوی دانوب برای سربازان بیزانسی نامعمول بود. آنها پس از هشت ماه جنگ، به شدت خسته و آزرده بودند و عادت داشتند که به عنوان سرباز و نظامی، فصول سرد سال را به خانه و کاشانهٔ خود بازگردند. اکنون آنان میبایست سرمای شدید و ناملایمات و سختیهای فصل زمستان را دز زیر پارچههای کتانی و پوششهای ساخته شده از علوفه و کرباس در سرزمینی بیگانه و دور از مراکز جمعیتی و به دور از زن و فرزند و خانوادهشان تحمل کنند و در معرض حملات احتمالی مداوم بیگانگان و دشمنان به سر برند؛ شرایطی که برایشان غیرقابل تحمل بود.
- ↑ Phocas
- ↑ سربازانی که فوکاس را به عنوان رهبر خود برگزیده بودند، با اینکه صراحتاً گفته و تأکید کرده بودند که فوکاس امپراتورشان نیست و تنها یک رهبر است؛ و آنها یا پسر هفده سالهٔ موریکیوس به نام تئودوسیوس (Theodosius) را به عنوان امپراتور برخواهند گزید، یا پدر زن موریکیوس به نام گرمانوس (Germanus) را. اما بلافاصله هر دوی این افراد توسط موریکیوس به خیانت متهم شدند. در نتیجه تئودوسیوس تازیانه زده شد و گرمانوس به سنت صوفیا گریخت؛ جایی که در آن توانست تا مدتی در برابر کوششها برای حذفش مقاومت کند. طولی نکشید که همهٔ پایتخت دچار آشوب و بلوا شد و جمعیتی خشمگین بیرون کاخ امپراتور گرد آمدند. موریس تلاش کرد با مسلح کردن طرفداران سبزها و آبیها (دو تیم مسابقات ارابهرانی هیپودروم کنستانتینوپل) از شهر و موقعیت خود دفاع کند، ولی ناکام ماند، و هم سبزها و هم آبیها علیه حکومتش شوریدند. آن شب موریکیوس و همسر و هشت فرزندش از کاخ گریختند و با حرکت در عرض مرمره، سرانجام در نیکومدیا فرود آمدند. آنها در اینجا ماندند، اما گفته شده تئودوسیوس به سمت ایران حرکت کرد تا از خسرو پرویز استمداد کند (Norwich, pp. 87&88). گرمانوس از پناهگاهش خارج شد و به قسطنطنیه رفت و تلاش کرد سلطنت را به دست آورد. اما فوکاس نیز - علیرغم گفته و تأکید سربازان مبنی بر اینکه او را به عنوان امپراتور نمیشناسند - جاهطلب و در پی رسیدن به تاج و تخت بود. اون فرماندهی ردهپایین، جنگجویی عاشق کشتار و خونریزی، و «یک دهاتی خشن، عصبیمزاج و بیفرهنگ» بود (Oman, p. 154). فوکاس پیغامی فرستاد تا از کرسی خطابهٔ سنت صوفیا برای پاتریارک، سنا و عموم مردم قرائت شود، و طی آن میخواست که همگی بیدرنگ به کلیسای یوحنای تعمیددهنده بیایند. ساعاتی بعد او در آنجا به عنوان امپراتور رومیان تاجگذاری کرد. صبح روز بعد او پیروزمندانه به سوی پایتختش راند، و یک روز بعد، حتی با شکوه و جلالی فزونتر، لقب و درجهٔ آگوستا (Augusta) را به همسرش لئونتیا اعطا کرد (۶۰۲ م).
- ↑ عدهای از سربازان پس از جستجوی بسیار به امپراتور فراری و خانوادهاش دست یافتند. چهار پسر کوچک امپراتور را مقابل چشم او تکهتکه کردند، و او پیشنهاد دایهٔ کوچکترین پسرش را که گفته بود طفلانشان را با هم معاوضه کنند تا فرزند امپراتور از مرگ نجات پیدا کند، نپذیرفت (ویل دورانت، تاریخ تمدن، ۲۱۰۳). سر خود امپراتور را با ضربهای از تن جدا کردند و با سر فرزندانش برای تماشای عموم به دار آویختند و بدن آنها را به دریا انداختند. امپراتوریس کنستانتینا و سه دخترش را به اتفاق جمعی از اشراف و بزرگان، بعد از محاکمه یا بدون محاکمه و بیشتر زیر شکنجه کشتند. سرها و دستها و زبانهای گرفتاران را بریدند، چشمهانشان را از کاسه درآوردند و تنشان را مثله کردند. از زمان تأسیس کنستانتینوپل تا دورهٔ موریس، در تاریخ بیزانس نه سابقه داشت که وقوع شورشی موجب خلع امپراتوری از قدرت شود و نه هیچیک از امپراتوران اینچنین به دست اتباع و رعایایش افتاده بود. در واقع سربازان بیزانسی در این هنگام متوجه شدند که میتوانند امپراتور را خودشان تعیین کنند و نیازی به رأی و نظر سنا یا دیگران نیست (Oman, p. 154). به گفتهٔ ویل دورانت، اگر در این زمان به غرب نگاه کنیم، سرزمینی را میبینیم که هم از اغتشاشات و آشوبهای داخلی رنج میبرد و هم از هر طرف در معرض تهاجم دشمنان خارجی است. در این زمان، آوارها و اسلاوها از دانوب میگذشتند و به شهرهای امپراتوری دستاندازی و آنها را تصرف میکردند، ایرانیان هجوم به نواحی غربی آسیا را تدارک میدیدند و به این مناطق چنگ میانداختند. اسپانیا به دست ویزیگوتها افتاده بود، و لومباردها سه سال پس از مرگ یوستینیانوس، توانستند نیمی از ایتالیا را تصرف کنند (۵۶۸). یک بار در سال ۵۴۲ و بار دیگر در ۵۶۶ طاعون تمامی امپراتوری را درنوردید و عدهٔ بسیاری را هلاک کرد. در ۵۶۹ قحطی رخ داد، و فقر و منازعات نظامی و ناامنی راهها و خطوط مواصلاتی، موجب کسادی بازرگانی و افول هنر و ادبیات شد. جانشینان یوستینیانوس در مجموع حاکمان لایق و کاردانی بودند، «اما تنها یک سده حکومت ناپلئونی لازم بود تا مشکلات آنها را رفع کند...» (دورانت، همان). موریکیوس با عزم راسخ و سختکوشیاش نقشهٔ اداری امپراتوری را هم در شرق و هم در غرب آن، بار دیگر تجدید و احیا کرد، و بیزانس را در سایهٔ روشنبینی و ژرفنگری خود قدرتمندتر از آنی که در آغاز تحویل گرفته بود، تحویل داد. اگر کمی نان بیشتر به سربازانش داده یا کمی سیرک و تماشاخانهٔ بیشتر برای مردمانش ساخته بود، عاقبت کارش متفاوت میشد. اتباعش که از او اینگونه متنفر بودند و با وی چنین رفتار کرده بودند، تنها چند هفته پس از مرگش، برای او عزاداری میکردند؛ چه فوکاس نشان داد که از او بسیار بدتر و غیرقابلتحملتر است (Norwich p. 88).
- ↑ قدیانی مینویسد که این حادثه در سال ۶۰۳ م. اتفاق افتاده (عباس قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ص ۸۴۰).
- ↑ دربارهٔ اسامی و القاب سرداران خسرو و کارهایی که آنها انجام دادهاند، و حتی تعداد آنها، اقوال نویسندگان قدیم بسیار متشتت است و میانشان اختلافات زیادی وجود دارد. برای آگاهی بیشتر ر.ک. پرویز رجبی، هزارههای گمشده، تهران: توس، ۱۳۸۰، جلد پنجم، چاپ دوم: تابستان ۱۳۸۳، ص ۳۵۲
- ↑ زرینکوب قائل به سال ۶۰۴ م. است (عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، جلد اول: ایران قبل از اسلام، ص ۵۱۲).
- ↑ محاصره و تصرف شهر آمد، در برخی از منابع به شاهین، سردار دیگر خسرو منتسب است (ر.ک. عباس قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ص ۸۴۱؛ Edward Gibbon,the history of the decline and fall of the Roman empire, 1838, p. 235). در سالهای پیشین جنگهای بسیاری در این شهر بین ایرانیان و رومیان درگرفته بود؛ از جمله در زمان شاپور دوم که او توانسته بود این شهر را از رومیان باز پس گیرد. قباد یکم و خسرو انوشیروان هم بر سر این شهر با رومیان جنگیده بودند. سپاه ایران به فرماندهی شاهین و سمبات باگراتونی شهر را مورد هجوم قرار دادند و در سال ۶۰۹ آن را تصرف کردند. بدین ترتیب راه برای ورود به ارمنستان باز شد و شاهین به تصرف آن سرزمین که خالی از قوای رومی بود، پرداخت (قدیانی، همان).
- ↑ Avars
- ↑ عنایتالله رضا وقوع این جنگ را در سالهای ۶۰۳ و ۶۰۴ میلادی میداند (ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۳۱–۱۲۹). او مینویسد: «... به محض آنکه به سال ۶۰۳ میلادی سپاه ایران در مرزهای بینالنهرین و ارمنستان تمرکز یافت، در سرحدات شرق آتش عصیان شعلهور گشت و سپاه کوشاه دست به حمله زد» (ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ص ۱۲۹).
- ↑ Smbat IV Bagratuni
- ↑ Khrokht
- ↑ این نام در مآخذ ارمنی، «یبغو» و «جبغو» ذکر شدهاست؛ حال آنکه «جبغو» عنوان به کار رفته برای نوادهٔ خان بزرگ، «تون» بود که وی را «تونجبغو» مینامیدند. به همین جهت احتمال داده میشود که در منابع ارمنی خطایی رخ داده باشد.
- ↑ Datoyean
- ↑ زرینکوب اینطور نوشته. اما نگارش صحیح آن در رسمالخط فارسی به صورت سمبات است.
- ↑ توضیح اینکه در سال ۶۰۹ شورشی در انطاکیه روی داد. در همان سال آناستازیوس دوم، پاتریارک انطاکیه درگذشت. بسیاری از منابع این شورش و مرگ پاتریارک انطاکیه را به یهودیان شهر نسبت دادهاند؛ یعنی گروهی که در این زمان مورد سوءظن و آزار و اذیت امپراتور بودند و گفته شده از هرج و مرج پیشآمدهاستفاده کرده و به مسیحیان شهر سوءقصد کردهاند. با این حال جزئیات حوادث و درگیری طرفین در این شورش بهطور دقیق معلوم نیست (Geoffrey Greatrex & Samuel N. C. Lieu, The Roman Eastern Frontier and the Persian Wars Ad 363-628, Part 2 , p. 187. Walter Emil Kaegi, Heraclius: Emperor of Byzantium, Cambridge University Press, first published: 2003, p. 55 ) (لازم به توضیح است که در این زمان یهودیان و مسیحیان بیزانس با یکدیگر اختلافات شدیدی داشتند. مسیحیت بیزانسی به شدت با یهودیان مخالف بود و آنها را تحت فشار قرار میداد، و به همین جهت یهودیان چندین بار سعی کرده بودند به ساسانیان در پیشروی در خاک بیزانس کمک کنند). فوکاس برای سرکوب این شورش، در همان سال بونوس را به انطاکیه فرستاد؛ او به آن شهر رفت و طرفداران سبزها را، که یک تیم مسابقات سوارکاری بود، مجازات کرد، و یهودیان شورشی را به نشانهٔ تنبیه آنها کشت (Greatrex & Lieu, p. 187). اشراف و بزرگان بیزانسی به هراکلیوس پدر (پدر هراکلیوس معروف؛ امپراتور آینده)، که نایبالسلطنهٔ یونانی آفریقا (به مرکزیت کارتاژ) بود، متوسل شدند و از او برای نجات بیزانس و حکومت آن از دست فوکاس یاری طلبیدند. هراکلیوس به بهانهٔ پیری از قبول چنین درخواستی خودداری کرد، اما گفت که فرزند جوانش، هراکلیوس را برای کمک به آنها میفرستد. او سپاهی را نیز به فرماندهی نیکتاس برای تصرف اسکندریه به مصر گسیل کرد (Greatrex & Lieu, p. 187). همزمان با نیکتاس، بونوس نیز که در انطاکیه بود، برای دفاع از اسکندریه راهی مصر شد. این دو سپاه خارج از اسکندریه با هم تلاقی کردند و نیکتاس پیروز شد و اسکندریه را فتح کرد (Oman, p. 156). همزمان با این وقایع در مصر، هراکلیوس پسر با نیروهایش طی یک قشونکشی دریایی، بدون مقاومت چندانی وارد کنستانتینوپل شد و پس از دستگیری فوکاس و اعدام او، خود به عنوان امپراتور بیزانس تاجگذاری کرد (Kaegi, p. 49). جسد فوکاس را قطعهقطعه کردند و برای عبرت در ملاءعام آویختند. وی در اواخر سلطنتش به اندازهای در انظار عموم منفور شده بود که کودتای هراکلیوس علیه او از سوی اکثر صاحبمنصبان و مقامات رومی، و حتی خود گارد محافظ امپراتور پشتیبانی میشد (دورانت، تاریخ تمدن، ص ۲۱۰۳؛ علیبابایی، تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)، ص ۲۹۱).
- ↑ Caesarea Maritima
- ↑ حملات اعراب در دهههای بعد هم باعث خرابی و ویرانی این شهر گردید و به تبع این حوادث، قیصریه از این زمان به بعد وارد یک دورهٔ افول شد.
- ↑ Palaestina Secunda
- ↑ Plaestina Prima
- ↑ با اینکه در گذشته یهودیان معمولاً از بیزانس در برابر شاپور اول حمایت میکردند، اما در این زمان شرایط تغییر کرده بود و یهودیان مورد آزار و اذیت بیزانسیها و از سوی آنها تحت فشار بودند و در بیزانس با آنان به شدت مخالفت میشد. به همین جهت آنها چندین بار سعی کرده بودند به ساسانیان در پیشروی در سرزمینهای بیزانس کمک کنند. آنها پس از شورش بار کوخبا (Bar Kokhba) در سال ۱۳۵ میلادی، از ورود به اورشلیم منع شده بودند. کنستانتین تنها یک روز در سال (روز تیشا باَو؛ Tisha B'Av، نهم آو، که تاریخ نابود شدن معبد بود) به آنها اجازه داده بود که وارد اورشلیم شوند. در سال ۴۳۸ اودوسیا، ملکهٔ بیزانس این ممنوعیت را لغو کرد. اما به دلیل مخالفت شدید مسیحیان، ممنوعیت مزبور بار دیگر برقرار شد. این ممنوعیت تا زمان فتوحات اعراب باقی بود و تنها در دو دوره شامل استثناء شد: یکی دورهٔ امپراتور یولیان و دیگری در فاصلهٔ سالهای ۶۱۴ و ۶۱۷ میلادی؛ یعنی زمانی که پارسها بر اورشلیم حکومت میکردند. با این حال، بیشتر امپراتوران بیزانس به مدت دو قرن شیوههایی را که یوستینیانوس در قبال یهودیان در پیش گرفته بود، ادامه میدادند. در واقع مسیحیان، قوم یهود را عامل دستگیری و مصلوب شدن مسیح و مصائب او میدانستند. روند یهودیستیزی در سال ۶۰۹ موجب شورش و درگیریهایی در انطاکیه شد؛ درگیریهایی که نهایتاً توسط فرماندهان بیزانسی فرونشانده شد. در سال ۶۱۰ م. نیز شورشهایی یهودی در صور و عکّا درگرفت. به همین جهت هنگامی که شهربراز در سال ۶۱۴ به اورشلیم حمله کرد، این شهر جمعیت یهودی بسیار کمی داشت.
- ↑ تاریخهای مختلفی برای این شورش گفته شده: ۹ آوریل یا ۱۹ می سال ۶۱۴ م. (Robert William Thomson, James Howard-Johnston & Tim Greenwood, The Armenian History Attributed To Sebeos, Liverpool University Press, 1999, 2 volumes, p. 207)، یا ۲۵ ژوئن ۶۱۵ (همان منبع، بخش ۲۴اُم نوشتههای سبئوس).
- ↑ نامهای مختلفی برای این فرمانده ساسانی گفته شده: Khoream, Erazmiozan و Xorheam. با این حال تصور میشود تمام این اسامی اشاره به شهربراز داشته باشد، که رومیزان هم گفته میشده و نامش در منابع ارمنی به صورت Khoream آمدهاست (Philip Wood, the chronicle of Seert: Christian historical imagination in late antique Iraq, Oxford University Press, 2013, p. 179).
- ↑ Mamilla Pool؛ یکی از چند آبانبار موجود در اورشلیم باستان.
- ↑ ویل دورانت در کتابش رقم نود هزار را آوردهاست (تاریخ تمدن، ص ۱۸۴۱). اما با توجه به جمعیت شهرهای آن روزگار، بعید به نظر میرسد که چنین رقمی صحت داشته باشد؛ مخصوصاً که در کنار آن، ادعا میشود چند ده هزار مسیحی دیگر نیز در این زمان از شهر تبعید شدهاست. رجوع کنید به ادامهٔ مقاله.
- ↑ Zacharias
- ↑ Sebeos, chapter 24
- ↑ با این حال نوشتههای ویل دورانت در تاریخ تمدن دربارهٔ اینکه اورشلیم تا چه زمانی در دست حکومت ساسانی بوده، متناقض است؛ او در صفحهٔ ۲۰۴۸ مینویسد این شهر تا سال ۶۲۹ م. در کنترل سلاطین ایرانی بودهاست؛ حال آنکه کمی بعد از آن در صفحهٔ ۲۰۷۱ میگوید هراکلیوس در سال ۶۲۸ یهودیان اورشلیم را به قصاص کمکی که پیشتر به ایرانیان رسانده بودند، از آنجا تبعید کرد. تعیین تاریخ دقیق وقایع رویداده در جنگ خسرو پرویز با بیزانس در بیشتر مواقع امکانپذیر نیست.
- ↑ دکتر زرینکوب زمان نوشتن این نامه را بعد از تصرف اورشلیم میداند (تاریخ مردم ایران، جلد ۱، ص ۵۱۴).
- ↑ هراکلیوس فرستادهای نزد خاقان آوار فرستاد و خواهان انجام معاملهای با آنها شد، تا از این طریق بتواند آنها را به آن سوی دانوب عقب بکشاند. در مقابل این پیشنهاد، خاقان آوار درخواست ملاقات با هراکلیوس را کرد (۶۲۳ م). هراکلیوس درخواست خاقان را پذیرفت و با محافظانش به محل ملاقات در هراکلیه رفت؛ غافل از اینکه دشمن خواب شومی برای او دیده. در حملهای که به او و محافظانش شد، همهٔ همراهانش به قتل رسیدند و تنها خود او موفق به فرار و بازگشت به کنستانتینوپل شد. در نهایت مصالحهای بین طرفین صورت گرفت و خیال بیزانس از سوی آوارها آسوده شد (Oman, pp. 208&211؛ Kaegi, p. 118&120).
- ↑ پادشاهان ساسانی پس از جلوس به تخت، طبق سنت، از تیسفون به آتورپاتکان میآمدند تا این آتشکده را - که در شیزگنزک، در حوالی میاندوآب واقع بود - زیارت کنند (عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، جلد ۱، ص ۵۱۸).
- ↑ طبق ادعای برخی نویسندگان کلاسیک، ایرانیان در حمله به اورشلیم، مزار مقدس را در این شهر ویران کرده بودند.
- ↑ دربارهٔ این سردار اطلاعات ضد و نقیضی وجود دارد؛ برخی نام او را شاهین گفتهاند (John Julius Norwich, a short history of Byzantium, p. 92). اما به نظر میرسد شاهین پیشتر درگذشته یا به اشارهٔ خسرو کشته شده باشد. در برخی منابع دیگر گفته شده شاهین مأمور فتح کنستانتینوپل شده بود (مریم نژاداکبری مهربان، شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی، ص ۱۱۰)
- ↑ نژاداکبری مهربان بر این باور است که شاهین به کنستانتینوپل حمله برد و شهربراز مأموریت یافت با خود هراکلیوس مقابله کند (شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی، ص ۱۱۰).
- ↑ آنها چندین شهر بیزانس شامل سینگیدونوم، ویمیناسیوم، نیسوس و ساردیکا را تصرف کردند و سالونا را نابود کردند. ایزیدور سویل، قدیس اهل اسپانیا، حتی ادعا میکند که اسلاوها در این زمان یونان را از دست بیزانس خارج کردهاند (Kaegi, 2003, p. 39). با این حال، تلاش مهاجمان برای رسیدن به تسالونیکی، مهمترین شهر بیزانس در بالکان پس از کنستانتینوپل، بیثمر بود و این به بیزانس اجازه داد تا در قلمرو حیاتی خود به دفاع بپردازد (George Ostrogorsky, history of the Byzantine state, Rutgers University Press, 1969, p. 94).
- ↑ اما پیش از آنکه بتواند مقصودش را عملی کند، در اثر شورشی که درگرفت، دستگیر و زندانی شد (فرای، یارشاطر و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ص ۲۶۷).
- ↑ این فرد بنا به نقل منابع یونانی، از اعضای اصلی توطئه بودهاست. بعدها او را به نزد هراکلیوس فرستادند تا دربارهٔ صلح گفتگو کند. در منابع یونانی او را «رهبر سپاه ایران» یا «فرمانده سپاه ایران» یا «فرمانده سپاه» گفتهاند (تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص ۵۷۲، توضیح شمارهٔ ۹۷).
- ↑ سبئوس، مورخ ارمنی میگوید که خسرو را در بامداد همان روزی که دستگیر کردند، کشتند (کریستنسن، ص ۴۷۵).
- ↑ این اسم در تاریخ گمنام گویدی به صورت نیوهرمزد و در تواریخ عربی به صورت مهرهرمزد آمدهاست (کریستنسن، ص ۴۷۶).
- ↑ Artamita
- ↑ Giwargis
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ تاریخ طبری
- ↑ آموزگار، زبان پهلوی، ادبیات ودستور آن، ۱۲۴.
- ↑ مکنزی، فرهنگ کوچک زبان پهلوی، ۹۱.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۱۰۰–۹۶.
- ↑ ویسهوفر، ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد، ۱۹۵.
- ↑ ویسهوفر، ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد، ۱۹۵ به بعد.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۴۹۳.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، صص ۴۹۹–۴۹۸.
- ↑ ویسهوفر، ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد، ۲۱۸.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۳۶۵ و ۵۰۴–۴۹۶.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۴۹۸.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۵–۳۶۷.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۶.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۷–۴۲۶.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۲۵.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۷.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، صص ۵۰۸ و ۵۷۳.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۷.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۶.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۸–۴۲۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۸.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۱۱.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۰۶.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ج ۱، ص ۸۳۸.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۰۶.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۷.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۰۶.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۳۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۷.
- ↑ جلیلیان، تاریخ تحولات سیاسی ساسانیان، ۴۲۹–۴۲۸.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۱۰.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۳۸.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۳۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۷.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۳۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۸.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۸.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۸.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۸.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۸.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۳۸.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۳۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، صص ۵۰۹–۵۰۸.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۳۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۹.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۹.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۳۹.
- ↑ ویسهوفر، ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد، ۲۱۴.
- ↑ قدیانی، فرهنگ فشردهٔ تاریخ ایران؛ از آغاز، تا پایان قاجاریه، ص ۳۱۵، مدخل خسرو پرویز.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۹.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۹.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۸.
- ↑ نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ۵۵۲.
- ↑ فرای، یارشاطر و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۲۶۳.
- ↑ فرای، یارشاطر و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۲۶۳.
- ↑ فرای، یارشاطر و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۷۲۰.
- ↑ فرای، یارشاطر و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۷۲۰.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۵.
- ↑ تقیزاده، از پرویز تا چنگیز؛ استیلای عرب تا ایلغار مغول در ایران، ۵.
- ↑ فرای، یارشاطر و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۷۲۰.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۵.
- ↑ محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج ۱، ص ۱۸۷.
- ↑ فرای، یارشاطر و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۷۲۰.
- ↑ محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج ۱، ص ۱۸۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۹.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۹.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۰.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۹.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۰.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۹.
- ↑ نژاداکبری مهربان، شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی، ۱۰۵.
- ↑ نژاداکبری مهربان، شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی، ۱۰۵.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۰.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۹.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۰.
- ↑ آژند، ایران باستان، ۱۷۳.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۲۹.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۸.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۸.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۲۴.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۳۹.
- ↑ محمودآبادی، شاهنشاهی ساسانیان در گزارشهای تاریخی اسلامی و غربی، ۱۶۷.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۰.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۹–۴۸.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۲۴.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۰.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۰، پانویس ۱.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 87.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 151 & 211.
- ↑ Greatrex، The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630، 174.
- ↑ Greatrex & Lieu، The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630، 176-175.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۳۹.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۱.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۰.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۴۹.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۱.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۰.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۱.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۰.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۱.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۵۰–۴۹.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۱.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۱.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۱.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۱.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۱.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۱.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۵۰.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۵۰.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 86.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 149.
- ↑ Treadgold، A History of the Byzantine State and Society، 205.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 87.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۲۱۰۳.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۲۱۰۳.
- ↑ Treadgold، A History of the Byzantine State and Society، 206-205.
- ↑ Luttwak، The grand strategy of the Byzantine Empire، 401.
- ↑ Treadgold، A History of the Byzantine State and Society، 235.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۲۱۰۳.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 87.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 153.
- ↑ Treadgold، A History of the Byzantine State and Society، 235.
- ↑ آژند، ایران باستان، ۱۷۳.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۲.
- ↑ Alexander Petrovich Kazhdan، the Oxford dictionary of Byzantium، 2050.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۲.
- ↑ محمودآبادی، شاهنشاهی ساسانیان در گزارشهای تاریخی اسلامی و غربی، ۱۶۷.
- ↑ علیبابایی، تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)، ۲۹۱.
- ↑ آژند، ایران باستان، ۱۷۴–۱۷۳.
- ↑ علیبابایی، تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)، ۲۹۱.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۳–۸۳۹.
- ↑ نژاداکبری مهربان، شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی، ۱۰۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۲.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۳.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۰.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۲.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 154.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۲.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۲۱۰۳.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۲۱۰۳.
- ↑ Greatrex & Lieu، The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630، 184-183.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 155.
- ↑ Foss، "The Persians in Asia Minor and the End of Antiquity", The English Historical Review، 722.
- ↑ Greatrex & Lieu، The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630، 184.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 89.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 155.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 39.
- ↑ Greatrex & Lieu، The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630، 184.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 155-154.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۲.
- ↑ Pourshariati، Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran، 139.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۲۹.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۳۰.
- ↑ Pourshariati، Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran، 139.
- ↑ Pourshariati، Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran، 139.
- ↑ Pourshariati، Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran، 139.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۳۰.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۳۰.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۳۱–۱۳۰.
- ↑ غفوروف، تاجیکان؛ تاریخ قدیم، قرون وسطی و دورهٔ نوین، ۳۴۲.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۴۲.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۴.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۱.
- ↑ آژند، ایران باستان، ۱۷۴.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۰.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 67.
- ↑ Greatrex & Lieu، The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630، 186-185.
- ↑ نژاداکبری مهربان، شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی، ۱۰۸.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 77.
- ↑ Crawford، The War Of The Three Gods: Romans, Persians and the Rise of Islam، 43-41.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۲۱۰۳.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 91-90.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۲۱۰۳.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۱۸۴۱.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۳.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۱۸۴۱.
- ↑ Parkes، a history of Palestine from 135 A.D. to modern times، 81.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۳.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۱.
- ↑ نژاداکبری مهربان، شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی، ۱۰۸.
- ↑ R. W. Thomson & others، The Armenian History Attributed to Sebeos، 207.
- ↑ Thomson & others، the Armenian history attributed to Sebeos، 207.
- ↑ R. W. Thomson & others، the Armenian history attributed to Sebeos، 71-69.
- ↑ علیبابایی، تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)، ۲۹۱.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۱۸۴۱.
- ↑ R. W. Thomson & others، the Armenian history attributed to Sebeos، 71-69 & 208.
- ↑ R. W. Thomson & others، the Armenian history attributed to Sebeos، 208.
- ↑ R. W. Thomson & others، The Armenian History Attributed to Sebeos، 71-69 & 210-207.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 185 & 189.
- ↑ Greatrex & Lieu، The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630، 228-227.
- ↑ دورانت، تاریخ تمدن، ۲۰۷۱.
- ↑ آژند، ایران باستان، ۱۷۴.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۰.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 83.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 83.
- ↑ Gibbon، The History of the Decline and Fall of the Roman Empire, Volume 8، 235.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۱.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۱.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۲.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۳.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 92.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۳.
- ↑ آژند، ایران باستان، ص۱۱۷.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۰.
- ↑ آژند، ایران باستان، ۱۱۷.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 91.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۰.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 91.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 133.
- ↑ آژند، ایران باستان، ۱۷۳.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۰.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۱.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۵۰.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۳.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 206.
- ↑ Fouracre، The New Cambridge Medieval History, vol. 1: c. 500 - c. 700، 296.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۳.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۴.
- ↑ Davies، Europe: a history، 245.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 207-206.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۴.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 211.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۱.
- ↑ Davies، Europe: a history، 245.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 207.
- ↑ Chrysostomides, Dendrinos & Herrin، Porphyrogenita، 219.
- ↑ Runciman، The First Crusade، 5.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 39.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 115.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۸.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 91.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 115-114.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 91.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 116.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 208.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 120.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 39.
- ↑ فرای، یارشاطر و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۲۶۶.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 91.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۸.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 39.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، صص ۵۱۹–۵۱۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۹.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 130.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۸.
- ↑ آژند، ایران باستان، ۱۷۴.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 92.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۰۷.
- ↑ رضا، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، ۱۰۷.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۹.
- ↑ فرای و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۲۶۶.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 210.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 39.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 210.
- ↑ قدیانی، تاریخ کامل ایران زمین، ۸۴۱.
- ↑ علیبابایی، تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)، ۲۹۳–۲۹۲.
- ↑ نژاداکبری مهربان، شاهنشاهی ساسانیان، ۱۰۹.
- ↑ محمودآبادی، شاهنشاهی ساسانیان در گزارشهای تاریخی اسلامی و غربی، ۱۷۰.
- ↑ آژند، ایران باستان، ۱۷۴.
- ↑ Norwich، A Short History of Byzantium، 91.
- ↑ Oman، Europe, 476-918, Volume 1، 211.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۹.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 39.
- ↑ رجبی، هزارههای گمشده، جلد پنجم: ساسانیان (فروپاشی زمامداری ایران باستان)، ص ۳۶۰.
- ↑ Luttwak، The grand strategy of the Byzantine Empire، 408.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 159-158.
- ↑ Greatrex & Lieu، The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630، 213.
- ↑ ، تاریخ ایران کمبریج، ۲۶۶.
- ↑ Greatrex & Lieu، The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630، 215-213.
- ↑ علیبابایی، تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی)، ۲۹۴.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۹.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 169.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۹.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 174-173.
- ↑ محمودآبادی، شاهنشاهی ساسانیان در گزارشهای تاریخی اسلامی و غربی، ۱۷۰.
- ↑ زرینکوب، کتاب، ۵۱۹.
- ↑ Kaegi، Heraclius: Emperor of Byzantium، 39.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۴.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، صص ۵۲۰–۵۱۹.
- ↑ ، تاریخ ایران کمبریج، ۲۶۷.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۲۰.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۲۰.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۴.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۵–۴۷۴.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، صص ۵۲۱–۵۲۰.
- ↑ محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج ۱، ص ۲۷۰.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۵.
- ↑ ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج ۱، ص ۲۷۰.
- ↑ محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج ۱، ۲۷۲–۲۷۱.
- ↑ تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، ۲۳۵.
- ↑ محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج ۱، ۲۷۳–۲۷۲.
- ↑ محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال، ج ۱، ص ۳۰۹.
- ↑ تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، ۲۳۵–۲۳۴.
- ↑ محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج ۱، ۲۷۴–۲۷۳.
- ↑ تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، ۲۳۶.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۵.
- ↑ تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، ۲۳۶.
- ↑ نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ۵۷۳–۵۷۲.
- ↑ محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج ۱، ص ۲۷۴.
- ↑ نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ۵۷۳.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۶–۴۷۵.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، صص ۵۲۸–۵۲۷.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۲۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۶–۴۷۵.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۶.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۶.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۲۸.
- ↑ فرای و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۲۶۷.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۲۸.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۶۲.
- ↑ فرای، ریچارد، احسان یارشاطر و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۴۳۰–۴۲۹ و ۴۳۳.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۵۲–۳۵۱.
- ↑ فرای و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۴۳۲.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۵۲.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۶۳.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۵۹.
- ↑ فرای و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۴۳۵–۴۳۴.
- ↑ فرای و دیگران، تاریخ ایران کمبریج، ۴۳۴.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۱۱۶.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۵۳.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۵۳.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۵۴.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۵۵.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۵۸–۳۵۶.
- ↑ نفیسی، تاریخ تمدن ایران ساسانی، ۳۵۸.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۸.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۵.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۸.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۸.
- ↑ ویسهوفر، ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد، ۲۰۵.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۹–۴۳۸.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۹.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۴۱–۴۴۰.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۴۳–۴۴۲.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۵۱.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۵۱.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۴۵–۴۴۴.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۵۱.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۵۴–۴۵۱.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۵۳–۵۱.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۵۶.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۴۶.
- ↑ ویسهوفر، ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد، ۲۰۴.
- ↑ ویسهوفر، ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد، ۲۰۴.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۴۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۶۲–۴۶۰.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۰۹.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، صص ۵۱۴–۵۱۳.
- ↑ ویسهوفر، ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد، ۲۳۸–۲۳۷.
- ↑ رجبی، هزارههای گمشده، جلد پنجم: ساسانیان (فروپاشی زمامداری ایران باستان)، ص ۳۶۶.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۱۵.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۶۰–۴۵۸.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۴۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۴۷–۴۴۶.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۴۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۵۷–۴۵۶.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۵۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۵۸.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۴۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۴۸–۴۴۷.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۵۱–۴۴۹.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۶۹.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۵۳.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۳۵.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۲۸.
- ↑ رجبی، هزارههای گمشده، جلد پنجم: ساسانیان (فروپاشی زمامداری ایران باستان)، ص ۳۶۳.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۰–۴۶۹.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۱–۴۷۰.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۲.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۲.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۳.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۷۳.
- ↑ رجبی، هزارههای گمشده، جلد پنجم: ساسانیان (فروپاشی زمامداری ایران باستان)، ص ۳۶۴.
- ↑ محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال، ج ۱، صص ۲۹۶–۲۹۵.
- ↑ دریایی، شاهنشاهی ساسانی، ۵۵–۵۴.
- ↑ کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ۴۶۸–۴۶۴.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱، ص ۵۲۴.
منابع
منابع فارسی
- آموزگار، ژاله (۱۳۷۵). زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن. معین.
- زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۹۶). تاریخ مردم ایران؛ جلد اول: ایران قبل از اسلام. تهران: امیرکبیر.
- آژند، یعقوب (۱۳۸۹). ایران باستان. تهران: مولی.
- تفضلی، احمد (۱۳۷۸). تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. سخن.
- تقیزاده، حسن (۱۳۰۹). از پرویز تا چنگیز؛ استیلای عرب تا ایلغار مغول در ایران. انتشارات کتابخانهٔ طهران.
- جلیلیان، شهرام (۱۳۹۶). تاریخ تحولات سیاسی ساسانیان. تهران: سمت (سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها).
- دریایی، تورج (۱۳۹۷). شاهنشاهی ساسانی. ترجمهٔ مرتضی ثاقبفر. تهران: ققنوس.
- دورانت، ویل (۱۳۷۸). تاریخ تمدن. ترجمهٔ احمد آرام، امیرحسین آریانپور و دیگران، سرویراستار: محمود مصاحب. تهران: علمی و فرهنگی.
- رجبی، پرویز (۱۳۸۳). هزارههای گمشده، جلد پنجم: ساسانیان؛ فروپاشی زمامداری ایران باستان. تهران: توس.
- رضا، عنایتالله (۱۳۷۴). ایران و ترکان در روزگار ساسانیان. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
- علیبابایی، غلامرضا (۱۳۸۹). تاریخ ارتش ایران (از ۵۵۸ پیش از میلاد تا ۱۳۵۷ شمسی). تهران: محقق.
- غفوروف، باباجان (۱۳۷۷). تاجیکان؛ تاریخ قدیم، قرون وسطی و دورهٔ نوین. موسسه انتشاراتی عرفان.
- قدیانی، عباس (۱۳۷۶). فرهنگ فشردهٔ تاریخ ایران؛ از آغاز، تا پایان قاجاریه. تهران: جاودانخرد.
- کریستنسن، آرتور امانوئل (۱۳۸۹). ایران در زمان ساسانیان. ترجمهٔ رشید یاسمی. تهران: نگاه.
- محمدی ملایری، محمد (۱۳۷۹). تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی. تهران: توس.
- محمودآبادی، اصغر (۱۳۸۶). شاهنشاهی ساسانیان در گزارشهای تاریخی اسلامی و غربی. تهران: افسر.
- مکنزی (۱۳۷۹). فرهنگ کوچک زبان پهلوی. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- نژاداکبری مهربان، مریم (۱۳۸۷). شاهنشاهی ساسانیان؛ سیاست، فرهنگ و تمدن ایران عصر ساسانی. تهران: نشر کتاب پارسه.
- نفیسی، سعید (۱۳۸۸). تاریخ تمدن ایران ساسانی. تهران: نشر کتاب پارسه.
- نولدکه، تئودور (۱۳۵۸). تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان. ترجمهٔ عباس زریاب خویی. انتشارات انجمن آثار ملی.
- ویسهوفر، یوزف (۱۳۹۶). ایران باستان؛ از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد. ترجمهٔ مرتضی ثاقبفر. تهران: ققنوس.
- فرای، ریچارد؛ یارشاطر، احسان؛ دیگران (۱۳۸۹). تاریخ ایران کمبریج؛ از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان (جلد سوم، بخش اول). ترجمهٔ حسن انوشه. تهران: امیرکبیر.
- قدیانی، عباس (۱۳۸۷). تاریخ کامل ایران زمین. تهران: آرون.
منابع لاتین
- Chrysostomides, Julian & Charalambos Dendrinos (2003). Porphyrogenita: Essays on the History and Literature of Byzantium and the Latin East (in Honour of Julian Chrysostomides) (به انگلیسی). Ashgate Publishing.
- Crawford, Peter (2013). The War of the Three Gods: Romans, Persians and the Rise of Islam (به انگلیسی). Pen and Sword.
- Davies, Norman (1998). Europe: a history (به انگلیسی). HarperCollins.N.
- Foss, Clive (1975). The Persians in Asia Minor and the End of Antiquity (به انگلیسی). The English Historical Review, Oxford University Press.
- Fouracre, Paul (2008). The New Cambridge Medieval History, vol. I: c. 500 - c. 700 (به انگلیسی). Cambridge University Press.
- Gibbon, Edward (2014). The History of the Decline and Fall of the Roman Empire, vol. 8 (به انگلیسی). University of Chicago.
- Greatrex, Geoffrey & Samuel N. C. Lieu (2002). The Roman Eastern Frontier And The Persian Wars, Part II: A.D. 363-630 (به انگلیسی). Taylor & Francis.
- Kaegi, Walter Emil (2003). Heraclius: Emperor of Byzantium (به انگلیسی). Cambridge University Press.
- Kazhdan, Alexander Petrovich (1991). the Oxford dictionary of Byzantium (به انگلیسی). Oxford University Press.
- Luttwak, Edward N (2009). The Grand Strategy Of The Byzantine Empire (به انگلیسی). Harvard University Press.
- Norwich, John Julius (1997). A Short History of Byzantium (به انگلیسی). Vintage Books.
- Oman, Charles (1893). Europe 476-918 (به انگلیسی). Macmillan.
- Parkes, James (1949). a history of Palestine from 135 A.D. to modern times (به انگلیسی). Victor Gollancz Ltd.
- Pourshariati, Parvaneh (2008). Decline and Fall of the Sasanian Empire: The Sasanian-Parthian Confederacy and the Arab Conquest of Iran (به انگلیسی). I.B. Tauris.
- Runciman, Steven (2005). The First Crusade (به انگلیسی). Cambridge University Press.
- THOMSON, R. W. (1999). The Armenian History Attributed to Sebeos (به انگلیسی). Liverpool University Press.
- Treadgold, Warren T. (1997). A History Of The Byzantine State And Society (به انگلیسی). Stanford University Press.
پادشاه پیشین: (دور یکم) هرمز چهارم (دور دوم) بهرام چوبین ویستهم |
خسرو دوم شاهنشاه ایران (دور یکم) ۵۹۰–۵۹۰ میلادی |
جانشین: (دور یکم) بهرام چوبین ویستهم (دور دوم) قباد دوم |
![](http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/4/4a/Commons-logo.svg/30px-Commons-logo.svg.png)