ویکی‌پدیا:زبان و زبان‌شناسی/بایگانی ۴

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
لطفاً پیش از هر بار بایگانی کردن این صفحه، موارد مورد توافق نظر را به این فهرست اضافه کنید.

این صفحه برای درخواست برابر فارسی برای کلمات ایجاد شده‌است. برای هر درخواست، یک مدخل ایجاد کنید که شامل اصل کلمه، زبان اصلی، حوزهٔ تخصصی، مدخل ویکی‌پدیا در زبان اصلی (در صورت وجود)، تعریف کلمه (در صورت وجود)، و یک پیوند به نتیجه حاصل جستجوی گوگل روی آن کلمه باشد.

همچنین برای واژه‌گزینی شاید این صفحه مفید باشد.

Archive
بایگانی‌ها
بایگانی ۱

Paramount Pictures, Food Court, Dystopia, Event Horizon, Motor Neurone, set director, Act of Union, Markgraf, Op Art, County, Pledge_drive, Dyslexia, Levant, Megalith, debuccalization

بایگانی ۲

Cross-compilation, چند اصطلاح ریاضی, en:Heartagram, Ergative, Specification, parody, uninstall, چند واژه مربوط به تاریخ‌نگاری, logograph و logographer, ویکی‌پدیا:پروژه سکس‌شناسی, واژه‌های آخرالزمانی !, from scratch, script, , cross-platform, معادل hash در علوم رایانه, اخلاق, computing, User interface, دیسکوگرافی, Abugida, Glacier, DRIVETRAIN یا POWERTRAIN, velomobile یا bicycle car, Tandem bicycle, Freight trikes, Trike rickshaws, Trikebayan, فرش یا قالی؟, گونه‌های دوچرخه, rider یا riding, ریشهٔ شیمی, میکروارگانیسم و ارگانیسم, شهر Arezzo, mary of bethany, Osthanes یا کوروش سپیدمه, Ctesias, کتاب‌سوزی, Samaria, Jonathan

بایگانی ۳

Pre-Raphaelite Brotherhood یا (به فرانسه) Préraphaélisme, Proskynesis, transclusion, Anthroposophy, Organized crime, Inflection, Ge'ez language, Phonogram

بایگانی ۴

Vault, میکروارگانیسم و ارگانیسم, , اکسپدیشن, Feature film, زبان و زبان‌شناسی, Hammered dulcimer, Paradox, My list, برابر expendable, کارنامه, ایزوگام, ژورنالیسم, حذف؟, Stealth technology, فارسی‌سازی چند کلمه یا حرف, Oval Office؟, نایب‌السلطنه مونث, سندیکالیست, Pliny, Lemma (linguistics), Vacuum deposition, knowledge base and FAQ, واژگان=Terminology؟,همکاری برای حل مشکل در زبان‌شناسی,, نمایشگر Head-up display یا HUD, Findability و Memorability, یوتانازی, یک نکتهٔ زبان‌شناختی, Eurocentrism, Vacuum tube, Osthanes, Robatic, Lander, JPL, اینها چی؟, Screen Actors Guild Awards, تلفظ صحیح, Half cell, en:Pacific Coast Ranges, en:County, The classical unities or three unities, dielectric heating, think tank, logogram, civic?, chelate, Horatii و Sabine, Isogloss, در ویکی‌پدیا Navigation Box, Transclusion, #ifexist, preload, Autocephaly, Mehakelegnaw Zone, Io, Assault rifle

بایگانی ۵

رده Military، کولر گازی، futurama، Sensitization، Municipality، Gadiformes، bestseller، دکترین پیرامون؟، نقاب و ماسک، سازمانهای NIH و ...، cheerleader و cronyism، رتبه‌بندی دیپلماتیک، web syndication، Aggregator، Zendj، MP3 player - Portable media player، Phonorecord، Laconic-ایجاز و سخنوری-Rhetoric، Feel free to ..

بایگانی ۶

logical checks، malware، Professor، Estates-General، میم یا meme، Nancy Chodorow، تلفظ اسم دانمارکی: Jorn Barger، Vault، اینها چطور؟، Porsche، Sports Car، Macaulay Culkin، اریش یا اریک ؟ کوئتزی یا کوئتزه؟، Battleship، National Board of Review Awards، stroke in swimming، late night talk show، parking، Declan Galbraith، endowment، Dancing Beijing، Template:Infobox Former Country، türbe یا turbe، Roche lobe، Thesaurus، empire، Rhahzadh، چند واژه زبانشناسی : homonyms، Homophones، Heteronyms، Homographs، Dutch Empire، Evolution of the British Empire، status bar، Bestseller یا Best-selling book، Sadhu، Head of Public Outreach، shot from a pistol، Wikipedia:Version ۱٫۰ Editorial Team، برابر نام وزن‌های تکواندو، نام یک کتاب

بایگانی ۷

Cross-compilation, Specification, parody, uninstall

بایگانی ۸

Cross-compilation, Specification, parody, uninstall

بایگانی ۹

Secretary of state, Glamour و Stock, Convenience store و Gastronomy , Rift , OST , seal , aerodrome, airstrip, airfield, or airport لغات مورد استفاده در پروژه فرودگاه‌ها, Motorsport season

بایگانی ۱۰
بایگانی ۱۱
بایگانی ۱۲
بایگانی ۱۳
بایگانی ۱۴
بایگانی ۱۵
بایگانی ۱۶
بایگانی ۱۷
بایگانی ۱۸
بایگانی ۱۹
بایگانی ۲۰
بایگانی ۲۱
بایگانی ۲۲
بایگانی ۲۳
بایگانی ۲۴
بایگانی ۲۵
بایگانی ۲۶
بایگانی ۲۷
بایگانی ۲۸
بایگانی ۲۹
بایگانی ۳۰
بایگانی ۳۱
بایگانی ۳۲

این جعبه: نمایشبحثویرایش


این واژه انگلیسی را برای ورزش پارکور چگونه به فارسی برمی‌گردانید؟ [[۱]]

میکروارگانیسم و ارگانیسم[ویرایش]

  • میکروارگانیسم: فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای این واژه برابر «ریزاندامگان» را پیشنهاد کرده‌است، اگر چه برای microorganism واژهٔ «میکروب» در ویکیپدیای فارسی به کار رفته و برگهٔ «میکروارگانیسم» به این واژه بازگشت داده شده‌است. واژهٔ میکروب اساساً واژه‌ای نادرست است که امروزه دیگر به کار نمی‌رود. در انگلیسی هم دیگر از microorganism به جای microbe بهره می‌برند و در ویکیپدیای انگلیسی هم تاربرگ microbe به microorganism بازگشت داده‌شده‌است. در برخی فرهنگ‌های واژهٔ انگلیسی-فارسی نیز برگردان «ریزجاندار» استفاده شده است. در نگر من به کار بردن واژهٔ مصوب فرهنگستان بهتر است.
  • ارگانیسم: فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای این واژه برابر «اندامگان» را پیشنهاد کرده‌است، همچنین واژه‌های «سازواره» و یا «جاندار» نیز برای آن به‌کار رفته‌اند. در ویکیپدیای فارسی هم‌اکنون سازواره به کار رفته است، که پیشنهاد می‌شود از واژهٔ پذیرفتهٔ فرهنگستان بهره‌گرفته‌شود. Wayiran ‏۳ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۵۷ (UTC)[پاسخ]
به نظر من هم ریزاندامگان و اندامگان واژگان بهتری هستند و باید گفت که فرهنگستان واژه‌های مناسبی گزیده است. همکاران می‌توانند برای یافتن دیگر واژه‌های مصوب فرهنگستان از این جستجوگر بهره بگیرند. از خوبی‌های به کارگیری واژگان فارسی این است که فرد بدون آن‌که تخصصی دربارهٔ رشته‌ای که واژه به آن مربوط می‌شود داشته باشد، معنایی کلی از آن واژه در ذهنش نقش می‌بندد. برای نمونه دانستن معنای ژئومورفولوژی نیاز به دانستن رشته‌ای تخصصی دارد اما با گفتن واژهٔ زمین‌ریخت‌شناسی حتی برای فردی کم‌سواد معنای کلی واژه (شناختن ریخت زمین) آشکار می‌شود. Hermionا بله؟ ۹ آوریل ۲۰۰۸، ‏۱۸:۳۷ (زهج) ‏۹ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۳۷ (UTC)[پاسخ]
به نکتهٔ بسیار جالبی اشاره کردید. سپاس از دیدگاهتان. Wayiran ‏۱۲ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۱۱ (UTC)[پاسخ]
خواهش می‌کنم. Hermion بله؟ ۱۸ آوریل ۲۰۰۸، ‏۲۰:۲۷ (زهج)

صفحه یا برگه[ویرایش]

آیا بهتر نیست همواره «برگه» به جای «صفحه» به‌کار رود؟ برای نمونه کاربرد مکرر «صفحه» را در این برگه ببینید: الگو:ابهام‌زدایی. آیا «برگه» تنها برای من جا افتاده‌است یا دیگران هم چنین حسی دارند؟ Wayiran ‏۱۲ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۹:۵۹ (UTC)[پاسخ]

برگه برابر با صفحه نیست. دو صفحه می‌شود یک برگه. برابر صفحه در پارسی واژگانی چون رویه و دیمه می‌باشد که میان این دو هم رویه جاافتاده‌تراست. --Ariobarzan ‏۱۳ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۱۸ (UTC)[پاسخ]
سپاس، پس اینکه برخی تاربرگ را به جای web page به کار می‌برند، نادرست است؟ Wayiran ‏۲۱ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۰۰ (UTC)[پاسخ]
خواهش. تاربرگ گویا از برساخته‌های نافرهنگستانی‌است، به دید من که دست کم از دید ریختاری بد نیست، شاید رایارویه هم می‌توانست برابر بدی نباشد، به هر روی در اینجا پذیرفتگی نخواهد داشت. --Ariobarzan ‏۲۱ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۱۳ (UTC)[پاسخ]


شاید هم «تاررویه» (web page) مناسب‌تر باشد. چون به تارکده مربوط است و شاید برای «رایارویه» بعدها واژه‌ٔ computer page ساخته شود. Wayiran ‏۲۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۴۸ (UTC)[پاسخ]
خوب داستان این‌است که در واژه‌سازی کوشش می‌شود که دو حرف هم‌آوا-در اینجا "ر"- به هم نپیوندند. وگرنه تاررویه نخستین برابری‌است که به ذهن راه‌می‌یابد. --Ariobarzan ‏۲۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۴۲ (UTC)[پاسخ]
آیا صفحه بدون برگ ممکن هست؟ اگر برگ چیزی هست متشکل از دو صفحه آیا در این صورت چیزی وجود دارد که متشکل از یک صفحه باشد؟ یا سه صفحه یا چند صفحه؟ همین صفحه وب را در نظر بگیریم یک صفحه پروژه داره یک صفحه بحث، یکی برای خواندن، یکی برای ویرایش و یکی برای نمایش تاریخچه پس "صفحه وب" چیزی هست که دارای چندین صفحه هست. البته ممکن هست یا شاید هم لازم باشه صفحه را دوباره معنی کنیم. برگی رو دست میگیریم رویی از آن به سوی ماست با یک چرخش میتونیم سوی دیگر را مشاهده کینم پس یک برگ این ماهیت رو داره که دو سوی را برای ما نمایش بده و البته این امکان با اقدام ما میسر میشه حالا آیا صفحه وب هم همینطور هست؟ آیا ماهیت این رو داره که چندین سوی و روی رو به ما نشان بده مشابه مثالی که آمد یا آنها رو باید محتوا دانست و با امکان تهی و خالی در نظر گرفتن یک صفحه وب به ماهیت اصلی آن پی برد. پس با این امکان که برای برگ ممکن هست به این نتیجه میشه رسید که یک صفحه وب همواره دارای یک روی هست پس این صحیح هست که بگیم صفحه وب چیزی هست که دارای یک روی و صفحه و سطح هست. آیا با دوتا صفحه وب میشه یک برگ ساخت؟ حالا

اگر web page را صفحه وب ترجمه کنیم اولی عربی دومی لاتین از آب در میآد. اگر تارصفحه ترجمه کنیم صفحه عربی به جای خودش باقی هست ولی باز بهتر هست نظرتون درباره تارسویه چیه؟ چون page رو رویه و سوی میشه ترجمه کرد اما چون سوی بیشتر برای جهت معمول هست از سویه جای آن استفاده کینم و بگیم تارسویه، یا شاید هم تارسوی. R11aku (بحث) ‏۵ ژوئیهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۷:۱۹ (UTC)[پاسخ]

اکسپدیشن[ویرایش]

برای ترجمه واژه Expedition در مورد ایستگاه فضایی بین‌المللی دچار مشکلم. در لغتنامه آن را «اردوکشی» و «هیات اعزامی» و از این قبیل ترجمه کرده است. این واژه با ماموریت یا عملیات (Mission) فرق دارد. مثلا [۲]ISS Expedition-17 را می‌توان بطور ساده به «هیأت اعزامی دهم به ایستگاه فضایی بین‌المللی» ترجمه کرد، اما من دنبال ترجمه‌ای کوتاه، شیوا و گویا برای Expedition می‌گردم. در یونانی آن را به Αποστολή یا «آپوستولی» ترجمه کرده‌اند که می‌شود «فرستادگان». فکر کردم شاید «اردوی ۱۰» یکی از راه حل‌ها باشد. آیا «هیأت» معادل فارسی‌تری دارد؟ نظر شما چیست؟ علی عظیمی ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۵:۴۸ (UTC)[پاسخ]

Expedition در معنای کلی می شود «سفر اکتشافی». در این مورد خاص، شاید «سفر فضایی» معادل خوبی باشد. Alefbet ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۰۲ (UTC)[پاسخ]
درود. یک واژهٔ کوتاه برای آن ندیده‌ام ولی Expedition را سفر و سفر اعزامی هم معنی می‌کنند. «سفر اعزامی ۱۷»؟ اگر هم فارسی بخواهید که می‌شود نوشت "گسیلش ۱۷" که البته رایج نیست.--ماني ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۰۴ (UTC)[پاسخ]
سلام، دو واژه را در دو لغتنامه Heritage و Axford چک کردم. expedition برای سفر هایی برای اهداف خاص آمده و mission برای سفر های اعزامی دیپلماتیک سفیران یک کشور به کشور دیگر آمده. با این حساب فکر میکنم «ماموریت» برای واژه expedition مناسب و «هیات اعزامی» برای واژه mission مناسب باشد. مثلا بگوئیم «ماموریت دهم به ایستگاه فضایی» و اینکه بگوئیم «هیات اعزامی به فلان کشور». Pastorals2007 ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۲۴ (UTC)[پاسخ]
«ماموریت» mission است. Alefbet ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۳۳ (UTC)[پاسخ]
mission ماموریت هم معنی میدهد چون کارآگاهان هم انجام میدهند. expedition بیشتر جنبه تحقیقاتی علمی دارد. پس بنابراین شاید expedition را «ماموریت علمی» هم ترجمه کنیم.Pastorals2007 ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۴۹ (UTC)[پاسخ]

مشکل تفاوت «ماموریت» (Mission) با Expedition است. مثلا در Expedition-2 هشت فضانورد شرکت دارند، ولی این هشت نفر ممکن است در طی ۲ یا ۳ ماموریت فضایی (Mission) به ایستگاه فرستاده شوند. حتی بعضی وقت‌ها فضانوردی بدون اینکه به زمین برگردد، از Expedition-2 به Expedition-3 انتقالی داده می‌شود. ضمنا، توریستهای فضایی مثل انوشه انصاری یا یی سو یئون عضو ماموریت‌ها (mission) هستند، چون سوار فضاپیما شده‌اند و به ایستگاه رفته‌اند. اما جزو Expedition ها نیستند. نظر شما در مورد عبارت‌های زیر چیست:

  • برای Mission: ماموریت
  • برای Expedition: گروه کاری، گروه اعزامی، اردو، گروهان، گروه‌کار، ماموریت ویژه (ویژه مناسب نیست!)، فرستادگان، فرستگان (جایی خوانده بودم که «فرشته» گونه دیگری از «فرسته» است به معنای فرستاده‌شده!) - دیگه تا بی‌ربط نشده همینجا تمومش می‌کنم!
    علی عظیمی ‏۱۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۳۵ (UTC)[پاسخ]
در ترجمه متون علمی وظیفه مترجم فقط رساندن معنای و مفهوم و محتوای کلمه از زبان مبدا به زبان مقصد است. حالا هر جور که بتواند. در متون ادبی مترجم باید مقوله فرم را هم در نظر بگیرد. مثلا به connotation کلمات و چگونگی فرم و چینش یک مصراع شعر در زبان مقصد توجه کند. به نظر من ویکیپدیا جزء مقوله اول محسوب میشود. و مترجم میتواند از هر کلمه ای که فکر میکند که معنا را بهتر میرساند استفاده کند.Pastorals2007 ‏۱۶ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۵:۳۴ (UTC)[پاسخ]

Feature film[ویرایش]

و این هم لینک در ویکی انگلیسی. من هیچ پیشنهادی برای واژه برابر آن ندارم. ولی به شدت به نمونه پارسی شده اش نیاز دارم.--Niknafs ‏۱۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۷:۴۳ (UTC)[پاسخ]

فیلم اصلی، فیلم برگزیده، فیلم برجسته.--ماني ‏۱۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۸:۰۱ (UTC)[پاسخ]

فیلم برجسته یا فیلم ویژه. wayiran


در مقاله انگلیسی Feature Film را اینجوری گفته:

In the film industry, a feature film is a film made for initial distribution in theaters and being the "main attraction" of the screening (as opposed to any short films which may be screened before it).

یعنی در صنعت فیلمسازی قبل از انتشار فیلم در تئاتر ها قطعه فیلمی ارائه میشود که main attraction آن فیلم است. یعنی خلاصه ای از آن فیلم که بیننده را قبل از انتشار آن فیلم جذب و تشویق میکند.

این را مثلا میتوان «نمایه فیلم» ترجمه کرد. اهل فن و تخصص در زمینه فیلم و سینما شاید معادل های بهتر داشته باشند و شاید هم در لغتنامه های تخصصی شان این کلمه موجود باشد.Pastorals2007 ‏۲۲ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۰۳ (UTC)[پاسخ]

اگر شناسه و تعریفش همانگونه است که نوشتید، در نگرم «نمایه فیلم» برابری بسیار زیباست. Wayiran ‏۲۲ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۹:۲۰ (UTC)[پاسخ]

درخواست برابر فارسی[ویرایش]

آیا بهتر نیست نام این صفحه را به «درخواست برابر فارسی» تغییر دهیم. Wayiran ‏۲۲ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۶:۳۸ (UTC)[پاسخ]

بله--Taranet ‏۲۲ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۱۶ (UTC)[پاسخ]

Hammered dulcimer[ویرایش]

آیا «سنتور کوچک» برابر خوبیست؟ آیا باید با نوشتار «سنتور» ادغام گردد؟ آیا اساسا این دو متفاوت هستند؟ اگر این دو را متفاوت بدانیم عمر سنتور کمتر از 1000 سال ولی قطعا ایرانی خواهد شد. ولی با یکی دانستن به بابلیان و آشوریان باز خواهد گشت که البته همان را هم از ایران می دانند. Wayiran ‏۲۲ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۲:۱۵ (UTC)[پاسخ]

در قسمت «سنتوری» در این‌جا توضیحاتی آمده.--ماني ‏۲۳ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۳۷ (UTC)[پاسخ]
یعنی این دو متفاوتند! از دید تفاوت در ساختار که شکی نیست، ولی شباهت‌ها آنچنان زیاد است که باید از یک ریشه باشند! پس فکر می‌کنم «سنتور کوچک» یا هر واژه‌ای که «سنتور» را، در واژه داشته باشد، مناسب باشد، که نشانهٔ وابستگی به سنتور حفظ شود. Wayiran ‏۲۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۳۱ (UTC)[پاسخ]

Paradox[ویرایش]

چه برگردان شود؟ تناقض برابر contradiction است. Wayiran ‏۲۳ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۳:۵۸ (UTC)[پاسخ]

ناسازه؟ Wayiran ‏۲۳ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۰۵ (UTC)[پاسخ]

متناقض‌نما ‏• Яohaŋ ٭ ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶، ‏۱۴:۰۸(UTC)
همچنین قیاس ضد و نقیض، بیان مغایر، اضداد و مهمل‌نما. این مهمل‌نما گویا پیشینهٔ بیشتری دارد، البته اطمینانی ندارم، می‌شد از واژه‌های سره‌ای هم مانند بیهوده‌نما هم بهره‌برد ولی گویا پیشینه‌ٔ کاربردی‌ای ندارد. --Ariobarzan ‏۲۳ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۳۹ (UTC)[پاسخ]
همکنون دیدم که داریوش آشوری ناسازنما به کار برده‌است. --Ariobarzan ‏۲۳ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۴۲ (UTC)[پاسخ]
متناقض‌نما تقریباً جاافتاده است (احتمالاً مصوب فرهنگستان است) و حتی به مطرح کردنش در اینجا نیازی نبود ‏• Яohaŋ ٭ ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶، ‏۱۸:۵۹(UTC)
من به فرهنگ واژه (پیش از طرح سوال در اینجا) مراجعه کردم، متناقض‌نما ننوشته بود(!) به همین دلیل اینجا مطرح کردم. در ویکی انگلیسی هم پیوند زبان فارسی‌اش نبود. ولی اگر متناقض‌نما را ببینید، واژهٔ متناقض‌نما جز در عنوان نیامده! دلیل چیست که در متن از «تناقض» بهره گرفته شده؟ Wayiran ‏۲۴ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۵۸ (UTC)[پاسخ]


پيشنهاد واژه براي Paradox(παράδοξο) : پيشوند يوناني para به معني "كنار، پهلوي، فراي، مخالف" (beside, alongside of, by, beyond, against, near) مي باشد. هم ريشه با اوستايي parā و سانسكريت purā مي باشد. مترجم كتاب هاي فلسفي آقاي اديب سلطاني و اخترشناس آقاي حيدري ملايري از پارادخش (pârâdaxš) بجاي پارادكس بهره برده اند. "پارا" همريشه با para=παρά است و دخش از daxš اوستايي نشانگر آموزاندن است. واژه ي δοξο به معني باور و همريشه با doctor به معني آموزاننده.

منابع : 1- http://aramis2.obspm.fr/~heydari/dictionary/index.php?showAll=1&&search=P&&formSearchTextfield=&&page=1

2- http://goftavard.blogspot.com/2010/02/blog-post_13.html#comments

My list[ویرایش]


  • Institute of Noetic Sciences مؤسسه علوم معرفت‌بخشانه [۳]،[۴]
  • Relaxation (در NMR) نیاز به رجوع به فرهنگ‌های تخصصی فیزیک دارد. پیشنهاد من: تعادل‌یابی.
  • Relaxivity تعادل‌یابندگی، آهنگ تعادل‌یابی

--ماني ‏۲۵ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۱۳ (UTC)[پاسخ]

My list هم به فارسی می‌شود لیست من.:)--ماني ‏۲۵ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۱۵ (UTC)[پاسخ]

لازم به توضیح میدانم که بگویم relaxation احتمالا واژه برگردان دارد، اما من کتاب فیزیک/شیمی زیادی به فارسی در اختیار ندارم. اما بعید میدانم relaxivity برگردان استانداردی داشته باشد. نمیدانم. شاید هم داشته باشد و من ندانم. به هر حال ایران در رشته شیمی، از باقی رشته ها بیشتر تولید مقالات علمی داشته.--زرشک ‏۲۶ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۲۰ (UTC)[پاسخ]

relaxation:خلاص، رها، ول‌شدن، شُل شدن، آسایش. (فونتانا، مهندسی خوردگی، برگردان ساعتچی) اُفت، از بین رفتن عامل خاصیتی (ون ولک، اصول مهندسی و علم مواد، برگردان اشرفی‌زاده، سعادت، طهماسبی، منشی) --Ariobarzan ‏۲۶ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۲۴ (UTC)[پاسخ]
تن‌آرامی. (منبعشو یادم رفته). ببخشید!The Lady of Shalott ‏۲۷ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۱۲ (UTC)[پاسخ]

«تن‌آرامی» چه برابر زیبا و بامعنایی. ولی منظور زرشک اصطلاحیست در فیزیک!!! Wayiran ‏۲۷ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۱۲ (UTC)[پاسخ]

برابر expendable[ویرایش]

در هوافضا به موشک‌هایی (پرتابه‌هایی) که فقط یک بار مصرف می‌شوند Expendable گفته می‌شود. در مقابلش موشک‌هایی هستند که پس از پرتاب دوباره به زمین برمی‌گردند و قابل استفاده‌اند. فکر کردم واژه «یکبار مصرف» ترجمه درستی نیست چون بیشتر برای دوربین عکاسی یا لیوان یا اقلام مصرفی روزانه کاربرد دارد. نظر شما چیست؟ (انگلیسی‌اش اینجاست). — پیام امضانشدهٔ قبلی را Aliazimifarsi (بحث • مشارکت‌ها) نوشته‌است.

خَرج. --Ariobarzan ‏۲۶ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۳۷ (UTC)[پاسخ]


کارنامه[ویرایش]

کارنامهٔ تحصیلی به انگلیسی چیست؟ marksheet؟ در ویکی‌انگلیسی نوشتار ندارد! آیا برابر دیگری دارد؟ Wayiran ‏۲۷ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۰۷ (UTC)[پاسخ]

در ضمن اگر کسی مطلبی در شرح معنی دیگر کارنامه(به جز کارنامهٔ تحصیلی) «مانند: کارنامهٔ ۸ سالهٔ دولت، کارنامهٔ احمدی نژاد» می‌داند یا برابر انگلیسی‌اش را میداند برای بخش ابهام زدایی بگوید. سپاس --Wayiran ‏۲۷ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۰۳ (UTC)[پاسخ]

کارنامهٔ تحصیلی: Report card؟ Raamin ب ‏۲۷ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۰۷ (UTC)[پاسخ]
transcript یا transcript of records--محمد.رضا ‏۲۷ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۴۸ (UTC)[پاسخ]

ایزوگام[ویرایش]

فکر می‌کنم برابر مشخصی در انگلیسی ندارد. من به waterproofing در انگلیسی پیوندش دادم. ولی فکر می‌کنم waterproofing بسیار کلی‌تر می‌باشد. کسی نگری ندارد؟ Wayiran ‏۲۷ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۰۹ (UTC)[پاسخ]

مطمئنید اسم خاص نیست؟ مثل دستمال کلینکس؟ ‏ Raamin ب ‏۲۷ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۲۸ (UTC)[پاسخ]
من یک چیزی پیدا کردم: Tar paper --> ‏Roofing felt. همان است؟ آخر من تو کارهای ساختمانی نیستم! :)) Raamin ب ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۲:۳۴ (UTC)[پاسخ]
سپاس، فکر کنم خودش باشهTar paper. بله اسم خاص نیست. چون هزارتا ایزوگام داریم. ایزوگام شرق، غرب، ایکس، وای، ....!!! ولی به نظر من که ترکیب مسخره‌ایست! ایزو+گام! Wayiran ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۸:۴۲ (UTC)[پاسخ]

ژورنالیسم[ویرایش]

ژورنالیسم معادل روزنامه نگاری است یا خبرنگاری؟ من فکر می‌کنم روزنامه‌نگاری درست است (خبرنگاری تنها یکی از شاخه‌های آن است)--Taranet ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۵:۵۶ (UTC)[پاسخ]

واژه jour فرانسوی و به معنای روز (Day) و journal هم به معنای روزنامه (newspaper) است. بنابراین روزنامه‌نگار درست است. اصلا ژورنالیسم، وام‌واژه‌ای فرانسوی است که به انگلیسی هم راه پیدا کرده است. --آبتین ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۶:۲۴ (UTC)[پاسخ]
راستی این دو خیلی با هم فرق دارند، چرا روزنامه‌نگاری به خبرنگاری تغییر مسیر داده؟ نادرست است. خبرنگار باید به مقاله Reporter میان‌ویکی شود. درست می‌گویید، اصولا روزنامه‌نگاری در کلاس بالاتری جای دارد. --آبتین ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۶:۳۰ (UTC)[پاسخ]
ژورنال به فرانسه اول معنای روزنامه یا دفترچه خاطرات می‌دهد، معنای بعدی آن همان ژورنال فارسی (ژورنال خبری، ژورنال مد و...) است، کلمه رایج برای روزنامه quotidien است، در انگلیسی هم بیشتر daily می‌گویند تا newspaper.Aparhizi ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۲۱ (UTC)[پاسخ]
در واژه نامه Axford برای Journalism چنین آمده:

Journalism: work of collecting, writing, editing and publishing material in newspapers and magazine or on television and radio.

پس journalism فقط به روزنامه محدود نمیشود و رادیو و تلوزیون را هم در بر میگیرد. همچنین در واژه نامه Heritage در باره ژورنالیسم آمده: the collecting, writing, editing and presentation of news in print or electronic media.

پس electronic media و print ها مثل روزنامه هر دو جزء ژورنالیسم محسوب میشوند.و روزنامه نگاری جزئی از ژورنالیسم محسوب میشود. پس واژه خبر نگاری معادل بهتری برای journalism به نظر میرسد.Pastorals2007 ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۶:۵۴ (UTC)[پاسخ]

خبرنگاری که درست نیست ، زیرا جزئی از کل است. اما حرف شما هم درست است، شاید همان ژورنالیسم بگذاریم بماند بهتر باشد؟ برویم واژه نامه فرهنگستان را ببنیم --Taranet ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۷:۰۶ (UTC)[پاسخ]
اینجا‌ را جستم. چیزی نیافتم. به‌آفرید ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۷:۵۳ (UTC)[پاسخ]
یک سؤال: مسعود بهنود و یا علیرضا نوری‌زاده به روزنامه‌نگار بودن شهرت دارند یا به خبرنگار بودن؟ من فکر می‌کنم برای یک دانشنامه فارسی نباید به واژه نامه Axford رجوع کرد، بله واژه Journalism در زبان انگلیسی محدوده وسیع‌تری را در بر می‌گیرد اما روزنامه‌نگاری و خبرنگاری در ایران تعریف خاص خودشان را دارند. به هر حال فکر می‌کنم اگر از یک روزنامه‌نگار حرفه‌ای نظر بخواهیم بد نباشد. --آبتین ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۷:۲۲ (UTC)[پاسخ]


journalist بر پایهٔ مصوب‌های فرهنگستان می‌شود «رسانه‌گر». حال ما در فارسی می‌توانیم «خبرنگار» را برای رادیو و تلویزیون داشته باشیم و «روزنامه‌نگار» را برای روزنامه‌ها و مجلات، و این دو را زیرشاخهٔ رسانه‌گر. ما که نباید ببینیم انگلیسی چگونه است و از آن برداشت کنیم!!!!! زبان فارسی می‌تواند پویاتر از انگلیسی باشد. سپاس Wayiran ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۸:۵۱ (UTC)[پاسخ]

روزنامه‌نگاری و خبرنگاری جنبه‌هایی از ژورنالیسم هستند. برای معنی دقیق خود ژورنالیسم در فارسی همان ژورنالیسم به‌کار می‌رود. اگر فرهنگستان زبان برابر «رسانه‌گری» را برای ژورنالیسم تصویب کرده می‌شود در متن آن را آورد و توضیح داد که برابرنهادهٔ فرهنگستان است. ولی جون هیچ رواجی ندارد به نظرم عنوان بهتر است همان ژورنالیسم بماند. پیوندی هم که به مصوبهٔ فرهنگستان داده می‌شود بد نیست دقیق باشد. از راه پیوند بالا نتوانستم آن را پیدا کنم.--ماني ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۰۷ (UTC)[پاسخ]
مانی گرامی «رسانه‌گر» که هم پارسیست و هم مصوب فرهنگستان و هم از نظر معنایی از ژورنالیسم بسیار پر بارتر و معنی‌دار تر است. به دلیل محدودیت سامانه امکان گذاشتن پیوند دقیق نبود. پس از ورود به صفحه در جعبهٔ جستجو «journalist» را جستجو کنید. Wayiran ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۲۲ (UTC)[پاسخ]
خیلی جالب شد. من می‌خواستم پیشنهاد دهم: رسانه‌گری. به‌آفرید ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۱۳ (UTC)[پاسخ]
رسانه‌گری به نظر من هم برابر خیلی خوبی است. ولی از آن‌جا که هیچ رواج ندارد آیا بهتر نیست شکل رایج را در عنوان اصلی قرار بدهیم و در متن از رسانه‌گری هم استفاده کنیم. کلاً باید در مورد برابرنهاده‌های تازهٔ فرهنگستان که هنوز هیچ کاربرد نداشته‌اند و شیوه استفاده از آن‌ها در اینجا سازوکاری بیندیشیم.--ماني ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۱۶ (UTC)[پاسخ]
نظر من این است که واژهٔ مصوب فرهنگستان عنوان اصلی مقاله باشد و ژورنالیسم به آن تغییر مسیر داده شود. در خط نخست مقاله هر دو واژه ذکر شود. کلاً نظر من این است که تصمیم‌گیری‌ها را تاجای ممکن ویکی‌شمول و ناوابسته به موارد خاص کنیم. یعنی همواره مصوب فرهنگستان عنوان اصلی مقاله باشد و عنوان‌های رایج دیگر تغییر مسیر داده شود و در بخش آغازین نوشتار ذکر شود. به‌آفرید ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۲۱ (UTC)[پاسخ]
به دید من واژه‌های فرهنگستان بی‌نظیر هستند. به نظر من هم عنوان اصلی مقاله «رسانه‌گری» مصوب فرهنگستان باشد و در نوشتار، «ژورنالیسم» هم ذکر شود. همچنین روزنامه‌نگاری و خبرنگاری از هم جدا شوند. Wayiran ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۳۶ (UTC)[پاسخ]
در مورد اصطلاحات آشنای علمی به‌ویژه در رشتهٔ زیست‌شناسی، دیده‌ام که عنوان قرار دادن برابرهای تازه و غیر رایج فرهنگستان صدای اهل فن را در می‌آورد و گیج می‌شوند. شاید در موارد نه چندان علمی مثل همین ژورنالیسم بشود عنوان را هم غیر رایج گذاشت. با این وصف با رسانه‌گری در عنوان شخصاً مخالفتی ندارم.--ماني ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۴۳ (UTC)[پاسخ]

رسانه‌گری را برابری منطقی می‌بینم. دربارهٔ عنوان اصلی از آنجا که دست‌آویختن به مصوبه‌های فرهنگستان از برخوردهای سلیقه‌ای آینده جلوگیری تواند نمود بهتر آن‌است که پایه را همان واژگان فرهنگستانی بگذاریم تا ناچار نشویم در آینده برای هر واژه‌ای به بحث‌های فرسایشی روی‌آوریم. --Ariobarzan ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۵۹ (UTC)[پاسخ]

اما آریو برزن عزیز، اگر فرهنگستان رویه ای افراطی در حذف واژه های بیگانه مرسوم در پیش بگیرد و حالا نه در این مورد، در موارد دیگر واژه های موقتی و نامرسوم برای ان در نظر بگیرد چطور؟ ما نباید اگر انها رفتند و به قعر چاه افتادند، دنبالشان برویم. فرهنگستان هم یک سازمان بخصوص است با رویه و سیاستهای متغیر خاص خودش، اما این دانشنامه بهتر است مستقل باشد. سیمرغ کوچولو ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۱۳ (UTC)[پاسخ]

سیمرغ گرامی نگرانی شما را درک می‌کنم و راستش را بخواهید خودم هم دل به همهٔ پیشنهادها و برابر نهاده‌های فرهنگستان ندارم و در برخی موردها هم افسوس می‌خورم که این چه فرهنگستانی‌است و...ولی خوب چه می‌شود کرد؟ آنچه را که شما می‌فرمایید استقلال ویکی‌پدیا دست کم در بُعد واژگانیش ناشدنی‌است، آوازهٔ ناهمداستانی ما ایرانیان( در دید کلی‌ترش پارسی‌زبانان) جهانگیر شده‌است و اینجا هم یک مرجع تصمیم‌گیری ندارد و هر کاربری خود مرجعی‌است در این راستا. پس به ناچار باید قراردادهایی را میان خودمان بگذاریم تا از جنگ‌های آینده پیش‌گیری شود. یکی از این قرارها بهره‌گیری از آبشخورهای واژگانی معتبری هستند که امروزه برای زبان فارسی پویاترینشان همین فرهنگستان نیم‌بند ماست. ولی برای پیشگیری از افراط یا تفریط فرهنگستان در آینده و دور ماندن ما از گزند ترکش‌هایش شاید بد نباشد بنشینیم و اندیشه‌ای پخته‌تر کنیم، برای نمونه برای مصوبه‌های فرهنگستانی یک حداقلی از کاربردش را در میان فارسی‌زبانان معیار درونشُد آن واژه به ویکی‌پدیا بگذاریم. --Ariobarzan ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۳۴ (UTC)[پاسخ]

این که میفرمایید درست، خوب است که ما یک منبع رسمی مثل فرهنگستان را معیار قرار دهیم تا از جنگ ویرایشی و سلیقه ای جلوگیری کنیم، اما این را در نظر داشته باشیم که خیلی از امور ویکیپدیا طبق اجماع پیش میرود، و اجماع ما باید قوی باشد و هر جنگ ویرایشی و اعمال سلیقه را محکوم کند و نهایتا انچه را که منطقی تر و مورد توافق جمع است برگزیند. مثلا در مورد این واژ] رسانه‌گر، حتی خود کتابها و روزنامه های ما از آن استفاده نمیکنند، اگر بخواهیم کلمات بیگانه را حذف کنیم، بسیار کلمه عربی هست که میتوان حذف کرد چرا فرهنگستان فقط افتاده به جان کلمات اروپایی، این خود جهت دار بودن موضع انان را میرساند. جایگاه این دانشنامه باید بالاتر از سازمان آنان باشد، مثلا شما وقتی در گوگل یک کلمه را جستجو میکنید معمولا اولین نتیجه ها مربوط به ویکیپدیاست، این نشان میدهد که ترافیک این سایت بسی بیشتر از سایتهای دیگر مثل فرهنگستان است و عده بسیاری از این ویکی دیدن میکنند. پس سعی کنیم واژه ها و مطالب انرا به جای اینکه سلیقه شخصی خودمان یا فرهنگستان را که سازمانی بسیار کوچکتر از اینجاست، در مقاله ها اعمال کنیم، از طریق یک اجماع قوی و هوشمندانه تصمیم بگیریم تا حتی اگر روزی از فرهنگستان کسی امد و اینجا از ما خورده گرفت، بتوانیم او را متقاعد کنیم و تحت تاثیر قرار دهیم. سیمرغ کوچولو ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۵۲ (UTC)[پاسخ]

خوب واژه‌های فرهنگستان را هم می‌توان به اجماع گذاشت مگر نمی‌توان؟ Wayiran ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۵۵ (UTC)[پاسخ]

بله منظور من همین بود، یعنی انها را درجا نپذیریم، بلکه اینجا در موردش بدون هیچ جهتگیری بحث کنیم. سیمرغ کوچولو ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۳:۰۴ (UTC)[پاسخ]
به نظر من روزنامه‌نگاری معادل ژورنالیسم است، از قضا یکی از مشکلاتی که ما در رادیو داریم استفاده از این واژه برای رادیو و تلویزیون است. در حقیقت هیچ معادل فارسی (تا امروز) برای استفاده یافت نشده است طوری که معنای دقیق و کامل واژه را برساند، اما راهی که در رادیو به ذهن ما رسیده است استفاده از اصطلاح روزنامه‌نگار رادیویی یا ژورنالیسم رادیویی است. حتا ژورنالیسم هم در فارسی معنایی جز همان نویسنده روزنامه ندارد و همان طور که گفتم برای دقیق شدن اصطلاح باید از پسوند استفاده کرد. روزنامه‌نگاری رادیویی یا روزنامه‌نگاری تلویزیونی در ایران بخصوص طی یکی دو سال اخیر رواج بیشتری یافته است. خلاصه آن که: چه ژورنالیست چه خبرنگار در فارسی معنای کامل را نمی‌رساند، پس چه بهتر که از کلمه فارسی استفاده کنیم.Aparhizi ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۱۶ (UTC)[پاسخ]

اگر دوست داشتید بگویید در کدام شبکهٔ رادیویی کار می‌کنید. برایم جالب است. Wayiran ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۰۰ (UTC)[پاسخ]

ویکی پدیا چت روم نیست...
رسانه گری معادل بدی برای ژورنالیسم نیست. ولی اولین مشکلش این است که مانند بسیاری از کلمه های دیگر مشابه ۲ یا چند دهه بعد از ورود کلمه ژورنالیسم به زبان فارسی ابداع شده.Pastorals2007 ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۲۶ (UTC)[پاسخ]
فقط خواهش می‌کنم واژه ژورنالیسم را تصویب! نکنید. اگر رسانه‌گری ناآشنا است در عوض پارسی است. این ژورنالیسم مرا به یاد زبان اردو و دری رایج در افغانستان می‌اندازد. خودمان در محاوره، ژورنالیسم را خیلی به کار می‌بریم، اما در دانشنامه اصلا جالب و زیبنده نیست. در ضمن رسانه‌گر را نخستین بار است که می‌شنوم، روان و گویا است و به نظرم زود جا خواهد افتاد. --آبتین ‏۲۸ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۹:۳۹ (UTC)[پاسخ]
wayiran عزیز فرمودید:«ما که نباید ببینیم انگلیسی چگونه است و از آن برداشت کنیم!!!!! زبان فارسی می‌تواند پویاتر از انگلیسی باشد.» شما همانطور که میبینید اینجا صفحه پیدا کردن برابر فارسی است و با توجه به قوانین زبانشناسی و اصول مترجمی برسی کلمه در زبان مبدا و پیدا کردن معادل آن در فارسی غیر قابل اجتناب به نظر میرسد. زبان فارسی یک زبان است، ولی واژه ژورنالیسم را به خدمت گرفته و چند دهه هم از آن استفاده کرده است و حالا من و شما داریم برای آن معادل پیدا میکنیم. به نظر من یک راه حل سریع برای موضوعاتی از این قبیل این است که واژه مربوطه قبل از اینکه به زبان فارسی بیاید سریعا توسط فرهنگستان معادل سازی شود و در اختیار رسانه ها قرار گیرد تا معادل آن در زبان فارسی رایج شود تا اینجور جاها به مشکل برنخورد. نه مثل واژه خودرو لوگان یا مگان که که اول حسابی بر سر زبانها افتاد و بعدا نام خودرو را تندر نامیدند و محصول را بیرون دادند.Pastorals2007 ‏۲۹ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۶:۴۱ (UTC)[پاسخ]

اصول مترجمی میاد برابر رو برای واژه پیدا میکنه نه اینکه واژه‌های یه زبونو یه سری رو حذف یه سری رو اضافه کنه، که با زبون دیگه هماهنگ بشه. فارسی اونقدر پویا بوده که خود به خود می‌بینیم چند واژه برای این موضوع از دل خودش بیرون داده که هر کدوم معنیش با دیگری متفاوته: خبرنگار و روزنامه‌نگار. این شاید دلیلش شرایط ایران تو چند سالی بوده که این واژه‌ها داشتن جا میفتادن. شاید شرایط سیاسی و ... عاملش بوده و ... حال ما نباید بیاییم این اتفاق خجسته رو که نشان از پویا بودن موتور زبان فارسی هست، با دست خودمون از صحنهٔ گیتی(شوخی) محوش کنیم. امیدوارم هممون از این زیبایی‌های فارسی پاسداری کنیم. در ضمن یه ایده‌ای الان اومد به ذهنم اینکه رسانه‌گر=خبرنگار=ژورنالیست(برای تلویزیون و روزنامه و همه‌چی) و گزارشگر(برای تلویزیون و رادیو) و روزنامه‌نگار(برای روزنامه و مجله). اتفاقا فکر هم می‌کنم اصلش هم همینطور باشه. پس نگرانی شما هم باید رفع بشه ;) موفق باشید. Wayiran ‏۲۹ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۲۰ (UTC)[پاسخ]

البته گزارش‌گر شاید فقط به گزارش‌گر ورزشی بشود گفت. خود گزارش هم در روزنامه‌نگاری مدرن معنای خاصی دارد و شیوه نگارش آن هم تدریس می‌شود که با خبر و ستون و امثال آن تفاوت دارد. در مورد رسانه‌گر (که برای من چندان آشنا نیست) شاید بتوان به کسانی که تخصص‌شان درک مفهوم رسانه باشد اطلاق کرد، کسانی که در حوزه شناخت رسانه، قدرت آن در دنیای امروز و ... کار می‌کنند.Aparhizi ‏۲۹ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۲۵ (UTC)[پاسخ]

در واژه‌نامه ارتباطات دکتر یونس شکرخواه، در مقابل Journalism اصطلاح روزنامه‌نگاری، و ژورنالیسم آمده است (لااقل، این نظر یک اهل فن است). همچنین من در یکی از کتب خبرنگاری خواندم که دکتر کاظم معتمدنژاد، معادل نثر روزنامه‌نگاری را برای نثر ژورنالیستی پیشنهاد کرده است. به نظر می‌رسد که اساتید این حوزه، واژه روزنامه‌نگاری را در برابر ژورنالیسم می‌پسندد.... اما خودم در نهایت با رسانه‌گری موافقم! می‌توان این اصطلاح را به فرهنسگتان هم پیشنهاد کرد ( http://www.persianacademy.ir/fa/word_suggestion.aspx ) امیربهزاد اسلامی ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۵۹ (UTC)[پاسخ]


حذف؟[ویرایش]

در راهبری رایانه افزودن ویرایش و حذف بطور معمول استفاده میشودمانند افزودن کاربر ویرایش اطلاعات کاربران و حذف کاربر افزودن و ویرایش پارسی هستند آیا معادل پارسی برای حذف وجود دارد ؟ زدودن ؟


حذف
۱-زدایش، سِتُرِش ۲-اَنداختَن ۳-دِرَویدَن ۴-به کوتاهی بَر گُذار کَردَن 
حذف کردن
[ حذف ] زدودن، سِتُردَن، رانِنیدَن (فرهنگ پهلوی)

در اینجا واژه‌نامه‌ای است که با پایین‌گذاری آن می‌توانید از برترین فرهنگ‌های فارسی به پارسی بهره جویید. اما با این همه چندی پیش به تارنمایی رسیدم که برابر همهٔ زبانزدهای رایانه‌ای انگلیسی و فارسی را به پارسی داشت. اکنون جستجو کردم نیافتم. همچنان جستجو خواهم کرد، اگر یافتم در همین‌جا می‌گذارم. درود بر شما که چنین بر بنیاد خود پایبندید. Wayiran ‏۲۹ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۹:۵۳ (UTC)[پاسخ]

برافکندن یا افکندن و برای حالت اسم برافکنی R11aku (بحث) ‏۵ ژوئیهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۶:۲۶ (UTC)[پاسخ]

Stealth technology[ویرایش]

برخی از هواپیما‌های جنگنده بمب افکن دارای تکنولوژی Stealth هستند. یعنی در حین پرواز در آسمان قابل شناسایی توسط دستگاههای رادار نیستند.این مقاله اش. «تکنولوژی نهان» چطور است یا «تکنولوژی خفا»؟Pastorals2007 ‏۳۰ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۰۵:۲۴ (UTC)[پاسخ]

«فناوری نهان» پارسیست و معنی را نیز بهتر می‌رساند. --Wayiran ‏۳۰ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۳۹ (UTC)[پاسخ]

این برابرها را یافتم:

به نظر من «فناوری رادارگریزی» از همه گویاتر است.

الان بیشتر دور زدم دیدم در رشتهٔ هوافضا Stealth را رادارگریز می‌نویسند (Stealth mode هم می‌شود حالت رادارگریز) و در رشته‌های دیگر مثل رایانه، این واژه معنی پنهانی و جاسوسی دارد.--ماني ‏۳۰ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۴۶ (UTC)[پاسخ]

«فناوری رادارگریزی» بسیار گویاست. ۱۰۰٪ موافقم. --Wayiran ‏۳۰ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۵۱ (UTC)[پاسخ]


البته تنها برای آگاهی برابر پارسی رادار، «رَس‌یاب» می‌باشد. این‌ها را ببینید:

رادار: انگلیسی، رَس‌یاب

رادارآلتیمتر:انگلیسی، بلنداسنج رَسیابی


راداراسکوپ: انگلیسی، رَسیابینه

راداراکو:انگلیسی، بازتابِ رَسیاب

راداررنج: انگلیسی، بُردِ رَسیاب

Wayiran ‏۳۰ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۵۴ (UTC)[پاسخ]

رادار که بین‌المللی است و در فارسی جاافتاده. رس‌یاب نادرست است. «رَس» معنی بُرد می‌دهد. در جمله‌های تخصصی گاهی امور راداری را امور رهیابی می‌نویسند، که البته تنها در همان عبارت کاربرد دارد.--ماني ‏۳۰ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۰۵ (UTC)[پاسخ]

«فناوری رادارگریزی» که مانی گفت خیلی خوب است، البته به نظر من فناوری یا تکنولوژی ضد رادار هم بد نیست. سیمرغ کوچولو ‏۳۰ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۳۴ (UTC)[پاسخ]

مانی‌جان، من هم که نگفتم به کار رود. تنها گفتم برای آگاهی، که حرف شما هم درست است. به نظر من هم «فناوری رادارگریزی» بهترین است. --Wayiran ‏۳۰ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۰۷ (UTC)[پاسخ]

معادل پاد رادار را هم در اینجا یافتم. فناوری پاد رادار چطور است؟Pastorals2007 ‏۲ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۳۵ (UTC)[پاسخ]
تنها جایی که به کار رفته همین مقاله ویکی خودمان است. باید دید در کدام منبع چاپی استفاده شده است. سیمرغ کوچولو ‏۲ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۴۵ (UTC)[پاسخ]

فارسی‌سازی چند کلمه یا حرف[ویرایش]

بنا بر Wikipedia:Assessment واژگانی برای رتبه‌بندی مقالات در نظر گرفته می‌شود و بیشتر از همه در یک سری از مقاله‌های یک پروژهٔ مشخص به کار می‌رود و معیار خوبی برای سنجش مقالات در آن زمینه هستند. لذا دعوت به مشارکت می‌آید که نظر خود را برای یک واژهٔ مخفف مناسب بیان کنید. توضیحات کامل این حروف و استانداردها در لینک اول موجود می‌باشد.

  • FA برای featured article
  • FL برای featured lists
  • A برای ؟
  • GA برای good article
  • B برای ؟
  • Start برای ؟
  • Stub برای ؟


بدیهی است برای مواردی مانند Stub در این‌جا از خرد استفاده شده‌است و مشکلی ندارد. سقوط رؤیا ‏۳۰ آوریل ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۵۰ (UTC)[پاسخ]

FA احتمالاً «مب»: مقاله برگزیده. چون در ویکی‌فارسی برای featured معادل برگزیده هست.
FL به طریق مشابه «فب»: فهرست برگزیده.
GA «مخ»!: مقاله خوب.
Start هم شاید مقدماتی.
‏• Яohaŋ ٭ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶، ‏۲۰:۰۵(UTC)


FA «نب»: نوشتار برگزیده.

FL «فب»: فهرست برگزیده.

GA «نخ»: نوشتار خوب.

Start: آغاز.

Stub: خرد.

Wayiran ‏۱ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۱۱ (UTC)[پاسخ]


برای GA خود خوب هم به تنهایی برابر خوبی می‌نماید. --Ariobarzan ‏۱ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۵۹ (UTC)[پاسخ]

دفتر بیضی گون؟--زرشک ‏۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۴۲ (UTC)[پاسخ]

معادل فارسی‌شدهٔ پهلوی‌اش را خدمتتان می‌گویم. ولی پیشنهاد استفاده داده نمی‌شود چون ممکن است اصلاً صفحه سانسور شود: oval به پهلوی می‌شود «خایه‌دیس». دیس پسوند به معنی شکل است. مثل طاقدیس و ناودیس. خایه هم که کلاً یعنی تخم (شامل تخم پرنده). به‌آفرید ‏۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۴۸ (UTC)[پاسخ]
خایهٔ مرغ چیز خوبیست. :)) Raamin ب ‏۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۵۱ (UTC)[پاسخ]
دفتر بیضوی، دفتر بیضی‌شکل، دفتر بیضی، دفتر کار رئیس جمهور آمریکا[۵]، (فارسی سره): دفتر خاگ‌دیس.--ماني ‏۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۵۰ (UTC)[پاسخ]
دفتر بیضوی بدک نیست. Raamin ب ‏۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۵۲ (UTC)[پاسخ]

همان انتخاب خودتان دفتر بیضی گون یا بیضی گونه یا دفتر بیضی شکل. هر سه بنظرم مفهوم را برساند. کایروس ‏۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۵۵ (UTC)[پاسخ]

«گون» و «شکل»ش اضافه نیست؟ با همین دفتر بیضوی کار راه نمی‌افتد؟ Raamin ب ‏۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۱:۰۱ (UTC)[پاسخ]
دفتر خاگ‌دیس برابر بهتری می‌نماید. خاگ را هم در برخی گویش‌ها مانند لری بویراحمدی هنوز به جای تخم مرغ به کار می‌برند. --Ariobarzan ‏۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۱۴ (UTC)[پاسخ]
خاگ‌دیس بد نیست، چون پارسیست. بیضوی هم از بیضی‌گون بهتر است. --Wayiran ‏۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۱۵ (UTC)[پاسخ]

با توجه به اینکه اسم مکانی است، پس خاگدیس مشکلی در فهم ایجاد نخواهد کرد، پس کاربرد آن پیشنهاد می‌شود. --Wayiran ‏۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۲۱ (UTC)[پاسخ]

خاگ واژه​ی کهن پارسی به معنی خایه و تخم است (فرهنگ دهخدا). امروزه هنوز واژه​ی هم​خانواده آن که خاگینه است برای خوراکی که با تخم مرغ درست می​شود بکار می​رود. خاگدیس واژه​ی مناسبی است و بجای بیضی پیشنهاد شده است (فرهنگ پارسیمان). اگر بیضی را خاگدیس بنامیم پس بیضوی را می​توان خاگدیسی نامید.


1- با توجه به اينكه فرهنگستان خاجديس(cruciform)،تاجديس(croyneform) ،بادامديس و دلديس(cardiform) و .. را برساخته است پيشنهاد مي شود واژگاني كه به form ختم ميشوند با اين فرمول (...ديس) ساخته شوند.

2- فكر مي كنم دوستاني كه خاگديس را براي Oval پيشنهاد داده از واژه ي oviform غفلت كرده اند. با توجه به واژگان بند 1 خاگديس دقيقا معني oviform را مي دهد نه oval را.

3- oval هم اسم است و هم صفت. مي توان براي اسم خاگال را برگزيد (بر وزن واژگان كهن گودال، پوشال، چنگال و .. و واژگان نوساخته ي فرهنگستان مانند تختال، پيچال و ..)

4- براي صفت oval هم مي توان خاگين / خاگي را برگزيد.

تا جایی که من می دانم فرهنگستان تاگ (دیس پهلوی تا) را به جای clone پیشنهاده است و بهتر است در این مورد هم از خاگ و خاگی و ... استفاده شود.

نایب‌السلطنه مونث[ویرایش]

آیا اصطلاح خاصی برای نایب‌السلطنهٔ خانم در فارسی وجود دارد؟The Lady of Shalott ‏۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۵:۲۵ (UTC)[پاسخ]

درود. اگر دارید در مورد اشراف اروپا می‌نویسید، صورت‌های فرانسوی آن القاب در فارسی رایج است. نایب‌السلطنهٔ خانم که منظور شما است در این مورد می‌شود آرشیدوشس (از archiduchesse فرانسوی). نایب‌السلطنهٔ مرد هم می‌شود آرشیدوک (Archiduc). (منبع: فرهنگ علوم انسانی داریوش آشوری).

همانطور که غربی‌ها در نوشته‌هایشان در مورد تاریخ خاورزمین القاب ویژه را به همان صورت Emir (امیر) و Vizier (وزیر) و ... به‌کار می‌برند در زبان‌های شرقی هم القاب اروپایی معمولاً با همان نام خود ذکر می‌شود مثل دوک، دوشس، کنت و ...--ماني ‏۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۱۸ (UTC)[پاسخ]

سلام. منظورم بیشتر کلمهٔ régente است.The Lady of Shalott ‏۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۲۵ (UTC)[پاسخ]

وقت خوش. برای régente در فرهنگ‌ها چیزی ندیدم. پیشنهادی: نایب‌بانو.--ماني ‏۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۱۳ (UTC)[پاسخ]

سندیکالیست[ویرایش]

به نظر شما دوستان از چه واژه هایی به جای سندیکا یا سندیکالیست می شود استفاده کرد؟--Hamid Reza Zandi ‏۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۱۹ (UTC)[پاسخ]

بستگی به متن دارد ولی در کل سندیکا می‌شود اتحادیهٔ صنفی و سندیکالیست می‌شود اتحادیه‌گرا.--ماني ‏۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۲۴ (UTC)[پاسخ]

درود، این Pliny the Younger و Pliny the Elder تو فارسی باید چی برگردان بشن؟ اگه کسی به منابع دسترسی داره... گذشته از اون هیچ کدومشون در ویکی فارسی نوشتار ندارن، در حالی که از ویکی انگلیسی که دیدم تو خیلی از ویکی‌های دیگه نوشتار داشتن... --Wayiran ‏۱۰ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۱:۵۱ (UTC)[پاسخ]


میگم اینو پیدا کردم، درسته؟ پلینی مهتر و پلینی کهتر --Wayiran ‏۱۰ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۱:۵۵ (UTC)[پاسخ]

در فارسی از بزرگ و کوچک استفاده شده است. مثلا میرزا بزرگ و میرزا کوچک (جنگلی). مهتر و کهتر حالت زبردستی و زیردستی دارد. کبیر و صغیر نیز ممکن است سودمند باشند. همچنین است پدر و پسر بسته به جایگاه استفاده. پلینی جوان و پلینی بزرگ چگونه است؟ سعید ‏۱۲ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۳۱ (UTC)[پاسخ]
من خودم همان مهتر و کهتر برگردان می‌کنم، اگر پلینی دیگری هم میان این دو بود پلینی میانی یا میانه. جوان اینجا معنا را نمی‌رساند چرا که پلینی کهتر یا پلینی کوچک همیشه جوان نبوده‌است! --Ariobarzan ‏۱۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۵۹ (UTC)[پاسخ]

Lemma (linguistics)[ویرایش]

سرنامه؟ --Wayiran ‏۱۰ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۲:۳۵ (UTC)[پاسخ]

Vacuum deposition[ویرایش]

نشست مکنده؟ نشست تهیک؟ اصطلاحی علمیست... ویکی انگلیسی را ببینید... --Wayiran ‏۱۰ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۳:۴۴ (UTC)[پاسخ]

رسوب‌دهی خلاء (رسوب‌دهی در خلاء) -- میثمψ‏۱۰ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۴۸ (UTC)[پاسخ]

knowledge base and FAQ[ویرایش]

آیا برای Knowledge base برابر "دانشگان" مناسب است؟ برای FAQ "پرسشیار" و "پاسخیار" چطور ؟

FAQ -> فهرست پرسش‌های متداول(/معمول) -- میثمψ‏۱۰ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۴۶ (UTC)[پاسخ]
knowledge base در برابر database به کار رفته است. دیتابیس را پایگاه داده ترجمه کرده اند. از این رو می توان دیگری را پایگاه دانش ترجمه کرد. سعید ‏۱۲ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۳۱ (UTC)[پاسخ]

واژگان=Terminology؟[ویرایش]

این دو با این که هم‌معنی هستند ولی مقالاتشون در دو ویکی دربارهٔ یک موضوع نیست!

««واژگان=اصطلاحات (terminology)، مجموعه اصلاحات یک رشته»» --Wayiran ‏۱۱ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۵:۱۴ (UTC)[پاسخ]

ترمینولوژی به همین صورت هم به کار رفته است. اما بهتر است به جای آن از واژگان یا ترجیجا از فهرست واژگان استفاده کرد. به گمانم اصطلاحات یک رشته را تزاروس می نامند. تفاوت ها ظریف است. ممکن است ترمینولوژی توصیفی و کوتاه باشد اما تزاروس تشریحی. خیلی وقت پیش چیزهایی در این زمینه خوانده ام. کتاب دانش شناسی نورالله مرادی سودمند است :) سعید ‏۱۲ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۳۸ (UTC)[پاسخ]
واژگان فنی یا اصطلاحات فنی. --Ariobarzan ‏۱۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۰۳ (UTC)[پاسخ]

# # همکاری برای حل مشکل در زبان‌شناسی # #[ویرایش]

هر کس که معنی هر کدوم از این‌ها رو میدونه لطف کنه بگه:

Inflection: من بر مبنای بحثی که در اینجا شد تصریف ترجمه کردم. ولی شاید نادرست باشد.
Declension: یکی از زیرمجموعه‌های Inflection که به معنای تصریف واژه‌ایست.
conjugation: (بخش ترجمه شده) یکی از زیرمجموعه‌های Inflection که به معنای تصریف فعل است.
صرف و نحو: برابر انگلیسی‌اش چیست؟

---

  • Phrase
  • clause
  • paragraph

انگار ترجمهٔ هر سه تاشون واژهٔ «بند» میشه!!!


---


Lexicon؟ اگر ترجمه‌اش می‌شود «واژه‌نامه» پس wordlist چیست؟
Periphrasis (=استعمال واژه‌ها و عبارات زائد)
Suppletion
Semantic analysis (linguistics)

---

بچه‌هایی که به منابع دسترسی دارن خواهشن یه زحمتی بکشن... من جز اینترنت و چند فرهنگ عمومی به هیچ منبعی دسترسی ندارم... الان چند روزه گیر این واژه‌ها هستم... مثل گرهٔ کور میمونن! --Wayiran ‏۱۱ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۵:۰۸ (UTC)[پاسخ]

یک نظر: راه حلش این است که اول یک یا چند فرهنگ زبانشناسی دوزبانه بخرید بعد موضوع مورد ترجمه‌تان را دقیق مطالعه کنید و کامل متوجه بشوید و سپس آغاز به ترجمه نوشتار در این باره بکنید. روش آغاز ترجمه یک متن تخصصی بدون پیشینه مطالعه در آن زمینه و بدون در دست داشتن فرهنگ‌های تخصصی و "گره کور خوردن" و "چند روز گیر چند واژه ماندن" از پایه اشتباه است.--ماني ‏۱۲ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۳۶ (UTC)[پاسخ]

wordlistبه معنی فهرست کلمات یا گروهی از کلمات است .و در لغت نامه هم بصورت کلمه چسبیده نیامده است. در حالیکه lexicon معنی کلی و وسیعی دارد که همان واژه نامه،فرهنگ لغت ولغتنامه است suppletion به معنی التماس کردن، یا تضرع است.کایروس ‏۱۱ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۵:۳۶ (UTC)[پاسخ]

نه؛suppletion به معنای تکمیل‌شدن و ملحق‌شدن و پس‌آورده شدن است. البته بسته به کاربرد در جمله. --Ariobarzan ‏۱۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۰۸ (UTC)[پاسخ]

من با supplication اشتباه کردم. شما درست می گوییدکایروس ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۳:۳۷ (UTC)[پاسخ]

جناب مانی من در ایران نیستم که فرهنگ تخصصی بخرم. گفتم شاید با کمک دیگران بشه این مشکل رو حل کرد. خوب باشه بمونه تا آیندگان ترجمشون کنن. ولی چه الان چه آینده یکی باید این گرهٔ کور رو باز کنه. Wayiran ‏۱۹ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۱۲ (UTC)[پاسخ]

نمایشگر Head-up display یا HUD[ویرایش]

A head-up display, or HUD, is any transparent display that presents data without obstructing the user's view.

نمایشگر Head-up display در روی یک شیشه پشت نما یا شیشه شفاف چیز ها را نمایش میدهد در عین حال که بیننده جلو را از پشت شیشه میبیند. این مقاله اش. چه معنی بکنیم؟ «نمایشگر پشت نما» یا «نمایشگر فرانما» چطور است؟Pastorals2007 ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۲۴ (UTC)[پاسخ]

در گوگل دیدم نمایشگر سربالا می‌نویسند.--ماني ‏۲۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۲۱ (UTC)[پاسخ]

Findability و Memorability[ویرایش]

Findability در علوم کتابداری و اطلاع‌رسانی، شاخصه‌ای است که میزان سهولت یافتن یک سوژه را نشان می‌دهد. Memorability در روان‌شناسی، شاخصه‌ای است که میزان سهولت به خاطرآوردن و بیادآوردن یک موضوع را نشان می‌دهد. شما چه معادل‌هایی را برای این دو اصطلاح پیشنهاد می‌کنید؟ پیشاپیش ممنونم. امیربهزاد اسلامی ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۰۲ (UTC)[پاسخ]

«جستجوپذیری» برای findability خوب است اما معمولا برابر searchability ترجمه می شود. شاید یافت پذیری مناسب باشد. سعید ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۲:۱۲ (UTC)[پاسخ]
سعید عزیز، ممنونم. من هم دو واژه کاوش‌پذیری و یافت‌پذیری را مد نظر داشتم که شما رأی به یافت‌پذیری دادید. زمان آن است که مقاله کاوش‌پذیری را به یافت‌پذیری منتقل کنم.
در مورد واژه Memorability هم یادآمدپذیری را در ذهن دارم. شما نظری دارید؟امیربهزاد اسلامی ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۲:۱۹ (UTC)[پاسخ]
یافت‌پذیری برای آن واژه دل‌نشین‌تر است. برای Memorability اگر کسی به بنمایه‌های روانشناسی دسترسی دارد بهتر می‌تواند یاری برساند ولی برایش می‌توان واژگان ویرپذیری، ویرایی،یادپذیری و... را پیشنهاد کرد. --Ariobarzan ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۰۲ (UTC)[پاسخ]
Ariobarzan عزیز. ممنونم از پیشنهاداتی که دادید. من به یک دانشنامه قطور روان‌شناسی دسترسی دارم، ولی از بخت بد، اثری از Memorability در آن نیست، ظاهراً این اصطلاح جدیدی است.
Memorability شاخصه‌ای است که میزان به خاطرآوردن یک چیز را نشان می‌دهد، نه به‌خاطرسپردن آنرا. اما با خواندن یادپذیری، معنای دوم به ذهن من می‌آید (یادپذیری = قابلیت به یاد سپردن). نظر شما در مورد یادآمدپذیری چیست؟ یا بیادآوری‌پذیری؟ امیربهزاد اسلامی ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۲:۱۹ (UTC)[پاسخ]
در فرهنگ‌ها چیزی نیافتم. پیشنهاد من:
  • Findability آسان‌یابی، آسان‌یاب بودن
  • Memorability یادآوردپذیری، یادپذیری، قابلیت از بر کردن

--ماني ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۲:۳۳ (UTC)[پاسخ]

مانی عزیز. یادآوردپذیری معادل بسیار زیبایی برای Memorability است. اما «قابلیت از بر کردن» و «یادپذیری»، به معنای دقیق واژه اشاره نمی‌کنند. Memorability قابلیت واکشی اطلاعات از ذهن را بازگو می‌کند، نه قابلیت ذخیره‌سازی اطلاعات را. به همین خاطر، یادآوردپذیری که پیشنهاد کردید، درست‌تر و... عالی است! آسان‌یابی هم برای Findability زیبایست، اما یافت‌پذیری را بر آن ترجیح می‌دهم، چون همچون اصطلاح اصلی، اثری از کیفیت یافتن در آن نیست. آسان‌یابی می‌تواند معادل واژه دیگری باشد (مثلاً Ease of Finding)؛ حیف است که برای Findability به کار رود. راستی! برای Learnability پیشنهادی دارید؟ این شاخصه‌ای است که نشان می‌دهد فراگرفتن و یادگیری استفاده از یک وسیله، چقدر سخت یا آسان است. پیشاپیش ممنونم. امیربهزاد اسلامی ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۱۳ (UTC)[پاسخ]

یادآوردپذیری برابر شیوایی‌است. برای Learnability به دید من آموزش‌پذیری بد نیست. --Ariobarzan ‏۱۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۳۶ (UTC)[پاسخ]

بله. آموزش‌پذیری معادل خوبی است. ممنونم. امیربهزاد اسلامی ‏۱۹ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۱۸ (UTC)[پاسخ]

خواهش. --Ariobarzan ‏۱۹ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۲۹ (UTC)[پاسخ]

یوتانازی و يوتانايز[ویرایش]

بنظر شما یوتانازی با توجه به اصطلاح بودن و لاتین بودن، نیازی به معادل سازی فارسی دارد؟ اگر معادلی مصوب دارد، بفرمایید.صادق ب ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۴۶ (UTC)[پاسخ]

مقاله تکراری بود: قتل ترحمی--Taranet ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۵۹ (UTC)[پاسخ]
قتل ترحمی معادل فارسی یوتانازی است؟ از کجا آمده؟ « مرگ ترحمی » که در مقاله مرگ گذاشتید، چیست؟ یا « مرگ خوب » را که از مقاله حذف کردید؟ بهتر نبود، اول راجع به صحت عنوان بحث میکردید سپس مقاله را داغان! :-) صادق ب ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۲۵ (UTC)[پاسخ]
چیزی از مقاله حذف نکردم، در واقع فقط بخش استرالیا و مثال‌های مقاله شما را به همان مقاله‌ای که وجود داشت اضافه کردم.--Taranet ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۳۸ (UTC)[پاسخ]
این کلمه درستش در فارسی اوتانازی هست!--کامیار ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۳۳ (UTC)[پاسخ]
من هم با عنوان «اتانازی» به جای مرگ ترحمی موافق‌ترم.--Taranet ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۳۸ (UTC)[پاسخ]
ترانت عزیز، بخش آغازین مقاله یوتانازی با آغاز مختصر قتل ترحمی متفاوت بود . اما اگر معادل مصوبی وجود ندارد و باید راجع به آن نظرخواهی کرد. درآنصورت باید عرض کنم که با توجه به آنکه « یوتانازی » یک اصطلاحی است که در گذر زمان - همانطور که در مقاله اشاره شده است - مصداقهای متفاوتی را در بر میگیرد، بنظرم این هر دو عنوان انتخابی « قتل ترحمی» یا « مرگ ترحمی »یا «مرگ خوب» جوابگوی آن نخواهد بود. نوع غیر مستقیم آن مرگ اختیاری است و نوع مستقیم آن قتل ترحمی . مگر آنکه معادل لاتین آن را بیابیم و راجع به آن بحث کنیم. که در منبع مقاله به « مرگ خوب » اشاره شده است.صادق ب ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۵۹ (UTC)[پاسخ]
من هم به همین دلایل شما گفتم. در ضمن فیلمی ایرانی هم با عنوان اتانازی ساخته شده است. راستی من عبارت «بـِه مرگی» هم شنیده‌ام، فکر می‌کنم آن هم معادل اتانازی است.--Taranet ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۲۹ (UTC)[پاسخ]
« به مرگی » شاید از « مرگ خوب » بهتر باشد. اما کسی دسترسی به معادل لاتین آن ندارد؟ اگرچه بنظرم چون معادل مصوب فرهگستانی ندارد. بهتر است فعلا همان اصلش بماند. راستی میدانید در انگلیسی به آن چه میگویند؟ صادق ب ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۵۴ (UTC)[پاسخ]
پیوندهای میان‌ویکی قتل ترحمی را ببینید--Taranet ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۰۳ (UTC)[پاسخ]
ممنون، در فرانسوی یا انگلیسی هم (Euthanasia) هم همان لغت لاتین بکار برده میشود. جالب است که فقط عنوان مقاله عربی « قتل رحیم » است و بنظر می‌آید عبارت « قتل ترحمی » از روی آن معادل سازی شده است! بهرحال با این وضعیت وقتی همه دنیا میگویند « یوتانازی » یا شبیه آن و فرهنگستان هم معادلی برای آن نساخته باشد. بنظرم ترجیح بر همان عبارت اصلی و حذف یا ادغام صفحات مشابه در آن است.صادق ب ‏۱۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۱۸ (UTC)[پاسخ]

در پارگراف سوم مقاله از لغت خودکشی استفاده شده است. در مورد اتانازی استفاده از کلمه خودکشی صحیح نیست زیرا خودکشی مفهوم خوبی ندارد.دلایل خودکشی گاهی دپرسیون گاهی اختلال و غیره است. در حالیکه اتانازی کمکی به فرد بیمار برای رهایی از زجر و درد است. در کشورهای مختلف توسط گروه بسیاری پشتیبانی میشود و شاید روزی در تمام کشورها اجازه آن داده شود ولی خودکشی معمولا در جامعه حالت منفی دارد.کایروس ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۳:۴۷ (UTC)[پاسخ]

قتل ترحمی برابر رایج فارسی برای اوتانازی (یا هر املاء درهم دیگری که می‌تواند داشته باشد) است. بنابر این به سلیقه ما در این‌جا ربطی ندارد و بحث در این باره اضافی است.--ماني ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۰۱ (UTC)[پاسخ]
در رسانه های نوشتاری رایج در ایران من هر چه دیده‌ام اتانازی بوده‌است. برای برابر فارسیش اگر درست به یادم مانده باشد عبارت کشتن از روی ترحم را دیده‌ام. --Ariobarzan ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۰۶ (UTC)[پاسخ]
با درود. اگر اتانازی رایج‌تر است خب پس بهتر است همان را استفاده کنیم.--ماني ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۱۸ (UTC)[پاسخ]
مانی جان، در « برابر رایج » که سرچ گوگل را پیوند دادید، در صفحه اول از ۱۰ انتخاب ۴ موردش به ویکی میرسد و یکی دو مورد هم وبلاگ دارد اما از کل صفحاتی که سرچ شده فقط کلا ۲۱ مورد « قتل ترحمی» داریم( ویکی و وبلاگ و معتبر رویهم)و مابقی مربوط به قتل است یا ترحم. چرا « اوتانازی» را سرچ نمیکنید که حدود ۱۰۰ مورد و « اتانازی» حدود ۴۵۰ مورد پیوند دارد و اما « مرگ آسان» در سرچ گوگل بیشترین آمار معادل فارسی را داشت، این صفحه دهم است، کل آن راببینید. مهمترین پیوندی که در نگاه اول دیدم وبستر آنلاین بود. که معادل فارسی را « مرگ آسان » معرفی نموده. اما قتل ترحمی، همانطور که گفتم ، ظن قوی آنست که برگردان معادل عربی یعنی « قتل رحیم » باشد که معنی Mercy Killing را گرفته است. حال آنکه در معنای لاتین ، اوتانازی، well death و نوعی مرگ است و در معنای مصطلح امروزی، نوعی از آن قتل و نوعی از آن مرگ اختیاری است. اما آنچه در همه مشترک است « آسان » و « بدون درد» بودن است. اینجا موضوع سلیقه نیست بلکه چون فرهنگستان معادل مصوب نداده، بنابراین باید بهترین را انتخاب کنیم و یا خود « اوتانازی» را بگذاریم.با احترام. صادق ب ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۲۱ (UTC)[پاسخ]
درود. موافقم. همان اتانازی که پس معلوم شد رایج‌تر خوب است. سپاس از پیگیری.--ماني ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۲۴ (UTC)[پاسخ]
ممنون، اما تلفظ انگلیسی (یوتانازی) یا فرانسوی (اوتانازی)، کدامیک؟صادق ب ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۲۴ (UTC)[پاسخ]

پيشنهاد مي كنم هومرگ و هومرگاندن را براي اين اسم و فعل برگزينيم.

در فارسی تلفظ فرانسوی آن رایج تر است. اکثرا اتانازی می گویند.کایروس ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۵۱ (UTC)[پاسخ]

یک نکتهٔ زبان‌شناختی[ویرایش]

پیشوند Eu یونانی با پیشوند هو ایرانی (در واژه‌هایی چون هومت یا هوخشتره) معادل و به معنی خوب است. فرهنگستان هم از این پیشوند استفاده می‌کند. مثلاً اصطلاح زیست‌شناختی هوهسته را معادل Eukaryote وضع کرده‌است. با توجه به ریشه‌شناسی واژهٔ Euthanasia که از دو جزء Eu و Thanasia (به معنی مرگ) ساخته شده‌است، می‌توان هومرگ به کار برد. به‌آفرید ‏۱۸ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۲۰ (UTC)[پاسخ]

نمی‌دانستم، نکتهٔ نغزی بود. --Ariobarzan ‏۱۸ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۳۸ (UTC)[پاسخ]

«آ» در آزاد هم هم‌ریشه با همان هو است. آزاد در اصل به معنی خوب-زاد و نجیب زاده است.--ماني ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۲۵ (UTC)[پاسخ]


دو پیشوند «هو» به معنای نیک و خوب، و «دُش» به معنای «بد» در واژگان بسیاری به کار می رفته اند که برخی از آنها به مرور زمان از میان رفته است و برخی هنوز به همان صورت و یا با تغییراتی در فارسی نوین نیز به کار می روند. نمونه هایی از این واژگان را در زیر می بینیم:

دشخوار: دشوار

دشیاد : غیبت، به بدی یاد کردن

دشنام

دشمن

دوزخ (دش - اخ = جهان بد)

دژخيم

هومن

هوتن

هو گُوِشن : مدح

دُش گوشن: ذم

(گوشن از ریشه ی گفتن و گویش است. اسامی مصدری که امروز با «ش» پایان می یابند مانند روش، آمرزش، آموزش در گذشته به «شن» (مانند tion در انگلیسی) منتهی می شدند مانند روشن، آمرزشن، آموزشن. واژه ی گوشن هم از همین نوع است.) هومت : خوش نیت

دُشمت : بد نیت

هوخَت : خوش قول

دُشخت : بدقول

هو وَرشَت :خوش عمل

دشورشت : بد عمل

هوسُروب : نیک نام

دُسروب : بدنام

دُش پاتخشا (دش پادشا) : حاکم جبار

دش پاتخشاییه : دیکتاتوری

هو ساژک : حسن معاشرت

فرهنگستان نيز اين دو پيشوند را زنده كرده است : دش ميزي - دش پرورد - دش گواري - هوپرورد- هونهنگ - هوهسته و ..


فعلي به نام euthanize هم وجود دارد كه ميتوان برابر هومرگاندن را یا هوکشتن (مانند خودكشتن) پيشنهاد داد. با پيشنهاد هاي درخشان "مرگ از روي ترحم" نمي توان اين فعل را ساخت!

اروپاگرایی؟--زرشک ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۱۲ (UTC)[پاسخ]

اروپامحوری.--ماني ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۱۸ (UTC)[پاسخ]
عالی.--زرشک ‏۱۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۳۴ (UTC)[پاسخ]


Vacuum tube[ویرایش]

در قدیم تلوزیون ها و رادیو های بزرگی بودند که به لامپی معروف بودند و دیر هم روشن میشدند. این ها قبل از ظهور لوازم برقی ترانزیستور ساخته میشدند. در داخل اینها به جای ترانزیستور از تیوب های لامپی یا تیوب های خلاء یا Vacuum tube استفاده میشد.اینمقاله اش.

Vacuum tube را چه ترجمه کنیم؟ «تیوب خلاء»؟ «لامپ خلاء»؟ کسی در اینباره چیزی شنیده یا رشته اش اینجور چیرها است؟Pastorals2007 ‏۱۸ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۸:۵۹ (UTC)[پاسخ]

همان لامپ خلاء خوب است. --Ariobarzan ‏۱۸ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۱۴ (UTC)[پاسخ]

Osthanes[ویرایش]

نام یک فیلسوف ایرانی؟؟ فارسیش چی میشه؟؟ --Wayiran ‏۱۹ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۱۴ (UTC)[پاسخ]

راجع به خود فیلسوف، کتاب و مقاله زیاد دیدم. البته همه به انگلیسی. اما نام ایرانیش را نمیدانم. فقط میدانم که در زمان xerxes میزیسته، و آورنده جادو (magic) به اروپا بود[۶].--زرشک ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۴۱ (UTC)[پاسخ]


من هم دقیقا همینطور. به انگلیسی بسیار درباره‌اش خوانده‌ام. و چیزی که دریافته‌ام این است که او در میان ایرانیان ناشناس مانده‌است. او نه تنها در جادو بلکه در بسیاری چیزهای دیگر پیشتاز بوده‌است. او که آموزگار دموکریتوس بوده‌است بعید نیست نظریه وجود اتم را به دموکریتوس آموخته باشد، چون جادو و کیمیاگری با شیمی همراه بوده‌است. تا پیش از استانس اگر به تاریخ فلسفهٔ یونان نگاه کنید همه‌چیز نظری بوده، از فیثاغورس گرفته تا سوفسطاییان و ... ولی پس از استانس، به ناگاه همه چیز به شکل تجربی در آمد. که نظریهٔ اتم دموکریتوس، و نظریات مادی پس از سقراط پیش آمد. فلسفهٔ پیش از اسلام ایران که تهی است را می‌توان با پرداختن به چنین کسانی پر کرد. خود دموکریتوس او را بسیار می‌ستاید. قصد دارم کتابی دربارهٔ او بنویسم. همچنین در حال کشیدن نگاره‌ای از او در حال آموزش به دموکریتوس هستم. من فکر می‌کنم که کسانی با قصد و غرض می‌خواهند او بزرگ نشود و او را شخصیت افسانه‌ای نشان می‌دهند. نگاه کنید به رمان‌هایی افسانه‌ای که برای او نوشته‌اند. در حالی که منابع تاریخی برای وجود حقیقی او بسیار است. حداقل اگر جادوی او را(که آن هم جادو نبوده، کیمیاگری و شیمی‌دانی بوده) خیالی می‌دانند با نظریات فلسفی او چه کار دارند؟
اگر کسی به منابع فارسی دسترسی دارد، خواهشا نگاهی بیندازد. --Wayiran (ب) ‏۲۴ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۷:۴۲ (UTC)[پاسخ]
البته اگر من کمی وقت و امکانات داشتم میرفتم سراغ یافتن نام ایشان در زبان عربی. شاید نقطه آغازینی باشد برای یافتن منابع فارسی. حتما یک اسم فارسی باید داشته باشد. چنین شخصیتی نمیتواند unnoticed برود.--زرشک ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۰۷ (UTC)[پاسخ]

Robatic[ویرایش]

این واژه را باید «روباتی» ترجمه کنیم یا «روباتیک»؟ ععظیمی ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۴:۰۷ (UTC)[پاسخ]

فکر کنم در فارسی همان «روباتیک» [۷] کاملا جاافتاده است. --سندباد ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۴:۰۹ (UTC)[پاسخ]
روباتیک یا روبوتیک در فارسی جاافتاده‌ هستند. این پسوند ـیک هم چندان در فارسی ناشناخته‌نیست. --Ariobarzan ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۴۵ (UTC)[پاسخ]


يادمون نره كه پسوند "ايك" صفت ساز يه پسوند فارسي است (باريك / نزديك / تاريك و ..) كه تبديل به "اي" شده است.

Lander[ویرایش]

واژه Lander برای فضاپیمایی بکار می‌رود که برای فرود بر سیارات دیگر ساخته شده، مثلا Lunar Lander یا Mars Lander. آیا به جز «ماه نشین» و «مریخ نشین» ترجمه بهتری برای این واژه هست؟ ععظیمی ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۴:۰۸ (UTC)[پاسخ]

«نشیننده» چطور است؟ --سندباد ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۴:۱۰ (UTC)[پاسخ]
«سیاره نشین» چطور است؟Pastorals2007 ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۴:۵۸ (UTC)[پاسخ]
نشیننده کوتاه‌شدهٔ نشین است. برای Mars Lander تا آنجا که می‌دانم همان مریخ‌نورد برگردان شده‌است. البته شاید این نام چندان رسانا نباشد. --Ariobarzan ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۴۱ (UTC)[پاسخ]
ماه‌نشین و مریخ‌نشین برای موارد خاص خود. به طور عمومی فرودگر، فرودآینده و سیاره‌نشین و سیاره‌نورد.--ماني ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۲۳ (UTC)[پاسخ]
ممنون، فکر می‌کنم واژگان مانی از همه بهتر باشند. ععظیمی ‏۲۴ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۲۷ (UTC)[پاسخ]

NASA Jet Propoulsion Laboratory

من که میگم اسم ترجمه نشه بهتره. یعنی: آزمایشگاه جت پروپولشن ناسا. تا دوستان چه بگویند.--زرشک ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۲۴ (UTC)[پاسخ]

آزمایشگاه جت پیشران ناسا چطور است؟ --سندباد ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۲۵ (UTC)[پاسخ]
بستگی داره. گاهی وقتها که لازم است ترجمه میشه. مثلا در مورد بالا اگه ترجمه بشود هم بد نیست چون به خواننده اطلاعات می دهد که چطور آزمایشگاه جتی است. در عین حال اگر کلمه پروپولشن در مقاله بیاید چه بهتر. در مساله ترجمه خیلی چیز ها دخیلند. مثلا اگر شما اینها رو همینجوری در جامعه ای که بیش از حد به اصطلاح local است بکار ببرید ممکن است مردمش بشنوند وسکته کنند. تا اینکه اجماع مردم و مترجمین دست اندر کار و فرهنگستان و ... چه باشد.Pastorals2007 ‏۲۳ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۴۸ (UTC)[پاسخ]
با استفاده از نام ترجمه نشده مخالفم، چون در نوشتن آن چندگانگی بوجود می‌آید. آزمایشگاه پروپالشنِ جت؟ آزمایشگاه جت پروپالشن؟ جت پروپالشن لابراتوری؟ جت پروپالشن لابارتری (بریتیش)؟ لابراتوار جت پروپالسیون؟
قاعدتا بهترین ترجمه باید «آزمایشگاه پیشرانه جت» (آزمایشگاه پیشرانهٔ جت) باشد، به دلیل اینکه در رشته مهندسی هوافضا در ایران درسی به نام «اصول پیشرانه» (یا «پیشرانه» یا «پیشرانه ۱ و ۲») وجود دارد که معادل مستقیم درس Propulsion است. اما ترجمه‌های دیگری نیز مانند آزمایشگاه‌های رانش جت (ترجمه‌ای نادقیق به خاطر جمع‌بندی آزمایشگاهآزمایشگاه پیش رانش جت، آزمایشگاه رانش جتاینجا) نیز برای JPL بکار رفته‌اند.
شخصا واژه «پیشرانه» یا «پیشرانش» را به «رانش» ترجیح می‌دهم. تا نظر شما چه باشد.
ععظیمی ‏۲۴ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۴۵ (UTC)[پاسخ]

پس توافق دارید. بسیار خب.--زرشک ‏۲۴ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۵:۰۰ (UTC)[پاسخ]

اینها چی؟[ویرایش]

من فعلا دسترسی به واژه نامه ندارم. any ideas؟--زرشک ‏۲۵ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۵۵ (UTC)[پاسخ]

«اختلالات روانی پس از تصادف» و «مجمع رسیدگی به امور هسته ای (NRC)» به ذهنم می رسد.Pastorals2007 ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۶:۲۱ (UTC)[پاسخ]
البته توجه داشته باشید که منظور از trauma همان جنگ است.--زرشک ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۶:۳۸ (UTC)[پاسخ]

برای نخستین پریشانی پس‌ضربه‌ای یا پریشانی روانی پس‌ضربه‌ای یا روان‌پریشی پس از جنگ و... هیئت ساماندهی هسته‌ای یا کمیسیون ساماندهی هسته‌ای --Ariobarzan ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۵۱ (UTC)[پاسخ]

روان پریشی معادل schizophrenia نیست؟ اینجا به یک واژه نامه جامع روانشناسی یا یک روانشناس نیاز است.Pastorals2007 ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۰۲ (UTC)[پاسخ]
همینطور است. PTSD یک بیماری مشهور در میان سربازان بازگشته جنگیست. حتما واژه برگردان establish شده ای در فارسی دارد. اما متاسفانه من به هیچ واژه نامه ای دسترسی ندارم.--زرشک ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۹:۲۸ (UTC)[پاسخ]

واژه‌نامهٔ روانشناسی تألیف براهنی و باطنی و دیگران برای Posttraumatic stress disorder نوشته: اختلال فشار روانی پس‌آسیبی.--ماني ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۹:۳۵ (UTC)[پاسخ]

Nuclear Regulatory Commission را در این مقاله نوشته کمیسیون تنظیمی اتمی.--ماني ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۹:۴۶ (UTC)[پاسخ]

مانی جان ممنون از معادل هایت. سایت آفتاب از این بهتر هم میتوانست Nuclear Regulatory Commission را ترجمه کند. به نظر میرسد در بعضی از جاها علاوه بر مشکل یکی نبودن کلماتی که از زبان مبدا به زبان فارسی ترجمه میشوند، مشکل ایده آل نبودن واژه های پیدا شده معادل هم وجود دارد.Pastorals2007 ‏۲۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۸:۳۹ (UTC)[پاسخ]
trauma به معنی زخم، جراحت و آسیب است و نمی توان آن را به معنای جنگ به کار برد. بنابراین من معادل واژه نامه روانشناسی یعنی پس‌آسیبی را برای Posttraumatic پیشنهاد می کنم. سعید ‏۲۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۱۲ (UTC)[پاسخ]
taruma و امثال آن واژه‌های پرکاربردی‌اند. باید فرهنگ‌های تخصصی را در نگریست. به‌آفرید ‏۲۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۳۱ (UTC)[پاسخ]

واژه‌نامهٔ روانشناسی تألیف براهنی و باطنی و دیگران، که فرهنگی تخصصی است این برابر‌ها را دارد:

  • trauma آسیب (ضربه)
  • traumatic آسیب‌زا
  • traumatic delirium روان‌آشفتگی آسیب‌زاد
  • traumatism آسیب‌دیدگی
  • traumatophobia آسیب‌هراسی
  • Posttraumatic stress disorder اختلال فشار روانی پس‌آسیبی

واژه‌نامهٔ علوم تربیتی م.آقازاده هم برای trauma نوشته: آسیب، ضربه، ضربه عاطفی، شوک روحی. --ماني ‏۲۷ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۳۶ (UTC)[پاسخ]

در ویکی انگلیسی آمده:

PTSD is believed to be caused by psychological trauma. Possible sources of trauma includes experiencing or witnessing childhood or adult physical, emotional or sexual abuse.

پس با توجه به ویکی انگلیسی معادل معنایی Posttraumatic stress disorder همان اختلال فشار روانی پس‌آسیبی باید باشد. و PTSD با combat stress reaction که در واقع از نوع زود گذر اختلال روانی PTSD است فرق میکند.Pastorals2007 ‏۲۸ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۸:۱۶ (UTC)[پاسخ]

Screen Actors Guild Awards[ویرایش]

برای «راهنمای بازیگران روی پرده» نظرتان چیست؟ --سندباد ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۵:۰۵ (UTC)[پاسخ]

در اینجا Guild باید معنای اتحادیه و صنف و رسته را بدهد. پیشنهاد من جوایز صنف هنرپیشگان سینما یا جوایز رستهٔ هنرپیشگان سینما. --Ariobarzan ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۵۴ (UTC)[پاسخ]
توجه کنید Guild به معنای «صنف» است (نه guide به معنای راهنما). در نتیجه می‌توان گفت «جایزه صنف بازیگران سینما»، یا «جایزه صنف هنرپیشگان». علےعظیمی ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۵۶ (UTC)[پاسخ]
درود. من حقیقتش وقتی این را نوشتم، حواسم نبود و وقتی متوجه شدم که دیگر کامپیوترم را خاموش کرده بودم :-) حق باشماست و فکر می کنم که «جایزه صنف بازیگران سینما» بسیار مناسب باشد. با سپاس از هر دوی شما. --سندباد ‏۲۶ مهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۲۲:۴۸ (UTC)[پاسخ]
جوایز. Awards جمع است. --مصفا ‏۹ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۱:۴۴ (UTC)[پاسخ]

تلفظ صحیح[ویرایش]

سلام؛ تلفظ محلی نام Alexandre Kojève ن.ک. [۸] چیه؟ الکساندر كوژه‌وه یا الکساندر کوجه‌وه یا ...؟ حمید عنایت نوشته كوژو. --محسن ‏۵ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۵۵ (UTC)[پاسخ]

منبع معتبر و اثبات پذیر ملاک است، تلفظ درست از نظر ویکی همان است! :-) --مهدی.غ ‏۵ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۴:۵۸ (UTC)[پاسخ]
منظورتون از همان است، كوژو است؟ --محسن ‏۵ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۵:۰۶ (UTC)[پاسخ]
الکساندر کوژو؛ پرسش‌های اینچنینی را می‌توانید اینجا طرح کنید. --Ariobarzan ‏۵ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۹:۲۷ (UTC)[پاسخ]
ممنون. لطفاً اِعراب :). کُوژِوِ؟ --محسن ‏۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۳۸ (UTC)[پاسخ]
بله، اَلِکساندر کوژِو(ک‌ـُ‌ژ‌ـِ‌و). --Ariobarzan ‏۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۵۱ (UTC)[پاسخ]
تشکر فراوان. --محسن ‏۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۴:۱۶ (UTC)[پاسخ]
خواهش. --Ariobarzan ‏۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۵۷ (UTC)[پاسخ]

Half cell[ویرایش]

معادل این کلمه را می دانید؟(مقاله مربوطه) امیرΣυζήτηση ‏۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۰۰ (UTC)[پاسخ]

برابر منطقیش می‌شود نیم‌پیل. --Ariobarzan ‏۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۲۱ (UTC)[پاسخ]
عجیبه زمینه‌ش مگر برقکافت نیست؟(یا من بد دقت کردم؟) امیرΣυζήτηση ‏۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۳۰ (UTC)[پاسخ]
در دیگر زمینه‌ها نیم‌یاخته هم می‌توان برگردان نمود. --Ariobarzan ‏۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۲۳ (UTC)[پاسخ]
برابر آن نیم‌پیل است.--ماني ‏۱۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۵۹ (UTC)[پاسخ]
تشکر امیرΣυζήτηση ‏۱۲ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۴۶ (UTC)[پاسخ]

رشته کوههای سواحل آرام؟

یا رشته کوههای پاسیفیک کوست؟

توجه به اینکه هر سه کلمه capitalized هستند. بنابراین شاید اصلا ترجمه نشونر بهتر است؟--زرشک ‏۱۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۲۷ (UTC)[پاسخ]

حتما ترجمه شوند چون سابقه و شهرت قبلی برگردان تک تک کلماتش را در فارسی داریم. حتی رشته کوههای سواحل اقیانوس آرام بهتر می‌نماید. تا نیازی به پیوست نام اصلی‌اش نباشد. صادق ب ‏۱۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۳۸ (UTC)[پاسخ]

نظر من: رشته‌کوه‌های کرانه‌ای اقیانوس آرام.--ماني ‏۱۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۵۵ (UTC)[پاسخ]

با مانی موافقم. فقط چون Coast به کار رفته و نه Coastal ، بنابراین بهتر است بصورت رشته‌کوه‌های کرانه اقیانوس آرام به کار رود. در ضمن en:Pacific coast هم نشان می دهد که Pacific coast اسم خاصی نیست. سعید ‏۱۲ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۲۸ (UTC)[پاسخ]

تشکرات--زرشک ‏۱۲ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۲:۰۹ (UTC)[پاسخ]

بخش؟ دهستان؟ یا آیا همان شهرستان صحیح است؟ چون توجه داشته باشید که باید بتوانیم تفاوتهای بین county, district, township, canton و غیره را در فارسی تمایز داد، چون اینها هرکدام تعاریف خاص خود را (هر چند overlapping) دارند. لیکن مایلم نظرات اساتید کلام و لغت پارسی (که شامل همه در اینجا میشود) را در این زمینه بدانم.--زرشک ‏۱۲ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۲:۱۷ (UTC)[پاسخ]

با اجازه همان اساتید، نمی توان یک واژه برابر در نظر گرفت زیرا تقسیم بندیهای آنها دقیقا مثل ما نیست. من در ویکی انگلیسی، مدخل en:Shahrestan را برای توضیح در مورد شهرستانهای ایران آغاز کردم اما بعدا تمام شهرستانهای ایران با County همراه شدند. در خود کشورهای انگلیسی زبان هم این واژه ها همپوشانی زیادی دارند و در هر کشور یک مفهوم خاص. سعید ‏۱۲ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۴:۰۸ (UTC)[پاسخ]
این هم از ویکی پدیای انگلیسی: nearest equivalent of Shahrestan in English would be sub-province or county. منبع: کاربر:Asadi s|سعید ‏۱۲ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۴:۱۶ (UTC)
من هم با اجازه از همان استادان و ضمن تایید فرمایش سعید بر این باورم که باید به شیوهٔ تقسیمات کشوری کشورهای گوناگون نگاه کنیم و با تعریف‌های موجود در ایران تطبیق دهیم. برای مورد county من هم گمان می‌کنم شهرستان مناسب‌تر است. البته گویا در گذشته هم این موضوع بحث بوده‌است. --Ariobarzan ‏۱۲ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۳۰ (UTC)[پاسخ]

پس سر county ≈ شهرستان توافقی هست؟ جناب مانی، شما هم نظری دهید.--زرشک ‏۱۲ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۵۶ (UTC)[پاسخ]

The classical unities or three unities[ویرایش]

چی ترجمه کنم؟ ۳ واحد کلاسیک؟ مربوط می‌شه به تراژدی کلاسیک. The Lady of Shalott ‏۱۳ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۳:۵۰ (UTC)[پاسخ]

دکتر امرا.. ابجدیان، استاد ادبیات انگلیسی دانشگاه شیراز، «وحدت کنشی» ترجمه کرده اند.Pastorals2007 ‏۱۳ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۵:۰۶ (UTC)[پاسخ]
ممنون. The Lady of Shalott ‏۱۳ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۵:۱۵ (UTC)[پاسخ]

dielectric heating[ویرایش]

en:dielectric heating را چه ترجمه بکنیم؟ دوستان فیزیک؟Pastorals2007 ‏۱۴ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۱۰ (UTC)[پاسخ]

نیاز به متخصص امر است ولی فکر کنم تحریک عایق بد نباشد. --مهدی.غ ‏۱۵ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۱۵ (UTC)[پاسخ]
گرمایش عایقی(به شرطی که پیش از این برابری نداشته باشد). --Ariobarzan ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۰۸ (UTC)[پاسخ]
گرمایش دی‌الکتریک -- میثمψ‏۱۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۴۹ (UTC)[پاسخ]

think tank[ویرایش]

بنگاه فکری؟ موسسه سیاست؟ موسسه تفکر؟--زرشک ‏۱۵ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۸:۵۶ (UTC)[پاسخ]

اتاق فکر؟ --مهدی.غ ‏۱۵ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۰۷ (UTC)[پاسخ]
به نظر همان اتاق فکر بهترین انتخاب است. [۹] [۱۰] [۱۱] --مهدی.غ ‏۱۵ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۲۰ (UTC)[پاسخ]
برابر کاربردیش در فارسی همان اتاق فکر است.[۱۲] اگرچه اگر دست من بود چیزی مانند اندیشگاه، اندیشه‌سرا و...ترجمه می‌کردم. --Ariobarzan ‏۱۵ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۵۱ (UTC)[پاسخ]
OK--زرشک ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۴۰ (UTC)[پاسخ]
فکر می‌کنم اندیشگاه برای آن رایج شده.--ماني ‏۱۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۷:۵۹ (UTC)[پاسخ]

logogram[ویرایش]

logogram یکی از مراحل پیدایی خط است و بعد از «تصویرنگاری یا خط تصویری»(pictogram) و «خط اندیشه نگار» (ideogram) قرار دارد. بهترین برگردانی که سراغ دارید، چیست؟صادق ب ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۵:۲۵ (UTC)[پاسخ]

لوگوگرام،شکل‌نگار، شکل‌نگاری،هزوارش،واژگان کامل،نماد؛ پیشنهاد من : نمادنگار. --Ariobarzan ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۱۲ (UTC)[پاسخ]
مشهورترین آنها کدام است؟ شکل نگار همان تصویرنگار نیست؟ واژگان کامل هم گمان کنم الفبا باشد.صادق ب ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۱۵ (UTC)[پاسخ]

راستش شکل‌نگار را بیشتر یک ترجمهٔ غلط می‌دانم ولی خوب دیده‌ام که برابر لوگوگرام به کار برده‌اند. واژگان کامل هم یک عبارت است که درواقع ترجمهٔ مفهومی لوگوگرام است، بدین معنا که هر لوگوگرام خود یک واژهٔ کامل است. هزوارش نام لوگوگرامی‌است که ما در هام‌دبیره داشته‌ایم، در معنای کلی همان لوگوگرام است ولی خوب کاربردش در این معنا کلی نیست. موضوع این است که بسیاری ایدئوگرام یا اندیشه‌نگار را با لوگوگرام یکی‌دانسته‌اند(برای نمونه چیزی که دم دست دارم ایران باستان مشیرالدوله پیرنیا هم چنین برداشتی کرده). شاید همان نمادنگاری بهتر باشد ولی خوب شاهدی برایش ندارم. --Ariobarzan ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۳۱ (UTC)[پاسخ]

تنها «واژه‌نگار» می‌شود. مطمئنم. در واژه‌نامه‌های تخصصی اینگونه آورده‌اند. --Wayiran (ب) ‏۱۹ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۱:۲۲ (UTC)[پاسخ]

در صورت امکان، لینک به مقاله‌ای تخصصی دارید که اینگونه خوانده باشد؟ چون واژه نگار بیشتر به آلفابتیک میخورد.صادق ب ‏۱۹ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۵۰ (UTC)[پاسخ]

civic?[ویرایش]

مرکز مردمی شهرستان مارین = Marin County Civic Center

از بابت واژه civic مطمئن نیستم. همان مردمی خوب است، یا این ترجمه ها؟: شهري ، كشوري ، اجتماعي ، مدني.--زرشک ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۵۴ (UTC)[پاسخ]

فکر کنم بیشتر معنای شهری می‌دهد مثل شورای شهر در مقابل لغات Provincial, Federal, ....--محمد.رضا ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۸:۱۴ (UTC)[پاسخ]

شهری خوب است، ولی به گمانم مدنی بیشتر کاربرد داشته باشد. اجتماعی هم بد نیست. --Ariobarzan ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۱۷ (UTC)[پاسخ]

chelate[ویرایش]

من واژه نامه شیمی در دسترس ندارم. دوستانی که دارند یا میدانند، chelate به فارسی چه میشود؟--زرشک ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۹:۴۵ (UTC)[پاسخ]

تنها برابری که یافتم: گیرنده یون‌های فلزی .--ماني ‏۱۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۸:۰۷ (UTC)[پاسخ]

تشکر.--زرشک ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۰۸ (UTC)[پاسخ]

آریانپور درشیمی دو کاربرد از آن گفته یکی فعل یکی هم صفت:

  • (فعل) بافلزات ترکیب شدن، واکنشی که منجر به ایجاد فلز شود.
  • (صفت) وابسته به ترکیب یا گروهی که دو باز و یا دوظرفیت خود به مرکز اتم فلزات متصل شده و حلقه متجانسی تشکیل می‌دهند.

حالا شما خودت یک کلمه پیدا کن! --مهدی.غ ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۲:۱۱ (UTC)[پاسخ]

Horatii و Sabine[ویرایش]

Horatii به چه نامی در فارسی ترجمه شده و همچنین نام فارسی قوم Sabine چیست؟ --سندباد ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۲:۳۱ (UTC)[پاسخ]

Horatii هوراتی‌ها می‌شود، Sabine هم سابین. --Ariobarzan ‏۱۶ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۲:۳۶ (UTC)[پاسخ]
سپاس. --سندباد ‏۱۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۲:۱۶ (UTC)[پاسخ]
خواهش. --Ariobarzan ‏۱۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۷:۵۷ (UTC)[پاسخ]

Isogloss[ویرایش]

Isogloss دوستان برابر درخوری سراغ ندارند؟ شاید به یکسان‌زبانی، همسان‌زبانی، زبان یکدست و... بد نباشد! --Ariobarzan ‏۱۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۱۲ (UTC)[پاسخ]

ناحیه هم‌گویش یا ناحیه هم‌لهجه بنا بر تعریفی که ارائه شده است. زیرا اشاره به یکسانی گویش/لهجه دارد نه زبان. سعید ‏۲۰ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۱۸ (UTC)[پاسخ]
راستش برگردان واژه به واژه‌اش چیزی مانند همزبانی خواهد شد، می‌دانید که gloss در یونانی زبان می‌شود. ولی در رابطه با یکسانی لهجه که نیست، یک تقسیم‌بندی زبان‌های اروپایی به دو پاره است. من چکیده‌اش را در زبان‌های سنتوم-ستم برگردان کرده‌ام. (البته اگر دارای کاستی بود دوستان گوشزد کنند) --Ariobarzan ‏۲۰ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۰:۳۲ (UTC)[پاسخ]

در ویکی‌پدیا Navigation Box[ویرایش]

جعبه ناوبری، جعبه اطلاعات، جعبه سیاحت، جعبه گردش، پیشنهادی برای آن هست؟ --مهدی.غ ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۴۴ (UTC)[پاسخ]

جعبه هدایت‌کننده. --سندباد ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۴۷ (UTC)[پاسخ]
جعبه ناوبری♦ مرد تنها ♦ ب ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۵۴ (UTC)[پاسخ]

NavBox را هم بگویید :-) --مهدی.غ ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۰۶ (UTC)[پاسخ]


فكر كنم به جاي ناوبري و ناوكشي كه هر كدام يه معني ميده از خود ناوش (از ناويدن) استفاده كنيم بهتره. ضمنا اينجوري مي تونيم فعل هاي ديگر بازناويدن (re-navigate) پرناويدن (circumnavigate) و .. رو هم به سادگي بسازيم وگرنه دوباره چند روز ديكه بايد بيايم اينجا و درخواست كمك براي navigational, circumnavigation, navigability و ...

Transclusion[ویرایش]

مبدل اشتمال، بدل‌دربر! Trans + Inclusion --مهدی.غ ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۰۴ (UTC)[پاسخ]

قبلا پرسیده شده ! تراگنجانش♦ مرد تنها ♦ ب ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۰۷ (UTC)[پاسخ]

مرسی :) پس این را بسازیم: ویکی‌پدیا:تراگنجانش ؟ --مهدی.غ ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۱۰ (UTC)[پاسخ]

بله همکنون هم در بسیاری از جاهای ویکی به همین شکل استفاده شده♦ مرد تنها ♦ ب ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۱۱ (UTC)[پاسخ]

#ifexist[ویرایش]

آیا این ترجمه شده است؟ فهرستی از دستورا ترجمه شده کجا هست؟ --مهدی.غ ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۱:۳۳ (UTC)[پاسخ]

preload[ویرایش]

پیش‌بار؟ --مهدی.غ ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۲:۱۸ (UTC)[پاسخ]

پیش بارگذاری. --Ariobarzan ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۲:۳۳ (UTC)[پاسخ]
کاربردش این بود : {{توضیحات/پیش بارگذاری}} --مهدی.غ ‏۱۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۳۳ (UTC)[پاسخ]


روش عاقلانه اينه كه براي فعل Load يه فعل پايه بسازيم و بعد افعال reload, download, upload, preload و ... را با پيشوند هاي بر/اف/فرو/باز/پيش و .. بسازيم. با "بارگذاري" نمي توان 4 فعل پيش گفته را ساخت.

Autocephaly[ویرایش]

معنی؟ در این جمله به کار رفته: It was formerly a part of the Ethiopian Orthodox Tewahedo Church, its autocephaly reluctantly recognized by the Ethiopian Patriarchate after Eritrea gained its independence in 1993

cephal در کالبدشناسی به معنای کله (سر) است. autocephaly گویا به معنی خودمختاری یا استقلال باشد. بر اساس آنچه در دیکشنری.کام آمده است به معنای کلیسای مستقل است که کشیش آن علیرغم وابستگی به دیگر کلیساها، مستقل انتخاب می شود. سعید ‏۲۰ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۰۶ (UTC)[پاسخ]


بی‌زحمت یکی هم اگه اینجا رو بایگانی کنه خوب میشه!؟ --Wayiran (ب) ‏۱۹ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۴۶ (UTC)[پاسخ]

Mehakelegnaw Zone[ویرایش]

؟ --Wayiran (ب) ‏۱۹ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۳:۲۵ (UTC)[پاسخ]

در نظر اول که اسم خاص می‌نماید. شاید منطقهٔ مهاکلگنو! --Ariobarzan ‏۱۹ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۳:۳۰ (UTC)[پاسخ]

پیوند می دادید بهتر بود. بر اساس آنچه که در en:Mehakelegnaw Zone آمده، Mehakelegnaw یک اسم خاص است که با نام "ناحیه مرکزی" هم شناخته می شود: Mehakelegnaw or The central Zone . ناحیه مهاکله ناو چطور است؟ :) پیشنهاد می کنم مقاله ای برای آن نسازید. سرشناس نیست. سعید ‏۲۰ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۱۳ (UTC)[پاسخ]

ترجمه نام «Io» در زبان فارسی. --سندباد ‏۲۰ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۳:۵۶ (UTC)[پاسخ]

ایو. --Ariobarzan ‏۲۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۰۷ (UTC)[پاسخ]
معادل فارسی ندارد؟ «آیو» بهتر نیست؟ --سندباد ‏۲۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۰۸ (UTC)[پاسخ]
اسم خاص است. --Ariobarzan ‏۲۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۰۹ (UTC)[پاسخ]
آیو تلفظ انگلیسیش است، من خودم با این نام برخورد نداشتم و اصلاً دستی در اسطورة ها و ادبیات یونان ندارم، ولی روی هم رفته نام‌های مربوط به یونان باستان یا به شکل یونانیشان یا به شکل فرانسوی به فارسی درآمده‌اند و در دو زبانی که گفتم تلفظ همان ایو است. --Ariobarzan ‏۲۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۱۱ (UTC)[پاسخ]
سپاس قضیه حل شد! :-) --سندباد ‏۲۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۱۳ (UTC)[پاسخ]
با نام یو در همینجا مقاله دارد! البته این هم می‌تواند درست باشد. به هر رو پیشینهٔ کاربرد مهم است. --Ariobarzan ‏۲۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۰۰:۱۵ (UTC)[پاسخ]

Assault rifle[ویرایش]

en:Assault rifle را قبلا در فارسی چه ترجمه کرده اند؟ تعریف اولش به سلاح نیمه اتوماتیک میخورد.Pastorals2007 ‏۲۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۲۳ (UTC)[پاسخ]

ایضا:

en:Sniper rifle در جنگ ایران و عراق، میان سربازان به قناسه (به عربی «قناصه») مشهور بوده است. معادل فارسی این چه میشود یا قبلا چه ترجمه شده است؟ ممنونم. Pastorals2007 ‏۲۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۳۸ (UTC)[پاسخ]

Assault rifle: اسلحهٔ تهاجمی
Sniper rifle: تفنگ تک‌تیراندازی یا تک‌تیرانداز
--Ariobarzan ‏۲۱ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۳:۲۴ (UTC)[پاسخ]