پرش به محتوا

کوروش بزرگ

بررسی‌شده
صفحه نیمه‌حفاظت‌شده
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
(تغییرمسیر از کورش)

کوروش بزرگ
𐎤𐎢𐎽𐎢𐏁
سنگ‌نگاره انسان بالدار در پاسارگاد که کوروش را با تاج هم‌هم نمایش می‌دهد.
نخستین شاهنشاه هخامنشی
سلطنت۵۵۹–۵۲۹ پ. م
پیشینتشکیل شاهنشاهی پارس
جانشینکمبوجیه دوم
شاه پارس
سلطنت۵۵۹–۵۲۹ پ. م
پیشینکمبوجیه یکم
جانشینکمبوجیه دوم
شاه ماد
سلطنت۵۴۹–۵۲۹ پ. م
پیشینایشتوویگو
جانشینکمبوجیه دوم
شاه لیدیه
سلطنت۵۴۷–۵۲۹ پ. م
پیشینکرزوس
جانشینکمبوجیه دوم
شاه بابل
سلطنت۵۳۹–۵۲۹ پ. م
پیشینبلشاصر
جانشینکمبوجیه دوم
زاده۶۰۰–۵۸۸ پ. م
انشان، پارس
درگذشته۴ دسامبر ۵۲۹ پ. م[۱]
آرامگاه
شهبانوکاساندان
فرزندانکمبوجیه
بردیا
آتوسا
آرتیستون
رکسانا[۲]
خاندانهخامنشیان
پدرکمبوجیه یکم
مادرماندانا

کوروشِ دوّم (به پارسی باستان: 𐎤𐎢𐎽𐎢𐏁؛ نویسه‌گردانی: Kuruš؛ زبان یونانی باستان: Κῦρος؛ نویسه‌گردانی: Kûros؛ حدود ۶۰۰ – ۵۳۰ پ. م) که با نام کوروش بزرگ نیز شناخته می‌شود، بنیان‌گذار و نخستین شاهنشاه شاهنشاهی هخامنشی بود که در میانهٔ سال‌های ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد بر نواحی گسترده‌ای از آسیا، حکومت کرد.

کوروش، نخست علیه ایشتوویگو، شاهِ ماد، به جنگ برخاست و سپس به پایتخت حکومت ماد در هگمتانه یورش برد و با کمک‌هایی که از درون سپاه ماد به او شد، هگمتانه را فتح کرد. سپس کرزوس، شاه لیدیه را شکست داد و به‌سوی سارد لشکر کشید و پس از دو هفته، شهر سارد، به اشغال نیروهای ایرانی درآمد. کوروش مسئولیت فتح دیگر شهرهای آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و خود به اکباتان بازگشت و به‌سوی پارت، زرنگ، هرات، خوارزم، باکتریا، سغد، گندار، ثته‌گوش و اَرَخواتیش لشکر کشید.

در بهار سال ۵۳۹ پیش از میلاد، کوروش آهنگ تسخیر شهر بابل را کرد و وارد جنگ با امپراتوری بابل نو شد. هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد. تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد امپراتوری بزرگی در آسیای مرکزی و غربی شد و زمینهٔ بازگشت یهودیان تبعیدی به میهن‌شان در سرزمین اسرائیل (کنعان) را فراهم کرد. کوروش همچنین دستور داد که پرستش‌گاه اورشلیم را بازسازی کنند و ظروف و اشیای طلایی و نقره‌ای را که نبوکدنصر دوم، شاه بابل، از اورشلیم ربوده بود، به یهودیان برگرداند. استوانهٔ کوروش پس از شکست دادن نبونعید و تصرف بابل، نوشته شده و به منزلهٔ سند و شاهد تاریخی پرارزشی است. تنها منبع موثق کهنی که غیرمستقیم به مرگ کوروش اشاره می‌کند، دو لوح و سند گلی یافت‌شده در بابل است که نشان می‌دهند کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت ۵۳۰ پیش از میلاد درگذشته است یا حداقل، خبر مرگ وی و برتخت‌نشینی کمبوجیه دوم در این تاریخ به بابل رسیده است.

پیش از سال ۵۵۰ پیش از میلاد، پارس‌ها نقش به سزایی در تحولات دنیا بازی نمی‌کردند، اما در این سال پیروزی‌ها و فتوحات کوروش بر پادشاهان همسایه آغاز گردید. کوروش یک نظامی نابغه بود، به طوری که بین سال‌های ۵۵۰ تا ۵۳۹ پیش از میلاد با فرماندهی موفق لشکریانش، پیروزی‌های متعددی کسب کرد. گستردگی پهنهٔ حکومت کوروش تا سال ۵۳۹ پیش از میلاد از شرق، رود سند در هندوستان تا غرب، آسیای کوچک بود. این قلمرو حکومتی ۳۲۰۰ کیلومتر طول داشت.[۳]

منابع زندگی کوروش

رویدادنامه نبونعید.

مهم‌ترین منابع کلاسیک یونانی برای زندگانی کوروش، هرودوت (حدود ۴۸۴ تا ۴۲۵ پیش از میلاد)، کسنوفون (حدود سال‌های ۴۳۰ تا ۳۴۵ پیش از میلاد) و کتسیاس (سال‌های ۴۱۵ تا ۳۹۸ پیش از میلاد در ایران) است. مهم‌ترین منابع شرقی، رویدادنامه معروف نبونعید، شاه کلدانی است که از کوروش شکست خورد و گزارش خود کوروش، استوانه کوروش است.[۴]

در میان منابع کهن یونانی موجود که دربارهٔ کوروش هخامنشی سخن گفته‌اند، مهم‌ترین آن‌ها هرودوت، کتسیاس و کسنوفون هستند. با بررسی این نوشته‌ها مشخص می‌شود که در روزگاران پس از مرگ بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی، جاذبه‌ها و دافعه‌های شخصیت وی، مانند مردان بزرگ تاریخ، سرگذشت او را نزد ایرانیان در هاله‌ای از ابهام روایات گوناگون و متناقض فرو برده بود. به نظر می‌رسد، می‌توان گزارش‌های ایرانی دربارهٔ کوروش را به ۳ دسته تقسیم کرد: روایت دوستداران، روایت مخالفان، روایت میانه‌روها.[۵] از میان ۳ مورخ مشهور یونانی، گزنفون به تبعیت از کوروش جوان، روایت دوستداران کوروش بزرگ را گزارش کرد؛ کتسیاس به پیروی از فضای حاکم بر دربار اردشیر دوم، روایت مخالفان کوروش را نقل نمود؛ و هرودوت تحت تأثیر طبع معتدل و شخصیت معقول داریوش بزرگ - که تا روزگار اردشیر یکم هخامنشی نیز تداوم یافت - روایت میانه‌روها را دربارهٔ کوروش در بیان آورد.[۶]

هرودوت

از میان منابع کهن، نوشته‌های هرودوت تا حدودی قابل اعتماد است و پژوهش‌های نوین باستان‌شناسی هم در پاره‌ای از موارد، گفته‌های او را تأیید می‌کنند.[۷] مورخان معاصر، معتقدند که هرودوت همواره مسائل مهم تاریخی را با افسانه‌پردازی آمیخته است. هرودوت دوران کودکی و رشد کوروش را بر اساس افسانه‌های عامیانه و غیرواقعی نقل می‌کند.[۸] هرودوت، صفاتی کاملاً منفی به کوروش نسبت می‌دهد و این صفات، گاه حتی جنبه غالب به خود می‌گیرند. گرچه تصویر سنتی، جنبه‌های مثبت شاه را مخدوش نمی‌سازد و بر آن اثری ندارند. کوروش نیز گاه ممکن بوده سختگیر و بی‌مدارا، تندخو و آتشین‌مزاج شود. عاقبت کار او نیز، تصویری از اندیشهٔ هرودوت دربارهٔ فرمانروایی توسعه‌طلب است که وقتی از حد خود فراتر رفته، قادر به تحقق اهداف خود نگشته است. منتهی هرودوت، به رغم احتیاط‌های خود نسبت به برخی سنت‌های شفاهی دربارهٔ کوروش (مثل آنهایی که منشأ ایرانی دارند)، نتوانسته دربارهٔ جذابیت شخصیت پادشاه پارس، مقاومت کند.[۹]

کسنوفون

دربارهٔ کسنوفون و کتاب او، «سیرت کوروش» (یا کوروش‌نامه) باید گفت که سرشت تخیلی و تصور کتاب او تا مدت‌ها، مورد قبول خاورشناس‌ها بوده است؛ اما این کتاب، امروزه در شمار آثار ویژهٔ ادبی طبقه‌بندی شده است. این کتاب، گرچه بازتاب مشاهدات شخصی کسنوفون در مقام نویسنده (سرباز و شاهد عینی سبک زندگانی پارسی‌ها) است، و گرچه ممکن بوده بعضی اطلاعات دربارهٔ پارسی‌ها را در میان خوانندگان خود بدیهی فرض کرده باشد، اما هرگونه سنجش و ارزیابی کوروش‌نامه، به عنوان کتابی تاریخی، پذیرفتنی نیست. در گذشته، بر منش یونانی این کتاب به درستی، تأکید شده و آن را با «آیینه‌های شاهزادگان» قیاس کرده‌اند که حاصل مباحثات دربارهٔ دولت آرمانی (و سیاستمدار آرمانی) بوده که در سدهٔ چهارم پیش از میلاد، در هلاس مقبولیت و محبوبیت عام زیادی داشته است. با وجود این، دانشمندان پسین‌تر، این تصویر را مرتبط با حماسه سنتی ایران و فولکلور ایرانی دانسته‌اند. گرچه دانش امروزی ما، اهمیت نسبی این دو عنصر را می‌تواند تمایز دهد، روشن است که کسنوفون، خواستار ترسیم چهره‌ای جذاب از کوروش بوده است.[۱۰]

کتسیاس

کتسیاس پزشکی یونانی بوده که میان سال‌های ۴۱۵ تا ۳۹۸ پیش از میلاد، به عنوان پزشک پروشات همسر داریوش دوم و اردشیر دوم پادشاه هخامنشی در دربار ایران زیسته است و ۲۳ جلد کتاب تحت عنوان «پارسیان»، (The Persica) نگاشته است که اصل آن از بین رفته است.[۱۱]

به عقیدهٔ اشمیت، گرچه بخش عمدهٔ منبع اصلی نوشته‌های کتسیاس دربارهٔ پارسی‌ها (کتاب پرسیکا) را در دست نداریم، اما کسانی همچون نیکولاس دمشقی، همچنین مورخان پس از کسنوفون، شامل آلیان، آثنئیوس، فالرون دمتریوسی، پلوتارک، پلینی، استفانوس بیزانسی، استرابو، جان تیتز و سودا از او نقل کرده‌اند. گرچه قسمت کوچکی از آثار او در این آثار پراکنده به چشم می‌خورد، ولی می‌توان با قاطعیت گفت که او، «یکی از پدران رمان‌نویسی تاریخ» است.[۱۲]

دیاکونوف معتقد است که نوشته‌های کتسیاس جنبهٔ داستان‌سرایی و تفریح انگیز دارند و تقریباً در تمامی مواردی که هرودوت و کتسیاس دربارهٔ واقعهٔ یکسانی صحبت کرده‌اند، گفته‌های آنان بسیار با هم اختلاف دارند در مواردی که بتوان این اختلاف‌ها را از روی منابع دیگر بررسی کرد، گفته‌های کتسیاس نادرست است.[۱۳] جعفری دهقی، روایاتی که از ژوستین و نیکولاس دمشقی به نقل از کتسیاس ارائه می‌دهد، را زاییدهٔ مقاصد سیاسی و تبلیغاتی می‌داند.[۱۴] کتسیاس ادعا می‌کند که از سالنامه‌های رسمی ایرانی و مشاهدات شخصی‌اش به عنوان پزشک دربار در نوشتن کتابش استفاده کرده است، ولی بررسی‌های بیشتر نشان داده که وی حتی به زبان‌های شرقی آشنا هم نبوده است. اگر کتسیاس از سالنامه‌های رسمی استفاده می‌کرد، ممکن نبود آنچه را که نمی‌داند، نداند؛ ولی در عوض چیزهایی را «می‌داند» که وجود آن‌ها در سالنامه‌های رسمی، محال محض است. با این حال، نمی‌توانیم تماماً از نوشته‌های کتسیاس صرفنظر کنیم زیرا وی زمان درازی را در ایران هخامنشی به‌سر برد و با هخامنشیان رابطهٔ زیادی داشت و روایات زیادی را شنیده است و گاهی در بین مطالب بی‌ارزشی که نقل می‌کند، یک نام یا روایتی یافت می‌شود که محال است خود او جعل کرده باشد.[۱۵]

منابع یهودی

اندوه یهودی‌ها از ویرانی اورشلیم. فرمان کوروش، داریوش و اردشیر به بازسازی معبد

در خلال فتح بابل، کوروش منشور خود در خصوص آزادی‌های اجتماعی و دینی را اعلام کرد. بنی‌اسرائیل نیز مشمول چنین قانونی شد و کوروش آن‌ها را مخیر کرد که در بابل بمانند یا به سرزمین کنعان در ساحل مدیترانه بازگردند. در خصوص آنان که به کنعان بازگشتند، کوروش تمهیداتی را برای بازسازی هیکل یا معبد سلیمان فراهم آورد و استقرار آنان را در آن منطقه تسهیل کرد. این رفتار برای یهودیان، که نقطهٔ مقابل رفتار اسارت‌بار بابلیان بود، کوروش را به قهرمانی برای قوم یهود بدل ساخت که جایگاه ویژه‌ای در متون دینی آنان یافت. در شماری از کتب انبیا از کتب عهد عتیق، نام کوروش به‌عنوان منجی برده‌شده و گاه اقدام او در جهت آزادسازی یهود از اسارت، به‌عنوان یک مأموریت خودآگاه یا ناخودآگاه الهی تلقی شده است. نمونه‌ای از این یادکرد را می‌توان در کتاب دوم تواریخ ایام (۲۲:۳۶–۲۳)، کتاب عزرا (۱، ۴:۳–۵، ۵:۱۳–۱۷، ۶:۳، ۱۴) کتاب اشعیا (۲۸:۴۴، ۱:۴۵ به بعد، ۱:۴۶–۲، ۴۷) و کتاب دانیال (۲۱:۱، ۶:۲۹، ۱:۱۰) بازجست.[۱۶]

به اعتقاد ویزه‌هوفر، نبایستی منابع یهود (کتاب دوم تواریخ، کتاب عزرا و کتاب اشعیاء نبی) را به منزلهٔ سند تاریخی محسوب کنیم. چرا که یهودیان، همچون کسنوفون، روایتگر تصویرگر شخصیتی نیک، از کوروش بودند. از نظر او، این نوشتارها، نویدبخش یا توصیف‌گر «نقطه عطف الهی و لاهوتی» برای بنی اسرائیل هستند. کوروش، همچون «ابزار عمل تاریخی یهوه» ظاهر می‌شود، که به دوران تبعید آنان پایان می‌بخشد و دوران تازه‌ای را شروع می‌کند. حتی خاورشناسان، تردید دارند که آیا کوروش، به راستی فرمان بازگشت یهودیان تبعیدی به موطن خود و بازسازی معبد هیکل و استقرار مجدد کیش یهود در اورشلیم را صادر کرده است، یا اینکه این یک فرض پیش‌بینی‌گرایانه از جانب یهودیان بود که از جانب خدا، منجی فرستاده شود و این کردارها را انجام دهد.[۱۷]

کتاب عزرا که در نیمهٔ سدهٔ پنجم پیش از میلاد به نگارش درآمده، دارای سندی به زبان آرامی (۶: ۳–۵) یعنی زبان اداری دورهٔ هخامنشی دربارهٔ فرمان کوروش برای بازسازی معبد اورشلیم است. در چند جای کتاب دانیال (باب ۸) هم به نام کوروش اشاره شده است. اما اهمیت گزارش‌های تاریخی آن کتاب که در حدود ۱۶۷ تا ۱۶۳ پیش از میلاد نوشته شده، مورد تردید است.[۱۸]

استوانه کوروش

استوانهٔ کوروش از نمای سمت راست

منشور کوروش نیز به نوبه خود، سندی تلقی نمی‌شود که به‌طور تصادفی به دست ما رسیده باشد. این استوانه، نوعی کارنامه است که برای فرمانروای جدید تدوین گشته و معرف صفات او علیه پس‌زمینه‌ای است که ظاهراً به قدردانی از مردوک (خدای شهر بابل) می‌پردازد؛ بنابراین مناسب چارچوب نبرد ایده‌گرایانه شاه قدیم و جدید است؛ و دربارهٔ منش کوروش، کمتر سخن می‌گوید و بیشتر حاکی از تلاش‌های وی برای مشروعیت بخشی به خود و مهارتش در استفاده از سنت‌ها و الگوهای محلی، برای تحقق اهداف خویش است.[۱۹]

اسناد رسمی

حدود شش هزار اسناد قانونی، اقتصادی و دیوانسالاری از اسناد شخصی و بایگانی معبد بابلی‌ها در دوران هخامنشیان پیدا شد که تاکنون منتشر گشتند. این اسناد با زبان اکدی و لهجه پساایلامی، بر روی الواح گلی مکتوب شده‌اند. این اسناد شامل متون قرار، گرونامه، قرارداد برای فروش و کرایه زمین و خانه‌ها، رسید پرداخت مالیات، بایگانی اقدامات دربار و … هستند. پانصد مورد از این اسناد، نامه‌های اداری یا شخصی هستند. اکثر این متون متعلق به دوران‌های پادشاهی کوروش، کمبوجیه و داریوش یکم هستند. همچنین، حدود بیست سند در مناطق اکباتان، پرسپولیس، هومدشو (در مجاورت پرسپولیس)، شوش و دیگر شهرهای غربی و جنوب غرب ایران کشف شد. این اسناد، نماینگر شرح معاملات تاجران بابلی در ایران هستند یا در چند مورد محدود، بابلی‌هایی هستند که در آنجا سکونت گزیدند.[۲۰]

منابع پسین‌تر

موسی خورنی چندین بار در تاریخ خود، از کوروش نام می‌برد. او می‌نویسد: «او (تیگران) کوروش را یاری کرد تا سیطره مادها را براندازد». خورنی در کتاب دوم، لشکرکشی کوروش علیه لیدیه را آورده است.[۲۱]

نام، تبار و خانواده

نام

نوشتهٔ حکاکی شده به زبان پارسی باستان، عیلامی و زبان اکدی بر ستون پاسارگاد «من کوروش، شاه هخامنشی هستم»

نام کوروش در منابع مختلف به صورت‌های گوناگونی ذکر شده است. در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی که به خط و زبان پارسی باستان نگاشته شده‌اند، به صورت «کورو» یا «کوروش» (به پارسی باستان:𐎤𐎢𐎽𐎢𐏁) و در صیغهٔ مضافٌ‌الیه «کورائوش» خوانده می‌شد. در نسخهٔ عیلامی سنگ‌نبشته‌ها «کوراش» و در متون اکدی «کورِش» نوشته شده است. این نام در تورات به صورت «کورُش» و «کورِش» ضبط شده. در زبان یونانی آن را «کورُس» می‌گفته‌اند که همین نام با اندکی اختلاف در اروپا «سایروس» یا «سیروس» خوانده می‌شود.[۲۲] از مورخان سده‌های اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب «مختصر الدول» و ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در «مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر» «کورُس»، طبری در «تاریخ الرسل و الملوک» و عزالدین ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ» «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در «تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا» «کوروش» نوشته‌اند.[۲۳] مسعودی و ابن خلدون، نام وی را «کورش» ضبط کرده‌اند. در تفسیرهای قرآن، به تاسی از عهد عتیق، نام وی را «کورِش» ضبط شده است.[۲۴] سمعانی شعری عربی را به نقل از یک شاعر ایرانی نقل کرده است:[۲۵]

و بیت‌المقدس المعمور بیتورثناه عن المتقدمینا
بناه کورش آلبانی المعالیبامر الله خیر الآمرینا

کهن‌ترین دیدگاه‌ها دربارهٔ معنی نام کوروش را در آثار کتسیاس، پلوتارک و استرابو می‌توان یافت که هیچ پایهٔ علمی ندارند، ولی از لحاظ قدمت شایان توجه است.[۲۶] کتسیاس و پلوتارک، نام کوروش را به‌معنی «خورشید» دانسته‌اند. به روایت کتسیاس (پرسیکا، بند ۴۹)، پس از پادشاهی داریوش دوم، همسرش «پسر دیگری برایش آورد و او را کوروش به‌معنی خورشید نامید». پلوتارک (ذیل «اردشیر»، فصل ۱، بند ۲) نیز دربارهٔ کوروش، پسر دوم داریوش دوم، چنین می‌نویسد: «کوروش نامش را از کوروش قدیم گرفت که، چنان‌که می‌گویند، از خورشید نام گرفت؛ زیرا Κύρος واژه‌ای پارسی برای «خورشید» است. واژهٔ «خورشید» در فارسی باستان باید -hvar* بوده باشد، از ایرانی آغازین xvar*؛ که قابل مقایسه با -hvar در زبان اوستایی و svar در سانسکریت است.[۲۷]

بنابر یک نظریه، کوروش، نامی پارسی است که می‌تواند مرتبط با Kúru- ایرانی باستان که در رزم‌نامه ملی هندی‌ها، ذکر شده، باشد. اما این نظریه، هنوز مورد مناقشه است.[۲۸] نظریه دیگر، تفسیر این نام به معنی «خوارکننده دشمن در مشاجره» که مشتقی از ریشه هندواروپایی و هندوایرانی kaũ-* به معنی «خوار کردن، پست کردن»، است، اما رضایی باغ‌بیدی، این تئوری را رد کرده است. به گفته او، کلمه kaũ-*، یک مشتق هم در زبان‌های ایرانی (از باستان تا امروزی) نداشته است.[۲۹] ووتر هنکلمن معتقد است که کوروش، نامی ایلامی است که کوتاه‌شده از «خداینام+فعل» است. به معنی «خدای [نامعلوم] نگهداری کرد/حمایت ارزانی داشت». نظریه هنکلمن، بر اساس سخن استرابو است که گفته «کوروش قبل از آنکه شاه شود، با نام (ایرانی قدیم) «آگراداتس» خوانده می‌شد. از نظر او، عیلامی بودن نام «کوروش»، دلیلی بر عیلامی تباری شخص کوروش نیست، چرا که در کتیبه بایگانی «آکروپل» شوش (اوایل قرن ششم پ. م)، به خوبی نماینگر فرمانروایی کوروش بر مردمی بود که خود را «پارسی» می‌دانستند، در حالی که اثری از «انشان» به چشم نمی‌خورد. هنکلمن دلیل تغییر نام (و برگزیدن نام عیلامی به جای نام پارسی) را از استوانه‌اش «شاه [شهر] انشان» استناد می‌کند که در آن کوروش تبارش را تا چیش‌پیش می‌رساند تا با ادعای مشابه نبونعید (که در استوانه «سیپار» به کار برده است) مقابله کند. از نظر او، انشان نامی بود که برای بابلی‌ها، اسمی مشهورتر بود. از همین‌رو، او خود را پادشاه انشان معرفی کرد تا به خودش (به عنوان فرمانروای نخستین امپراتوری جهان) سابقه‌ای داده باشد،[۳۰] یان تاورنیر نیز معتقد است که کوروش نامی عیلامی به معنی «حمایت بخشیده شده» است.[۳۱] استرابون آورده است: «اسم این شاه در ابتدا آگراداتس بود و بعد او اسم خود را تغییر داد و نام رود «کُر» را که در نزدیکی تخت جمشید جاری است را اتخاذ کرد».[۳۲] رضایی باغ‌بیدی، با سخن استرابو مخالف است؛ از نظر او، سستی نظر استرابو از آنجا روشن می‌گردد که پیش از کوروش بزرگ، پدربزرگش نیز به همین نام خوانده می‌شد.[۳۳] باستانی پاریزی هم، هم‌نظر با باغ بیدی نوشته است که قسمت دوم روایت استرابون مشکوک است زیرا قاعدتاً باید نام رود کر از کوروش گرفته شده باشد، نه بالعکس.[۳۴]

تبار

هخامنش
نیای بزرگ
چیش‌پیش
شاه انشان و پارس
آریارمنه
شاه پارس
کوروش یکم
شاه انشان
آرشامه
شاه پارس
کمبوجیه یکم
شاه انشان
ویشتاسپ
شاهزاده
کوروش بزرگ
شاه ایران
داریوش بزرگ
شاه ایران
کمبوجیه دوم
شاه ایران
بردیا
شاهزاده
آرتیستون
شاهدخت
رکسانا
شاهدخت
آتوسا
شاهدخت
پارمیدا
شاهدخت
تندیس یادواره کوروش بزرگ در پارک المپیک شهر سیدنی، استرالیا

نیای کوروش برای چندین نسل بر قبایل پارس حکمرانی می‌کرده‌اند که از حکاکی‌ها و گزارش‌های تاریخ معاصر کوروش هویدا است. در سنگ‌نبشتهٔ کوروش در پاسارگاد آمده است: «من کوروش شاه هستم، شاه هخامنشی»، «کوروش، شاه بزرگ، شاه هخامنشی» یا «کوروش، شاه بزرگ، پسر کمبوجیه، شاه هخامنشی». در حکاکی‌های شهر بابل از اور این‌گونه شروع می‌کند: «کوروش، شاه تمام جهان، شاه سرزمین انشان، پسر کمبوجیه، شاه سرزمین انشان»[۳۵] و در استوانهٔ کوروش، کوروش خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ شهر انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان نواده چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، از خانواده‌ای که همیشه پادشاه بوده است» معرفی کرده است.[۳۶][۳۷]

در منابع کلاسیک یونانی (هرودوت، کسنوفون، دیودوروس)، کوروش فرزند کمبوجیه اول و ماندانا است. بدین ترتیب فرزندشان (کوروش) نوه ایشتوویگو، شاه ماد، است. تاریخ‌دان‌هایی چون کامرون، پیانکوف و وایس‌باخ این گزارش را صحیح و قابل اعتماد می‌دانند. اما والتر هینتس این گزارش را مشکوک می‌داند و می‌گوید که کوروش زمانی که به پانزده سالگی رسید، ایشتوویگو هنوز به تاج و تخت ماد دست نیافته بود. بدین ترتیب می‌توان ادعا کرد که کوروش نمی‌توانسته نواده ایشتوویگو باشد.[۳۸] بریان می‌گوید که پیوند خانوادگی کوروش و ایشتوویگو محل تردید است. چون این ادعا می‌تواند توجیه ایدئولوژیکی هلنی از قدرت کوروش در ماد و حتی در لیدیا باشد. این بن‌مایه‌ای است که آن را نزد هرودوت بازمی‌یابیم، وقتی که می‌کوشد نخستین تماس کوروش و احمس و سپس علل فتح مصر به دست کمبوجیه را توجیه کند؛ که در بیشتر موارد توجیهات دودمانی‌ای مطرح است که پس از وقوع رویدادها ابداع شده است.[۳۹] برخی دیگر اعتقاد دارند رواج این روایت ریشه‌های سیاسی داشته است و هدفش این بوده که از بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی، مردی نیمه‌مادی بسازد تا مادها را با فرمانروایی پارس‌ها آشتی دهد و اصولاً رابطه‌ای بین ماندانا دختر آستیاگ و کوروش قائل نیستند و آن را افسانه می‌دانند.[۴۰][۴۱] از نظر اشمیت هم، داستان ازدواج ماندانا و کمبوجیه اول و به دنبال آن، تولد کوروش، که توسط هرودوت روایت شده، هیچ هدفی جز انعقاد ارتباط خانوادگی بین کوروش و آستیاگ نداشته است. او معتقد است که ازدواج این دو نفر، از نظر تاریخی، مشکوک است.[۴۲]

خانواده

سیسرون به استناد دینون، گزارش می‌دهد که کوروش در چهل سالگی شاه شد و ۳۰ سال سلطنت کرد. از آنجا که مرگ او در ۵۳۰ قبل از میلاد مسیح روی داد، در حدود سال ۶۰۰ پیش از میلاد به دنیا آمده و در ۵۵۹ پیش از میلاد جانشین پدرش به عنوان شاه پارس شده است. هرودوت می‌گوید که کوروش با کاساندان، شاهزادهٔ هخامنشی ازدواج کرد و ۲ پسر به‌نام‌های کمبوجیهٔ دوم و بردیا داشت و صاحب سه دختر بود که ۲ تن آن‌ها آتوسا، آرتیستونه نام داشتند و سومی احتمالاً رکسانا بود.[۴۳]

کودکی و نوجوانی

نگاره ایشتوویگو، پادشاه ماد، در حال فرمان دادن و گسیل داشتن هارپاگ برای کشتن کوروش خردسال

دربارهٔ کودکی و جوانی کوروش و سال‌های اولیهٔ زندگی او روایات متعددی وجود می‌دارد؛ اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آن‌ها دربارهٔ ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه است. هرودوت در مورد دستیابی کوروش به قدرت، چهار داستان نقل می‌کند.[۴۴] ولی فقط یکی از آن‌ها را معتبر می‌داند که این داستان هم از نظر داندامایف دارای عنصرهای فولکلور است.[۴۵] طبق نظر کسنوفون از قرن پنجم تا چهارم پیش از میلاد مسیح یک سلسله داستان‌های متفاوت دربارهٔ کوروش نقل می‌شده است.[۴۶]

بنا به گفتهٔ هرودوت، آستیاگ (پدربزرگ کوروش) شبی در خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که کشور ماد و تمام آسیا را غرق کرد. مغها خواب وی را چنین تعبیر کردند که فرزند دخترش روزی بر تمام آسیا چیره خواهد شد. از این روی، وی دخترش ماندانا را به یکی از بزرگان پارس به زناشویی داد. پس از تولد نوه‌اش، وی خواب دیگری دید که تاکی از بدن ماندانا روییده و تمام آسیا را فراگرفته است پس او فرزند دخترش را به یکی از بستگانش به نام هارپاگ سپرد و دستور داد که کودک را نابود کند. هارپاگ، کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد. چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سِپاکو از موضوع باخبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و به جای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده به دنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. چوپان نظر همسرش را پذیرفت و جسد مردهٔ فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. هارپاگ هم جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبرهٔ شاهی دفن کرد.[۴۷]

نقاشی دوران کودکی کوروش اثر سباستیانو ریچی

سال‌ها بعد هنگامی که کوروش ده ساله شده بود و با کودکان بازی می‌کرد، آن کودکان وی را به عنوان پادشاه برگزیدند. وی در میان بازی، دستور داد یکی از کودکان را تنبیه کنند. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد آستیاگ شکایت کرد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزند درباریان را چوب زده است. کوروش را نزد آستیاگ فرستادند تا تنبیه شود. شاه با مشاهدهٔ کوروش و شباهت وی با افراد خانواده، چنین سوءظن برد که مبادا او کوروش نوهٔ خودش باشد. شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. پس از آن، شاه هارپاگ را احضار کرد و از وی پرسید: «طفل دخترم را که به تو سپرده بودم، چگونه کشتی؟» هارپاگ با دیدن چوپان پاسخ داد که: «پس از آنکه طفل را به خانه بردم، خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و قاتل پسر دخترت هم نباشم.» او گفت حالا که طفل زنده مانده، باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد و از هارپاگ خواست به این میهمانی بیاید و فرزندش را هم همراه بیاورد. پس از آن هارپاگ را به بی رحمانه‌ترین شکل تنبیه کرد، بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت نمود و بدون آنکه وی خبردار شود گوشت بدن فرزند هارپاگ را به عنوان غذا، به خورد پدر داد. مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آن‌ها سؤال کرد که آیا هنوز باید از آن خطر از جانب نواده‌اش بترسد یا خیر؟ آن‌ها پاسخ دادند که رؤیای شاه هم‌اکنون تعبیر شده است برای آنکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی می‌کرد به عنوان شاه انتخاب شد؛ بنابراین دیگر نیاز نیست از وی بترسد. پس از آن آستیاگ آرام گرفت و نواده‌اش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.[۴۸]

تقریباً همهٔ جماعات متمدن از همان دوره‌های اولیه در اشعار و افسانه‌ها، قهرمانانی از قبیل شاهان و بنیان‌گذاران مذاهب و سلسله‌های سلطنتی و به‌طورکلی قهرمانان ملی خود را ستوده‌اند. شباهت بهت‌آور و گاه یکسان بودن این افسانه‌ها در میان اقوام مختلف که اغلب از هم فاصله‌های زیادی دارند، از دیر باز معلوم بوده و در سبک و روال این نوع افسانه‌های ولادت معمولاً شباهت‌هایی به چشم می‌خورد.[۴۹] داستان هرودوت از تولد کوروش، نه‌تنها همانندهایی در داستان‌های تولد شخصیت‌های تاریخی دیگر مانند حکایت کودکی موسی و کودکی سارگن بزرگ (بنیان‌گذار بابل) دارد، بلکه دربارهٔ دودمان‌های شاهی در تاریخ ایران نیز نظیر چنین داستان‌هایی موجود است که داستان کوروش اولین آنهاست. داستان زادن و جوانی اردشیر بابکان نخستین پادشاه دودمان ساسانی نیز همانند داستان کوروش‌است.[۵۰]

در منابع کلاسیک یونانی (هرودوت، گزنفون، دیودوروس)، کوروش فرزند کمبوجیه اول و ماندانا است. بدین ترتیب فرزندشان (کوروش) نوه ایشتوویگو است. تاریخ‌دان‌هایی چون کامرون، پیانکوف و وایس‌باخ این گزارش را صحیح و قابل اعتماد می‌دانند. اما والتر هینتس این گزارش را مشکوک می‌داند و می‌گوید که کوروش زمانی که به پانزده سالگی رسید، ایشتوویگو هنوز به تاج و تخت ماد دست نیافته بود. بدین ترتیب می‌توان ادعا کرد که کوروش نمی‌توانسته نواده ایشتوویگو باشد. هینتس می‌گوید کوروش در سن چهل سالگی به پادشاهی رسید و در نتیجه سی سال فرمانروایی کرد. از آنجا که منابع بابلی نشان داده‌اند که کوروش در سال ۵۳۰ پ. م درگذشت، بنابراین می‌بایستی حدود سال ۶۰۰ پ.م. به دنیا آمده باشد.[۵۱] بریان می‌گوید که پیوند خانوادگی کوروش و ایشتوویگو محل تردید است، چون این ادعا می‌تواند توجیه ایدئولوژیکی هلنی از قدرت کوروش در ماد و حتی در لیدیا باشد. این بن‌مایه‌ای است که آن را می‌توان نزد هرودوت بازیافت، وقتی که می‌کوشد نخستین تماس کوروش و احمس و سپس علل فتح مصر به دست کمبوجیه را توجیه کند. در بیشتر موارد، توجیهات دودمانی‌ای مطرح است که پس از وقوع رویدادها ابداع شده است.[۵۲] فرای می‌گوید که تولد کوروش با افسانه‌های دینی هندواروپایی درآمیخته است.[۵۳]

گاه‌شمار دوران پادشاهی

رویدادهای مهم پادشاهی کوروش بزرگ
۵۵۸ پیش از میلاد آغاز پادشاهی کوروش در انشان (فارس) و خوزستان. انتقال پایتخت هخامنشیان به شوش.[۵۴]
۵۵۰ پیش از میلاد شکست ایشتوویگو شاه ماد از کوروش و پیرو آن فتح هگمتانه. اتحاد ماد و پارس.[۵۴]
۵۴۹ تا ۵۴۸ پیش از میلاد تسخیر سرزمین‌های پارت، جرجان و احتمالاً ارمنستان توسط کوروش.[۵۴]
۵۴۶ پیش از میلاد فتح سارد پایتخت لیدی توسط کوروش و شکست کرزوس پادشاه لیدی.[۵۴]
۵۳۹ پیش از میلاد فتح بابل ثروتمندترین شهر غرب آسیا توسط کوروش. سقوطی که با مقاومت کم سپاه بابل در کرانه ساحلی رود دجله به وقوع پیوست[۵۴]

کوروش به یهودیان آواره اجازه داد تا به اورشلیم بازگردند و در آنجا آزادانه برای خود کنیسه بسازند.[۵۴]

۵۲۹ پیش از میلاد کوروش به قبایل سکاها در شمال شرق ایران حمله کرد و در جنگ با ماساگت‌ها کشته شد. (روایت هرودوت) وی را در پاسارگاد دفن کردند. پس از او کمبوجیه دوم فرزند کوروش به تاج و تخت رسید.[۵۴]

جنگ با مادها

قدرت‌های سیاسی خاورمیانه پیش از خیزش پارس‌ها

اسناد موجود از منابع میخی میانرودان حکایت از آن دارند که کوروش پس از به تخت‌نشینی در پارس، با بابل روابط سیاسی برقرار کرد تا از جانب غرب، خیالش آسوده باشد و احتمالاً هم‌زمان توجه خود را به شرق و شمال ایران نیز معطوف کرده‌بود. کوروش برای رهایی از یوغ مادها لشکرکشی خود را با حمله به دژ مادی پاسارگاد آغاز کرد و به گفتهٔ هرودوت، تنها سه طایفه از شش طایفهٔ ساکن پارس، به شورش او پیوستند اما از قرار معلوم، وی تعدادی از نجبای مادی را به‌طرف خود کشید.[۵۵] در این شورش، نبرد سختی درگرفت، نیکولاس دمشقی گزارش می‌دهد که در ابتدا اوضاع جنگ اصلاً به سود سپاه کوروش نبوده و پارس‌ها از برابر مادها که ار نظر تعداد سپاهیان، وضع بهتری داشتند گریخته بودند. زنان پارسی با دیدن مردانی که در حال فرار بودند بر آنان بانگ زدند که «آیا می‌خواهید دوباره به همان جایی بروید که از آن‌جا به‌دنیا آمده‌اید؟» این رفتار زن‌ها باعث شد مردان با سرسختی بیش‌تری بجنگند و فائق آیند.[۵۶]

کوروش احتمالاً توانسته است ظرف دو سال بعدی، کلیهٔ نیروهای مادی را از پارس بیرون کند. به گفتهٔ هرودوت، هنگامی که آستیاگ شنید که کوروش برای جنگ آماده می‌شود، قاصدی را نزد وی فرستاد و او را به دربار احضار نمود. کوروش پاسخ داد خیلی زودتر از آنچه انتظار می‌رود در آنجا حاضر خواهم شد. این عدم اطاعت کوروش از آستیاگ نشان یک طغیان بود.[۵۷] آستیاگ در سال ۵۵۰ پیش از میلاد همهٔ نیروهای کمکی خود را از شمال و شرق ایران برای لشکرکشی نهایی فراخواند. رویدادنامهٔ نبونعید گزارش می‌دهد: «آستیاگ سپاه خود را به‌کار گرفت و به‌سوی کوروش، شاه انزان، تاخت تا او را از پای درآورد».[۵۸]

شکست آستیاگ از کوروش (کوروش و هارپاگ در مرکز و آستیاگ در سمت چپ نگاره به‌تصویر کشیده شده‌اند)، نقاشی از قرن ۱۸ میلادی، موزه هنرهای زیبای بوستون.

هارپاگ فرماندهی سپاهیان ماد را برعهده داشت و بنابر روایت هرودوت، هارپاگ که آستیاگ شدیداً او را تنبیه کرده بود، تصمیم گرفت که از شاه انتقام بگیرد. رویدادنامهٔ نبونعید می‌نویسد: «سپاه آستیاگ در میان جنگ سرکشی کرد.»[۵۹] بخشی از سپاهیان مادی به کوروش پیوستند و بقیه، راه فرار پیش گرفتند و آستیاگ برای دفاع از پایتختش هگمتانه، شخصاً فرماندهی باقی‌ماندهٔ سپاهش را برعهده گرفت اما ناچار شد از برابر کوروش به دژ شهر پناه برد و شهر تسلیم کوروش شد.[۶۰] رویدادنامهٔ نبونعید گزارش می‌دهد که «آستیاگ اسیر شد و مادها او را تسلیم کوروش کردند». کوروش با وی رفتاری جوانمردانه داشت و زندگی آخرین شاه ماد را بدو بخشید و او را به هیرکانیا [گرگان امروزی] تبعید کرد و خود کوروش «زر و سیم و همهٔ گنجینه را از هگمتانه برداشت و به انزان برد». او پس از پیروزی سال ۵۵۰ پیش از میلاد بر مادها، به بخش بزرگی از ایران دست یافت اما به حریم خاندان‌های حاکم تعدی نکرد بلکه صرفاً آن‌ها را دست‌نشاندهٔ پارس کرد. وی سپس به سمت غرب آمد و در آوریل ۴۷۰ پیش از میلاد به منطقهٔ میان‌رودان وارد شد تا سرزمین‌هایی که مادها در جنگ با آشورها از آن خود کرده بودند را مطیع خود کند. «او بر شاه آن‌جا پیروز شد، گنجینه‌اش را از آن خود کرد و نیروهای خود را بر آن‌جا گمارد».[۶۱]

کوروش پس از تسخیر ماد، رسماً خود را فرمانروای ماد خواند و لقب شاهان ماد را به خود اختصاص داد، اما در عمل سرزمین ماد توسط یک فرماندار پارسی اداره می‌شد. پارس‌ها سیستم ادارهٔ کشور را از مادها به عاریت گرفتند که خود آن‌ها نیز بسیاری از شیوه‌های آن را از آسوری‌ها به عاریت گرفته بودند. درون حیطه و قلمرو امپراتوری هخامنشی، سرزمین ماد، دقیقاً پس از خود پارس رتبهٔ دوم را داشت؛ بنابراین یونانیان، یهودیان، مصری‌ها و سایر مردمان دنیای قدیم، سقوط ماد را در حقیقت جانشینی کوروش به جای آستیاگ می‌دانستند و پارسی‌ها را مادی می‌دانستند و تاریخ پارس را توالی و دنباله تاریخ ماد تلقی می‌کردند. هر چند هرودوت در بخش‌های پژوهشی کارهایش، با کمال دقت بین آداب و رسوم مادها و پارس‌ها تفاوت قائل می‌شود، ولی در فصولی که به افسانه‌ها و داستان‌ها می‌پردازد، شیوه‌های این دو را با یکدیگر مخلوط می‌کند و درهم می‌آمیزد. تئوگنیس و سیمونیدس و سایر شاعران یونانی نیز پارسی‌ها را اهل ماد خواندند. منابع مصری و نیز سایر منابع نیز پارسی‌ها را مادی خوانده‌اند.[۶۲] به گفته بیکرمن، بعد از فتح ماد به دست پارس‌ها، هر جایی که خارجی‌ها (یعنی هرودوت) سخن از مادها آورده، منظورش همان پارس‌ها بوده است. در کتاب دانیال (۸:۳) قوچ دو شاخ نمادی از ماد و پارس است.[۶۳]

فروپاشی فرمانروایی لیدیه

موقعیت لیدیه و مرز آن با ماد

پس از فتح همدان توسط کوروش و اسیر شدن آستیاگ، شوهرخواهر کرزوس شاه لیدیه، وی بسیار نگران بود که رقیب تازه‌ای پیدا کند و کوروش به سرزمین‌های به ارث رسیده از ماد قناعت نکند و آهنگ گرفتن سراسر آسیای صغیر را داشته باشد. از این‌روی تصمیم گرفت که نگذارد رقیب تازه‌نفس قوی گردد و برای اطمینان خاطر، از چند پیشگوی مشهور یک سؤال آزمایشی را پرسید که پاسخش را تنها خود می‌دانست و درصورتی که غیبگوها پاسخ صحیحی دادند، نتیجهٔ جنگ را از آن‌ها بپرسد. از میان پیشگوها، فقط پیشگوی معبد دلفی به نخستین پرسش وی پاسخ صحیحی داد و کرزوس معبد مذکور را غرق در گنجینه‌ای از زر کرد و با اطمینان کامل از درستی بی چون و چرای پیشگویی معبد دلفی، پرسید که آیا می‌تواند وارد جنگ با کوروش شود؟ پاسخ مشهود پیشگو این بود: «در جنگ بین کرزوس و کوروش، فرمانروایی بزرگی فرو خواهد پاشید». اینکه منظور از «فرمانروایی بزرگ» خود لیدیه بود، از ذهن وی نگذشت و از این پاسخ خشنود شد و سرگرم تجهیز خود برای لشکرکشی علیهٔ کوروش شد. وی فرستادگانی به مصر و بابل فرستاد و از آن‌ها خواست علیهٔ کوروش با وی متحد شوند و هردوی آن‌ها که از بزرگ شدن دولت هخامنشی نگران بودند، این اتحاد را پذیرفتند و وعده کردند که در سال آینده به او کمک کنند.[۶۴] در این هنگام، یکی از فرستادگان کرزوس به وی خیانت کرده و نزد کوروش آمد و بدو اطلاع داد که کرزوس در حال تدارک نیرو برای جنگ با توست. کوروش فوراً مقدمات جنگ را آماده کرد و تشخیص داد که نباید به دشمن فرصت دهد و او باید حمله را آغاز کند.[۶۵]

در بهار سال ۵۴۵ پیش از میلاد کرزوس با سپاه خود راه شرق را در پیش گرفت و از رود هالیس (قزل‌ایرماق) گذشت و کاپادوکیه را تسخیر کرد. در این فاصله ماه اکتبر فرا رسید و کوروش از ماد و از راه ارمنستان خود را به منطقهٔ پتریا رساند و نبرد سختی بین طرفین درگرفت که بی‌نتیجه پایان یافت. روز بعد کرزوس چون دید تعداد نیروهایش از نیروهای کوروش کمتر است، ترجیح داد که به‌طرف پایتختش سارد عقب نشیند، زیرا تصور می‌کرد که زمستان در پیش است و کوروش به‌واسطهٔ سختی زمان و اینکه از مرکز ایران دور است و دولت بابل را در پشت سرش دارد، هرگز به سارد حمله نمی‌کند و او می‌تواند در بهار سال آینده با رسیدن نیروهای متحدش، سپاهی به‌مراتب بهتر را تشکیل دهد. کوروش آن‌قدر صبر کرد تا مطمئن شد که سربازهای اجیرشدهٔ یونانی از اقامتگاه‌های زمستانی خود مرخص شده‌اند. سپس با دولت بابل وارد مذاکره شد و پیمان صلح با نبونعید منعقد کرد. به این ترتیب از جانب پشت سر مطمئن شد و به ناگهان و با وجود فصل سرما در نوامبر ۵۴۵ پیش از میلاد به سوی سارد لشکر کشید. کرزوس با شنیدن این خبر شگفت‌زده شد زیرا گمان نمی‌کرد حریفش در زمستان وارد جنگ شود. متحدان وی دور بودند و زودتر از بهار متصور نبود که کمکی به وی برسد، سپاهیان اجیرشده را هم مرخص کرده بود و چاره‌ای جز استفاده از سواره‌نظام نداشت.[۶۶] سواره‌نظام لیدیه یکی از سواره‌نظام‌های ممتاز بود و برای این منظور، کرزوس سپاهش را در طرف شرقی سارد در دشتی به نام هرموس آراست زیرا این دشت وسیع برای عملیات سواره‌نظام مناسب بود. کوروش برای فلج کردن سواره‌نظام لیدیه، تاکتیک هوشمندانه‌ای را بکار بست، چون اسب از بو و هیکل شتر رَم می‌کند، وی در جلوی صف لشگرش قطاری از شتر را آراست. اسب‌های لیدیه‌ای‌ها از بوی شتر رَم کردند و آشفتگی زیادی در صفوف سپاه ایجاد کردند و سواران نیز ناگزیر پایین آمدند و پیاده جنگیدند. سرانجام ایرانیان پیروز شدند و لیدیه‌ای‌ها به درون دژ عقب نشستند. کوروش بی‌درنگ دستور حمله به دژ را داد زیرا باستان‌شناسان در سارد تعداد زیادی نوک نیزهٔ پارسی یافته‌اند. حمله با شکست روبه‌رو شد و ایرانیان مجبور شدند خود را برای محاصره‌ای آماده کنند که در فصل زمستان بسیار دشوار بود زیرا شهر سارد از نظر آذوقه مشکلی نداشت و به راحتی تسلیم نمی‌شد.[۶۷][۶۸]

«کرزوس بر خرمن آتش»، نگاره‌ای بر گلدان در حدود سال ۵۰۰ پیش از میلاد، کشف در ایتالیا، نگهداری در موزهٔ لوور

دو هفته از محاصره بی‌نتیجه سپری شد. آن‌گاه کوروش در میان سپاهیان اعلام کرد که به نخستین کسی که از بارو بالا برود، پاداش بزرگی خواهد داد. در این میان یکی از ایرانیان ساحل‌نشین دریای مازندران متوجه شد که قسمت جنوبی دژ که پشت به کوهستان بود، بی‌نگهبان است. علاوه بر این او دیده بود که چگونه یک سپاهی لیدیه‌ای از این سوی شیب به بالا خزیده است تا کلاه‌خودش را که از سرش افتاده بود بردارد. اینک این ایرانی شهامت به خرج داده بود تا از دیوار جنوبی بالا رود و به دنبالش دیگران نیز از این اقدام سرمشق گرفتند و به دنبالش از دیوار بالا رفتند و به این ترتیب دژ سارد در نوامبر ۵۴۵ پیش از میلاد تسخیر شد.[۶۹]

به نوشتهٔ هرودوت و برخی مورخان دیگر، کوروش پس از تسخیر سارد دستور داد تا کرزوس و ۱۴ نفر دیگر از بزرگان لیدی را دستگیر کرده و بسوزانند اما بر اثر استغاثه کرزوس، باران جاری شد و آتش را خاموش کرد و کوروش هم که تحت تأثیر سخنان او قرار گرفته بود وی را بخشید. اما بعضی محققان جدید معتقدند با توجه به اعتقادات مذهبی پارسیان باستان در مورد قداست آتش، احتمالاً اصل قضیه به این صورت بوده که کرزوس برای مرگ شرافتمندانه تصمیم به خودسوزی گرفته ولی کوروش به‌موقع از خودکشی کرزوس جلوگیری کرده است.[۷۰][۷۱] به گفته شاپور شهبازی این غیرمحتمل است که کوروش کرزوس را بر روی توده هیزم گذاشته باشد، چرا که در سنت پارسی‌ها (به جز موردی که فرد شورشی باشد)، به خاطر آلوده کردن آتش، به صراحت ممنوع شده است.[۷۲] کوروش به هنگام ترک سارد در پایان نوامبر سال ۵۴۵ پیش از میلاد، کرزوس را با خود به هگمتانه به تبعید برد و پنج سال پس از سقوط سارد، سراسر آسیای صغیر ضمیمهٔ شاهنشاهی هخامنشی شد.

تسخیر شرق ایران و غرب آسیای میانه و ایلام

درفش هخامنشیان در دورهٔ کوروش[۷۳]

توالی تاریخی جنگ‌های کوروش، پس از فتح آسیای صغیر مبهم باقی مانده است. کوروش مسئولیت فتح شهرهای آئونیان را در ساحل دریای اژه و بقیهٔ آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و به اکباتان برگشت تا مقدمات تسخیر بابل، باختر، سرزمین سکاها و بالأخره مصر را فراهم نماید.[۷۴][۷۵] اینکه چرا کوروش منتظر پایان کارها در آسیای کوچک نشده و با شتاب به درون ایران بازگشته، می‌تواند ناشی از این باشد که نبرد کوروش با کرزوس بی‌موقع بود و حمله از طرف پادشاه لیدیه صورت گرفت زیرا پس از انقراض دولت ماد، اوضاع ثابتی بر ایران حاکم نبوده و او می‌بایست به امور شرقی رسیدگی می‌کرد. مورخان یونانی دربارهٔ جنگ‌های کوروش در قسمت‌های شرقی ایران سکوت کرده‌اند و به جز هرودوت که آن هم به‌طور مختصر به این جنگ‌ها اشاره می‌کند، دیگران مطلبی ننوشته‌اند. داریوش نام ساتراپ‌های تحت فرمان امپراتوری هخامنشی را در سنگ‌نبشته‌های بیستون، تخت جمشید و نقش رستم ذکر می‌کند که نام سرزمین‌های شرقی ایران نیز در میان آنان است.[۷۶] در بند ششم سنگ‌نبشتهٔ داریوش در بیستون، وی به نام بیست و دو سرزمین اشاره می‌کند که امپراتوری او را تشکیل می‌دهند و چون در زمان نوشتن این سنگ‌نبشته، فقط سه سال از فرمانروایی داریوش می‌گذشت و این مدت هم صرف فرونشاندن شورش‌ها شده بود، می‌بایست این سرزمین‌ها در دوره‌های قبل به امپراتوری هخامنشی افزوده شده باشند؛ دوران پادشاهی کمبوجیه کوتاه بود و او تنها توانسته بود مصر را فتح کند. پس بی‌گمان این سرزمین‌ها را که در سنگ‌نبشتهٔ بیستون از آن‌ها به‌عنوان بخشی از پادشاهی هخامنشی نام برده شده، باید کمابیش همان سرزمین‌هایی بدانیم که به‌دست کوروش به امپراتوری هخامنشی افزوده شده بودند.[۷۷] این ایالات شامل «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باکتریا»، «سغد»، «گندار»، «ثه‌تَگوش» و «اَرَخواتیش» است.[۷۸]

پارس‌ها پارت، هیرکانی و احتمالاً ارمنستان که همگی جزئی از قلمرو سابق پادشاهی ماد در ۵۴۹–۵۴۸ پیش از میلاد بودند را تصرف کردند. به گفتهٔ کسنوفون، هیرکانی داوطلبانه حاکمیت کوروش بر خود را پذیرفت. همان‌طور که در مورد ایلام والتر هینتس و ران زادوک با هم اختلاف نظر دارند که ایلام توسط پارس‌ها بعد از سقوط بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد گرفته شد. با این وجود براساس یکی از متون پیشگویی بابلی، «شاه ایلام حمله خواهد کرد و از تخت پادشاهی بیرون خواهد کرد»، پادشاه بابل کسی که «خاندان هارران را تأسیس کرد». این شاه ایلام به عنوان کوروش دوم و شاه بابل به عنوان نبونعید شناخته شده است. ایلام باید قبل از حمله کوروش به بابل فتح شده باشد.[۷۹]

شهر مهاجرنشین مستحکم شدهٔ «سایرس‌چتا» (یعنی شهر کوروش) یا همان سایروپولیس در سغد، گواهی فعالیت کوروش در آن ناحیه است. پلینیوس گزارش می‌دهد که کوروش، شهر کپیسا در شمال افغانستان را ویران کرد و آریان حملهٔ او به سرزمین‌های هند (ظاهراً گندهارا) و فرمانبرداری مردم آریاسپائی در امتداد مرز جنوبی درانگیانا را گزارش داد. به استناد گزارش هرودوت و بروسوس حملهٔ او به سرزمین‌های آسیای میانه بعد از شکست دادن لیدیه در ۵۴۷ پیش از میلاد و پس از فتح بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد رخ داده است.[۸۰]

فتح بابل

گستره شاهنشاهی هخامنشی در دوران کوروش بزرگ

در بابل ده‌ها هزار نفر از جوامع خارجی وجود داشتند و در میان آن‌ها تعداد زیادی یهودی نیز وجود داشت که به اجبار و فشار شاه کلدانی از کشورهای خودشان رانده شده بودند. این مردمان هرگز امید به بازگشت به میهن خود را از دست نداده بودند. اینها همگی آماده بودند تا به دشمن نبونعید کمک کنند و بدین ترتیب پارسیان را ناجی خود تلقی می‌کردند. کشمکش‌های اجتماعی از یک سو، نارضایتی کشاورزان، صنعتگران، اشراف و نجبا (کارمندان، کاهنان، بازرگانان و غیره) از سوی دیگر باعث شده بود که زیربنای اجتماع ویران شود.[۸۱] شاه بابل که ده سال از پایتخت دور بود و در تیما سکونت داشت، تجارت پُرسود کندر را به انحصار خویش درآورده بود و خدای سین را به مردوک ترجیح می‌داد که این امر موجب خشم و نارضایتی کاهنان را فراهم آورده بود.[۸۲] کشاورزان و صنعتگران که قسمت عمدهٔ جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند، نسبت به فعالیت‌های نبونعید در زمینهٔ آماده شدن برای جنگ، بی‌تفاوت بودند و میل داشتند فرمانروایان قدیمی را، بی‌دردسر و زحمت با فرمانروایان جدید تعویض نمایند، ارتش بابل بر اثر جنگ‌های متعدد در عربستان خسته و فرسوده شده بود و مشکل می‌توان انتظار داشت که چنین ارتشی توانایی آن را داشته باشد تا با سپاهیان دشمن که هم از نظر تعداد و هم از نظر تجهیزات برتر بودند، بجنگد و در برابر آن‌ها بایستد. بدین ترتیب بابل فاقد توانایی و قدرت لازم برای مقابلهٔ مؤثر در برابر سپاهیان کوروش بود. هنگامی که کوروش به بین‌النهرین حمله‌ور شد، کاهنان او را نمایندهٔ خدای مردوک دانسته، به وی خوش‌آمد گفتند و پیامبران یهودی اعلام داشتند که وی نجات‌دهندهٔ قوم آنان است و سایر طبقات خارجی نیز وی را به عنوان آزادکنندهٔ خود دانستند.[۸۳]

بابل از استحکامات طبیعی برخوردار بود؛ چنان‌که در غرب رود فرات، در شرق رود دجله و در جنوب خلیج فارس آن را احاطه می‌کردند و برای محصور بودن بابل در شمال، نبوکدنصر دوم، فاتح اورشلیم، از سر احتیاط یک دیوار مادی ساخته بود که می‌توان آن را نمونهٔ بابلی دیوار چین دانست. این دیوار در نقطه‌ای که فاصلهٔ بین دجله و فرات به حداقل می‌رسد، بنا شد. سازندهٔ دیوار، نبوکدنصر، می‌نویسد: «برای اینکه فشار آب آسیبی به دیوار نزند، رویهٔ بیرونی آن را با آجر و ملات قیر استحکام بخشیده‌ام». کسنوفون که در سال ۴۰۱ پیش از میلاد این بنا را دیده‌بود، ضخامت آن را ۲۰ پا و بلندی‌اش را ۱۰۰ پا تخمین می‌زند.[۸۴]

کوروش با سپاه خود از میان گوتیوم به‌طرف جنوب حرکت کرد و از رود سیروان گذشت و در آغاز سال ۵۳۹ پیش از میلاد به شهر اُوپیس، دژ شرقی دیوار مادی رسید و اُوپیس محاصره و به آتش کشیده شد. ایرانیان از سر دوراندیشی، از کرکوک، قیر و قطران همراه خود آورده بودند. در نبردهایی خونین، اُپیس به تصرف درآمد و سپاه نبونعید شکست خورد. در روز دهم اکتبر شهر سیپار نیز سقوط کرد و دژ غربی دیوار مادی نیز بدون درگیری تسلیم سپاه کوروش شد.[۸۵] بدین ترتیب کوروش در جنوب دیوار مادی با گذشتن از دجله، همهٔ استحکامات دفاعی نبوکدنصر را دُور زد و دو روز بعد، دوازدهم اکتبر، هم‌زمان با جشن سال نوی تقویم بابلی، گئوبروه با سپاه خود وارد بابل شد و بدون جنگ و تلفات، شهر را تصرف کرد و مطابق با دستور کوروش، بلافاصله نظم سختگیرانه‌ای در بابل وضع شد. «سپرهای نیروهای گوتیوم، دروازه‌های اسانگیلا را احاطه کردند. هیچ عبادتی دچار وقفه نشد. نه در اسانگیلا و نه در دیگر معابد هیچ مراسمی از قلم نیفتاد.»[۸۶]

از خلال گزارش‌ها چنین استنباط می‌شود که کوروش می‌خواسته به هر نحوی که شده دل کاهنان را به‌دست‌آورد، تا به کمک آن‌ها مردم را به‌سوی خود جلب کند. از الواح برجای‌مانده به خط میخی که بی‌درنگ، از صبح روز بعد به‌نام کوروش تاریخ خورده‌اند، چنین برمی‌آید که تغییر حکومت بدون دردسر انجام پذیرفته است. این اسناد بابلی گواه ادامهٔ بی‌دردسر زندگی روزمره در پایتخت تسخیر شده هستند.[۸۷]

پس از فتح بابل

نقاشی یهودیان در نزد کوروش بزرگ، اثر ژان فوکه در سال ۱۴۷۰ میلادی. کوروش نزد یهودیان جایگاه قهرمانانه و ویژه‌ای دارد.

هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد و همچون یک رهایی‌بخش مورد استقبال قرار گرفت. رویدادنامهٔ نبونعید در این‌باره گزارش می‌دهد: «شاخه‌های نی پیش پای او گسترانده شد. شهر غرق صلح و آرامش بود. کوروش برای سراسر سرزمین‌های بابل صلح را بشارت داده بود.»[۸۸]

برترین قدرت اجرایی در بابل متعلق به ساتراپ پارسی است. اولین حکمران شهر بابل، فرماندهٔ کوروش، اوگبارو بود که بر کل میانرودان تسلط داشت. مرگ اوگبارو ۳ هفته بعد از فتح بابل اتفاق افتاد. در ۵۳۸ پیش از میلاد کوروش، پسرش کمبوجیه را به عنوان شاه بابل منصوب کرد تا بر سایر امپراتوری تسلط داشته باشد. مدت حکمرانی کمبوجیه، در حقیقت محدودتر از آن بود که به نظر می‌رسد: او تنها شاه بابل و بخش شمالی (کشور بابل) بود درحالی که مرکز و جنوب بابل در دستان کوروش و نمایندگانش بود. علاوه بر این کمبوجیه بیش از ۹ ماه حکمرانی نکرد. در ۵۳۷ پیش از میلاد، به دلایلی نامشخص، کوروش او را از سمتش عزل کرد.[۸۹]

کوروش حکمرانی بابل را به بابلی زاده، «نبوئَه بولیت» داد. او کسی بود که قبل از پیروزی پارس‌ها بر بابل، منصبی در حکومت نبونعید داشت. در ۵۳۵، کوروش استان مجزایی شامل میانرودان و نواحی غرب فرات (فنیقیه، سوریه، فلسطین) تشکیل داد و گوبارو را ساتراپ پارسی آنجا گماشت. گوبارو حداقل تا ۵۲۵ در آنجا حکمران بود.[۹۰]

تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد تعادل بین قدرت‌های درگیر در آسیای غربی شد و به‌دنبال آن سلطهٔ بیشتر ایرانیان را بر شهرهای سوریه و فلسطین و نیز سواحل فنیقیه در پی داشت که پیش از این در حوزهٔ قدرت بابل قرار داشت.[۹۱] اقدام تعیین‌کنندهٔ کوروش که سبب خشنودی کاهنان شد این بود که همهٔ بت‌هایی را که نبونعید به‌زور به بابل آورده بود را به جاهای خود بازگرداند.[۹۲] پیامد دیگر تصرف بابل، بازگشت یهودیان تبعیدی در بابل، به میهن خود بود.[۹۳] در سال ۵۳۸ پیش از میلاد، کوروش اجازهٔ بازگشت این یهودیان به فلسطین را داد و شخصی به‌نام «شش بازار» که رهبر یهودیان در اسارت بود را به‌عنوان فرماندار منطقهٔ یهودیه منصوب کرد.[۹۴] همچنین دستور داد که معبد اورشلیم را بازسازی کنند: «در خصوص خانهٔ خدا در اورشلیم: معبد باید ساخته شود، به طول ۶۰ ارش و به بلندی ۶۰ آرش، با سه لایه از سنگ‌های مکعب و بر روی آن لایه‌ای از دیرک. مخارج را خزانهٔ دربار سوریه پرداخت می‌کند. همچنین باید اشیای زرین و سیمین خانهٔ خدا را که نبوکدنصر از معبد اورشلیم برداشته و به بابل برده است، بازگردانده شود».[۹۵] و میثرَداته [مهرداد]، خزانه‌دار مادی کوروش در بابل، از سوی کوروش فرمان یافت تا ظروف و اشیای زرین و سیمین را که نبوکدنصر در سال ۵۸۷ پیش از میلاد از اورشلیم ربوده بود، تحویل دهد. تعداد این قطعات به بیش از پنج هزار عدد می‌رسیده است.[۹۶] احتمالاً انگیزهٔ کوروش از اسکان دوبارهٔ یهودیان در سرزمین اسرائیل، ایجاد یک ساتراپی (ایالت) حائل بین ایران و مصر بود اما نتیجهٔ آن، تجدید اسکان و نوسازی در اسرائیل شد.[۹۷] مدارک باستان‌شناختی بسیاری در دست‌است که نشان می‌دهد پس از بازسازی معبد اورشلیم، یک رشته پایگاه‌های مرزی از خلیج ایسوس تا سواحل فلسطین، بازسازی و ایجاد شد و دژهایی بر سر راه مصر در صیدا و اورشلیم و دیگر شهرهای این منطقه ساخته شد تا پایگاه مناسبی برای حمله به مصر باشد.[۹۸]

نبرد با ماساگت‌ها و مرگ

احتمالاً کوروش مقدمات امر را برای تسخیر مصر فراهم کرده بود و اقدامات وی بود که باعث شد در سال‌های بعد، ایرانیان مصر را تسخیر کنند[۹۹] ولی ابتدا تصمیم گرفت مرزهای شمال شرقی امپراتوری‌اش را از تاخت و تاز اقوام چادرنشین ماساگت‌ها در امان بدارد. این تاخت و تازها زیان‌ها و صدمات چشمگیری بر ایرانیان شهرنشینی که آمیخته امپراتوری هخامنشی شده بودند وارد کرده بود.[۱۰۰]

بردن سر کوروش نزد تومیرس، اثر پیتر پل روبنس

هرودوت می‌گوید که کوروش با حیله به یکی از اردوگاه‌های ماساگت حمله‌ور شد و بسیاری ساکنان آنجا را کشت؛ ولی پس از این جریان، قسمت اعظم نیروهای ماساگت تحت فرماندهی ملکه تهم‌رییش، شکست سنگینی بر ایرانیان وارد آوردند و کوروش کشته شد.[۱۰۱] ماساگت‌ها سر بریده کوروش را در کیسه‌ای انداختند و آن کیسه پر از خون شده بود. هرودوت می‌نویسد این نبرد شدیدترین نبردهایی است که «بربر» ها در آن شرکت جسته‌اند.[۱۰۲] البته هردوت می‌گوید که دربارهٔ مرگ کوروش حکایات زیادی وجود دارد و روایتی که من ذکر کردم به حقیقت نزدیک‌تر است. در نتیجه معلوم می‌شود که خود هرودوت هم از صحت این روایت مطمئن نبوده است.[۱۰۳] بنابر گزارش مورخان یونانی، کوروش در جنگ با ماساگتها ۲۰۰ هزار مرد جنگی را از دست داد که اغراق آشکاری است.[۱۰۴][۱۰۵][۱۰۶]

از نگاه داندامایف داستان‌های روایت شده توسط مورخان یونانی بیشتر از آنکه شرح یک رویداد واقعی باشند، رنگ و بوی یک رمان را دارند.[۱۰۷] اگرچه حقیقت دقیق مرگ کوروش را نمی‌دانیم، اما مشخص است که او در پاسارگاد دفن شده است. این حقیقت ممکن است گفته‌های هرودوت را دروغ جلوه دهد اما ممکن است جنازهٔ کوروش از دشمن پس گرفته شده و به پایتخت آورده شده باشد.[۱۰۸] ریچارد فرای می‌گوید احتمالاً داستان هرودوت ساختگی است، اما گرفتن آسیای میانه توسط کوروش صحیح است زیرا دورترین شهری که در سغد وجود دارد، سایرس‌چَتا (سایروپولیس) نام دارد که گستردگی فتوحات شرقی او را ثابت می‌کند.[۱۰۹] کتسیاس می‌گوید که کمبوجیه باگاپاتس – یکی از درباریان – را همراه جسد کوروش به مراسم دفن فرستاده است.[۱۱۰][۱۱۱]

انتقال جسد کوروش، یکی دیگر از نشانه‌های نادرست بودن جنگ کوروش با ماساگت‌هاست؛ زیرا اگر ملکه تهم‌رییش، کوروش را کشته و سر او را بریده باشد، چگونه هخامنشیان توانسته‌اند با سپاهی شکست‌خورده جسد را از آنان پس بگیرند و آن را به درون قسمت‌های داخلی ایران وارد کنند؟[۱۱۲]

در دوازدهم اوت سالِ ۵۳۰ پیش از میلاد، زنی بابلی به نام «بورسیپا» زمینی را در نزدیکی دروازهٔ سنگ‌براق به نام یکی از خویشاوندانش کرد. تاریخ این لوح گلی که به خط میخی اکدی نوشته شده بود، «نهمین سال کورش، شاه کشورها» را نشان می‌داد. در سی و یکم همین سال در پایتخت بابل، مردی بابلی الاغش را فروخت. تاریخ این لوح مربوط به سال آغاز فرمانروایی کمبوجیه، شاه کشورهاست. این دو سند که در ظاهر اهمیت چندانی ندارند، در واقع نشان می‌دهند که مرگ کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت سال ۵۳۰ پیش از میلاد بوده است یا حداقل، خبر مرگ وی و برتخت‌نشینی کمبوجیه در این تاریخ به بابل رسیده است.[۱۱۳] ولی اخیراً سندی از کیش در بابل منتشر شده که مورخ نوزدهم ماه ارخسمنه در سال نهم سلطنتِ کوروش است که برابر با ۴ دسامبر سال ۵۳۰ قبل از میلاد می‌شود. پس اینطور به نظر می‌رسد که جنگ با ماساگت‌ها در اواخر سال ۵۳۰ قبل از میلاد رخ داده باشد.[۱۱۴] بنابر گزارش هرودوت، کمبوجیه به اردوی جنگ علیه ماساگت‌ها پیوست اما پس از چندی، پیش از نبرد قطعی که طی آن کوروش به قتل رسید، به عنوان جانشین تاج و تخت به ایران برگردانده شد.[۱۱۵]

میراث کوروش

در سال ۱۹۷۱ میلادی ایران ۲۵۰۰ اُمین سال سلطنت کوروش را جشن گرفت.[۱۱۶]

کوروش، فقط تنها فاتح و مدیر بزرگ نبود؛ بلکه در ذهن مردم پارسی، او همان جایگاهی داشت که رمولوس و رموس برای رومی‌ها و موسی برای بنی اسرائیل داشت. چگونگی تحویل کوروش نوزاد به چوپان و پرورش او، یادآور رها کردن موسی در نیزار در مصر و به زیر کشیدن پدربزرگ دیکتاتورش، توسط او (موسی) است که در متون افسانه‌ای و اساطیری دیگر هم بازتاب یافته است.[۱۱۷]

هیچ شکی نیست که حماسه کوروش ابتدا در میان پارسی‌ها رشد کرد و اکنون در میان یونانیان درک شده است. احساسات احترام یا ابهت کوروش که در بین پارسیان وجود داشت، به یونانی‌ها منتقل گشت و این اتفاقی نیست که کسنوفون، کوروش را به عنوان فرمانروای آرمانی برگزید. او می‌خواست، برای تدریس پندهای آرمانی خویش، به شنوندگان یونانی‌اش به کوروش متوسل گردد. به‌طور خلاصه، نقش کوروش در طول تاریخ به عنوان مرد بزرگی که بنیان‌گذار امپراتوری بود، باقی ماند.[۱۱۸]

کوروش بدون شک، نه تنها نابغه هدایتگری بود که امپراتور بزرگ را بنیان گذاشت، بلکه بنیان‌گذار فرهنگ و تمدن شهری هخامنشی نیز بود. از آنجا که پارسی‌ها شوونیست (متعصب میهن‌پرست) نبودند، کوروش به سرعت فراگیری از ملت‌های مغلوب را آموخت. او نه تنها مادها را آرام کرد، بلکه آن‌ها را با پارسی‌ها متحد کرد و یک نوع پادشاهی دوجنبه‌ای از مادها و پارس‌ها به وجود آورد. کوروش سنت‌های پادشاهی را از مادی‌ها وام گرفت. آن‌ها کسانی بودند که بر یک امپراتوری حکمرانی می‌کردند، در حالی که پارسی‌ها، فقط متحدشان بودند. یک مادی، احتمالاً به عنوان یک مشاور شاه هخامنشی، به عنوان نوعی رئیس وزیران عمل می‌کرد. بنا بر نقش برجسته متاخرتر در پرسپولیس، پایتخت شاهان هخامنشی از زمان داریوش، یک مادی، مکرراً با پادشاه بزرگ، دیده می‌شود. ایلامیان، ساکنان بومی پارس، همان گونه که می‌توان در این نقش برجسته دید، آموزگاران پارسی‌ها در زمینه‌های بسیاری بودند، برای مثال، لباس ایلامی‌ها بر تن پارسی‌ها و خراجگزاران ایلامی در نقش‌برجسته سنگی پرسپولیس دیده می‌شود.[۱۱۹]

همچنین به نظر می‌رسد که نوآوری جدیدی در حکومت و فرمانروایی، ولی بیش از آن تمایل به وام‌گیری، ترکیب با شایستگی به منظور تطبیق موارد وام گرفته شده با امپراتوری جدید است.[۱۲۰]

شخصیت کوروش

تصویر آرامگاه کوروش بر پشت اسکناس ۵۰ ریالی شاهنشاهی پهلوی، به سال ۱۹۴۴ میلادی

کوروش در نزد بابلیان، برگزیدهٔ مردوک، در نزد یهودیان، مسح شدهٔ خداوند بود و به‌نظر نمی‌رسد که مادها او را سروری بیگانه فرض کرده‌باشند. هرودوت می‌گوید که پارسیان از او چونان یک پدر سخن می‌گفتند، زیرا وی مهربان بود و از آنچه برای ایرانیان نیکو بود، کوتاهی نمی‌کرد؛ در عین حال هرودوت وی را مردی زود خشم می‌داند.[۱۲۱] داندامایف می‌گوید «کوروش محبوبترین شاه پارس و بنیان‌گذار یک امپراتوری جهانی بود».[۱۲۲]«به نظر می‌رسد کوروش به سنت و ادیان سرزمین‌های فتح شده احترام می‌گذاشت. پارسی‌ها او را پدر، روحانیان بابل او را برگزیده مردوک، یهودی‌ها او را مسیح فرستاده شده از جانب یهوه و یونانیان او را فاتحی بزرگ و سیاستمداری باهوش می‌دانستند. کسنوفون در کورش نامه او را حکمرانی آرمانی و ایدئال توصیف می‌کند».[۱۲۳]

والتر هینتس، می‌گوید: «کوروش سه امپراتوری را ساقط کرده بود: ماد، لیدیه و بابل. آیندگان فراموش نکردند که کوروش هیچ‌کدام از سه فرمانروا، نه آستیاگ، نه کرزوس و نه نبونعید را نکشت، بلکه به تبعید آن‌ها بسنده کرد و حتی برای آن‌ها زندگی شاهانه‌ای فراهم آورد. این رفتار در جهان باستان بی‌سابقه بود و تا زمان کوروش هرگز اتفاق نیفتاده بود».[۱۲۴]

پس از آنکه امپراتوری‌های نو بابلی و ماد که آشور را تسخیر و ویران کرده بودند و در قرن ششم پیش از میلاد توسط امپراتوری هخامنشی فتح شدند، کوروش کبیر پادشاه هخامنشی به آشوری‌ها اجازه داد تا معبد باستانی در آشور را که به آن اختصاص داده شده بود، بازسازی کنند.[۱۲۵]

اگر سیمای کیخسرو در شاهنامه فردوسی یا کی‌گشتاسب در در نوشته‌های پهلوی اوستا را بازتابی از شخصیت کوروش بزرگ بدانیم، یا شاید فتح بابل و ظهور او در ۵۳۹ پیش از میلاد را همان ظهور زرتشت پیامبر بگیریم، آنگاه جایگاه او در اندیشهٔ ایرانی‌ها آشکار می‌شود. در واقع، بر پایهٔ گزارش هرودوت (کتاب سوم، ۸۹) می‌دانیم که پارسی‌ها او را «پدر» می‌خواندند؛ زیرا او بود که پارس‌ها را از جایگاه ناشناخته به پایگاهی بلند در جهان رسانید و از اینرو، آنها موجودیت خود در تاریخ و شهرت خویش در جهان را مدیون کوروش هستند. او بود که شهرها و بناهای بسیار ساخت و در آبادی ایران کوشید و سرانجام جان خود را در دفاع از این سرزمین از دست داد. او پارسی‌ها و مادی‌ها و دیگر ایرانی‌های را چنان سازمان داد که به صورت ارتش شکست‌ناپذیری درآمدند و بر کشورها و پایتخت‌های پرشکوه مغربِ آسیا استیلا یافتند و فرمانروایی را از چنگ سامی‌ها درآوردند. نبوغ نظامی او در جنگ با پادشاه لیدی (هم‌پیمان با بابل و اسپارت و مصر در علیه کوروش) و همچنین با بابل پیدا است. او در جنگ با لیدی، موقعیت حساس زمانی و ضرورت حمله فوری را تشخیص داد و سرعتی باورنکردی در زمستان تا پایتخت آن کشور تاخت و به دشمن مجال تقویت نداد. با همین روش در جنگ با دولت بابل با صبر و شکیبایی مسیر دجله را برگرداند و آنگاه به بابل وارد شد.[۱۲۶]

کوروش در شهر بابل، طبق فرمانی که به زبان خود ایشان صادر کرد، صلح و آرامش را در آنجا اعلام کرد و قوم‌های زندانی را رها ساخت. او نه تنها به بافت اجتماعی و فرهنگی سرزمین‌های تسخیر شده آسیبی نرساند، بلکه در جاهایی چون ماد، لیدی، بابل، صیدا و یهودیه، افرادی را از خود آن مردم بر خودشان گماشت. رفتار او با یهودیانی که از اسارت بابلی رهانید و فرمان بازگرداندن ثروت‌های تاراج رفته آنها و دستور بازسازی معبد ازگیلا و ازیدا در بابل و معبد سلیمان در اورشلیم و سیاست او در برابر پیروان مردوک و سین و روحانیان پرستشگاه آپولو در مگنزیا نمونه‌هایی هستند که از آداب‌دانی او، و عاقلانه‌ترین سیاستی بود که در آن روزگار می‌توانست وجود داشته باشد. رفتار او با شکست خوردگان و دشمنان سابق خود همچون آستیاگ، کرزوس و نبونعید و همچنین سوگواری او و دربار پارس برای کشته شدن پسر پادشاه بابل، نمونه‌های دیگری از جوانمردانی و آداب‌دانی او است.[۱۲۷]

مری بویس می‌نویسد که به رغم اینکه در دوره ساسانی، کوروش ظاهراً هنوز در سرودها و آوازهای مردمی ایران به یاد آورده می‌شد، نام او برای سنت رسمی مذهبی ناشناخته ماند.[۱۲۸]

کوروش از دیدگاه یهود

خیابان کوروش در اورشلیم
نقاشی کوروش بزرگ توسط شارل تیکسی، پاریس، ۱۸۵۲. میلادی

یهودیان بابل از جمله کسانی بودند که تحت ستم و اسارت نبوکدنصر دوم (بخت نصر)، پادشاه بابل می‌زیستند. نبوکدنصر در حمله به اورشلیم، بسیاری از یهودیان را کشته، سرزمینشان را ویران کرده و دارایی‌های آنها را به بابل آورده بود (کتاب مقدس، تواریخ ایام ۲، ۳۶: ۱–۲۲). ارمیای نبی جزء روحانیون یهودی بود که امید و پیشگویی‌اش دربارهٔ آزادی قوم یهود در کتاب مقدس (ارمیا، ۱: ۵) منعکس گشته است. چون کوروش ظهور کرد و شهرتش همه جا پیچید، یهودیان به آزادی خویشتند امیدوار گشتند. در کتاب اشعیای نبی (۳۴–۴۰، ۲۶–۲۸، ۴۵: ۱–۷) که احتمالاً در سال‌های ۵۴۷ تا ۵۳۹ پیش از میلاد نگاشته شده، پیشگویی‌ها و ستایش از کوروش دیده می‌شود. در این نوشته‌ها، یهوه کوروش را به عنوان «مسیح خویش» خوانده و او را در پیروزی‌هایش یاری می‌رساند. بخشی از فرمان کوروش دربارهٔ آزادی یهودیان و دستور بازسازی معبد اورشلیم، بازگرداندن جام‌های زرین و سیمین که نبوکدنصر از اورشلیم به غارت برد در کتاب تواریخ ایام (۳۰: ۱۳–۲۲) و کتاب عزرا (۱؛۲: ۶۴–۷۰؛ ۳؛ ۵: ۱۳–۱۷) به روشنی آمده است.[۱۲۹]

کوروش جایگاه ویژه‌ای در تاریخ یهود دارد. در تورات واژه عبری «ماشیاح» به معنای مسیح یا منجی، تنها برای کوروش بزرگ استفاده شده و از او دست‌کم ۲۳ بار، و با احترام زیاد یاد شده است.[۱۳۰] در منابع عهد عتیق، با عنوان «مسیح خداوند» خطاب شده و به او «همهٔ پادشاهی‌های روی زمین» داده شده است. در کتاب عزرا و اشعیای نبی، از وی چنین یاد شده است: «او شبان من است و رضایت خاطر مرا فراهم خواهد کرد.»[۱۳۱] نام او در رسالت اشعیای ثانی، در کتاب عزرا و در انتهای کتاب دوم تواریخ و در کتاب دانیال (۱:۲۱; ۶:۲۹; ۱۰:۱) ذکر شده است. در این پاراگراف‌ها او، هم به عنوان کسی که مقدر شده تا اسرائیل را حفظ نماید و عملیات مشخصی را از طرف خدای اسرائیل (اشعیای ثانی) برای آن به انجام رساند و هم به عنوان شخصی که فرمان و قانونش پایه و اساسی شد برای برگشت به زایون و برپاسازی معبد ویران شدهٔ عزرا، ظاهر شده است. ظاهراً موفقیت‌های کوروش، خصوصاً آماده‌سازی‌ها و اقداماتی که نشان می‌داد جنگ بین او و بابل به تأخیر می‌افتد، در قسمتی از مسئولیت اشعیای ثانی برای نبوت مطلق او در آزادسازی و رستگاری قریب‌الوقوع اسرائیل و تخریب احتمالی بابل بود. امیدهای پیغمبر به وضوح در بخش ۴۵:۱–۱۳ بیان شده‌اند. «خدا رو به تدهین شده‌اش [کوروش] نمود. کسی که در گذشته به او کمک نمود و در آینده نیز در ادامه فعالیت‌هایش به او کمک خواهد نمود». «من قبل از تو خواهم رفت و کوه‌ها را صاف می‌کنم، درهای برنزی را خُرد خواهم نمود و ستون‌های آهنی را به تکه‌های ریز خرد می‌کنم». کوروش بر آن است که اورشلیم را بازسازی نماید و جامعهٔ تبعیدشده را دوباره بازگرداند. در حالی‌که او هنوز خدای اسرائیل را نمی‌شناسد: «من تو را با اسم صدا می‌زنم، با نام و تَبارت صدا می‌زنم، با اینکه تو مرا نمی‌شناسی» او در نهایت چنین خواهد کرد، بنا بر کمک بزرگی که از او دریافت خواهد نمود. این نبوت همان‌طور که قبل از این اتفاق تحویل شد، احساسات و امیدهای پیامبر را که منتظر تسخیر بابل و تنبیه آن است، نمایان می‌کند.[۱۳۲] در بسیاری از شهرهای بزرگ اسرائیل به دلیل جایگاه کوروش در تاریخ یهودیان، خیابانی به نام او نامگذاری شده است که نمادی از رابطهٔ کهن یهودیان و ایرانیان است.[۱۳۳]

در تلمود، یزدگرد یکم ساسانی را به سبب خوش‌رفتاری اش، «کوروش نو» می‌خواندند.[۱۳۴] در حالی که یک سند کلیسایی نستوری مورخ ۵۴۴، خسرو یکم را «کوروش نو» نامیده است.[۱۳۵] کوروش برای یهودیان، به صورت چهره برجسته‌ای در نوشته‌های آنها، از کتاب اشعیا تا تلمود و از میدراش تا متون فارسیهود، باقی مانده است.[۱۳۶]

متون فارسیهود

با نگاهی کلی به نام کوروش در ادبیات فارسیهود، می‌توان شخصیت کوروش را در چهار اثر ادبی پیگیری کرد:

  1. قصهٔ دانیال: اثری به نثر که در قرن دوازدهم هجری نگاشته شده و احتمالاً برداشتی از کتاب دانیال در عهد عتیق یا ترجمه‌ای از نسخهٔ گمشدهٔ کتاب دانیال از عبری به آرامی بوده است.[۱۳۷]
  2. دانیال‌نامه: اثری به نظم از شاعر فارسیهود، خواجه بخارایی (قرن هفدهم میلادی) که نسخه‌های معدودی از آن در دست است.[۱۳۸]
  3. اردشیرنامه: اثری از شاعر فارسیهود شاهین شیرازی (اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم میلادی) است. در این کتاب داستان ملکه استر با شاه اردشیر و داستان افسانه‌آمیز ایرانی دیگری در هم آمیخته شده است که حکایت فرزند دیگر شاه اردشیر از ملکه وشتی است. در کنار داستان استر و فرزندش کوروش، شاعر از فرزند دیگر شاه اردشیر از وشتی، به نام شیرو، و عشق او با یک پریزاد سخن می‌گوید.[۱۳۹]
  4. عزرانامه: اثر دیگر شاهین شیرازی است که در اکثر نسخه‌ها در دنبالهٔ اردشیرنامه آمده است.[۱۴۰]

در کتاب اردشیرنامه و عزرانامه، کوروش حاصل ازدواج استر و اردشیر است.[۱۴۱][۱۴۲] در عزرانامه، کوروش به صورت شخصیتی برجسته و در قامت یک پیامبر و شاه اسرائیل توصیف شده است و از عدالت، صداقت، و شجاعت بینظیرش در بین شاهان دنیا گفته شده است.[۱۴۳]

دین کوروش

ذوالقرنین

اما آن قوچ صاحب شاخ که (در رؤیا) دیدی، پادشاه پارسیان و مادیان می‌باشد…

عهد عتیق، کتاب دانیال، باب ۸، آیه بیست[۱۴۴]

پیکره انسان بالدار

نقش‌برجستهٔ انسان بالدار یکی از ستون‌های بازمانده از کاخ بارعام در پاسارگاد است که روزگاری روبروی دو درگاه تالار مسقف ستون‌دار قرار داشتند.[۱۴۵] ابوالکلام آزاد با تفسیر آیات ۸۲ تا ۹۵ سوره کهف دلایلی آورده است که ذوالقرنین موصوف، کوروش هخامنشی می‌باشد.[۱۴۶][۱۴۷] علامه طباطبایی دربارهٔ ذوالقرنین دانستن کوروش چنین نوشته است که «هر چند بعضی از جوانبش خالی از اعتراضاتی نیست، بلکه از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشن‌تر و قابل قبول‌تر است.» در تفسیر نمونه از نظریهٔ انطباق کوروش با ذوالقرنین به عنوان نظریهٔ برتر یاد شده است و بر تأیید این نظریه در تفسیر من هدی القرآن، تفسیر الفرقان و تفسیر المنیر اشاره شده است. در تفسیر المنیر با قاطعیت، ذوالقرنین، همان کوروش دانسته شده که دو طرف جهان را گشت و احتمالاً به خاطر شجاعتش به ذوالقرنین ملقب شد.[۱۴۸]

در سوره کهف (آیات ۸۳ تا ۹۸) از ذوالقرنین (دارنده دو شاخ) به صورت پادشاهی آرمانی، نیرومند و دادگر سخن رفته است ک به یاری خداوند در همه جا - غرب و شرق- بر مردمان گوناگون پیروز شد و در شمال به درخواست ساکنان آنجا، برای جلوگیری از هجوم قبایل یاجوج و ماجوج سد استواری می‌سازد. ابوالکلام آزاد استدلال کرده که کوروش، پیروزمند و دادگر بود. در عهد عتیق (عزرا ۵؛ ۶: ۱–۱۵، دانیال باب ۵: ۳۱؛ باب ۶: ۱؛ باب ۹: ۱۱، کتاب حجی، کتاب زکریا) به قوچ دو شاخ دار، که به گمان او همان کوروش است، اشاره شده است. و مجسمه ای (که در نقش بالدار کوروش) وی را با دو شاخ نشان می‌دهد. اما علیرضا شاپور شهبازی این استدلال را بی‌پایه دانست و بر این نظریه تأکید کرد که اسکندر به جهت کلاه شیرمانند شاخدارش که بر سکه‌های او دیده می‌شود، ذوالقرنین می‌گفتند نه کوروش را.[۱۴۹]

با اینکه شهبازی نادرستی پاره‌ای از استدلال‌های ابوالکلام آزاد را روشن ساخته، ولی می‌دانیم که پیش از اسکندر (که خود را با دو شاخ نمایانده)، این کوروش بوده که در دشت مرغاب با چهار بال گشاده و دو شاخ، خود را نقش کرده بود و نوشته‌هایی بر بالای این نقش وجود داشت که جهانگردان اروپایی چنین نقل کرده‌اند: «من، کوروش، شاه هخامنشی». لشکرکشی ذوالقرنین در قرآن به شمال و ساختن سدی دربرابر تهاجمات یاجوج و ماجوج (آنگونه که آزاد آن را تعبیر به رفتن کوروش به قفقاز و ساختن سد دانسته) همان گونه که شهبازی استدلال می‌کند، نمی‌توان به رفتن کوروش به قفقاز مربوط دانست؛ زیرا کوروش نه به قفقاز تاخته بود و نه سدی در آنجا برپا کرده بود. به نظر می‌رسد که لشکرکشی ذوالقرنین به شمال را (آنگونه که قرآن آن را آخرین لشکرکشی او دانسته بود) باید به لشکرکشی تاریخی کوروش و البته آخرین لشکرکشی اش به شمال شرقی یعنی وَرا رود (ماوراءالنهر) برای جلوگیری از تهاجمات سکاها و ماساگت‌ها مربوط دانست و کوروش در آنجا بود که بر پایه پژوهش‌های جدید، دژها و باروهایی ساخت که تاریخ‌نگارهای باستانی از آنها یاد کرده‌اند.[۱۵۰]

نقش‌برجسته انسان بالدار

نقش‌برجستهٔ انسان بالدار در پاسارگاد

علیرضا شاپور شهبازی انتساب نقش‌برجستهٔ انسان بالدار را به ذوالقرنین نادرست می‌داند. او بر این باور است این نقش‌برجسته نمی‌تواند تصویر کوروش باشد، به دلیل آنکه در هنر جهان باستان نمونه‌ها و همانندهایی دارد.[۱۵۱] والتر هینتس، این نگاره را رب‌النوع فنیقی و روح نگهبان کاخ کوروش می‌داند.[۱۵۲] در ایجاد این نقش از هنر و فرهنگ‌های ملل مختلف آن روز الهام گرفته شده است. از جمله تاج به نام هِم‌هِم که پیشینه‌ای مصری دارد.[۱۵۳][۱۵۴] دیوید استروناخ معتقد است که بالهای این نقش برجسته ریشه‌ای آشوری[۱۵۵][۱۵۶] و لباس آن ریشه‌ای ایلامی دارد.[۱۵۷][۱۵۸]

کوروش در هنر و ادبیات جهان

کسنوفون گزارش می‌کند که همسر یکی از دشمنان کوروش، پانته‌آ نام داشت و به‌دست وی اسیر شد ولی با وجود تمام زیبایی‌اش، کوروش به او دست‌درازی نکرد. این داستان در ابتدای قرن شانزدهم در آثار شاعر ایتالیایی ماتئو باندلو و نویسندهٔ انگلیسی، ویلیام پینتر و همچنین درام‌نویس آلمانی، هانس زاکس با اشعاری چنین مفهومی را به تصویر کشیده‌اند. پیر منفره، خالق کوروش پیروز در سال ۱۶۲۸ و آنتوان دانشه (کوروش ۱۷۰۶) جوانی کوروش را با روشی بسیار مثال زدنی تشریح کرده‌اند. گسترده‌ترین رمان نوشته‌شده در مورد شاهنشاه ایران، کتاب آرتامن یا کورش بزرگ (به فرانسوی: Artamène ou le Grand Cyrus) است که شامل ۱۳٫۰۰۰ صفحه بوده و توسط نویسندهٔ فرانسوی، مادلن دو سکودری به رشتهٔ تحریر درآمده است. شاعر آلمانی، کریستوف ماتین ویلند برای به‌دست آوردن امتیاز از پادشاه پروس، در اثر خود به‌نام آئینه طلایی (به آلمانی: Goldenen Spiegel)، حکومت فریدریش دوم را پادشاهی جدید کوروش نامید.[۱۵۹]

اسکندر مقدونی در مقابل مقبره کوروش، نقاشی پیر هنری د والنسینز

از زمان تأکید بر اهمیت و ارزش مذهبی پادشاه، در شمار زیادی از نگاره‌نماها با موضوع کوروش در کلیساها و صومعه‌ها، به‌صورت گسترده‌ای روبرو هستیم. برای نمونه آثار ویترای صومعه ابسدورف شهر اویلتسن در نیدرزاکسن آلمان را می‌توان نام برد. نوشته‌های کنت لوسنا که بر پایهٔ تعالیم کسنوفون از کوروش بود، برای شارل لو تمرر، دوک بورگوین، به صورت چهار فرش دیواری درآمد که هم‌اکنون این آثار در کلیسای نوتردام شهر بون کشور فرانسه نگهداری می‌شوند. نقاش آمریکایی بنجامین وست، تابلویی را برای جرج سوم پادشاهی متحده کشید که نگاره‌ای تأثیرگرفته از کسنوفون و بخشش شاه ارمنستان توسط کوروش است. پرترهٔ نقاش ایتالیایی، جووانی بندتو کاتیلونه، نمایی از کوروش شیرخوار و سگ ماده‌ای را به تصویر کشیده است و دیگر نقاش اهل ایتالیا، پیترو دا کورتونا تابلویی به‌نام نجابت کوروش در برابر پانته‌آی زیبا دارد.[۱۶۰]

از قرن هفدهم میلادی، شخصیت کوروش گزینهٔ رایجی در موضوع اپراها شد، از جمله آنتونیو برتالی که در سال ۱۶۶۱ میلادی قطعهٔ رشد کوروش دوم (به ایتالیایی: Il Ciro crescente) را ساخت. فرانچسکو کاوالی در سال ۱۶۵۴ در اپرانامه‌ای از جی سی سورنتینو بخش کوروش دوم (به ایتالیایی: Il Ciro) را گنجاند. از شعرهای پیترو پاریاتی اپراهایی همچون کوروش (به ایتالیایی: Ciro) در سال ۱۷۰۹ توسط توماسو آلبینونی و کوروش در بابل (به ایتالیایی: Ciro in Babilonia) در سال ۱۷۱۶ توسط آنتونیو لوتی ساخته و پرداخته شدند. از اپرانامهٔ شاعر معروف پیترو متاستازیو، در سال ۱۷۳۷ میلادی بالداساره گالوپی و ۱۷۴۴ نیکولو جوملی قطعهٔ شناخت کوروش (به ایتالیایی: Ciro riconosciuto) را ساختند، یوهان آدولف هاسه در سال ۱۷۵۱ میلادی، شناخت کوروش را عرضه کرد و جواکینو روسینی نیز در سال ۱۸۱۲ اپرای کوروش در بابل (به ایتالیایی: Ciro in Babilonia) را با متنی از اف. آونتی بروی صحنه آورد.[۱۶۱]

مایکل اچ هارت نویسندهٔ کتاب صد، کوروش را به عنوان هشتاد و هفتمین انسان اثرگذار در تاریخ جهان معرفی کرده است.[۱۶۲]

تأثیر کوروش در ایالات متحده آمریکا

توماس جفرسون در بخشی از نامه‌اش به نوه‌اش فرانسیس اپس نوشته است:

به تو توصیه می‌کنم به‌طور منظم به درس‌آموزی از تاریخ و ادبیات در هر دو زبان [یونانی و لاتین] بپردازی. در یونانی اول از همه با کوروش‌نامه شروع کن.[۱۶۳]

جفرسون در نامه‌ای دیگر به دوست ایتالیایی خود، فیلیپ مازی، درخواست ترجمه‌ای تازه از آن کتاب به زبان ایتالیایی می‌کند. وجود دست‌کم ۴ چاپ مختلف از کوروش‌نامه در کتابخانه شخصی جفرسون به ثبت رسیده است و جفرسون در یکی از آن‌ها با خط خود دست به مقایسه ترجمه دو نسخه از کتاب زده است. اینکه چرا کوروش و کوروش‌نامه در جهان فکری توماس جفرسون برای تأسیس آمریکایی سکولار و دموکرات جایگاهی ویژه دارند به زمانه زندگی او و تلقی او از نظام سیاسی ایدئال بازمی‌گردد.[۱۶۴]

در آمریکا علاوه بر جفرسون، جان آدامز هم به کوروش‌نامه به دیده کتابی تعلیمی می‌نگریسته است. اکنون از طریق دست‌نوشته‌های جان کنسی آدامز ۱۸ ساله می‌توانیم دریابیم که چگونه پدرش جان آدامز او را در دوره مطالعه برای آمادگی حضور در مشاغل دولتی پیش از همه به خواندن کوروش‌نامه کسنوفون مکلف کرده است.[۱۶۵]

تجربه کوروش هخامنشی در اتخاذ سیاست رواداری مذهبی و عدم تحمیل دین رسمی که در کوروش‌نامه منعکس است الگویی را پیشاروی جفرسون گذاشت از حکومتی که در عین گستردگی پهنه خود و وجود بحران‌های پیش‌رو، آزادی عقیده‌ها را تضمین می‌کند. به نظر می‌رسید اگر کوروش موفق شده است در جهان باستان با آن درجه از توحش و وجود فرقه‌های بدوی دینی که در نزاعی بی‌پایان با یکدیگر به سر می‌بردند، بی‌طرفی حکومت را در مقیاسی به گستردگی امپراتوری هخامنشی تضمین کند، این کار در جهان مدرن نیز قابل تکرار است. در زمان مکتوب کردن منشور آزادی مذهبی جفرسون، یعنی ۱۱۲ سال پیش از آنکه اصل استوانهٔ کوروش به وسیلهٔ هرمزد رسام، باستانشناس آشوری‌تبار اهل بریتانیا از دل خاک بیرون آورده شود و محافل تاریخی از وجود لوحی متضمن احیای حقوق اقلیت‌های مذهبی در دوره حکمرانی او باخبر شوند، رواداری کوروش از طریق منابع یونانی و لاتین به دوران مدرن رسیده بود. تأثیرپذیری توماس جفرسون از این وجه حکمرانی شماری از پادشاهان هخامنشی در یادداشت‌هایی که وی بر حاشیه کتاب «رساله در باب آداب و روح ملت‌ها» اثر ولتر، فیلسوف سیاسی عصر روشنگری در فرانسه نوشته است نیز به چشم می‌خورد و دیده می‌شود که عدم تحمیل دین رسمی و رواداری مذهبی داریوش یکم که در امتداد پادشاهی کوروش هخامنشی بوده نظر وی را جلب کرده است.[۱۶۶]

ریچارد نلسون فرای، ایران‌شناس آمریکایی، در سال‌های واپسین عمر خود سرگرم پروژه‌ای تحقیقی بود که تأثیر کوروش بزرگ را بر پدران بنیان‌گذار آمریکا بررسی می‌کرد.[۱۶۷]

کوروش در روایات شفاهی ایران

بنابه گزارش روایی مورخان یونانی، آخرین پادشاه ماد، آستیاگ خوابی می‌بیند که آبی و سپس تاکی از شکم دختر او ماندانا که همسر کمبوجیهٔ اول پارسی است بیرون می‌آید و همهٔ جهان را فرا می‌گیرد. ماندانا باردار است و چون فرزند را به دنیا می‌آورد که کوروش بزرگ آینده است آستیاگ دستور می‌دهد او را به هارپاگ از سران ملازمانش بسپارند تا او را از میان بردارد. کوروش را خانوادهٔ شبانی می‌پروراند و چون مسئله آشکار می‌شود، هارپاگ کفارهٔ این گناه را بسیار سخت می‌پردازد.[۱۶۸]

همانندی‌هایی از این داستان کوروش را در داستان کیخسرو در شاهنامه می‌یابیم. پدربزرگ تورانی او افراسیاب نیز قصد نابود کردن او را دارد. به پیران دستور می‌دهد که او را به شبانان بسپارد و به سخنی دیگر، هارپاگ روایت هرودوت پیران شاهنامه است. با همهٔ اختلاف در جزئیات، همانندی‌ها را در داستان هرودوت و شاهنامه می‌توان چنین طبقه‌بندی کرد:[۱۶۹] افراسیاب همان آستیاگ است؛ کیخسرو همان کوروش است، پیران همان هارپاگ و جنگ تاریخی کوروش با آستیاگ و پناه گرفتن او در کاخ شاهی اکباتان و تسلیم شدنش برای این‌که خانواده‌اش شکنجه نشوند همانندی دارد با پایان کار افراسیاب که به کاخ گنگ دژ پناه می‌برد و سپس در دریای چیچست ناپدید می‌گردد و کیخسرو دستور شکنجهٔ گرسیوز برادر افراسیاب را می‌دهد و افراسیاب تاب شنیدن فغان برادر ندارد و خود را تسلیم می‌کند. پایان زندگی کوروش نیز آن‌چنان‌که کسنوفون نقل می‌کند و وصیت‌های او، صحنه‌های روزهای پایانی کیخسرو را در شاهنامه به یاد می‌آورد.[۱۷۰]

کوروش در کتاب‌های زرتشتی و اسلامی

حمله بهمن پسر اسفندیار به سیستان و شکست فرامرز پسر رستم در کتاب مجمع التواریخ نوشته حافظ ابرو - حدود ۱۴۲۵ میلادی
محل نگهداری موزه متروپولیتن نیویورک

یارشاطر می‌نویسد که نام‌های کوروش، داریوش و خشایارشا در خدای‌نامه و به تبع آن، در شاهنامه فردوسی هم نیست. در تاریخ ملی ایرانی‌ها (چه شاهنامه فردوسی و چه تاریخ‌هایی که طبری و ثعالبی نوشته‌اند) هیچ اشاره‌ای به شاه‌های ماد و هخامنشی نشده است. به نظر یارشاطر علت خالی بودن شاهنامه و تاریخ ملی از ذکر شاهان ماد و پارس و داستانها و روایات جنوب و مغرب ایران این است که این روایات در دورهٔ اشکانیان به تدریج جای به داستانها و روایاتی سپرد که هستهٔ اصلی آن از قوم اوستایی (کیانی) برخاسته بود و اشکانیان خود وارث آن شدند و آیین زرتشت آنها را در خود پذیرفته و پشتیبانی مذهبی بخشیده بود و دور از انتظار نیست که ایرانیانی که در دوره‌های اسلامی گذشته‌گان خود را گبر و مجوس و کافر خواندند، در دوره‌های کهن‌تری گذشتگان غیرزرتشتی خود را اهریمنی و دیوپرست و بددین خوانده و فرهنگ و روایات آنان را مردود شمرده و زوال آنها را سرعت بخشیده باشند، به طوری که وقتی ساسانیان به حکومت رسیدند، ایرانیان از تاریخ خود کم و بیش همان را می‌شناختند که بعدها در خدای‌نامه‌ها مندرج شد و شاهنامه نمایشگر آن است.[۱۷۱]

ابن بلخی از کوروش همچون کسی که یهودیان را آزاد ساخت و آخرین پادشاه آشور را شکست داد یاد کرده است. نام کوروش به صورت کرش ذکر شده است، ولی یقین آن است که این نام باید همان کوروش باشد. حمزه اصفهانی از کوروش یاد می‌کند و او را با «بهمن» یکی می‌شمرد و می‌نویسد که یهودیان می‌پندارند که بهمن به زبان ایشان همان کوروش است. مسعودی نیز می‌نویسد که نام کوروش برای یهودیان شناخته شده بود، ولی ایرانیان او را بهمن می‌نامند. دقیقترین تبارنامه هخامنشیان را ابوریحان بیرونی به دست می‌دهد. اگر این تبارنامه را به دقت دنبال کنیم، می‌بینیم که او نام‌های کیانی را با نام‌های هخامنشیان برابر دانسته است. بیرونی در اینجا می‌کوشد که کیانیان را به هخامنشیان پیوند دهد و یک تبارنامه دقیق از هخامنشیان تهیه کند.[۱۷۲] ابوریحان بیرونی پیشنهاد می‌کند که کی‌قباد پس از اسرحدون (شناخته شده با نام زَو بن تهماسب) حکومت کرد و کی‌کاووس همان بخت النصر بود و نسل سوم بعد از کی‌قباد است؛ کورِش همان کی‌خسرو است که جانشین کوروش (شناخته شده به عنوان لهراسب) گشته است.[۱۷۳] به گفته احمدی، بهمن، شخصیتِ اسطوره‌ای ایرانی، برخی از یادمان‌های تاریخی کوروش را به خود جذب کرده است: «گویند وی (=بمهن) به دوران پادشاهی خود باقی‌ماندهٔ بنی اسرائیل را [از بابل] به بیت‌المقدس پس فرستاد»؛ و فرمان به‌آباد نمودن بیت‌المقدس داد»؛ «اسرائیلیان چنین پندارند که بهمن در کتاب‌های اخبار آن‌ها به زبان ایشان، همان کوروش است».[۱۷۴]

بهمن پسر اسفندیار، شاه کیانی اسطوره‌ای ایران است. نام این شاه در اوستا نیامده، ولی به عنوان یکی از پادشاهان در دینکرد، بندهشن و بهمن‌یشت آمده است. منابع مختلفی عربی، پهلوی و فارسی نو نام او به صورت وهمن (در بندهشن)، بهمن (در شاهنامه فردوسی؛ مروج الذهب مسعودی؛ دینوری)، اردشیر بهمن (در بهمن‌یشت؛ تاریخ طبری؛ تاریخ ابن‌اثیر)، کی‌اردشیر (در حمزه اصفهانی)، کی‌بهمن با لقب «درازدست» (به عربی: طویل‌الید) آورده‌اند. این لقب (درازدست) برای اردشیر یکم هخامنشی (حکومت ۴۶۵ تا ۴۲۵ پیش از میلادی) در منابع یونانی به صورت Macrocheir و در منابع لاتین به صورت Longimanus مشهور شده است. در منابع مورخینی چون طبری و مسعودی، آمده است که مادرش از بنی اسرائیل با نام کوچک آستوریا (یعنی استر در عهد عتیق) است. طبری و مسعودی و بیشتر دیگر منابع تاریخی (یعنی دینوری و ابن‌بلخی)، به زیر کشیدن بخت‌النصر (نبوکدنصر) و بازگشت فرزندان اسرائیل را به وطنشان را به بهمن نسبت داده‌اند؛ و برخی همچون مسعودی و ابن‌بلخی، اضافه کرده‌اند که بهمن این وظیفه را به کوروش (یعنی کوروش بزرگ) محول کرد تا به سرانجام رساند.[۱۷۵]

ابن بلخی گوید: «و مادر این کی‌رش دختر یکی بود از انبیاء بنی اسرائیل. مادر او را «اشین» گفتندی و برادر مادرش او را توریة آموخته بود و سخت دانا و عاقل بود و بیت‌المقدس را آبادان کرد به فرمان بهمن و هر چه از مال و چارپایان و اسباب بنی‌اسرائیل در خزانه و در دست کسان بخت‌النصر در خزانه بهمن مانده بود بایشان داد و بعضی از اهل تواریخ گفته‌اند کی در کتابی از آن پیغمبر بنی اسرائیل یافته‌اند که ایزد عزوجل وحی فرستاد بهمن را کی من ترا گزیدم… و این توفیق یافت و نام او در کتاب کوروش است».[۱۷۶]

حمدالله مستوفی نیز گوید: «در کتب بنی اسرائیل نام او (بهمن بن اسفندیار) کوروش ملک آمده است».[۱۷۷]

مسعودی گوید: «گفته شده است که مادر کوروش از بنی‌اسرائیل بود و دانیال کوچک، دائی او محسوب می‌شد».[۱۷۸]

ابن‌اثیر آورده است: «آنگاه کی‌رش به سلطنت رسید که ۱۳ ساله بود و تورات را می‌دانست و به زبان و خط یهودی آشنا بود و سخنان دانیال و امثال او را درک می‌کرد… او دانیال را منصب قضا داد و آنچه که بخت‌النصر به غنیمت از بیت‌المقدس آورده بود، بازگرداند و بیت‌المقدس را آبادان نمود».[۱۷۹]

میرخواند نوشته است: «بهمن در زمان سلطنت خود پسر بخت‌النصر را از ولایات بابل معزول کرد و کوروش را که از اولاد لهراسب بود و مادرش دختر یکی از فرزندان بنی اسرائیل بود بر آن دیار والی گردانید، امر فرمود که اسیران بنی اسرائیل را به سرزمین بیت‌المقدس فرستد و هر کس را که ایشان خواهند بر ایشان والی گرداند».[۱۸۰]

خواندمیر اقدام کوروش را در آزاد کردن بنی اسرائیل به توصیه مادر می‌داند و گوید: «در متون الاخبار مسطور است که یکی از ملوک همدان کوروش نام از والده خود که از جمله سبایای بنی اسرائیل بود، بعد از وقایع مذکور، کیفیت عظم‌شان و رفعت مکان بیت‌المقدس و مسجدالاقصی را شنید و بر چگونگی احوال اسرائیلیان مطلع شده با اموال بی‌قیاس و سی‌هزار نفر از استادان بنا و سایر هنرپیشگان به بیت‌المقدس شتافت و همت بر تعمیر آن بلده و ارتفاع آن گماشت».[۱۸۱]

یحیی بن عبدالطیف قزوینی گوید: «بهمین ولایت بسیار در حکم آورد و پسر بخت النصر را از بابل معزول کرد و کیرش از اسباط (نوادگان) جاماسب بن لهراسب (را) که مادرش از یکی از انبیای بنی اسرائیل بود به عوض بفرستاد و بفرمود تا جمله بنی اسرائیل را به بیت‌المقدس آورد و کسی که ایشان خواهند بر سر ایشان گمارد، و کی‌رش ایشان را جمع کرد و دانیال پیغمبر علیه السلام را به اتفاق ایشان ریاست بنی‌اسرائیل و ملکی شام داد و ایشان‌را باز به مقام خویش گسیل کرد… و مادر بهمن از اولاد طالوت بود».[۱۸۲]

آرامگاه کوروش بزرگ

آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد

آرامگاه کوروش بزرگ در فاصلهٔ حدود یک کیلومتری جنوب غربی کاخ‌های پاسارگاد قرار داد. این اثر در سال ۲۰۰۴ میلادی به عنوان زیر مجموعهٔ پاسارگاد تحت شمارهٔ ۱۱۰۶ در میراث جهانی یونسکو ثبت شده است.[۱۸۳] آرامگاه کوروش بر روی سکوی مرتفعی قرار گرفته که این سکو خود نیز از قطعات تراشیده شدهٔ سنگ تشکیل شده است. بر بالای سکو اتاق مخصوص دفن جسد قرار دارد. این اتاق ۲٫۱۰ متر پهنا، ۳٫۱۷ متر طول و ۲٫۱۰ متر ارتفاع دارد. مدخل آن ورودی کوچک و باریکی است. آرامگاه به وسیلهٔ سنگ‌های شیروانی مانند سه‌گوش پوشیده می‌شود، ارتفاع کامل ساختمان حدود ۱۱ متر است.[۱۸۴] ارتفاع کلی بنا اندکی بیش از ۱۱ متر است. سکوی اول که پلهٔ اول را تشکیل می‌دهد، ۱۶۵ سانتیمتر ارتفاع دارد، اما حدود ۶۰ سانتیمتر آن در اصل نتراشیده و پنهان بوده است، یعنی این هم مانند پلکان دوم و سوم دقیقاً ۱۰۵ سانتیمتر ارتفاع داشته است. پلکان چهارم و پنجم و ششم هر یک ۵۷٫۵ سانتیمتر ارتفاع دارند. پهنای سکوها نیم متر است و سطح سکوی ششمین که قاعدهٔ اتاق آرامگاه را تشکیل می‌دهد، حدود ۶٫۴۰ متر در ۵٫۳۵ متر است.[۱۸۵]

آرامگاه کوروش که به‌احتمال زیاد پیش از مرگش و به فرمان خودش ساخته شده‌بود، در همهٔ دوران هخامنشی مقدس به‌شمار می‌رفت و به خوبی از آن نگهداری می‌کردند.[۱۸۶] در دورهٔ اسلامی، این بنا به «مشهد مادر سلیمان» معروف بود و نخستین شخصی که دریافت مشهد مادر سلیمان، آرامگاه کوروش بزرگ است، رابرت کرپورتر جهانگرد و دیپلمات انگلیسی بود که در سال ۱۸۱۸ میلادی از پاسارگاد دیدن کرده بود.[۱۸۷]

بناها و کاخ‌ها

کاخ اختصاصی کوروش بزرگ در پاسارگاد.

عمدهٔ بناهایی که توسط کوروش ساخته‌شده، در محوطهٔ پاسارگاد قرار دارد. آرامگاه کورش بزرگ که ساختهٔ خود او بود، چنان ارتباطی از نظر طراحی نقشه و کاربرد نما پردازی در میان باغ بزرگ پاسارگاد با کاخ‌های دروازه، اختصاصی و بار نشان می‌دهد که مشخص می‌شود طراح همهٔ آن‌ها، یک نفر بوده و آن کاخ‌ها هم نتیجهٔ سلیقهٔ کورش بزرگ بوده‌اند. کتیبه‌های سه زبانهٔ عیلامی، پارسی و اکدی بر روی جرزها و درگاه‌های آن سه کاخ، تأیید دیگری‌است که این کاخ‌ها توسط کوروش ساخته شده‌اند.[۱۸۸]

بدنهٔ اصلی کاخ‌های پادشاهی کوروش در پاسارگاد، از سالن‌های ستون‌دار تشکیل شده است. تالار عمومی (کاخ S) حدوداً در سال ۵۳۹ پیش از میلاد ساخته شده بود. تالار ستون‌دار آن دو ردیف چهار ستونی دارد و کاخ مسکونی کوروش (کاخ P) بین سال‌های ۵۳۰ تا ۵۳۵ پیش از میلاد بنا شده است. سالن ستون‌دار این کاخ پنج ردیف ستون و در هر ردیف شش ستون دارد، و سرسرای آن در جنوب شرقی به ابعاد ۷۵٫۵×۹٫۳ متر است.[۱۸۹]

کاخ دروازه در حدود شرقی محوطهٔ اصلی قرار دارد و شامل یک تالار ستون‌دار با نقشهٔ چهار ضلعی و ابعاد ۲۵٫۵×۲۸٫۵ متر است و ۸ ردیف ستون دارد.[۱۹۰]

کوشک‌های A و B که در شرق و جنوب باغ شاهی قرار دارند، احتمالاً دو ورودی به باغ سلطنتی بوده‌اند. از این دو، کوشک B بهتر حفظ شده است که این کوشک با ابعاد ۱۱٫۷×۱۰٫۱ متر از یک سکوی چهارضلعی از سنگ‌های آراسته تشکیل شده است.[۱۹۱]

دیوار نبشته‌ها

سه کتیبه کوچک از کوروش بزرگ به زبان‌های فارسی باستان، ایلامی و اکدی به دست آمده است که بخش‌هایی از آن آسیب دیده بود.[۱۹۲]

دو گونه کتیبه‌های سه زبانه کوروش (CMa,CMc) روی سه بنای جایگاه اصلی پاسارگاد (یا در نسخه‌های متعدد نوشته شده) به دست آمده است.[۱۹۳]

نخستین بنا (CMa) رواقی است مشرف به جایگاه که «درِ R» نام دارد. این رواق نقش برجسته‌ای دارد که فرشته‌ای بالدار را نشان می‌دهد. این اثر تا اواخر قرن گذشته به عنوان نمونه‌ای از کتیبه‌های CMa برپا بوده است. اگر در نظر بگیریم که سازندگان پاسارگاد بر ایجاد تقارن در کارهای تزئینی و به ویژه کتیبه‌ها، ارجحیت قائل بوده‌اند، احتمال دارد که سابق بر این حداقل هشت نسخه از این کتیبه روی بنا وجود داشته باشد.[۱۹۴]

در قصر «S» که اغلب آن را «تالار بار» می‌نامند و «قصر P» که احتمالاً به عنوان محل سکونت کوروش استفاده می‌شد نیز نزدیک به بیست نسخه از CMa موجود بوده که تنها دو تای آن‌ها تا روزگار ما، در هر قصری یک نسخه، حفظ شده است، دو تا نیز در «قصر S» تا قرن نوزدهم موجود بوده است.[۱۹۵]

استوانه کوروش

استوانه کوروش در موزهٔ بریتانیا

تنها سند نسبتاً مفصلی که از کوروش برجای مانده، استوانه‌ای به طول ۲۲٫۵ سانتی‌متر و عرض ۱۱ سانتی‌متر از جنس خاک رس با نوشته‌ای ۴۵ سطری به زبان بابلی است که امروزه با شمارهٔ ۹۰۹۲۰ در اتاق ۵۲ بخش ایران باستان موزهٔ بریتانیا نگهداری می‌شود.[۱۹۶] تکهٔ اصلی این استوانه در سال ۱۸۷۹ میلادی توسط هرمزد رسام در حفاری معبد مردوک در بابل پیدا شد، این تکه حاوی ۳۵ خط بود. تکهٔ دوم که شامل خط‌های ۳۶ تا ۴۵ می‌شود، در سال ۱۹۷۵ میلادی در کلکسیون بابل دانشگاه ییل یافت شد و به استوانهٔ اصلی پیوست گردید.[۱۹۷]

این استوانه پس از شکست دادن نبونعید و تصرف بابل، نوشته شده و به منزلهٔ سند و شاهد تاریخی پرارزشی است. با این همه، به کمک آن نمی‌توان به تصویر درستی از پدیدآورندهٔ آن دست یافت، چون در این نبشته به همه‌چیز از چشم کاهنان بابلی نگریسته شده است. این متن ماهیتاً یک بیانیهٔ سیاسی نیست و نبشتهٔ پایِ بناست که به‌عنوان پی دیوارهای بابل برای یادبود بازسازی‌های کوروش در آنجا گذاشته‌شده است.[۱۹۸] اما این نبشته نشان می‌دهد که کوروش چگونه در بابل بی‌درنگ برنامهٔ ساختمانی گسترده‌ای را به اجرا درآورد؛ مثلاً باروی درونی و بیرونی شهر بابل را بازسازی و مرمت کرد و درگاه‌هایی از جنس برنز بر دروازه‌های شهر ساخت.[۱۹۹]

کوروش پس از معرفی خود و دودمانش و شرح مختصری از فتح بابل، می‌گوید که تمام دستاوردهایش را با کمک و رضایت مردوک به انجام رسانده است. وی سپس بیان می‌کند که چگونه آرامش و صلح را برای مردم بابل، سومر و دیگر کشورها به ارمغان آورده و پیکر خدایانی که نبونعید از نیایشگاه‌های مختلف برداشته و در بابل گردآوری کرده بوده را به نیایشگاه‌های اصلی آن‌ها برگردانده است. پس از آن، کوروش می‌گوید که چگونه نیایشگاه‌های ویران‌شده را از نو ساخته و مردمی را که اسیر پادشاه‌های بابل بودند را به میهن‌شان بازگردانده است.[۲۰۰][۲۰۱][۲۰۲]

در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متحد استوانهٔ کوروش را به همهٔ زبان‌های رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این استوانه در مقر سازمان ملل در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومت در شهر نیویورک قرار داده شد. در این مکان، نمونه‌ای از آثار فرهنگی کشورهای گوناگون وجود دارد.[۲۰۳][۲۰۴]

جانشین

کوروش از تنها همسر خود کاساندان، دو پسر به نام‌های کمبوجیه و بردیا داشت که کمبوجیه را پیش از لشکرکشی به شرق، به‌عنوان ولیعهد خود انتخاب کرد.[۲۰۵] کمبوجیه به‌واسطهٔ انتصابش به‌عنوان «شاه بابل»، عملاً به‌عنوان جانشین تعیین شده بود و کوروش، امور این مملکت را به او واگذار کرد. احتمالاً کمبوجیه پس از مرگ پدرش، به مرزهای شمال شرقی سامان داد و در پاییز سال ۵۲۸ پیش از میلاد، حمله به مصر را آغاز کرد و توانست آنجا را فتح کند.[۲۰۶]

عناوین و القاب

عنوان‌های سلطنتی کوروش به‌طور کامل عبارت بودند از: شاه بزرگ، شاه پارس، شاه انشان، شاه ماد، شاه بابل، شاه سومر و اکد و شاه چهار گوشه جهان. رویدادنامه نبونید به تغییر عنوان کوروش از «شاه انشان» به «شاه پارس» اشاره می‌کند. فرانسوا والات آشورشناس نیز می‌نویسد: «وقتی آستیاگ علیه کوروش لشکرکشی کرد، کوروش را «شاه انشان» می‌خواندند، اما وقتی کوروش در راه لیدیه از دجله عبور می‌کند، «شاه پارس» است.[۲۰۷]

تبارنامه

هخامنش
شاه پارس[*]
۷۰۵–۶۷۵
چیش‌پیش
شاه پارس
۶۷۵–۶۴۰
کوروش یکم
شاه پارس
۶۴۰–۶۰۰
آریارمنه
شاهزاده[*]
کمبوجیه یکم
شاه پارس
۶۰۰–۵۵۹
اروکوآرشام
شاهزاده[*]
کوروش بزرگ
شاه ایران
۵۵۹–۵۳۰/۲۸
ویشتاسپ
شاهزاده[*]
فارناک یکم
ساتراپ فریگیه
دودمان فارناکیان
مگاباتس
رهبر نظامی
آرتیستون
شاهدخت
بردیا
شاهزاده
بردیای دروغین)
به عنوان او حکومت کرد.[*])
۵۲۲
کمبوجیه دوم
شاه ایران
۵۳۰–۵۲۲
آتوسا
شاهدخت
داریوش بزرگ
شاه ایران
۵۲۲–۴۸۶
آرتافرنه
ساتراپ لیدیه
اردوان
مستشار
مگابازوس
فرمانده
پارمیس(از دختر گئوبروه)
آریابیگنه
دریاسالار
(از آتوسا)
ماسیشته
ساتراپ باختر
(از آتوسا)
خشایارشا
شاه ایران
۴۸۵–۴۶۵
(از آتوسا)
هخامنش
ساتراپ مصر
(از آرتیستون)
ارته‌زوستر
ازدواج کرده با
مردونیه
(از پارمیس)
آریامرد
آرتافرنه دوم
ساتراپ لیدیه
آرتیفیوس
فرمانده
آرتاینتهاردشیر یکم
شاه ایران
۴۶۵–۴۲۴
داریوش
ولیعهد
ویشتاسپ
ساتراپ باختر
آرشام
ساتراپ مصر
امیتیس
ازدواج کرده با
مگابیزوس
خشایارشای دوم
شاه ایران
۴۲۴
سغدیانه
شاه ایران
۴۲۴–۴۲۳
داریوش دوم
شاه ایران
۴۲۳–۴۰۴
آرسیتس
ساتراپ فریگیه
پروشات
شاهدخت
باگاپایوس
شاهزاده
اردشیر دوم
شاه ایران
۴۰۴–۳۵۸
آمستریس
شاهدخت
کوروش کوچک
شاهزاده
اوستن
شاهزاده
اردشیر سوم
شاه ایران
۳۵۸–۳۳۸
آریاسپ
شاهزاده
رودروگون
ازدواج کرده با
یرواند یکم
ساتراپ ارمنستان
آپاما
ازدواج کرده با
فارناباز دوم
ساتراپ فریگیه
سی‌سی‌گامبیس
شاهدخت
آرشام دوم
شاهزاده
داریوش سوم
شاه ایران
۳۳۶–۳۳۰
هوخشدره هخامنشی
شاهزاده
اردشیر چهارم
شاه ایران
۳۳۸–۳۳۶
پروشات
شاهدخت
اسکندر مقدونی
پادشاه مقدونیه و ایران
۳۲۹–۳۲۳
استاتیرا
شاهدخت
دری‌په‌تیس
ازدواج کرده با
هفستیون فرمانده
آماستریس
ازدواج کرده با
کراتروس فرمانده؛
دیونیسیوس حاکم هراکلیا؛
لوسیماخوس پادشاه تراکیه

جستارهای وابسته

پانویس

  1. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  2. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  3. "The Persian Empire" (PDF). elkriver.k12.mn.us (به انگلیسی). 2015-09-23. Archived from the original (PDF) on 2015-09-23. Retrieved 2021-10-29.
  4. Cuyler Young، CYRUS THE GREAT، ۸:‎ ۳۷۴–۳۷۵.
  5. زرینکوب، کورش و ذولقرنین، 82,83,۸۶.
  6. زرینکوب، کورش و ذولقرنین، ۸۶.
  7. دیاکونوف، تاریخ ماد، ۱۹.
  8. جعفری دهقی، بازشناسی منابع تاریخ، ۳۸.
  9. ویزه‌هوفر، ایران باستان، ۷۰.
  10. ویزه‌هوفر، ایران باستان، ۷۱.
  11. Traver، From Polis to Empire, the Ancient World, C. 800 B.C. -A.D. 500: A Biographical Dictionary، 115.
  12. Schmitt، CTESIAS، 441-446.
  13. دیاکونوف، تاریخ ماد، ۲۸.
  14. جعفری دهقی، بازشناسی منابع تاریخ، ۳۸.
  15. دیاکونوف، تاریخ ماد، ۲۷.
  16. پاکتچی، آشنایی با شخصیت کورش در منابع اسلامی، ۱۱۹–۱۲۰.
  17. ویزه‌هوفر، ایران باستان، ۷۱.
  18. قدرت دیزجی، شخصیت کورش، داریوش و خشایارشا، 79.
  19. ویزه‌هوفر، ایران باستان، ۷۲.
  20. Dandamayev، BABYLONIAN AND EGYPTIAN DOCUMENTS IN THE ACHAEMENID PERIOD، ۴۵۷–۴۶۱.
  21. دریایی، تاریخ ملی یا تاریخ کیانی، ۶۶.
  22. Schmitt, CYRUS i. The Name.
  23. پیرنیا، ایران باستان، ۲۱۶.
  24. صفایی، کورش یا کوروش، 54-55.
  25. صفایی، کورش یا کوروش، 54-55.
  26. رضایی باغ‌بیدی، کورش و ذولقرنین، ۶۴.
  27. رضایی باغ‌بیدی، کورش و ذولقرنین، ۶۴.
  28. Schmitt, CYRUS i. The Name.
  29. رضایی باغ‌بیدی، کورش و ذولقرنین، ۶۵–۶۶.
  30. هنکلمن، آیا کوروش پارسی بود؟، 106-107.
  31. Tavernier، Iranica in the Achaemenid Period، 528.
  32. باستانی پاریزی، کورش در روایات ایرانی، 185.
  33. رضایی باغ‌بیدی، کورش و ذولقرنین، ۶۴.
  34. باستانی پاریزی، کورش در روایات ایرانی، 185.
  35. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  36. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  37. Frye, Cyrus II, 831–832.
  38. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۱۵–۱۶.
  39. بریان، امپراتوری هخامنشی، ۳۸–۳۹.
  40. Ballmann, Cyrus, King of Persia.
  41. The Columbia Encyclopedia.
  42. Schmitt, MANDANE.
  43. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  44. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۱۶.
  45. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  46. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۱۶.
  47. پیرنیا، ایران باستان، ۲۳۴–۲۳۵.
  48. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۱۶–۱۸.
  49. Rank, Myth of the Birth, 28.
  50. فرای، میراث باستانی ایران، ۱۲۹.
  51. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۱۵–۱۶.
  52. بریان، امپراتوری هخامنشی، ۳۸–۳۹.
  53. فرای، تاریخ باستانی ایران، 136.
  54. ۵۴٫۰ ۵۴٫۱ ۵۴٫۲ ۵۴٫۳ ۵۴٫۴ ۵۴٫۵ ۵۴٫۶ "CHRONOLOGY OF IRANIAN HISTORY PART 1". ENCYCLOPÆDIA IRANICA (به انگلیسی). Archived from the original on 19 Mar 2022.
  55. کوک، تاریخ ایران کمبریج، ۲۴۸.
  56. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۹۴.
  57. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۲۳.
  58. Smith, Babylonian Historical Texts, 111.
  59. کوک، تاریخ ایران کمبریج، ۲۴۸.
  60. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۹۵.
  61. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۹۶.
  62. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۲۸.
  63. Bickerman, PERSIA.
  64. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۳۲.
  65. پیرنیا، ایران باستان، ۲۷۵.
  66. Ballmann, Cyrus, King of Persia.
  67. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۹۸.
  68. پیرنیا، ایران باستان، ۲۷۷.
  69. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۹۸.
  70. Pedley, Ancient literary sources, 5.
  71. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۰۰.
  72. Shapur Shahbazi, CROESUS, 401-402.
  73. Shahbazi, DERAFŠ.
  74. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۴۳.
  75. The Columbia Encyclopedia, Cyrus the Great.
  76. پیرنیا، ایران باستان، ۳۷۴.
  77. مالوان، تاریخ ایران کمبریج، ۴۷۲.
  78. پیرنیا، ایران باستان، ۳۷۴.
  79. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  80. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  81. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۵۹.
  82. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۰۰.
  83. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۵۹.
  84. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۰۱.
  85. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۰۴.
  86. Borger, Orientalia, 440.
  87. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۰۵.
  88. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۰۵.
  89. Dandamayev, BABYLONIA i. History of Babylonia in the Median and Achaemenid periods, 3:‎ 326-334.
  90. Dandamayev, BABYLONIA i. History of Babylonia in the Median and Achaemenid periods, 3:‎ 326-334.
  91. مالوان، تاریخ ایران کمبریج، ۴۸۵.
  92. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۰۸.
  93. مالوان، تاریخ ایران کمبریج، ۴۸۵.
  94. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۸۴.
  95. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۸۵.
  96. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۱۳.
  97. The Columbia Encyclopedia, Cyrus the Great.
  98. مالوان، تاریخ ایران کمبریج، ۴۸۵.
  99. The Columbia Encyclopedia, Cyrus the Great.
  100. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۸۹.
  101. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۹۰.
  102. داندامایف، ایران در دوران هخامنشی، ۱۵۱.
  103. پیرنیا، ایران باستان، ۴۵۲.
  104. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  105. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۴۴۴.
  106. داندامایف، ایران در دوران هخامنشی، ۱۵۱.
  107. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۹۱.
  108. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  109. Frye, Cyrus II, 3:‎ 831–832.
  110. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  111. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۹۱و۹۲.
  112. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۴۴۴.
  113. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۸۷.
  114. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  115. داندامایف، ایرانیان در بابل هخامنشی، 110-111.
  116. Frye, Cyrus II, 831–832.
  117. Frye, Cyrus II, 831–832.
  118. Frye, Cyrus II, 831–832.
  119. Frye, Cyrus II, 831–832.
  120. Frye, Cyrus II, 831–832.
  121. کوک، تاریخ ایران کمبریج، ۲۵۱.
  122. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۹۲.
  123. Dandamayev, Cyrus II The Great, 516–521.
  124. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۰۵.
  125. Radner, Karen (2015). Ancient Assyria: A Very Short Introduction. Oxford University Press. ISBN 978-0-19-871590-0.
  126. قدرت دیزجی، شخصیت کورش، داریوش و خشایارشا، 69-70.
  127. قدرت دیزجی، شخصیت کورش، داریوش و خشایارشا، 70-71.
  128. بویس، «دین کوروش بزرگ»، تاریخ هخامنشيان، 61.
  129. قدرت دیزجی، شخصیت کورش، داریوش و خشایارشا، 78-79.
  130. رام، کوروش کبیر، منجی یهودیان.
  131. مالوان، تاریخ ایران کمبریج، ۴۹۵.
  132. Rappaport, CYRUS, 350–351.
  133. فتاحی، جایگاه کوروش در اسرائیل.
  134. Shapur Shahbazi، «YAZDEGERD I»، ENCYCLOPÆDIA IRANICA.
  135. دریایی، تاریخ ملی یا تاریخ کیانی، 66.
  136. دریایی، تاریخ ملی یا تاریخ کیانی، 65.
  137. Pirnazar، Cyrus in Judeo-Persian Literature، 113.
  138. Pirnazar، Cyrus in Judeo-Persian Literature، 113.
  139. Pirnazar، Cyrus in Judeo-Persian Literature، 114.
  140. Pirnazar، Cyrus in Judeo-Persian Literature، 114.
  141. Netzer، ʿEZRĀ-NĀMA، 131.
  142. Netzer، ARDAŠĪR-NAMA، 385.
  143. Netzer، ʿEZRĀ-NĀMA، 131.
  144. خداوردیان، تاملاتی فلسفی و تاویلی بر اسطوره ذولقرنین، 196.
  145. مالوان، تاریخ ایران کمبریج، ۴۶۵–۴۶۶.
  146. پورپیران، کوروش کبیر و ذوالقرنین، ۷۴.
  147. شهبازی، پاسارگاد، ۶۵.
  148. یزدان‌پرست، ذوالقرنین یا کوروش، ۱۳۱.
  149. قدرت دیزجی، شخصیت کورش، داریوش و خشایارشا، 79-80.
  150. قدرت دیزجی، شخصیت کورش، داریوش و خشایارشا، 79-80.
  151. شهبازی، پاسارگاد، ۶۸.
  152. هینتس، داریوش و ایرانیان، 88.
  153. Soudavar، Mithraic societies: from brotherhood to religion's adversary، 232.
  154. Briant، From Cyrus to Alexander: a history of the Persian Empire، 89.
  155. Davaran، Continuity in Iranian identity: resilience of a cultural heritage، 18.
  156. Mozaffari، World heritage in Iran: perspectives on Pasargadae، 37.
  157. Davaran، Continuity in Iranian identity: resilience of a cultural heritage، 18.
  158. Mallowan، «CYRUS THE GREAT (558–529 b.c.)»، The Cambridge history of Iran، 392.
  159. Moormann, Kyros II, 409–411.
  160. Moormann, Kyros II, 409–411.
  161. Moormann, Kyros II, 409–411.
  162. , Influential People, 28.
  163. زارعی، تاثیر کوروش بر توماس جفرسون و بنیان‌های آمریکای مدرن.
  164. زارعی، تاثیر کوروش بر توماس جفرسون و بنیان‌های آمریکای مدرن.
  165. زارعی، تاثیر کوروش بر توماس جفرسون و بنیان‌های آمریکای مدرن.
  166. زارعی، تاثیر کوروش بر توماس جفرسون و بنیان‌های آمریکای مدرن.
  167. زارعی، تاثیر کوروش بر توماس جفرسون و بنیان‌های آمریکای مدرن.
  168. آموزگار، تاریخ واقعی و تاریخ روایی، ۱۴.
  169. خالقی مطلق، کیخسرو و کوروش، ۱۶۲۵.
  170. آموزگار، تاریخ واقعی و تاریخ روایی، ۱۵.
  171. یارشاطر، چرا در شاهنامه از پادشاهان ماد و هخامنشی ذکری نیست؟، 191-213.
  172. دریایی، تاریخ ملی یا تاریخ کیانی، 66.
  173. Skjærvø، KAYĀNIĀN xiii.
  174. احمدی، جایگاه آتوسا در تاریخ و اساطیر ایران، 55.
  175. Khaleghi-Motlagh، BAHMAN (2) SON OF ESFANDĪĀR، 489-490.
  176. باستانی پاریزی، کورش در روایات ایرانی، 180-179.
  177. باستانی پاریزی، کورش در روایات ایرانی، 180-179.
  178. باستانی پاریزی، کورش در روایات ایرانی، 180-179.
  179. باستانی پاریزی، کورش در روایات ایرانی، 180-179.
  180. باستانی پاریزی، کورش در روایات ایرانی، 180-179.
  181. باستانی پاریزی، کورش در روایات ایرانی، 180-179.
  182. باستانی پاریزی، کورش در روایات ایرانی، 180-179.
  183. , Pasargadae.
  184. داندامایف، تاریخ سیاسی هخامنشیان، ۹۲.
  185. Zournatzi, CYRUS v. The Tomb of Cyrus, 522–524.
  186. شهبازی، پاسارگاد، ۳۰.
  187. شهبازی، پاسارگاد، ۱۲۳.
  188. شهبازی، راهنمای جامع پاسارگاد، ۲۸.
  189. شهبازی، راهنمای جامع پاسارگاد، ۴۹.
  190. شهبازی، راهنمای جامع پاسارگاد، ۵۶.
  191. شهبازی، راهنمای جامع پاسارگاد، ۷۲.
  192. جعفری دهقی، بازشناسی منابع و مآخذ تاریخ ایران باستان، 83.
  193. لکوک، کتبیه‌های هخامنشی، 81.
  194. لکوک، کتبیه‌های هخامنشی، 81.
  195. لکوک، کتبیه‌های هخامنشی، 81-82.
  196. , Cyrus Cylinder.
  197. Dandamayev, The Cyrus cylinder, 521–522.
  198. Dandamayev، The Cyrus cylinder، ۵۲۱–۵۲۲.
  199. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۰۷.
  200. Dandamayev، The Cyrus cylinder، ۵۲۱–۵۲۲.
  201. Finkel, Translation Cyrus Cylinder.
  202. Razmjou, Translation Cyrus Cylinder.
  203. , Influential People, 28.
  204. Ghista, Socio-Economic Democracy, 262.
  205. هینتس، داریوش و ایرانیان، ۱۰۸.
  206. کوک، تاریخ ایران کمبریج، ۲۵۲.
  207. François Vallat (2013). Perrot, Jean (ed.). The Palace of Darius at Susa: The Great Royal Residence of Achaemenid Persia. I.B.Tauris. p. 39. ISBN 978-1-84885-621-9. Archived from the original on 15 October 2021. Retrieved 11 March 2018.

منابع

پیوند به بیرون

کوروش بزرگ
𐎤𐎢𐎽𐎢𐏁
زادهٔ: ح. ۶۰۰ پ.م. درگذشتهٔ: ۵۳۰ پ.م.
عنوان سلطنتی
عنوان جدید شاهنشاه هخامنشی
؟ – ۵۳۰ پ.م.
پسین:
کمبوجیه دوم
پیشین:
کمبوجیه یکم
شاه پارس
۵۵۹ – ۵۳۰ پ.م.
پیشین:
ایشتوویگو
شاه ماد
۵۴۹ – ۵۳۰ پ.م.
پیشین:
کرزوس
شاه لیدیه
۵۴۷ – ۵۳۰ پ.م.
پیشین:
نبونایید
شاه بابل
۵۳۹ – ۵۳۰ پ.م.