نیروهای محور

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
محور رم–برلین–توکیو

آلمانی: Die Achsenmächte
ایتالیایی: Le Potenze dell'Asse
ژاپنی: 枢軸国
متّحدین
۱۹۴۰–۱۹۴۵
  •   متفقین جنگ جهانی دوم (و مستعمراتشان)
  •   متفقینی که پس از حمله به پرل هاربر به جنگ وارد شدند.
  •   نیروهای محور (و مستعمره‌هایشان)
  •   قدرت‌های بی‌طرف




وضعیتاتحاد نظامی
دوره تاریخیجنگ جهانی دوم
۲۵ نوامبر ۱۹۳۶
۲۲ مه ۱۹۳۹
۲۷ سپتامبر ۱۹۴۰
• Dissolved
۲ سپتامبر ۱۹۴۵
پیشین
Central Powers
کشورهای محور (متحدین) و مستعمره‌هایشان با رنگ آبی در نقشه مشخص هستند

نیروهای محور یا متحدین (فرانسوی: Axe Rome - Berlin - Tokyo انگلیسی: Axis powers، آلمانی: Achsenmächte، ژاپنی: 枢軸国 Sūjikukoku و ایتالیایی: Potenze dell'Asse) یا محور رم–برلین–توکیو اتحادیه‌ای بین آلمان نازی، ایتالیا، ژاپن و دیگر کشورهای متحد آن‌ها پیش از آغاز و در جریان جنگ جهانی دوم بود. این کشورها با اینکه هماهنگیِ کاملی میان خود نداشتند، بر سر جنگ با دشمنانِ مشترکِ خود (یعنی متفقین) اتفاق نظر داشتند. این اتحاد تا پایان جنگ جهانی دوم که به شکست آن‌ها انجامید، ادامه یافت. سه قدرت اصلی محور در بین خودشان به «محورِ رم، برلین، توکیو» معروف بودند. در طول این اتحاد کشورهایی نیز همسو با نیروهای محور به مخالفت با متفقین پرداخته، با این کشورها متحد شدند. برخی از کشورها نیز پس از اشغال نظامی توسط حاکمانِ دست‌نشانده به این اتحادیه می‌پیوستند. با وجود این که اعضای اتحاد محور از ابتدا اهداف مشترکی را دنبال نمی‌کردند اما در آغاز با اقدامات دیپلماتیک به دنبال تأمین توسعه‌طلبی‌های خود بودند؛ آلمان به دنبال بازپس‌گیری مناطق از دست رفته خویش در جنگ جهانی اول بود؛ ایتالیای فاشیست تحت رهبری موسولینی خواهان تأسیس دوباره امپراتوری روم در بالکان و آفریقا بود و ژاپن نیز ماجراجویی‌های خود را در چین و آسیای شرقی دنبال می‌کرد.

سنگ بنای این اتحاد با امضای پیمانی بین آلمان و ایتالیا در اکتبر ۱۹۳۶ گذاشته شد. اول نوامبر همان سال موسولینی اعلام کرد تمامی کشورهای اروپا از آن پس باید بر محور رم - برلین باشند. این سخن باعث پدید آمدن اصطلاح جدیدی با عنوان «محور» شد. تقریباً به صورت همزمان قدم بعدی با امضای پیمان ضد کمینترن، یک پیمان ضد کمونیستی بین آلمان و ژاپن برداشته شد. سال بعد ایتالیا نیز به این پیمان پیوست. «محور رم-برلین» سال ۱۹۳۹ با عقد قراردادی با عنوان «پیمان فولاد» بین آلمان و ایتالیا به یک اتحاد نظامی تبدیل شد. در نقطه اوج خود این اتحاد بر بخش‌های گسترده‌ای از اروپا، شمال آفریقا و شرق آسیا سلطه پیدا کرده بود. با این همه بین این سه کشور هیچگاه ملاقات سه جانبه صورت نگرفت و این کشورها از هماهنگی حداقلی برخوردار بودند. جنگ سال ۱۹۴۵ با شکست قوای محور به پایان رسید و اتحاد آن‌ها از بین رفت.

ریشه و پدیداری[ویرایش]

دوستان خوب در سه کشور جهان، پوستر تبلیغاتی ژاپن که از ۱۹۳۸ ترویج همکاری بین ژاپن، آلمان و ایتالیا را نمایش می‌دهد.

برای اولین بار واژه «محور» توسط بنیتو موسولینی، نخست‌وزیر ایتالیا دربارهٔ روابط آلمان و ایتالیا در سپتامبر ۱۹۲۳ به کار برده شد هنگامی‌که در نوشته‌ای گفت: «شکی نیست که در این برهه زمانی تاریخ کشورهای اروپایی بر محور برلین قرار دارد». در این زمان او بر سر اختلاف دربارهٔ منطقه فیوم مقابل یوگسلاوی و فرانسه به دنبال اتحاد با جمهوری وایمار در آلمان بود.

این اصطلاح همچنین اوایل دهه ۱۹۳۰ میلادی توسط گیولا گمبوس، نخست‌وزیر مجارستان در دفاع از پیوستن کشورش به اتحاد آلمان و ایتالیا به کار برده شد. اما با مرگ ناگهانی او هنگام مذاکرات با آلمان در مونیخ در سال ۱۹۳۶ و جانشینی کالمان دارانیی مشارکت مجارستان در این اتحاد سه جانبه به پایان رسید. مذاکرات پیوسته گالئاتسو چیانو، وزیر امورخارجه ایتالیا و الرویخ ون هوسل، سفیر آلمان در ایتالیا نهایتاً به امضای پیمانی ۱۹ ماده‌ای بین چیانو و همتای آلمانی‌اش، کنستانتین فون نویرات در سال ۱۹۳۶ انجامید. وقتی موسولینی امضای این پیمان را در اول نوامبر همین سال علنی کرد، مدعی تشکیل محور رم-برلین گردید.

طرح اولیه اتحاد آلمان و ایتالیا[ویرایش]

ایتالیا به رهبر ی دوک بنیتو موسولینی از اوایل دهه ۱۹۲۰ میلادی به دنبال یک اتحاد راهبردی با آلمان در مقابل فرانسه بود. او پیش از رسیدن به ریاست دولت، به عنوان رهبر جنبش فاشیست ایتالیا از ایجاد یک اتحاد با آلمان که به تازگی در جنگ اول جهانی شکست خورده بود، حمایت می‌کرد. او معتقد یود ایتالیا می‌تواند با ایجاد یک اتحاد با آلمان در مقابل فرانسه، نفوذ خود را در اروپا گسترش دهد. اوایل سال ۱۹۲۳ برای نشان دادن حسن نیت، ایتالیا به صورت محرمانه محموله‌ای از تسلیحات به ارتش آلمان رساند درحالی‌که آلمان بر اساس پیمان ورسای متحمل محدودیت‌های شدیدی در قوای نظامی خود بود.

در سپتامبر ۱۹۲۳ موسولینی از گوستاو استرسمن، صدراعظم آلمان خواست که دو کشور سیاست مشترکی را دنبال کنند. او در اصل به دنبال حمایت آلمان از ایتالیا در صورتی بود که در پی تصرف فیوم توسط این کشور، فرانسه در حمایت از یوگسلاوی وارد جنگ با ایتالیا شود.

در سال ۱۹۲۴ سفیر آلمان در ایتالیا گزارش داد که موسولینی به یک آلمان ملی‌گرا به عنوان یک متحد ضروری مقابل فرانسه می‌نگرد و به دنبال بهره‌برداری از میل نظامیان و سیاست‌مداران آلمانی به یک جنگ انتقام جویانه در مقابل فرانسه است.

در دوره جمهوری وایمار، دولت آلمان از پایبندی و احترام به پیمان ورسای که مجبور به امضای آن شده بود، امتناع می‌کرد و در بسیاری از مواقع مرزهای تعیین شده در این قرارداد را رد می‌نمود. ژنرال هانس فون زخت (فرمانده رایشسوهر -ارتش آلمان- بین سال‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۶) از اتحاد بین آلمان و شوروی برای تهاجم به لهستان و تقسیم آن برای بازگرداندن مرزهای سال ۱۹۱۴ بین آلمان و روسیه حمایت می‌کرد. گوستاو استرسمن، وزیر خارجه آلمان در سال ۱۹۲۵ اعلام کرد باز پس‌گیری اراضی از دست رفته آلمان در لهستان یک وظیفه بسیار مهم برای دستگاه سیاست خارجی این کشور است. رایشسوهر در سال ۱۹۲۶ اعلام کرد پس گرفتن اراضی آلمان از لهستان مهم‌ترین اولویت این نیروها است و بازپس گرفتن سار، الحاق اتریش به آلمان و دوباره نظامی‌سازی راینلند در مراحل بعدی قرار دارند.

با توجه به این که تعهدات آلمان بر مبنای پیمان ورسای در سال ۱۹۳۵ به پایان می‌رسید، ایتالیا از دهه ۱۹۲۰ میلادی این سال را یک سال کلیدی برای آماده‌سازی جهت جنگ با فرانسه می‌دانست.

در سال ۱۹۲۴ ملاقاتی بین ژنرال ایتالیایی لوئیجی کارپلو و مقامات بلندپایه ارتش آلمان در برلین بر سر همکاری بین دو کشور صورت گرفت. مذاکرات نهایی با این نتیجه به پایان رسید که آلمان مایل است یک جنگ انتقام جویانه با فرانسه داشته باشد اما به دلیل کمبود سلاح در ارتش این کشور امیدوار است کمک‌های لازم را از ایتالیا دریافت کند.

اما در همین زمان موسولینی بر یک نکته مهم تأکید داشت و آن این بود که ایتالیا «باید … آن‌ها را یدک بکشد، نه این که یدک کشیده شود». اوایل دهه ۱۹۳۰ میلادی جیووانی گراندی، وزیر خارجه ایتالیا به اهمیت «تعیین کنندگی» در روابط آلمان و ایتالیا اذعان داشت و تأیید کرد که ایتالیا هنوز یک ابرقدرت نیست اما از نفوذ کافی برای ایجاد تغییر در وضعیت سیاسی در صورت حمایت از یکی از طرفین برخوردار است. او همچنین گفت که ایتالیا برای این که بتواند منافع خود را دنبال کند باید از برده شدن برای دیگران پرهیز نماید. او به این صورت استدلال کرد که هر چند تنش قابل توجهی در روابط ایتالیا و فرانسه وجود دارد اما ایتالیا نباید بدون قید و شرط خود را پایبند اتحاد با آلمان کند؛ دقیقاً به همان صورتی که در صورت بروز تنش بین آلمان و ایتالیا نباید خود را بدون قید شرط صرف اتحاد با فرانسه نماید. گراندی تلاش کرد یک حالت تعادل در روابط ایتالیا با فرانسه و آلمان ایجاد کند اما اقدام فرانسه از سال ۱۹۳۲ برای اتحاد با بریتانیا و ایالات متحده در مقابل انتقام جویی آلمان او را با شکست مواجه کرد. دولت فرانسه به ایتالیا هشدار داد که با تعیین جهت مشخص کند که در طرف حامیان پیمان ورسای است یا همسویی با مخالفان انتقام جوی آن را برمی‌گزیند. گراندی در پاسخ اعلام کرد اگر فرانسه قیمومیت کامرون را به ایتالیا بسپارد و دخالتی در توسعه طلبی آن در اتیوپی نکند، این کشور میل دارد جانب آن‌ها را در مقابل آلمان بگیرد. اما فرانسه با این تفکر که هنور فوریتی دربارهٔ خطر آلمان وجود ندارد و درخواست‌های ایتالیا در قبال حمایتش غیرقابل قبول است، آن را رد کرد.

۲۳ اکتبر ۱۹۳۲ موسولینی حمایت خود را از یک تجدید نظر چهار جانبه شامل کشورهای بریتانیا، فرانسه، آلمان و ایتالیا در پیمان ورسای خارج از چهارچوب به قول او «منسوخ» جامعه ملل اعلام کرد. این طرح عملاً برای کاهش قدرت فرانسه در اروپا به منظور کاهش تنش بین ابرقدرت‌ها در کوتاه مدت جهت ایجاد فرصت برای ایتالیا در خارج شدن از فشار تعیین یک متحد زمان جنگ بود، درحالی‌که هم‌زمان به آن‌ها اجازه می‌داد از توافقات دیپلماتیک بر سر آن سود ببرند.

اتحاد دانوب، اختلاف بر سر اتریش[ویرایش]

در سال ۱۹۳۲ گیولا گمبوس و حزب اتحاد ملی در مجارستان به قدرت رسید که بلافاصله به دنبال اتحاد با ایتالیا بود. گمبوس با آگاهی از این موضوع که مجارستان به تنهایی قادر به مقابله با کشورهای همسایه‌اش (یوگسلاوی، رومانی و چکسلواکی) نیست، قصد داشت با ایجاد اتحاد با ایتالیا و اتریش مرزهای بعد از پیمان تریانون را تغییر دهد. موسولینی از این درخواست استقبال کرد و همکاری دو کشور برای وادار کردن انگلبرت دلفوس، صدراعظم اتریش برای ورود به یک پیمان سه جانبه اقتصادی آغاز شد. در دیداری که بین موسولینی و گمبوس در ۱۰ نوامبر ۱۹۳۲ در رم برگزار شد دو طرف مسئله حاکمیت اتریش را در صورت به قدرت رسیدن احتمالی نازی‌ها در آلمان بررسی کردند. موسولینی نگران جاه‌طلبی‌های آلمان در رابطه با اتریش بود و اعلام کرد لااقل در کوتاه مدت از حاکمیت مستقل اتریش دفاع می‌کند. نگرانی اصلی ایتالیا دربارهٔ ادعای احتمالی آلمان بر منطقه آلمانی‌نشین تیرول جنوبی ایتالیا در صورت ضمیمه شدن اتریش به خاک آلمان بود. گمبوس در جواب اذعان داشت اتریش با جمعیت آلمانی‌تبار آن شناخته می‌شود و ضمیمه شدن آن به آلمان اجتناب ناپذیر است. او همچنین توصیه کرد ایتالیا در این رابطه نسبت به آلمان رویکردی دوستانه پیش بگیرد تا اینکه آلمانی را که تمایل دارد به آدریاتیک (دریایی در شرق ایتالیا) دست بیابد را دشمن خود کند. موسولینی ابراز امیدواری کرد الحاق اتریش به آلمان تا زمان آغاز جنگ در اروپا که او آن را در سال ۱۹۳۸ پیش‌بینی می‌کرد، به تعویق بیفتد.

در سال ۱۹۳۳ آدولف هیتلر و حزب نازی در آلمان به قدرت رسید. اولین مهمان دیپلماتیک هیتلر، گمبوس بود. در نامه‌ای گمبوس در روز رسیدن هیتلر به قدرت به سفیر مجارستان در آلمان نوشت که به هیتلر بگوید: «ده سال پیش بر اساس اصول و عقیده‌های مشترک ما از طریق دکتر شوبنر ریشتر در ارتباط بوده‌ایم». گمبوس همچنین به سفیر گفت قصد مجارستان «برای همکاری با آلمان در زمینه سیاست خارجی و اقتصادی» را به هیتلر اطلاع دهد. هیتلر از دهه ۱۹۲۰ میلادی از اتحاد بین آلمان و ایتالیا حمایت می‌کرد. مدت کوتاهی پس از رسیدن به قدرت با ارسال پیامی شخصی به موسولینی به «تجلیل و تحسین» او پرداخت و از پیش‌بینی‌های خود در رابطه با ارتباط دوستانه ایتالیا و آلمان و حتی اتحاد دو کشور سخن گفت. هیتلر از نگرانی ایتالیا در ارتباط احتمال ادعای آلمان بر اراضی آن در تیرول جنوبی آگاه بود به همین جهت به موسولینی اطمینان داد که آلمان هیچ‌گونه علاقه‌ای به داشتن ادعا بر تیرول جنوبی ندارد. هیتلر در کتاب خود، نبرد من اعلام کرد که موضوع تیرول جنوبی در برابر منافع اتحاد بین آلمان و ایتالیا مسئله مهمی نیست. پس از این که هیتلر به قدرت رسید طرح چهار جانبه پیشنهاد شده توسط ایتالیا مورد توجه و علاقه بریتانیا قرار گرفت اما هیلر به آن پایبندی نشان نداد. در نتیجه موسولینی مصرانه به او پیشنهاد کرد که آلمان می‌تواند با منافع این طرح چهار جانبه و دوری از یک درگیری نظامی فوری خود را از انزوا خارج کند. در این طرح پیشنهاد شده بود که آلمان دیگر از نظر نظامی محدودیتی متحمل نباشد و تحت نظارت خارجی در طی مراحلی تسلیحات خود را ارتقا دهد. اما هیتلر طرح تسلیح مجدد آلمان تحت نظارت خارجی را کاملاً رد کرد.

موسولینی در رابطه با ضمیمه شدن خاک اتریش به آلمان به هیتلر اعتماد نداشت کما این که هیتلر نیز قولی بابت مدعی نشدن آلمان بر تیرول جنوبی نداده بود. موسولینی به هیتلر اعلام کرد از سر کار بودن دولت ضد مارکسیستی دولفوس در اتریش راضی است و شدیداً با ضمیمه شدن اتریش به خاک آلمان مخالف است. هیتلر به گونه تحقیرآمیزی به موسولینی پاسخ داد می‌خواهد «دولفوس را به دریا بیندازد». با این اختلاف نظر بر سر اتریش فاصله بین موسولینی و هیتلر مداوما رو به افزایش گذاشت.

هیتلر با قصد شکستن تنگنای رابطه با ایتالیا بر سر اتریش، سال ۱۹۳۳ هرمان گورینگ را به رم فرستاد تا موسولینی را متقاعد کند تا او دولوفس را را تحت فشار بگذارد که نازی‌های اتریش را در دولتش مشارکت دهد. گورینگ مدعی شد تسلط نازی‌ها بر اتریش اجتناب ناپذیر است و موسولینی باید آن را بپذیرد. او مدام قول هیتلر را که «مسئله مرزی تیرول جنوبی نهایتاً با یک پیمان صلح حل خواهد شد» را برای موسولینی تکرار می‌کرد. در جواب دیدار گورینگ و موسولینی، دولفوس بلافاصله به ایتالیا رفت تا هرگونه اقدام دیپلماتیک آلمان را تلافی کند. دولفوس مدعی شد دولتش فعالانه با مارکسیستها در اتریش در حال مقابله است و وقتی که آن‌ها به‌طور کامل شکست خوردند حمایت مردمی از نازی‌ها از بین خواهد رفت. در سال ۱۹۳۴ هیتلر و موسولینی در ونیز برای اولین بار با یکدیگر دیدار کردند. این دیدار به هیچ وجه دوستانه پیش نرفت. هیتلر بر سر مسئله اتریش از موسولینی خواست برای انتخاب نازی‌ها در دولت، دولفوس را تحت فشار قرار دهد که موسولینی صراحتاً آن را رد کرد. هیتلر پذیرفت فعلاً استقلال اتریش را به رسمیت بشناسد زیرا فعلاً سرگرم تنش‌های داخلی در آلمان است (اشاره به شب دشنه‌های بلند) و کشورش نمی‌تواند در چنین شرایطی به تحریک ایتالیا بپردازد. گالئاتسو چیانو به رسانه‌ها گفت دو رهبر به «توافقی شرافتمندانه» دست یافته‌اند تا از دخالت در اتریش خودداری کنند.

چند هفته پس از ملاقات ونیز، نازی‌های اتریشی دولفوس را ترور کردند. این اقدام باعث برآشفته شدن موسولینی شد و هیتلر را که تنها چند هفته پیش قول داده بود به استقلال اتریش احترام بگذارد، را به نقض عهد و دخالت مستقیم در طرح ترور متهم کرد. او دستور داد چند تیپ از ارتش در مرزهای شمالی کشور همجوار با اتریش (گذرگاه برنر) مستقر شوند و تهدید کرد در صورت اقدامی از سوی آلمان علیه اتریش یک جنگ بین آلمان و ایتالیا آغاز خواهد شد. هیتلر در قبال این اقدامات دست داشتن در این ترور را رد کرد و دستور داد تمامی ارتباطات حزب نازی آلمان با طرف اتریشی حزب که آن را مسئول این بحران سیاسی دانست، قطع شود.

در پی این اوضاع ایتالیا پیگیری روابط خود با آلمان را رها کرد و با چرخش به سمت فرانسه، پیمانی با این کشور برای حفاظت از استقلال اتریش نمود تا انعطاف‌ناپذیری سیاسی آلمان را به چالش بکشد. مقامات نظامی فرانسه و ایتالیا برای همکاری احتمالی در موقع لزوم در صورت اقدام آلمان علیه اتریش شروع به تبادل نظر کردند.

در پی حمایت هیتلر از حمله ایتالیا به اتیوپی در سال ۱۹۳۵ روابط بین دو کشور شروع به بهبود کرد. درحالی‌که برخی کشورهای دیگر اقدامات ایتالیا در اتیوپی را محکوم کردند و علیه این کشور تحریم‌هایی وضع نمودند.

اتحاد آلمان، ایتالیا و ژاپن[ویرایش]

با دیدار اوشیما هیروشی، دیپلمات ژاپنی و یواخیم فن ریبنتروپ در سال ۱۹۳۵ در برلین تمایل دو کشور برای ایجاد یک اتحاد آغاز شد. اوشیما، فن ریبنتروپ را از خواست ژاپن برای اتحاد با آلمان در مقابل شوروی مطلع کرد. فون ریبنتروپ پیشنهاد اوشیما را به شکل یک پیمان سیاسی برای مقابله با کمینترن بسط داد. پیمان پیشنهاد شده از طرف آلمان در ژاپن بازخوردهای متفاوتی دریافت کرد. درحالی‌که ملی گرایان افراطی در دولت از این پیشنهاد دفاع می‌کردند، نیروی دریایی و دستگاه سیاست خارجی ژاپن شدیداً به مخالف با آن پرداختند. دلواپسی شدید دولت ژاپن به این جهت بود که نگران بود این پیمان به روابط این کشور و بریتانیا آسیب بزند و همکاری چندین ساله دو کشور را که به ژاپن اجازه داده بود در سطح اول جامعه جهانی ایفای نقش کند، به خطر بیندازد. پاسخ به این پیمان در آلمان نیز همانند ژاپن بود. با این حال که این پیمان میان رده‌های بالای حزب نازی طرفدار زیادی داشت اما وزارت خارجه، ارتش و برخی تجار که منافع زیادی در چین که ژاپن با آن دشمنی داشت داشتند، با آن مخالف بودند. با آگاهی از این مذاکرات، ایتالیا نیز طرح‌ریزی برای ایجاد یک اتحاد با ژاپن را پیش گرفت. ایتالیا امیدوار بود بر مبنای روابط بلند مدت نزدیک بین ژاپن و بریتانیا، ایجاد یک اتحاد با ژاپن بریتانیا را در اتخاذ یک موضع منطقی‌تر تر با ایتالیا در مدیترانه تحت فشار بگذارد. در تابستان ۱۹۳۶، چیانو به سوگیمورا یوتارو، سفیر ژاپن در ایتالیا اطلاع داد که «من از رسیدن توافق بین ژاپن و آلمان در رابطه با شوروی آگاهی یافته‌ام، پس طبیعی به نظر می‌رسد که چنین پیمانی بین ایتالیا و ژاپن نیز منعقد شود». ژاپن در ابتدا به این درخواست بی اعتنایی کرد؛ زیرا ژاپنی‌ها معتقد بودند پیمان با آلمان علیه شوروی ضروری به نظر می‌رسد اما انعقاد قرارداد مشابه ثانویه با ایتالیا دشمنی بریتانیا را که با تهاجم ایتالیا به اتیوپی مخالف بود، برخواهد انگیخت. این رویکرد با محکومیت ژاپن از طرف جامعه ملل برای حمله به چین و انزوای این کشور، در سال ۱۹۳۷ تغییر کرد، درحالی‌که ایتالیا همچنان علاقه‌مند اتحاد با ژاپن بود. با حمایت ایتالیا از ژاپن در مقابل محکومیت‌های جهانی، ژاپن موضع مثبتی در قبال ایتالیا در پیش گرفت و به آن یک پیمان عدم مخاصمه یا بی‌طرفی پیشنهاد داد.

نهایتاً عنوان «قدرت‌های محور» با امضای پیمانی سه جانبه بین آلمان، ایتالیا و ژاپن در ۲۷ سپتامبر ۱۹۴۰ در برلین صورتی رسمی به خود گرفت. متعاقباً مجارستان (۲۰ نوامبر ۱۹۴۰)، رومانی (۲۳ نوامبر ۱۹۴۰)، اسلوواکی (۲۴ نوامبر ۱۹۴۰) و بلغارستان (۱ مارس ۱۹۴۱) به این پیمان پیوستند.

ایدئولوژی[ویرایش]

در بستر ایدئولوژیک قوای محور هدف خود را شکستن هژمونی سرمایه‌داری غربی و دفاع از تمدن در مقابل کمونیسم تعریف می‌کردند. دول محور از نوعی استبداد، خودکفایی و سرمایه‌داری که در آن مدیریت دولتی و سرمایه‌گذاری تلفیق شده بود، حمایت می‌کردند. در نهایت ایتالیا فاشیست، آلمان نازی و امپراتوری ژاپن به دنبال ایجاد امپراتوری‌هایی بودند که برای جلوگیری از تفرقه اجتماعی ضروری به نظر می‌رسیدند.

منابع اقتصادی[ویرایش]

در سال ۱۹۳۸ مجموع جمعیت قوای محور ۲۵۸٫۹ میلیون نفر بود درحالی‌که متفقین (به استثنای شوروی و ایالات متحده که بعداً به آن پیوستند) ۶۸۹٫۷ میلیون نفر جمعیت داشتند که ۲٫۷ برابر قوای محور بود. در این زمان آلمان ۷۵٫۵ میلیون نفر (شامل ۶٫۸ میلیون نفر در اتریش)، ژاپن ۷۱٫۹ میلیون نفر (به استثنای جمعیت مستعمرات) و ایتالیا ۴۳٫۴ میلیون نفر (به استثنای جمعیت مستعمرات) جمعیت داشتند درحالی‌که بریتانیا ۴۷٫۵ میلیون نفر (به استثنای جمعیت مستعمرات) و فرانسه ۴۲ میلیون نفر (به استثنای جمعیت مستعمرات) جمعیت داشتند که این یک برتری برای قوای محور بود. تولید ناخالص داخلی قوای محور در بیشترین مقدار خود در سال ۱۹۴۱ عددی بالغ بر ۹۱۱ میلیارد دلار (بر مبنای دلار ۱۹۹۰) بود درحالی‌که همین مقدار برای متفقین چیزی نزدیک به ۱۷۹۸ میلیارد برآورده شده‌است. تولید ناخالص داخلی ایالات متحده به تنهایی ۱۰۹۴ میلیارد دلار بود که از مجموع کشورهای محور بیشتر بود.

نزدیک به یک چهارم تولید ناخالص ملی آلمان نازی در سال ۱۹۳۹ صرف مخارج نظامی می‌شد که تا سال ۱۹۴۴ پیش از فروپاشی اقتصاد این کشور به سه چهارم افزایش یافت. در سال ۱۹۳۹ ژاپن ۲۲٪ تولید ناخالص ملی خود را در امور جنگ با چین خرج می‌کرد. این عدد همانند آلمان در سال ۱۹۴۴ به سه چهارم کل تولید ناخالص ملی رسید. اما ایتالیا هیچگاه اقتصاد خود را برای امور جنگ بسیج نکرد و مخارج نظامی آن همانند قبل جنگ باقی ماند.

ایتالیا و ژاپن با داشتن اقتصاد کوچک از ظرفیت صنعتی کافی برخوردار نبودند و به تجارت به بین‌المللی، سوخت و منابع دیگر خارجی وابستگی داشتند.

بین سه قدرت بزرگ محور ژاپن از کمترین درآمد سرانه برخوردار بود درحالی‌که آلمان و ایتالیا سرانه‌ای همانند بریتانیا داشتند.

قدرت‌های بزرگ محور[ویرایش]

آلمان[ویرایش]

توجیه جنگ[ویرایش]

هیتلر در سال ۱۹۴۱ دلیل آغاز جنگ جهانی را دخالت بی جای کشورهای غربی در جنگ آلمان و لهستان دانست که خطای «جنگ طلبان غربی» بوده‌است. هیتلر اتهام وارده از متفقین را که او به دنبال جنگ جهانی بوده را رد کرد. او مدعی شد یهودیان برای منافع خود خواهان آغاز جنگ بوده‌اند و دیگران را برای این کار برانگیخته‌اند. اما هیتلر به روشنی قصد داشت آلمان را کشور غالب جهان بکند و پایتخت کشورش، برلین را پایتخت جهان (Welthauptstadt) سازد. نازی‌ها همچنین اقدامات خود را این‌گونه توجیه می‌کردند که آلمان ناچار به گسترش اراضی خود است چرا که با بحران ازدیاد جمعیت روبرو است که این موضوع را هیتلر این‌گونه توصیف کرد: «ما با ازدیاد جمعیت روبه رو هستیم و نمی‌توانیم غذای مردم خود را با منابعی که داریم تأمین کنیم». توسعه طلبی آن‌ها به عنوان ضرورتی اجتناب ناپذیر جهت تأمین فضای زندگی (lebensraum) برای ملت آلمان که دچار ازدیاد جمعیت در مناطق محدود شده بود و منابعی که برای رفاه آن‌ها ضروری است، توجیه می‌شد. از دهه ۱۹۲۰ میلادی نازی‌ها طرح گسترش آلمان به اراضی اتحاد جماهیر شوروی را علناً مطرح می‌کردند. البته از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱ رژیم نازی مدعی بود که این طرح در سایه روابط حسنه با شوروی در پی انعقاد پیمان مولوتوف-ریبنتروپ کنار گذاشته شده‌است و در عوض فضای زندگی ملت آلمان در آفریقای مرکزی تأمین خواهد شد. هیتلر مدعی بود آلمان می‌خواهد مسئله فضای زندگی را از طریق صلح‌آمیز و دیپلماتیک حل کند، البته این مستلزم آن است که قدرت‌های دیگر امتیازاتی برای آلمان قائل شوند. اما به صورت هم‌زمان آلمان در حال آماده‌سازی برای جنگ بر سر این موضوع بود و در اواخر دهه ۱۹۳۰ میلادی هیتلر بر لزوم تجهیز نظامی برای درگیری احتمالی بین ملت آلمان و شوروی تأکید می‌کرد.

آلمان جنگ خود با لهستان را بر اساس مسئله اقلیت آلمانی لهستان و مخالفت دولت این کشور با بازگشت دانتسیگ به آلمان توجیه کرد. درحالی‌که حزب نازی و هیتلر پیش از رسیدن به قدرت علناً از نابود کردن لهستان و دشمنی با لهستانی‌ها سخن می‌گفتند. پس از به دست گرفتن قدرت تا فوریه ۱۹۳۹ هیتلر نیات خود علیه لهستان را مخفی می‌کرد و تنها با حلقه نزدیک خود در میان می‌گذاشت. اواخر دهه ۱۹۳۰ روابط لهستان و آلمان رو به تغییر گذاشت زیرا آلمان سعی می‌کرد اجازه ندهد لهستان در حوزه نفوذ شوروی قرار بگیرد و احساسات ضد شوروی را در آن تقویت کند. هم‌زمان شوروی نیز در رقابت با آلمان تلاش می‌کرد در لهستان نفوذ کند. دقیقاً در همین زمان آلمان خود و اقلیت آلمانی لهستان را برای جنگ با لهستان آماده می‌کرد. از سال ۱۹۳۵ سرویس اطلاعاتی آلمان برای آلمانی تبارهای مناطق مرزی لهستان تسلیحات قاچاق می‌کرد. در نوامبر ۱۹۳۸ آلمان به سازمان دهی و تعلیم واحدهای شبه نظامی آلمانی‌تبار در منطقه پومرانیا جهت انجام عملیات‌های ایذایی، خراب کاری، ترور و پاکسازی قومی در صورت حمله آلمان به لهستان پرداخت. از اواخر سال ۱۹۳۸ تا اوایل ۱۹۳۹ در مذاکرات بین آلمان و لهستان، آلمانی‌ها به لهستانی‌ها پیشنهاد دادند در قبال پس دادن اراضی آلمان پس از جنگ احتمالی با شوروی مناطق اوکراینی آن را تصاحب کنند. در ژانویه ۱۹۳۹ ریبنتروپ در مذاکراتی که با جوزف بک، وزیر خارجه و ادوارد ریدز اسمیگلی، فرمانده ارتش لهستان داشت به لهستان پیشنهاد داد این کشور به پیمان ضد کمینترن بپیوندد و در جنگ در جبهه شرقی با آلمان همکاری کند تا در عوض اوکراین و اسلواکی مال آن‌ها شود. ریبنتروپ در گفتگوی خصوصی خود با مقامات آلمان ابراز امیدواری کرد با پیشنهاد زمین‌های گسترده در شوروی به لهستان، علاوه بر این که آلمان در جنگ با شوروی همکاری لهستان را به دست خواهد آورد، لهستان در عوض اراضی به دست آمده، سرزمین‌های آلمان را پس خواهد داد و با وجود از دست دادن دسترسی خود به دریای بالتیک از طریق اوکراین به دریای سیاه دست خواهد یافت. به هر حال بِک پیشنهاد آلمان را رد کرد و مشارکت در جنگ با شوروی را نیز نپذیرفت. دولت لهستان به هیتلر اعتماد نداشت و این طرح را خطری برای استقلال لهستان می‌پنداشت به خصوص که تابع شدن لهستان به قوای محور و بلوک ضد کمینترن آن را به کشوری نیمه برده که تمامی تجارت آن با غربی‌ها از طریق بالتیک به آلمان وابسته می‌شد، تبدیل می‌کرد.

در پی درخواست هیتلر مبنی بر پس دادن شهر آزاد دانتسیگ به آلمان، درحالی‌که این شهر توسط یک دولت نازی اداره می‌شد، یک بحران سیاسی به وقوع پیوست. آلمان از سوابق حقوقی برای توجیه حمله خود به لهستان و ضمیمه کردن دانتسیگ استفاده کرد. برای نمونه دولت آلمان به ارسال نیرو از طرف دولت لهستان به این شهر بیش محدودیت اعمال شده در پیمان ورسای اشاره کرد. هیتلر معتقد بود باید را لهستان با برای تسلیم کردن مناطق مورد ادعای آلمان هم‌زمان با فشار دیپلماتیک مورد تهدید نظامی قرار داد. همچنین باور داشت همین حربه را می‌توان علیه بریتانیا و فرانسه نیز به کار برد. هیتلر اعتقاد داشت وعده کمک نظامی بریتانیا به لهستان بلفی بیش نیست.

لهستان درخواست آلمان را رد کرد و آلمان در پاسخ سی ام اوت ۱۹۳۹ اعلام بسیج عمومی‌کرد. هیتلر معتقد بود یکی از دو حالت رخ خواهد داد. اول این که بریتانیا درخواست آلمان را بپذیرد و لهستان تحت فشار قرار دهد تا با خواسته آلمان موافق کند و دوم این که جنگ با لهستان یک درگیری محدود خواهد بود که بریتانیا در آن با دو کشور آلمان و شوروی (بنابر طرح تقسیم لهستان بین دو کشور) درگیر نخواهد شد. نیمه شب ۳۰ اوت ۱۹۳۹ فون ریبنتروپ انتظار داشت نویل هندرسون، سفیر بریتانیا و نماینده تام‌الاختیار لهستان برای مذاکره به نزد او بیایند. اما فقط هندرسون آمد و گفت که هیچ نماینده از لهستان نخواهد آمد. فون ریبنتروپ برآشفته شد و درخواست کرد که بلافاصله نماینده از لهستان احضار شود. او دوباره خواسته‌های آلمان را برای هندرسون تکرار کرد. هم چنین خاطر نشان ساخت لهستان باید این اجازه را بدهد تا آلمان برای بهبود زیرساخت‌های ترابری خود بین بدنه اصلی کشور و پروس شرقی از خاک لهستان استفاده کند و در رابطه با این که کوریدور لهستان در اختیار لهستان بماند یا به آلمان تسلیم شود یک پیمان نامه امضا گردد.

آلمان در توجیه حمله خود به هلند، بلژیک و لوکزامبورگ مدعی شد بریتانیا و فرانسه در حال آماده‌سازی یک تهاجم از این کشورها به منطقه صنعتی روهر آلمان هستند. در می ۱۹۳۹ جنگ بین آلمان و فرانسه و بریتانیا محتمل شد هیتلر اعلام کرد هلند و بلژیک باید اشغال شوند «پایگاه‌های هوایی آن‌ها تصرف شوند و اعلام بی‌طرفی آن‌ها نادیده گرفته شود». ۲۳ نوامبر ۱۹۳۹ هیتلر در دیدار با فرماندهان ارتش اذعان کرد که منطقه صنعتی روهر «پاشنه آشیل» آلمان است و اگر فرانسه و بریتانیا از طریق هلند و بلژیک وارد روهر شوند خطر بزرگی آلمان را تهدید می‌کند پس بودن توجه به بی‌طرفی آن‌ها این دو کشور باید اشغال شوند تا تهدید دشمنان علیه روهر برطرف گردد.

در آوریل ۱۹۴۱ مدت کوتاهی پس از آن که مذاکره آلمان و یوگسلاوی برای پیوستن این کشور به قوای محور به پایان رسید، کودتایی در یوگسلاوی به وقوع پیوست که موجب حمله آلمان به این کشور شد. آلمان به اراضی یوگسلاوی جهت دسترسی مستقیم به بالکان برای نجات ایتالیا که در جنگ با یونان دچار استیصال شده بود، نیاز داشت. در این میان مخالفت قابل توجهی در بین صرب‌ها به عنوان بزرگ‌ترین قومیت یوگسلاوی در اتحاد با آلمان بود. صرب‌هایی که در جانب متفقین در جنگ جهانی اول با امپراتوری آلمان و امپراتوری اتریش-مجارستان جنگیده بودند. هیتلر در ابتدا قصد داشت با صرب‌های مخالف رفتار مسالمت آمیزی داشته باشد و گفت که «احساس آن‌ها را درک می‌کند». در میانه مذاکرات هیتلر به چیانو، وزیر خارجه ایتالیا گفت که از جانب بلگراد احساس نگرانی می‌کند و حسی دارد که به او می‌گوید در آن جا دردسری درست خواهد شد. کودتایی در یوگسلاوی به وقوع پیوست و دولت تازه به قدرت رسیده تمامی روابط خود با قوای محور را قطع کرد. هیتلر بریتانیا را متهم به مهندسی این کودتا کرد. با این حال که حداقل این کودتا از سوی بریتانیا حمایت شده بود اما به هر حال احساسات وطن پرستانه علیه پیمان با قوای محور نیز در آن به شکل تظاهرات در بلگراد خود را نشان داد. در تظاهرات پس از کودتا در بلگراد برخی از مردم فریاد می‌زدند «جنگ بهتر از پیمان است» و پرچم بریتانیا، ایالات متحده و فرانسه را به اهتزاز درآورده بودند. چند روز پس از کودتا هیتلر فرمان حمله به یوگسلاوی را صادر کرد.

تهاجم آلمان به شوروی در سال ۱۹۴۱ بر پایه مسئله تأمین فضای زندگی برای ملت آلمان، ضدیت با کمونیسم و سیاست خارجی شوروی استوار بود. هیتلر در سال‌های اولیه رهبری خود بر نازی‌ها ابراز می‌داشت که روابط دوستانه با روسیه را در صورتی خواهد پذیرفت که در شرایط تاکتیکی روسیه قبول کند اراضی که بر پایه قرار داد برست-لیتوفسک به آلمان تعلق گرفته بود که توسط ولادیمیر لنین، رهبر روسیه شوروی به امضا رسیده بود، به این کشور بازپس دهد. بر پایه این قرارداد که در سال ۱۹۱۸ منعقد شد روسیه پذیرفته بود در قبال صلح، اراضی گسترده‌ای در مناطق غربی خود را به آلمان واگذار کند. هیتلر در سال ۱۹۲۱ با ستایش قرارداد برست-لیتوفسک به عنوان فرصتی برای از سرگیری روابط آلمان و روسیه گفت: «از طریق این صلح با روسیه با به دست آوردن زمین و خاک که موجب دسترسی به مواد خام و ایجاد رابطه حسنه بین دو سرزمین شد، معاش ملت آلمان همانند توانایی ایجاد اشتغال تأمین گردیده‌است».

بین سال ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۲ هیتلر سخنرانی‌های برانگیزاننده‌ای در رابطه با موفقیت در حصول تأمین فضای زندگی از طریق به دست آوردن اراضی در روسیه و همچنین حمایت از ملی گرایان روس در برانداختن رژیم بلشویکی حاکم و جایگزینی آن با دولتی جدید ایراد می‌کرد. به هر حال نظر هیتلر در پایان سال ۱۹۲۲ تغییر کرد تا او از ایده اتحاد با بریتانیا برای نابود کردن روسیه حمایت کند. او بعدها در رابطه با میزان قصد خود در توسعه آلمان در اراضی روسیه این‌گونه گفت: «آسیا! چه منبعی از مردان دلهره آور! امنیت اروپا تأمین نخواهد شد تا زمانی که آسیا به پشت کوه‌های اروال عقب رانده شود. نباید اجازه داد هیچ روسیه سازمان یافته‌ای فراتر از این خط وجود داشته باشد».

سیاست تأمین فضای زندگی به گونه گسترش انبوه آلمان به سمت شرق تا کوه‌های اورال طرح‌ریزی شده بود. هیتلر برنامه‌ای داشت تا جمعیت روس تبار غرب اورال را به شرق آن تبعید کند. پس از این که آلمان در سال ۱۹۴۱ به شوروی حمله کرد، نظر رژیم نازی در رابطه با یک روسیه کوچک شده مستقل از فشارهایی که از سال ۱۹۴۲ از طرف ارتش آلمان بر هیتلر برای ایجاد یک ارتش آزادی‌بخش ملی روس به فرماندهی آندری ولاسوف برای سرنگونی استالین و تشکیل یک روسیه جدید آغاز شد، متأثر گردید. در ابتدا پیشنهاد ایجاد یک ارتش ضد کمونیستی روس کاملاً از طرف هیتلر رد شد. اما در سال ۱۹۴۴ که آلمان متحمل تلفات سنگینی در جبهه شرقی شد، ارتش ولاسوف به عنوان یک متحد از سوی آلمان مخصوصاً هاینریش هیملر، فرمانده نیروهای اس اس به رسمیت شناخته شد.

پس از این که پیمان مولوتوف-ریبنتروپ امضا شد، هنگامی که مولوتوف در سال ۱۹۴۰ برای یک دیدار دیپلماتیک وارد برلین شد، ریبنتروپ به او گفت آلمان تأمین فضای زندگی را به سمت جنوب دنبال خواهد کرد. ریبنتروپ اعلام کرد از هم‌اکنون بسط و گسترش بیشتر فضای زندگی ملت آلمان در آفریقای مرکزی تأمین خواهد شد و پیشنهاد کرد پس از شکست بریتانیا در جنگ، آلمان تقسیم اراضی امپراتوری بریتانیا با شوروی را خواهد پذیرفت.

در سال ۱۹۴۰ آلمان و شوروی بر سر نفوذ در بالکان و تنگه‌های ترکیه (بسفور و داردانل) دارای اختلاف بودند. با ضمیمه شدن بیسارابیا از رومانی به شوروی در ژوئن ۱۹۴۰ مرز دو کشور به صورت خطرناکی به حوزه‌های نفتی رومانی نزدیک شد که آلمان برای پیش بردن امور جنگی خود به واردات نفت آن نیاز حیاتی داشت. وقتی مذاکرات با مولوتوف به نتیجه‌ای نرسید، هیتلر مصمم شد که شکست بریتانیا در گرو شکست شوروی است زیرا بریتانیا با امید دخالت شوروی به جنگ ادامه می‌دهد. به همین جهت از ژوئیه ۱۹۴۰ طرح حمله احتمالی به شوروی شروع به تنظیم شدن کرد.

پس از حمله ژاپن به پرل هاربر و آغاز جنگ بین این کشور و ایالات متحده، آلمان در حمایت از ژاپن به ایالات متحده اعلان جنگ داد. در جریان جنگ آلمان ارسال سلاح از طرف ایالات متحده برای حمایت از متفقین را محکوم می‌کرد و آن را عملی از طرف امپریالیسم برای سلطه و بهره‌برداری از کشورهای خارج از قاره آمریکا می‌دانست. هیتلر استفاده روزولت، رئیس‌جمهور ایالت متحده از کلمه «آزادی» برای توصیف اقدامات ایالات متحده در جنگ را محکوم کرد. او آمریکایی‌ها را متهم کرد که منظورشان از آزادی برای مردم سالاری، استثمار کشورهای جهان است و آزادی در این مردم سالاری برای اشراف جهت استثمار توده‌ها به کار برده می‌شود.

تاریخچه[ویرایش]

در انتهای جنگ جهانی اول، شهروندان آلمان احساس کردند کشورشان با پیمان ورسای تحقیر شده‌است. در این قرارداد آلمان در شروع جنگ گناهکار تلقی شد، مقدار زیادی غرامت پرداخت کرد و علاوه بر بخش عظیمی از خاک خود تمامی مستعمراتش را نیز از دست داد. فشار حاصل پرداخت این غرامت موجب پدیداری ابر تورم در دهه ۱۹۲۰ میلادی در اقتصاد آلمان شد. وقتی آلمان در پرداخت غرامت کوتاهی کرد فرانسه در سال ۱۹۲۳ منطقه روهر را به اشغال خود درآورد. با این حال که اقتصاد آلمان در اواسط دهه ۱۹۲۰ میلادی شروع به بهبود کرد رکورد بزرگ جهانی وضعیت اقتصادی سختی برای این کشور پدیدآورد و پدیداری برخی جریانات سیاسی وضعیت بحرانی برای مشکلاتی که آلمان با آن‌ها دست به گریبان بود پدیدآورد. نازی‌ها به رهبری هیتلر عقیده ملی گرایانه این که آلمان از پشت خنجر خورد و توسط یهودیان و کمونیست‌ها مورد خیانت قرار گرفت را تبلیغ می‌کردند. این حزب قول داد آلمان را به عنوان یک ابرقدرت بازسازی کند و آلمان بزرگ‌تری را که شامل آلزاس-لورن، اتریش، سودتنلند و مناطق دیگر آلمانی‌نشین می‌شود را احیا کنند. نازی قول دادند در جهت سساست تأمین فضای زندگی برای ملت خود مناطق دیگر غیر آلمانی‌نشین مانند لهستان، کشورهای حوزه بالتیک و شوروی را تصرف و به مستعمره خود تبدیل کنند.

نازی‌ها قرارداد ورسای را زیر پا گذاشته و منطقه راینلند را در مارس ۱۹۳۶ برخلاف آن نظامی کردند. آلمان پیش از آن خدمت اجباری سربازی را از سرگرفته بود و در سال ۱۹۳۵ از وجود نیروی هوایی (لوفت‌وافه) خود خبر داده بود. آلمان در سال ۱۹۳۸ اتریش و سودتنلند از چکسلواکی و سال ۱۹۳۹ لیتوانی ضمیمه خود کرد. آلمان در سال ۱۹۳۹ به مابقی چکسلواکی نیز تهاجم برد و منطقه تحت‌الحمایه موراویا و بوهمیا را درون خود و کشور اسلوواکی را به عنوان کشوری مستقل اما با دولتی دست نشانده ایجاد کرد. ۲۳ اوت ۱۹۳۹ آلمان و شوروی قرارداد مولوتوف-ریبنتروپ را به امضا رساندند که در آن به صورت محرمانه شرق اروپا را بین خود تقسیم کردند. هشت روز بعد تهاجم آلمان برای تصاحب سهم خود در لهستان به این کشور نقطه آغاز جنگ جهانی دوم بود. در اواخر سال ۱۹۴۱ آلمان بخش وسیعی از اروپا را به اشغال خود درآورد و در جنگ با شوروی در آستانه تصرف مسکو بود. اما شکست سنگین در نبرد استالینگراد و کورسک نیروی‌های مسلح آلمان را نابود کرد. این شکست‌های کمرشکن و تهاجم متحدین غربی و پهلوگیری آن‌ها در فرانسه و ایتالیا شیرازه ارتش آلمان را از هم پاشاند که نهایتاً به شکست قطعی این کشور در سال ۱۹۴۵ انجامید.

در دهه ۱۹۳۰ میلادی مخالفت‌های درونی قابل توجهی در آلمان علیه سیاست‌های تجاوزگرانه رژیم نازی وجود داشت. بین سال‌های ۱۹۳۶ و ۱۹۳۸ چهار ژنرال ارتش شامل لودویگ بک، ورنر فون بلومبرگ، ورنر فون فریش و والتر فون رایشنو همگی با راهبرد تسلیح و سیاست خارجی مخالف بودند. آن‌ها صورت عجولانه تسلیح آلمان، ضعف برنامه‌ریزی، منابع ناکافی آلمان برای اداره امور جنگ، پیامدهای خطرناک سیاست خارجی هیتلر و سلطه رو به افزایش نازی‌ها بر ارتش را مورد انتقاد قرار دادند. این افراد مخالفت خود را به صراحت اعلام کردند و جهت‌گیری خود را علنی ساختند. نازی‌ها در پاسخ سعی کردند وجهه این افراد را تخریب کنند. آن‌ها فون بلومبرگ و فون فریش را به عشق‌های همجنسگرایانه متهم کردند تا مجبور به استعفا شوند. هیتلر با استفاده این موقعیت فرصت طلبان پیرو خود را جانشین آن‌ها کرد. پس از مدت کوتاهی در چهارم فوریه ۱۹۳۸ هیتلر اعلام فرماندهی قوای مسلح در راس یک هیئت نظامی عالی‌رتبه جدید شخصاً با عنوان پیشوا (فوهرر) بر عهده گرفته‌است.

مخالفت با سیاست خارجی تجاوزگرانه نازی‌ها بین سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ بین نظامیان قوی‌تر شد. طرح سرنگونی رژیم نازی بین رده‌های بالای ارتش و اعضای غیر نازی دولت مطرح شد. یالمار شاخت، وزیر اقتصاد در سال ۱۹۳۶ با بِک دیدار کرد و به او گفت برنامه ساقط کردن رژیم نازی در ذهن او وجود دارد و به دنبال آن است که بداند در بین نظامیان در این مورد چه عقیده‌ای وجود دارد؟ بِک موضعی بی‌طرفانه اتخاذ کرد و گفت که اگر طرح کودتا از طرح غیرنظامیان حمایت شود ارتش با آن مخالفتی ندارد. شاخت این وعده بِک را کافی ندانست چون او می‌دانست بدون کمک ارتش، هرگونه اقدام به کودتا توسط گشتاپو و اس اس شدیداً سرکوب خواهد شد. به هر حال بِک در سال ۱۹۳۸ در مخالفت خود با رژیم نازی از جمله از طریق مخالفت با طرح‌های هیتلر در سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ برای اقدامات نظامی که در صورت انضمام اتریش و چکسلواکی با آلمان به یک جنگ جهانی می‌انجامید، ثابت قدم‌تر شد.

مستعمرات و وابستگان[ویرایش]

تحت‌الحمایه بوهمیا و موراویا با تکه‌تکه کردن چکسلواکی ایجاد شد. مدت کوتاهی پس از آن که سودتنلند از چکسلواکی ضمیمه آلمان شد، اسلوواکی اعلان استقلال کرد. کشور جدید اسلوواکی خود را متحد آلمان می‌دانست. مابقی این کشور به اشغال آلمان درآمد و به صورت تحت‌الحمایه اداره شد. نهادهای مدنی چک حفظ شد اما این منطقه به عنوان تحت‌الحمایه در قلمرو حاکمیت آلمان در نظر گرفته شد.

دولت عمومی (Generalgouvernement) عنوانی بود که به مناطق اشغال شده در لهستان که مستقیماً جزو خاک آلمان نشدند داده شد اما همانند بوهمیا و موراویا به عنوان تحت‌الحمایه در قلمرو حاکمیت آلمان در نظر گرفته شدند.

بلژیک به سرعت تسلیم آلمان شد و پادشاه این کشور در دوره اشغال نظامی آن بین سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴ در بلژیک باقی ماند. پادشاه بلژیک از آن جایی که بسیار سعی می‌کرد پس از پیروزی کامل آلمان در جنگ، حقوق کشور تأمین گردد، همکاری نزدیکی با آلمان داشت. اما هیتلر قصد داشت بلژیک و جمعیت آلمانی‌تبار آن را ضمیمه آلمان رایش بزرگ‌تر بکند. در ابتدا ارگانی با نام کمیساریای رایش بلژیک (Reichskommissariat Belgien) که مستقیماً توسط دولت آلمان اداره می‌شد، حاکم بلژیک بود که به دنبال آن بود که بلژیک را به آلمان ملحق کند. به هر وجه بلژیک سال ۱۹۴۴ به اشغال متفقین درآمد.

کمیساریای رایش هلند (Reichskommissariat Niederlande) حاکمیتی بود که توسط دولت آلمان از سال ۱۹۴۰ در پی اشغال این کشور ایجاد شد تا با اداره آن به عنوان مستعمره مقدمات الحاق به آلمان رایش بزرگتر را فراهم آورد.

کمیساریای رایش نروژ (Reichskommissariat Norwegen) در سال ۱۹۴۰ تأسیس شد. همانند کمیساریای رایش هلند و بلژیک قرار بر این بود که جمعیت آلمانی آن به آلمان رایش بزرگتر ملحق گردد. رژیم کسلینگ در نروژ به رهبری ویدکون کیسلینگ به عنوان یک دولت دست نشانده در دوران اشغال نروژ توسط نازی‌ها در این کشور گمارده شد درحالی‌که که هاکون هفتم، پادشاه این کشور و دولت قبل به تبعید رفته بودند. کیسلینگ نروژی‌ها را تشویق می‌کرد داوطلبانه در وافن اس اس خدمت کنند و در اخراج یهودیان همکاری نمایند. او مسئول اعدام عده‌ای از اعضای جنبش مقاوت نروژ شناخته می‌شود.

حدود ۴۵ هزار نفر در نروژ به حزب طرف دار نازی ناسیونال سملینگ (Nasjonal Samling) (اتحاد ملی) پیوستند و برخی به عنوان واحدهای پلیس در دستگیری یهودی‌ها یاری رساندند. نروژ یکی از اولین کشورهای بود که پیش از برگشتن ورق در جنگ در سال ۱۹۴۳ جنبش‌های مقاومت در آن همه گیر شد. پس از جنگ کیسلینگ و دیگر افرادی که با نازی‌ها همکاری کردند اعدام شدند. نام کیسلینگ به صورت جهانی به نمادی از «خیانت» بدل شده‌است.

کمیساریای رایش اوستلند (Reichskommissariat Ostland) در سال ۱۹۴۱ در کشورهای حوزه بالتیک پدید آمد. برخلاف کمیساریاهای غربی که به دنبال الحاق بخش آلمانی‌نشین آن‌ها به رایش بودند، اوستلند به این جهت ایجاد شد که مردم غیر آلمانی آن تغییر مکان دهند تا آلمانی‌ها با ورود به آن جا فضای زندگی به دست بیاورند. کمیساریای رایش اوکراین (Reichskommissariat Ukraine)) که در سال ۱۹۴۱ ایجاد شد نیز چنین هدفی را دنبال می‌کرد.

حاکمیت نظامی در صربستان با اشغال یوگسلاوی در آوریل سال ۱۹۴۱ ایجاد شد. سی آوریل همین سال یک دولت طرفدار آلمان به رهبری میلان آچیموویچ به عنوان یک نظام غیرنظامی در منطقه اشغالی ایجاد شد. حرکت‌های پارتیزانی و چریکی در یوگسلاوی اواخر سال ۱۹۴۱ به یک معضل جدی برای آلمانی‌ها که بیشتر نیروهای خود را در روسیه برای جنگ با شوروی متمرکز کرده بودند، تبدیل شد. تنها سه تیپ برای مقابله با این حرکت‌ها در یوگسلاوی حضور داشت. ۱۳ اوت ۵۴۶ صرب شامل تنی چند از رهبران صاحب نفوذ و چهره‌های کلیدی با صدور بیانیه‌ای اقدامات پارتیزان‌ها و سلطنت‌طلبان را محکوم کرده و در ضدیت با وطن‌پرستی خواندند. دو هفته پس از این بیانیه هنگامی که پارتیزان‌ها و سلطنت‌طلبان جای پایی برای خود یافتند، ۷۵ نفر افراد سرشناس صرب در بلگراد گردهمایی تشکیل دادند و دولت به اصطلاح رستگاری ملی را به رهبری میلان ندیج به عنوان جانشین حاکمیت پیشین تأسیس نمودند. آلمان از نظر نیروهای نظامی و امنیتی در صربستان دچار مضیقه بودند و مجبور شدند برای تأمین نظم به نیروهای صربی با تسلیحات ضعیف شامل گارد دولتی صربستان و نیروهای داوطلب صرب متکی گردند. البته این نیروها قادر به مهار جنبش‌های مقاومت نبودند و در طول جنگ بخش بزرگی از صربستان تحت کنترل پارتیزان‌ها بود. دولت رستگاری ملی از همان ابتدا قدرت چندانی نداشت و به مرور زمان اختیاراتش کاهش می‌یافت و به کنترل ورماخت درمی‌آمد. پس از آغاز انقلاب گسترده، مقامات آلمانی یک سری اقدامات افراطی تلافی جویانه دست زدند و اعلام کردند در قبال هر سرباز آلمانی که کشته شود صد غیرنظامی را اعدام خواهند کرد و اگر همان سرباز زخمی شود پنجاه نفر اعدام می‌شوند. از تهدید در بیش از یک مورد عملی شد به گونه‌ای که در اکتبر ۱۹۴۱ در دو شهر کرالیفو و کراگویواتس تعداد زیادی به گلوله بسته شدند.

ایتالیا[ویرایش]

توجیه جنگ[ویرایش]

دوک بنیتو موسولینی دربارهٔ اعلام جنگ ایتالیا به متحدین غربی شامل بریتانیا و فرانسه در ژوئن ۱۹۴۰ این‌گونه شرح داد: «ما قصد جنگ در مقابل توانگرسالاری و مردم سالاری مرتجعانه غربی‌ها را داریم که همواره مانع پیشرفت و حیات ملت ایتالیا بوده‌است». ایتالیا اقدام قدرت‌های غربی در اعمال تحریم علیه ایتالیا در سال ۱۹۳۵ به جهت جنگ دوم این کشور اتیوپی را محکوم کرد زیرا ایتالیا عمل خود را به سبب آنچه تجاوز اتیوپی به اریتره تحت کنترل ایتالیا در سال ۱۹۳۴ می‌دانست، مشروع می‌خواند. ایتالیا همانند آلمان با این ادعا که ایتالیا جهت تأمین فضای حیاتی (spazio vitale) برای ملت خود نیاز به گسترش اراضی خود دارد، جنگ را توجیه می‌کرد.

در اکتبر ۱۹۳۸ در پی پیمان مونیخ ایتالیا از فرانسه امتیازاتی را طلب کرد از جمله: یک بندر آزاد در جیبوتی، کنترل خط آهن آدیس آبابا-جیبوتی، مشارکت ایتالیا در مدیریت کمپانی کانال سوئز، صورتی از مالکیت مشترک ایتالیا و فرانسه بر تونس و حراست از فرهنگ ایتالیایی در جزیره کرس فرانسه. ایتالیا با انحصار کنترل کانال سوئز توسط فرانسه مخالف بود زیرا تجار ایتالیایی برای رفت‌وآمد به مستعمرات ایتالیا در شرق آفریقا هنگام گذر از کانال سوئز باید به فرانسوی‌ها عوارض پرداخت می‌کرند. موسولینی امیدوار بود در سایه نقش ایتالیا در حصول توافق مونیخ که از بروز یک جنگ دیگر جلوگیری کرد، بریتانیا برای حفظ صلح فرانسه را تحت فشار قرار دهد تا با خواسته‌های ایتالیا موافقت کند. فرانسه با توقعات ایتالیا موافقت نکرد زیرا می‌پنداشت قصد حقیقی ایتالیا تصاحب همهٔ نیس، کورسیکا، تونس و جیبوتی است. با این پاسخ روابط دو کشور رو به وخامت گذاشت. واکنش فرانسه با انجام رزمایش دریایی به عنوان اخطار به ایتالیا ادامه یافت. در پی این اقدامات تنش بین ایتالیا و فرانسه افزایش یافت. هیتلر در یک سخنرانی بزرگ سی ژانویه ۱۹۳۹ به ایتالیا قول داد در صورت بروز جنگ آلمان از ایتالیا حمایت نظامی خواهد کرد.

ایتالیا در اکتبر ۱۹۴۰ به بهانه این که بریتانیا از یونان علیه ایتالیا استفاده می‌کند به یونان هجوم برد. موسولینی به هیتلر اعلام کرد «یونان یکی ار نقاط استراتژیک برای قوای دریایی بریتانیا در مدیترانه است».

بهانه ایتالیا برای حمله آوریل ۱۹۴۱ به یوگسلاوی ادعای‌های مرزی و عدم تمایل آلبانیایی‌ها، مقدونی‌ها و کروات‌ها در اتحاد با یوگسلاوی بود. تجزیه طلبی کروات‌ها با ترور رهبران سیاسی آن‌ها از جمله استفان رادیچ در پارلمان یوگسلاوی شدت پیدا کرد. ایتالیا با تسلیح و تعلیم نیروهایی فاشیست کروات پس از حمله به یوگسلاوی، به این جنبش دامن زد.

کشورهای شرکت‌کننده[ویرایش]

قدرت‌های اصلی محور

آلمان، تحت رهبری آدولف هیتلر

ژاپن، تحت رهبری نخست‌وزیر هایدکی توجو و امپراتور هیروهیتو

ایتالیا، تحت رهبری نخست‌وزیر بنیتو موسولینی و پادشاه ویکتور امانوئل سوم

جمهوری سوسیالیستی ایتالیا، پس از ۲۳ سپتامبر ۱۹۴۳

  • قدرت‌های کوچک محور

مجارستان

رومانی (تا ۱۹۴۴)

بلغارستان (تا ۱۹۴۴)

کشورهایی دارای اتحاد موقت
  • اروپا

اسلواکی

صربستان

مونته‌نگرو

آلبانی

مقدونیه[نیازمند ابهام‌زدایی]

کرواسی

یوگسلاوی

یونان

دانمارک

نروژ

  • آسیا

عراق

تایلند

سن مارینو

هند (تحت عنوان هندوستان آزاد)

منچوری (تا اوت ۱۹۴۵)

مغولستان

چین (گروهای ملی‌گرای چین)

فیلیپین

ویتنام

کامبوج

لائوس

برمه

  • آمریکای جنوبی

آرژانتین

دیگر

فنلاند

فرانسه ویشی

نگارخانه[ویرایش]

منابع[ویرایش]

مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا. «نیروهای محور». در دانشنامهٔ ویکی‌پدیای انگلیسی، بازبینی‌شده در ۲۵ ژانویهٔ ۲۰۱۲.