مادهگرایی تاریخی
برای تأییدپذیری کامل این مقاله به منابع بیشتری نیاز است. |
مادهگرایی تاریخی یا ماتریالیسم تاریخی (به انگلیسی: Historical Materialism) روشی برای تحلیل جامعه، اقتصاد و تاریخ است که برای نخستین بار توسط کارل مارکس مطرح شد، یعنی درک تحول و سیر زمان مادهباوری و دیالکتیک نسبت به جامعه و تاریخ بشری. ماتریالیسم تاریخی بخش جداییناپذیر از فلسفه مارکس است.

مارکس تغییر و تحولات تاریخی را در نتیجهٔ پیدایش جوامع طبقاتی و نحوهٔ کار مشترک انسانها برای امرار معاش خودشان میدانست.[۱] وی اظهار داشت که توسعهٔ فناوری نقش مهمی در تأثیرگذاری بر دگرگونی اجتماعی و بنابراین شیوهٔ تولید در طول زمان ایفا میکند و همین تغییر در شیوهٔ تولید، باعث تغییراتی را در سیستم اقتصادی جامعه ایجاد میشود.[۲][۳]
فریدریش انگلس، همکار مادامالعمر مارکس، اصطلاح «ماتریالیسم تاریخی» را ابداع کرد و آن را به عنوان «دیدگاهی از جریان تاریخ که علّت نهایی و نیروی محرکه بزرگ همهٔ رویدادهای مهم تاریخی را در توسعهٔ اقتصادی جامعه، در تغییرات در شیوههای تولید و مبادله، در تقسیم جامعه به طبقات متمایز و در مبارزات این طبقات علیه یکدیگر جستوجو میکند» توصیف نمود.[۴][۵][۶] اگرچه مارکس هرگز شرح رسمی یا جامعی از ماتریالیسم تاریخی را در یک اثر منتشر شده ارائه نکرد، امّا ایدههای کلیدی او از دهه ۱۸۴۰ به بعد در آثار متنوعی گنجانده شده است.[۷]
تاریخچه
[ویرایش]کارل مارکس در دوران اوج رونق فلسفه هگل، فعالیت علمی خویش را در دانشگاه برلین آغاز کرد و در تکوین شناخت شخصیت علمی هگل در دو دسته، یکی اندیشههای هگل که زیربنای فلسفه و آثار او و دیگران را تشکیل میداد و دیگری علیرغم وفاداری به سنت هگلی انتقاد از نظام فلسفی او، تأثیرگذار بود. ماتریالیسم دیالکتیک تاریخی روشی است که عامترین و بنیادینترین قوانین مربوط به «فرگشت» و تحولات جامعهٔ انسانی و راههای دگرگونی آن را بیان میکند؛ در حقیقت بیانِ «دیالکتیک» ماتریالیسم در زندگی اجتماعی، و به عبارتی همان چگونگیِ فرگشتِ تاریخِ جامعه است که آن هم نخستین بار توسط گئورگ ویلهلم فریدریش هگل بیان شد. رویکرد دیالکتیکی هگل مورد اهتمام و استفادهٔ جدی مارکس واقع شد، در حالی که رویکرد ایدئالیستی وی مورد نقد مارکس بود.[۸] به علاوه نگرش دینی و رومانتیستی هگل مورد انتقاد مارکس قرار گرفت و تحت تأثیر لودویگ فویرباخ رویکردی الحادی به خود گرفته است. همچنین در مادهگرایی و ماتریالیسم نیز از فویرباخ و انتقادهایی که نسبت به نظام ایدهگرای هگل داشت، تأثیر پذیرفته است. لودویگ فویرباخ به عنوان یک هگلی جوان، به برخی از دیدگاههای هگل بهویژه تأکید بیش از اندازهٔ او بر آگاهی و روح جامعه انتقاد داشت و بر مادیگرایی تأکید میکرد. نقد فویرباخ به نگرش دینی هگل و رویکرد الحادی او از همان منظر فلسفهٔ مادیگرایش بود.[۹]
البته مارکس مانند هگل بر فویرباخ نیز خرده میگرفت و تأکید بیش از حد اندازهٔ او بر دین و اعتقادات و مادیگرایی غیر انقلابی او را که تنها جنبه ذهنی داشت و فاقد نمود عملی کارآمد بود، مورد نقد قرار میداد. صرفنظر از سهم بنیادین هگل در رویکرد دیالکتیکی و سهم فویرباخ در مادیگرایی که بر روی هم اساس ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس را تشکیل داده است، مارکس در مادیاندیشی و بهویژه رویکرد اقتصادی خود در تفسیر جامعه و تاریخ، از اندیشههای اقتصاددانان سیاسی از جمله آدم اسمیت، جرمی بنتام و دیوید ریکاردو تأثیر گرفته است. این فرض بنیادین که کار سرچشمهٔ همه ثروتهاست و نظریه ارزش کار به عنوان یکی از ارکان نظام فلسفی مارکس تحت تأثیر آرای آنان بوده است. البته مارکس نسبت به این اندیشمندان هم انتقاد داشت. از دید وی اقتصاددانان سیاسی مذکور اگرچه بر معایب نظام سرمایهداری اذعان داشتند ولی معایب موجود را معایب ذاتی نظام سرمایهداری و جزء گریزناپذیر آن میدانستند و بر ضرورت نیاز به یک دگرگونی ریشهای در نظام اقتصادی موجود تأکید نکرده و به اصطلاح نگرش غیرانقلابی داشتند.[۱۰] به علاوه همچون اگوست کنت، سعی در تحلیل علمی پدیدهها داشت و از تفسیر حکمی و فلسفی آنها عدول میکرد. از این جهت، شاید بهتر باشد مارکس را یک جامعهشناس تاریخی در نظر داشته باشیم تا فیلسوفی نظریهپرداز دربارهٔ تاریخ. او به شدت در پی دگرگونی و انجام اصلاحات در جامعه بود و از این حیث علاوه بر اقتصاددانان سیاسی پیشین از مکتب بنتام و رویکرد اقتصادی وی نیز مؤثر بود.[۱۱]
آرای مارکس، آمیزهای پررنگ از فلسفه ایدئالیستی آلمان، عقلگرایی باروخ اسپینوزا و سوسیالیسم فرانسه و اقتصاد سیاسی بریتانیا را در خود داشت. از این جهت، با وجود تلاش جدی او در راستای تفسیر و بلکه تغییر جهان با رویکردی کاملاً متمایز که مجموعه نظرات او را به عنوان فلسفه جامعه دربارهٔ تاریخ تبدیل کرده است، او را باید اندیشمندی دانست که دغدغهٔ اصلیاش فلسفه تاریخ نبوده و در راستای نقد نظام سرمایهداری چنین رهیافتی در پیش گرفته است.[۱۲] مارکس را باید یک جامعهشناس رادیکال و انقلابی دانست که قائل به ضرورت انقلاب در جهت دگرگونی وضع موجود و ساختار اقتصادی و اجتماعی آن بود. مارکس منتقد نظام سرمایهداری مستقل بود و در راستای نقد نظام مذکور دستگاه فلسفی خود را بنا نهاد. وی با استناد بر تاریخ، رویکرد انتقادی دربارهٔ وضع موجود را به سراسر تاریخ تعمیم داد و یک نظام ساختاری مبتنی بر اصالت و اولویت اقتصاد و امریت ابزار تولید بنا تأسیس کرد که آن را ماتریالیسم تاریخی نام نهاد.[۱۳]
واقعیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی یا تاریخی دارای پیچیدگی نامحدودی است. برای بهدست آوردن واقعیتی اینچنین متغیر و پیچیده، فقط میتوان از ساده کردن آن توسط یک شِما (طرح کلّی) استفاده کرد و اگر این کار بهطور کامل پاسخگو نبود، باید دینامیک محرک آن را فهمید. این همان کاری است که مارکس بهوسیلهٔ تئوری ماتریالیسم تاریخیاش انجام داد: فهمپذیر ساختن توسعهٔ تاریخی بشر بدون اینکه در دام سادهانگاری بیفتد. روش مارکس آنچنان که وی آن را تعریف میکند، وسیلهای برای فهم بهتر است و برعکس اصول جزمگرایی است که برای برداشتن و به کار بستن بدون تطبیق دادن با وضعیت مشخص شناخته میشود.
تعریف
[ویرایش]ماتریالیسم تاریخی ابزاری است برای فهم نظام سرمایهداری که مبتنی بر اصالت و اولویت اقتصاد و امریت ابزار تولید است. این ابزار یکی از راههای فهم گذشته، حال و آینده بشر با استفاده از اقتصاد و ابزارهای تولیدی است.
مارکس خودش از این اصطلاح استفاده نکرد و بهجای آن از عنوان تصور ماتریالیسی از تاریخ (به انگلیسی: the materialist conception of history) استفاده میکرد. ماتریالیسم تاریخی بهدنبال عواملی که باعث توسعه و تغییر در نحوه تأمین ضروریتهای معاش در جوامع انسانی میشود، میگردد. در این نظریه ویژگیهای جامعه مانند طبقات اجتماعی، ساختارهای سیاسی و ایدئولوژیها نتیجه فرعی فعالیتهای اقتصادی جامعه قلمداد میشوند. کارل مارکس در پیشگفتار کتاب «در نقد اقتصاد سیاسی» چنین بیان میکند:[۱۴]
تحقیقاتم در این زمینه مرا به این نتیجه رساند که نه مناسبات حقوقی و نه اشکال سیاسی هیچیک را نمیتوان بهتنهایی، یا بر پایه خود یا بر پایه به اصطلاح فرایند شکوفا شدن عام ذهن بشر، درک کرد. بلکه برعکس، این مناسبات و اشکال ریشه در شرایط مادی حیات که کل آنها را هگل، به پیروی از سرمشق متفکرین انگلیسی و فرانسوی قرن هیجدهم، مشمول و مدلول اصطلاح «جامعه مدنی» قرار میدهد، دارند؛ امّا آناتومی این جامعهٔ مدنی را باید در اقتصاد سیاسی جستوجو کرد. نتیجهٔ کلّی که به آن رسیدم و از آن پس به اصل راهنمای من در مطالعات بعدیام تبدیل شد، بهطور خلاصه به شرح زیر است:
انسانها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی میشوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست که از خواست و ارادهٔ ایشان مستقل و متناظر با مرحلهٔ معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعهٔ این مناسبات، ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل میدهد که بر آن روبنایی حقوقی و سیاسی سر برمیکشد و متناظر با آن اشکال معینی از آگاهی اجتماعی شکل میگیرد. شیوهٔ تولید حیات مادی انسانهاست که چند و چون روند کلّی حیات اجتماعی، سیاسی و فکری آنها را تعیین میکند. آگاهی انسانها نیست که چگونگی موجودیتشان را تعیین میکند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهیشان را تعیین میکند. در مرحلهای از روند رشد جامعه، نیروهای تولید مادی آن با مناسبات تولیدی یا مِلکی (که صرفاً اصطلاحی حقوقی برای بیان همان مناسبات تولیدی است) موجودش که تا آن زمان چارچوبی برای عملکرد این نیروها فراهم میآوردهاند، دچار تناقض میشوند و این مناسبات از اشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قیودی بر دست و پای آنها میشوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرا میرسد. تغییر شالوده اقتصادی جامعه دیر یا زود به تحول کل روبنای عظیم آن میانجامد.
در بررسی اینگونه تحولات همواره باید تمیز گذارد میان تحول مادی شرایط اقتصادی تولید که با دقت علوم طبیعی قابل تعیین است و اشکال حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری، فلسفی و در یککلام ایدئولوژیکی که انسانها در قالب آن بر این تعارض آگاهی مییابند و با مبارزهٔ خود کار آن را یکسره میکنند. همانطور که هیچکس را بر مبنای آنچه خود دربارهٔ خویش میگوید، قضاوت نمیکنند. چنین دورهٔ تحولی را نمیتوان بر مبنای آگاهی خود این دوره قضاوت کرد. بلکه برعکس، این آگاهی را باید بر مبنای تناقضات حیات مادی، بر مبنای تعارض موجود میان نیروهای تولیدی اجتماعی و مناسبات تولیدی توضیح داد.
از زمان مارکس، این نظریه اصلاح و گسترش یافته است و هماکنون انواع مارکسیستی و غیرمارکسیستی زیادی دارد.
انتقادات
[ویرایش]کارل پوپر، فیلسوف علم، در کتابهای «فقر مکتب تاریخگرایی» و «حدسها و ابطالها»، ماتریالیسم تاریخی را با استدلال اینکه این نظریه میتواند هر واقعیتی را که پیش روی آن قرار میگیرد، توضیح دهد یا رد کند و آن را غیرقابل ابطال و در نتیجه شبهعلمی سازد، مورد انتقاد قرار داد. استدلالهای مشابهی توسط لشک کولاکوفسکی در کتاب «جریانهای اصلی مارکسیسم» مطرح شده است.
والتر بنیامین، پژوهشگر، در مقالهٔ خود در سال ۱۹۴۰ با عنوان «تزهایی در باب فلسفه تاریخ»، ماتریالیسم تاریخی را با ترک مکانیکی مقایسه میکند؛ دستگاهی متعلق به قرن هجدهم که به عنوان یک ماشین مکانیکی تبلیغ میشد که میتوانست شطرنجبازان ماهر را شکست دهد ولی در واقع این دستگاه، یک انسان را که کنترلش میکرد، پنهان مینمود. وی اظهار داشت که علیرغم ادعاهای مارکس مبنی بر علمی بودن ماتریالیسم تاریخی، در واقع آن شبهمذهبی است. والتر بنیامین در این باره مینویسد: «مانند ترک مکانیکی، قرار است عروسکی به نام «ماتریالیسم تاریخی» همیشه پیروز شود. این عروسک میتواند این کار را بدون دردسر بیشتر در برابر هیچ حریفی انجام دهد تا زمانی که از خدمات الهیات استفاده کند.»[۱۵]
جستارهای وابسته
[ویرایش]منابع
[ویرایش]- ↑ Baur, Michael (January 2017). "Marx on Historical Materialism". ResearchGate: 1–2.
- ↑ Selwyn, Benjamin. "Karl Marx, Class Struggle and Labour-Centred Development". The Global Labour Journal (به انگلیسی). 4 (1).
- ↑ Thi-Pham, Kien; Bui-Xuan, Dung. "KARL MARX'S VIEW OF THE PRODUCTIVE FORCES AND ITS DEVELOPMENT TODAY". Revista de Investigaciones Universidad del Quindío (به انگلیسی). 33 (1): 221–230.
- ↑ "Preface". Marx/Engels Collected Works. Vol. 27. 1990. pp. xxv–xxvi.
- ↑ Engels, Friedrich (1990) [1892]. "Introduction to the English Edition (1892) of Socialism: Utopian and Scientific". Marx/Engels Collected Works. Vol. 27. p. 289.
- ↑ Jayapalan, N. (2001). Comprehensive History of Political Thought. Atlantic Publisher & Distributors. p. 248.
- ↑ Berlin, Isaiah (2013). Karl Marx with a foreword by Alan Ryan (به انگلیسی) (5th ed.). Princeton University Press. p. 112. ISBN 978-0-691-15650-7. JSTOR j.ctt46n3qx.13.
- ↑ فلسفه تاریخ، رضوی، سیدابوالفضل، ص ۱۴۲.
- ↑ ویسنت، اندرو، ایدئولوژیهای مدرن سیاسی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات قفنوس، 1378، ص229-231.
- ↑ ریترز، جورج: نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: علمی، ۱۳۸۵، صص ۲۵–۲۹.
- ↑ والش، دبلیو، اچ، مقدمه ای بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاء الدین علایی طباطبایی، انتشارات امیرکبیر، 1363، ص174.
- ↑ استنفورد، مایکل، درآمدی بر تاریخ پژوهی، ترجمه مسعود صادقی، تهران، انتشارات سمت و دانشگاه امام صادق، ۱۳۸۴، ص ۴۱۶.
- ↑ تاریخ فلسفه شرق و غرب، جلد دوم، تاریخ فلسفه غرب، هیئت نویسندگان، زیر نظر سروپالی رادا کریشنال، ترجمه جواد یوسفیان، تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1367، ص384-389.
- ↑ ترجمه فارسی پیشگفتار کتاب در نقد اقتصاد سیاسی
- ↑ Lilla, Mark (25 May 1995). "The Riddle of Walter Benjamin". The New York Review of Books.