ویکی‌پدیا:زبان و زبان‌شناسی/بایگانی ۱

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
بایگانی مباحث مربوط به ویکی‌پدیا:درخواست برابر فارسی.

‎Paramount Pictures‏[ویرایش]

  • مورد نیاز برای: فارست گامپ
  • زبان اصلی: انگلیسی
  • حوزهٔ تخصصی: سینما
همان طور که می‌دانید این اسم مربوط به کمپانی پارامونت پیکچرز است که فکر کنم جزو سه کمپانی اول هالیوود باشد. در مجله‌های سینمایی بیشتر با نام پارامونت نامیده می‌شود. مسئله اصلی در اینجا کلمه Pictures است . البته تنها می‌توان گفت کمپانی پارامونت یا شرکت پارامونت. Maziarparizade 15:28, ۵ مارس ۲۰۰۶ (UTC)
بنظر من اسم های خاص رو اگر ترجمه نکنیم عیبی نداره، و در مواردی حتی شاید بهتر هم باشه که از ترجمه ی نام های خاص مثل همین «Paramount Pictures» بپرهیزیم. برای نمونه، چرا در نام خاص «Paramount Pictures» از دو جزء فقط یکی را ترجمه کنیم؟ «paramount» هم مانند «picture» در زبان انگلیسی یک واژه هست. --69.105.39.132 15:38, ۵ مارس ۲۰۰۶ (UTC)
به نظر من همان نام متداول شرکت پارامونت مناسب‌تر است. محمود 15:39, ۵ مارس ۲۰۰۶ (UTC)
می‌توان گفت «شرکت پارامونت» یا «پارامونت پیکچرز». یعنی اصلاً اسم شرکت را ترجمه نمی‌کنیم. --شروین افشار 04:32, ۶ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

Food Court[ویرایش]

تالار غذاخوری؟به‌آفرید 02:49, ۴ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

راستش «تالار غذاخوری» معمولاً به نوع دیگری از رستورانها گفته می‌شود. --شروین افشار 04:17, ۴ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

پیشنهاد من : خورَنگاه؛نمونه از کاربرد این واژه در گذشته از خاقانی:

خواهی که در این خورنگه دولت کنی مقام/بگذر از این خرابهٔ نادلگشای خاک

--Ariobarzan 15:48, ۵ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

واژه ی «خورنگه» در زبان فارسی یعنی کاخ و یا مکان با شکوه و جلال. در این بیت، خاقانی میگوید اگر میخواهی این دولت (اینجا یعنی خوشبختی و سعادت) را داشته باشی که به [آن] مکان یا کاخ باشکوه نایل بشی، از این خرابه ی نادلگشا (یعنی این جهان سفلی) در گذر. درضمن در مصرع اول «این» اضافه هست، فکر میکنم اشتباه تایپی باشه. «خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام / بگذر از این خرابه ی نادلگشای خاک» --69.105.39.132 15:58, ۵ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

نه گرامی؛خورنگاه یا کوتاه شده آن خورنگَه هر دو کوتاه شده خوردَنگاه،و به معنای بخشی از کاخ یا کوشک است که در گذشته بزرگان در آن خوراک می‌خوردند.به این واژه خورنه هم گفته شده و عربی شده آن خورنَق می‌باشد؛خورنَق همچنین نام کاخ بهرام گور بوده است که نعمان پسر منذر برایش ساخته بود و به گمانم این معنای دوم خورنق را شما اصل معنای خورنگاه دانسته‌اید.--Ariobarzan 19:35, ۵ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

این توضیحی که شما نوشتید همان اشتباهی است که شادروان عمید در مورد این واژه کرده (حدس من اینست که شما هم بر مبنای فرهنگ عمید این اشتباه را میکنید). خورنگه فرم کوتاه شده اش «خرگاه» است و هیچکدام ربطی به «خوردن» و «طعام» ندارند. هردو به معنی کوشک یا سراپرده یا مکان با شکوه (بویژه برای شاهان و بزرگان) هستند. همان خاقانی که مثال آوردید در جایی دیگر میگوید: «اندر سه دست بر سر دو پای / شیون به بام و باغ خورنگه درآورید // خرگاه عیش درشکنید به تف آه / ترکانه آتش از در خرگه درآورید» --- میبینید که اینجا هم «خورنگه» دقیقا معنی کاخ یا کوشک را میدهد و ربطی به طعام پیدا نمیکند. سعدی: «فریدون گفت نقاشان چین را / که پیرامون خرگاهش بدوزند // بدان را نیک دار ای مرد هشیار / که نیکان خود بزرگ و نیک روزند» --195.113.171.76 06:11, ۶ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

گرامیا خرگاه پیوندی با خورنگاه ندارد.خَرگاه یعنی خیمه و چادر بزرگ،همین!تنها پیوند این دو واژه در داشتن پسوند مکان ـگاه است.در آن بیتهایی هم که شما آوردید گفتم که از کاخ خورنق برداشت شده است و استعاره از این مکان تاریخی است.xwar در زبان پهلوی بنمایه خوردن است و xwardan مصدر آن که در فارسی کنونی به خور و خوردن تبدیل شده است.گاه هم پسوند مکان است.این واژه در بن خوردنگاه بوده است،سپس ساده شده و خورنگاه گشته.خورنَق هم عربی شده آن است.دیگر از این ساده‌تر می‌شود؟!--Ariobarzan 13:56, ۶ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

من حقیقتا خوشحال میشم اگر کسی چیزی را به من بیاموزد --- به شرطی که از روی حدس و گمان یا اصرارورزی بر اینکه «همینطوره که من میگم چون من که اشتباه نمیکنم» نباشه و بر پایه ی علمی و منطقی و مبرهن باشه. در مورد اینکه میفرمایید «خورنگه» همان «خوردنگاه» هست، گذشته از اینکه فکر نمیکنم در زبان پارسی واژه ی «خوردنگاه» را هرگز در شعری و یا نثری دیده باشم، باید از شما بپرسم که بر مبنای چه سندی یا شعری یا نوشته ای میگویید «خورنگه» همان «خوردنگاه» است؟ در شعر خاقانی که خودتان نمونه آوردید که مشخصا معنی «خوردن گاه» ندارد. در شعر دیگری از خاقانی هم که من از دیوانش ارائه دادم، باز هم معنی «خوردنگاه» از این واژه مستفاد نمیشود. در مورد پهلوی «خوردن»، بله، فرم پهلوی مصدر خوردن را تقریبا درست نوشتید، ولی این چه ربطی به واژه ی «خورنگه» پیدا میکند؟ در زبان پهلوی بسیاری واژگان دیگر هم با xvar آغاز میشوند که ربطی به خوردن ندارند، برای نمونه xvaršēt (خورشید) هم با xvar آغاز میشود، پس به مصدر خوردن ربط پیدا میکند؟! درضمن، آیا از آثار برجستگان زبان و ادبیات فارسی (چه شعر و چه نثر) میتوانید یک مثال ارائه دهید که نشانگر کاربرد واژه ی «خورنگه» یا «خورنگاه» در معنی «خوردن گاه» باشد؟ با سپاس. --195.165.243.148 10:46, ۸ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

درود؛گرامی نمی‌دانم با زبان عربی آشنایی دارید یا نه ولی خواندن این ار پیشنهاد می کنم:

- وكان سبب بنائه الخورنق : ان يزدجرد بن بهرام شاه بن شاهپور ذي الاكتاف , ولدله ابنه بهرام , فسال عن منزل بري مري صحيح من الادوا والاسقام فدل على ظهرالحيرة , فامر يزدجرد النعمان هذا ببنا مسكن له ولابنه بهرام , فامر النعمان رجلايقال له سنمار ان يبني له ذلك فبناه , فلما فـرغ مـن بـنائه تعجبوا من حسنه واتقان عمله فوفوه اجره , فقال : لو علمت انكم تصفون بي ما انا اهـلـه وتـوفونني اجري لكنت بنيته بنا يدور مع الشمس حيثما دارت قـادرا عـلـى ان تـبـنـي ماهو افضل منه ولم تبنه كذلك ؟ راس الخورنق , فجرى ذلك مثلا في العرب يقال : جزاه جزا سنمار (الطبري 2 :65) ,(الاغاني 2 : 144 ـ 146 ط دار الـكتب ) والجوسق معرب كلمة : كوشك ,وهو الغرفة العالية الخاصة في اعلى القصر والخورنق كذلك معرب كلمة : خورنگاه اي المطعماز تارنمای تبیان
یک نگاهی هم به اینجا بیاندازید:در «قاموس‌» آورده‌ است‌ كه‌ : خَوَرْنَق‌ قصري‌ است‌ ك‌ براي‌ نعمان‌ اكبر بوده‌ است‌ و معرّب‌ خورنگاه‌ است‌ يعني‌ محل‌ خوردن‌ .1
درباره ریشه‌شناسی واژه اینکه خورشید هم با xwar آغاز می‌شود بحث دیگری است و چیزی را در پیوند با رابطه میان خرگاه و خورنگاه نمی‌رساند.شاید درست بگویید که خورنگاه ساده شده خوردنگاه نیست،می‌تواند ساده شده خورانگاه باشد که همان معنای خوردنگاه را می‌دهد.درباره چامه‌هایی که آوردید هم یک بار دیگر عرض پیشین بنده را بخوانید که گفتم با تاثیر از کاخ خورنق نوشته شده‌اند.--Ariobarzan 16:03, ۸ مارس ۲۰۰۶ (UTC)
یا اخی، پس همینست که شما فارسی تان دچار اشکال شده است: زبان پارسی را از کتب عربی فراگرفته اید. بالاخره «خورنگه» از «خورنق» گرفته شده یا «خورنق» از «خورنگه» گرفته شده؟ اگر خورنق عربی از خورنگه پارسی گرفته شده و معنی کاخ یا قصر میدهد و افزوده بر آن کسی مثل خاقانی که از نظر چیرگی بر زبان پارسی و به «علم اللغه» (عربی گغتم که خوشتان بیاید) در تمام تاریخ از استثناءها و بیهمتایان محسوب میشود و او هم واژه ی «خورنگه» را در کاربرد کاخ یا سراپرده یا مکان باشکوه و نه در کاربرد «مکان خوردن» استفاده کرده، شما دیگر چرا پافشاری میکنید؟ از شما سئوال شد: "درضمن، آیا از آثار برجستگان زبان و ادبیات فارسی (چه شعر و چه نثر) میتوانید یک مثال ارائه دهید که نشانگر کاربرد واژه ی «خورنگه» یا «خورنگاه» در معنی «خوردن گاه» باشد؟" -- سئوال را جواب ندادید و رفتید یک متن عربی پیدا کرده اید و میگوئید چون فلان عرب در فلان جا نوشته المطعم!! من فکر نمیکنم شما حتی وقتی آن ابیات خاقانی را میخوانید در ذهنتان واژه ی «خورنگه» را درست تلفظ کنید. به هرحال این بحث بیش از حد به درازا کشیده و من با اجازه مرخص میشوم. --202.56.253.177 10:33, ۱۰ مارس ۲۰۰۶ (UTC)
نخست آنکه اخی خودتی!بد نبود نگاهی به پیشینه من در ویکی‌پدیا می‌انداختی و سپس مرا به عربها می‌چسباندی،شما حتی نمی‌دانی که تا سالها نوشته‌های دانشیک ایرانی به تازی نگاشته می‌شده است آنگاه چگونه در خود یارای این می‌بینید که چنین گستاخانه با من سخن بگویید.اگر برخورد توهین آمیز خویش را پی بگیرید از گردانندگان خواهم خواست تا با شما برخورد کنند.
در پاسخ به پرسش شما نه تاکنون چنین کاربردی را در نوشته‌های پارسی نیافته ام!بدرود--Ariobarzan 01:29, ۱۳ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

اگر دوستان درباره برابر پیشنهادی من هنوز در شکند شاید بتوان از واژه‌هایی چون خوراک‌سرا یا غذاسرا یا خوراکخانه سود برد.--Ariobarzan 00:46, ۹ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

من با خوراک‌سرا موافقم.


پیغام قبلی ام راه هم از بالا به این پایین آورده ام:

"پیشنهاد من:

  • صحن غذا.


منظور از court در اینجا همان صحن، یعنی میدانگاه وسطی میان رستوران‌ها است. با اینکه این برابر از وامواژه های عربی تشکیل شده ولی برابر فارسی سره‌ای که منظور را بخوبی برساند به ذهنم نیامد."

--ماني 00:26, ۹ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

صحن غذا معادل خوبی است. محمود 07:38, ۱۳ مارس ۲۰۰۶ (UTC)

امير قربانزاده: در زبان پارسی به ويژه در بازار هر گاه دسته​ای از هم​پيشِگان در کنار هم گرد آمده باشند نام راسته بر آنها گذاشته شده است. برای نمونه راسته​ی پارچه فروشان، راسته​ی مسگران. همچنين در زبان پارسی رستوران را می​توان خوراکسرا يا خوراکخانه ناميد. بنابراين من پيشنهاد می​کنم بجای Food Court واژه​ی راسته​ی خوراکسراها يا راسته​ی خوراکخانه​ها و یا بسادگی راسته​ی خوراک بکار برده شود.

حسن مختاری گلپایگانی: میراک را پیشنهاد می دهم

افسوس خوردم از اینکه دیدم عزیزانی برای نامگذاری Food Court چنین با هم می جنگند و اصالت زبان خود را به رخ هم می کشند، بدون توجه به اینکه در کلام هر دو بزرگوار واژگان عربیست. بنده اصراری به پارسی سخن گفتم ندارم چه آنکه همین دو سه جمله ام ( همین واژه" جمله" نیز...) فارسی / پارسی نیست. اما امروزه زبان ما همین است که هست... سخن بنده چیز دیگریست، چرا برای پیداکردن جایگزین یک واژه جدید، حتما باید یک واژه ترکیبی ساخته شود؟ بگذارید با مثال عرض کنم: زمانی مرحوم دکتر حسابی، هواپیما را از ترکیب دو واژه هوا و پیما پیشنهاد داد که بسیار زیبا، رسا و خوش آهنگ است. اما آیا همیشه اینکار ممکن است؟ مثلا خود واژه "هوا" حتما باید متشکل از چند جز شناخته شده باشد تا ما مفهوم آن را بفهمیم؟ آیا واژه سازی در زبان ما، فقط باید محدود به واژگان ترکیبی شود؟ پس بهتر نبود وقتی شهر بوجود آمد ، برای نامگذاری آن به جای "شهر" می گفتند "خانه زیاد یا پرخانه یا ...."؟ به نظر من بعضی اوقات نیاز داریم به ساخت واژگان جدید، همانطور که روزی، "روز،شب، هوا، زمین،من،تو، خانه، شهر و ...." شاید بدون نیاز به ساخته شدن از چند واژه دیگر، ساخته شدند، ما نیز نیاز داریم امروز واژگان جدید بسازیم. من پیشنهاد می کنم به آن بگوییم میدان خوراک ، اما به صورت خلاصه، یعنی "می" از میدان و "راک" از خوراک، واژه ای جدید بسازیم به نام "میراک".91.133.129.35 ‏۱۹ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۲۳:۲۴ (UTC)[پاسخ]

Dystopia[ویرایش]

  • موردنیاز برای ج.ج. بالارد
  • زبان اصلی : انگلیسی
  • حوزهٔ تخصصی : فلسفه و ادبیات (؟)

فکر می‌کنم این واژه در مقابل Utopia است. همانطور که به یوتوپیا گفته‌اند «آرمان‌شهر» به Dystopia هم می‌توان گفت «ویران‌شهر». لطفاً نظر دهید. --شروین افشار 19:23, ۴ فوریه ۲۰۰۶ (UTC)

در زبان پهلوی و به تبع آن فارسی پیشوند دُش/دُژ به معنی بد است: نمونه‌ها: دژکام، دژخیم، دشنام، دشمن، دژآگاهی و الی آخر. و از این بابت فکر کنم با پیشوند Dys مرتبط باشد. بنابراین می‌توان از دژشهر یا دش‌شهر استفاده کرد.به‌آفرید 19:49, ۴ فوریه ۲۰۰۶ (UTC)

پیشوند دژ خوب است ولی با شهر نمی‌تواند به کار رود (مشکل آوایی پیش می‌آید). محمود 21:35, ۴ فوریه ۲۰۰۶ (UTC)
دژآباد چطور است؟ Eutopia را در فارسی آرمان‌شهر ترجمه می‌کنند و Utopia را ناکجاآباد (Eutopia و Utopia نوعی بازی کلامی با ریشه های یونانی واژه است و در فارسی نمی‌توان این بازی کلامی را ترجمه کرد). محمود 21:43, ۴ فوریه ۲۰۰۶ (UTC)
البته در مفهوم فعلی (مقالهٔ بالارد) حتی می‌توان نوشت که گونهٔ وی «ادبیات ویرانی» است و درگیر مباحث واژه‌گزینی نشد. اما همانطور که لزوماً آرمان‌شهر مکانی جغرافیای شهرگونه‌ای نیست، Dystopia هم بنظر من نمی‌توان با پسوند «-آباد» ساخته شود (دیده‌ام که «-آباد» را برابر پسوند «land-» بکار می‌برند). در هر صورت فکر می‌کنم که بد نیست پیش از ادامهٔ بحث این و البته این را نگاهی بیاندازیم. --شروین افشار 21:59, ۴ فوریه ۲۰۰۶ (UTC)
ویرانی معنی را خوب نمی‌رساند. در Dystopia بیشتر صحبت از اختناق است، نه ویرانی.محمود 22:27, ۴ فوریه ۲۰۰۶ (UTC)
آریانپور در «زمینه جامعه‌شناسی» و «نقدهایی بر زمینه جامعه‌شناسی»، Utopia را در کنار ترجمه‌های معمول، خوش‌آباد، خیال‌آباد و ایمن‌آباد هم ترجمه کرده است. --شروین افشار 22:10, ۴ فوریه ۲۰۰۶ (UTC)
اگر می‌خواستیم از اول این سه واژه Eutopia، Utopia و Dystopia را ترجمه کنیم، ناکجاآباد، خوش‌آباد و دژآباد بسیار مناسب می‌بودند (برای Utopia، چون نمی‌توانیم آن بازی کلامی را فارسی کنیم، بسته به جای کاربرد، هر دو واژه ناکجاآباد و خوش‌آباد می‌توانند به کار روند) .
منتها، به جای خوش‌آباد، آرمان‌شهر متداول‌تر است. رواج این واژه به خاطر ترجمه مدینه فاضله است که از قدیم وارد متون مسلمانان شده بود (با ترجمه عربی کتاب افلاطون). در واقع، آرمان‌شهر ترجمهٔ ترجمه است. محمود 22:24, ۴ فوریه ۲۰۰۶ (UTC)
من با اجازه چندپیشنهاد دیگر هم اضافه کنم.دژکشور، دژبوم، دژگاه یا حتی دژخشتره ؟ :-)به‌آفرید 22:29, ۴ فوریه ۲۰۰۶ (UTC)
«دژگاه» را در مقاله به کار بردم؛ هم خوش‌آهنگ است و هم می‌توان گفت «زمانهٔ دژگاهی»، «مکان دژگاهی»، «متن دُژگاهی» و... --شروین افشار 11:37, ۱۶ فوریه ۲۰۰۶ (UTC)
من بدون اینکه از این بحث دوستان خبر داشته باشم، نوشتار Dystopia را با عنوان (جامعه) پادآرمانی ترجمه کردم.

برابرهای Contre-utopie در فرانسوی، Antyutopia در لهستانی، Антиутопия (آنتی-توپیا) در روسی و غیره برای من الهام‌بخش این برابرگزینی شد.

الان اگر دوستان فکر می کنند که این عنوان حتماً بهتر است عوض شود بهتر است که دلایل را در صفحه بحث همان نوشتار بیاورند. اگر نظر اکثریت بر تغییر آن بود تغییر انجام خواهد شد.

با سپاس. --ماني 16:32, ۲۰ آوریل ۲۰۰۶ (UTC)

Event Horizon[ویرایش]

  • معادل فارسی آن در کتابهای فیزیک «افق رویداد» است.
  • در لغتنامه‌ى آكسفورد در تعريف آن آمده است :
event horizon : Astron. a notional surface from beyond which no matter or radiation can reach an observer; spec. the Schwarzschild sphere of a black hole.
    • چند مورد درباره‌ى اين تعريف مهم است :
      • فرضى بودن اين افق يا سطح.
      • ناظرى كه در خارج از اين سطح قرار دارد، پرتو يا ماده‌ى پخش شده يا ايجاد شده در ماوراى اين سطح، به او نخواهد:

یافتن کلمه مرادف برای کلمه بیگانه امر خوبیست ولی بشرطی آن کلمه قابل هظم باشد و سبب بغرنح شدن مکالمه و فهم نشود و بهتر است همان کلمه بیگانه را بکارد برد تا کلمه ای را با اکربات بازی بزور فارسی کنیم که بسختی بصورت رفلکس در ذهن نقش میبندد در ضمن کلمه سازی با معنی کردن کلمه فرق میکند و معنی کردن کلمه کلمه سازی نیست برای مثال کلمه اوتوبی را بهتر است فعلا همان اوتوبی بکار برد که بهتر و روان تر خوانده میشودیا عربی ان مصرف شود همحنین برای کلمات زیر مرادف آنرا بیشنهاد میکنم norm=قالب .system= ترتیب. hiarchie= مراتب .periority= تقدم .autonomy=اختیار.strategy=مشی. saboori رسيد.

      • عبارات پيشنهادى : "سطح نادسترس" يا "افق نادسترس"
افق رویداد یک اصطلاح استاندارد است و خیلی وقت است که استفاده می‌شود.

Motor Neurone[ویرایش]

برابر فارسی آن یاخته‌ی عصبی‌ی حرکتی یا نورون حرکتی است.

‎set director‏[ویرایش]


جستجو کردم. فارسی آن می شود مدیر صحنه. --ماني ۱۴:۴۰, ۱ مه ۲۰۰۶ (UTC)

مطمئنید که اصلاً چنین چیزی داریم؟! من Art director و Set decorator دیدم، ولی Set director رو دیگه نه. Raamin ب ۱۷:۳۱, ۶ مه ۲۰۰۶ (UTC)
جستجو در گوگل که نشان می دهد داریم.

نمونه.

--ماني ۱۷:۴۴, ۶ مه ۲۰۰۶ (UTC)

ولی ملاحظه می‌شود که حتی در ویکی انگلیسی هم برای این شغل شریف ورودی نداریم! Raamin ب ۱۷:۵۷, ۶ مه ۲۰۰۶ (UTC)
این عنوان به مسئول اصلی صحنه و مدیر گروه صحنه اطلاق می‌شود. حال دلیل اینکه کمتر دیده می‌شود این است که امروزه مسئولیت‌های چنین شخصی با «Art Director» تقریباً یکی است. ولی همان «مدیر صحنه» مناسب است. --شروین افشار ۰۴:۱۹, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)

Act of Union[ویرایش]

کسی با تاریخ بریتانیا آشنایی دارد؟ من یک ترجمه‌ی همین‌طوری نمی‌خوام. می‌خوام بدونم در منابع معتبر فارسی چه معادلی برای این عبارت هست. Raamin ب ۱۷:۴۰, ۶ مه ۲۰۰۶ (UTC)

Act of Union اصطلاحی کلی است وتنها خاص بریتانیا نیست. معاهده اتحاد یا قانون اتحاد معادل نسبتا خوبی برای آن است. قانون اتحاد را ترجیح می‌دهم چون به اصل نزدیکتر است (Act در آن اصطلاح اشاره به قانون پارلمان دارد [۱]). مصوبه اتحاد هم بد نیست (چون قانون پارلمان را می‌توان مصوبه نامید). محمود ۰۱:۲۹, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)

مسئولیت مدیر صحنه با مدیر هنری متفاوت است و مدیر صحنه در مواردی مثل سینما و تلویزیون و تئاتر مطرح است ولی مدیر هنری می تواند مدیر بذنامه های حتی یک هنرمند نقاش باشد و روابط عمومی او را سامان بدهد.

Markgraf[ویرایش]

در انگلیسی معادل Margrave و Marquess آمده. کسی می‌داند معادلش در فارسی چه می‌شود؟ اصلاً معادلی دارد؟ Raamin ب ۱۷:۴۹, ۶ مه ۲۰۰۶ (UTC)

برای این اصطلاحات اشرافی اروپایی در فارسی برابرهای فرانسوی‌اش رایج است. Graf آلمانی در فارسی می‌شود دوک. در فرهنگ آریانپور برای Marquess انگلیسی نوشته: مارکیز (مقام مارکیز کمتر از دوک و بالاتر از کنت بوده)، برابر دیگری که آورده «مرزدار» است. Markgraf در اصل معنی مرزدار می‌دهد. --ماني ۱۸:۴۰, ۶ مه ۲۰۰۶ (UTC)

marquis در فارسی به تلفظ فرانسویش مارکی نوشته می‌شود؛ دوک برابر درخوری است چه که پیشتر هم پیشینه‌ای در فارسی داشته است. البته در برخی نوشته‌ها گراف هم دیده‌ام. --Ariobarzan ۲۲:۲۷, ۶ مه ۲۰۰۶ (UTC)

دوک برابر گراف آلمانی است. مارکی برابر Markgraf است. منهم با دوک و مارکی موافقم.

--ماني ۰۰:۰۶, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)

در مورد «مارکی» که بحثی نیست. ولی در مورد دیگر در منابع، «مارگراف» دیده‌ام و نیازی به تغییر و هماهنگ‌سازی آن نمی‌بینم. «دوک» ریشهٔ انگلیسی دارد و قرار نیست که به «مارگراف» آلمانی بگوییم «دوک». همانطور که با وجود اینکه «King» عبارتی عمومی برای تمام شاهان است، منابعی که دقت بیشتری دارند در مورد شاهان ایران می‌نویسند «Shah». --شروین افشار ۰۴:۰۸, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)
برای اینکه مطمئن شوم ویکی انگلیسی و آلمانی را چک کردم،گراف را همتراز با کُنت در فرانسه و اِرل در انگلیسی می‌داند. همچنین مارک‌گراف را برابر مارکی. --Ariobarzan ۱۶:۴۹, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)
بله. کاملاً درست است. ولی باز هم این معادل‌سازی را درک نمی‌کنم؛ جایگزین کردن یک واژهٔ بیگانه با یکی دیگر که کمی آشناترست. ولی در اصل داریم زمینهٔ مفهومی واژه را عوض می‌کنیم. آیا نظرتان این است به اشراف‌زادهٔ آلمانی - که خودشان به او می‌گویند مارگراف - بگوییم «کُنت» یا «اِرل»؟ --شروین افشار ۱۸:۱۱, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)
من زیاد با این جاگذاری لقبها همداستان نیستم،ولی خوب در برخی ترجمه‌های ادبی دیده‌ام که لقبهای فرانسوی را به جای برابرهای انگلیسی یا آلمانیشان به کار برده‌اند،اگر بخواهیم طرح نوی در اندازیم سخن دیگری است وگرنه بد نیست که از همین روش پیروی کنیم. یک نکته دیگر هم اینکه اگر بخواهیم از لقبهای آلمانی که به اندازه برابرهای فرانسویشان برای ایرانیان شناخته نیستند هم سود ببریم ناچاریم آنها را در آغاز نام نیفزیاییم زیرا در آلمانی لقب را پیش از نام خانوادگی به کار می‌برند. --Ariobarzan ۱۹:۲۴, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)
خوب البته باید دید مترجم در آن موارد چه دلیل محکمی داشته برای این کار. ضمناً یادتان باشد که ترجمهٔ ادبی بوده است و اثبات‌پذیری آن متن نمی‌تواند زیاد مورد چالش قرار گیرد. بدلیل اینکه در چندین کتاب غیرداستانی و غیرادبی، واژهٔ «مارگراف» را دیده‌ام، فکر می‌کنم بد نباشد که جایگذاری انجام ندهیم (و تا جای ممکن از این قضیهٔ تغییر زمینهٔ مفهومی کلمات بپرهیزیم.
اگر منظورتان آمدن در عنوان مقالات است که طبق شیوه‌نامه نباید بیاید. --شروین افشار ۱۹:۳۹, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)
برای موردی که من می‌خواهم حتی فرانسوی‌ها هم Margrave به‌کار برده‌اند. پس فکر کنم مارک‌گراف یا مارگراف مناسب باشد. Raamin ب ۱۹:۳۹, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)
پس لطفی بکنید و بدلیل اینکه مارگراف واژهٔ شناسی نیست، یک مقالهٔ کوچک هم برای آن بسازید (همراه با تغییر مسیر از مارک‌گراف) و در آن راجع به همتراز بودن این درجه به درجات دیگری در کشورهای دیگر توضیح کوتاهی بدهید. --شروین افشار ۰۵:۲۴, ۸ مه ۲۰۰۶ (UTC)
پیشتر گفتم پافشاری‌ای بر این داستان ندارم،زبان فرانسه دیری در ایران سنجه بوده است و نام بسیاری از گراف‌ها و ارل‌ها را نیز با این زبان و به برگردان فرانسوی آنان کنت نوشته‌اند و راستی اینست که لقبهای گراف و ارل چندان برای خواننده ایرانی گوش‌آشنا نیستند. از دیگر سو از آنجا که این لقب و جایگاه در همه اروپا پابرجا بوده در هر زبان معنایی برابر با زبان دیگر دارد. وانگهی من بسیار دیده‌ام که گراف را در فرانسه و حتا انگلیسی کنت برگردان کرده‌اند، این نمونه را د ر زبانهای دیگر نگاه کنید. --Ariobarzan ۲۲:۵۶, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)
مثالی که زده‌اید چندان دقیق نیست، چون لقب گراف‌های هلندی در آن فهرست آمده است، نه آلمانی؛ این در حالی است که گفته شد Graf مشخصاً یک لقب آلمانی است. اگر مثال آلمانی پیدا کنید بهتر است. Raamin ب ۱۷:۰۳, ۸ مه ۲۰۰۶ (UTC)
Graaf هلندی دقیقاً برابر با کنت فرانسوی (comte) (و فارسی) است. در همه ترجمه های به هلندی هم کنت را Graaf ترجمه می کنند. در بالا من اشتباهاً Graf آلمانی را برابر با دوک گرفتم، اما درستش اینست که گراف برابر با کنت است.

(اینجا را هم ببینید). --ماني ۱۷:۲۷, ۸ مه ۲۰۰۶ (UTC)

این را هم ببینید و با برابر آلمانیش بسنجید. --Ariobarzan ۲۲:۱۹, ۸ مه ۲۰۰۶ (UTC)
در انگلیسی معنی Marquess با Margrave یکسان نیست، در آغاز یکسان بوده ولی در دوره های بعدی تاریخی کاربرد متفاوت پیدا کرده ولی در ویکی آلمانی برای هر دو تنها Markgraf آمده. بنا بر تفاصیل بالا پیشنهاد من برای اصطلاحات اینست:

انگلیسی:

  • Duke دوک
  • Earl ارل
  • Count کنت
  • Margrave مارگراف
  • Marquess مارکی (بر پایه تلفظ فرانسوی آن یعنی Marquis)

آلمانی:

  • Herzog دوک
  • Earl ارل
  • Graf کنت
  • Markgraf مارگراف/مارکی بسته به موضوع متن و دوره زمانی مربوطه.

--ماني ۲۲:۴۳, ۸ مه ۲۰۰۶ (UTC)

Op Art[ویرایش]

برای Op art برابرنهادهء هنر دیدگانی ترجمهء خوبی نیست. کسی معادل بهتری سراغ ندارد؟ مهدی ب ۱۳۸۵ (۶-۰۵-۲۰۰۶)، ۱۸:۳۱

هنرِ دیدن؛شاید برای این نمونه ویژه نیرنگِ دیدن یا فَریبِ دید برابرهای بهتری باشند. --Ariobarzan ۲۲:۲۳, ۶ مه ۲۰۰۶ (UTC)
شاید بد نباشد همان دیدگانی بماند، چون optic را برخی (مانند حسابی) دیدگانی ترجمه کرده‌اند (البته برا ی آن اصطلاح، من کوچک‌شده آن را ترجیح میدهم: هنر دید). شاید هم بهتر باشد ترجمه واژه‌به‌واژه نکرد و معادلی مانند چشم‌فریب گذاشت. محمود ۲۳:۴۶, ۶ مه ۲۰۰۶ (UTC)

به نظر من عبارت‌هایی مانند «هنر چشم‌فریب» یا «هنر دیدفریب» گویاتر و بهتر هستند. --ماني ۰۰:۰۶, ۷ مه ۲۰۰۶ (UTC)

County[ویرایش]

کانتی را بخش ترجمه کنیم یا شهرستان؟ از طرفی شهرستان معادل مناسبی است چون کانتی به زیربخشهای یک استان یا ایالت گفته می‌شود (در بریتانیا، آمریکا، کانادا و ...). از طرف دیگر واژه شهرستان را برای خارج از ایران چندان استفاده نمی‌کنند. محمود ۰۶:۴۰, ۸ مه ۲۰۰۶ (UTC)

به گمانم بخش برابر بهتری باشد. --Ariobarzan ۱۴:۴۳, ۸ مه ۲۰۰۶ (UTC)

به دید من ما بهتر است در توضیح تقسیمات کشوری دیگر کشورها هم همان ترتیب استان/ایالت-> شهرستان -> بخش -> دهستان را رعایت کنیم. درغیراینصورت آشفتگی و سردرگمی پیش می آید. --ماني ۱۴:۵۲, ۸ مه ۲۰۰۶ (UTC)

Pledge_drive[ویرایش]

با توجه به این مفهوم، معادل فارسی پیشنهاد ندارید؟ حسام ۲۱:۲۰، ۳ اکتبر ۲۰۰۷ (UTC)

بیعانه خواهی؟ ▬ حجت/بحث ۰۷:۰۸، ۴ اکتبر ۲۰۰۷ (UTC)

Dyslexia[ویرایش]

نمی‌دانم در زبان فارسی برابری برای این واژه هست یا نه؟!اگر نیست شاید چیزی مانند ویران‌واژی برابر بدی نباشد. --Ariobarzan ۲۰:۴۲, ۲۳ دسامبر ۲۰۰۶ (UTC)

درود.

برابر فارسی آن «خوانش‌پریشی» است که هم فرهنگ‌های واژه و هم تارنماها از آن بهره گرفته‌اند.[۲] --ماني ۲۰:۴۸, ۲۳ دسامبر ۲۰۰۶ (UTC)

سپاس از شما مانی گرامی. --Ariobarzan ۲۱:۰۰, ۲۳ دسامبر ۲۰۰۶ (UTC)

Levant[ویرایش]

دوستان چه برابری برای این نام جغرافیایی سراغ دارند؟ کاربرد در اینجا. می‌پذیرید که نامهای چون خاور و مشرق و... چندان برابرهای درخوری برای این مورد نیستند. --Ariobarzan ۰۰:۵۳, ۲ ژانویه ۲۰۰۷ (UTC)

درود. در متن‌های قدیم‌تر فارسی برای آن نوشته‌اند «نواحی بحرالروم» و «لوان» هم دیده‌ام. از دید من گسترهٔ این اصطلاح چندان فرقی با گسترهٔ «خاور نزدیک» ندارد و شخصاً در ترجمه‌ها اگر به Levant بربخورم از همین برابر بهره می‌گیرم. ولی برای نوشتار ویکی‌پدیا «خاورمیانه باختری» یا همان «لوانت» را پیشنهاد می‌کنم.--ماني ۱۲:۰۷, ۱۶ فوریه ۲۰۰۷ (UTC)

Megalith[ویرایش]

کاربرد در [۳]؛پیشنهادهای من(اگر پیشتر برابری برای آن در دسترس نباشد!) یادگارسنگی و بزرگ‌سنگی. --Ariobarzan ۲۱:۱۸, ۱۲ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

درود.

برابر فارسی آن «خرسنگ»[۴] است. فرهنگ بزرگ گیتاشناسی مهندس عباس جعفری هم همین برابر را آورده.--ماني ۲۲:۲۵, ۱۷ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

سپاس! --Ariobarzan ۲۳:۱۷, ۱۷ مارس ۲۰۰۷ (UTC)

debuccalization[ویرایش]

معنایی نزدیک به نبودن در سر جایی که باید باشد را می‌دهد! کاربرد در زبانشناسی. --Ariobarzan ۰۱:۰۱, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

شاید، تمرکززدایی. ▬ حجت/ب ۰۸:۲۳, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

چندان معنا را نمی‌رساند. پاراگراف آخر اینجا را نگاه کنید. --Ariobarzan ۱۸:۰۶, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

متوجه نشدم. در آن پاراگراف این کلمه استفاده نشده بود، منظور چیست؟▬ حجت/ب ۱۸:۲۹, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

شده بود:

Finnish had a larger array of different fricatives, but has lost most of them, leaving /s/ and /h/. Fricative deletion has removed the voiced velar fricative /ɣ/, e.g. parghutin [parɣuttiin] becoming modern paruttiin. The same may also be found debuccalized, e.g. lughun → luvun.

--Ariobarzan ۲۱:۳۹, ۱۳ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

همین! آخر شما در عنوان نوشتید delocalization اما آن کلمه debuccalizatin است! به نظرم چون buc در ریشه، به معنی دهان است، مفهوم debuccalize می‌شود از دهان افتادن، یعنی که دیگر به کار نرفتن یک کلمه.▬ حجت/ب ۰۳:۵۷, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

!!!ببخشایید!چه سوتی ستُرگی! باورکنید پیش‌می‌آید :-| به هر روی سپاس،همین معنای واپسین مد نظر بود. ولی واژه یا اصطلاح جمع و جورتری برایش سراغ ندارید؟ --Ariobarzan ۱۱:۱۲, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

راستش نه. چیز بهتری به عقلم نرسید. من خیلی این کاره نیستم. شاید به‌آفرید و شروین و دیگران بتوانند ایده‌ای بهتر بدهند. ▬ حجت/ب ۱۵:۴۶, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)
اینها چاره‌اش منابع تخصصی به فارسی‌است. واژه‌نامه‌های پایان کتاب‌های مبانی زبان‌شناسی و اینها منظورم است. (گیرم فرهنگ جداگانه هنوز تدوین نشده‌است). اما در مورد این اصطلاح خاص با اینکه buc در ریشه به معنی دهان یا گونه (لُپ) است «از دهان افتادن» بیشتر برای خوراک به کار می‌رود. مثلاً غذا که سرد می‌شود از دهان می‌افتد. در فارسی اصطلاح «از زبان افتادن» شاید بیشتر معنا را برساند. اگر دراز است با کمی خطر کردن «زبان‌تَرکی» یا چیزی چون این شاید توان گفت. با این حال مراجعه به یک فرهنگ بسی سودمندتر است. به‌آفرید ۱۶:۲۸, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

اگر دوستان به فرهنگی دسترسی داشته‌باشند نیز برای ما که دستمان کوتاه‌است جای سپاس بسیار سپاس‌گذار خواهیم‌شد. --Ariobarzan ۱۹:۵۷, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)

ما خود له‌له آن را می‌زنیم. :-) به‌آفرید ۱۹:۵۸, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)
debuccalization یعنی بی‌جاشدگی. یعنی وقتی یک حرف صامت ویژگی‌های آوایی خود که مربوط به جای قرارگیری آن در واژه است را از دست بدهد. همانطور که در این نوشتار می‌خوانیم:

Deletion of oral place features from consonants is called debuccalization, because loss of place is loss of the (constriction in the oral cavity. (Bucca is Latin for ‘cheek’.

در واژه‌نامهٔ زبان‌شناسی ناهید شریعت‌زاده که در خانه دارم نگاه کردم این واژه را نداشت. در اینجا هم debuccalized را مترادف با placeless آورده. به نظرم debuccalized را همان بی‌جاشده ترجمه کنیم مناسب باشد.--ماني ۲۲:۴۲, ۱۴ آوریل ۲۰۰۷ (UTC)