گشتالت: تفاوت میان نسخهها
Oyakmohsen (بحث | مشارکتها) جز ویرایش 188.245.244.128 (بحث) به آخرین تغییری که Hosseinmor انجام داده بود واگردانده شد |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
== نظریه گشتالت == |
== نظریه گشتالت == |
||
گشتالت در آلمانی به معنای «انگاره» (configuration) یا شکل (form) است. روانشناسان گشتالت معتقد بودند که گرچه تجربههای روانشناختی از عناصر حسی ناشی میشوند، اما باخود این عناصر تفاوت دارند. [[روانشناسان گشتالت]] معتقد بودند که یک ارگانیزم چیزی به تجربه میافزاید که در دادههای حسی وجود ندارد و آنها آن چیز را سازمان (organization) نامیدند و همانطورکه بیان شد گشتالت در آلمانی به معنی سازمان است. |
|||
طبق نظریه گشتالت ما دنیا را در کلهای معنیدار تجربه میکنیم و محرکهای جداگانه را نمیبینیم و کلا هرآنچه میبینیم محرکهای ترکیب یافته در سازمانها (گشتالتها)یی است که برای ما معنی دارند. |
طبق نظریه گشتالت ما دنیا را در کلهای معنیدار تجربه میکنیم و محرکهای جداگانه را نمیبینیم و کلا هرآنچه میبینیم محرکهای ترکیب یافته در سازمانها (گشتالتها)یی است که برای ما معنی دارند. |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
اهمیت [[پدیده فای]] در این است که این پدیده با عناصری که آن را به وجود میآورند فرق دارد. احساس حرکت توسط بررسی هر یک از دو نوری که خاموش یا روشن میشوند قابل تبیین نخواهد بود. تجربه حرکت به نحوی ازترکیب عناصر به دست میآید. . |
اهمیت [[پدیده فای]] در این است که این پدیده با عناصری که آن را به وجود میآورند فرق دارد. احساس حرکت توسط بررسی هر یک از دو نوری که خاموش یا روشن میشوند قابل تبیین نخواهد بود. تجربه حرکت به نحوی ازترکیب عناصر به دست میآید. . |
||
'''يادگيري از ديدگاه گشتالت |
|||
''' |
|||
يادگيري در روانشناسي گشتالت به صورت هيأت كل مطرح ميشود، نه از تركيب يا تحليل اجزاء. شك نيست كه بررسي هر مسالهاي از نظر كلي شامل كشف روابط و الگوهاست و يادگيري عبارت از وقوع تغييراتي است كه در پاسخ به الگوها يا هيأتهاي كل معنادار حاصل ميگردد. چنانكه وقتي شاگرد با مساله جديد روبهرو ميشود بيدرنگ به طرح و الگوهاي گذشتهاش مراجعه مي كند تا در حل مساله به او ياري شود. در اين نوع يادگيري يك قاعده كلي به طور قياسي اساس آموخته قرار ميگيرد و مطالب از آن ادراك و اكتساب ميشوند. اما اگر يادگيري از جزء به كل حاصل شود آن را جزءنگري يا روش استقرائي مينامند. |
|||
در يادگيري به شيوه گشتالت ادراك، بينش و حل مساله اساس كار است و كوشش ميشود كه با توجه به كل مساله و پيبردن به اجزاء و كسب بينش مساله مورد نظر را حل كنند. به اين جهت بايد گفت كه يادگيري از ديدگاه گشتالت با ادراك، بينش و حل مساله ملازمه دارد. |
|||
'''يادگيري و حل مساله |
|||
''' |
|||
در روانشناسي گشتالت اطلاعات درست و واقعي اساس درك مفاهيم و اصول يادگيري ميباشند. وقتي معلومات جديد درك شود، در دانستههاي قبلي شاگرد جذب ميگردد و سازمان نويني از مفاهيم و معلومات تازه به وجود ميآيد. البته، اين فرايند به دقت و صحت اطلاعات داده شده وابسته است. بهترين روش اين است كه به طرز بسيار روشن و گويايي به شاگرد ياري شود تا ويژگيهاي بنيادي مفاهيم و اصول ناظر بر يك ماده درسي را دريابد. براي ادراك بهتر لازم است از نمادهاي كلامي و وسيلههاي بصري نيز استفاده شود. از شاگردان بايد خواست كه مفاهيم و اصول راههاي مختلفي وجود دارد. با اين روش شاگرد از نمونهها و ساختهاي گوناگون به شناخت كلي وابستگيها و علت و معلول پي ميبرد و در او باريكبيني و موشكافي كه نشانه عمق دريافت مطالب است به وجود ميآيد. |
|||
برخي از روانشناسان گشتالت يادگيري را فقط از ديدگاه حل مساله مورد توجه قرار ميدهند، در صورتي كه برخي ديگر اكتساب معلومات را از حل مساله جدا ميدانند. اما به راستي نميتوان اكتساب معلومات را از حل مسائل جدا تصور نمود. آنچه براي معلم از لحاظ عمل داراي اهميت است كاربرد شيوههاي خاص حل مسائل است. يعني، معلم بايد از خود بپرسد: آيا شاگردان با اين روش ميتوانند معلومات خود را در حل مسائل تازه به كار برند؟ براي رسيدن به چنين هدفي بايد در شاگرد توانائيهاي زير حاصل آيد: |
|||
• هدف مطلب را به روشني درك و بيان كند. |
|||
• مفاهيم و اصول مربوط به مطلب را بازگو نمايد. |
|||
• معلومات را در يك ساخت منظم و مرتب عرضه كند. |
|||
• اجزاء مختلف فرضيهها را مشخص كند و يكي را پس از ديگري بيازمايد. |
|||
• نتيجه را با صراحت بيان كند و راه حل آن مساله را در مورد مسائل مشابه تعيين كند. وقتي شاگرد در حل مسائل مهارت يافت در آينده حل هر گونه مساله اي براي او به صورت عادت در ميآيد، يا به سخن تداعي گرايان محرك (مساله) پاسخ خود به خود (راه حل را به دنبال خواهد داشت. |
|||
== منابع == |
== منابع == |
نسخهٔ ۱۳ فوریهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۹:۱۰
این مقاله نیازمند تمیزکاری است. لطفاً تا جای امکان آنرا از نظر املا، انشا، چیدمان و درستی بهتر کنید، سپس این برچسب را بردارید. محتویات این مقاله ممکن است غیر قابل اعتماد و نادرست یا جانبدارانه باشد یا قوانین حقوق پدیدآورندگان را نقض کرده باشد. |
گشتالت (به آلمانی: Gestalt) نام یک مکتب در روانشناسی و نام گروهی کوچک از روانشناسان آلمانی پیرو این مکتب در قرن بیستم است که نظریات مکس ورتایمر را مبنای کار خود در زمینه بررسی یادگیری قرار دادند.
بنیانگذاران این نهضت مکس ورتایمر (۱۹۴۳-۱۸۸۰) و دو همکار دیگرش به نامهای ولفگانگ کهلر (۱۹۶۷-۱۸۸۷) و کورت کافکا (۱۹۴۱-۱۸۸۶) بودند و احتمالا این نهضت پس از انتشار مقاله مکس ورتایمر درباره حرکت آشکار در ۱۹۱۲ شکل گرفت.
نظریه گشتالت
گشتالت در آلمانی به معنای «انگاره» (configuration) یا شکل (form) است. روانشناسان گشتالت معتقد بودند که گرچه تجربههای روانشناختی از عناصر حسی ناشی میشوند، اما باخود این عناصر تفاوت دارند. روانشناسان گشتالت معتقد بودند که یک ارگانیزم چیزی به تجربه میافزاید که در دادههای حسی وجود ندارد و آنها آن چیز را سازمان (organization) نامیدند و همانطورکه بیان شد گشتالت در آلمانی به معنی سازمان است. طبق نظریه گشتالت ما دنیا را در کلهای معنیدار تجربه میکنیم و محرکهای جداگانه را نمیبینیم و کلا هرآنچه میبینیم محرکهای ترکیب یافته در سازمانها (گشتالتها)یی است که برای ما معنی دارند.
طبق این نظریه کل چیزی فراتر از مجموع اجزای آن است. برای مثال ما با گوش فرا دادن به نتهای مجزای یک ارکستر سمفونی قادر به درک تجربه گوش دادن به خود آن نیستیم و در حقیقت موسیقی حاصل از ارکستر چیزی فراتر از مجموع نتهای مختلفی است که توسط نوازندگان مختلف اجرا میشود. آهنگ دارای یک کیفیت منحصر به فرد ترکیبی است که با مجموع قسمتهای آن متفاوت است.
چگونگی شکلگیری نظریه گشتالت
مکس ورتایمر در راه تعطیلات هنگام مسافرت با قطار به شهر رایلند به یک اندیشه تازه دست یافت. او دریافت که اگر دو نور متفاوت با نرخ معینی خاموش و روشن شوند، در بیننده این تصور را ایجاد مینمایند که این تنها یک نور است که به عقب و جلو میرود (درست همانند آنچه که در کارتونهای انیمیشن اتفاق میافتد و ما بادیدن پشت سرهم چند نقاشی تصور میکنیم که یک موجودیت واحد در حال تحرک را میبینیم). وی پس از این تجربه قطار را ترک نمود و یک حرکتنما (stroboscope) خریداری نمود و در اتاقی که برای اقامت کرایه کرده بود با آن تعداد زیادی آزمایش انجام داد. او دریافت که در صورتی که چشم محرک را به طریق معینی ببیند در شخص تصور حرکت ایجاد میشود و این را پدیده فای نامید. این کشف تاثیری عمیق برتاریخ روانشناسی به جای نهاد.
اهمیت پدیده فای در این است که این پدیده با عناصری که آن را به وجود میآورند فرق دارد. احساس حرکت توسط بررسی هر یک از دو نوری که خاموش یا روشن میشوند قابل تبیین نخواهد بود. تجربه حرکت به نحوی ازترکیب عناصر به دست میآید. .
منابع
- هرگنهان، السون (۱۳۸۲)، نظریههای یادگیری، ترجمهٔ علی اکبر سیف (ویراست ششم)، تهران: نشر دوران، ص. ۳۱۰-۲۷۸ پارامتر
|چاپ=
اضافه است (کمک)