زابلستان: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
←روایت فرهنگ نظام: اصلاح اشتباه تایپی برچسبها: حذف منبع ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
اما در این میان روایت (فرهنگ نظام) تألیف محمدعلی داعی الاسلامی، پروفسور کالج [[حیدر آباد]] هند که در حدود یکصد سال قبل تألیف و در سنهٔ { ۱۳۰۵} در هند به چاپ رسیدهاست، از همه جالب توجه تر است و به نظر میرسد که مطالب آن جامعتر سایر منابع میباشد. بنا بر آنچه که در نسخه خطی این فرهنگ لغت قدیمی ذیل عنوان زابل آمدهاست، زابلستان باستان شامل بخش اعظمی از نواهی جنوبی و مرکزی کشور [[افغانستان]] میشده است که ساکنان آن همه از افغانان و هزارهها و تعدادی هم ترک و تاجیک بودهاست. |
اما در این میان روایت (فرهنگ نظام) تألیف محمدعلی داعی الاسلامی، پروفسور کالج [[حیدر آباد]] هند که در حدود یکصد سال قبل تألیف و در سنهٔ { ۱۳۰۵} در هند به چاپ رسیدهاست، از همه جالب توجه تر است و به نظر میرسد که مطالب آن جامعتر سایر منابع میباشد. بنا بر آنچه که در نسخه خطی این فرهنگ لغت قدیمی ذیل عنوان زابل آمدهاست، زابلستان باستان شامل بخش اعظمی از نواهی جنوبی و مرکزی کشور [[افغانستان]] میشده است که ساکنان آن همه از افغانان و هزارهها و تعدادی هم ترک و تاجیک بودهاست. |
||
اما نکته مهم در این مورد اینست که زابلستان و کابلستان کشور جدای از کشور [[ایران]] |
اما نکته مهم در این مورد اینست که زابلستان و کابلستان کشور جدای از کشور [[ایران]] نیست و در واقع ایران اصلی و تاریخی همان سرزمین زابلستان بوده است که در افغانستان کنونی واقع است. به عنوان مثال در داستان جنگ رستم ایرانی و [[اسفندیار]] که یک سردار تورانی است، این مطلب به وضوح مشخص است. |
||
زمانی که اسفندیار تورانی به دست رستم ایرانی به قتل میرسد اسفندیار در هنگام احتضار در زابل است که خطاب به [[پیشوتن]] میگوید: |
|||
{{شعر}} |
{{شعر}} |
||
{{ب|چو رفتی به |
{{ب|چو رفتی به توران پدر رابگوی|چو کام دیدی بهانه مجوی}} |
||
{{پایان شعر}} |
{{پایان شعر}} |
||
و در همین جنگ است که فردوسی در شاهنامه از قول اسفندیار آشکارا صحبت از جنگ |
و در همین جنگ است که فردوسی در شاهنامه از قول اسفندیار آشکارا صحبت از جنگ توران و کابلستان میکند و مینویسد: |
||
{{شعر}} |
{{شعر}} |
||
{{ب|چو باید مرا جنگ زابلستان|همان جنگ |
{{ب|چو باید مرا جنگ زابلستان|همان جنگ توران و کابلستان}} |
||
{{پایان شعر}} |
{{پایان شعر}} |
||
خط ۴۱: | خط ۴۲: | ||
{{پایان شعر}} |
{{پایان شعر}} |
||
بر تازیان یعنی بر مردم کابلستان پادشاه است. این ابیات نشان میدهد که مردمان کابلستان قدیم در اصل از نژاد تازی بودهاند نه ایرانی.<ref>واژه تازی بعدها به عربها اطلاق شده ولی در زمان اسطورههای [[شاهنامه]] تازی به تازنده یعنی سوارکار گفته میشده.</ref> جالب توجه است که در اغلب فرهنگها آمدهاست که لفظ [[تاجیک]]؛ نام کنونی مردمان |
بر تازیان یعنی بر مردم کابلستان پادشاه است. این ابیات نشان میدهد که مردمان کابلستان قدیم در اصل از نژاد تازی بودهاند نه ایرانی.<ref>واژه تازی بعدها به عربها اطلاق شده ولی در زمان اسطورههای [[شاهنامه]] تازی به تازنده یعنی سوارکار گفته میشده.</ref> جالب توجه است که در اغلب فرهنگها آمدهاست که لفظ [[تاجیک]]؛ نام کنونی مردمان یک قوم از افغانستان، در اصل از لفظ تازی اخذ شدهاست.<ref>تازی، تازیک، تاجیک</ref> بنابراین سه دلیل در شاهنامه وجود دارد که ثابت میکند که کابلستان کشور جدای از [[توران]] بوده. اول اینکه [[فردوسی]] از نظر جغرافیایی آشکارا [[زابل]] و [[کابل]] را جدای از توران دانسته. چنانه اشاره شد، [[اسفندیار]] در زابل خطاب به پیشوتن میگوید ''چو رفتی به توران پدر را بگوی …'' در مثال دیگر در جنگ انتقام میان بهمن وارث اسفندیار و فرامرز وارث رستم نیز میخوانیم که بهمن بعد از شکست: |
||
{{شعر}} |
{{شعر}} |
||
{{ب|سپه را به سوی |
{{ب|سپه را به سوی توران پس کشید|ز زابل به سوی توران بردمید}} |
||
{{پایان شعر}} |
{{پایان شعر}} |
||
نسخهٔ ۲۲ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۰۷:۱۱
این مقاله به هیچ منبع و مرجعی استناد نمیکند. |
زابلستان یکی از مناطق جغرافیایی و تمدنی شاهنامه است که در اطراف دریاچه هامون تا حدودی زابل فعلی در ایران، جنوب افغانستان و بخشی از پاکستان در مجاورت این منطقه را در بر میگیرد.
زابلستان از قسمت جنوبی کوه هندوکش در افغانستان آغاز و تا سیستان فعلی ایران کنونی امتداد داشتهاست و مرکز زابلستان استان غزنی در افغانستان کنونی و زابل افغانستان کنونی است و بنا به سند تاریخ بیهقی سلطان محمود غزنوی در سرزمین زابلستان آمد و خود را محمود زاولی لقب میداد و به سبب ترحمی که پدرش بربچه آهو در بلخ و بخارا کرده بود خداوند وعده سرزمین زابلستان را در خواب به وی داد. بدین دلیل سلطان محمود در غزنی آمد و نکته نهایی اینکه بخش نود درصدی سیستان تاریخی در خاک فعلی افغانستان واقع شدهاست.
زابلستان
زابلستان، درقدیم برمناطق وسیعی از جنوب و مرکز سرزمین کنونی افغانستان اطلاق میشدهاست. درمجمل التواریخ والقصص آمدهاست که اصولاً رستم زال؛ پادشاه اسطوره شاهنامه، لقب پادشاهان غور بودهاست. حاکمان ولایات اطراف آن یعنی غرجستان که شار لقب داشتهاند و حاکمان بامیان که پیشین خوانده میشدهاند، همه توسط رستم زال یعنی پادشاه غور تعیین میشدند چرا که تما می این مناطق در مجموع زابلستان نام داشته و حاکم اصلی آن رستم زال بودهاست.[۱] (صفحه۴۲۲) در مورد وسعت زابلستان، بعد از شرح سرزمینهای هند و چین، چنین آمدهاست در بعد از این دیار سرزمینهای بزرگ و گستردهٔ زابلستان واقع شدهاست که بزرگترین شهر آن غزنه است. غزنه مرز هند و جایگاه سلطان محمود است… در این کتاب زابلستان و کابلستان یکی دانسته شدهاست.
در کتاب حدودالعالم من المشرق و المغرب نیز آمدهاست غزنین و آن ناحیتهای که بدو پیوسته است همه را زابلستان خوانند. درکتاب مجمل التواریخ و القصص همچنین اشاراتی آمده مبنی بر این که زابلستان شامل غرجستان؛ غور و بامیان بودهاست. دهخدا در این مورد آورده است که: زابلستان در طرف جنوب غرب کابل قرار داشته و در شاهنامه اغلب تفاوتی بین این دو تا یعنی کابل و زابل داده نمیشود و بعضی از جغرافی نویسان هم این دو را یکی میدانند. شواهد زیاد دیگری نیز وجود دارد که نشان میدهد که مراد از زابلستان مطرح در شاهنامه همان ولایت زابل کنونی افغانستان است. درحال حاضر نیز این ولایت با همین مشخصات در جنوب و غرب کابل در بین راه کابل - قندهار، در کنار شهر باستانی غزنه قرار دارد.[۲]
زابل در فرهنگنامه
در لغتنامه دهخدا به نقل از آنندراج و انجمن آرای ناصری و نیز با استناد به سایر فرهنگهای مهم مثل فرهنگ خطی میرزا و فرهنگ رشیدی و فرهنگ جهانگیری و… آمدهاست: زابل مملکتی است عریض که محدود است از سمت شرق به ولایت کابلستان و از شمال به جبال هزاره که طولش بیست مرحله و عرض آن پانزده مرحله است. بیابانش بیشتر است از کوهستانش. مشتمل بر چمنهای خوش است و مراتع آن زیاد است. زابل مسکن افغانها و هزارهها و قلیلی ترک و تاجیک است. از بلاد زابل است قندهار و بٌست و غزنین و زمین داور؛ و نیز مهمند و شبرغان و فیروزکوه از شهرهای زابل است. همه شهرهای که نام برده شده در داخل سرزمین افغانستان واقع شدهاست. در ادامه دهخدا از قول مجمل التواریخ و القصص مینویسد: در زمان کیانیان زابل و نیز ولایت سیستان و سند در زیر سلطه گرشاسب و زال و رستم بوده به همین خاطر رستم را زابلی میگفتند.[۳] سلطان محمود را که در غزنه تختگاه داشت نیز زاولی (زابلی) مینامند. چنانچه فردوسی گفته است درگهٔ محمود زاولی دریا است.
دهخدا همچنین میافزاید که زابل را اغلب با ولایت نیمروز افغانستان یکی گفتهاند؛ و به نقل از برهان قاطع و فرهنگ امیری آورده است که زابل نام ولایتی است که نیمروز نیز خوانده شدهاست. قابل یادآوری است که نیمروز نیز از جمله ولایات غربی سرزمین افغانستان میباشد. یاقوت در کتاب حموی آورده است: زابلستان ناحیت بزرگی است که در جنوب بلخ و تخارستان واقع شدهاست و مرکز این ناحیه شهر بزرگی است که غزنه نام دارد. زابلستان منسوب است به زابل جد رستم بن دستان. مراد از جد رستم زو پدر گرشاسب است که نام زابل از نام او اخذ شدهاست.
محمدمعین در حاشیهٔ برهان قاطع مینویسد که نام زابلستان یا زاولستان از نام قوم Zavul که قبیلهای از هونهای سفید یا هیاتله بودهاست گرفته شده. قومی که در حدود قرن پنجم میلادی به این نواحی هجرت کرده و زندگی میکردهاند. جالب توجه است که در متن برهان قاطع[۴] ذیل عنوان افغان آمدهاست که افغانان را همچنین هیاتله نیز گویند. به عبارت روشنتر نام افغانان که هیاتیله نیز خوانده شدهاند در آثار باستانی Zavul (زاول) نیز خوانده شدهاست.
روایت فرهنگ نظام
اما در این میان روایت (فرهنگ نظام) تألیف محمدعلی داعی الاسلامی، پروفسور کالج حیدر آباد هند که در حدود یکصد سال قبل تألیف و در سنهٔ { ۱۳۰۵} در هند به چاپ رسیدهاست، از همه جالب توجه تر است و به نظر میرسد که مطالب آن جامعتر سایر منابع میباشد. بنا بر آنچه که در نسخه خطی این فرهنگ لغت قدیمی ذیل عنوان زابل آمدهاست، زابلستان باستان شامل بخش اعظمی از نواهی جنوبی و مرکزی کشور افغانستان میشده است که ساکنان آن همه از افغانان و هزارهها و تعدادی هم ترک و تاجیک بودهاست.
اما نکته مهم در این مورد اینست که زابلستان و کابلستان کشور جدای از کشور ایران نیست و در واقع ایران اصلی و تاریخی همان سرزمین زابلستان بوده است که در افغانستان کنونی واقع است. به عنوان مثال در داستان جنگ رستم ایرانی و اسفندیار که یک سردار تورانی است، این مطلب به وضوح مشخص است. زمانی که اسفندیار تورانی به دست رستم ایرانی به قتل میرسد اسفندیار در هنگام احتضار در زابل است که خطاب به پیشوتن میگوید:
چو رفتی به توران پدر رابگوی | چو کام دیدی بهانه مجوی |
و در همین جنگ است که فردوسی در شاهنامه از قول اسفندیار آشکارا صحبت از جنگ توران و کابلستان میکند و مینویسد:
چو باید مرا جنگ زابلستان | همان جنگ توران و کابلستان |
از طرفی مطابق روایات شاهنامه مردم کابلستان از نظر نژادی نیز تازی (از اعراب یمن) بودهاند نه ایرانی. چنانچه در توصیف شاه کابلستان میخوانیم:
یکی پادشا بود مهراب نام | زبر دست با گنج و گسترده کام | |
ز ضحاک تازی گهر داشتی | به کابل همه بوم و برداشتی | |
دو خورشید بود اندر ایوان او | چو سیندخت و رودابهی ماه رو | |
که ضحاک، مهراب را بُد نیا | دل شاه ازیشان پر از کیمیا | |
ابا آنکه مهراب ازین پایه نیست | بزرگست وگرد و سبک مایه نیست | |
همانست کزگوهر اژدهاست | که یک چند بر تازیان پادشاست |
بر تازیان یعنی بر مردم کابلستان پادشاه است. این ابیات نشان میدهد که مردمان کابلستان قدیم در اصل از نژاد تازی بودهاند نه ایرانی.[۵] جالب توجه است که در اغلب فرهنگها آمدهاست که لفظ تاجیک؛ نام کنونی مردمان یک قوم از افغانستان، در اصل از لفظ تازی اخذ شدهاست.[۶] بنابراین سه دلیل در شاهنامه وجود دارد که ثابت میکند که کابلستان کشور جدای از توران بوده. اول اینکه فردوسی از نظر جغرافیایی آشکارا زابل و کابل را جدای از توران دانسته. چنانه اشاره شد، اسفندیار در زابل خطاب به پیشوتن میگوید چو رفتی به توران پدر را بگوی … در مثال دیگر در جنگ انتقام میان بهمن وارث اسفندیار و فرامرز وارث رستم نیز میخوانیم که بهمن بعد از شکست:
سپه را به سوی توران پس کشید | ز زابل به سوی توران بردمید |
در این بیت صراحتاً این موضوع غیرقابل انکار است. دلیل دوم این است که فردوسی مردم کابلستان را از نژاد تازی دانسته نه ایرانی؛ و دلیل سوم آن که فردوسی برای کابلستان به حاکم و پادشاه مجزا قائل است که مهراب شاه نام داشته در حالی که پادشاه ایران همزمان منوچهرشاه بوده.
فرهنگ اساطیری زابلستان
در شاهنامهها داستانهای تراژدی و حماسی زیادی از فرهنگ اساطیری مردمان کابلستان و زابلستان نقل شدهاست که مهمترین آنها یکی داستان عشق گرشاسب و داستان سمبولیک سوشیانت، منجی زردشتی عالم بشریت است؛ و دیگری داستان حماسی عشق زال و رودابه است که حاصل این عشق حماسی، جهان پهلوان رستم زال میشود. داستان دیگر داستان رستم و شغاد است و… این داستانها در که برگیرنده بخش مهمی از اساطیر یا میتولوژیای سرزمین کهنسال افغانستان و پایتخت باستانی این کشور یعنی کابل و شهر اساطیری زابل افغانستان میباشد، فرهنگ اساطیری اجداد و پدران این مردمان ریشه دار و تاریخی را دربردارد.
گرشاسب جد اعلای رستم زال یکی از قدیمیترین پادشاهان افسانهای و داستانی زابلستان باستان است. گفته میشود که اصلاً نام زابلستان که در اصل زاولستان بوده از نام پدر گرشاسب که زو یا بنا به روایاتی «زاب» نام داشته اخذ شدهاست. گرشاسب در جریان یک ماجرای عاشقانه که دلباخته پری چهرهٔ کابلی شده است، توسط فردی بنام (نیهاک) به قتل میرسد. اما این شهید راه عشق نمیمیرد[۷] بلکه او در خواب عمیقی فرومیرود و در یکی از درههای کوهستان کابلستان تا پایان دنیا در خواب باقی میماند تا زمانی که در آخرالزمان با ظهور سوشیانت، منجی موعود زردشتی، توسط فرشتهٔ آسمانی دوباره در کوهستان کابل از خواب بیدار شده و به زندگی خود ادامه خواهد داد. گرشاسب، این شهید عشق با ظهور مجدد، با گرزگران خودش در کنار منجی موعود زردشتی، سوشیانت، در راه گسترش عدل و داد و نابودی ظلمت و تاریکی و از میان برداشتن پلیدیها مبارزه و جهاد میکند … یکی دیگر از داستانهای باستانی و اسطوره زابلستان افغانستان که بسیار مورد توجه است؛ داستان عشق اسطورهای زالِ زابلستانی و رودابهٔ کابلستانی است.
جستارهای وابسته
منابع
- ↑ در کتاب نخبةالدهر ص ۴۲۲
- ↑ اما زابل مطمع نظر شاهنامه در غرب زاگروس قرار داشتهاست.
- ↑ جنگی که در شاهنامه از آن تعریف میشود نمیتواند در آن نواحی روی داده باشد.
- ↑ جلد یک صفحهٔ ۱۵۰
- ↑ واژه تازی بعدها به عربها اطلاق شده ولی در زمان اسطورههای شاهنامه تازی به تازنده یعنی سوارکار گفته میشده.
- ↑ تازی، تازیک، تاجیک
- ↑ ثبت است بر جریده عالم دوام ما
- تاریخ سیستان – تألیف ۴۴۵ هجری – به تصحیح ملک الشعرا بهار-چاپ تهران ۱۳۱۴
- برهان قاطع –اثر- محمد حسین بن خلف ملقب به قاطع – سال تألیف ۱۰۶۲ هجری به تصحیح محمد معین – چاپ تهران ۱۳۰۷
- مجمل التواریخ و القصص – مؤلف نامعلوم – سال تألیف ۵۲۰ هجری – تصحیح ملک الشعرا بهار چاپ تهران ۱۳۱۸ صفحهٔ ۴۲۲
- حدودالعالم من المشرق الی المغرب – مؤلف نامعلوم – تألیف ۳۷۲ هجری – تصحیح منوچهر ستوده چاپ تهران ۱۳۴۰ - صفحهٔ ۱۰۵
- نخبة الدهرفی عجایب البر و البحر – از - انصاری دمشقی – ترجمه – طبیبیان۱۳۵۷
- فرهنگ جهانگیری - جلد اول – چاپ دانشگاه مشهد ۱۳۵۱ - صفحهٔ ۳۴۲
- معجم البلدان – از الحموی بغدادی – متن عربی چاپ بیروت ۱۹۷۹ م - صفحهٔ ۲۸۹
- فرهنگ جامع نامهای شاهنامه – اثر – محمدرضا عادل چاپ ۱۳۷۲
- فرهنگ نظام – اثر داعی الاسلامی – چاپ اول هند ۱۳۰۵ هجری - صفحهٔ ۲۱۶
- فرهنگ دهخدا
- شاهنامه فردوسی