پهلوان اکبر میمیرد: تفاوت میان نسخهها
[نسخهٔ بررسیشده] | [نسخهٔ بررسینشده] |
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
}} |
}} |
||
{{بهرام بیضایی (نوار کناری)}} |
{{بهرام بیضایی (نوار کناری)}} |
||
'''''پهلوان اکبر میمیرد''''' نخستین نمایشنامهٔ بلندِ [[بهرام بیضایی]] |
'''''پهلوان اکبر میمیرد''''' نخستین نمایشنامهٔ بلندِ [[بهرام بیضایی]] است، در چهار پرده، نوشته به سال ۱۳۴۲، که نخستین بار در پاییز ۱۳۴۴ در [[تالار ۲۵ شهریور]] [[تهران]] با بازی و کارگردانی [[عبّاس جوانمرد]] به نمایش درآمد. |
||
نمایش داستانی همانندِ داستانِ [[پوریای ولی]] دارد: در پردهٔ نخست [[پهلوان اکبر]] پیمیبرد که حریفش، حیدر، دلدادهٔ دختری است که وصلتش با او مشروط به پیروزی حیدر در [[کُشتی]] با پهلوان اکبر است. پهلوان به مادرِ حریفش، بی آن که خود را به زن بشناساند، قول میدهد که حیدر نمیبازد. و سرانجام، پس از شبی دشوار که به اندیشهها و دیدارها و می خوردنها میگذرد، چنین نیز میشود؛ ولی نه در زمینِ کُشتی. |
|||
بیضایی خود این نمایشنامه را بر صحنه نبرده است؛ ولی نخستین اجرای همگانی آن در زمستان ۱۳۴۴ قبولِ چشمگیری یافت و [[محمدرضا شاه]] را هم مجذوب تماشا کرد. قطعهٔ «[[نوایی نوایی]]» موسیقیِ برگزیده برای این نمایش بود که سپستر آوازهٔ بلند یافت. |
بیضایی خود این نمایشنامه را بر صحنه نبرده است؛ ولی نخستین اجرای همگانی آن در زمستان ۱۳۴۴ قبولِ چشمگیری یافت و [[محمدرضا شاه]] را هم مجذوب تماشا کرد. قطعهٔ «[[نوایی نوایی]]» موسیقیِ برگزیده برای این نمایش بود که سپستر آوازهٔ بلند یافت. [[احسان یارشاطر]] و [[آذر رهنما]] از ستایندگان این اثر بودهاند، و [[جلال آلاحمد]] و [[اکبر رادی]] نکتههایی هم بدان گرفتهاند. بنا بر یک روایت، این اجرا ضبط تصویری نیز شده، اگر چه این روایت مشکوک است. همچنین قرار بود فیلمی از این نمایشنامه در سال ۱۳۴۹ ساخته شود که، سرانجام، نشد. |
||
== داستان == |
== داستان == |
||
=== پردهٔ یک === |
=== پردهٔ یک === |
||
نزدیکِ غروب [[پهلوان اکبر]] دلخوش و سرحال به دکّهٔ مِیفروش میآید و پیرزنی را نیز مویان و دعاکنان بر آستان [[سقّاخانه]] میبیند و سکّهای نثارش میکند و میگذرد. میفروش به پیشواز میآید و با پهلوان درون دکه |
نزدیکِ غروب [[پهلوان اکبر]] دلخوش و سرحال به دکّهٔ مِیفروش میآید و پیرزنی را نیز مویان و دعاکنان بر آستان [[سقّاخانه]] میبیند و سکّهای نثارش میکند و میگذرد. میفروش به پیشواز میآید و با پهلوان درون دکه میشوند. در همین حال سیاهپوشی از بُنِ کوچه میگذرد. پهلوان جامی میزند — و بر آن است که بیش ننوشد — و [[زخمه|زخمهای]] به [[تار]] میزند. زن در قفل سقّاخانه چنگ زده و همچنان در راز و نیاز است. دو [[پلیس|گزمه]] میگذرند و، به دیدن پهلوان در دکّه، دور میشوند. از قرار، فردا پهلوان با کسی [[کُشتی]] خواهد گرفت. پهلوان از دکّه بیرون میزند و میخواهد برود که، به دیدن حالِ زن، نزدیک میشود و دلجویی میکند. زن میگوید که پسر بزرگش را سالها پیش در راهی گم کرده، و اکنون که جز پسر کوچکتر، یعنی [[پهلوان حیدر]]، کسی ندارد، حیدر و دخترِ خان بیک به هم دل بستهاند. از آنجا هم که حیدر و مادرش در این شهر تازهواردند، به حیدر دختر نمیدهند مگر پایگاهی یابد. اینک حیدر میخواهد با پهلوان اکبر کشتی بگیرد و زمینش بزند و پهلوان شهر شود و مواجب حکومتی پیدا کند تا پایگاهش برازندهٔ خانوادهٔ دختر باشد و عروسی سربگیرد. و زن میترسد که پسرش از پهلوان اکبر شکست سختی بخورد. پیداست که پیرزن پهلوان اکبر را نشناخته. اکبر — که خود در کودکی در راهی گم شده و در [[ایل]] با بیگانگان بزرگ شده و به دختری دل باخته و از بیکسی به دلدار نرسیده و داغش کردهاند — زن را دلداری میدهد که دعایش مستجاب است و پهلوان اکبر خود به زودی میمیرد، زیرا سیاهپوشی در پی اوست که گهگاه خودش را نشان میدهد. دلداریِ پهلوانْ زن را آرام میکند. زن امیدوارتر از پیش میشود و سپاس میگزارد و میرود، بی آن که دانسته باشد با پهلوان اکبر سخن گفته است. احوالِ اکبر دگرگون میشود. او نمیخواهد میان دو جوانِ عاشق جدایی اندازد. از طرفی هم بو برده که ممکن است حیدر برادرش باشد و پیرزن مادرش. از شکستِ صوری هم میاندیشد و از شرمگین به صحرا گریختن و به راهِ ایل رفتن. باز گزمهها میگذرند و با پهلوان خوشوبش میکنند. میفروش از دکّه بیرون میآید و پهلوان را میبیند که نرفته. سیاهپوش میگذرد. پهلوان باز می مینوشد. کوری از راه میرسد و خوراکی از میفروش میگیرد و میخورد و به راهش میرود — او هم در انتظارِ کشتی فرداست. پهلوان به یاد ایل و دختری است که سالها پیش میخواسته. میفروش میرود تا شراب بیاورد. دخترِ بزرگزاده به سقّاخانه میرسد و دعا میکند که حیدر شکست نخورد تا به همدیگر برسند. اکبر اندیشناک میرود. میفروش شراب آورده، ولی پهلوان نیست. تنها دختر آنجاست که بر آستان سقّاخانه میموید.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۲۰۴-۱۸۳}}</ref> |
||
{{جعبه گفتاورد|تراز = right|'''پهلوان''': یه چیزی بهت میگم گوش کن مادر؛ به همین زودی پهلوون اکبر میمیره!{{سخ}}'''مادر''': چی گفتین آقا؟{{سخ}}'''پهلوان''': خیلی وقته که یه چیزی مثل سایه پشت سرشه — شاید یه مرد — شاید بهش پول دادن؛ هزار، دوهزار، پنجهزار اشرفی طلا! |عرض = 300px|منبع = '''''پهلوان اکبر میمیرد''، پردهٔ یک'''<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۱۹۱}}</ref>}} |
{{جعبه گفتاورد|تراز = right|'''پهلوان''': یه چیزی بهت میگم گوش کن مادر؛ به همین زودی پهلوون اکبر میمیره!{{سخ}}'''مادر''': چی گفتین آقا؟{{سخ}}'''پهلوان''': خیلی وقته که یه چیزی مثل سایه پشت سرشه — شاید یه مرد — شاید بهش پول دادن؛ هزار، دوهزار، پنجهزار اشرفی طلا! . . .|عرض = 300px|منبع = '''''پهلوان اکبر میمیرد''، پردهٔ یک'''<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۱۹۱}}</ref>}} |
||
=== پردهٔ دو === |
=== پردهٔ دو === |
||
حیدر در [[هشتی]]ِ خانهٔ پیر |
حیدر در [[هشتی]]ِ خانهٔ پیر است و گوش به سخنش دارد. پیر میخواهد او را از کشتی پشیمان و روگردان کند، چراکه میگوید زورش به پهلوان اکبر نمیرسد؛ ولی حیدر میخواهد بختش را بیازماید، مگر به خواسته رسد. پیر از حیدر دلچرکین است، چرا که میترسد او خیال داشته باشد که اگر پیروز شد، آنگاه که داماد خان بیک شد، آدمِ خان بیک نیز بشود و راه پهلوان اکبر را که دستگیری از نیازمندان و مقاومت برابر اصحاب زور بوده پینگیرد؛ ولی حیدر در این اندیشهها نیست و فقط نگران وصال است. پهلوان اکبر میرسد و پیر او را دوستانه درود میکند و شراب میریزد. حیدر پسمیزند و به سلامتی حریف نمینوشد و با پهلوان اکبر به درشتی سخن میکند و پنجه در پنجهاش میافکند، ولی پیر آرامشان میکند، و در ضمن پهلوان پنجهٔ حیدر را میخواباند. شب شده و گزمهها طبل خاموشی میزنند. حیدر پیر را درود میکند و میرود. پیر با پهلوان اکبر سخن میگوید. پهلوان اکبر از آنچه گذشته اندیشناک است، و پیر گمان میبرد که شاید او نیز دل با دختر خان دارد. پهلوان اکبر سبب ناآرامی خود را نمیگوید، و پیر به گمان خود دامن میزند که پهلوان اکبر به سبب خاصّی پی عشقش نرفته. پهلوان به پیر میگوید که میخواهد شبانه به بیابان بزند و به دیار دیگری برود. پیر از این سخن ناخرسند است. ولی سبب خیالات اکبر نه ترس است، نه دوری جستن از شهری که دختر خان در اوست. پیر از او میخواهد که کین از دل بسترد و به کشتی روَد. او داستان [[پوریای ولی]] را بازگو میکند؛ و اکبر میپرسد که از کجا که پوریا خودش خودش را زمین زده باشد. پاسخی در کار نیست. پیر میگوید که اگر پهلوان اکبر از کشتی تن بزند برایش دشنهای میفرستد، که یعنی «برو بمیر!» سپس پهلوان را دلداری میدهد که دل از اندیشه بپردازد و زندگانی کند. سیاهپوش باز میگذرد. پهلوان اکبر پریشان برمیخیزد و میرود تا مگر سیاهپوش را بجوید.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۲۲۲-۲۰۵}}</ref> |
||
=== پردهٔ سه === |
=== پردهٔ سه === |
||
نیمهشب است و پهلوان اکبر اندیشناک به کوچهٔ میکده برگشته. درِ دکه را میزند. میفروش در میگشاید. احوال پهلوان منقلب است و میفروش متوجه شده که پس از گفتگو با زنِ نیازگار چنین شده. پهلوان مِی میخواهد. او به ایل میاندیشد. میفروش میگوید که مرد روغنگری آمده و پیشکشی برای پهلوان آورده، زیرا پهلوان هفتهای به جای اسب مردهاش برایش کار کردهاست. پهلوان نه حرف را میپذیرد، نه پیشکشی را. گبرِ میفروش و پهلوان از بیگانگی خویش در شهر مینالند. پهلوان می میخواهد. میفروش دریغ نمیکند، ولی او را بر حذر میدارد، مبادا در کشتی کارش به تنگنا بکشد؛ ولی پهلوان از این نمیاندیشد. سپس میرود. جلوی سقّاخانه به خشم و عتاب راز و نیاز میکند و راهی میجوید. [[قداره|قدّارهاش]] را از خشم به زمین میکوید. پس بر سکّوی سقاخانه مینشیند و به خواب میرود. دو گزمه پیدا میشوند و با هم به لودگی سخن میگویند؛ و پگاه که فرامیرسد، میروند پی کارشان. سیاهپوش تهِ کوی با قمهٔ آخته پیدا میشود. پهلوان بیدار میشود و یاد ایل میکند. هنوز راهی پیدا نکرده و نمیداند چه باید کند. ناگهان از بیم سیاهپوش از جا میپرد. پهلوان خیال میکند که این سیاهپوش از هنگامی که وی بدین شهر آمده در تعقیبش بودهاست. ردایش را میکَند و آمادهٔ نبرد میشود، ولی سیاهپوش ناپدید میشود. پهلوان متوجه بازوبندش میشود. درِ میکده را میکوبد، کیسه پولی به میفروش میدهد که در ازای مِی است و بازوبندش را که به حیدر برساند. میفروش نمیگیرد، ولی پهلوان مجبورش میکند. پهلوان میخواهد از شهر برود، ولی نه به ایل که موسم کوچش است — و خیال میکند که از این پس مردم خود باید پشتیبان خود باشند. میفروش به ناخواست میرود تا بازوبند را ببرد و پهلوان سری به درون دکه میزند. کوچه خالی است. سیاهپوش سرمیرسد و جلوی سقّاخانه خم میشود و قدّارهٔ پهلوان را برمیگیرد.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۲۴۲-۲۲۳}}</ref> |
|||
=== پردهٔ چهار === |
=== پردهٔ چهار === |
||
بامدادان دو گزمه به کوی میکده میرسند. ساعت کشیک سرآمده و خیال دارند مِیفروش را تلکه کنند. نیز میخواهند پهلوان را از دسیسهٔ کشتنش بیاگاهانند. به دیدن پهلوان در دکّه یکّه میخورند؛ و پس میگویندش که کسی در کمین اوست. پهلوان مست از میکده بیرون میآید و گزمهها به [[ارگ (معماری)|ارگ]] میروند تا پهلوانِ نو را ببینند. پهلوان یاد ایل میکند و سرگشته است و نمیداند به کجا برود. کور میرسد و خبر میدهد که پهلوان اکبر از شهر رفته. پهلوان اعتنا نمیکند. کور میرود و نمیداند که با اکبر سخن گفته. سپس سیاهپوش پیدا میشود. پهلوان از رفتن میماند و سیاهپوش را فرامیخواند تا جانش را بگیرد. پهلوان چشم میبندد، سیاهپوش نزدیک میشود و به آرامی قمهاش را میان کتفهای پهلوان فرومیکند و پسپس میرود. حیدر از راه میرسد. او خیال میکند که سزاوار بازوبند اکبر نیست، ولی اکبر او را میراند و میگوید که باید بکوشد تا سزاوار شود. ناگهان حیدر متوجه میشود که قمهای به پشت پهلوان است و او دارد میمیرد. از او میخواهد که نام قاتل را بگوید تا انتقامش را بگیرد. اکبر میگوید که قاتل خودش بوده و حیدر را از خود میراند تا در تنهایی بمیرد؛ ولی بعد حیدر را میخواند و میپرسد که آیا نمیبیند سیاهپوشی را که در تعقیب اوست. حیدر چیزی ندیده. اکبر میگوید که سرانجام خواهد دید. حیدر دور میشود. اکبر یاد ایل و گلهای صحرا میکند؛ و پس میمیرد. گزمهها سرمیرسند و از دیدن پهلوانِ مرده شگفتزده میشوند. سپس انگشترش را برمیدارند و جامهاش را میگردند. |
|||
زمانی |
زمانی میگذرد. جسد پهلوان اینجا نیست. گزمهها درِ میکده را میخ میکوبند. پیرزن در سقّاخانه شکر میگزارد. میفروشِ پیر با خرقهٔ پهلوانی میرسد. گزمهها میگیرندش و کیسهٔ پولش را میستانند و خرقه را میقاپند. زن سراغ غریبهای را میگیرد که دیروز دلداریش داده بود. میفروش میگوید که او غریبهای بود که از این شهر میگذشت. گزمهها میفروش را میبرند. زن قفل سقّاخانه را میبوسد و دمی از ذهنش خیالی — شاید این که آن مرد پسر گمشدهاش بوده — میگذرد؛ و سپس میرود. [[شیرهای سنگی|شیر سنگی]] با همه وجود از ژرفای خاک نعره میکشد.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۲۵۵-۲۴۳}}</ref> |
||
== پیشینه == |
== پیشینه == |
||
[[پرونده:پهلوان اکبر خراسانی.jpg|بندانگشتی|195px|بعضیها [[پهلوان اکبر خراسانی]] را نیز، غیر از [[پوریای ولی]]، الگوی آفرینش شخصیت [[پهلوان اکبر]] میدانند. نویسنده ممکن است سرگذشتِ اکبر خراسانی را در کتابِ ''تاریخ ورزش باستانی ایران: زورخانه''ٔ [[پرتو بیضایی آرانی|پسرعمویش]] خوانده باشد. «[[داشآکل (داستان کوتاه)|داش آکل]]» [[صادق هدایت]] را نیز از منابع الهام بیضایی دانستهاند.<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۷}}</ref>]] |
[[پرونده:پهلوان اکبر خراسانی.jpg|بندانگشتی|195px|بعضیها [[پهلوان اکبر خراسانی]] را نیز، غیر از [[پوریای ولی]]، الگوی آفرینش شخصیت [[پهلوان اکبر]] میدانند. نویسنده ممکن است سرگذشتِ اکبر خراسانی را در کتابِ ''تاریخ ورزش باستانی ایران: زورخانه''ٔ [[پرتو بیضایی آرانی|پسرعمویش]] خوانده باشد. «[[داشآکل (داستان کوتاه)|داش آکل]]» [[صادق هدایت]] را نیز از منابع الهام بیضایی دانستهاند.<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۷}}</ref>]] |
||
''پهلوان اکبر میمیرد'' نخستین نمایشنامهٔ بلندِ |
''پهلوان اکبر میمیرد'' نخستین نمایشنامهٔ بلندِ بیضایی است.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۹۷|ف=یادداشت نویسنده و کارگردان «چهارراه»|ص=۲۸۴}}</ref> او این نمایشنامه را در بیستوپنجسالگی، اندکی پس از [[تظاهرات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲]]، در تابستان این سال نوشت. این زمانی بود که نزدیکِ چهار سال از ترک تحصیلش در [[دانشکده ادبیات دانشگاه تهران]] میگذشت<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۶|ف=سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی|ص=۱۵-۲۸}}</ref> و از جمع نزدیکان [[خلیل ملکی]] نیز فاصله گرفته بود و عضوی از [[گروه طرفه]] بود و سرگرمِ پژوهشهایی که سپستر میشد کتابِ ''[[نمایش در ایران]]'' (۱۳۴۴). سال پیش از آن، در ۱۳۴۱، ''[[مردی که لیبرتی والانس را کشت]]'' [[جان فورد]] منتشر شده بود و بیش از سی سال پیش از آن داستان «[[داشآکل (داستان کوتاه)|داش آکُل]]» [[صادق هدایت]]، که قصّهٔ این هر دو همانندیهایی با ماجرای ''پهلوان اکبر میمیرد'' دارد. نمایشنامهٔ ''[[داش آکل به روایت مرجان]]'' (۱۳۹۶) نیز گواهی از توجّه بیضایی به داستانِ هدایت است. ولی نزدیکتر از فیلمِ فورد و داستانِ هدایت نمایشِ ''[[افعی طلایی]]'' گروه هنر ملّی (اقتباس [[علی نصیریان]] از «داش آکل» هدایت)<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۱}}</ref> در بهارِ ۱۳۳۶ در تالار فارابی [[اداره کل هنرهای زیبا]]ست.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۹۱}}</ref> |
||
در دههٔ ۱۳۳۰ نیز [[بهائیستیزی]] در ایران بالا گرفته بود و بیضاییِ نوجوان و خانوادهاش نیز از گزند این [[تبعیض دینی]] در امان نبودند. موضوعِ قهرمانِ بیگانه در بسیاری از آثار بیضایی، از جمله ''پهلوان اکبر میمیرد''، یادگار انزوای اجتماعی نویسنده در نوجوانی است.<ref>{{پک|Talajooy|۲۰۱۳|ف=Guest Editor's Introduction: Beyzaie's Formation, Forms and Themes|ص=۶۹۰}}</ref> |
|||
مقالهٔ «سینمای هند» بیضایی در شمارهٔ ۲ مجلّهٔ ''علم و زندگی'' به سال ۱۳۴۰ نیز حکایت از آشنایی نمایشنامهنویسِ جوان با مایههای فیلمهای هندی دارد، که در ''پهلوان اکبر میمیرد'' به چشم میخورد.{{نیازمند منبع}} |
|||
دیگر این که آشنایی نمایشنامهنویسِ جوان با مایههای فیلمهای هندی، که در ''پهلوان اکبر میمیرد'' نیز به چشم میخورد، از مقالهٔ «سینمای هند» او در مجلّهٔ ''[[علم و زندگی]]'' به سال ۱۳۴۰ پیداست.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۴۰|ف=سینمای هند|ص=۶۵-۷۳}}</ref> |
|||
== متن == |
== متن == |
||
خط ۶۲: | خط ۶۴: | ||
== در چشم دیگران == |
== در چشم دیگران == |
||
=== ساخت و صورت === |
=== ساخت و صورت === |
||
[[ر. اعتمادی]] نمایش را در سه شماره پیاپی [[اطلاعات (روزنامه)|روزنامهٔ ''اطلاعات'']] در بهمن ماه ۱۳۴۴ ستود.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۹–۵۷۷}}</ref> [[آذر رهنما]] نیز این نمایشنامه را «سرآغاز بزرگی برای تئاتر ایران» شمرد.<ref>{{پک|رهنما|۱۳۴۸|ف=پهلوان اکبر میمیرد|ص=۳۱}}</ref> [[کریم امامی]] نیز پنج روز پس از نخستین نمایش ''پهلوان اکبر میمیرد'' در جشنوارهٔ نمایشهای ایرانی (مهر و آبان ۱۳۴۴) در مقالهای در ''[[کیهان اینترنشنال]]'' زبان نمایش را ستود، علیرغم این که به اجرا نکتهها گرفت.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۵}}</ref> [[اسماعیل نوریعلاء]] نیز پس از تماشای اجرای جشنواره به تندی به نمایش خرده گرفت و نمایش را نسبت به نمایشنامه «مُثله»شده تشخیص داد و آن را پایان کار بیضایی شمرد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۸}}</ref> [[احسان یارشاطر]] گفتگوهای نمایش را در تأثیر نمایشی شگرف اثر دخیل میداند.<ref dir=ltr>{{پک|Yarshater|1984|ک=The Modern Literary Idiom|ص=60|زبان=en}}</ref> |
[[ر. اعتمادی]] نمایش را در سه شماره پیاپی [[اطلاعات (روزنامه)|روزنامهٔ ''اطلاعات'']] در بهمن ماه ۱۳۴۴ ستود.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۹–۵۷۷}}</ref> [[آذر رهنما]] نیز این نمایشنامه را «سرآغاز بزرگی برای تئاتر ایران» شمرد.<ref>{{پک|رهنما|۱۳۴۸|ف=پهلوان اکبر میمیرد|ص=۳۱}}</ref> [[جلال آل احمد]] نمایش را «روی هم رفته خوب» دانسته، ولی از طبعآزمایی زبانی بیضایی ناخرسند بودهاست.<ref>{{پک|آل احمد|۱۳۵۷|ف=کارنامه سهساله|ص=۱۴۹}}</ref> ولی [[هوشنگ گلشیری]]، چنان که بیضایی یاد آورده، کنجکاو و علاقمند بوده و میخواسته بداند که بیضایی این زبان را از کجا آورده است.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۹۴|ف=روشنفکر تماموقت|ص=۱۱۴}}</ref> [[کریم امامی]] نیز پنج روز پس از نخستین نمایش ''پهلوان اکبر میمیرد'' در جشنوارهٔ نمایشهای ایرانی (مهر و آبان ۱۳۴۴) در مقالهای در ''[[کیهان اینترنشنال]]'' زبان نمایش را ستود، علیرغم این که به اجرا نکتهها گرفت.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۵}}</ref> [[اسماعیل نوریعلاء]] نیز پس از تماشای اجرای جشنواره به تندی به نمایش خرده گرفت و نمایش را نسبت به نمایشنامه «مُثله»شده تشخیص داد و آن را پایان کار بیضایی شمرد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۸}}</ref> [[احسان یارشاطر]] گفتگوهای نمایش را در تأثیر نمایشی شگرف اثر دخیل میداند.<ref dir=ltr>{{پک|Yarshater|1984|ک=The Modern Literary Idiom|ص=60|زبان=en}}</ref> |
||
[[اکبر رادی]] با تماشای نمایش، مقالهای به نام «شبی در مجلس پهلوان اکبر» (دی ۱۳۴۴) نوشت و نکتههای فراوانی به نمایش و نمایشنامه گرفت. از راهِ نمونه، «عرفانبافی» بیجا را از زوائد نمایشنامه شمرد و [[تکگویی |
[[اکبر رادی]] با تماشای نمایش، مقالهای به نام «شبی در مجلس پهلوان اکبر» (دی ۱۳۴۴) نوشت و نکتههای فراوانی به نمایش و نمایشنامه گرفت. از راهِ نمونه، «عرفانبافی» بیجا را از زوائد نمایشنامه شمرد و [[تکگویی]]های «حفرهپرکن آلاشکسپیر» قهرمان اصلی را همچون گواهِ این اشکال نکوهید.<ref>{{پک|رادی|۱۳۵۶|ف=دستی از دور|ص=۲۷}}</ref> شخصیت اصلی را نیز یکی «[[سایکوپاتی|پسیکوپات]]» شمرد.<ref>{{پک|رادی|۱۳۵۶|ف=دستی از دور|ص=۲۸}}</ref> ولی بیش از همه به آنچه [[نمادگرایی]] بیضایی میانگاشت پرداخت. جایی در گله از «[[سمبولیسم]] زورکی» گوید:<ref>{{پک|رادی|۱۳۵۶|ف=دستی از دور|ص=۲۶}}</ref>{{نقل قول|بگذار گاهی تصاویر در عینیت محقّر و بیآلایش خودشان زندگی کنند. این لطمهای هم به پیوند اجزاء کار تو نمیزند. برعکس، برخی اوقات لازم است برای ایجاد یک فعلیت مکانی یا یک تداعی تصویری اشیاء مجرد از حیثیت تاریخی خودشان به کار گرفته شوند.}}ولی چند بند سپستر از کاستی بار نمادینِ یکی از عناصر نمایش گله میکند که:<ref>{{پک|رادی|۱۳۵۶|ف=دستی از دور|ص=۳۰–۲۹}}</ref>{{نقل قول|در مقابل سیاهپوش بیدرنگ باید مکث کرد. زیرا که او سمبولی است همهجانبه. . . . امّا سیاهپوشی که من دیدم مظهر هیچ بود. او خمیری رام و خوشدست بود که پرداخت شایستهای نشد. . . . پایان پردهٔ دوّم نمونهٔ جالبی است. آنجا که پهلوان پیر نیز همراه ما و اکبر حضور سیاهپوش را درمییابد؛ و او را از اوج یک کنایهٔ لطیف و هراسانگیز به عینیّتی سطحی پرتاب میکند.}}و سرانجام، پایانِ کارِ این عنصر را به قدر بسنده نمادین و گیرا میشمارد و مینویسد:<ref>{{پک|رادی|۱۳۵۶|ف=دستی از دور|ص=۳۲}}</ref>{{نقل قول|با این همه، سیاهپوش در پردهٔ چهارم بسیار خوش نشسته است: آنجا که میخواهی از مسیر ماجرا منحرف بشوی و از قالب داستان سلب واقعیت کنی. سیاهپوش قدّاره را در پشت اکبر فروبرده است. این قلّهٔ درام و ضربت سمبولیسم توست که قطع نظر از صحنههای پیشین مؤثّر ارائه شدهاست.}} |
||
عبّاس جوانمرد، پنجاه سال پس از نخستین نمایشِ ''پهلوان اکبر میمیرد'' به کارگردانیِ خودش، در گفتگویی به ویژگیهای زبانی کارهای بیضایی، از جمله همین نمایشنامه، پرداخت، آنجا که گوید:<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۴|ف=گفتوگو با عباس جوانمرد: زبان بیضایی، شعر است|ص=۱۷}}</ref>{{نقل قول|زبان نوشتاریاش زبان محاورهای نیست. وقتی میگوید: «هان دختر امشب چه کار میکنی؟ زلفاتو میبافی یا پریشون میکنی؟ فدای سبز چشمات. سیاچادرت رو روش بذار، بذار چشمای اکبر سیر ببیندت، تو ستارههای ایل، تو ماه تمومی . . .» ببینید این نثر. شعر ناب است. یا باز میگوید : «یه سال خار بود و راه، یه سال دیگهام پشت اون تیغ بود و خار، تو بودی خاک سرخ، خاک سرخ بود و آسمان کبود، خورشید کوره بود و ماه نعلی برای داغ! از تنگ کبود تا غار مار نگاه تو میپیچد» اینها زبان معمولی نیست. آنچه را که به عنوان دیالوگ نوشته یک پرده غنی کرده و آن را به یک زبان فاخر تبدیل کردهاست. . . . به این ترتیب شما میبینید که نیمی از کار را برای منِ کارگردان آسان میکند. چگونه؟ با زبان کتابتاش. . . . این زبان، یک زبان معمولی نیست. امّا برای من به عنوان کارگردان از این راحتتر نمیشود. با این که مینویسد شاهنامه میخواندند امّا بازیگر میگوید «شاهنومه میخوندن» با این حال زبان هنوز فاخر است. . . . از لحاظ نوشتاری آنچه که برای من ارزش و اهمیت دارد این است که برای هر موقعیتی یک اندیشهٔ جدید دارد. بیضایی پویا است. . . . او نه تنها راه را برای خودش پیدا کرده بلکه برای کارگردان هم چنین کردهاست. دیگر سخن باقی نمیماند.}} |
|||
عبّاس جوانمرد، پنجاه سال پس از کارگردانی کردنِ این نمایشنامه، در گفتگویی، ویژگیهای زبانی کارهای بیضایی، از جمله همین نمایشنامه را ستود و دیالوگهای آن را زبانی فاخر دانست که برای هر موقعیتی یک اندیشهٴ جدید دارد.<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۲|ف=دیوان نمایش/۱|ص=۲۰۴-۱۸۳}}</ref> |
|||
=== مایگان === |
=== مایگان === |
||
[[پرونده:Gholamreza Takhti 2.jpg|بندانگشتی|195px|محمود شیرزاد گمان میکند که احتمال دارد [[غلامرضا تختی]] از روی نمایشِ ''پهلوان اکبر میمیرد'' «قصّهٔ مرگش را . . . پرداخته باشد یا داستانِ نمایش بر مرگِ این ورزشکارِ [[مصدّق]]ی حمل شده باشد . . . .»<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۷}}</ref>]] |
|||
[[حسن شایگان نیک]] [[اکبر خراسانی]] را الگوی آفرینش شخصیت اصلی این نمایشنامه میداند.<ref>{{پک|شایگان نیک|۱۳۷۴|ف=نامهها و اظهار نظرها|ص=۷۰۲}}</ref> محمود شیرزاد نیز بر آن است که ''پهلوان اکبر میمیرد'' میتوانسته، آگاهانه یا ناخودآگاه، واکنشی به مانندانِ [[شعبان جعفری]] و [[طیب حاجرضایی]] و بازنمایی سینمایی ارباب این فرهنگ در نقشهای مانندانِ [[ناصر ملکمطیعی]] بوده باشد؛ و بدین ترتیب بیضایی را، همچون [[شکسپیر]]، ربایندهٔ چیزی از فرهنگ عامّه میشمارد که [[استیون گرینبلت]] «انرژی اجتماعی» نامیده.<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۸}}</ref> او همچنین بیگانگی اجتماعی نویسنده را با بیگانگی اجتماعی قهرمان نمایشنامه همتا میداند |
[[حسن شایگان نیک]] [[اکبر خراسانی]] را الگوی آفرینش شخصیت اصلی این نمایشنامه میداند.<ref>{{پک|شایگان نیک|۱۳۷۴|ف=نامهها و اظهار نظرها|ص=۷۰۲}}</ref> محمود شیرزاد نیز بر آن است که ''پهلوان اکبر میمیرد'' میتوانسته، آگاهانه یا ناخودآگاه، واکنشی به مانندانِ [[شعبان جعفری]] و [[طیب حاجرضایی]] و بازنمایی سینمایی ارباب این فرهنگ در نقشهای مانندانِ [[ناصر ملکمطیعی]] بوده باشد؛ و بدین ترتیب بیضایی را، همچون [[شکسپیر]]، ربایندهٔ چیزی از فرهنگ عامّه میشمارد که [[استیون گرینبلت]] «انرژی اجتماعی» نامیده.<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۸}}</ref> شیرزاد تلویحاً گوید که وجهِ عشقیِ نمایشنامه بیربط نمیتواند بود به دیدارِ «تا حدّی عاطفی و تا حدّی غمانگیز» بیضایی با خانمِ جوانِ بازیگری به تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۴۲.<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۲۰}}</ref> او همچنین بیگانگی اجتماعی نویسنده را با بیگانگی اجتماعی قهرمان نمایشنامه همتا میداند و - همآوا با بیتِ [[عبدالباقی طبیب اصفهانی]] در موسیقیِ نمایش که گوید «مرنجان دلم را که این مرغ وحشی / ز بامی که برخاست مشکل نشیند» - پهلوان اکبر را - در تضاد با «عقابِ [[پرویز ناتل خانلری|خانلری]]» (در شعرِ «[[عقاب (شعر)|عقاب]]») - به «کبوترِ [[مسعود فرزاد]]» مانند میکند آنجا که در شعر «کبوتر خسته» گوید:<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۲۰}}</ref> |
||
{{آغاز شعر}} |
|||
⚫ | |||
{{ب|بسیار پریدیم و به بامی ننشستیم|امّا نه چنین است که ما اوج پرستیم}} |
|||
⚫ | بیضایی در گفتگو با [[زاون قوکاسیان]] دربارهٔ تکرار و پیگیری ناخودآگاهِ موضوعات در کارهایش، به ''پهلوان اکبر میمیرد'' نیز اشاره کرده و گفته: |
||
{{ب|سنگ غرض از بس که سوی ما بپراندند|ما را بپراندند هر آنجا که نشستیم}} |
|||
{{پایان شعر}} |
|||
⚫ | |||
⚫ | |||
⚫ | بیضایی در گفتگو با [[زاون قوکاسیان]] دربارهٔ تکرار و پیگیری ناخودآگاهِ موضوعات در کارهایش، به ''پهلوان اکبر میمیرد'' نیز اشاره کرده و گفته:<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۷۱|ف=گفتوگو با بهرام بیضایی / زاون قوکاسیان|ص=۱۶۴–۱۶۳}}</ref>{{نقل قول|. . . پسرهای فیلم ''[[سفر (فیلم ۱۳۵۱)|سفر]]'' دنبال میشوند در پسر چلاق فیلم ''[[غریبه و مه]]'' که آرزوی سرپناهی دارد و غریبه میخواهد و نمیرسد کمکش کند. حتّی دنبال میشوند در پسربچّهٔ لال فیلم ''[[کلاغ (فیلم ۱۳۵۶)|کلاغ]]'' که نیاز به مهر مادری را در عشق معصومانه به معلّمش جستجو میکند؛ و حتّی دنبال میشوند در پسرک سادهدل فیلم ''[[چریکه تارا|تارا]]'' که میان کودکی و بلوغ است. در ''[[باشو، غریبه کوچک|باشو]]''، پسرک فیلم سرانجام خانوادهای را که میجست مییابد. [[باشو (شخصیت)|باشو]] از نگاه دیگری هم با همهٔ قهرمانان جابجاشدهٔ غریبماندهٔ ''[[رگبار (فیلم ۱۳۵۱)|رگبار]]''، ''[[غریبه و مه]]''، ''[[چریکه تارا|تارا]]'' مربوط است. امّا بچّهٔ رهاشدهٔ ''[[شاید وقتی دیگر]]'' پیشتر در ''پهلوان اکبر میمیرد'' هم جامانده، در ''[[عیار تنها]]'' هم رها شده، و در ''[[کلاغ (فیلم ۱۳۵۶)|کلاغ]]'' هم.}} |
||
== |
== نخستین نمایش == |
||
بیضایی ''پهلوان اکبر میمیرد'' را بر صحنه کارگردانی نکردهاست؛ ولی ۳۰ مهر و ۱ آبان ۱۳۴۴ [[گروه هنر ملّی]] این نمایشنامه را با بازی و کارگردانی [[عباس جوانمرد]] در [[تالار ۲۵ شهریور]] تهران در جشنوارهٔ نمایشهای ایرانی بر صحنه نمایش داد<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۰۷}}</ref> - ششمین نمایش برای افتتاح تماشاخانهای که سپستر «[[تماشاخانه سنگلج|سنگلج]]» نام گرفت.<ref group="پانویس">این تماشاخانه در جنوب [[پارک شهر]] ساخته شد؛ و این همانجاست که پیشتر محلّهٔ [[سنگلج]] بود. پس از [[انقلاب ۱۳۵۷]] این بنا را [[تماشاخانهٔ سنگلج]] نامیدند، همچنان که [[جلال آل احمد]] میپسندید.</ref> بازیگران این نمایش عبارت بودند از: |
|||
⚫ | {{نقل قول۲|left|من خواسته بودم «قهرمان» را از هالهٔ ستایششده و افسانهای اطرافش بیرون بکشم و چون وجودی انسانی به او نزدیک شوم. من خواسته بودم نشان بدهم که از یک «قهرمان»، وقتی تشریحش میکنیم، چیزی جز یک قربانی نمیماند و اجرای [[عباس جوانمرد|جوانمرد]] در عینِ قدرت ولی برعکس، گِردِ این قهرمان هاله میتنید، و به جای نگاهِ واقعبین، نگاهِ ستایشگر داشت، و سعی میکرد از مراسمِ مرگ و نابودی هر نوع قهرمانی، یک حماسه بسازد.|عرض=۴۵۰px|3='''بیضایی، سال ۱۳۵۱ در یک گفتگو'''<ref>{{پک|بیضایی|۱۳۸۶|ف=وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . .|ص=۳۴}}</ref>}} |
||
{| class="wikitable" |
{| class="wikitable" |
||
|- |
|- |
||
خط ۱۰۵: | خط ۱۱۲: | ||
همین نمایش در اجرای عمومی (از ۱۴ دی تا ۲۵ بهمن ۱۳۴۴) نیز کامیابی بزرگی حاصل کرد.<ref dir=ltr>{{پک|Yarshater|1984|ک=The Modern Literary Idiom|ص=60|زبان=en}}</ref> در این نمایش (۴۱ اجرای پیاپی) نقشهای فنّیزاده و خیاطباشی جابجا شد و [[نصرت پرتوی]] نقش دختر را بازی کرد. لایق نقش کور و بخشی نیز نقش حیدر را بازی کرد. نیز [[محمود دولتآبادی]]، که در جشنواره همچون جایگزین نقش مِیفروش در نظر گرفته شده بود تا در صورت نیاز به جای کسبیان بازی کند، دستیار جوانمرد شد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۲–۵۷۱}}</ref> هم در جشنواره و هم در نمایش عمومی [[نصرت کریمی]]<ref group="پانویس">در [[برنوشت]]، به ملاحظات اطّلاعاتی و امنیتی، «کریمالله نصرتی» آمده.</ref> طرّاح چهرهپردازی و [[اسماعیل ارحام صدر]] طرّاح صحنه بودند. به ابتکارِ کارگردان، بازیگرِ نقشِ سیاهپوش در [[برنوشت]]ِ نمایش در جشنواره و در اجرای عمومی معرّفی نشد تا کنجکاویِ تماشاکنان را برانگیزد. |
همین نمایش در اجرای عمومی (از ۱۴ دی تا ۲۵ بهمن ۱۳۴۴) نیز کامیابی بزرگی حاصل کرد.<ref dir=ltr>{{پک|Yarshater|1984|ک=The Modern Literary Idiom|ص=60|زبان=en}}</ref> در این نمایش (۴۱ اجرای پیاپی) نقشهای فنّیزاده و خیاطباشی جابجا شد و [[نصرت پرتوی]] نقش دختر را بازی کرد. لایق نقش کور و بخشی نیز نقش حیدر را بازی کرد. نیز [[محمود دولتآبادی]]، که در جشنواره همچون جایگزین نقش مِیفروش در نظر گرفته شده بود تا در صورت نیاز به جای کسبیان بازی کند، دستیار جوانمرد شد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۲–۵۷۱}}</ref> هم در جشنواره و هم در نمایش عمومی [[نصرت کریمی]]<ref group="پانویس">در [[برنوشت]]، به ملاحظات اطّلاعاتی و امنیتی، «کریمالله نصرتی» آمده.</ref> طرّاح چهرهپردازی و [[اسماعیل ارحام صدر]] طرّاح صحنه بودند. به ابتکارِ کارگردان، بازیگرِ نقشِ سیاهپوش در [[برنوشت]]ِ نمایش در جشنواره و در اجرای عمومی معرّفی نشد تا کنجکاویِ تماشاکنان را برانگیزد. |
||
{{نقل قول۲|right|[[پرونده:Jalal Al-e-Ahmad05 (1).jpg|70px|بیقاب|راست|هیچ]] . . . و تمرین دیگری برای عباس جوانمرد تا یک بار دیگر صحنهٔ تئاتر را گود زورخانه بینگارد . . . خود داند.|عرض=۴۵۰px|3='''[[جلال آل احمد]]، پس از تماشای نمایشِ سال ۱۳۴۴'''<ref>{{پک|آل احمد|۱۳۵۷|ف=کارنامه سهساله|ص=۱۴۹}}</ref>}} |
|||
شبِ آخر، روزنامهٔ ''[[کیهان (روزنامه)|کیهان]]'' جشن تقدیری برای عوامل نمایش برگزار کرد و [[عبدالرحمن فرامرزی]]ِ سردبیر در آن سخن گفت<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۴}}</ref> و [[مصطفی مصباحزاده]] به بازیگران حلقهٔ گل داد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۸۰}}</ref> |
شبِ آخر، روزنامهٔ ''[[کیهان (روزنامه)|کیهان]]'' جشن تقدیری برای عوامل نمایش برگزار کرد و [[عبدالرحمن فرامرزی]]ِ سردبیر در آن سخن گفت<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۴}}</ref> و [[مصطفی مصباحزاده]] به بازیگران حلقهٔ گل داد.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۸۰}}</ref> |
||
خط ۱۱۲: | خط ۱۱۹: | ||
پهلوان اکبر به گواهی بسیاری برجستهترین نقشی بوده که عبّاس جوانمرد بازی کردهاست. از نخستین اشارات در این معنی مقالهٔ [[ش. ناظریان]] در ۱۷ آبان ۱۳۴۴ است که جوانمرد را «خیلی بیش از کارهای قبلی» در آفرینش نقش کامیاب دیده است.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۶}}</ref> [[پرویز صیّاد]] نیز همان سال در مقالهای در مجلهٔ ''[[سخن (مجله)|سخن]]'' «اقتدار» او را در بازی نقش پهلوان اکبر ستود.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۵۱}}</ref> و این شهرت همچنان ادامه داشت تا وقتی که سالها بعد به مناسبت سفر جوانمرد به [[لس آنجلس]] مجلّهٔ فارسیزبانی به سردبیری [[فرهنگ فرهی]] پشت جلدش تیتر زد که «پهلوان اکبر در لس آنجلس میمیرد».<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۶}}</ref> |
پهلوان اکبر به گواهی بسیاری برجستهترین نقشی بوده که عبّاس جوانمرد بازی کردهاست. از نخستین اشارات در این معنی مقالهٔ [[ش. ناظریان]] در ۱۷ آبان ۱۳۴۴ است که جوانمرد را «خیلی بیش از کارهای قبلی» در آفرینش نقش کامیاب دیده است.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۶}}</ref> [[پرویز صیّاد]] نیز همان سال در مقالهای در مجلهٔ ''[[سخن (مجله)|سخن]]'' «اقتدار» او را در بازی نقش پهلوان اکبر ستود.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۵۱}}</ref> و این شهرت همچنان ادامه داشت تا وقتی که سالها بعد به مناسبت سفر جوانمرد به [[لس آنجلس]] مجلّهٔ فارسیزبانی به سردبیری [[فرهنگ فرهی]] پشت جلدش تیتر زد که «پهلوان اکبر در لس آنجلس میمیرد».<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۶}}</ref> |
||
=== موسیقی === |
|||
برای این نمایش از ترانهٔ [[خراسان]]ی «[[نوایی نوایی|نوایی]]» استفاده شد که |
برای این نمایش از ترانهٔ [[خراسان]]ی «[[نوایی نوایی|نوایی]]» استفاده شد که نوازندهای [[خواف]]ی به نامِ عثمان و از دوستان [[حسین کسبیان]] ([[عثمان محمدپرست]]؟) برای همین نمایش اجرا و ضبط کرده بود.<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۰۷}}</ref> خوانندهٔ دیگر گلچین بود. تنظیم آهنگها با [[عماد رام]] بود. |
||
=== در حضور === |
=== در حضور === |
||
{{نقل قول۲|left|. . . اینجا پهلوان اکبر سیاهمست قدّاره را از پَرِ شالش میکشد و با نعرهای از اعماق دل از انتهای صحنه به جلو صحنه (سمت تماشاچیها) یورش میآورد. درست در همین لحظه است که صدای دستبهاسلحه شدن دو محافظ کنار صحنه بلند میشود و اگر ایست اکبر مطابق با میزانسن در لب پرتگاه صحنه نبود، یحتمل شلیک محافظان پایان محتوم دیگری بود برای پهلوان اکبر . . .|عرض=۴۵۰px|3='''[[عباس جوانمرد]]'''<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۶}}</ref>}} |
|||
[[محمدرضا شاه پهلوی]]، که وصفِ نمایش را شنیده بود<ref group="پانویس">از [[حیدر غیایی]] که همراهِ [[حمید رهنما]] به دعوتِ [[فریدون رهنما]] در ۱ آبان ۱۳۴۴ نمایش را دیده بود</ref> و مشتاقِ تماشا بود،<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۰}}</ref> در اجرای عمومی، با هماهنگی وزیر فرهنگ و هنر، [[مهرداد پهلبد]]، ساعت هشتِ شبِ ۲۸ دی<ref>{{پک|کتابخانه پهلوی|۱۳۶۵|ف=گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی|ص=۱۵۳۴}}</ref> همراهِ [[فرح دیبا]]، [[امیرعباس هویدا]] و پهلبد به تالار نوبنیادِ ۲۵ شهریور رفت.<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۱}}</ref> جوانمرد، با ترفندهایی<ref group="پانویس">«. . . از این گذشته اگر اعلی حضرت میخواهند ببینند از کجا معلوم نمیخواهند همانهایی را ببینند که میگویید حذف کنیم؟!»</ref> که در مذاکره با مسئولان [[وزارت فرهنگ و هنر]] از زمان جشنواره تا بامداد روزی که شاه به تماشا رفت پیش گرفته بود،<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۴-۴۱۱}}</ref> نمایشنامه را با جلب رضایت پهلبد در واپسین ساعات بی کم و کاست و بی سانسور در حضور شاه به نمایش درآورد؛ ولی به بازیگران نگفت که شاه در بالکن تماشاخانه به تماشا نشسته.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۵}}</ref> پس از اجرا، شاه و ملکه بر صحنه با گروه دیدار کردند. [[کامران نوزاد]] از شاه شنیده که به هویدا گفته که نمایش را پسندیده و شایعهٔ ضدّ حکومتی بودنش را پذیرفتنی نشمرده است.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۶}}</ref> |
[[محمدرضا شاه پهلوی]]، که وصفِ نمایش را شنیده بود<ref group="پانویس">از [[حیدر غیایی]] که همراهِ [[حمید رهنما]] به دعوتِ [[فریدون رهنما]] در ۱ آبان ۱۳۴۴ نمایش را دیده بود</ref> و مشتاقِ تماشا بود،<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۴۰}}</ref> در اجرای عمومی، با هماهنگی وزیر فرهنگ و هنر، [[مهرداد پهلبد]]، ساعت هشتِ شبِ ۲۸ دی<ref>{{پک|کتابخانه پهلوی|۱۳۶۵|ف=گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی|ص=۱۵۳۴}}</ref> همراهِ [[فرح دیبا]]، [[امیرعباس هویدا]] و پهلبد به تالار نوبنیادِ ۲۵ شهریور رفت.<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۱}}</ref> جوانمرد، با ترفندهایی<ref group="پانویس">«. . . از این گذشته اگر اعلی حضرت میخواهند ببینند از کجا معلوم نمیخواهند همانهایی را ببینند که میگویید حذف کنیم؟!»</ref> که در مذاکره با مسئولان [[وزارت فرهنگ و هنر]] از زمان جشنواره تا بامداد روزی که شاه به تماشا رفت پیش گرفته بود،<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۹۶|ف=دیدار با خویش|ص=۴۱۴-۴۱۱}}</ref> نمایشنامه را با جلب رضایت پهلبد در واپسین ساعات بی کم و کاست و بی سانسور در حضور شاه به نمایش درآورد؛ ولی به بازیگران نگفت که شاه در بالکن تماشاخانه به تماشا نشسته.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۵}}</ref> پس از اجرا، شاه و ملکه بر صحنه با گروه دیدار کردند. [[کامران نوزاد]] از شاه شنیده که به هویدا گفته که نمایش را پسندیده و شایعهٔ ضدّ حکومتی بودنش را پذیرفتنی نشمرده است.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۶}}</ref> |
||
شایع است که شاه پس از نمایش خواست بیضایی را |
شایع است که شاه «پس از نمایش خواست تا بیضایی را ببیند، ولی نمایشنامهنویسِ جوان از دیدار شاه تن زد.»<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۱۵}}</ref> |
||
[[مصطفی اسکویی]] در کتاب ''پژوهشی در تاریخ تئاتر ایران'' از گروه هنر ملّی و نظر شاه دربارهٔ نمایشی که از ایشان دیده - که اسکویی به نادرست گمان کرده ''محلّل'' و ''مردهخورها'' بوده (از روی داستانهای [[صادق هدایت]] به همین نامها)، در حالی که در واقع ''پهلوان اکبر میمیرد'' بودهاست - با طعنه یاد کرد؛<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۴–۵۷۳}}</ref> و عباس جوانمرد نیز پاسخی نوشت و در کتاب ''غبار منیّت پدرخوانده'' چاپ کرد: «چه میگویید آقای سرکارگردان ۳۵ سال تئاتر مبارز؟ آن «قدرقدرت» پس از دیدن نمایش شرمش آمد و یا جرأت نکرد بگوید: «همچنان در سرگرم نمودن مردم کوشا باشید.»»<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۸۲|ف=پدرخوانده: مردی در غبار منیّت|ص=۱۴۶}}</ref> ولی محمود شیرزاد موضع اسکویی و جوانمرد را «بیراه» میداند و میگوید: «سنّت زنده، هرچند فروافتاده و به پستی گرویدهٔ، ''پهلوان اکبر میمیرد'' در تئاتر و سینما و تلویزیون ما گواه آن است که تعزیهٔ پهلوانِ زخمی، بی آن که به طرفی باجی داده باشد، سخت محبوب هم بوده، و میباشد هم هنوز.»<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۲۱}}</ref> |
[[مصطفی اسکویی]] در کتاب ''پژوهشی در تاریخ تئاتر ایران'' از گروه هنر ملّی و نظر شاه دربارهٔ نمایشی که از ایشان دیده - که اسکویی به نادرست گمان کرده ''محلّل'' و ''مردهخورها'' بوده (از روی داستانهای [[صادق هدایت]] به همین نامها)، در حالی که در واقع ''پهلوان اکبر میمیرد'' بودهاست - با طعنه یاد کرد؛<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۴–۵۷۳}}</ref> و عباس جوانمرد نیز پاسخی نوشت و در کتاب ''غبار منیّت پدرخوانده'' چاپ کرد: «چه میگویید آقای سرکارگردان ۳۵ سال تئاتر مبارز؟ آن «قدرقدرت» پس از دیدن نمایش شرمش آمد و یا جرأت نکرد بگوید: «همچنان در سرگرم نمودن مردم کوشا باشید.»»<ref>{{پک|جوانمرد|۱۳۸۲|ف=پدرخوانده: مردی در غبار منیّت|ص=۱۴۶}}</ref> ولی محمود شیرزاد موضع اسکویی و جوانمرد را «بیراه» میداند و میگوید: «سنّت زنده، هرچند فروافتاده و به پستی گرویدهٔ، ''پهلوان اکبر میمیرد'' در تئاتر و سینما و تلویزیون ما گواه آن است که تعزیهٔ پهلوانِ زخمی، بی آن که به طرفی باجی داده باشد، سخت محبوب هم بوده، و میباشد هم هنوز.»<ref>{{پک|شیرزاد|۱۳۹۷|ف=بررسی کتاب|ص=دقیقهٔ ۲۱}}</ref> |
||
=== ضبط === |
=== ضبط === |
||
[[ایران درّودی]] گفته که نمایش ''پهلوان اکبر میمیرد'' ضبطِ تصویری نیز شده؛ ولی [[روحالله جعفری]] بر این باور است که چنین فیلمی هرگز ضبط |
[[ایران درّودی]] گفته که نمایش ''پهلوان اکبر میمیرد'' ضبطِ تصویری نیز شده؛ ولی [[روحالله جعفری]] بر این باور است که چنین فیلمی هرگز ضبط نشده و حافظهٔ درّودی در بازگفتن این یاد دچار لغزش شدهاست.<ref>{{پک|جعفری|۱۳۹۵|ف=گروه هنر ملّی|ص=۵۷۷}}</ref> |
||
== فیلمِ ناساخته == |
== فیلمِ ناساخته == |
||
خط ۱۳۹: | خط ۱۴۸: | ||
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|عنوان=[[دیوان نمایش]]/۱|سال=۱۳۸۲|ناشر=[[انتشارات روشنگران و مطالعات زنان]]|مکان=تهران|شابک=964-6751-69-5}} |
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|عنوان=[[دیوان نمایش]]/۱|سال=۱۳۸۲|ناشر=[[انتشارات روشنگران و مطالعات زنان]]|مکان=تهران|شابک=964-6751-69-5}} |
||
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=[[اندیشه پویا]]|عنوان=روشنفکر تماموقت|شماره=۳۳|سال=۱۳۹۴|صفحه=۱۱۴–۱۱۵}} |
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=[[اندیشه پویا]]|عنوان=روشنفکر تماموقت|شماره=۳۳|سال=۱۳۹۴|صفحه=۱۱۴–۱۱۵}} |
||
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=سیمیا|عنوان=سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی|شماره=۲|سال=۱۳۸۶|صفحه=۱۵-۲۸|پیوند=http://www.ensani.ir/fa/content/183312/default.aspx}} |
|||
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=[[علم و زندگی]]|عنوان=سینمای هند|شماره=۲|سال=۱۳۴۰|صفحه=۶۵-۷۳}} |
|||
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=دفترهای تآتر نیلا|عنوان=یادداشت نویسنده و کارگردان «چهارراه»|شماره=۱۵|سال=۱۳۹۷|صفحه=۲۸۷-۲۸۴}} |
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=دفترهای تآتر نیلا|عنوان=یادداشت نویسنده و کارگردان «چهارراه»|شماره=۱۵|سال=۱۳۹۷|صفحه=۲۸۷-۲۸۴}} |
||
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام= بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=سیمیا|عنوان=سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی|شماره=۲|سال=۱۳۸۶|صفحه=۲۸–۱۵|پیوند=http://www.ensani.ir/fa/content/183312/default.aspx}} |
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام= بهرام|پیوند نویسنده=بهرام بیضایی|ژورنال=سیمیا|عنوان=سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی|شماره=۲|سال=۱۳۸۶|صفحه=۲۸–۱۵|پیوند=http://www.ensani.ir/fa/content/183312/default.aspx}} |
||
خط ۱۵۳: | خط ۱۶۴: | ||
* {{یادکرد خبر|نام خانوادگی=شیرزاد|نام=محمود|عنوان=بررسی کتاب|سال=۱۳۹۷ |تاریخ انتشار=۴ آبان ۱۳۹۷|ناشر=[[رادیو صدای نو]]|نشانی=https://soundcloud.com/sedayenow/ek0grbmq3kmf}} |
* {{یادکرد خبر|نام خانوادگی=شیرزاد|نام=محمود|عنوان=بررسی کتاب|سال=۱۳۹۷ |تاریخ انتشار=۴ آبان ۱۳۹۷|ناشر=[[رادیو صدای نو]]|نشانی=https://soundcloud.com/sedayenow/ek0grbmq3kmf}} |
||
{{چپچین}} |
{{چپچین}} |
||
* {{یادکرد ژورنال |نام خانوادگی= Talajooy|نام= Saeed|پیوند نویسنده=|ژورنال= [[مطالعات ایرانی (نشریه)|Iranian Studies]] |عنوان=Guest Editor's Introduction: Beyzaie's Formation, Forms and Themes|شماره = ۵|سال=۲۰۱۳|صفحه=۶۸۹-۶۹۳}} |
|||
* {{cite book | last = Yarshater | first = Ehsan | chapter = The Modern Literary Idiom | title = Critical Perspectives on Modern Persian Literature | editor = Thomas M. Ricks | location = Washington, D.C. | publisher = Three Continents Press | year = 1984 | ref = harv}} |
* {{cite book | last = Yarshater | first = Ehsan | chapter = The Modern Literary Idiom | title = Critical Perspectives on Modern Persian Literature | editor = Thomas M. Ricks | location = Washington, D.C. | publisher = Three Continents Press | year = 1984 | ref = harv}} |
||
{{پایان چپچین}} |
{{پایان چپچین}} |
نسخهٔ ۵ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۸:۲۶
پهلوان اکبر میمیرد | |
---|---|
نویسنده | بهرام بیضایی |
شخصیتها |
|
خاموشان | سیاهپوش |
تاریخ نخستین نمایش | ۳۰ مهر ۱۳۴۴ |
جای نخستین نمایش | تماشاخانهٔ سنگلج (تالار ۲۵ شهریورِ وقت)، تهران |
زبان اصلی | فارسی |
فضا | شهری در ایران، پیش از دورهٔ پهلوی و پس از روزگارِ پوریای ولی |
از سلسلهٔ مقالات دربارهٔ |
فهرستهای کارها |
---|
دیـگر |
|
|
پهلوان اکبر میمیرد نخستین نمایشنامهٔ بلندِ بهرام بیضایی است، در چهار پرده، نوشته به سال ۱۳۴۲، که نخستین بار در پاییز ۱۳۴۴ در تالار ۲۵ شهریور تهران با بازی و کارگردانی عبّاس جوانمرد به نمایش درآمد.
نمایش داستانی همانندِ داستانِ پوریای ولی دارد: در پردهٔ نخست پهلوان اکبر پیمیبرد که حریفش، حیدر، دلدادهٔ دختری است که وصلتش با او مشروط به پیروزی حیدر در کُشتی با پهلوان اکبر است. پهلوان به مادرِ حریفش، بی آن که خود را به زن بشناساند، قول میدهد که حیدر نمیبازد. و سرانجام، پس از شبی دشوار که به اندیشهها و دیدارها و می خوردنها میگذرد، چنین نیز میشود؛ ولی نه در زمینِ کُشتی.
بیضایی خود این نمایشنامه را بر صحنه نبرده است؛ ولی نخستین اجرای همگانی آن در زمستان ۱۳۴۴ قبولِ چشمگیری یافت و محمدرضا شاه را هم مجذوب تماشا کرد. قطعهٔ «نوایی نوایی» موسیقیِ برگزیده برای این نمایش بود که سپستر آوازهٔ بلند یافت. احسان یارشاطر و آذر رهنما از ستایندگان این اثر بودهاند، و جلال آلاحمد و اکبر رادی نکتههایی هم بدان گرفتهاند. بنا بر یک روایت، این اجرا ضبط تصویری نیز شده، اگر چه این روایت مشکوک است. همچنین قرار بود فیلمی از این نمایشنامه در سال ۱۳۴۹ ساخته شود که، سرانجام، نشد.
داستان
پردهٔ یک
نزدیکِ غروب پهلوان اکبر دلخوش و سرحال به دکّهٔ مِیفروش میآید و پیرزنی را نیز مویان و دعاکنان بر آستان سقّاخانه میبیند و سکّهای نثارش میکند و میگذرد. میفروش به پیشواز میآید و با پهلوان درون دکه میشوند. در همین حال سیاهپوشی از بُنِ کوچه میگذرد. پهلوان جامی میزند — و بر آن است که بیش ننوشد — و زخمهای به تار میزند. زن در قفل سقّاخانه چنگ زده و همچنان در راز و نیاز است. دو گزمه میگذرند و، به دیدن پهلوان در دکّه، دور میشوند. از قرار، فردا پهلوان با کسی کُشتی خواهد گرفت. پهلوان از دکّه بیرون میزند و میخواهد برود که، به دیدن حالِ زن، نزدیک میشود و دلجویی میکند. زن میگوید که پسر بزرگش را سالها پیش در راهی گم کرده، و اکنون که جز پسر کوچکتر، یعنی پهلوان حیدر، کسی ندارد، حیدر و دخترِ خان بیک به هم دل بستهاند. از آنجا هم که حیدر و مادرش در این شهر تازهواردند، به حیدر دختر نمیدهند مگر پایگاهی یابد. اینک حیدر میخواهد با پهلوان اکبر کشتی بگیرد و زمینش بزند و پهلوان شهر شود و مواجب حکومتی پیدا کند تا پایگاهش برازندهٔ خانوادهٔ دختر باشد و عروسی سربگیرد. و زن میترسد که پسرش از پهلوان اکبر شکست سختی بخورد. پیداست که پیرزن پهلوان اکبر را نشناخته. اکبر — که خود در کودکی در راهی گم شده و در ایل با بیگانگان بزرگ شده و به دختری دل باخته و از بیکسی به دلدار نرسیده و داغش کردهاند — زن را دلداری میدهد که دعایش مستجاب است و پهلوان اکبر خود به زودی میمیرد، زیرا سیاهپوشی در پی اوست که گهگاه خودش را نشان میدهد. دلداریِ پهلوانْ زن را آرام میکند. زن امیدوارتر از پیش میشود و سپاس میگزارد و میرود، بی آن که دانسته باشد با پهلوان اکبر سخن گفته است. احوالِ اکبر دگرگون میشود. او نمیخواهد میان دو جوانِ عاشق جدایی اندازد. از طرفی هم بو برده که ممکن است حیدر برادرش باشد و پیرزن مادرش. از شکستِ صوری هم میاندیشد و از شرمگین به صحرا گریختن و به راهِ ایل رفتن. باز گزمهها میگذرند و با پهلوان خوشوبش میکنند. میفروش از دکّه بیرون میآید و پهلوان را میبیند که نرفته. سیاهپوش میگذرد. پهلوان باز می مینوشد. کوری از راه میرسد و خوراکی از میفروش میگیرد و میخورد و به راهش میرود — او هم در انتظارِ کشتی فرداست. پهلوان به یاد ایل و دختری است که سالها پیش میخواسته. میفروش میرود تا شراب بیاورد. دخترِ بزرگزاده به سقّاخانه میرسد و دعا میکند که حیدر شکست نخورد تا به همدیگر برسند. اکبر اندیشناک میرود. میفروش شراب آورده، ولی پهلوان نیست. تنها دختر آنجاست که بر آستان سقّاخانه میموید.[۱]
پهلوان: یه چیزی بهت میگم گوش کن مادر؛ به همین زودی پهلوون اکبر میمیره!
مادر: چی گفتین آقا؟
پهلوان: خیلی وقته که یه چیزی مثل سایه پشت سرشه — شاید یه مرد — شاید بهش پول دادن؛ هزار، دوهزار، پنجهزار اشرفی طلا! . . .
پهلوان اکبر میمیرد، پردهٔ یک[۲]
پردهٔ دو
حیدر در هشتیِ خانهٔ پیر است و گوش به سخنش دارد. پیر میخواهد او را از کشتی پشیمان و روگردان کند، چراکه میگوید زورش به پهلوان اکبر نمیرسد؛ ولی حیدر میخواهد بختش را بیازماید، مگر به خواسته رسد. پیر از حیدر دلچرکین است، چرا که میترسد او خیال داشته باشد که اگر پیروز شد، آنگاه که داماد خان بیک شد، آدمِ خان بیک نیز بشود و راه پهلوان اکبر را که دستگیری از نیازمندان و مقاومت برابر اصحاب زور بوده پینگیرد؛ ولی حیدر در این اندیشهها نیست و فقط نگران وصال است. پهلوان اکبر میرسد و پیر او را دوستانه درود میکند و شراب میریزد. حیدر پسمیزند و به سلامتی حریف نمینوشد و با پهلوان اکبر به درشتی سخن میکند و پنجه در پنجهاش میافکند، ولی پیر آرامشان میکند، و در ضمن پهلوان پنجهٔ حیدر را میخواباند. شب شده و گزمهها طبل خاموشی میزنند. حیدر پیر را درود میکند و میرود. پیر با پهلوان اکبر سخن میگوید. پهلوان اکبر از آنچه گذشته اندیشناک است، و پیر گمان میبرد که شاید او نیز دل با دختر خان دارد. پهلوان اکبر سبب ناآرامی خود را نمیگوید، و پیر به گمان خود دامن میزند که پهلوان اکبر به سبب خاصّی پی عشقش نرفته. پهلوان به پیر میگوید که میخواهد شبانه به بیابان بزند و به دیار دیگری برود. پیر از این سخن ناخرسند است. ولی سبب خیالات اکبر نه ترس است، نه دوری جستن از شهری که دختر خان در اوست. پیر از او میخواهد که کین از دل بسترد و به کشتی روَد. او داستان پوریای ولی را بازگو میکند؛ و اکبر میپرسد که از کجا که پوریا خودش خودش را زمین زده باشد. پاسخی در کار نیست. پیر میگوید که اگر پهلوان اکبر از کشتی تن بزند برایش دشنهای میفرستد، که یعنی «برو بمیر!» سپس پهلوان را دلداری میدهد که دل از اندیشه بپردازد و زندگانی کند. سیاهپوش باز میگذرد. پهلوان اکبر پریشان برمیخیزد و میرود تا مگر سیاهپوش را بجوید.[۳]
پردهٔ سه
نیمهشب است و پهلوان اکبر اندیشناک به کوچهٔ میکده برگشته. درِ دکه را میزند. میفروش در میگشاید. احوال پهلوان منقلب است و میفروش متوجه شده که پس از گفتگو با زنِ نیازگار چنین شده. پهلوان مِی میخواهد. او به ایل میاندیشد. میفروش میگوید که مرد روغنگری آمده و پیشکشی برای پهلوان آورده، زیرا پهلوان هفتهای به جای اسب مردهاش برایش کار کردهاست. پهلوان نه حرف را میپذیرد، نه پیشکشی را. گبرِ میفروش و پهلوان از بیگانگی خویش در شهر مینالند. پهلوان می میخواهد. میفروش دریغ نمیکند، ولی او را بر حذر میدارد، مبادا در کشتی کارش به تنگنا بکشد؛ ولی پهلوان از این نمیاندیشد. سپس میرود. جلوی سقّاخانه به خشم و عتاب راز و نیاز میکند و راهی میجوید. قدّارهاش را از خشم به زمین میکوید. پس بر سکّوی سقاخانه مینشیند و به خواب میرود. دو گزمه پیدا میشوند و با هم به لودگی سخن میگویند؛ و پگاه که فرامیرسد، میروند پی کارشان. سیاهپوش تهِ کوی با قمهٔ آخته پیدا میشود. پهلوان بیدار میشود و یاد ایل میکند. هنوز راهی پیدا نکرده و نمیداند چه باید کند. ناگهان از بیم سیاهپوش از جا میپرد. پهلوان خیال میکند که این سیاهپوش از هنگامی که وی بدین شهر آمده در تعقیبش بودهاست. ردایش را میکَند و آمادهٔ نبرد میشود، ولی سیاهپوش ناپدید میشود. پهلوان متوجه بازوبندش میشود. درِ میکده را میکوبد، کیسه پولی به میفروش میدهد که در ازای مِی است و بازوبندش را که به حیدر برساند. میفروش نمیگیرد، ولی پهلوان مجبورش میکند. پهلوان میخواهد از شهر برود، ولی نه به ایل که موسم کوچش است — و خیال میکند که از این پس مردم خود باید پشتیبان خود باشند. میفروش به ناخواست میرود تا بازوبند را ببرد و پهلوان سری به درون دکه میزند. کوچه خالی است. سیاهپوش سرمیرسد و جلوی سقّاخانه خم میشود و قدّارهٔ پهلوان را برمیگیرد.[۴]
پردهٔ چهار
بامدادان دو گزمه به کوی میکده میرسند. ساعت کشیک سرآمده و خیال دارند مِیفروش را تلکه کنند. نیز میخواهند پهلوان را از دسیسهٔ کشتنش بیاگاهانند. به دیدن پهلوان در دکّه یکّه میخورند؛ و پس میگویندش که کسی در کمین اوست. پهلوان مست از میکده بیرون میآید و گزمهها به ارگ میروند تا پهلوانِ نو را ببینند. پهلوان یاد ایل میکند و سرگشته است و نمیداند به کجا برود. کور میرسد و خبر میدهد که پهلوان اکبر از شهر رفته. پهلوان اعتنا نمیکند. کور میرود و نمیداند که با اکبر سخن گفته. سپس سیاهپوش پیدا میشود. پهلوان از رفتن میماند و سیاهپوش را فرامیخواند تا جانش را بگیرد. پهلوان چشم میبندد، سیاهپوش نزدیک میشود و به آرامی قمهاش را میان کتفهای پهلوان فرومیکند و پسپس میرود. حیدر از راه میرسد. او خیال میکند که سزاوار بازوبند اکبر نیست، ولی اکبر او را میراند و میگوید که باید بکوشد تا سزاوار شود. ناگهان حیدر متوجه میشود که قمهای به پشت پهلوان است و او دارد میمیرد. از او میخواهد که نام قاتل را بگوید تا انتقامش را بگیرد. اکبر میگوید که قاتل خودش بوده و حیدر را از خود میراند تا در تنهایی بمیرد؛ ولی بعد حیدر را میخواند و میپرسد که آیا نمیبیند سیاهپوشی را که در تعقیب اوست. حیدر چیزی ندیده. اکبر میگوید که سرانجام خواهد دید. حیدر دور میشود. اکبر یاد ایل و گلهای صحرا میکند؛ و پس میمیرد. گزمهها سرمیرسند و از دیدن پهلوانِ مرده شگفتزده میشوند. سپس انگشترش را برمیدارند و جامهاش را میگردند.
زمانی میگذرد. جسد پهلوان اینجا نیست. گزمهها درِ میکده را میخ میکوبند. پیرزن در سقّاخانه شکر میگزارد. میفروشِ پیر با خرقهٔ پهلوانی میرسد. گزمهها میگیرندش و کیسهٔ پولش را میستانند و خرقه را میقاپند. زن سراغ غریبهای را میگیرد که دیروز دلداریش داده بود. میفروش میگوید که او غریبهای بود که از این شهر میگذشت. گزمهها میفروش را میبرند. زن قفل سقّاخانه را میبوسد و دمی از ذهنش خیالی — شاید این که آن مرد پسر گمشدهاش بوده — میگذرد؛ و سپس میرود. شیر سنگی با همه وجود از ژرفای خاک نعره میکشد.[۵]
پیشینه
پهلوان اکبر میمیرد نخستین نمایشنامهٔ بلندِ بیضایی است.[۷] او این نمایشنامه را در بیستوپنجسالگی، اندکی پس از تظاهرات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، در تابستان این سال نوشت. این زمانی بود که نزدیکِ چهار سال از ترک تحصیلش در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران میگذشت[۸] و از جمع نزدیکان خلیل ملکی نیز فاصله گرفته بود و عضوی از گروه طرفه بود و سرگرمِ پژوهشهایی که سپستر میشد کتابِ نمایش در ایران (۱۳۴۴). سال پیش از آن، در ۱۳۴۱، مردی که لیبرتی والانس را کشت جان فورد منتشر شده بود و بیش از سی سال پیش از آن داستان «داش آکُل» صادق هدایت، که قصّهٔ این هر دو همانندیهایی با ماجرای پهلوان اکبر میمیرد دارد. نمایشنامهٔ داش آکل به روایت مرجان (۱۳۹۶) نیز گواهی از توجّه بیضایی به داستانِ هدایت است. ولی نزدیکتر از فیلمِ فورد و داستانِ هدایت نمایشِ افعی طلایی گروه هنر ملّی (اقتباس علی نصیریان از «داش آکل» هدایت)[۹] در بهارِ ۱۳۳۶ در تالار فارابی اداره کل هنرهای زیباست.[۱۰]
در دههٔ ۱۳۳۰ نیز بهائیستیزی در ایران بالا گرفته بود و بیضاییِ نوجوان و خانوادهاش نیز از گزند این تبعیض دینی در امان نبودند. موضوعِ قهرمانِ بیگانه در بسیاری از آثار بیضایی، از جمله پهلوان اکبر میمیرد، یادگار انزوای اجتماعی نویسنده در نوجوانی است.[۱۱]
دیگر این که آشنایی نمایشنامهنویسِ جوان با مایههای فیلمهای هندی، که در پهلوان اکبر میمیرد نیز به چشم میخورد، از مقالهٔ «سینمای هند» او در مجلّهٔ علم و زندگی به سال ۱۳۴۰ پیداست.[۱۲]
متن
بیضایی این نمایشنامه را در تابستان سال ۱۳۴۲ نوشت[۱۳] و همین زمان در نامهای حقّ هر نوع اجرای آن را تا پایانِ سال ۱۳۴۹ به عبّاس جوانمرد، «کارگردان و دبیر گروه هنر ملی»، واگذاشت. تصویرِ دستخطِ واگذاری بیضایی نمایشنامه را به تاریخِ «تابستان ۱۳۴۲» در جلدِ یکُمِ گروه هنر ملّی از آغاز تا پایان (۱۳۹۵) آمدهاست.[۱۴]
کتابِ پهلوان اکبر میمیرد نخستین بار در پاییز سال ۱۳۴۴ به وسیلهٔ انتشارات صائب به چاپ رسید.[۱۵] سال ۱۳۵۴ انتشارات نگاه چاپ و نشر این نمایشنامه را بر عهده گرفت. از ۱۳۵۵ به بعد بهطور رسمی چاپ نشد تا سرانجام سال ۱۳۸۲ نسخهٔ نوینی با مقداری افزوده در جلد یکُم دیوان نمایش آمد؛ و همین متنِ بازنگریشده سال ۱۳۹۴ باز به صورت کتاب جداگانهای در انتشارات روشنگران به چاپ رسید. بیضایی این بازنگری را کرده تا «سوء تعبیر» کاهش یابد، زیرا چنان که گفته از بیشتر اجراهای این نمایشنامه ناخرسند بودهاست.[۱۶] همچنین «محافظهکاری ادبی» روزگار جوانی را کنار گذاشته و صحنهٔ گزمهها را گسترش داده است.[۱۷]
در چشم دیگران
ساخت و صورت
ر. اعتمادی نمایش را در سه شماره پیاپی روزنامهٔ اطلاعات در بهمن ماه ۱۳۴۴ ستود.[۱۸] آذر رهنما نیز این نمایشنامه را «سرآغاز بزرگی برای تئاتر ایران» شمرد.[۱۹] جلال آل احمد نمایش را «روی هم رفته خوب» دانسته، ولی از طبعآزمایی زبانی بیضایی ناخرسند بودهاست.[۲۰] ولی هوشنگ گلشیری، چنان که بیضایی یاد آورده، کنجکاو و علاقمند بوده و میخواسته بداند که بیضایی این زبان را از کجا آورده است.[۲۱] کریم امامی نیز پنج روز پس از نخستین نمایش پهلوان اکبر میمیرد در جشنوارهٔ نمایشهای ایرانی (مهر و آبان ۱۳۴۴) در مقالهای در کیهان اینترنشنال زبان نمایش را ستود، علیرغم این که به اجرا نکتهها گرفت.[۲۲] اسماعیل نوریعلاء نیز پس از تماشای اجرای جشنواره به تندی به نمایش خرده گرفت و نمایش را نسبت به نمایشنامه «مُثله»شده تشخیص داد و آن را پایان کار بیضایی شمرد.[۲۳] احسان یارشاطر گفتگوهای نمایش را در تأثیر نمایشی شگرف اثر دخیل میداند.[۲۴]
اکبر رادی با تماشای نمایش، مقالهای به نام «شبی در مجلس پهلوان اکبر» (دی ۱۳۴۴) نوشت و نکتههای فراوانی به نمایش و نمایشنامه گرفت. از راهِ نمونه، «عرفانبافی» بیجا را از زوائد نمایشنامه شمرد و تکگوییهای «حفرهپرکن آلاشکسپیر» قهرمان اصلی را همچون گواهِ این اشکال نکوهید.[۲۵] شخصیت اصلی را نیز یکی «پسیکوپات» شمرد.[۲۶] ولی بیش از همه به آنچه نمادگرایی بیضایی میانگاشت پرداخت. جایی در گله از «سمبولیسم زورکی» گوید:[۲۷]
بگذار گاهی تصاویر در عینیت محقّر و بیآلایش خودشان زندگی کنند. این لطمهای هم به پیوند اجزاء کار تو نمیزند. برعکس، برخی اوقات لازم است برای ایجاد یک فعلیت مکانی یا یک تداعی تصویری اشیاء مجرد از حیثیت تاریخی خودشان به کار گرفته شوند.
ولی چند بند سپستر از کاستی بار نمادینِ یکی از عناصر نمایش گله میکند که:[۲۸]
در مقابل سیاهپوش بیدرنگ باید مکث کرد. زیرا که او سمبولی است همهجانبه. . . . امّا سیاهپوشی که من دیدم مظهر هیچ بود. او خمیری رام و خوشدست بود که پرداخت شایستهای نشد. . . . پایان پردهٔ دوّم نمونهٔ جالبی است. آنجا که پهلوان پیر نیز همراه ما و اکبر حضور سیاهپوش را درمییابد؛ و او را از اوج یک کنایهٔ لطیف و هراسانگیز به عینیّتی سطحی پرتاب میکند.
و سرانجام، پایانِ کارِ این عنصر را به قدر بسنده نمادین و گیرا میشمارد و مینویسد:[۲۹]
با این همه، سیاهپوش در پردهٔ چهارم بسیار خوش نشسته است: آنجا که میخواهی از مسیر ماجرا منحرف بشوی و از قالب داستان سلب واقعیت کنی. سیاهپوش قدّاره را در پشت اکبر فروبرده است. این قلّهٔ درام و ضربت سمبولیسم توست که قطع نظر از صحنههای پیشین مؤثّر ارائه شدهاست.
عبّاس جوانمرد، پنجاه سال پس از نخستین نمایشِ پهلوان اکبر میمیرد به کارگردانیِ خودش، در گفتگویی به ویژگیهای زبانی کارهای بیضایی، از جمله همین نمایشنامه، پرداخت، آنجا که گوید:[۳۰]
زبان نوشتاریاش زبان محاورهای نیست. وقتی میگوید: «هان دختر امشب چه کار میکنی؟ زلفاتو میبافی یا پریشون میکنی؟ فدای سبز چشمات. سیاچادرت رو روش بذار، بذار چشمای اکبر سیر ببیندت، تو ستارههای ایل، تو ماه تمومی . . .» ببینید این نثر. شعر ناب است. یا باز میگوید : «یه سال خار بود و راه، یه سال دیگهام پشت اون تیغ بود و خار، تو بودی خاک سرخ، خاک سرخ بود و آسمان کبود، خورشید کوره بود و ماه نعلی برای داغ! از تنگ کبود تا غار مار نگاه تو میپیچد» اینها زبان معمولی نیست. آنچه را که به عنوان دیالوگ نوشته یک پرده غنی کرده و آن را به یک زبان فاخر تبدیل کردهاست. . . . به این ترتیب شما میبینید که نیمی از کار را برای منِ کارگردان آسان میکند. چگونه؟ با زبان کتابتاش. . . . این زبان، یک زبان معمولی نیست. امّا برای من به عنوان کارگردان از این راحتتر نمیشود. با این که مینویسد شاهنامه میخواندند امّا بازیگر میگوید «شاهنومه میخوندن» با این حال زبان هنوز فاخر است. . . . از لحاظ نوشتاری آنچه که برای من ارزش و اهمیت دارد این است که برای هر موقعیتی یک اندیشهٔ جدید دارد. بیضایی پویا است. . . . او نه تنها راه را برای خودش پیدا کرده بلکه برای کارگردان هم چنین کردهاست. دیگر سخن باقی نمیماند.
مایگان
حسن شایگان نیک اکبر خراسانی را الگوی آفرینش شخصیت اصلی این نمایشنامه میداند.[۳۲] محمود شیرزاد نیز بر آن است که پهلوان اکبر میمیرد میتوانسته، آگاهانه یا ناخودآگاه، واکنشی به مانندانِ شعبان جعفری و طیب حاجرضایی و بازنمایی سینمایی ارباب این فرهنگ در نقشهای مانندانِ ناصر ملکمطیعی بوده باشد؛ و بدین ترتیب بیضایی را، همچون شکسپیر، ربایندهٔ چیزی از فرهنگ عامّه میشمارد که استیون گرینبلت «انرژی اجتماعی» نامیده.[۳۳] شیرزاد تلویحاً گوید که وجهِ عشقیِ نمایشنامه بیربط نمیتواند بود به دیدارِ «تا حدّی عاطفی و تا حدّی غمانگیز» بیضایی با خانمِ جوانِ بازیگری به تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۴۲.[۳۴] او همچنین بیگانگی اجتماعی نویسنده را با بیگانگی اجتماعی قهرمان نمایشنامه همتا میداند و - همآوا با بیتِ عبدالباقی طبیب اصفهانی در موسیقیِ نمایش که گوید «مرنجان دلم را که این مرغ وحشی / ز بامی که برخاست مشکل نشیند» - پهلوان اکبر را - در تضاد با «عقابِ خانلری» (در شعرِ «عقاب») - به «کبوترِ مسعود فرزاد» مانند میکند آنجا که در شعر «کبوتر خسته» گوید:[۳۵]
بسیار پریدیم و به بامی ننشستیم | امّا نه چنین است که ما اوج پرستیم | |
سنگ غرض از بس که سوی ما بپراندند | ما را بپراندند هر آنجا که نشستیم |
نظر بیضایی
بیضایی در گفتگو با زاون قوکاسیان دربارهٔ تکرار و پیگیری ناخودآگاهِ موضوعات در کارهایش، به پهلوان اکبر میمیرد نیز اشاره کرده و گفته:[۳۶]
. . . پسرهای فیلم سفر دنبال میشوند در پسر چلاق فیلم غریبه و مه که آرزوی سرپناهی دارد و غریبه میخواهد و نمیرسد کمکش کند. حتّی دنبال میشوند در پسربچّهٔ لال فیلم کلاغ که نیاز به مهر مادری را در عشق معصومانه به معلّمش جستجو میکند؛ و حتّی دنبال میشوند در پسرک سادهدل فیلم تارا که میان کودکی و بلوغ است. در باشو، پسرک فیلم سرانجام خانوادهای را که میجست مییابد. باشو از نگاه دیگری هم با همهٔ قهرمانان جابجاشدهٔ غریبماندهٔ رگبار، غریبه و مه، تارا مربوط است. امّا بچّهٔ رهاشدهٔ شاید وقتی دیگر پیشتر در پهلوان اکبر میمیرد هم جامانده، در عیار تنها هم رها شده، و در کلاغ هم.
نخستین نمایش
بیضایی پهلوان اکبر میمیرد را بر صحنه کارگردانی نکردهاست؛ ولی ۳۰ مهر و ۱ آبان ۱۳۴۴ گروه هنر ملّی این نمایشنامه را با بازی و کارگردانی عباس جوانمرد در تالار ۲۵ شهریور تهران در جشنوارهٔ نمایشهای ایرانی بر صحنه نمایش داد[۳۷] - ششمین نمایش برای افتتاح تماشاخانهای که سپستر «سنگلج» نام گرفت.[پانویس ۱] بازیگران این نمایش عبارت بودند از:
من خواسته بودم «قهرمان» را از هالهٔ ستایششده و افسانهای اطرافش بیرون بکشم و چون وجودی انسانی به او نزدیک شوم. من خواسته بودم نشان بدهم که از یک «قهرمان»، وقتی تشریحش میکنیم، چیزی جز یک قربانی نمیماند و اجرای جوانمرد در عینِ قدرت ولی برعکس، گِردِ این قهرمان هاله میتنید، و به جای نگاهِ واقعبین، نگاهِ ستایشگر داشت، و سعی میکرد از مراسمِ مرگ و نابودی هر نوع قهرمانی، یک حماسه بسازد.
— بیضایی، سال ۱۳۵۱ در یک گفتگو[۳۸]
نقش | بازیگر |
---|---|
مادر | رقیه چهرهآزاد |
مِیفروش | حسین کسبیان |
پهلوان اکبر | عباس جوانمرد |
گزمهٔ یک | پرویز فنّیزاده |
گزمهٔ دو | حسن خیاطباشی |
کور | جمشید لایق / ناهید شرکت |
دختر | پری امیرحمزه |
پهلوان اسد بدلکار | فیروز بهجت محمدی |
پهلوان حیدر | عنایت بخشی (شب یکُم) / هومن (شب دوّم) |
سیاهپوش | کامران نوزاد |
همین نمایش در اجرای عمومی (از ۱۴ دی تا ۲۵ بهمن ۱۳۴۴) نیز کامیابی بزرگی حاصل کرد.[۳۹] در این نمایش (۴۱ اجرای پیاپی) نقشهای فنّیزاده و خیاطباشی جابجا شد و نصرت پرتوی نقش دختر را بازی کرد. لایق نقش کور و بخشی نیز نقش حیدر را بازی کرد. نیز محمود دولتآبادی، که در جشنواره همچون جایگزین نقش مِیفروش در نظر گرفته شده بود تا در صورت نیاز به جای کسبیان بازی کند، دستیار جوانمرد شد.[۴۰] هم در جشنواره و هم در نمایش عمومی نصرت کریمی[پانویس ۲] طرّاح چهرهپردازی و اسماعیل ارحام صدر طرّاح صحنه بودند. به ابتکارِ کارگردان، بازیگرِ نقشِ سیاهپوش در برنوشتِ نمایش در جشنواره و در اجرای عمومی معرّفی نشد تا کنجکاویِ تماشاکنان را برانگیزد.
. . . و تمرین دیگری برای عباس جوانمرد تا یک بار دیگر صحنهٔ تئاتر را گود زورخانه بینگارد . . . خود داند.
— جلال آل احمد، پس از تماشای نمایشِ سال ۱۳۴۴[۴۱]
شبِ آخر، روزنامهٔ کیهان جشن تقدیری برای عوامل نمایش برگزار کرد و عبدالرحمن فرامرزیِ سردبیر در آن سخن گفت[۴۲] و مصطفی مصباحزاده به بازیگران حلقهٔ گل داد.[۴۳]
اسناد و عکسهایی از این نمایش همراهِ متن گفتگوهای مفصّلی با بیشترِ عواملش در کتابِ گروه هنر ملّی از آغاز تا پایان (۱۳۹۵) آمدهاست.
پهلوان اکبر به گواهی بسیاری برجستهترین نقشی بوده که عبّاس جوانمرد بازی کردهاست. از نخستین اشارات در این معنی مقالهٔ ش. ناظریان در ۱۷ آبان ۱۳۴۴ است که جوانمرد را «خیلی بیش از کارهای قبلی» در آفرینش نقش کامیاب دیده است.[۴۴] پرویز صیّاد نیز همان سال در مقالهای در مجلهٔ سخن «اقتدار» او را در بازی نقش پهلوان اکبر ستود.[۴۵] و این شهرت همچنان ادامه داشت تا وقتی که سالها بعد به مناسبت سفر جوانمرد به لس آنجلس مجلّهٔ فارسیزبانی به سردبیری فرهنگ فرهی پشت جلدش تیتر زد که «پهلوان اکبر در لس آنجلس میمیرد».[۴۶]
موسیقی
برای این نمایش از ترانهٔ خراسانی «نوایی» استفاده شد که نوازندهای خوافی به نامِ عثمان و از دوستان حسین کسبیان (عثمان محمدپرست؟) برای همین نمایش اجرا و ضبط کرده بود.[۴۷] خوانندهٔ دیگر گلچین بود. تنظیم آهنگها با عماد رام بود.
در حضور
. . . اینجا پهلوان اکبر سیاهمست قدّاره را از پَرِ شالش میکشد و با نعرهای از اعماق دل از انتهای صحنه به جلو صحنه (سمت تماشاچیها) یورش میآورد. درست در همین لحظه است که صدای دستبهاسلحه شدن دو محافظ کنار صحنه بلند میشود و اگر ایست اکبر مطابق با میزانسن در لب پرتگاه صحنه نبود، یحتمل شلیک محافظان پایان محتوم دیگری بود برای پهلوان اکبر . . .
محمدرضا شاه پهلوی، که وصفِ نمایش را شنیده بود[پانویس ۳] و مشتاقِ تماشا بود،[۴۹] در اجرای عمومی، با هماهنگی وزیر فرهنگ و هنر، مهرداد پهلبد، ساعت هشتِ شبِ ۲۸ دی[۵۰] همراهِ فرح دیبا، امیرعباس هویدا و پهلبد به تالار نوبنیادِ ۲۵ شهریور رفت.[۵۱] جوانمرد، با ترفندهایی[پانویس ۴] که در مذاکره با مسئولان وزارت فرهنگ و هنر از زمان جشنواره تا بامداد روزی که شاه به تماشا رفت پیش گرفته بود،[۵۲] نمایشنامه را با جلب رضایت پهلبد در واپسین ساعات بی کم و کاست و بی سانسور در حضور شاه به نمایش درآورد؛ ولی به بازیگران نگفت که شاه در بالکن تماشاخانه به تماشا نشسته.[۵۳] پس از اجرا، شاه و ملکه بر صحنه با گروه دیدار کردند. کامران نوزاد از شاه شنیده که به هویدا گفته که نمایش را پسندیده و شایعهٔ ضدّ حکومتی بودنش را پذیرفتنی نشمرده است.[۵۴]
شایع است که شاه «پس از نمایش خواست تا بیضایی را ببیند، ولی نمایشنامهنویسِ جوان از دیدار شاه تن زد.»[۵۵]
مصطفی اسکویی در کتاب پژوهشی در تاریخ تئاتر ایران از گروه هنر ملّی و نظر شاه دربارهٔ نمایشی که از ایشان دیده - که اسکویی به نادرست گمان کرده محلّل و مردهخورها بوده (از روی داستانهای صادق هدایت به همین نامها)، در حالی که در واقع پهلوان اکبر میمیرد بودهاست - با طعنه یاد کرد؛[۵۶] و عباس جوانمرد نیز پاسخی نوشت و در کتاب غبار منیّت پدرخوانده چاپ کرد: «چه میگویید آقای سرکارگردان ۳۵ سال تئاتر مبارز؟ آن «قدرقدرت» پس از دیدن نمایش شرمش آمد و یا جرأت نکرد بگوید: «همچنان در سرگرم نمودن مردم کوشا باشید.»»[۵۷] ولی محمود شیرزاد موضع اسکویی و جوانمرد را «بیراه» میداند و میگوید: «سنّت زنده، هرچند فروافتاده و به پستی گرویدهٔ، پهلوان اکبر میمیرد در تئاتر و سینما و تلویزیون ما گواه آن است که تعزیهٔ پهلوانِ زخمی، بی آن که به طرفی باجی داده باشد، سخت محبوب هم بوده، و میباشد هم هنوز.»[۵۸]
ضبط
ایران درّودی گفته که نمایش پهلوان اکبر میمیرد ضبطِ تصویری نیز شده؛ ولی روحالله جعفری بر این باور است که چنین فیلمی هرگز ضبط نشده و حافظهٔ درّودی در بازگفتن این یاد دچار لغزش شدهاست.[۵۹]
فیلمِ ناساخته
سال ۱۳۴۹ جوانمرد بنا داشت تا با همکاری الیور گمجی فیلمی با بازی اعضای گروه هنر ملّی از این نمایشنامه بسازد و با همکاری دو استودیوی فیلم در سراسر دنیا پخش کند. گمجی بیش از دو ماه در ایران ماند تا مگر قرارداد بسته شود، ولی سرانجام این کار سرنگرفت و فیلمی ساخته نشد و نزاعی بر سر تقلید فیلمسازان دیگر (مخصوصاً سیروس افهمی) از نمایش پهلوان اکبر میمیرد آغاز شد.[۶۰]
پانویس
توضیحات
- ↑ این تماشاخانه در جنوب پارک شهر ساخته شد؛ و این همانجاست که پیشتر محلّهٔ سنگلج بود. پس از انقلاب ۱۳۵۷ این بنا را تماشاخانهٔ سنگلج نامیدند، همچنان که جلال آل احمد میپسندید.
- ↑ در برنوشت، به ملاحظات اطّلاعاتی و امنیتی، «کریمالله نصرتی» آمده.
- ↑ از حیدر غیایی که همراهِ حمید رهنما به دعوتِ فریدون رهنما در ۱ آبان ۱۳۴۴ نمایش را دیده بود
- ↑ «. . . از این گذشته اگر اعلی حضرت میخواهند ببینند از کجا معلوم نمیخواهند همانهایی را ببینند که میگویید حذف کنیم؟!»
ارجاعات
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۰۴-۱۸۳.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۱۹۱.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۲۲-۲۰۵.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۴۲-۲۲۳.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، ۲۵۵-۲۴۳.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۱۷.
- ↑ بیضایی، «یادداشت نویسنده و کارگردان «چهارراه»»، ۲۸۴.
- ↑ بیضایی، «سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی»، ۱۵-۲۸.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۱.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۹۱.
- ↑ Talajooy، «Guest Editor's Introduction: Beyzaie's Formation, Forms and Themes»، ۶۹۰.
- ↑ بیضایی، «سینمای هند»، ۶۵-۷۳.
- ↑ بیضایی، «سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی»، ۱۶.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۵۶.
- ↑ بیضایی، بهرام. پهلوان اکبر میمیرد.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، شش.
- ↑ بیضایی، «دیوان نمایش/۱»، شش و هفت.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۹–۵۷۷.
- ↑ رهنما، «پهلوان اکبر میمیرد»، ۳۱.
- ↑ آل احمد، «کارنامه سهساله»، ۱۴۹.
- ↑ بیضایی، «روشنفکر تماموقت»، ۱۱۴.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۴۵.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۴۸.
- ↑ Yarshater, The Modern Literary Idiom, 60.
- ↑ رادی، «دستی از دور»، ۲۷.
- ↑ رادی، «دستی از دور»، ۲۸.
- ↑ رادی، «دستی از دور»، ۲۶.
- ↑ رادی، «دستی از دور»، ۳۰–۲۹.
- ↑ رادی، «دستی از دور»، ۳۲.
- ↑ جوانمرد، «گفتوگو با عباس جوانمرد: زبان بیضایی، شعر است»، ۱۷.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۱۷.
- ↑ شایگان نیک، «نامهها و اظهار نظرها»، ۷۰۲.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۱۸.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۲۰.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۲۰.
- ↑ بیضایی، «گفتوگو با بهرام بیضایی / زاون قوکاسیان»، ۱۶۴–۱۶۳.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۰۷.
- ↑ بیضایی، «وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . .»، ۳۴.
- ↑ Yarshater, The Modern Literary Idiom, 60.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۲–۵۷۱.
- ↑ آل احمد، «کارنامه سهساله»، ۱۴۹.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۴.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۸۰.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۴۶.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۵۱.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۱۶.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۰۷.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۱۶.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۴۰.
- ↑ کتابخانه پهلوی، «گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی»، ۱۵۳۴.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۱۱.
- ↑ جوانمرد، «دیدار با خویش»، ۴۱۴-۴۱۱.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۵.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۶.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۱۵.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۴–۵۷۳.
- ↑ جوانمرد، «پدرخوانده: مردی در غبار منیّت»، ۱۴۶.
- ↑ شیرزاد، «بررسی کتاب»، دقیقهٔ ۲۱.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۵۷۷.
- ↑ جعفری، «گروه هنر ملّی»، ۸۳۳–۸۳۲.
منابع
- کتابخانه پهلوی (۱۳۶۵). گاهنامه پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی: فهرست روزبروز وقایع سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی ایران از ۳ اسفند ۱۲۹۹ تا ۳۰ اسفند ۱۳۵۵. پاریس: انتشارات سهیل.
- آل احمد، جلال (۱۳۵۷). کارنامه سهساله. تهران: انتشارات رواق.
- بیضایی، بهرام (۱۳۸۲). دیوان نمایش/۱. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. شابک ۹۶۴-۶۷۵۱-۶۹-۵.
- بیضایی، بهرام (۱۳۹۴). «روشنفکر تماموقت». اندیشه پویا (۳۳): ۱۱۴–۱۱۵.
- بیضایی، بهرام (۱۳۸۶). «سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی». سیمیا (۲): ۱۵-۲۸.
- بیضایی، بهرام (۱۳۴۰). «سینمای هند». علم و زندگی (۲): ۶۵-۷۳.
- بیضایی، بهرام (۱۳۹۷). «یادداشت نویسنده و کارگردان «چهارراه»». دفترهای تآتر نیلا (۱۵): ۲۸۷-۲۸۴.
- بیضایی، بهرام (۱۳۸۶). «سالشمار زندگی و آثار بهرام بیضایی». سیمیا (۲): ۲۸–۱۵.
- بیضایی، بهرام (۱۳۷۱). گفتوگو با بهرام بیضایی / زاون قوکاسیان. تهران: انتشارات آگاه. شابک ۹۶۴-۴۱۶-۱۱۰-۶.
- بیضایی، بهرام (۱۳۸۶). «وقتی از تئاتر حرف میزنیم . . . تکّههایی از سه گفتگو با بهرام بیضایی». سیمیا (۲): ۴۱–۳۰.
- «بیضایی، بهرام. پهلوان اکبر میمیرد». وبسایت کتابخانه ملی ایران. ۱۳۴۴. دریافتشده در ۱۲ فوریه ۲۰۱۷.
- جعفری، روحالله (۱۳۹۵). گروه هنر ملّی از آغاز تا پایان (۱۳۵۷–۱۳۳۵). تهران: انتشارات افراز. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۴۳-۵۵۸-۶.
- جوانمرد، عبّاس (۱۳۹۶). دیدار با خویش. تهران: نشر نو. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۵۴۷-۴۳-۳.
- جوانمرد، عبّاس (۱۳۸۲). پدرخوانده: مردی در غبار منیّت. تهران: انتشارات افکار. شابک ۹۶۴-۷۸۵۸-۱۴-۰.
- جوانمرد، عبّاس (۱۳۹۴). «گفتوگو با عباس جوانمرد: زبان بیضایی، شعر است». آزما (۱۰۹): ۱۷-۱۶.
- رادی، اکبر (۱۳۵۶). دستی از دور. تهران: انتشارات رز.
- رهنما، آذر (۱۳۴۸). «پهلوان اکبر میمیرد». مجله نگین (۵۲): ۳۱–۲۹.
- شایگان نیک، حسن (۱۳۷۴). «نامهها و اظهار نظرها». مجله ایرانشناسی (۳): ۷۱۳–۷۰۲.
- شیرزاد، محمود (۴ آبان ۱۳۹۷). «بررسی کتاب». رادیو صدای نو.
- Talajooy، Saeed (۲۰۱۳). «Guest Editor's Introduction: Beyzaie's Formation, Forms and Themes». Iranian Studies (۵): ۶۸۹-۶۹۳.
- Yarshater, Ehsan (1984). "The Modern Literary Idiom". In Thomas M. Ricks (ed.). Critical Perspectives on Modern Persian Literature. Washington, D.C.: Three Continents Press.
پیوند به بیرون
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به پهلوان اکبر میمیرد در ویکیگفتاورد موجود است. |