ذهن آگاه

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
ذهن آگاه: در جستجوی یک نظریه بنیادی
نویسنده(ها)دیوید چالمرز
کشورایالات متحده
زبانانگلیسی
موضوع(ها)فلسفه ذهن
ناشرانتشارات دانشگاه آکسفورد
تاریخ نشر
۱۹۹۶
گونه رسانهچاپ (گالینگور و شومیز)
شمار صفحات۴۳۲
شابکشابک ‎۹۷۸-۰-۱۹-۵۱۱۷۸۹-۹

ذهن آگاه: در جستجوی یک نظریه بنیادی (به انگلیسی: The Conscious Mind: In Search of a Fundamental Theory) اولین کتاب دیوید چالمرز، فیلسوف استرالیایی متخصص در فلسفه ذهن است، که در سال ۱۹۹۶ منتشر شد. اگرچه این کتاب بسیار تأثیرگذار بوده‌است، اما خود چالمرز معتقد است که «به‌دور از کمال» است، زیرا بیش‌تر مطالب آن بخشی از پایان‌نامه دکترای او بوده و پس از «فقط چهار سال تحصیل در فلسفه» نوشته شده‌است.[۱]

خلاصه[ویرایش]

پایان‌نامه[ویرایش]

چالمرز در ذهن آگاه استدلال می‌کند که: ۱) امر فیزیکی امر واقعی را تمام نمی‌کند، بنابراین ماتریالیسم نادرست است، ۲) آگاهی یک واقعیت اساسی طبیعت است، ۳) علم و فلسفه باید در جهت کشف قانون بنیادین آگاهی تلاش کنند.

تعاریف[ویرایش]

  • آگاهی روان‌شناختی: توصیف‌های قابل‌دست‌رس عموم از آگاهی، مانند همبستگی‌های عصبی شیمیایی، یا نقش آن در تأثیرگذاری بر رفتار.
  • آگاهی پدیداری: تجربه؛ چیزی از نظر پدیدارشناختی آگاه است اگر احساس کند که چیزی هست.[نکته ۱]

هر حالت روانی را می‌توان با اصطلاحات روان‌شناختی، پدیدارشناختی یا هر دو توصیف کرد.[۲]

توضیح بیش‌تر[ویرایش]

آگاهی روان‌شناختی و پدیدار اغلب در هم آمیخته می‌شوند. متفکران ممکن است ادعا کنند که راز هشیاری را حل کرده‌اند (به معنای پدیدارشناختی) درحالی‌که تمام چیزی که آن‌ها کشف کرده‌اند جنبه‌های خاصی از آگاهی روان‌شناختی است.[۳][۴] برای استفاده از کلمات چالمرز: آن‌ها ادعا می‌کنند که «مسئله دشوار خودآگاهی» را حل کرده‌اند،[۴] درحالی‌که تمام چیزی که آن‌ها کشف کرده‌اند «مشکلات آسان آگاهی» است.[۴][نکته ۲]

چالمرز معتقد است که یک نظریه کافی از آگاهی، تنها با حل مشکلات سخت و آسان می‌تواند به‌دست آید. علاوه بر کشف حالات مغزی مرتبط با تجربه آگاهانه، علم باید کشف کند که چرا و چگونه برخی از حالات مغز با تجربه همراه هستند.[۵] این همان کاری است که چالمرز سعی در انجام آن در ذهن آگاه دارد.

استدلال علیه تقلیل‌گرایی[ویرایش]

کیفیت معکوس

به گفته چالمرز، مشکل سخت دشوار است، زیرا تجربه آگاهانه به حقایق فیزیکی درجه پایین‌تر قابل‌تقلیل نیست.[۶][نکته ۳] او این نتیجه را با سه خط استدلال اصلی که در زیر به اختصار آمده‌است، تأیید می‌کند.

  1. توسل به تصورپذیری: چالمرز استدلال می‌کند که تجربه آگاهانه همیشه می‌تواند از تبیین‌های تقلیل‌کننده «انتزاع» شود. قابل‌تصور بودن و در نتیجه امکان منطقی زامبی‌های فلسفی (نمونه‌های دقیق شخصی که فاقد تجربه آگاهانه هستند) این امر را نشان می‌دهد.[۷][نکته ۴] از طرف دیگر، می‌توان تصور کرد که یک «زامبی جزئی» می‌تواند «از نظر فیزیکی یکسان» باشد، اما نه «یکسان پدیدارشناسانه» با دوقلوهای غیرزامبی آن‌ها (مثلاً می‌توانند یک طیف مرئی معکوس داشته باشند).
  2. توسل به معرفت‌شناسی: برخلاف سایر اشکال دانش، دانش آگاهی را تنها می‌توان از طریق تجربه دست اول به‌دست‌آورد. مشکل ذهن‌های دیگر گواه این امر است.[۹] آزمایش فکری معروف فرانک جکسون، «اتاق مری»، نکته مشابهی را نشان می‌دهد. مری با دیدن رنگ قرمز، اطلاعات جدیدی به‌دست می‌آورد که صرفاً به‌دلیل واقعیات فیزیکی نبوده‌است.[۱۰][نکته ۵]
  3. توسل به تحلیل: هیچ گزارش تقلیل رضایت‌بخشی از آگاهی وجود ندارد، و حتی مشخص نیست که چنین نظریه‌ای چگونه خواهد بود. همه این گزارش‌ها از یک معضل اصلی رنج می‌برند: ناتوانی در توضیح این‌که چرا برخی حالات مغز با تجربه آگاهانه همراه هستند.[۱۱]

نتیجه همه این استدلال‌ها یکسان است: آگاهی تنها به واقعیت‌های فیزیکی تقلیل‌ناپذیر است.[۱۲]

علیه ماتریالیسم[ویرایش]

تنها چیزهایی که به حقایق سطح پایین‌تر قابل تقلیل نیستند، قوانین بنیادی طبیعت هستند (مانند فضا و زمان). از آن‌جایی که آگاهی تقلیل‌ناپذیر است، چالمرز معتقد است که آن نیز بنیادی است.[۱۳][نکته ۶]

چالمرز می‌پذیرد که مردم ممکن است تمایلی به پذیرش این نتیجه نداشته باشند، اما خاطرنشان می‌کند که مردم در ابتدا تمایلی به پذیرش ماهیت بنیادین الکترومغناطیس نیز نداشتند. او همچنین می‌پذیرد که نتیجه‌گیری‌اش سخت به‌نظر می‌رسد، اما خاطرنشان می‌کند که ماهیت بی‌رحمانه هشیاری رازی بیش از طبیعت بی‌رحم الکترومغناطیس، گرانش یا هر قانون بنیادین دیگر نیست.

محدودیت‌ها[ویرایش]

همان‌طور که دانشمندان گذشته به‌دنبال قوانین بنیادین گرانش و الکترومغناطیس بودند، دانشمندان امروز نیز باید به دنبال قوانین بنیادین آگاهی باشند؛ بنابراین، پس از ارائه سلب مسئولیت که «به احتمال زیاد او کاملاً اشتباه می‌کند»،[۱۴] چالمرز راه‌های ممکنی را ارائه می‌کند که در آن جستجو برای یک نظریه ممکن است محدود شود:

  • قضاوت‌های پدیداری: یک نظریه آگاهی باید بتواند همایندگرایی را از بین ببرد؛[۱۵][نکته ۷] بدون توسل به تعامل‌گرایی (نظری که چالمرز آن را رد می‌کند).[۱۶]
  • اصل دو وجهی: برخی از اطلاعات باید هم از نظر فیزیکی و هم از نظر پدیدارشناختی درک شوند (یعنی هم در ذهن و هم در مغز).[نکته ۸]
  • انسجام ساختاری: ساختار درونی آگاهی (روابط ساختاری بین کیفیات زهنی، مانند قرمز/سبز آبی/زرد بینایی رنگ) باید در نظر گرفته شود.
  • اصل تغییرناپذیری سازمانی: از طریق آزمایش‌های فکری کوالیاهای محو و رقص[۱۷][نکته ۹]. [نگاه کنید به: مطالعه بیشتر ] چالمرز نتیجه می‌گیرد که آگاهی و محتویات آن مستقل از بستر هستند. محاسبات هم شکل ساختاری باید تجربیات کیفی یکسانی را بدون توجه به نحوه تحقق آن‌ها ایجاد کنند.

به‌طور مشابهی، چالمرز تعدادی «سؤالات باز» را مطرح می‌کند که یک نظریه بنیادی باید به آن‌ها پاسخ دهد:

  • چرا اطلاعات خاص به‌جای کیفیت‌های معادل عملکردی، با کیفیت خاصی مطابقت دارد؟
  • روابط بین بازنمایی‌های فضایی در ذهن و ساختار خود فضا چیست؟
  • ساختارهای دستگاه حسی و عصبی ما چگونه بر ساختار آگاهی تأثیر می‌گذارد؟
  • چه چیزی باعث وحدت آگاهی می‌شود؟
  • چرا برخی از اطلاعات در تجربه محقق می‌شوند درحالی‌که برخی دیگر محقق نمی‌شوند.

رقبای خوب برای یک نظریه بنیادی آگاهی، نظریه‌هایی خواهند بود که: الف) با معیارهای فوق مطابقت داشته باشند، ب) با داده‌ها سازگار باشند، ج) دارای قدرت اعتباری باشند، و ج) ظرافت داشته باشند. اگرچه، احتمالاً ملاحظات بیش‌تری با پیشرفت علم مطرح خواهد شد.

حدس و گمان[ویرایش]

چالمرز تعدادی از احتمالات را بررسی می‌کند، او معتقد است که اطلاعات[نکته ۱۰] همواره نقشی محوری در هر نظریه آگاهی ایفا خواهد کرد. با این حال، چالمرز مطمئن نیست که آیا اطلاعات در نهایت نقشی مفهومی یا هستی‌شناختی خواهد داشت یا خیر. چالمرز بیش‌تر نقش اطلاعات را محدود می‌کند و نتیجه می‌گیرد که تنها زمانی باید به‌صورت پدیداری درک شود که به‌صورت فیزیکی محقق شود. به عبارت دیگر، سیستم اطلاعاتی باید فعال باشد (در غیر این صورت کامپیوتری که خاموش است ممکن است واجد شرایط باشد). بنابراین علیت نیز ممکن است نقش داشته باشد.

جالب این‌جاست که این گزارش از آگاهی قدرت پیش‌بینی در قلمرو نظریه کوانتومی دارد. برای مثال، به ایرادهای واردشده توسط فیزیک‌دان راجر پنروز در مورد تفسیر جهان‌های متعدد مکانیک کوانتومی می‌پردازد:

من نمی‌دانم که چرا یک موجود آگاه باید فقط از «یکی» از گزینه‌های برهم‌نهی خطی آگاه باشد. چه چیزی در مورد آگاهی‌ها وجود دارد که می‌گوید آگاهی نباید از آن ترکیب خطی وسوسه‌انگیز یک گربه مرده و یک گربه زنده «آگاه» باشد؟ به نظر من یک تئوری آگاهی لازم است تا بتوان جهان‌بینی بسیاری را با آنچه که در واقع مشاهده می‌کند تطبیق داد.[۱۸][۱۹]

گزارش قبلی چالمرز از آگاهی، چنین نظریه‌ای است. این دیدگاه بسیاری از جهان‌ها را بدون شک ظریف‌ترین تفاسیر مکانیک کوانتومی (از دیدگاه ریاضی) می‌سازد، هرچند که تفسیری غیرمعمول است.[۲۰]

بازخورد[ویرایش]

ذهن آگاه تأثیر قابل‌توجهی بر فلسفه ذهن و مطالعه علمی آگاهی داشته‌است، همان‌طور که با تمایز مسئله دشوار خودآگاهی چالمرز که به اصطلاح استاندارد در زمینه‌های فلسفی و علمی مربوطه تبدیل شده‌است، مشهود است. چالمرز از موفقیت این کتاب ابراز حیرت کرده و نوشته‌است که «بیش‌تر از آنچه من انتظار داشتم مورد توجه قرار گرفته‌است.»[۲۱]

ستایش‌ها[ویرایش]

دیوید لوئیس از طرف‌داران ماتریالیسم است که نظرات او بارها در سرتاسر ذهن آگاه مورد انتقاد قرار گرفته‌است. با وجود این، او لوئیس چالمرز را به‌خاطر درکش از موضوع و به‌خاطر یادآوری «چند نکته» به منتقدانش که «قبلاً به آن‌ها اشاره نکرده‌است» ستایش می‌کند. لوئیس کتاب «ذهن آگاه» را «بسیار جاه‌طلب و فوق‌العاده موفق» توصیف کرده و آن را «بهترین کتاب در فلسفه ذهن برای سال‌ها» می‌داند.[۲۲]

استیون پینکر از ذهن آگاه به‌عنوان «سهم برجسته» در مطالعات آگاهی ستایش کرده و بیان می‌کند که چالمرز تز خود را «با وضوح و دقت بی‌عیب و نقص» استدلال می‌کند.[۲۲]

نقدها[ویرایش]

پاتریشیا چرچلند و پل چرچلند ادعای چالمرز را مورد انتقاد قرار داده‌اند؛ که همه چیز به‌جز آگاهی به‌طور منطقی بر امور فیزیکی غالب است و چنین شکست‌های برتری به این معنی است که ماتریالیسم باید نادرست باشد. برای مثال، گرما و لومینسانس، هر دو ویژگی فیزیکی هستند که به‌طور منطقی بر روی پدیده‌های فیزیکی تأثیر می‌گذارند.[۲۳] برخی دیگر این فرض را زیر سؤال برده‌اند که مستلزم پیشینی برای نظارت منطقی لازم است.[۲۴]

دنیل دنت، چالمرز را «ارتجاعی» نامیده‌است و فراخوانی زامبی‌های فلسفی را «مایه شرم‌ساری» می‌نامد. به گفته او، این آزمایش فکری به یک «قوز» بستگی دارد و امصادره به مطلوب است.[۲۵] او استدلال می‌کند که ماهیت مرموز آگاهی چیزی بیش از یک توهم شناختی نیست،[۲۵][۲۶] و فیلسوفان باید «زامبی‌مانند یک سیب زمینی داغ» را رها کنند.[۲۵]

بررسی‌های کتاب[ویرایش]

ذهن آگاه در مجلاتی مانند مجله ذهن و رفتار (The Journal of Mind and Behavior),[۲۷] ذهن،[۲۸] پزشکی روان‌شناسی (Psychological Medicine),[۲۹] مبانی فیزیک (Foundations of Physics)[۳۰] و مجله استرالیایی بررسی کتاب‌ها (Australian Review of Books)[۳۱] مرور شده‌است. این کتاب توسط ساندی تایمز به‌عنوان «یکی از بهترین کتاب‌های علمی سال» توصیف شد.

جستارهای وابسته[ویرایش]

یادداشت‌ها[ویرایش]

  1. چالمرز مقاله معروف تامس نیگل؛ خفاش بودن چگونه است؟ را ترسیم می‌کند. به گفته نیگل، یک خفاش آگاه است، اگر «احساس» آن را داشته باشد که خفاش است.
  2. این مشکلات فقط به این معنا آسان هستند که با چارچوب‌های فعلی علم قابل حل هستند.
  3. این یک دور عجیب از روال است. اگرچه نظریه آشوب همه چیز را پیچیده می‌کند، تقریباً هر چیزی که وجود دارد را می‌توان به سطح پایین‌تری از تحلیل تقلیل داد (حداقل در اصل). روان‌شناسی را می‌توان به زیست‌شناسی تقلیل داد، و می‌توان آن را به شیمی تقلیل داد و همین‌طور به فیزیک تقلیل داد.
  4. چالمرز استدلال می‌کند که قابل‌تصور بودن می‌تواند امکان منطقی را بیان کند. برای مثال، غیرقابل تصور است که تمام خواص H2O بدون یکسان‌بودن خواص آب یکی باشد. حقایق در مورد H2O همه چیز را توضیح می‌دهد. به‌طور مشابه، غیرقابل تصور است که بتوان تمام حقایق مربوط به زیست‌شناسی سلولی یک وامبات را بدون تکرار حقایق مربوط به وامبات مورد نظر به‌طور کامل تکرار کرد. از آن‌جا که این چیزها غیرقابل تصور هستند، بنابراین منطقاً غیرممکن هستند. برعکس، زامبی‌های فلسفی «قابل تصور» هستند و آیا از این طریق منطقاً ممکن هستند. با این حال ثابت شده‌است که این استدلال بحث‌برانگیز است.[۸] (نگاه کنید به: Criticism)
  5. به بیان رسمی‌تر: ۱) با دیدن رنگ قرمز، مری دانش جدیدی از جهان به‌دست می‌آورد (همان‌طور که این واقعیت نشان می‌دهد که این تجربه می‌تواند به‌عنوان یک علیت بیان شود).، ۲) این واقعیت که مری «فقط» می‌تواند این «دانش از طریق آشنا» را به‌دست‌آورد (نکته‌ای که تقریباً هر منتقدی به آن اذعان می‌کند) نشان می‌دهد که واقعیت تجربی «چگونگی دیدن قرمز» منطقاً وجود ندارد. نظارت بر حقایق فیزیکی؛ بنابراین ۳) حقایق در مورد آگاهی حقایق دیگری در مورد جهان بالاتر و بالاتر از واقعیت‌های فیزیکی هستند.
  6. چالمرز ماتریالیسم را رد می‌کند اما طبیعت‌گرایی را می‌پذیرد. به عبارت دیگر، درحالی‌که معتقد نیست که واقعیت «به‌طور انحصاری» توسط قوانین فیزیک اداره می‌شود، معتقد است که واقعیت «به‌طور کامل» توسط قوانین اساسی طبیعت اداره می‌شود.
  7. چالمرز از معناشناسی دو بعدی[نگاه کنید به: ادامه مطلب] برای توضیح استدلال خود در این مورد استفاده می‌کند. به‌طور خلاصه، استدلال او این است که: ۱) یک زامبی فلسفی تنها قادر به درک مقاصد ثانویه است. ۲) سناریوهای منطقی ممکنی وجود دارد که در آن دو غیرزامبی مقاصد اولیه یکسانی دارند (مانند درک پدیدارشناختی رنگ قرمز) که با مقاصد ثانویه متفاوت (مانند طول موج‌های مختلف نور) مطابقت دارد، ۳) در چنین سناریوهایی، ارتباط زامبی‌ها با چالش‌هایی مواجه می‌شود که دو غیرزامبی با آن مواجه نیستند؛ بنابراین ۳) حتی اگر آگاهی فاقد تأثیر علّی باشد، باز هم خود را در قضاوت‌های پدیداری «درج» می‌کند، ۴) یک نظریه کافی از آگاهی باید بتواند این واقعیت را تطبیق دهد.
  8. ممکن است ایده خوبی باشد که اصل دو وجهی را حتی بیش‌تر محدود کنیم تا فقط اطلاعات خاصی به‌طور خارق‌العاده درک شوند. اگر همه اطلاعات به‌صورت پدیدار تحقق یابد، باید برخی از نتایج غیرقابل شهودی پذیرفته شود. اگرچه، همان‌طور که چالمرز خاطرنشان می‌کند، این لزوماً چیزی نیست که باید از آن اجتناب کرد. واقعیت هیچ تعهدی برای هم‌سویی با شهودهای مدرن ندارد. (چالمرز به احتمال آگاهی در همه جا حاضر است باز است و نسبت به مونیسم خنثی ابراز هم‌دردی می‌کند (اگرچه او اشاره می‌کند که بدون نقص نیست). در هر صورت موضوع قابل‌توجه است.
  9. آگاهی باید از طریق «ساختار» مغز تحقق یابد، نه جوهر مغز. اگر این درست نبود، جایگزینی تدریجی نورون‌ها با تراشه‌های سیلیکونی باعث ناپدید شدن هوشیاری یا تغییر در ساختار می‌شد. اما از آن‌جایی که ساختار یکسان باقی می‌ماند، این بدون هیچ تغییری در رفتار اتفاق می‌افتد. غیرقابل قبول به‌نظر می‌رسد، بنابراین چالمرز نتیجه می‌گیرد که آگاهی از طریق ساختار به جای جوهر تحقق می‌یابد.
  10. چالمرز از کلود شانون از تعریف بیت استفاده می‌کند: «تفاوتی که تمایز ایجاد می‌کند».

پانویس[ویرایش]

  1. (چالمرز ۲۰۱۰)، صفحه xii.
  2. (چالمرز ۱۹۹۶), صفحه ۱۲–۶.
  3. "مواجهه با مشکل آگاهی". consc.net. Retrieved 2020-08-19.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ (چالمرز ۱۹۹۶), صفحه xii, xiii.
  5. (چالمرز ۱۹۹۶), صفحه xi, xii.
  6. (چالمرز ۲۰۱۴)
  7. (چالمرز ۱۹۹۶)، صفحه‌های ۹۵–۹
  8. (چالمرز ۱۹۹۶)، ص. ۹۹–۱۰۱
  9. (چالمرز 1996)، صفحه‌های 101-3.
  10. (چالمرز ۱۹۹۶)، صفحه‌های ۱۰۳–۴.
  11. (چالمرز ۱۹۹۶)، صفحه‌های ۱۰۴–۶.
  12. (چالمرز ۱۹۹۶)، صفحهٔ ۱۲۳.
  13. (چالمرز ۱۹۹۶)، صفحه‌های ۱۱۱, ۱۲۶–۷.
  14. (چالمرز ۱۹۹۶)، صفحه‌های ۲۷۶–۷.
  15. (چالمرز ۱۹۹۶)، صص ۱۵۸–۶۰. نگاه کنید به: فصل 5، پارادوکس از احکام پدیداری (صص ۱۷۲–۲۰۳).
  16. (چالمرز ۱۹۹۶)، صص ۱۵۶–۸.
  17. (چالمرز 1996)
  18. (چالمرز 1998)، صفحه 348.
  19. (پنروز ۱۹۸۷)
  20. (چالمرز ۱۹۹۶)، صص ۳۴۶–۵۶.
  21. (چالمرز ۱۹۹۶)، صفحه xii
  22. ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ (چالمرز ۱۹۹۶) جلد پشتی.
  23. (چالمرز ۲۰۱۰)، صص ۳۰–۱.
  24. (چالمرز ۲۰۱۰) صص ۳۰–۲.
  25. ۲۵٫۰ ۲۵٫۱ ۲۵٫۲ (دنت ۱۹۹۸)
  26. (دنت 1999)
  27. "جلد ۱۷، شماره ۴، پاییز؛ مجله ذهن و رفتار؛ دانشگاه مین". مجله ذهن و رفتار (به انگلیسی). Retrieved 2020-08-19.
  28. جوزف لوین The Conscious Mind: In Search of a Fundamental Theory ذهن، ج ۱۰۷، ش. ۴۲۸ (اکتبر ۱۹۹۸)، ص ۸۷۷–۸۸۱.
  29. جان اسمایتس. The Conscious Mind. By D. Chalmers پزشکی روان‌شناسی (۱۳۷۷)، 28: 233-241.
  30. هنری پی استاپ. Book Review -- The Conscious Mind: In Search of a Fundamental Theory مبانی فیزیک، دوره ۲۶، شماره ۸، ۱۳۷۵، صص ۱۰۹۱–۱۰۹۷.
  31. پیتر گلدسورثی Review of The Conscious Mind: In Search of a Fundamental Theory Australian Review of Books، نوامبر 1997، صفحات 6-7.

منابع[ویرایش]

برای مطالعه بیش‌تر[ویرایش]