اینانا: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جز ربات: افزودن رده‌های همسنگ
ویکی جایی برای انتشار تحقیق دست اول نیست
خط ۷۵: خط ۷۵:
[[File:Inanna prefers the farmer. Enkimdu and Damuzi were mentioned. Terracotta tablet from Nippur, Iraq. 1st half of the 2nd millennium BCE. Ancient Orient Museum, Istanbul.jpg|thumb|upleft|لوح اصلی سومری ''معاشقه اینانا و دموزی'']]
[[File:Inanna prefers the farmer. Enkimdu and Damuzi were mentioned. Terracotta tablet from Nippur, Iraq. 1st half of the 2nd millennium BCE. Ancient Orient Museum, Istanbul.jpg|thumb|upleft|لوح اصلی سومری ''معاشقه اینانا و دموزی'']]


شعر ''اینانا کشاورز را برمی‌گزیند'' (ETCSL [http://etcsl.orinst.ox.ac.uk/section4/tr40833.htm 4.0.8.3.3]) با گفتگوی بازیگوشانهٔ اینانا و برادرش [[اوتو]] آغاز می‌شود که به او با پافشاری یادآوری می‌کند زمان ازدواجش فرا رسیده‌است.{{sfn|Kramer|1961|page=101}}{{snf|Wolkstein|Kramer|1983|pages=۳۰–۴۹}}
شعر ''اینانا کشاورز را برمی‌گزیند'' (ETCSL [http://etcsl.orinst.ox.ac.uk/section4/tr40833.htm 4.0.8.3.3]) با گفتگوی بازیگوشانهٔ اینانا و برادرش [[اوتو]] آغاز می‌شود که به او با پافشاری یادآوری می‌کند زمان ازدواجش فرا رسیده‌است.{{sfn|Kramer|1961|page=101}}{{snf|Wolkstein|Kramer|1983|pages=۳۰–۴۹}}{{efn|سخنرانی اندرو جرج در دانشگاه شیکاگو:برای یک آشورشناس فرصت خیلی خوبی است که به مؤسسه خاور بیاید چون در اینجاست که چیزی جادویی اتفاق افتاده‌است (در حدود صد سال از ۱۹۲۲ تا ۲۰۱۱). یکی از ثمره‌های بزرگ علوم انسانی در قرن بیستم دیکشنری آشوری دانشگاه شیکاگو است. اثری چند جلدی و فوق‌العاده که همه آشورشناسان به آن بسیار مدیون هستند. تنها یک دیکشنری نیست، تنها معادل‌های انگلیسی واژگان آشوری (یا همان اکدی و بابلی) در آن قرار ندارد بلکه نمایه یک تمدن سراسری است؛ زیرا در این دیکشنری صدها و صدها و صدها هزاران متن وجود دارد که کاربرد واژگان را در آنها می‌یابید. اینها واژگانی است که برای دو هزار سال مرده بودند و این دیکشنری این واژگان را دوباره زنده کرد و این اجازه را داد که با کمک این متن‌ها معنای آنها دریافته شود و نمایه تمدنی باشند که سالهاست مرده‌است. برای من در طی سالهای کاری‌ام که نمی‌گویم چند دهه شده‌است یکی از ابزار اساسی کار من و همکارانم بوده‌است و سختی کار نسل قبلی را به چشم دیدیم که بدون این دیکشنری باید به کار خود ادامه می‌دادند. مطالبی که امشب دربارهٔ متنهای مختلف به شما می‌گویم بر اساس دیکشنری شیکاگو است. اما می‌خواهم دربارهٔ یکی دیگر از شگفتیهای علوم انسانی در قرن بیستم بگویم و آن بازیافتن متون ادبیات سومری است. ممکن است تعجب کنید که چرا اینکار را می‌کنم در حالی که قرار است دربارهٔ زبان بابلی صحبت کنم. بگذارید مطلبی را روشن کنم: زبان بابلی گونه‌ای از زبان اکدی است که دیکشنری آشوری به آن آشوری می‌گوید زیرا آنقدر در زمان گذشته این کار شروع شد که در آن زمان رسم این بود. بابلی، آشوری، اکدی هر کدام را که می‌خواهید بگویید، زبانهای سامی هستند. اما زبان دیگری از بین‌النهرین باستان می‌شناسیم (به خصوص متون قدیمی‌تر) که سومری است و قدیمیترین زبان نوشتار است که در بین‌النهرین و به خط میخی نوشته شده‌است. در قرن بیستم بازیافتن قدیمیترین متون ادبیات بشری که در ابتدا به سومری نوشته شد (و سپس به بابلی) موضوعی فوق‌العاده‌ای است چون زبان سومری هیچ خویشاوندی ندارد. تنها از دیچه چشم بابلیها است که می‌توانیم به این زبان نگاهی کنیم. می‌خواهم به دو فرد فوق‌العاده بپردازم که هر دو با مؤسسه خاور در ارتباط بودند، با ساموئل نوا کریمر شروع می‌کنم که در اوکراین به دنیا آمد و زندگی وی با کشتاری که بر علیه یهودیها در ۱۸۹۰ به راه افتاد، دگرگون شد. خانواده او به آمریکا آمدند (در سال ۱۹۰۵ که حدوداً هشت ساله بود) و در نیویورک با تربیتی یهودی رشد کرد. در فیلادلفیا دانشجو بود و بعد به مؤسسه خاور آمد و در دهه دوم دیکشنری آشوری به کار کردن بر آن پرداخت. اما او دریافت که متون سومری بیشتر جذبش می‌کنند تا متون بابلی (آشوری). در همان دوره در دهه ۱۹۳۰ مرد جوان دیگری به نام تورکیلد یاکوبسن به مؤسسه آمد که دانمارکی بود. گرچه در حال نوشتن رساله دکتری خود در کپنهاگ بود اما برای تکمیلش در دهه ۱۹۳۰ به مؤسسه آمد و لیست پادشاهان سومری را نوشت و به عنوان رساله دکتری خود در کپنهاگ ارائه داد. آن دو در اینجا یکدیگر را دیدار کردند و دو فرد بسیار متفاوت بودند. با ذهنیتی بسیار متفاوت و رویکردی متفاوت به خاور نزدیک باستان. کریمر به دانشگاه پنسیلوانیا در فیلادلفیا رفت تا بر متون سومری کار کند و تورکیلد یاکوبسن چند دهه در همین دانشگاه بود و سپس به هاروارد رفت. هر دو مرده‌اند، یکی از همکاران دربارهٔ آن دو که نه فقط برای همکاران آشورشناس خود بلکه برای عموم آدمها می‌نوشتند، چنین دیدگاهی دارد. کریمر در متونی که می‌خواند آشنا را می‌دید (کریمر مردی عملگرا بود)، یاکوبسن ذهنیتی بسیار متفاوت داشت و ذهنیتی شاعرانه و معنوی داشت. این همکار می‌گفت: به نظر می‌رسد کریمر در نوشته‌هایش می‌خواهد سومریها را تبدیل به آمریکاییها بکند. اما تورکیلد یاکوبسن می‌خواهد کاری برعکس انجام دهد و آمریکاییها را تبدیل به سومریها بکند. این را گفتم چون در قلب کاری که انجام می‌دهیم قرار دارد. چگونه شعور، ذهنیت و قلب و روح مردمی را درک می‌کنیم که این متنها را برای ما به جا گذاشتند از صدها هزار(!!!) سال پیش و به زبانهای گوناگون در بین‌النهرین باستان به خصوص در عراق. امروز چند متن را مرور می‌کنیم تا پلی باشد بین ما مدرنهای غربی و فردهایی باستانی که این متون را برای ما گذاشتند. دربارهٔ فرایند خواندن متنی که هیچ درباره‌اش نمی‌دانیم هم صحبت خواهم کرد که هیچ‌کس پیش از آن برای حداقل چهار هزار سال نخوانده‌است. چگونه از این لوح به بعدی با خط میخی (که در قرن نوزدهم خوانده شد) به ترجمه ای می‌رسیم که معنایش را می‌فهمیم. (گیلاس سوم!) لوح کوچک و کاملی داریم که در نروژ است و به بابلی باستان. نقاشی آن را در سمت راست داریم (۱۸۰۰ قبل از میلاد - تقریباً چهار هزار سال پیش) و می‌خواهیم به ذهن این فرد (زن است یا مرد، خواهیم فهمید) که آن را نوشته راه یابیم. اولین مرحله طراحی این شی سه بعدی به تصویری دو بعدی است که نشانهای میخی را با دقت بسیار بالا نشان دهند تا بتوانیم با دوستان سهیم شویم. خود لوح را نمی‌شود کاری کرد و باید برای امنیت در موزه و پشت در بسته بماند. اما وقتی که طراحی شد می‌شود سهیمش شد و دربارش صحبت کرد و تلاشی جمعی برای درکش انجام داد. این دو خط که بیشتر هستند جایی است که یک متن تمام می‌شود و متن بعدی آغاز می‌شود. پس متن بسیار کوتاهی داریم که طلسمی سومری است. «گیرپادرا» به معنای استخوان است. طلسمی که در پی می‌آید هیچ ربطی به استخوان ندارد و می‌گوید «دریا به خدای نانشه تعلق دارد دریا به الهه اینانا تعلق دارد و مدفوع به استپ تعلق دارد (چون در آنجاست که این کار را انجام می‌دهند) در استپ مردی فریاد می‌زد و سرش را به آسمان بلند کرده بود.» طلسم در اینجا به پایان می‌رسد. از آن استخوانی که آمده احتمالاً می‌شود این نتیجه را گرفت که این طلسمی است که دکتر استخوان هنگام معالجه می‌خوانده‌است. چیز جالبی نیست و دربارش بیشتر صحبتی نمی‌کنیم. فقط می‌خواستم متنی را نشان دهم که هدقی جادویی دارد تا دنیا را به شکلی تغییر دهد تا به نتیجه مطلوب خود برسد، در این مورد بهبود یافتن استخوان. جراح موقع درست کردن استخوان آن را بیان می‌کرده‌است. سومی هم سومری است که تا پشت لوح ادامه پیدا می‌کند و نمی‌توانیم آن را ببینیم. خیلی سختتر از اولی است و نمی‌شود فهمید دربارهٔ چه چیز است اما مسلماً آن هم طلسم است. پس متن دوم هم باید طلسمی جادویی باشد. اما دومی به سومری نیست و به اکدی است. در اینجا حرفنویسی آن را داریم. نشانها با حروف رومی نشان داده می‌شوند و واژه به واژه قرار می‌گیرند. نشانهایی که یک واژه را تشکیل می‌دهند با هایفن به هم وصلند. پس واژه اول با آن سه نشان و واژه دوم با چهار نشان نمایش داده شده‌اند. خوبی خط میخی این است که هم مصوت دارد و هم صامت. البته احتمالاً بابلها تلفظ امروزی ما را نمیفمیدند اما تلاش خودمان را می‌کنیم تا ماشین زمانی اختراع شود و یک بابلی بیاید اینجا تا تلفظ من را نقد کند (خواندن متن: آسوخ آشتم آزاروم کارانم … آمرانی). در اینجا آوانویسی آن را داریم و می‌توانیم ترجمه اش کنیم. (می‌خواند و ترجمه می‌کند: آمرانی (پیدا کن مرا)). یک شعر است. تمام قواعد شعر بابلی را داراست. طلسمی جادویی به اکدی که بابلی برای آن اکثراً از صورت شعری استفاده می‌کردند. شعری با یک صدا است، صدای «من». بخش اول شعر دربارهٔ «من» است، کاری که «من» انجام دادم و کاری که «من» می‌خواهم انجام دهم. بخش دوم شعر دربارهٔ شخص دیگری است. خطاب آن «تو» است. در زبان بابلی هم مؤنث داریم و هم مذکر و ضمیر «تو» به مذکر برمیگردد. این متن ویژگی شعر عاشقانه را دارد. می‌گوید عاشقم باش، پیدایم کنم، جستجویم کن. گرچه طلسم است ولی در واقع ژانر آن شعر عاشقانه است. هنوز شعری که عشق مرد به مرد یا زن به زن در آن باشد در بین‌النهرین باستان پیدا نکرده‌ایم و می‌شود با اطمینان گفت این شعر خطاب یک دختر جوان به یک پسر جوان است. پس می‌شود خطاب شعر را دریافت. (توضیح کلاسی ترجمه شعر + ترجمه آزادتر - استفاده از thistle) ساختار خیلی دقیقی در این شعر می‌بینید، مثلاً فعلها در سطر اول، اولی گذشته‌است و دومی آینده. اولی دربارهٔ از ریشه درآوردن است و دومی دربارهٔ خواستن. مفعول فعل اول گل‌خار لعنتی است و مفعول دومی انگورهای تاکستان. درد و لذت. پس صدا دارد می‌گوید درد را به اندازه کافی تجربه کردم و می‌خواهم زندگی خود را به شیرینی ببرم (you can not sow a vineyard) این صدای دختری است که به زندگی کشاورزی در بین‌النهرین خو کرده‌است. (نشان دادن تصویر و توضیحات مفصل - درو گندم توسط دختران جوان و سیگار کشیدن پیرزن) این تصویر همانی را در ۱۹۷۰ نشان می‌دهد که بیشک در ۱۹۷۰ قبل از میلاد نیز همان بوده‌است. دختر ماجرای ما اینجاست و از وضعیت خود خسته است «آیا باید برای همیشه این کار را انجام دهم؟ نه، کار دیگری می‌خواهم بکنم» تصویر را در پسزمینه قرار می‌دهم. می‌گوید آتش سوزان را با آب خاموش کردم. شعر عاشقانه است، ممکن است فکر کنیم آتش همان شور است (fire is passion) شور جنسی به خصوص (jim morrison and the doors - come on baby light my fire) اما آتش در اینجا استعاره از چیز دیگری است. استعاره است از نگرانی و ترس و تب. او تب داشته و خوب شده‌است. بگذارید کمی بیشتر دربارهٔ این دختر فکر کنیم. روی زمین کار می‌کند، دختر جوانی است آرزوی زندگی بهتری را دارد. روی زمین برای پدر و مادرش کار می‌کند. در خانه، برده‌ای خانگی است، آتش را شب خاموش می‌کند و صبح باید آن را بر پا کند. سناریوی بسیار خانگی است. و مانند بسیاری از دختران جوان در تاریخ دربارهٔ زندگی اش فکر می‌کند و آنکه چه در پیش روی دارد. فکر می‌کند شاید بتواند برود و زندگی خود را عوض کند. به تصمیمی می‌رسد. آتش سوزان را با آب خاموش کرده و تبش تمام شده‌است. اکنون آرام است و می‌داند چه کاری می‌خواهد انجام دهد. احتمالاً به عنوان یک دختر جوان در نقطه ای از زندگی خود است که بدنش تغییر کرده‌است و باید از خانه والدینش به خانه دیگری برود. همان که سرنوشت دختران در بسیاری از جوامع سنتی است و باید به عنوان عروس به خانه دیگری برود. مراسم گذری است که برای او تغییر بزرگی است. باید یاد بگیرد خانواده جدیدی را دوست داشته باشد باید بکارت خود را از دست دهد و بچه به دنیا آورد. نگران از به دنیا آوردن بچه است چون در جوامع سنتی که امکانات دنیای مدرن در آن نبود بسیاری از دختران به هنگام زایمان زنده باقی نمی‌ماندند. پس رؤیای داشتن یک خانواده ممکن است به مرگ او ختم شود. مانند بسیاری از دختران می‌داند که مسیری است که پیش روی او است و در حال فکر کردن به آن است. چیزی توجهش را جلب می‌کند که فکر می‌کنم نیمه دوم شعر دربارهٔ آن است. خطاب او به یک پسر است. نکته جالبی است، تمرکز جغرافیایی و اقتصادی شعر عوض می‌شود و از زندگی در زمین زراعی خانواده به شخص دیگری می‌رسد که به هیچ‌کدام از اینها تعلق ندارد. این شخص دیگر به روشنی یک چوپان است. (نشان دادن تصویر زندگی دامی از شمال ایران در دهه ۱۹۷۰ (از بین‌النهرین پیدا نکرده در آن کتاب که برابری کند با پنج زن سیگارکش)) اهمیت گوسفند و بز که هر دو را با هم در بین‌النهرین باستان نگهداری می‌کردند. گاهی می‌شد گله را به زمین زراعی برد اما در زمان خیلی محدودی و باید خیلی زود از آن خارج می‌شدند وگرنه محصول از بین می‌رفت. خانواده باید مهاجرت فصلی می‌کرد و همراه با گوسفند و بز مسیر بسیار زیادی را از زمینهای کم ارتفاع به مراتع بلند طی می‌کردند. پسری که خطاب او است به اینجا تعلق دارد و نه به زمین زراعی. این شعر جدید (Dumuzi-Inanna C) شعر بسیار کوتاه ولی عمیقی است که دربارهٔ آرزوی این دختر اطلاعات بیشتری به ما می‌دهد. فرهنگی است که چون بابلی نیستیم نمی‌توانیم درک کنیم اما می‌شود نگاهی به آن کرد. در تفکر اسطوره‌ای بابلی پیوند سمبلیکی بین الهه سکس و عشق و جنگ و خدای چوپان وجود دارد. معاشقه کهن‌الگویی بین اینانا الهه سکس و جنگ و دموزی چوپان الهی انجام می‌گیرد. پس هر گاه در ادبیات بابلی سخنی از معاشقه است تا حدی بازتاب این پیش نمونه عشق بازی بین اینانا است که در شهر زندگی می‌کند و دموزی که در خارج از شهر با گله اش است. ماجرای دختر داستان ما با اینانا و دموزی پیوند می‌خورد. بخشی از شعر (به سومری (و نه اکدی)) در اینجا آورده‌ام. از اینها بسیار است. (می‌خواند متن را let him bring, let him bring, let him bring things in abundance! my sister I shall bring ...). اینانا و دموزی در زیر شعر ما قرار دارند اما دربارهٔ دختر جوانی است که برای اولین بار در زندگی خود به عشق فکر می‌کند. می‌توان گفت معنای عمیقی به عشق زن جوان به مرد جوان می‌دهد چون دو نیمه کاملاً مجزا در زندگی، جامعه و اقتصاد بابلی را به هم می‌آورد. می‌گوید شگفت نیست اگر بشود عشق این دو جوان دو جهان را به هم پیوند زند در اقتصاد بابلی (چادرنشین و کشاورز). برای اولین بار یا آخرین بار در تاریخ نیست که ایده عشق مرهم دردهاست وجود دارد (اشتیاق انسانهای جوان). تمام آن آهنگهای دهه شصت (میلادی) (love healing the world). ایده ای جهانی مابین ایده آلیستها. به نظر می‌رسد این دختر را می‌شناسیم و ذهنی دارد که می‌شود با آن ارتباط برقرار کرد. این بابل یاکوبسن نیست بلکه بابل کرامر است. آمریکایی نیست ولی مثل خودمان است. دختری در طلب یک پسر. می‌گوید من اینجام پیدایم کن. ممکن است زمانی که رفته از چاه آب بیاورد پسر را دیده که با گله برای آب آمده‌است. ممکن است یکی از آن زمانهایی باشد که دختران بابلی در خیابان می‌رقصیدند و پسران نگاهشان می‌کردند «از این یکی خوشم میاد» اما این دختر است که پسر را دیده‌است و برای او (استعاری) دست تکان می‌دهد اینجام به من نگاه کن. اونی که میخوای منم و آمادم. دختران بسیاری مانند این در ادبیات جهان وجود دارند. بسیاری از آنها را در رمانهای قرن نوزدهم دیدیم، ناتاشا روستاوا را در جنگ و صلح. (توضیح مفصل، با جزئیات و تصویر دربارهٔ ناتاشا)(be my baby)(نمی‌دانم مؤسسه خاور به این کار عادت دارد یا نه و بزرگان آشورشناسی (خدا رحمتشان کند) نظرشان دربارهٔ این کار چیست اما آهنگهای پاپ …) خیلی آهنگها را می‌شد انتخاب کنم، دوریس دی، دارلینگ لاو، هلن شاپیرو یا کریستالز (then he kissed me) اما به جای همه The Ronettes را انتخاب کرده‌ام (be my baby). ندیدم کسی برقصه مثل اینکه هنوز آماده برای رقص نیستید. رانی اسپکتر را زمانی برای اولین بار دیدم که در خانه مان در همپشایر پیژامه پوشیده بودم و اجازه داده بودند بیدار بمانم تا برنامه top of the pops را ببینم. Ronetts از راه رسید و این دختران اغواگر آمریکایی منِ هشت ساله را در سال ۱۹۶۴ مجذوب خودشان کردند. کراش کوچکی روی رانی داشتم تا همین حالا. (صدایی در پاپ چون واگنر) (wall of sound) به واژگان نگاه کنیم. (می‌خواند و با جزئیات توضیح می‌دهد) همان کاری را انجام می‌دهد که دختر داستان ما در شعر انجام داد. (آمرانی) دربارهٔ تمایل دختر به پسر گفتیم، دربارهٔ تمایل پسر به دختر نیز بگوییم Be My Baby in Babylonia girl meets boy and vice versa. پخش آهنگ Oh, Pretty Woman (Roy Orbison) (40:40) زن زیبا، سال بعدی است ۱۹۶۴، روی اوربیسن که به اندازه رانی اسپکتر رویم تأثیر نداشت، حتماً در حضار کسانی هستند که علاقه عمیقتری به او دارند. من افراط کاری نکردم چون دقیقاً شعری سومری است که با همین عنوان شروع می‌شود: زن زیبا. و دقیقاً همان شرایطی است که روی اوربیسن با آن روبرو بوده، روی دیواری نشسته بوده و در خیابان کاری نداشته‌است و ناگهان این دختر گذر می‌کند. داستان شعر این است دیگر، او چیزهای خوب دربارهٔ این زن می‌گوید ولی وی او را نادیده می‌گیرد. وی می‌گوید تو هم مثل همه من را ندیده می‌گیری و در آخر می‌بینیم که وی برمیگردد و او می‌فهمد که دلش را به دست آورده. زن زیبا در سومری، این همان تصویر اول بزرگی است که نشانتان دادم. این لوح طلسمهای متفاوتی دارد. یکی از آنها این است: کیسیکیل ساگا که معنایش همان زن زیبا است. و نه فقط زنی زیبا است که «سیلآ گوپا» در خیابان ایستاده‌است. چهار هزار سال قبل از روی اوربیسن. تصویر لوح در سمت چپ است و طراحی در سمت راست. و در اینجا حرفنویسی متن هست. این به زبان آشوری بابلی اکدی نیست بلکه به زبان سومری است. «کیسیکیل کارکیدمو هینانا» دختر روسپی من اینانا. «ایشدمتا گوپا» در میخانه ایستاده. تا اینجایش خوب است. او دختری است، روسپی است. آ… فیلم «زن زیبا» با بازی ریچارد گر و جولیا رابرتز. نمی‌توانستم در مقابل قرار دادنش در اسلاید مقاومت کنم. بعضی وقتها خواندن یک لوح عالی است و نتیجه آن خوب است، چه خوب که آن را خواندم. بعضی دیگر به خود می‌گویید خدایا با این چه کار کنم. چون اصلاً نمی‌شود جوری آن را خواند که اصلاً معنایی داشته باشد. این یکی از آنهاست. «شرشرا شرشرا» بسیار بسیار. باشه. «آبگال شه» به فرزانه. معنا ندارد. باید زور بزنیم. «گا نوندوماه اینیم انکی» مال من. عالی. لبها. (جولیا رابرتز؟) به واژگان انکی. اصلاً معنی نمی‌دهد. «کیسیکیل» دختر. «آمانی» مادرش. «کیری» دماغ. «خشور» سیب. «اورمو» دامان من. «ا» اُ. چیه اینها اصلاً. این چرت و پرت است. می‌فهمید که چیزی اینجا غلط است. و این درست است چون دو متن دیگر داریم که اینها درست نوشته شده‌اند. همین طلسم هستند و یکی در ماساچوست است و دیگری در ادینبورگ اسکاتلند. و این دو نسخه درست نوشته شده‌اند. زن زیبا در خیابان ایستاده‌است. به جای «شرشرا» «آبشرام» داریم و به جای «آبگال شه» «آب گال ماه ایناناکم» داریم و به جای «گا نوندوما» «گانون ماه» داریم و … خیلی بهتر شد. چون در سومری واقعاً اینها معنا دارند. ببینیم معنایشان چیست. واژگان قرمز آنهایی است که نسخه‌ها با هم فرق دارند. اگر بر مبنای لوح ماساچوست و ادینبورگ پیش برویم معنا این است. دختر زیبا در خیابان ایستاده‌است. دختر روسپی، فرزند اینانا (همه روسپیان فرزندان اینانا هستند، اینانا حامی روسپیان است). او گاوی شیرده است. خیلی بهتر از «فراوان» است که داشتیم. او vulva (فرج) گاو شیرده اینانا است. سومری زبانی صریح است. و واژگان را متفاوت از بابلی به کار می‌برد که محافظه کارانه اینکار را انجام می‌دهد. سومری بسیار تصویری است به خصوص دربارهٔ سکس یا هر چیز دیگری استعاره تصویری به کار می‌برد. اینانا الهه سکس است و این روسپی فرج گاو شیرده اینانا است. او انبار عالی انکی است. وقتی دختر نشست، باغ پر از سیبی است که میوه بسیار دارد. زمانی که دراز می‌کشد، شاخه سدری است که سایه می‌افکند. خیلی بهتر شد از «دختر، مادرش، دماغ، سیب، دامان من، اُ». خیلی خیلی بهتر شد. اما هنوز چیزی دربارهٔ این شعر وجود دارد که نمیفمیم. لوح اولی که نشانتان دادم مسلماً از سنتی می‌آید که نوشتن با تخریب بسیار انجام می‌شد. دیگر رونویسی نمی‌کردند و اصلاً نمی‌فهمیدند چی می‌نویسند. چرت و پرت بود. اما در متن به شکل مناسبش، شعری سومری است، استعاره‌های سکسی در آن هست نسبت به شعر بابلی تصویریتر است، استعارهایی دارد که می‌توانیم درک کنیم مثلاً در آنجا که می‌نشیند احتمالاً دربارهٔ چاک سینه است و سینه‌ها زیر یقه دیده می‌شوند. وقتی دراز می‌کشد میشود دربارش حرف زد اما شاید فضولی شود. این هم طلسمی دربارهٔ عشق است. خیلی روشن است که یک مرد در حال صحبت است. او دربارهٔ دختری حرف می‌زند که دیده در خیابان است و در چشم او، دختر به این تصویر است که روسپی اینانا است. پس در دسترس است و سکسی و هوس‌برانگیز. زیباست و نگاه کردن به او خوب است. و مسلماً زیبایی است که می‌شود از او لذت برد. به نظرم این رویکری مذکر به عشق است و چشم‌انداز سکس. خیلی متفاوت است از آنچه در شعر بابلی دیدیم. اگر ساموئل کرامر بودیم بیشتر با این متن درگیر می‌شدیم تا تورکیلد یاکوبسن که دیدی رازگونه داشت. این دو با روح سومری به دو شکل گوناگون برخورد می‌کردند. اما چیزی که می‌شود دید این است که این دو شعر خیلی متفاوت هستند. در یکی از آنها به سرعت می‌توانیم به ذهن صدای شعر راه پیدا کنیم (دختر شعر). خیلی سریع تشخیصش می‌دهیم چون در خیلی از کارهای ادبی دیگر هم دیده‌ایم او را. در فیلمها، آهنگها و ادبیات. دختری است که میشناسیمش. اما فکر می‌کنم این یکی ذهنی است که راه یافتن به آن سختتر است (ذهن سومری). من خودم را با صدای این شعر به آن شکلی که با شعر دیگر توانستم، بازنمی‌یابم. همچنین دیدم که شعر بابلی به دلیلهای مختلف لذت بیشتری داشت. به نظرم عمیقتر بود و در چند سطح بود. هر چند کوتاه بود ولی یک شاهکار کوچک بود به نظرم. همچنین دیدیم که یکی از این شعرها را راحت می‌شوند خواند و ترجمه کرد تا این یکی را که رنج بسیار داشت تا بتوانیم به ذهن صدای آن راه پیدا کنیم. لذت و درد. یا ما و آنها. در این طلسم همه اینها را دیدیم. بله، بابلیها و مردم بین‌النهرین باستان گاهی ما را به شدت به یاد خودمان می‌اندازند. می‌توانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و به دنیایشان دست یابیم. اما مواردی دیگری هم هست که خیلی بیگانه هستند و جدا از ما. نه فقط زمانی و مکانی بلکه در خیلی از چیزهای دیگر. ممنون که گوش دادید. اما قبل از اینکه دست بزنید با این شروع کردیم Be My Baby In Babylonia. می‌خواهم در پایان کار بانوهایی که حضور دارند بگویند atta lū mārī و آقایان باید یاد بگیرند atti lū mārtī. واقعاً ممنونم.}}{{efn|سخنرانی جری کوپر در دانشگاه شیکاگو: خوشحالم که به اینجا بازگشتم و خوشحالم که یکی از پیشگامان واقعی تمایلات جنسی در تمدن بابل، باب بیگز (the Babylonian Sexual Potency Texts)، را در میان حضار می‌بینم… (tongue in cheek, B-) بین‌النهرین تمدن بین دجله و فرات و مناطق اطراف آن است. سومر در جنوب است، سومریان چند قرن قبل از هزاره سوم پیش از میلاد خط را اختراع کردند. اکد که سرزمین گویشوران زبان سامی اکدی است در شمال قرار دارد (جنوب بغداد). آشور در شمال است و زبان در آنجا همان زبان اکدی است اما گویشی محلی از آن. می‌شود اینجور در نظر گرفت که سومریهای، شیعه؛ اکدیها، سنی؛ و آشوریها، کرد هستند تا جغرافیا بهتر دستتان بیاید: نیپور، اوروک، اور، آشور، بیشتر متون از نینوا هستند. از نظر زمانی قدیمیترینها از حدود ۲۸۰۰ پیش از میلاد شروع می‌شود و نهایتاً به دوره ساسانیان (در واقع پارتیها) قرن یکم پیش از میلاد و قرن یکم پس از میلاد می‌رسیم. (Sex and Marriage) برای بیشتر بین‌النهرینیها بیشک سکس چیزی بود که در چارچوب ازدواج روی می‌داد. این زوج از نیپور (ح. ۲۴۰۰ ق. م) به دست آمده‌اند. همانگونه مارتا راس (Martha Roth) نشان داده‌است سنتهای ازدواج در بین‌النهرین از سنتهای مدیترانه ای پیروی می‌کرد: مردها در حدود سی سال بودند و زنان جوانتر بودند (اواسط یا اواخر دوره تین ایجر). احتمالاً تا موقع ازدواج، پدر مرد مرده بود و او در راس خانواده قرار داشت. مکان سکس هم بیشک تختخواب ازدواج بود. پلاک گلی که می‌بینید سه بعدی است، تشک از نی است. از این پلاکها بسیار پیدا شده‌است (۱۶۰۰ یا ۱۷۰۰ ق. م)، در خانه ها؛ انگار تنها هنری بوده که اکثر مردم توانایی تهیه آن را داشتند. مطمئن نیستیم که کارکردش چیست؛ دو احتمال وجود دارد، یکی آنکه نوعی از تحریکگر اروتیک بوده‌است یا آنکه به سادگی فقط برای دور کردن شیاطین و چیزهای بد استفاده می‌شده‌است (مانند روم که آنجا هم معنای سکسی ندارد و نوعی محافظ است). محدوده تجربه سکس برای زن بین‌النهرینی به احتمال زیاد همین تختخواب بوده‌است، مردان در بین‌النهرین آزادی بیشتری داشتند و گاهی به خشونت جنسی دست می‌زدند. چنین ارتباطی چگونه آغاز می‌شد؟ (Young love, the fantasy ...) دو گونه منبع داریم؛ یکی ادبی و دیگری حقوقی. در منابع ادبی عشق دوره جوانی بسیار رمانتیک است. زوج پارادایمی در این مورد اینانا (الهه جنگ و عشق) و دموزی (معشوق و سپس شوهرش) هستند. دو نوع متن دربارهٔ این دو داریم؛ یکی در مورد عشق آن دو در دوره جوانی به یکدیگر و دیگری متونی که دربارهٔ زندگی آن دو پس از ازدواج است؛ اولی تصویری بسیار زیباتر ارائه می‌دهد. در این متن (O! that you would do all the sweet things to me! / In the bedroom's honey-sweet corner, / Let us enjoy over and over your charms and sweetness! /// My girlfriend was strolling with me in the square, / To the playing of drum and flute she danced with me … and time went by.) می‌بینید که بخش اول متن گفته اینانا است و سپس متن جالبی است که دموزی سعی کرده اینانا را ترغیب به ماندن با خود در عصرگاه کند و اینانا به او می‌گوید به پدر و مادرم چه بگویم، نمی‌توانم این کار را انجام دهم. دموزی به او نیمه دوم متن را می‌گوید تا تحویل آنها دهد. متن دوم زیبایی هم هست (More fantasy / My sweetheart brought me into his house, / He lay me down on the honey-fragrant bed, / And when my dear sweetheart had lain very close to me, /// One-by-one, making tongue, one-by-one, / As if dumb-struck I moved toward him, / Trembling below, I pushed quietly to him, My sweetheart, my hand placed on his thigh, / So did I pass the time with him there!) احتمالاً نخستین متن ادبی از لذت جنسی یک زن است. این فانتزی بود؛ واقعیت کاملاً با این فرق داشت، دختران جوان به هیچ عنوان این آزادی را نداشتند و انتظار می‌رفت تا زمان ازدواج باکره باقی بمانند. عقده ای (وسواسی) دربارهٔ باکرگی وجود داشت که در فرهنگهای گوناگون دیده می‌شود و در واقع روشی برای کنترل کردن تمایل جنسی زنان توسط مردان است. این قانون دربارهٔ باکرگی در آشور (۱۲۰۰ ق. م) است: (Virginity / If a man forcibly seizes and rapes a maiden ...who has not had intercourse … the father of the maiden shall take the wife of the fornicator and hand over to be raped … The father shall give his daughter … in marriage to her fornicator... the fornicator shall give triple the silver of the value of a maiden to her father... if the father ///) از دیدگاه امروزی بخش اول قانون که جزیی از قوانین چشم در برابر چشم است را نمی‌شود درک کرد. در ادامه، پدر دخترش را به کسی می‌دهد که به او تجاوز کرده‌است… این عمل در واقع نه توهینی به دختر بلکه توهینی به پدر دختر محسوب شده‌است. ادامه متن قانون … (doesn't want to, he shall recieve triple the silver for the maiden, and shall give his daughter in marriage to whomever he likes. / if a maiden willingly gives herself to a man … the shall have no claim to his wife; the fornicator shall pay triple the silver of the value of a maiden; the father shall treat his daughter as he likes. (Middle Assyrian Laws, ca 1200 BC)) اگر دختر با تمایل خودش انجام داده باشد (همانگونه که در متن ادبی دیدیم اینانا انجام داد) در زندگی واقعی اینگونه است… پدر با دخترش به آن شکلی که دوست دارد رفتار می‌کند، هر کاری که خواست. راستی این موضوع را باید بگویم که همه متون حقوقی از کتاب فوق‌العاده مارتا راس است. شاید بشود اینگونه نیز دید که این قوانین حالتی را تصور می‌کنند که یک زوج می‌توانند فرار کنند، و شاید پدر اجازه ازدواج دهد اگر پول خوبی بابت غرامت دریافت کند. البته همیشه این ریسک هم بود که نپذیرد و دختر به شکل وحشتناکی مجازات شود. (Sex Outside of Marriage: 1. Rape 2. Adultery 3. Prostitution 4. Performance and ritual 5. Same sex relationship 6. Bestiality) تجاوز به یک باکره را بررسی کردیم و به سراغ تجاوز به یک زن که ازدواج کرده‌است نیز خواهیم رفت. زنا، که توصیه نمی‌شود و جرمی علیه شوهر زن ازدواج کرده‌ای است که در عمل زنا دخیل بوده‌است. یک مرد می‌تواند در این جرم گناهکار باشد اگر با زن یک مرد دیگر بخوابد اما شوهر زن می‌تواند با هر زن در دسترسی بخوابد (که البته گروه کمی بودند) و مجازاتی نصیبش نشود. راه دیگر روسپیگری بود و مانند هر جامعه ای که سرکوب جنسی زیادی در آن باشد روسپیگری زیادی هم رواج دارد. دربارهٔ گزینه آیینی خیلی کم می‌دانیم. سکس با همجنس و در پایان سکس با حیوانات. دربارهٔ تجاوز، متون ادبی نیز وجود دارد و جالب است که این متون با واقعیت زندگی فاصله زیادی دارند. متنی دربارهٔ انلیل (رئیس خدایان بین‌النهرین) و نینلیل (همسر آینده او) وجود دارد که در زمانی روی می‌دهد که هر دو بسیار جوان هستند. مادر نینلیل به او هشدار می‌دهد که در آب نرود چون خدایی هست که میبیندش و به او حمله می‌کند. نینلیل به سرعت برای استحمام به رود می‌رود و انلیل به او نزدیک می‌شود (Rape / My vagina is small and has not learned to stretch! / My lips are small and have not learned to kiss! / My mother will learn of it and slap my hand! / My father will learn of it and lay hold of me! / And then, when I tell my girl friend … !) انلیل با وجود التماس او، سکس را انجام می‌دهد و آنچنان جرمی مرتکب شده که از شهر نیپور رانده می‌شود. زمانی که شهر را ترک می‌کند، نینلیل به جای خوشحالی با خود می‌گوید من باردار از او هستم و به دنبالش می‌رود. انلیل سه بار خود را به شکل دیگری درمی‌آورد و سه بار دیگر با نینلیل سکس می‌کند. پایان متن افتادگی دارد اما می‌دانیم که آن دو خدای حاکم و همسرش در پانتیون خدایان بین‌النهرینی می‌شوند و چهار خدا را به عنوان فرزند دارا می‌شوند. این پایان این یکی. متن ادبی دیگری دربارهٔ تجاوز داریم که این خوبی پایان نمیابد. (Anothe rape / Shukaletuda noticed her from his garden plot … He undid her loincloth … and lay down where she rested. He had intercourse with her and kissed her there, and after he had intercourse and kissed her, he went back to his garden plot. When day broke … holy Inana inspected herself closely … Inana considered what should be destroyed because of her vulva.) یک باغبان نه چندان موفق به نام شوکالیتودا، اینانا را در حال استراحت در باغ کناری می‌بیند که در زیر درختی به خواب رفته‌است. به آن باغ می‌رود و به او تجاوز می‌کند (اینانا در سراسر عمل خواب است)، به باغش برمیگردد. اینانا بیدار می‌شود و به خود نگاه می‌کند و متوجه می‌شود به او تجاوز شده‌است. مصمم می‌شود که تجاوزگر را مجازات کند. به ئنبال شوکالیتودا است که در میان سومریان پنهان شده‌است. نمی‌تواند پیدایش کند و در نتیجه بدبختی‌های بسیاری بر سرزمین وارد می‌کند. سراغ خدای خرد (انکی) می‌رود و به او می‌گوید کجاست؟ انکی سرانجام جایگاه شوکالیتودا را برملا می‌کند. اینانا با تبدیل کردن خود به رنگین‌کمان در آسمان او را پیدا می‌کند. به یاد باید داشت که اینانا، ونوس است و ونوس تنها چند درجه از افق فاصله می‌گیرد (در روز و شب)، ونوس مانند ژوپیتر و ساترن در اوج آسمان قرار نمی‌گیرد. پس با تبدیل کردن خود به رنگین‌کمان در آسمان، سرزمین را دقیق می‌بیند و مجبور نیست از فاصله کمی از افق به آن نگاه کند. اینانا او را پیدا می‌کند و شوکالیتودا برای جانش التماس می‌کند. اینانا به او می‌گوید گریزی ندارد، خواهی مرد اما مسئله ای نیست. مردم دربارهٔ تو سرود خواهند خواند «شوکالیتودا و چگونه به اینانا تجاوز کرد» و میکشدش. اگر خدا باشید، راه گریزی هست اما اگر میرا باشید و به خدا تجاوز کنید، پایان خوشی در راه نیست. (Babylonian adultery / If a man's wife should be seized lying with another male, they shall bind them and cast them into the water; if the wife's master allows his wife to live, then the king shall allow his subject to live. (Laws of Hammurabi, ca. 1750 BC)) سراغ گونه ای دیگر از سکس خارج از ازدواج می‌رویم: زنا. کد حمورابی. اگر مرد مثلاً برای بچه‌هایش از گناه زنش می‌گذشت، باید مرد را هم رها شده در نظر می‌گرفت. جرمی علیه شوهر است همانگونه که تجاوز جرمی علیه پدر دختر بود. زن ازدواج کرده نمی‌توانست شوهرش را به زنا متهم کند. در این مُهر تصویری را که می‌بینید مردی است که زنش را در حال همخوابگی با مردی یافته و به نظر می‌رسد قصد دارد کار خطرناکی با او کند (البته مطمئن نیستیم (متنی همراه با تصویر نیست)). (Assyrian adultery / If a man forcibly rapes a married woman, "they shall kill the man; there is no punishmentfor the woman." / If a man fornicates with a married woman knowing she's married, the man is punished as the husband wishes his wife to be punished. / If a man fornicates with a married woman not knowingshe's married, the man goes free and the husband can punish the wife as he wishes. (Middle Assyrian Laws,ca 1200 BC)) در تمدن آشور نیز قوانینی برای زنا داشتند اما قوانین آنها نسبت با قوانین بابلی همراه با بربریت بیشتری است. خود قوانین بابلی از قاعده چشم در برابر چشم پیروی می‌کند اما قوانین آشوری خیلی بیشتر این کار را انجام می‌دهند. بخش دوم قانون به شکلی شبیه به همان قانون حمورابی است. روسپیگری رسماً در بین‌النهرین وجود داشت، زمانی که مردان دیر ازدواج می‌کنند و گزینه‌های کمی برای تخلیه جنسی دارند روسپیگری نرمال است هرچند نظر خوبی از جنبه اجتماعی به آن نداشته باشند. روسپیگری در بین‌النهرین با میخانه پیوند داشت. (شش تصویر، سه در ردیف بالا و سه در ردیف پایین از ایران) از همان دوره ای که تختخواب را نشانتان دادم پلاکهای گلی زیادی پیدا شده‌اند که دو نفر در حال سکس هستند و زن از طریق لوله بسیار بلندی در حال نوشیدن از کوزه ای است که باید در آن آبجو باشد. به این شکل نیست که در واقع دقیقاً همین اتفاق میفتاده است، منظور نوشیدن در میخانه (محل روسپیگری) است. یکبار در دهه هفتاد و هشتاد همین را در کلاسی نشان دادم و دختری گفت شاید زن در حال بالا آوردن است. بعضی از اینها بسیار عجیب هستند، در این یکی معلوم نیست زن در حال نوازش سر مرد است یا از خودش او را دور می‌کند. در این یکی مرد ظرفی برای نوشیدن در دست دارد و معلوم نیست بر سر زن آن را می‌زند یا در حال سلامتی برای بخت خوب خود است. حتی اگر به جنوب سومر برویم (خلیج فارس) بعضی از مهرهای ایرانی از همین زمان صحنه ای مشابه دارند. مرد پایین است و زن بر روی او قرار دارد و مانند آن دو زن دیگر در حال نوشیدن است. این پلاکها اغلب در نیمه هزاره دوم ق.م. پسدا شده‌اند (۱۶۰۰ یا ۱۷۰۰). این موتیف و ارتباط سکس و الکل (سکس و میخانه) ادامه پیدا کرد و مثلاً در مهرهای کتیبه ای حصار پرسپولیس همین صحنه وجود دارد (تشخیصش خیلی سخت است). در پایان مهر پارتی را می‌بینید که شبیه به سکه هستند، در یک طرفش صحنه ای نظامی است و در طرف دیگرش باز زنی را می‌بینید که در حال نوشیدن است و مرد از عقب با او سکس می‌کند. پس با ۱۸۰۰ سال تداوم این موتیف رو به رو هستیم. آنهایی که با حماسه گیلگمش آشنا هستند از نقش محوری روسپیگری در آن داستان آگاه هستند. به یاد دارید که گیلگمش پادشاه جوان و قدرتمندی است که همه باکرگی همه عروسان به او تعلق دارد و مردان را با بیگاری و فعالیتهای ورزشی از پای درمی‌آورد. مردم به خدایان پناه می‌برند و خدایان همتایی را برای گیلگمش خلق می‌کنند، مردی وحشی به نام انکیدو که در دنیای وحش به دنیا می‌آید و با حیوانات زندگی می‌کند. این تصویر از کتابی برای کودکان است، آن شاخ روی سر انکیدو را ندیده بگیرید، انکیدو شاخ نداشته (مثل موسی میکل آنجلو شده). روزی یک صیاد می‌بیند کسی همه تله‌های او را خراب و حیوانات را رها کرده‌است. به نزد گیلگمش در اوروک می‌رود و شکایت می‌کند. گیلگمش می‌گوید یک روسپی زیبا را برای اغوای این مرد وحشی می‌فرستیم تا مانع از رها کردن حیوانات از تله‌های تو شود چون زمانی که تمایل جنسی و انسانیت را در خود متوجه شود دست از زندگی با حیوانات برمی‌دارد. اینجا تصویر کودکانه دیدار انکیدو و روسپی را می‌بینید. و تصویر دیگر تصویری هنری و مدرن برای بالغان از همان دیدار است. واقعاً سکسی‌ترین متن در همه ادبیات بین‌النهرینی است. زمانی که در سال ۱۹۵۰ دانشگاه شیکاگو ترجمه آلکساندر هایدل از گیلگمش را منتشر کرد این متن به لاتین در آن آمد. روسپی انکیدو را به شهر می‌آورد و او گیلگمش را به چالی می‌کشد. آن دو نبرد می‌کنند و در آخرش همدیگر را بغل می‌کنند و می‌فهمند با یکدیگر برابر هستند و بهترین دوست برای می‌شوند. تصمیم می‌گیرند به جنگل سدر بروند و نگاهبان آن را بکشند و سر از تنش جدا کنند و به بابل و معبد انلیل برگردانند. خدایان ناراحت می‌شوند، البته معلوم نیست چرا. چون زمانی که آن دو به جنگل سدر رفتند، محافظشان خدای خورشید بود پس خدایان باید می‌دانستند. دوباره، ادبیات است و پس نیابد زیاد گیر داد. خدایان تصمیم می‌گیرند یکی از آن دو باید بمیرند و آن انکیدو است. انکیدو در رؤیایی از سرنوشت خود آگاه می‌شود و بیمار و بیمارتر می‌شود. در نهایت فکر می‌کند که همه اش تقصیر روسپی بوده‌است که به زندگی ایده‌آل او با حیوانات پایان داده‌است. روسپی را نفرین می‌کند. (THE DYING ENKIDU CURSES THE PROSTITUTE / A household to delight in you shall not acquire, / Never to reside in the midst of a family! / In the young woman's chamber you shall not sit! / Your finest garment the ground shall defile! / Your festive gown the drunkard shall stain with dirt! / Things of beauty you shall never acquire! / No table for a banquet shall be laid in your house! / The bed you delight in shall be a miserable bench! / The junction of highways shall be where you sit! / A field of ruins shall be where you stand! / Thorn and briar shall skin your feet! / Drunk and sober shall strike your cheek!) این تصویری حزن آلود اما واقعی از یک روسپی است که تک و افتاده در حاشیه جامعه زندگی می‌کند. اما پس از آن خدای خورشید به انکیدو می‌گوید، صبر کن یک لحظه، اگر به خاطر روسپی نبود هیچگاه لذت دوستی با گیلگمش را تجربه نمی‌کردی و به ماجراجویی نمی‌رفتید. نمی‌دانستی انسانیت یعنی چه. انکیدو نرم می‌شود و نمی‌تواند نفرین را پس بگیرد اما دعایش می‌کند: (ENKIDU RELENTS AND ADDS A BLESSING FOR THE PROSTITUE / My mouth that cursed you shall bless you as well: / Governors shall love you and noblemen too! / At one league off men shall slap their thighs, / At two leagues off they shall shake out their hair! / No soldier shall be slow to drop his belt for you, / Obsidian he shall give you, lapis and gold! / Earrings and jewelry shall be what he gives you! / Ishtar, the ablest of gods, shall gain you entrance / To the man whose home is established and wealth heaped high! / For you his wife shall be deserted, though mother of seven!) این نیز تصویری واقعی از فرهنگهایی است که روسپیگری در آن نهادینه شده‌است. روسپیهای درباری هستند که برای مدتی کوتاه با مردان ثروتمند زندگی پرتجملی دارند. پس هر دو جنبه روسپیگری را دیدیم، روسپی خیابانی و روسپی درباری. در متون حقوقی هم دربارهٔ خطرهایی که روسپیگری برای یک ازدواج دربردارد، برخورد می‌کنیم. حامی روسپیان اینانا است که در بعضی از متنها به عنوان یک عاشق سیری ناپذیر تصویر می‌شود. به یاد داریم در گیلگمش زمانی که به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد، گیلگمش او را رد می‌کند، فهرست بلند عاشقان او را برمی‌شمارد و زیانی که بر آنان وارد شده‌است (در اثر پذیرفتن پیشنهاد اینانا) را روایت می‌کند. متن روشنگر دیگری نیز در اینباره وجود دارد (Since I am ready to give you all what you want, / Get all the young men of your city together, / Let's go to the shade of the wall! /// Seven for her midriff, seven for her loins, / Sixty the sixty satisfy themselves in turn upon her nakedness. / The young men have tired, Ishtar never tires. /// Put it to my lovely vulva, fellows! /// As the girl demanded, / The young men heeded, gave her what she asked for.) ایشتار در متن یک روسپی است. تتوصیفی روشنتر از تمایل جنسی زنانه فعال نمی‌توانید پیدا کنید و البته این را روشن می‌کند نیز که مردان از چه چیز در تمایل جنسی زنان هراس دارند؛ گونه ای از سیری ناپذیری که متفاوت از تمایل جنسی مردان است و حداقل در میانه فروکش می‌کند. * ادامه دارد * (Sex Omens / If a woman mounts a man, that womanwill take his vigor; he will have no luck for a month. / If a man causes a woman to repeatedly take hold of his penis, he is not pure; god will not accept his prayer. / If, when a man is facing his woman, she handles her vagina, that man is not pure; for the rest of his days his hands will tremble. / If a man keeps saying to his wife, "Bring me your anus!" that man will have indigestion.) '''متن''' ازدواج مقدس (اوایل هزاره دوم ق. م)(سکس اینانا و پادشاه) … '''تصاویر''' سکس گروهی آیینی (مطمئن نیستیم) از هزاره اول ق.م. (Sexual Dysfunction / My vagina is the vagina of a bitch! His penis is the penis of a dog! / As the vagina of a bitch / holds fast the penis of a / dog, (so may my vagina / hold fast his penis!) / May your penis become / long as a club!) مثل دوره مدرن مردان گاهی در زمانی که باید راست نمی‌کردند (Bob Biggs) و جالب است که راهش مانند سکس درمانی مدرن بود، زن به مرد کثیف‌گویی می‌کرد و پنیس او را روغن می‌مالید… ادموند لانگز، ۱۸۷۵، Babylonian marriage market. هرودوت این داستان را روایت می‌کند که در بابل سالی یکبار همه زنان در سن ازدواج گرد آورده می‌شدند و به حراج گذاشته می‌شدند. پولی که از حراج زیباترین زنان به دست میامد برای مهریه زنانی استفاده می‌شد که زیبایی کمتری داشتند. هرودوت این روند را ستایش می‌کند (از نادر مطالبی که از بابلیها ستایش می‌کند) … هرودوت نظرات کاملاً اشتباه یا مغشوشی دربارهٔ تمایلات جنسی در بابل داشت. بابل تفاوت چندانی با یونان و زمان خود ما تا همین اواخر نداشت. اول اینکه کنترل پدرسالارانه بر تمایلات جنسی زنانه حاکم بود، دختران و همسران زیر سلطه پدران و شوهران بودند. دوم اینکه استاندارد دوگانه ای برای تمایلات جنسی در مردان زنان وجود داشت (یکی را تنها فرصت محدود می‌کرد و آن یکی سرکوب می‌شد). سوم اینکه همجنسگرایی طرد می‌شد. چهارم روسپیگری (برای مردان) نهادینه بود. پنجم، دسترسی جنسی به بردگان. فکر می‌کنم اگر هرودوت واقعاً به بابل رفته بود آنجا را نیز نه چندان متفاوت از آتن از این جنبه‌ها می‌دید.}}


=== پیروزی‌ها و پشتیبانی‌ها ===
=== پیروزی‌ها و پشتیبانی‌ها ===

نسخهٔ ‏۲ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۰۰

اینانا/ایشتار
  • ملکه آسمان
  • ایزدبانوی رابطه جنسی، عشق، جنگ، عدالت و قدرت سیاسی
ایزدبانو ایشتار بر روی مهر امپراتوری اکد، ۲۳۵۰–۲۱۵۰ پیشا دوران مشترک. او مجهز به سلاح بر پشت خود است، خودی شاخدار بر سر دارد، و شیری در بند را زیر پا گذاشته‌است.
مرکز فرهنگی غالباوروک؛ اکد (شهر)؛ نینوا
اقامتگاهبهشت
سیارهناهید
نمادگره نی به شکل قلاب، ستاره ایشتار، شیر، رزت، کبوتر
مرکوبشیر
اطلاعات شخصی
والدین
خواهر و برادر
همسردموزی؛ زابابا؛ بسیاری دیگر (بدون نام)
فرزندانمعمولاً هیچ، ولی به ندرت لولال و/یا شرا و نانایا
همتایان
همتای یونانیآفرودیت، آتنا[۵]
همتای رومیونوس، مینروا[۵]
همتای کنعانیعشتروت
همتای عیلامیپینیکیر
همتای هوریشاوشکا

اینانا (DINGIRINANNA)[الف] ایزدبانوی سومری عشق، زیبایی، رابطه جنسی، جنگ، عدالت، قدرت سیاسی و باروری بود. اکدی‌ها، بابلی‌ها، و آشوریان او را ایشتار می‌نامیدند.[ب] این الهه همچنین با عشتروت فنیقی‌ها و افرودیته یونانی‌ها نیز هویت‌یابی می‌شود. او نمادی از ستاره درخشان صبحگاهی و شامگاهی ناهید نیز بوده‌است. عنوان دیگر او «ملکهٔ آسمان»؛ و ایزدبانوی حامی معبد اینا در اوروک، مرکز آیین دینی او، بود. برجسته‌ترین نمادهایش شیر بابل و ستاره هشت-پر[و ۱] بودند.

اینانا حداقل از زمان دورهٔ اوروک (ح. ۳۱۰۰–۴۰۰۰ پیشا دوران مشترک) در سومر مورد پرستش بود، اما قبل از سارگن اکد آیینش رواج چندانی نداشت. در دورهٔ پس از سارگن، یکی از مشهورترین خدایان در پانتئون سومری شد،[۸][۹] و معابدش در سراسر بین‌النهرین گسترش یافت. آیین اینانا/ایشتار، که احتمالاً با مراسم گوناگونی همراه با آمیزش جنسی[و ۲] در ارتباط بوده‌است، توسط گویشوران زبان‌های سامی شرقی (اکدی‌ها، آشوری‌ها، و بابلی‌ها) ادامه یافت که جایگزین سومری‌ها در منطقه شدند. او به خصوص مورد علاقه آشوریان قرار گرفت، که او را در مقامی بالاتر از آشور (ایزد) در پانتئون خود قرار دادند. در تنخ به اینانا/ایشتر اشاره شده‌است. آیین او به رشد ادامه داد، تا قرن اول تا ششم دوران مشترک که با پیدایی مسیحیت، افول تدریجی کرد.

اینانا بیش از هر خدای سومری دیگری در اساطیر ظاهر می‌شود.[۱۰][۱۱][۱۲] او همچنین دارای تعداد منحصر به فردی از القاب و نام جایگزین است، و از این لحاظ تنها با نرگال قابل‌مقایسه است.[۱۳] بسیاری از افسانه‌های او شامل تسخیر کردن قلمرو خدایان دیگر است. اعتقاد بر این بوده‌است که او مه (که نمایندهٔ همهٔ نمودهای مثبت و منفی تمدن است) را از انکی (خدای خرد) ربوده‌است.

به واسطهٔ فعالیت‌ها انهدوآنا شاعر و کاهن اعظم شهر اور و دختر سارگن بزرگ اینانا از صورت یک الههٔ گیاهیِ محلیِ سومری به مقام ایشتار و ملکهٔ آسمان و نامدارترین الههٔ بین‌النهرین ترفیع رتبه یافت.[۱۴]

سروده‌های انهدوآنا برای اینانا از باستانی‌ترین قطعات ادبی بشریت است. انهدوآنا از کاهنان بزرگ سومری بوده که سروده‌هایی برای اینانا، بانوی دل بزرگ سروده‌است.

مهرداد بهار، افسانه‌شناس در کتاب «از اسطوره تا تاریخ» دربارهٔ «اینانا» می‌نویسد:

«ایشتر یا اینانا خدای برکت بخشنده‌است. در کوه‌های لرستان روی کنده کاری‌های تیره‌های پیش از آریایی، نگاره‌های ایشتر چونان دارگونه (الهه) مادر و دارگونه جنگ موجود است. ارتش آشور وقتی به جنگ می‌رفت، «ایشتر» در برابر سپاهیان نمودار می‌شد و آن‌ها را به جنگ برمی‌انگیخت.» همچنین در کتاب «اساطیر جهان _ داستان‌ها و حماسه‌ها» دربارهٔ اینانا آمده‌است: «اینانا: نخست دختر آنو و سپس سین؛ الهه بزرگ یا دارگونه مادر و دارگونه مهر و جنگ است»

ریشه‌شناسی

اینانا در حال دریافت پیشکش، گلدان اوروک، ح. ۳۰۰۰–۳۲۰۰ پیشا دوران مشترک.

اینانا و ایشتار در اصل خدایانی جداگانه و بی‌ارتباط با هم بودند،[۱۵][۱۶][۳][۱۷][۱۸] اما در زمان حکومت سارگن اکد با هم برابر گرفته شدند و تبدیل به یک ایزدبانو با دو نام متفاوت شدند.[۱۶][۳][۱۷][۱۸] نام اینانا ممکن است که از عبارت سومری nin-an-ak، به معنای «بانوی آسمان» مشتق شده باشد،[۱۹][۲۰] اما نشان خط میخی برای اینانا (𒈹) لیگاتوری از نشانه‌های بانو (Sumerian: nin ; Cuneiform: 𒊩𒌆 SAL.TUG2) و آسمان (Sumerian: an; Cuneiform: 𒀭 AN) نیست.[۲۰][۱۹][۲۱]

منشأ و توسعه

گلدان اوروک (گلدان وارکا)[و ۳]نمایشگر پیش‌کش‌های نذر شده برای اینانا(۳۰۰۰–۳۲۰۰ پیشا دوران مشترک)[۲۲]

اینانا برای بسیاری از دانشمندان سومر باستان، به دلیل این واقعیت که حوزه قدرت او دارای جنبه‌های متمایز و متضادتر از هر خدای دیگری بود، مشکل ایجاد کرده‌است.[۲۳] دو نظریه عمده در مورد منشأ او ارائه شده‌است.[۲۴] توضیح اول معتقد است که اینانا نتیجه یکپارچگی بین چندین خدای سومری که قبلاً با یکدیگر حوزه‌های کاملاً متفاوتی داشتند، بوده‌است.[۲۴][۲۵] توضیح دوم حاکی از آن است که اینانا در اصل یک خدای سامی بود که پس از شکل‌گیری کامل پانتئون سومری وارد آن شد و تمام نقش‌هایی را که هنوز به خدایان دیگر واگذار نشده بود بر عهده گرفت.[۲۶]

از همان اوایل دوره اوروک (ح. ۴۰۰۰ تا ح. ۳۱۰۰ پیشا دوران مشترک)، اینانا با شهر اوروک مرتبط بود.[۳] در این دوره، نماد تیرک سر حلقه‌ای با اینانا ارتباط نزدیکی داشت.[۲۷] گلدان معروف اوروک (که در انبار اشیای مذهبی دوره اوروک سوم یافت شده‌است) ردیفی از مردان برهنه را نشان می‌دهد که اشیاء مختلف از جمله کاسه، ظروف و سبدهای محصولات کشاورزی[۲۸] و همچنین گوسفند و بز را به پیکر زنانه‌ای پیشکش می‌کنند که رو به روی حاکم ایستاده‌است.[۲۹] زن در مقابل نماد اینانا، دو دسته نیزار پیچ خورده به جای تیرک در، ایستاده‌است،[۲۹] در حالی که شخصیت مرد جعبه و پشته ای از کاسه‌ها را در دست دارد، نشانمیخی متاخر بر اِن به معنای کاهن بزرگ معبد دلالت دارد.[۳۰]

پرستش

گوندولین لیک فرض می‌کند که در دوران پیشا سارگونی، کیش اینانا محدود بود،[۱۶] اگرچه کارشناسان دیگر استدلال می‌کنند که او پیش از این برجسته‌ترین خدای اوروک و تعدادی از مراکز سیاسی دیگر در دوره اوروک بوده‌است.[۳۱] او معابدی در نیپور، لاگاش، شوروپک، زابالم و اور داشت،[۱۶] اما مرکز فرقه اصلی او معبد عانا در اوروک بود،[۱۶][۳۲][۲۰][پ] که نام آن به معنای «خانه بهشت» است. (به سومری: e2-anna؛ خط میخی: 𒂍𒀭 E2.AN).[۳۳] برخی تحقیقات فرض می‌کنند که خدای حامی اصلی این شهر در هزاره چهارم پیش از میلاد، An بوده‌است.[۲۰] پس از تقدیم آن به اینانا، به نظر می‌رسد معبد کاهنان الهه را در خود جای داده‌است.[۲۰] در کنار اوروک، زبالم مهم‌ترین مکان اولیه عبادت اینانا بود، زیرا نام شهر معمولاً با علائم MUŠ۳ و UNUG نوشته می‌شد که به ترتیب به معنی «اینانا» و «مقدس» است.[۳۴] ممکن است الهه شهر باشد. زبالم در اصل یک خدای متمایز بود، هرچند که آیینش خیلی زود توسط الهه اوروکی جذب شد.[۳۴] جوآن گودنیک وستنهولز پیشنهاد کرد که الهه‌ای که با نام Nin-UM (خواندن و به معنای نامشخص) شناخته می‌شود، که با ایشتاران در یک سرود در مرتبط است، هویت اصلی اینانا از زبالم است.[۳۵]

در دوره اکدی قدیم، اینانا با ایشتار الهه اکدی که با شهر آگاد مرتبط بود، ادغام شد.[۳۶] سرودی از آن دوره، ایشتار اکدی را «اینانا اولماش» در کنار اینانا از اوروک و زبالم خطاب می‌کند.[۳۶] پرستش ایشتار و همگرایی بین او و اینانا توسط سارگون و جانشینانش تشویق شد،[۳۶]و در نتیجه او به سرعت به یکی از پرستش‌ترین خدایان در پانتئون بین‌النهرین تبدیل شد.[۱۶] در کتیبه‌های سارگون، نارام سین و شارکلی شری ایشتار بیشترین مورد استناد قرار گرفته‌است.[۳۷]

در دوره بابلی قدیم، مراکز اصلی فرقه او، علاوه بر اوروک، زبالم و آگاد، ایلیپ نیز بود.[۳۸] آیین او نیز از اوروک به کیش معرفی شد.[۳۹]

در زمان‌های بعد، در حالی که فرقه او در اوروک به شکوفایی ادامه می‌داد،[۴۰] ایشتار همچنین در پادشاهی آشور بین‌النهرین علیا (شمال عراق امروزی، شمال شرق سوریه و جنوب شرقی ترکیه)، به ویژه در شهرهای نینوا، آشور و اربلا مورد پرستش قرار گرفت. (اربیل امروزی).[۴۱] در زمان پادشاهی آشور آشوربانیپال، ایشتار به مهم‌ترین و مورد احترام‌ترین خدایان در پانتئون آشوری تبدیل شد و حتی از خدای ملی آشور آشور پیشی گرفت.[۴۰] اشیای نذری یافت شده در معبد آشوری اولیه او نشان می‌دهد که او خدایی محبوب در میان زنان بوده‌است.[۴۲]

متون سومری

اسطوره‌های نخستین

لوح اصلی سومری معاشقه اینانا و دموزی

شعر اینانا کشاورز را برمی‌گزیند (ETCSL 4.0.8.3.3) با گفتگوی بازیگوشانهٔ اینانا و برادرش اوتو آغاز می‌شود که به او با پافشاری یادآوری می‌کند زمان ازدواجش فرا رسیده‌است.[۱۲][۴۳]

پیروزی‌ها و پشتیبانی‌ها

اینانا و انکی (ETCSL t.1.3.1) شعری طولانی به سومری است.[۴۴]

فرورفتن به دنیای زیرین

نسخه اکدی فرورفتن ایشتار به جهان زیرین به دست آمده از کتابخانه آشوربانی‌پال که در حال حاضر در موزه بریتانیا، انگلستان نگهداری می‌شود.
تصویری از ایشتار/اینانا بر گلدان ایشتار که به اوایل هزاره دوم پیشا دوران مشترک برمی‌گردد (بین‌النهرین، تراکوتایی برش‌خورده، به قالب درآمده و تزئینات رنگ‌آمیزی شده از لارسا)

دو نسخهٔ متفاوت از داستان «رفتن اینانا/ایشتر به دنیای زیرین» باقی مانده‌است:[۴۵][۴۶] یک نسخهٔ سومری که به زمان سلسله سوم اور برمی‌گردد، (ETCSL 1.4.1)[۴۵][۴۶] و یک نسخهٔ اکدی (اوایل هزارهٔ دوم پیشا دوران مشترک) که آشکارا از آن اقتباس شده‌است.[۴۵][۴۶] نسخهٔ سومری داستان تقریباً سه برابر نسخهٔ اکدی متاخر است و جزئیات خیلی بیشتری را شامل می‌شود.[۴۷]

نسخهٔ سومری

در دین سومری ایرکالا گودالی تاریک و ترسناک تصور می‌شد که در اعماق زمین قرار دارد؛[۴۸] زندگی در آن به شکل «سایه‌ای از زندگی بر روی زمین» ترسیم می‌گشت.[۴۸] حاکم آن ایزدبانو ارشکیگال، خواهر اینانا، بود.[۴۹][۴۸] پیش از رفتن، اینانا از پرستار و خادم خود (نینشوبور) می‌خواهد که اگر پس از سه روز بازنگشت، برای رهایی‌اش به درگاه انلیل، ننا، آن و انکی برود.[۵۰][۵۱] قوانین جهان زیرین حکم می‌کند که به استثنای پیام‌رسان‌های گماشته شده، هر کس دیگری که وارد آنجا شود ممکن است که هیچگاه نتواند ترکش کند.[۵۰] اینانا برای این عزیمت، خود را آراسته می‌کند: دستار می‌بندد؛ با کلاه‌گیس، گردنبند لاجورد، مهره بر سینه، «لباس پالا» (جامهٔ بانوانه)، ماسکارا (سرمه)، طوقه، انگشتر طلا خود را می‌پیراید، و عصای اندازه‌گیری[و ۴] در دست می‌گیرد.[۵۲][۵۳] هر یک از جامگان نشانهٔ یک مه است که او دارایش است.[۵۴]

اینانا بر دروازه‌های جهان زیرین می‌کوبد و خواستار ورود می‌شود.[۵۵][۵۶][۵۱] «نتی» که نگاهبان دروازه جهان زیرین است از او دلیل آمدنش را می‌پرسد[۵۵][۵۷] و اینانا پاسخ می‌دهد که مایل است در مراسم خاکسپاری «گوگالانا»، «شوهر خواهر بزرگترم ارشکیگال»، شرکت کند.[۴۹][۵۵][۵۷] نتی این موضوع را به ارشکیگال گزارش می‌دهد،[۵۸][۵۹] که به او می‌گوید: «هر هفت دروازهٔ جهان زیرین را محکم کن. سپس، یک‌به‌یک هر دروازه را کمی بازکن. بگذار اینانا وارد شود. به هنگام ورودش، جامه‌های فاخر او را از تن دربیاور.»[۶۰](شاید که لباسهای نامناسب اینانا برای مراسم سوگواری، و رفتار متکبرانه‌اش باعث بدگمانی ارشکیگال شده‌است.[۶۱]) در پی دستورهای ارشکیگال، نتی به اینانا می‌گوید که اجازه دارد از دروازهٔ اول بگذرد، ولی باید عصای اندازه‌گیری لاجورد خود را واگذارد. اینانا می‌پرسد چرا، و پاسخ می‌گیرد که: «رسوم جهان زیرین چنین است.» او سر می‌نهد و می‌گذرد. اینانا از هر هفت دروازه می‌گذرد، و در هر کدام بخشی از لباس‌ها یا جواهراتی را که در اول داستان پوشیده، از تن به درمی‌آورد،[۶۲] و در واقع خلع قدرت می‌شود.[۶۳][۵۱] هنگامی که به درگاه خواهرش می‌رسد، برهنه است:[۶۳][۵۱]

پس از آن‌که اینانا خم گشت و اجازه داد لباس‌هایش به در آید، آنان را بردند. سپس او خواهرش، ارک-کی-گالا، را از اورنگ بلند کرد، و خود بر جایگاهش نشست. آنوناکی‌ها، هفت داور، علیه او حکم کردند. آن‌ها به او نگاه انداختند - نگاه مرگ. آن‌ها با او سخن گفتند - گفتاری پر از خشم. آن‌ها بر او خروشیدند - خروش بر گناهی سنگین. زنِ پریشان به مرداری تبدیل گشت. و مردار بر چنگکی آویزان گشت.[۶۴]

سه روز و سه شب گذشت؛ «نیشوبور» به پیروی از سفارش‌ها، به معبد انلیل، ننا، آن و انکی رفت و از یک‌به‌یک آن‌ها درخواست کرد که اینانا را رهایی بخشند.[۶۵][۶۶][۶۷] سه خدایِ اول نپذیرفتند؛ گفتند سرنوشت اینانا، گناهِ خودِ اوست،[۶۵][۶۸][۶۹] مگر انکی، که خیلی نگران است و می‌پذیرد که یاری دهد.[۷۰][۷۱][۶۹] او دو پیکر بی‌جنس می‌آفریند، به نام‌های گالا-تورا و کور-جارا، از خاک زیر ناخن‌هایِ دو انگشتش.[۷۰][۷۲][۶۹] او به آن‌ها دستور می‌دهد ارشکیگال را آرام کنند[۷۰][۷۲] و زمانی که از آن دو پرسید چه می‌خواهند، مردار اینانا را بخواهند، که باید بر آن خوراک و آب زندگی بپاشند.[۷۰][۷۲] زمانی که به نزد ارشکیگال می‌رسند، دردی چون زنِ در حال زایمان دارد.[۷۳] او هر چه بخواهند به آن‌دو می‌دهد، از جمله رودهای حیات‌بخشِ آب و کشتزار غلات، اگر که آرامش کنند؛[۷۴] ولی آن‌ها همه را رد می‌کنند و تنها مردارِ اینانا را می‌خواهند.[۷۳] گالا-تورا و کور-جارا بر مردار اینانا خوراک و آب زندگی می‌پاشند و او را باز جان می‌بخشند.[۷۵][۷۶][۶۹] دیوهایی (گالاها) که ارشکیگال به دنبال اینانا به خارج از جهان زیرین فرستاده، اصرار دارند که باید کس دیگری جایگزین او در جهان زیرین شود.[۷۷][۷۸][۶۹]

نسخه اکدی

نسخه اکدی با نزدیک شدن ایشتار به دروازه‌های جهان زیرین و درخواست او از نگاهبان دروازه برای ورود، آغاز می‌شود.[۷۹] نگاهبان دروازه (که در نسخه اکدی نامش گفته نشده[۷۹]) برای آگاه کردن ارشکیگال از آمدن ایشتار می‌شتابد. ارشکیگال به او دستور می‌دهد که به ایشتار اجازه ورود دهد، ولی می‌گوید که «با او طبق آداب باستانی رفتار کن».[۸۰] نگاهبان اجازه ورود به ایشتار می‌دهد، و هر بار یک دروازه را باز می‌کند.[۸۰] ایشتار در هر دروازه مجبور می‌شود تکه‌ای از پوشاکش را به درآورد. زمانی که سرانجام از دروازه هفتم می‌گذرد، برهنه است.[۸۱]

تفسیر

«ملکه شب» (نقش‌برجسته برنی) که گمان می‌رود نمایانگر ایشتار یا خواهر بزرگترش ارشکیگال (ح. قرن نوزدهم یا هجدهم پیشا دوران مشترک)

در قرن بیستم تفسیرهایی از اسطوره بیان شد که از دیدگاهی یونگی، و نه آشورشناسی به آن می‌پرداختند. «دایان ولکشتین» آن را پیوندی بین اینانا و «نیمه تاریک» خودش می‌داند: خواهر-خود دوقلو، ارشکیگال.[۸۲]

جوزف کمبل این اسطوره را داستانِ قدرت روان‌شناسانه فرورفتن در ذهن ناهشیار (ضمیر ناخودآگاه) معنا کرد: فهمِ قدرتِ خود به‌واسطه رویدادی به ظاهر از سر بی‌قدرتی، و پذیرش ویژگی‌های منفی خود.[۸۳]

اسطوره‌های پسین

حماسه گیلگمش

در حماسه گیلگمش (به زبان اکدی)، پس از بازگشت گیلگمش و همراهش انکیدو به شهرشان اوروک از شکست دادن غولی به نام هومبابا، ایشتار به او پدیدار می‌شود و از گیلگمش می‌خواهد که همسرش باشد.[۸۴][ت] گیلگمش به او جواب رد می‌دهد و اشاره به آن می‌کند که همه عاشقان قبلی او رنج کشیده‌اند:[۸۴]

بگذار تا داستان عاشقانت را بازگویم برایت. تموز یکی از آنان بود، عاشق جوانی‌ات، به ماتم محکومش کردی، سال پس از سال. سبزقبای رنگارنگ را دوست داشتی، زدی و بالش شکستی … شیر را دوست داشتی، قدرتش شگرف، هفت گودال برایش کندی، و هفت. عاشق نریان بودی، باشکوه در جنگ، به شلاق و مهمیز و تازیانه محکومش کردی.[۸۶]

یادداشت

  1. ‎/ɪˈnɑːnə/‎; سومری: 𒀭𒈹 Dinanna, also 𒀭𒊩𒌆𒀭𒈾 Dnin-an-na[۶][۷]
  2. ‎/ˈɪʃtɑːr/‎; Dištar[۶]
  3. امروزه وارکا، اِرِخ در کتاب مقدس
  4. نظر آبوش این است که پیشنهاد ایشتار به گیلگمش، کارگری در جهان مردگان است.[۸۵]

واژگان

  1. Star of Ishtar
  2. Sexual ritual
  3. Warka Vase
  4. Measuring rod

پانویس

  1. Asher-Greve & Westenholz 2013, p. 230.
  2. Wilcke 1980, p. 80.
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ Black & Green 1992, p. 108.
  4. Leick 1998, p. 88.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ Penglase 1994, p. 233–235.
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ Heffron 2016.
  7. "Sumerian dictionary". oracc.iaas.upenn.edu.
  8. Wolkstein & Kramer 1983, p. xviii.
  9. Nemet-Nejat 1998, p. 182.
  10. Wolkstein & Kramer 1983, p. xv.
  11. Penglase 1994, pp. 42–43.
  12. ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ Kramer 1961, p. 101.
  13. Wiggermann 1999, p. 216.
  14. Inanna, Ancient History Encyclopedia
  15. Mark 2011.
  16. ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ ۱۶٫۲ ۱۶٫۳ ۱۶٫۴ ۱۶٫۵ Leick 1998, p. 87.
  17. ۱۷٫۰ ۱۷٫۱ Wolkstein & Kramer 1983, pp. xviii, xv.
  18. ۱۸٫۰ ۱۸٫۱ Collins 1994, pp. 110–111.
  19. ۱۹٫۰ ۱۹٫۱ Leick 1998, p. 86.
  20. ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ ۲۰٫۲ ۲۰٫۳ ۲۰٫۴ Harris 1991, pp. 261–278.
  21. Wolkstein & Kramer 1983, pp. xiii–xix.
  22. Suter 2014, p. 51.
  23. Vanstiphout 1984, pp. 225–228.
  24. ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ Vanstiphout 1984, p. 228.
  25. Brandão 2019, p. 43.
  26. Vanstiphout 1984, pp. 228–229.
  27. Black & Green 1992, p. 108.
  28. Suter 2014, p. 551.
  29. ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ Suter 2014, pp. 550–552.
  30. Suter 2014, pp. 552–554.
  31. Asher-Greve و Westenholz 2013، p. 27; Kramer 1961، p. 101; Wolkstein و Kramer 1983، pp. xiii–xix; Nemet-Nejat 1998، p. ۱۸۲.
  32. Black & Green 1992, pp. 108–109.
  33. é-an-na means "sanctuary" ("house" + "Heaven" ["An"] + genitive
  34. ۳۴٫۰ ۳۴٫۱ Asher-Greve & Westenholz 2013, p. 42.
  35. Asher-Greve & Westenholz 2013, p. 50.
  36. ۳۶٫۰ ۳۶٫۱ ۳۶٫۲ Asher-Greve & Westenholz 2013, p. 62.
  37. Asher-Greve & Westenholz 2013, p. 172.
  38. Asher-Greve & Westenholz 2013, p. 79.
  39. Asher-Greve & Westenholz 2013, p. 21.
  40. ۴۰٫۰ ۴۰٫۱ Black & Green 1992, p. 99.
  41. Guirand 1968, p. 58.
  42. Asher-Greve & Westenholz 2013, p. 20.
  43. Wolkstein & Kramer 1983, pp. 30–49.
  44. Leick 1998, p. 90.
  45. ۴۵٫۰ ۴۵٫۱ ۴۵٫۲ Kramer 1961, pp. 83–86.
  46. ۴۶٫۰ ۴۶٫۱ ۴۶٫۲ Wolkstein & Kramer 1983, pp. 127–135.
  47. Dalley 1989, p. 154.
  48. ۴۸٫۰ ۴۸٫۱ ۴۸٫۲ Choksi 2014.
  49. ۴۹٫۰ ۴۹٫۱ Black & Green 1992, p. 77.
  50. ۵۰٫۰ ۵۰٫۱ Kramer 1961, pp. 86–87.
  51. ۵۱٫۰ ۵۱٫۱ ۵۱٫۲ ۵۱٫۳ Penglase 1994, p. 17.
  52. Kramer 1961, p. 88.
  53. Wolkstein & Kramer 1961, p. 56.
  54. Wolkstein & Kramer 1983, p. 157.
  55. ۵۵٫۰ ۵۵٫۱ ۵۵٫۲ Kramer 1961, p. 90.
  56. Wolkstein & Kramer 1983, pp. 54–55.
  57. ۵۷٫۰ ۵۷٫۱ Wolkstein & Kramer 1983, p. 55.
  58. Kramer 1961, p. 91.
  59. Wolkstein & Kramer 1983, pp. 56–57.
  60. Wolkstein 1983, p. 57.
  61. Kilmer 1971, pp. 299–309.
  62. Kramer 1961, p. 87.
  63. ۶۳٫۰ ۶۳٫۱ Wolkstein & Kramer 1983, pp. 157–159.
  64. Black, Jeremy; Cunningham, Graham; Flückiger-Hawker, Esther; Robson, Eleanor; Taylor, John; Zólyomi, Gábor. "Inana's descent to the netherworld". Electronic Text Corpus of Sumerian Literature. Oxford University. Retrieved 22 June 2017.
  65. ۶۵٫۰ ۶۵٫۱ Kramer 1961, pp. 93–94.
  66. Wolkstein & Kramer 1983, pp. 61–64.
  67. Penglase 1994, pp. 17–18.
  68. Wolkstein & Kramer 1983, pp. 61–62.
  69. ۶۹٫۰ ۶۹٫۱ ۶۹٫۲ ۶۹٫۳ ۶۹٫۴ Penglase 1994, p. 18.
  70. ۷۰٫۰ ۷۰٫۱ ۷۰٫۲ ۷۰٫۳ Kramer 1961, p. 94.
  71. Wolkstein & Kramer 1983, pp. 62–63.
  72. ۷۲٫۰ ۷۲٫۱ ۷۲٫۲ Wolkstein & Kramer 1983, p. 64.
  73. ۷۳٫۰ ۷۳٫۱ Wolkstein & Kramer 1983, pp. 65–66.
  74. Wolkstein & Kramer 1983, p. 65.
  75. Kramer 1961, pp. 94–95.
  76. Wolkstein & Kramer 1983, pp. 67–68.
  77. Kramer 1961, p. 95.
  78. Wolkstein & Kramer 1983, pp. 68–69.
  79. ۷۹٫۰ ۷۹٫۱ Dalley 1989, p. 155.
  80. ۸۰٫۰ ۸۰٫۱ Dalley 1989, p. 156.
  81. Dalley 1989, pp. 156–157.
  82. Wolkstein & Kramer 1983, pp. 158–162.
  83. Campbell 2008, pp. 88–90.
  84. ۸۴٫۰ ۸۴٫۱ Dalley 1989, p. 80.
  85. Brandão 2019, p. 59.
  86. Gilgamesh, p. 86

منابع

برای مطالعه بیشتر