پهلوان اکبر میمیرد: تفاوت میان نسخهها
[نسخهٔ بررسیشده] | [نسخهٔ بررسیشده] |
گسترش دیباچه |
←ساخت و صورت: انطباق: برگرداندن نظر تورج رهنما |
||
(۲۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
== پیشینه == |
== پیشینه == |
||
[[پرونده:پهلوان اکبر خراسانی.jpg|بندانگشتی|195px|بعضیها [[پهلوان اکبر خراسانی]] را نیز، غیر از [[پوریای ولی]]، الگوی آفرینش شخصیت [[پهلوان اکبر]] میدانند. نویسنده ممکن است سرگذشتِ اکبر خراسانی را در کتابِ ''تاریخ ورزش باستانی ایران: زورخانه''ٔ [[پرتو بیضایی آرانی|پسرعمویش]] خوانده باشد. «[[داشآکل (داستان کوتاه)|داش آکل]]» [[صادق هدایت]] را نیز از منابع الهام بیضایی دانستهاند.<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۷}}</ref>]] |
[[پرونده:پهلوان اکبر خراسانی.jpg|بندانگشتی|195px|بعضیها [[پهلوان اکبر خراسانی]] را نیز، غیر از [[پوریای ولی]]، الگوی آفرینش شخصیت [[پهلوان اکبر]] میدانند. نویسنده ممکن است سرگذشتِ اکبر خراسانی را در کتابِ ''تاریخ ورزش باستانی ایران: زورخانه''ٔ [[پرتو بیضایی آرانی|پسرعمویش]] خوانده باشد. «[[داشآکل (داستان کوتاه)|داش آکل]]» [[صادق هدایت]] را نیز از منابع الهام بیضایی دانستهاند.<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۷}}</ref>]] |
||
''پهلوان اکبر میمیرد'' نخستین نمایشنامهٔ بلندِ [[بهرام بیضایی]] است.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۹۷|ف=یادداشت نویسنده و کارگردان «چهارراه»|ص=۲۸۴}}</ref> بیضایی این نمایشنامه را در بیستوپنجسالگی، اندکی پس از [[تظاهرات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲]]، در تابستان این سال نوشت. این زمانی بود که نزدیک چهار سال از ترک تحصیلش در [[دانشکده ادبیات دانشگاه تهران]] میگذشت و از جمع نزدیکان [[خلیل ملکی]] نیز فاصله گرفته بود و عضوی از [[گروه طرفه]] |
''پهلوان اکبر میمیرد'' نخستین نمایشنامهٔ بلندِ [[بهرام بیضایی]] است.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۹۷|ف=یادداشت نویسنده و کارگردان «چهارراه»|ص=۲۸۴}}</ref> بیضایی این نمایشنامه را در بیستوپنجسالگی، اندکی پس از [[تظاهرات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲]]، در تابستان این سال نوشت. این زمانی بود که نزدیک چهار سال از ترک تحصیلش در [[دانشکده ادبیات دانشگاه تهران]] میگذشت<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۶|ف=سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی|ص=۱۵-۲۸}}</ref> و از جمع نزدیکان [[خلیل ملکی]] نیز فاصله گرفته بود و عضوی از [[گروه طرفه]] و سرگرمِ پژوهش برای کتابِ ''[[نمایش در ایران]]'' (۱۳۴۴) بود. سال پیش از آن، در ۱۳۴۱، ''[[مردی که لیبرتی والانس را کشت]]'' [[جان فورد]] منتشر شده بود و بیش از سی سال پیش از آن داستان «[[داشآکل (داستان کوتاه)|داش آکُل]]» [[صادق هدایت]]، که قصّهٔ این هر دو همانندیهایی با ماجرای ''پهلوان اکبر میمیرد'' دارد. نمایشنامهٔ ''[[داش آکل به روایت مرجان]]'' (۱۳۹۶) گواهی از توجّه بیضایی به داستانِ هدایت است. ولی نزدیکتر از فیلمِ فورد و داستانِ هدایت نمایشِ ''[[افعی طلایی]]'' گروه هنر ملّی (اقتباس [[علی نصیریان]] از «داش آکل» هدایت)<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۱}}</ref> در بهارِ ۱۳۳۶ در تالار فارابی [[اداره کل هنرهای زیبا]]ست.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۹۱}}</ref> |
||
مقالهٔ «سینمای هند» بیضایی در شمارهٔ ۲ مجلّهٔ ''علم و زندگی'' به سال ۱۳۴۰ نیز حکایت از آشنایی نمایشنامهنویسِ جوان با مایههای فیلمهای هندی دارد، که در ''پهلوان اکبر میمیرد'' به چشم میخورد. |
|||
== متن == |
== متن == |
||
خط ۵۹: | خط ۵۷: | ||
کتابِ ''پهلوان اکبر میمیرد'' نخستین بار در پاییز سال ۱۳۴۴ به وسیلهٔ [[انتشارات صائب]] به چاپ رسید.<ref>{{پک/بن|۱۳۴۴|ک=بیضایی، بهرام. پهلوان اکبر میمیرد}}</ref> سال ۱۳۵۴ [[انتشارات نگاه]] چاپ و نشر این نمایشنامه را بر عهده گرفت. از ۱۳۵۵ به بعد بهطور رسمی چاپ نشد تا سرانجام سال ۱۳۸۲ نسخهٔ نوینی با مقداری افزوده در جلد یکُم ''[[دیوان نمایش]]'' آمد؛ و همین متنِ بازنگریشده سال ۱۳۹۴ باز به صورت کتاب جداگانهای در [[انتشارات روشنگران]] به چاپ رسید. بیضایی این بازنگری را کرده تا «سوء تعبیر» کاهش یابد، زیرا چنان که گفته از بیشتر اجراهای این نمایشنامه ناخرسند بودهاست.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=شش}}</ref> همچنین «محافظهکاری ادبی» روزگار جوانی را کنار گذاشته و صحنهٔ گزمهها را گسترش داده است.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=شش و هفت}}</ref> |
کتابِ ''پهلوان اکبر میمیرد'' نخستین بار در پاییز سال ۱۳۴۴ به وسیلهٔ [[انتشارات صائب]] به چاپ رسید.<ref>{{پک/بن|۱۳۴۴|ک=بیضایی، بهرام. پهلوان اکبر میمیرد}}</ref> سال ۱۳۵۴ [[انتشارات نگاه]] چاپ و نشر این نمایشنامه را بر عهده گرفت. از ۱۳۵۵ به بعد بهطور رسمی چاپ نشد تا سرانجام سال ۱۳۸۲ نسخهٔ نوینی با مقداری افزوده در جلد یکُم ''[[دیوان نمایش]]'' آمد؛ و همین متنِ بازنگریشده سال ۱۳۹۴ باز به صورت کتاب جداگانهای در [[انتشارات روشنگران]] به چاپ رسید. بیضایی این بازنگری را کرده تا «سوء تعبیر» کاهش یابد، زیرا چنان که گفته از بیشتر اجراهای این نمایشنامه ناخرسند بودهاست.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=شش}}</ref> همچنین «محافظهکاری ادبی» روزگار جوانی را کنار گذاشته و صحنهٔ گزمهها را گسترش داده است.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=شش و هفت}}</ref> |
||
[[پرونده:Pahlavan Akbar Roshangaran.jpg|راست|بندانگشتی|210px|روی جلدِ چاپِ نخستِ انتشارات روشنگران (۱۳۹۴) با طرحِ چهرهٔ بیضایی]] |
|||
== در چشم دیگران == |
== در چشم دیگران == |
||
=== ساخت و صورت === |
=== ساخت و صورت === |
||
[[ر. اعتمادی]] نمایش را در سه شماره پیاپی [[اطلاعات (روزنامه)|روزنامهٔ ''اطلاعات'']] در بهمن ماه ۱۳۴۴ ستود.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۹–۵۷۷}}</ref> [[آذر رهنما]] نیز این نمایشنامه را «سرآغاز بزرگی برای تئاتر ایران» شمرد.<ref>{{پک|رهنما|۱۳۴۸|ف=پهلوان اکبر میمیرد|ص=۳۱ |
[[ر. اعتمادی]] نمایش را در سه شماره پیاپی [[اطلاعات (روزنامه)|روزنامهٔ ''اطلاعات'']] در بهمن ماه ۱۳۴۴ ستود.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۹–۵۷۷}}</ref> [[آذر رهنما]] نیز این نمایشنامه را «سرآغاز بزرگی برای تئاتر ایران» شمرد.<ref>{{پک|رهنما|۱۳۴۸|ف=پهلوان اکبر میمیرد|ص=۳۱}}</ref> [[کریم امامی]] نیز پنج روز پس از نخستین نمایش ''پهلوان اکبر میمیرد'' در جشنوارهٔ نمایشهای ایرانی (مهر و آبان ۱۳۴۴) در مقالهای در ''[[کیهان اینترنشنال]]'' زبان نمایش را ستود، علیرغم این که به اجرا نکتهها گرفت.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۵}}</ref> [[اسماعیل نوریعلاء]] نیز پس از تماشای اجرای جشنواره به تندی به نمایش خرده گرفت و نمایش را نسبت به نمایشنامه «مُثله»شده تشخیص داد و آن را پایان کار بیضایی شمرد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۸}}</ref> [[احسان یارشاطر]] گفتگوهای نمایش را در تأثیر نمایشی شگرف اثر دخیل میداند؛<ref dir=ltr>{{پک|Yarshater|1984|ک=The Modern Literary Idiom|ص=60|زبان=en}}</ref> و [[تورج رهنما]] شکوه و آهنگ زبان نمایشنامه را میستاید.<ref>{{پک|Rahnema|2010|ف=L’histoire du théâtre moderne persan|ص=}}</ref> |
||
[[اکبر رادی]] با تماشای نمایش، مقالهای به نام «شبی در مجلس پهلوان اکبر» (دی ۱۳۴۴) نوشت و نکتههای فراوانی به نمایش و نمایشنامه گرفت. از راهِ نمونه، «عرفانبافی» بیجا را از زوائد نمایشنامه شمرد و [[تکگویی]] |
[[اکبر رادی]] با تماشای نمایش، مقالهای به نام «شبی در مجلس پهلوان اکبر» (دی ۱۳۴۴) نوشت و نکتههای فراوانی به نمایش و نمایشنامه گرفت. از راهِ نمونه، «عرفانبافی» بیجا را از زوائد نمایشنامه شمرد و [[تکگویی|تکگوییهای]] «حفرهپرکن آلاشکسپیر» قهرمان اصلی را همچون گواهِ این اشکال نکوهید.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۲۰۴-۱۸۳}}</ref> شخصیت اصلی را نیز یکی «پسیکوپات» یا همان [[سایکوپاتی|روانآزار]] شمرد.<ref>{{پک|رادی|۱۳۵۶|ف=دستی از دور|ص=۲۸}}</ref> ولی بیش از همه به آنچه [[نمادگرایی]] بیضایی میانگاشت پرداخت و جایی از «[[سمبولیسم]] زورکی» گله کرد<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۲۲۲-۲۰۵}}</ref> و بار نمادین آن را دارای کاستی دانست.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۲۰۴-۱۸۳}}</ref> او با این حال، از پشت خنجر زدن سیاهپوش به پهلوان اکبر را «قله درام و ضربت سمبولیسم» نمایشنامه شمرد.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۲۰۴-۱۸۳}}</ref> |
||
عبّاس جوانمرد، پنجاه سال پس از کارگردانی کردنِ این نمایشنامه، در گفتگویی، ویژگیهای زبانی کارهای بیضایی، از جمله همین نمایشنامه را ستود و دیالوگهای آن را زبانی فاخر دانست که برای هر موقعیتی یک اندیشهٴ جدید دارد.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۲۰۴-۱۸۳}}</ref> |
|||
عبّاس جوانمرد، پنجاه سال پس از نخستین نمایشِ ''پهلوان اکبر میمیرد'' به کارگردانیِ خودش، در گفتگویی به ویژگیهای زبانی کارهای بیضایی، از جمله همین نمایشنامه، پرداخت، آنجا که گوید:<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۴|ف=گفتوگو با عباس جوانمرد: زبان بیضایی، شعر است|ص=۱۷}}</ref>{{نقل قول|زبان نوشتاریاش زبان محاورهای نیست. وقتی میگوید: «هان دختر امشب چه کار میکنی؟ زلفاتو میبافی یا پریشون میکنی؟ فدای سبز چشمات. سیاچادرت رو روش بذار، بذار چشمای اکبر سیر ببیندت، تو ستارههای ایل، تو ماه تمومی . . .» ببینید این نثر. شعر ناب است. یا باز میگوید : «یه سال خار بود و راه، یه سال دیگهام پشت اون تیغ بود و خار، تو بودی خاک سرخ، خاک سرخ بود و آسمان کبود، خورشید کوره بود و ماه نعلی برای داغ! از تنگ کبود تا غار مار نگاه تو میپیچد» اینها زبان معمولی نیست. آنچه را که به عنوان دیالوگ نوشته یک پرده غنی کرده و آن را به یک زبان فاخر تبدیل کردهاست. . . . به این ترتیب شما میبینید که نیمی از کار را برای منِ کارگردان آسان میکند. چگونه؟ با زبان کتابتاش. . . . این زبان، یک زبان معمولی نیست. امّا برای من به عنوان کارگردان از این راحتتر نمیشود. با این که مینویسد شاهنامه میخواندند امّا بازیگر میگوید «شاهنومه میخوندن» با این حال زبان هنوز فاخر است. . . . از لحاظ نوشتاری آنچه که برای من ارزش و اهمیت دارد این است که برای هر موقعیتی یک اندیشهٔ جدید دارد. بیضایی پویا است. . . . او نه تنها راه را برای خودش پیدا کرده بلکه برای کارگردان هم چنین کردهاست. دیگر سخن باقی نمیماند.}} |
|||
=== مایگان === |
=== مایگان === |
||
⚫ | [[حسن شایگان نیک]] [[اکبر خراسانی]] را الگوی آفرینش شخصیت اصلی این نمایشنامه میداند.<ref>{{پک|شایگان نیک|۱۳۷۴|ف=نامهها و اظهار نظرها|ص=۷۰۲}}</ref> محمود شیرزاد نیز بر آن است که ''پهلوان اکبر میمیرد'' میتوانسته، آگاهانه یا ناخودآگاه، واکنشی به مانندانِ [[شعبان جعفری]] و [[طیب حاجرضایی]] و بازنمایی سینمایی ارباب این فرهنگ در نقشهای مانندانِ [[ناصر ملکمطیعی]] بوده باشد؛ و بدین ترتیب بیضایی را، همچون [[شکسپیر]]، ربایندهٔ چیزی از فرهنگ عامّه میشمارد که [[استیون گرینبلت]] «انرژی اجتماعی» نامیده.<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۸}}</ref> او همچنین بیگانگی اجتماعی نویسنده را با بیگانگی اجتماعی قهرمان نمایشنامه همتا میداند.<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۲۰}}</ref> |
||
[[پرونده:Gholamreza Takhti 2.jpg|بندانگشتی|195px|محمود شیرزاد گمان میکند که احتمال دارد [[غلامرضا تختی]] از روی نمایشِ ''پهلوان اکبر میمیرد'' «قصّهٔ مرگش را . . . پرداخته باشد یا داستانِ نمایش بر مرگِ این ورزشکارِ [[مصدّق]]ی حمل شده باشد . . . .»<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۷}}</ref>]] |
|||
⚫ | [[حسن شایگان نیک]] [[اکبر خراسانی]] را الگوی آفرینش شخصیت اصلی این نمایشنامه میداند.<ref>{{پک|شایگان نیک|۱۳۷۴|ف=نامهها و اظهار نظرها|ص=۷۰۲}}</ref> محمود شیرزاد نیز بر آن است که ''پهلوان اکبر میمیرد'' میتوانسته، آگاهانه یا ناخودآگاه، واکنشی به مانندانِ [[شعبان جعفری]] و [[طیب حاجرضایی]] و بازنمایی سینمایی ارباب این فرهنگ در نقشهای مانندانِ [[ناصر ملکمطیعی]] بوده باشد؛ و بدین ترتیب بیضایی را، همچون [[شکسپیر]]، ربایندهٔ چیزی از فرهنگ عامّه میشمارد که [[استیون گرینبلت]] «انرژی اجتماعی» نامیده.<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۸ |
||
{{آغاز شعر}} |
|||
{{ب|بسیار پریدیم و به بامی ننشستیم|امّا نه چنین است که ما اوج پرستیم}} |
|||
{{ب|سنگ غرض از بس که سوی ما بپراندند|ما را بپراندند هر آنجا که نشستیم}} |
|||
{{پایان شعر}} |
|||
=== نظر بیضایی === |
=== نظر بیضایی === |
||
خط ۸۲: | خط ۷۶: | ||
بیضایی همچنین در یک گفتگوی دیگر راجع به این اثر گفته: «من خواسته بودم «قهرمان» را از هالهٔ ستایششده و افسانهای اطرافش بیرون بکشم و چون وجودی انسانی به او نزدیک شوم. من خواسته بودم نشان بدهم که از یک «قهرمان»، وقتی تشریحش میکنیم، چیزی جز یک قربانی نمیماند و اجرای [[عباس جوانمرد|جوانمرد]] در عینِ قدرت ولی برعکس، گِردِ این قهرمان هاله میتنید، و به جای نگاهِ واقعبین، نگاهِ ستایشگر داشت، و سعی میکرد از مراسمِ مرگ و نابودی هر نوع قهرمانی، یک حماسه بسازد.»<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۶|ف=وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . .|ص=۳۴}}</ref> |
بیضایی همچنین در یک گفتگوی دیگر راجع به این اثر گفته: «من خواسته بودم «قهرمان» را از هالهٔ ستایششده و افسانهای اطرافش بیرون بکشم و چون وجودی انسانی به او نزدیک شوم. من خواسته بودم نشان بدهم که از یک «قهرمان»، وقتی تشریحش میکنیم، چیزی جز یک قربانی نمیماند و اجرای [[عباس جوانمرد|جوانمرد]] در عینِ قدرت ولی برعکس، گِردِ این قهرمان هاله میتنید، و به جای نگاهِ واقعبین، نگاهِ ستایشگر داشت، و سعی میکرد از مراسمِ مرگ و نابودی هر نوع قهرمانی، یک حماسه بسازد.»<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۶|ف=وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . .|ص=۳۴}}</ref> |
||
== |
== اجرا == |
||
نمایش ''پهلوان اکبر میمیرد''، نخستین بار در روزهای ۳۰ مهر و ۱ آبان ۱۳۴۴ با بازی و کارگردانی [[عباس جوانمرد]] در جشنوارهٔ نمایشهای ایرانی در [[تماشاخانه سنگلج|تماشاخانهٴ سنگلج]] به اجرا درآمد. این نمایش را [[گروه هنر ملّی]] اجرا کرد.<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۰۷}}</ref> |
|||
{{نقل قول۲|left|من خواسته بودم «قهرمان» را از هالهٔ ستایششده و افسانهای اطرافش بیرون بکشم و چون وجودی انسانی به او نزدیک شوم. من خواسته بودم نشان بدهم که از یک «قهرمان»، وقتی تشریحش میکنیم، چیزی جز یک قربانی نمیماند و اجرای [[عباس جوانمرد|جوانمرد]] در عینِ قدرت ولی برعکس، گِردِ این قهرمان هاله میتنید، و به جای نگاهِ واقعبین، نگاهِ ستایشگر داشت، و سعی میکرد از مراسمِ مرگ و نابودی هر نوع قهرمانی، یک حماسه بسازد.|عرض=۴۵۰px|3='''بیضایی، سال ۱۳۵۱ در یک گفتگو'''<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۶|ف=وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . .|ص=۳۴}}</ref>}} |
|||
{| class="wikitable" |
{| class="wikitable" |
||
|- |
|- |
||
خط ۱۱۱: | خط ۱۰۸: | ||
همین نمایش در اجرای عمومی (از ۱۴ دی تا ۲۵ بهمن ۱۳۴۴) نیز کامیابی بزرگی حاصل کرد.<ref dir=ltr>{{پک|Yarshater|1984|ک=The Modern Literary Idiom|ص=60|زبان=en}}</ref> در این نمایش (۴۱ اجرای پیاپی) نقشهای فنّیزاده و خیاطباشی جابجا شد و [[نصرت پرتوی]] نقش دختر را بازی کرد. لایق نقش کور و بخشی نیز نقش حیدر را بازی کرد. نیز [[محمود دولتآبادی]]، که در جشنواره همچون جایگزین نقش مِیفروش در نظر گرفته شده بود تا در صورت نیاز به جای کسبیان بازی کند، دستیار جوانمرد شد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۲–۵۷۱}}</ref> هم در جشنواره و هم در نمایش عمومی [[نصرت کریمی]]<ref group="پانویس">در [[برنوشت]]، به ملاحظات اطّلاعاتی و امنیتی، «کریمالله نصرتی» آمده.</ref> طرّاح چهرهپردازی و [[اسماعیل ارحام صدر]] طرّاح صحنه بودند. به ابتکارِ کارگردان، بازیگرِ نقشِ سیاهپوش در [[برنوشت]]ِ نمایش در جشنواره و در اجرای عمومی معرّفی نشد تا کنجکاویِ تماشاکنان را برانگیزد. |
همین نمایش در اجرای عمومی (از ۱۴ دی تا ۲۵ بهمن ۱۳۴۴) نیز کامیابی بزرگی حاصل کرد.<ref dir=ltr>{{پک|Yarshater|1984|ک=The Modern Literary Idiom|ص=60|زبان=en}}</ref> در این نمایش (۴۱ اجرای پیاپی) نقشهای فنّیزاده و خیاطباشی جابجا شد و [[نصرت پرتوی]] نقش دختر را بازی کرد. لایق نقش کور و بخشی نیز نقش حیدر را بازی کرد. نیز [[محمود دولتآبادی]]، که در جشنواره همچون جایگزین نقش مِیفروش در نظر گرفته شده بود تا در صورت نیاز به جای کسبیان بازی کند، دستیار جوانمرد شد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۲–۵۷۱}}</ref> هم در جشنواره و هم در نمایش عمومی [[نصرت کریمی]]<ref group="پانویس">در [[برنوشت]]، به ملاحظات اطّلاعاتی و امنیتی، «کریمالله نصرتی» آمده.</ref> طرّاح چهرهپردازی و [[اسماعیل ارحام صدر]] طرّاح صحنه بودند. به ابتکارِ کارگردان، بازیگرِ نقشِ سیاهپوش در [[برنوشت]]ِ نمایش در جشنواره و در اجرای عمومی معرّفی نشد تا کنجکاویِ تماشاکنان را برانگیزد. |
||
{{نقل قول۲|right|[[پرونده:Jalal Al-e-Ahmad05 (1).jpg|70px|بیقاب|راست|هیچ]] . . . و تمرین دیگری برای عباس جوانمرد تا یک بار دیگر صحنهٔ تئاتر را گود زورخانه بینگارد . . . خود داند.|عرض=۴۵۰px|3='''[[جلال آل احمد]]، پس از تماشای نمایشِ سال ۱۳۴۴'''<ref>{{پک|آل احمد|۱۳۵۷|ف=کارنامه سهساله|ص=۱۴۹}}</ref>}} |
|||
شبِ آخر، روزنامهٔ ''[[کیهان (روزنامه)|کیهان]]'' جشن تقدیری برای عوامل نمایش برگزار کرد و [[عبدالرحمن فرامرزی]]ِ سردبیر در آن سخن گفت<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۴}}</ref> و [[مصطفی مصباحزاده]] به بازیگران حلقهٔ گل داد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۸۰}}</ref> |
شبِ آخر، روزنامهٔ ''[[کیهان (روزنامه)|کیهان]]'' جشن تقدیری برای عوامل نمایش برگزار کرد و [[عبدالرحمن فرامرزی]]ِ سردبیر در آن سخن گفت<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۴}}</ref> و [[مصطفی مصباحزاده]] به بازیگران حلقهٔ گل داد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۸۰}}</ref> |
||
خط ۱۱۸: | خط ۱۱۷: | ||
پهلوان اکبر به گواهی بسیاری برجستهترین نقشی بوده که عبّاس جوانمرد بازی کردهاست. از نخستین اشارات در این معنی مقالهٔ [[ش. ناظریان]] در ۱۷ آبان ۱۳۴۴ است که جوانمرد را «خیلی بیش از کارهای قبلی» در آفرینش نقش کامیاب دیده است.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۶}}</ref> [[پرویز صیّاد]] نیز همان سال در مقالهای در مجلهٔ ''[[سخن (مجله)|سخن]]'' «اقتدار» او را در بازی نقش پهلوان اکبر ستود.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۵۱}}</ref> و این شهرت همچنان ادامه داشت تا وقتی که سالها بعد به مناسبت سفر جوانمرد به [[لس آنجلس]] مجلّهٔ فارسیزبانی به سردبیری [[فرهنگ فرهی]] پشت جلدش تیتر زد که «پهلوان اکبر در لس آنجلس میمیرد».<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۶}}</ref> |
پهلوان اکبر به گواهی بسیاری برجستهترین نقشی بوده که عبّاس جوانمرد بازی کردهاست. از نخستین اشارات در این معنی مقالهٔ [[ش. ناظریان]] در ۱۷ آبان ۱۳۴۴ است که جوانمرد را «خیلی بیش از کارهای قبلی» در آفرینش نقش کامیاب دیده است.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۶}}</ref> [[پرویز صیّاد]] نیز همان سال در مقالهای در مجلهٔ ''[[سخن (مجله)|سخن]]'' «اقتدار» او را در بازی نقش پهلوان اکبر ستود.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۵۱}}</ref> و این شهرت همچنان ادامه داشت تا وقتی که سالها بعد به مناسبت سفر جوانمرد به [[لس آنجلس]] مجلّهٔ فارسیزبانی به سردبیری [[فرهنگ فرهی]] پشت جلدش تیتر زد که «پهلوان اکبر در لس آنجلس میمیرد».<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۶}}</ref> |
||
⚫ | |||
=== موسیقی === |
|||
⚫ | |||
=== در حضور === |
=== در حضور === |
||
[[محمدرضا شاه پهلوی]]، که وصفِ نمایش را شنیده بود<ref group="پانویس">از [[حیدر غیایی]] که همراهِ [[حمید رهنما]] به دعوتِ [[فریدون رهنما]] در ۱ آبان ۱۳۴۴ نمایش را دیده بود</ref> و مشتاقِ تماشا بود،<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۰}}</ref> در اجرای عمومی، با هماهنگی وزیر فرهنگ و هنر، [[مهرداد پهلبد]]، ساعت هشتِ شبِ ۲۸ دی<ref>{{پک|کتابخانه پهلوی|۱۳۶۵|ف=گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی|ص=۱۵۳۴}}</ref> همراهِ [[فرح دیبا]]، [[امیرعباس هویدا]] و پهلبد به تالار نوبنیادِ ۲۵ شهریور رفت.<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۱}}</ref> جوانمرد، با ترفندهایی<ref group="پانویس">«. . . از این گذشته اگر اعلی حضرت میخواهند ببینند از کجا معلوم نمیخواهند همانهایی را ببینند که میگویید حذف کنیم؟!»</ref> که در مذاکره با مسئولان [[وزارت فرهنگ و هنر]] از زمان جشنواره تا بامداد روزی که شاه به تماشا رفت پیش گرفته بود،<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۴-۴۱۱}}</ref> نمایشنامه را با جلب رضایت پهلبد در واپسین ساعات بی کم و کاست و بی سانسور در حضور شاه به نمایش درآورد؛ ولی به بازیگران نگفت که شاه در بالکن تماشاخانه به تماشا نشسته.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۵}}</ref> پس از اجرا، شاه و ملکه بر صحنه با گروه دیدار کردند. [[کامران نوزاد]] از شاه شنیده که به هویدا گفته که نمایش را پسندیده و شایعهٔ ضدّ حکومتی بودنش را پذیرفتنی نشمرده است.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۶}}</ref> |
[[محمدرضا شاه پهلوی]]، که وصفِ نمایش را شنیده بود<ref group="پانویس">از [[حیدر غیایی]] که همراهِ [[حمید رهنما]] به دعوتِ [[فریدون رهنما]] در ۱ آبان ۱۳۴۴ نمایش را دیده بود</ref> و مشتاقِ تماشا بود،<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۰}}</ref> در اجرای عمومی، با هماهنگی وزیر فرهنگ و هنر، [[مهرداد پهلبد]]، ساعت هشتِ شبِ ۲۸ دی<ref>{{پک|کتابخانه پهلوی|۱۳۶۵|ف=گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی|ص=۱۵۳۴}}</ref> همراهِ [[فرح دیبا]]، [[امیرعباس هویدا]] و پهلبد به تالار نوبنیادِ ۲۵ شهریور رفت.<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۱}}</ref> جوانمرد، با ترفندهایی<ref group="پانویس">«. . . از این گذشته اگر اعلی حضرت میخواهند ببینند از کجا معلوم نمیخواهند همانهایی را ببینند که میگویید حذف کنیم؟!»</ref> که در مذاکره با مسئولان [[وزارت فرهنگ و هنر]] از زمان جشنواره تا بامداد روزی که شاه به تماشا رفت پیش گرفته بود،<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۴-۴۱۱}}</ref> نمایشنامه را با جلب رضایت پهلبد در واپسین ساعات بی کم و کاست و بی سانسور در حضور شاه به نمایش درآورد؛ ولی به بازیگران نگفت که شاه در بالکن تماشاخانه به تماشا نشسته.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۵}}</ref> پس از اجرا، شاه و ملکه بر صحنه با گروه دیدار کردند. [[کامران نوزاد]] از شاه شنیده که به هویدا گفته که نمایش را پسندیده و شایعهٔ ضدّ حکومتی بودنش را پذیرفتنی نشمرده است.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۶}}</ref> |
||
{{نقل قول۲|left|. . . اینجا پهلوان اکبر سیاهمست قدّاره را از پَرِ شالش میکشد و با نعرهای از اعماق دل از انتهای صحنه به جلو صحنه (سمت تماشاچیها) یورش میآورد. درست در همین لحظه است که صدای دستبهاسلحه شدن دو محافظ کنار صحنه بلند میشود و اگر ایست اکبر مطابق با میزانسن در لب پرتگاه صحنه نبود، یحتمل شلیک محافظان پایان محتوم دیگری بود برای پهلوان اکبر . . .|عرض=۴۵۰px|3='''[[عباس جوانمرد]]'''<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۶}}</ref>}} |
|||
⚫ | |||
⚫ | |||
[[مصطفی اسکویی]] در کتاب ''پژوهشی در تاریخ تئاتر ایران'' از گروه هنر ملّی و نظر شاه دربارهٔ نمایشی که از ایشان دیده - که اسکویی به نادرست گمان کرده ''محلّل'' و ''مردهخورها'' بوده (از روی داستانهای [[صادق هدایت]] به همین نامها)، در حالی که در واقع ''پهلوان اکبر میمیرد'' بودهاست - با طعنه یاد کرد؛<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۴–۵۷۳}}</ref> و عباس جوانمرد نیز پاسخی نوشت و در کتاب ''غبار منیّت پدرخوانده'' چاپ کرد: «چه میگویید آقای سرکارگردان ۳۵ سال تئاتر مبارز؟ آن «قدرقدرت» پس از دیدن نمایش شرمش آمد و یا جرأت نکرد بگوید: «همچنان در سرگرم نمودن مردم کوشا باشید.»»<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۸۲|ف=پدرخوانده: مردی در غبار منیّت|ص=۱۴۶}}</ref> ولی محمود شیرزاد موضع اسکویی و جوانمرد را «بیراه» میداند و میگوید: «سنّت زنده، هرچند فروافتاده و به پستی گرویدهٔ، ''پهلوان اکبر میمیرد'' در تئاتر و سینما و تلویزیون ما گواه آن است که تعزیهٔ پهلوانِ زخمی، بی آن که به طرفی باجی داده باشد، سخت محبوب هم بوده، و میباشد هم هنوز.»<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۲۱}}</ref> |
[[مصطفی اسکویی]] در کتاب ''پژوهشی در تاریخ تئاتر ایران'' از گروه هنر ملّی و نظر شاه دربارهٔ نمایشی که از ایشان دیده - که اسکویی به نادرست گمان کرده ''محلّل'' و ''مردهخورها'' بوده (از روی داستانهای [[صادق هدایت]] به همین نامها)، در حالی که در واقع ''پهلوان اکبر میمیرد'' بودهاست - با طعنه یاد کرد؛<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۴–۵۷۳}}</ref> و عباس جوانمرد نیز پاسخی نوشت و در کتاب ''غبار منیّت پدرخوانده'' چاپ کرد: «چه میگویید آقای سرکارگردان ۳۵ سال تئاتر مبارز؟ آن «قدرقدرت» پس از دیدن نمایش شرمش آمد و یا جرأت نکرد بگوید: «همچنان در سرگرم نمودن مردم کوشا باشید.»»<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۸۲|ف=پدرخوانده: مردی در غبار منیّت|ص=۱۴۶}}</ref> ولی محمود شیرزاد موضع اسکویی و جوانمرد را «بیراه» میداند و میگوید: «سنّت زنده، هرچند فروافتاده و به پستی گرویدهٔ، ''پهلوان اکبر میمیرد'' در تئاتر و سینما و تلویزیون ما گواه آن است که تعزیهٔ پهلوانِ زخمی، بی آن که به طرفی باجی داده باشد، سخت محبوب هم بوده، و میباشد هم هنوز.»<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۲۱}}</ref> |
||
=== ضبط === |
=== ضبط === |
||
[[ایران درّودی]] گفته که نمایش ''پهلوان اکبر میمیرد'' ضبطِ تصویری نیز شده؛ ولی [[روحالله جعفری]] بر این باور است که چنین فیلمی هرگز ضبط |
[[ایران درّودی]] گفته که نمایش ''پهلوان اکبر میمیرد'' ضبطِ تصویری نیز شده؛ ولی [[روحالله جعفری]] بر این باور است که چنین فیلمی هرگز ضبط نشدهاست.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۷}}</ref> |
||
== فیلمِ ناساخته == |
== فیلمِ ناساخته == |
||
خط ۱۵۰: | خط ۱۵۰: | ||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|عنوان=گفتوگو با بهرام بیضایی / زاون قوکاسیان|سال=۱۳۷۱|ناشر=[[انتشارات آگاه]]| مکان=تهران|شابک=964-416-110-6}} |
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|عنوان=گفتوگو با بهرام بیضایی / زاون قوکاسیان|سال=۱۳۷۱|ناشر=[[انتشارات آگاه]]| مکان=تهران|شابک=964-416-110-6}} |
||
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام= بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=سیمیا|عنوان=وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . . تکّههایی از سه گفتگو با بهرام بیضایی|شماره=۲|سال=۱۳۸۶|صفحه=۴۱–۳۰|پیوند=}} |
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام= بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=سیمیا|عنوان=وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . . تکّههایی از سه گفتگو با بهرام بیضایی|شماره=۲|سال=۱۳۸۶|صفحه=۴۱–۳۰|پیوند=}} |
||
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=سیمیا|عنوان=سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی|شماره=۲|سال=۱۳۸۶|صفحه=۱۵-۲۸|پیوند=http://www.ensani.ir/fa/content/183312/default.aspx}} |
|||
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=[[علم و زندگی]]|عنوان=سینمای هند|شماره=۲|سال=۱۳۴۰|صفحه=۶۵-۷۳}} |
|||
* {{یادکرد وب| نشانی = http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/1034755|عنوان=بیضایی، بهرام. ''پهلوان اکبر میمیرد''.| تاریخ بازدید = ۱۲ فوریه ۲۰۱۷| ناشر = وبسایت [[کتابخانه ملی ایران]]|سال=۱۳۴۴}} |
* {{یادکرد وب| نشانی = http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/1034755|عنوان=بیضایی، بهرام. ''پهلوان اکبر میمیرد''.| تاریخ بازدید = ۱۲ فوریه ۲۰۱۷| ناشر = وبسایت [[کتابخانه ملی ایران]]|سال=۱۳۴۴}} |
||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=جعفری|نام=روحالله|پیوند نویسنده=روحالله جعفری|عنوان=گروه هنر ملّی از آغاز تا پایان (۱۳۵۷–۱۳۳۵)|سال=۱۳۹۵|ناشر=[[انتشارات افراز]]|مکان=تهران|شابک=978-964-243-558-6}} |
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=جعفری|نام=روحالله|پیوند نویسنده=روحالله جعفری|عنوان=گروه هنر ملّی از آغاز تا پایان (۱۳۵۷–۱۳۳۵)|سال=۱۳۹۵|ناشر=[[انتشارات افراز]]|مکان=تهران|شابک=978-964-243-558-6}} |
||
خط ۱۶۱: | خط ۱۶۳: | ||
{{چپچین}} |
{{چپچین}} |
||
* {{cite book | last = Yarshater | first = Ehsan | chapter = The Modern Literary Idiom | title = Critical Perspectives on Modern Persian Literature | editor = Thomas M. Ricks | location = Washington, D.C. | publisher = Three Continents Press | year = 1984 | ref = harv}} |
* {{cite book | last = Yarshater | first = Ehsan | chapter = The Modern Literary Idiom | title = Critical Perspectives on Modern Persian Literature | editor = Thomas M. Ricks | location = Washington, D.C. | publisher = Three Continents Press | year = 1984 | ref = harv}} |
||
* {{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی= Rahnema|نام= Touradj|پیوند نویسنده=تورج رهنما|ژورنال= [[روو دو تهران|Revue de Téhéran]] |عنوان=L’histoire du théâtre moderne persan (1870-1980) (II)|شماره =55|سال=2010|صفحه=|پیوند=http://www.teheran.ir/spip.php?article1190#gsc.tab=0}} |
|||
{{پایان چپچین}} |
{{پایان چپچین}} |
||
نسخهٔ ۱۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۸:۲۳
پهلوان اکبر میمیرد | |
---|---|
نویسنده | بهرام بیضایی |
شخصیتها |
|
خاموشان | سیاهپوش |
تاریخ نخستین نمایش | ۳۰ مهر ۱۳۴۴ |
جای نخستین نمایش | تماشاخانهٔ سنگلج (تالار ۲۵ شهریورِ وقت)، تهران |
زبان اصلی | فارسی |
فضا | شهری در ایران، پیش از دورهٔ پهلوی و پس از روزگارِ پوریای ولی |
از سلسلهٔ مقالات دربارهٔ |
فهرستهای کارها |
---|
دیـگر |
|
|
پهلوان اکبر میمیرد نخستین نمایشنامهٔ بلندِ بهرام بیضایی است که بیضایی آن را در چهار پرده در سال ۱۳۴۲ و اندکی پس از تظاهرات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نوشت. او در همان زمان حق اجرای آن را به عباس جوانمرد واگذار کرد و این نمایش نخستین بار در پاییز ۱۳۴۴ در تالار ۲۵ شهریور تهران با بازی و کارگردانی جوانمرد به نمایش درآمد.
داستان این نمایشنامه به داستانِ پوریای ولی شباهتهایی دارد. در پردهٔ نخست پهلوان اکبر پی میبرد که حریفش حیدر، دلدادهٔ دختری است که وصلتش با او منوط به پیروزی حیدر در مسابقهٔ کشتی با پهلوان اکبر است. او در گفتگویی با مادر حیدر، بدون آن که خود را به وی بشناساند، به او دلداری میدهد که پسرش از این مبارزه پیروز بیرون خواهد آمد. در پردهٔ دوم پهلوان اکبر با این تردید درگیر است که از مسابقهٔ فردا اجتناب کند و شهر را رها کرده و سر به بیابان بگذارد. سیاهپوشی که از پردهٔ نخست داستان در پی کشتن پهلوان اکبر است در پردهٔ سوم بسیار به او نزدیک میشود و باعث ترس پهلوان اکبر میشود. پهلوان اکبر پس از فرار سیاهپوش، بازوبند خودش را میفروشی که در آن محل دکان دارد میسپرد تا فردا آن را به دست اکبر برساند. در پردهٔ چهارم پهلوان از سیاهپوش میخواهد که جانش را بگیرد و او قمهای در شانههای پهلوان فرو میکند، و از دست اکبر که کمی دیرتر از راه میرسد نیز کاری بر نمیآید.
بیضایی خود این نمایشنامه را بر صحنه نبرده است؛ ولی نخستین اجرای همگانی آن در زمستان ۱۳۴۴ قبولِ چشمگیری یافت و محمدرضا شاه را هم مجذوب تماشا کرد. قطعهٔ «نوایی نوایی» موسیقیِ برگزیده برای این نمایش بود که سپستر آوازهٔ بلند یافت. این نمایش مورد نظر مثبت منتقدین بسیاری از جمله ر. اعتمادی، احسان یارشاطر و هوشنگ گلشیری قرار گرفته اما برخی دیگر همچون جلال آلاحمد و کریم امامی بر آن ایرادهایی نیز وارد کردهاند. بنا بر یک روایت، از اجرای این نمایش ضبط تصویری نیز صورت گرفته، اگر چه این روایت مشکوک است. این نمایش همچنین قرار بود در سال ۱۳۴۹ به صورت یک فیلم ضبط بشود که این اتفاق نیز در نهایت رخ نداد
داستان
پردهٔ یک
نزدیکِ غروب پهلوان اکبر دلخوش و سرحال به دکّهٔ مِیفروش میآید و پیرزنی را نیز مویان و دعاکنان بر آستان سقّاخانه میبیند و سکّهای نثارش میکند و میگذرد. میفروش به پیشواز میآید و با پهلوان درون دکه میروند. در همین حال سیاهپوشی از سر کوچه میگذرد. پهلوان یک جام می مینوشد اما بر آن است که بیش ننوشد؛ سپس زخمهای به تار میزند. پیرزن در قفل سقاخانه چنگ زده و همچنان در حال راز و نیاز است. دو گزمه از آنجا میگذرند و پس از دیدن پهلوان در دکه، دور میشوند. فردا قرار است پهلوان با کسی کُشتی بگیرد. او از دکه بیرون میزند و میخواهد برود که پیر زن را میبیند. با دیدن حالِ پیرزن، پهلوان به او نزدیک میشود و از او دلجویی میکند. زن میگوید که پسر بزرگش را سالها پیش در راهی گم کرده، و اکنون که جز پسر کوچکترش «حیدر» کسی را ندارد. پیرزن میگوید که حیدر و دخترِ خان بیک به هم دل بستهاند ولی از آنجا که حیدر و مادرش در این شهر تازهواردند، به حیدر دختر نمیدهند مگر پایگاهی یابد در نتیجه حیدر میخواهد با پهلوان اکبر کشتی بگیرد و زمینش بزند و پهلوان شهر شود و مواجب حکومتی پیدا کند تا پایگاهش برازندهٔ خانوادهٔ دختر باشد و عروسی سربگیرد. پیرزن میترسد که پسرش از پهلوان اکبر شکست سختی بخورد. پیداست که پیرزن پهلوان اکبر را نشناختهاست. اکبر — که خود در کودکی در راهی گم شده و در ایل با بیگانگان بزرگ شده و به دختری دل باخته و از بیکسی به دلدار نرسیده و داغش کردهاند — زن را دلداری میدهد که دعایش مستجاب است و پهلوان اکبر خود به زودی خواهد مرد، زیرا سیاهپوشی در پی اوست که گهگاه خودش را نشان میدهد. دلداریِ پهلوانْ پیرزن را آرام میکند. زن امیدوارتر از پیش میشود و سپاس میگزارد و میرود، بی آن که دانسته باشد با پهلوان اکبر سخن گفته است. احوالِ اکبر دگرگون میشود چون از یکسو نمیخواهد میان دو جوانِ عاشق جدایی اندازد و از طرف دیگر بو برده که ممکن است حیدر برادرش باشد و پیرزن مادرش. به این میاندیشد که در مبارزه با حیدر شکستِ صوری بپذیرد و شرمگین به صحرا بگریزد و راهِ ایل را پی بگیرد. گزمهها دوباره از آنجا میگذرند و این بار با پهلوان خوش و بش میکنند. میفروش از دکه بیرون میآید و پهلوان را میبیند که نرفتهاست. سیاهپوش یکبار دیگر از آنجا میگذرد و پهلوان جرعهای دیگر شراب مینوشد. در همین احوال کوری از راه میرسد و خوراکی از میفروش میگیرد و میخورد و میگوید که او هم در انتظارِ کشتی فرداست. پهلوان به یاد ایل و دختری است که سالها پیش میخواسته. وقتی میفروش میرود تا باز شراب بیاورد، دخترِ بزرگزاده به سقاخانه میرسد و دعا میکند که حیدر شکست نخورد تا به همدیگر برسند. وقتی میفروش شراب را میآورد متوجه میشود که پهلوان نیست و تنها دختر آنجاست که بر آستان سقاخانه میموید.[۱]
پهلوان: یه چیزی بهت میگم گوش کن مادر؛ به همین زودی پهلوون اکبر میمیره!
مادر: چی گفتین آقا؟
پهلوان: خیلی وقته که یه چیزی مثل سایه پشت سرشه — شاید یه مرد — شاید بهش پول دادن؛ هزار، دوهزار، پنجهزار اشرفی طلا!
پهلوان اکبر میمیرد، پردهٔ یک[۲]
پردهٔ دو
حیدر در هشتیِ خانهٔ پیر ایستاده است و به سخن پیر گوش فرا دادهاست. پیر میخواهد او را از کشتی پشیمان و روگردان کند، چراکه میگوید زورش به پهلوان اکبر نمیرسد؛ ولی حیدر میخواهد بختش را بیازماید، مگر به خواستهاش برسد. پیر از حیدر دلچرکین است، چرا که میترسد او خیال داشته باشد که اگر پیروز شد و داماد خان بیک شد، مطیعِ خان بیک نیز بشود و راه پهلوان اکبر را که دستگیری از نیازمندان و مقاومت برابر اصحاب زور بوده پی نگیرد. ولی حیدر به این چیزها نمیاندیشد و نگران وصال است. پهلوان اکبر میرسد و پیر او را دوستانه درود میکند و شراب میریزد. حیدر پس میزند و به سلامتی حریف نمینوشد و با پهلوان اکبر به درشتی سخن میکند و پنجه در پنجهاش میافکند، ولی پیر آرامشان میکند، و در ضمن پهلوان اکبر پنجهٔ حیدر را میخواباند. شب شده و گزمهها طبل خاموشی میزنند. پس از آن که حیدر از پیر خداحافظی میکند و میرود، پیر با پهلوان اکبر سخن میگوید. پهلوان اکبر از آنچه گذشته اندیشناک است، و پیر گمان میبرد که شاید او نیز دل به دختر خان بستهاست. وقتی از پهلوان اکبر پرسشگری میکند، پهلوان اکبر سبب ناآرامی خود را نمیگوید، و پیر به گمان خود دامن میزند که پهلوان اکبر به سبب خاصّی پی عشقش نرفتهاست. پهلوان به پیر میگوید که میخواهد شبانه به بیابان بزند و به دیار دیگری برود. پیر گمان میبرد که پهلوان اکبر ترسیدهاست یا پی آن است که از شهری که دختر خان در اوست دور شود. پیر از او میخواهد که دلش را از کینه خالی کند و به کُشتی برود و برای او داستان پوریای ولی را بازگو میکند؛ اما اکبر از او میپرسد که از کجا معلوم که پوریا خودش خودش را زمین زده باشد. پاسخی در کار نیست، اما پیر میگوید که اگر پهلوان اکبر از کشتی گرفتن با حیدر پرهیز کند او برایش دشنهای خواهد فرستاد که یعنی برو بمیر! مرد سیاهپوش باز از آنجا میگذرد و پهلوان اکبر پریشان از جا برمیخیزد و میرود تا مگر سیاهپوش را بجوید.[۳]
پردهٔ سه
نیمهشب، پهلوان اکبر اندیشناک به کوچهٔ میکده بر میگردد و درِ دکه را میزند. میفروش در میگشاید و احوال منقلب پهلوان را میبیند و متوجه میشود که حال او پس از گفتگو با پیرزن چنین شدهاست. پهلوان از او شراب میطلبد، و میفروش به او میگوید که مرد روغنگری آمده و پیشکشی برای پهلوان آورده، زیرا پهلوان هفتهای به جای اسب مردهاش برایش کار کردهاست. پهلوان نه حرف را میپذیرد، نه پیشکشی را. سپس میفروش و پهلوان از بیگانگی خویش در شهر مینالند. پهلوان باز می میخواهد و میفروش هم دریغ نمیکند، ولی او را بر حذر میدارد که مبادا در کشتی کارش به تنگنا بکشد؛ ولی پهلوان از این نمیهراسد. سپس پهلوان دکان را ترک میکند و جلوی سقاخانه به خشم و عتاب راز و نیاز میکند و راهی میجوید و قدّارهاش را از خشم به زمین میکوید، و بعد بر سکوی سقاخانه مینشیند و به خواب میرود. دو گزمه پیدا میشوند و با هم به لودگی سخن میگویند اما با فرا رسیدن سپیده صبح میروند پی کارشان. سیاهپوش در حالی که قمهاش را در دست دارد از انتهای کوچه پیدا میشود. پهلوان بیدار میشود و در فکر ایل است و هنوز راهی برای مشکلش پیدا نکرده که ناگهان از ترس سیاهپوش از جا میپرد. او خیال میکند که این سیاهپوش از همان هنگامی که وی بدین شهر آمده در تعقیبش بوده پس پیراهنش را در میآورد آمادهٔ نبرد میشود، ولی سیاهپوش ناپدید میشود. در این حین پهلوان متوجه بازوبند خودش میشود و سپس آن را به همراه کیسهای پول به میفروش میدهد و از او میخواهد که بازوبندش را به حیدر برساند. میفروش از گرفتن بازوبند خودداری میکند ولی پهلوان مجبورش میکند. میفروش به ناخواست میرود تا بازوبند را ببرد و پهلوان سری به درون دکه میزند. سیاهپوش سر میرسد و جلوی سقاخانه خم میشود و قدارهٔ پهلوان را برمیگیرد.[۴]
پردهٔ چهار
صبح که فر میرسد، دو گزمه به کوی میکده میرسند. ساعت کشیکشان تمام شدهاست و خیال دارند از مِیفروش اخاذی کنند و در عین حال پهلوان را از دسیسهٔ کشتنش آگاه سازند ولی با دیدن پهلوان در دکه یکه میخورند. گزمهها به او میگویند که کسی در کمین اوست، و پهلوان مست از میکده بیرون میآید. گزمهها به ارگ میروند تا پهلوانِ تازه را ببینند. اکبر سرگشته است و نمیداند به کجا برود که کور سر میرسد و خبر میدهد که پهلوان اکبر از شهر رفتهاست. اکبر به وی اعتنا نمیکند؛ کور هم میرود بدون آنکه بداند با پهلوان اکبر سخن گفتهاست. در همین حین سیاهپوش پیدا میشود و پهلوان او را فرامیخواند تا جانش را بگیرد. پهلوان چشمانش را میبندد، سیاهپوش نزدیک میشود و به آرامی قمهاش را میان کتفهای پهلوان فرومیکند و پسپس میرود. سپس حیدر از راه میرسد. او خیال میکند که سزاوار بازوبند اکبر نیست، ولی اکبر او را میراند و میگوید که باید بکوشد تا سزاوار شود. ناگهان حیدر متوجه میشود که قمهای به پشت پهلوان است و او دارد میمیرد. از او میخواهد که نام قاتل را بگوید تا انتقامش را بگیرد. اکبر میگوید که قاتل خودش بوده و حیدر را از خود میراند تا در تنهایی بمیرد؛ اما بعد حیدر را میخواند و میپرسد که آیا نمیبیند سیاهپوشی را که در تعقیب اوست. حیدر چیزی ندیدهاست و اکبر میگوید که سرانجام خواهد دید؛ سپس حیدر دور میشود. اکبر یاد ایل و گلهای صحرا میکند و میمیرد. گزمهها که فرا میرسند، از دیدن پهلوان مرده شگفتزده میشوند. سپس انگشترش را برمیدارند و جامهاش را میگردند.
زمانی که گذشت، دیگر جسد پهلوان آنجا نیست. گزمهها درِ میکده را میخ میکوبند و پیرزن در سقاخانه شکر میگزارد. میفروشِ پیر با خرقهٔ پهلوان از راه میرسد و گزمهها او را میگیرند و کیسهٔ پول پهلوان را از او میگیرند و خرقه را میقاپند. پیرزن سراغ غریبهای را میگیرد که دیروز دلداریش داده بود و میفروش میگوید که او غریبهای بود که از این شهر میگذشت. گزمهها میفروش را میبرند و زن قفل سقّاخانه را میبوسد و دمی از ذهنش این خیال گذر میکند که شاید آن مرد پسر گمشدهاش بوده؛ و سپس از آنجا میرود. داستان با نعرهٔ عمیق شیر سنگی با پایان میرسد.[۵]
پیشینه
پهلوان اکبر میمیرد نخستین نمایشنامهٔ بلندِ بهرام بیضایی است.[۷] بیضایی این نمایشنامه را در بیستوپنجسالگی، اندکی پس از تظاهرات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، در تابستان این سال نوشت. این زمانی بود که نزدیک چهار سال از ترک تحصیلش در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران میگذشت[۸] و از جمع نزدیکان خلیل ملکی نیز فاصله گرفته بود و عضوی از گروه طرفه و سرگرمِ پژوهش برای کتابِ نمایش در ایران (۱۳۴۴) بود. سال پیش از آن، در ۱۳۴۱، مردی که لیبرتی والانس را کشت جان فورد منتشر شده بود و بیش از سی سال پیش از آن داستان «داش آکُل» صادق هدایت، که قصّهٔ این هر دو همانندیهایی با ماجرای پهلوان اکبر میمیرد دارد. نمایشنامهٔ داش آکل به روایت مرجان (۱۳۹۶) گواهی از توجّه بیضایی به داستانِ هدایت است. ولی نزدیکتر از فیلمِ فورد و داستانِ هدایت نمایشِ افعی طلایی گروه هنر ملّی (اقتباس علی نصیریان از «داش آکل» هدایت)[۹] در بهارِ ۱۳۳۶ در تالار فارابی اداره کل هنرهای زیباست.[۱۰]
متن
بیضایی این نمایشنامه را در تابستان سال ۱۳۴۲ نوشت[۱۱] و همین زمان در نامهای حقّ هر نوع اجرای آن را تا پایانِ سال ۱۳۴۹ به عبّاس جوانمرد، «کارگردان و دبیر گروه هنر ملی»، واگذاشت. تصویرِ دستخطِ واگذاری بیضایی نمایشنامه را به تاریخِ «تابستان ۱۳۴۲» در جلدِ یکُمِ گروه هنر ملّی از آغاز تا پایان (۱۳۹۵) آمدهاست.[۱۲]
کتابِ پهلوان اکبر میمیرد نخستین بار در پاییز سال ۱۳۴۴ به وسیلهٔ انتشارات صائب به چاپ رسید.[۱۳] سال ۱۳۵۴ انتشارات نگاه چاپ و نشر این نمایشنامه را بر عهده گرفت. از ۱۳۵۵ به بعد بهطور رسمی چاپ نشد تا سرانجام سال ۱۳۸۲ نسخهٔ نوینی با مقداری افزوده در جلد یکُم دیوان نمایش آمد؛ و همین متنِ بازنگریشده سال ۱۳۹۴ باز به صورت کتاب جداگانهای در انتشارات روشنگران به چاپ رسید. بیضایی این بازنگری را کرده تا «سوء تعبیر» کاهش یابد، زیرا چنان که گفته از بیشتر اجراهای این نمایشنامه ناخرسند بودهاست.[۱۴] همچنین «محافظهکاری ادبی» روزگار جوانی را کنار گذاشته و صحنهٔ گزمهها را گسترش داده است.[۱۵]
در چشم دیگران
ساخت و صورت
ر. اعتمادی نمایش را در سه شماره پیاپی روزنامهٔ اطلاعات در بهمن ماه ۱۳۴۴ ستود.[۱۶] آذر رهنما نیز این نمایشنامه را «سرآغاز بزرگی برای تئاتر ایران» شمرد.[۱۷] کریم امامی نیز پنج روز پس از نخستین نمایش پهلوان اکبر میمیرد در جشنوارهٔ نمایشهای ایرانی (مهر و آبان ۱۳۴۴) در مقالهای در کیهان اینترنشنال زبان نمایش را ستود، علیرغم این که به اجرا نکتهها گرفت.[۱۸] اسماعیل نوریعلاء نیز پس از تماشای اجرای جشنواره به تندی به نمایش خرده گرفت و نمایش را نسبت به نمایشنامه «مُثله»شده تشخیص داد و آن را پایان کار بیضایی شمرد.[۱۹] احسان یارشاطر گفتگوهای نمایش را در تأثیر نمایشی شگرف اثر دخیل میداند؛[۲۰] و تورج رهنما شکوه و آهنگ زبان نمایشنامه را میستاید.[۲۱]
اکبر رادی با تماشای نمایش، مقالهای به نام «شبی در مجلس پهلوان اکبر» (دی ۱۳۴۴) نوشت و نکتههای فراوانی به نمایش و نمایشنامه گرفت. از راهِ نمونه، «عرفانبافی» بیجا را از زوائد نمایشنامه شمرد و تکگوییهای «حفرهپرکن آلاشکسپیر» قهرمان اصلی را همچون گواهِ این اشکال نکوهید.[۲۲] شخصیت اصلی را نیز یکی «پسیکوپات» یا همان روانآزار شمرد.[۲۳] ولی بیش از همه به آنچه نمادگرایی بیضایی میانگاشت پرداخت و جایی از «سمبولیسم زورکی» گله کرد[۲۴] و بار نمادین آن را دارای کاستی دانست.[۲۵] او با این حال، از پشت خنجر زدن سیاهپوش به پهلوان اکبر را «قله درام و ضربت سمبولیسم» نمایشنامه شمرد.[۲۶]
عبّاس جوانمرد، پنجاه سال پس از کارگردانی کردنِ این نمایشنامه، در گفتگویی، ویژگیهای زبانی کارهای بیضایی، از جمله همین نمایشنامه را ستود و دیالوگهای آن را زبانی فاخر دانست که برای هر موقعیتی یک اندیشهٴ جدید دارد.[۲۷]
مایگان
حسن شایگان نیک اکبر خراسانی را الگوی آفرینش شخصیت اصلی این نمایشنامه میداند.[۲۸] محمود شیرزاد نیز بر آن است که پهلوان اکبر میمیرد میتوانسته، آگاهانه یا ناخودآگاه، واکنشی به مانندانِ شعبان جعفری و طیب حاجرضایی و بازنمایی سینمایی ارباب این فرهنگ در نقشهای مانندانِ ناصر ملکمطیعی بوده باشد؛ و بدین ترتیب بیضایی را، همچون شکسپیر، ربایندهٔ چیزی از فرهنگ عامّه میشمارد که استیون گرینبلت «انرژی اجتماعی» نامیده.[۲۹] او همچنین بیگانگی اجتماعی نویسنده را با بیگانگی اجتماعی قهرمان نمایشنامه همتا میداند.[۳۰]
نظر بیضایی
بیضایی در گفتگو با زاون قوکاسیان دربارهٔ تکرار و پیگیری ناخودآگاهِ موضوعات در کارهایش، به پهلوان اکبر میمیرد نیز اشاره کرده و گفته: «پسرهای فیلم سفر دنبال میشوند در پسر چلاق فیلم غریبه و مه که آرزوی سرپناهی دارد و غریبه میخواهد و نمیرسد کمکش کند. حتّی دنبال میشوند در پسربچّهٔ لال فیلم کلاغ که نیاز به مهر مادری را در عشق معصومانه به معلّمش جستجو میکند؛ و حتّی دنبال میشوند در پسرک سادهدل فیلم تارا که میان کودکی و بلوغ است. در باشو، پسرک فیلم سرانجام خانوادهای را که میجست مییابد. باشو از نگاه دیگری هم با همهٔ قهرمانان جابجاشدهٔ غریبماندهٔ رگبار، غریبه و مه، تارا مربوط است. امّا بچّهٔ رهاشدهٔ شاید وقتی دیگر پیشتر در پهلوان اکبر میمیرد هم جامانده، در عیار تنها هم رها شده، و در کلاغ هم.»[۳۱]
بیضایی همچنین در یک گفتگوی دیگر راجع به این اثر گفته: «من خواسته بودم «قهرمان» را از هالهٔ ستایششده و افسانهای اطرافش بیرون بکشم و چون وجودی انسانی به او نزدیک شوم. من خواسته بودم نشان بدهم که از یک «قهرمان»، وقتی تشریحش میکنیم، چیزی جز یک قربانی نمیماند و اجرای جوانمرد در عینِ قدرت ولی برعکس، گِردِ این قهرمان هاله میتنید، و به جای نگاهِ واقعبین، نگاهِ ستایشگر داشت، و سعی میکرد از مراسمِ مرگ و نابودی هر نوع قهرمانی، یک حماسه بسازد.»[۳۲]
اجرا
نمایش پهلوان اکبر میمیرد، نخستین بار در روزهای ۳۰ مهر و ۱ آبان ۱۳۴۴ با بازی و کارگردانی عباس جوانمرد در جشنوارهٔ نمایشهای ایرانی در تماشاخانهٴ سنگلج به اجرا درآمد. این نمایش را گروه هنر ملّی اجرا کرد.[۳۳]
من خواسته بودم «قهرمان» را از هالهٔ ستایششده و افسانهای اطرافش بیرون بکشم و چون وجودی انسانی به او نزدیک شوم. من خواسته بودم نشان بدهم که از یک «قهرمان»، وقتی تشریحش میکنیم، چیزی جز یک قربانی نمیماند و اجرای جوانمرد در عینِ قدرت ولی برعکس، گِردِ این قهرمان هاله میتنید، و به جای نگاهِ واقعبین، نگاهِ ستایشگر داشت، و سعی میکرد از مراسمِ مرگ و نابودی هر نوع قهرمانی، یک حماسه بسازد.
— بیضایی، سال ۱۳۵۱ در یک گفتگو[۳۴]
نقش | بازیگر |
---|---|
مادر | رقیه چهرهآزاد |
مِیفروش | حسین کسبیان |
پهلوان اکبر | عباس جوانمرد |
گزمهٔ یک | پرویز فنّیزاده |
گزمهٔ دو | حسن خیاطباشی |
کور | جمشید لایق / ناهید شرکت |
دختر | پری امیرحمزه |
پهلوان اسد بدلکار | فیروز بهجت محمدی |
پهلوان حیدر | عنایت بخشی (شب یکُم) / هومن (شب دوّم) |
سیاهپوش | کامران نوزاد |
همین نمایش در اجرای عمومی (از ۱۴ دی تا ۲۵ بهمن ۱۳۴۴) نیز کامیابی بزرگی حاصل کرد.[۳۵] در این نمایش (۴۱ اجرای پیاپی) نقشهای فنّیزاده و خیاطباشی جابجا شد و نصرت پرتوی نقش دختر را بازی کرد. لایق نقش کور و بخشی نیز نقش حیدر را بازی کرد. نیز محمود دولتآبادی، که در جشنواره همچون جایگزین نقش مِیفروش در نظر گرفته شده بود تا در صورت نیاز به جای کسبیان بازی کند، دستیار جوانمرد شد.[۳۶] هم در جشنواره و هم در نمایش عمومی نصرت کریمی[پانویس ۱] طرّاح چهرهپردازی و اسماعیل ارحام صدر طرّاح صحنه بودند. به ابتکارِ کارگردان، بازیگرِ نقشِ سیاهپوش در برنوشتِ نمایش در جشنواره و در اجرای عمومی معرّفی نشد تا کنجکاویِ تماشاکنان را برانگیزد.
. . . و تمرین دیگری برای عباس جوانمرد تا یک بار دیگر صحنهٔ تئاتر را گود زورخانه بینگارد . . . خود داند.
— جلال آل احمد، پس از تماشای نمایشِ سال ۱۳۴۴[۳۷]
شبِ آخر، روزنامهٔ کیهان جشن تقدیری برای عوامل نمایش برگزار کرد و عبدالرحمن فرامرزیِ سردبیر در آن سخن گفت[۳۸] و مصطفی مصباحزاده به بازیگران حلقهٔ گل داد.[۳۹]
اسناد و عکسهایی از این نمایش همراهِ متن گفتگوهای مفصّلی با بیشترِ عواملش در کتابِ گروه هنر ملّی از آغاز تا پایان (۱۳۹۵) آمدهاست.
پهلوان اکبر به گواهی بسیاری برجستهترین نقشی بوده که عبّاس جوانمرد بازی کردهاست. از نخستین اشارات در این معنی مقالهٔ ش. ناظریان در ۱۷ آبان ۱۳۴۴ است که جوانمرد را «خیلی بیش از کارهای قبلی» در آفرینش نقش کامیاب دیده است.[۴۰] پرویز صیّاد نیز همان سال در مقالهای در مجلهٔ سخن «اقتدار» او را در بازی نقش پهلوان اکبر ستود.[۴۱] و این شهرت همچنان ادامه داشت تا وقتی که سالها بعد به مناسبت سفر جوانمرد به لس آنجلس مجلّهٔ فارسیزبانی به سردبیری فرهنگ فرهی پشت جلدش تیتر زد که «پهلوان اکبر در لس آنجلس میمیرد».[۴۲]
برای این نمایش از ترانهٔ خراسانی «نوایی» استفاده شد که یک نوازندهٴ خوافی به نام «عثمان» آن را اجرا و ضبط کرده بود.[۴۳]
در حضور
محمدرضا شاه پهلوی، که وصفِ نمایش را شنیده بود[پانویس ۲] و مشتاقِ تماشا بود،[۴۴] در اجرای عمومی، با هماهنگی وزیر فرهنگ و هنر، مهرداد پهلبد، ساعت هشتِ شبِ ۲۸ دی[۴۵] همراهِ فرح دیبا، امیرعباس هویدا و پهلبد به تالار نوبنیادِ ۲۵ شهریور رفت.[۴۶] جوانمرد، با ترفندهایی[پانویس ۳] که در مذاکره با مسئولان وزارت فرهنگ و هنر از زمان جشنواره تا بامداد روزی که شاه به تماشا رفت پیش گرفته بود،[۴۷] نمایشنامه را با جلب رضایت پهلبد در واپسین ساعات بی کم و کاست و بی سانسور در حضور شاه به نمایش درآورد؛ ولی به بازیگران نگفت که شاه در بالکن تماشاخانه به تماشا نشسته.[۴۸] پس از اجرا، شاه و ملکه بر صحنه با گروه دیدار کردند. کامران نوزاد از شاه شنیده که به هویدا گفته که نمایش را پسندیده و شایعهٔ ضدّ حکومتی بودنش را پذیرفتنی نشمرده است.[۴۹]
. . . اینجا پهلوان اکبر سیاهمست قدّاره را از پَرِ شالش میکشد و با نعرهای از اعماق دل از انتهای صحنه به جلو صحنه (سمت تماشاچیها) یورش میآورد. درست در همین لحظه است که صدای دستبهاسلحه شدن دو محافظ کنار صحنه بلند میشود و اگر ایست اکبر مطابق با میزانسن در لب پرتگاه صحنه نبود، یحتمل شلیک محافظان پایان محتوم دیگری بود برای پهلوان اکبر . . .
شایع است که شاه پس از نمایش خواست بیضایی را ملاقات کند، ولی او از دیدار با شاه امتناع کرد.[۵۱]
مصطفی اسکویی در کتاب پژوهشی در تاریخ تئاتر ایران از گروه هنر ملّی و نظر شاه دربارهٔ نمایشی که از ایشان دیده - که اسکویی به نادرست گمان کرده محلّل و مردهخورها بوده (از روی داستانهای صادق هدایت به همین نامها)، در حالی که در واقع پهلوان اکبر میمیرد بودهاست - با طعنه یاد کرد؛[۵۲] و عباس جوانمرد نیز پاسخی نوشت و در کتاب غبار منیّت پدرخوانده چاپ کرد: «چه میگویید آقای سرکارگردان ۳۵ سال تئاتر مبارز؟ آن «قدرقدرت» پس از دیدن نمایش شرمش آمد و یا جرأت نکرد بگوید: «همچنان در سرگرم نمودن مردم کوشا باشید.»»[۵۳] ولی محمود شیرزاد موضع اسکویی و جوانمرد را «بیراه» میداند و میگوید: «سنّت زنده، هرچند فروافتاده و به پستی گرویدهٔ، پهلوان اکبر میمیرد در تئاتر و سینما و تلویزیون ما گواه آن است که تعزیهٔ پهلوانِ زخمی، بی آن که به طرفی باجی داده باشد، سخت محبوب هم بوده، و میباشد هم هنوز.»[۵۴]
ضبط
ایران درّودی گفته که نمایش پهلوان اکبر میمیرد ضبطِ تصویری نیز شده؛ ولی روحالله جعفری بر این باور است که چنین فیلمی هرگز ضبط نشدهاست.[۵۵]
فیلمِ ناساخته
سال ۱۳۴۹ جوانمرد بنا داشت تا با همکاری الیور گمجی فیلمی با بازی اعضای گروه هنر ملّی از این نمایشنامه بسازد و با همکاری دو استودیوی فیلم در سراسر دنیا پخش کند. گمجی بیش از دو ماه در ایران ماند تا مگر قرارداد بسته شود، ولی سرانجام این کار سرنگرفت و فیلمی ساخته نشد و نزاعی بر سر تقلید فیلمسازان دیگر (مخصوصاً سیروس افهمی) از نمایش پهلوان اکبر میمیرد آغاز شد.[۵۶]
پانویس
توضیحات
- ↑ در برنوشت، به ملاحظات اطّلاعاتی و امنیتی، «کریمالله نصرتی» آمده.
- ↑ از حیدر غیایی که همراهِ حمید رهنما به دعوتِ فریدون رهنما در ۱ آبان ۱۳۴۴ نمایش را دیده بود
- ↑ «. . . از این گذشته اگر اعلی حضرت میخواهند ببینند از کجا معلوم نمیخواهند همانهایی را ببینند که میگویید حذف کنیم؟!»
ارجاعات
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۰۴-۱۸۳.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۱۹۱.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۲۲-۲۰۵.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۴۲-۲۲۳.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۵۵-۲۴۳.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۱۷.
- ↑ بیضایی، «یادداشت نویسنده و کارگردان «چهارراه»»، ۲۸۴.
- ↑ بیضایی، «سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی»، ۱۵-۲۸.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۱.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۹۱.
- ↑ بیضایی، «سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی»، ۱۶.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۵۶.
- ↑ بیضایی، بهرام. پهلوان اکبر میمیرد.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، شش.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، شش و هفت.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۹–۵۷۷.
- ↑ رهنما، «پهلوان اکبر میمیرد»، ۳۱.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۴۵.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۴۸.
- ↑ Yarshater, The Modern Literary Idiom, 60.
- ↑ Rahnema، «L’histoire du théâtre moderne persan».
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۰۴-۱۸۳.
- ↑ رادی، «دستی از دور»، ۲۸.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۲۲-۲۰۵.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۰۴-۱۸۳.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۰۴-۱۸۳.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۰۴-۱۸۳.
- ↑ شایگان نیک، «نامهها و اظهار نظرها»، ۷۰۲.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۱۸.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۲۰.
- ↑ بیضایی، «گفتوگو با بهرام بیضایی / زاون قوکاسیان»، ۱۶۴–۱۶۳.
- ↑ بیضایی، «وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . .»، ۳۴.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۰۷.
- ↑ بیضایی، «وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . .»، ۳۴.
- ↑ Yarshater, The Modern Literary Idiom, 60.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۲–۵۷۱.
- ↑ آل احمد، «کارنامه سهساله»، ۱۴۹.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۴.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۸۰.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۴۶.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۵۱.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۱۶.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۰۷.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۴۰.
- ↑ کتابخانه پهلوی، «گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی»، ۱۵۳۴.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۱۱.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۱۴-۴۱۱.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۵.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۶.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۱۶.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۱۵.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۴–۵۷۳.
- ↑ جوانمرد، «پدرخوانده: مردی در غبار منیّت»، ۱۴۶.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۲۱.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۷.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۸۳۳–۸۳۲.
منابع
- کتابخانه پهلوی (۱۳۶۵). گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی: فهرست روزبروز وقایع سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی ایران از ۳ اسفند ۱۲۹۹ تا ۳۰ اسفند ۱۳۵۵. پاریس: انتشارات سهیل.
- آل احمد، جلال (۱۳۵۷). کارنامه سهساله. تهران: انتشارات رواق.
- بیضایی، بهرام (۱۳۸۲). دیوان نمایش/۱. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. شابک ۹۶۴-۶۷۵۱-۶۹-۵.
- بیضایی، بهرام (۱۳۹۴). «روشنفکر تماموقت». اندیشه پویا (۳۳): ۱۱۴–۱۱۵.
- بیضایی، بهرام (۱۳۹۷). «یادداشت نویسنده و کارگردان «چهارراه»». دفترهای تآتر نیلا (۱۵): ۲۸۷-۲۸۴.
- بیضایی، بهرام (۱۳۸۶). «سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی». سیمیا (۲): ۲۸–۱۵.
- بیضایی، بهرام (۱۳۷۱). گفتوگو با بهرام بیضایی / زاون قوکاسیان. تهران: انتشارات آگاه. شابک ۹۶۴-۴۱۶-۱۱۰-۶.
- بیضایی، بهرام (۱۳۸۶). «وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . . تکّههایی از سه گفتگو با بهرام بیضایی». سیمیا (۲): ۴۱–۳۰.
- بیضایی، بهرام (۱۳۸۶). «سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی». سیمیا (۲): ۱۵-۲۸.
- بیضایی، بهرام (۱۳۴۰). «سینمای هند». علم و زندگی (۲): ۶۵-۷۳.
- «بیضایی، بهرام. پهلوان اکبر میمیرد». وبسایت کتابخانه ملی ایران. ۱۳۴۴. دریافتشده در ۱۲ فوریه ۲۰۱۷.
- جعفری، روحالله (۱۳۹۵). گروه هنر ملّی از آغاز تا پایان (۱۳۵۷–۱۳۳۵). تهران: انتشارات افراز. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۴۳-۵۵۸-۶.
- جوانمرد، عبّاس (۱۳۹۶). دیدار با خویش. تهران: نشر نو. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۵۴۷-۴۳-۳.
- جوانمرد، عبّاس (۱۳۸۲). پدرخوانده: مردی در غبار منیّت. تهران: انتشارات افکار. شابک ۹۶۴-۷۸۵۸-۱۴-۰.
- جوانمرد، عبّاس (۱۳۹۴). «گفتوگو با عباس جوانمرد: زبان بیضایی، شعر است». آزما (۱۰۹): ۱۷-۱۶.
- رادی، اکبر (۱۳۵۶). دستی از دور. تهران: انتشارات رز.
- رهنما، آذر (۱۳۴۸). «پهلوان اکبر میمیرد». مجله نگین (۵۲): ۳۱–۲۹.
- شایگان نیک، حسن (۱۳۷۴). «نامهها و اظهار نظرها». مجله ایرانشناسی (۳): ۷۱۳–۷۰۲.
- شیرزاد، محمود (۴ آبان ۱۳۹۷). «بررسی کتاب». رادیو صدای نو.
- Yarshater, Ehsan (1984). "The Modern Literary Idiom". In Thomas M. Ricks (ed.). Critical Perspectives on Modern Persian Literature. Washington, D.C.: Three Continents Press.
- Rahnema، Touradj (۲۰۱۰). «L'histoire du théâtre moderne persan (1870-1980) (II)». Revue de Téhéran (۵۵).
پیوند به بیرون
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به پهلوان اکبر میمیرد در ویکیگفتاورد موجود است. |