پرش به محتوا

حضرت بابا جان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه است که توسط Pirhayati (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۰ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۲:۴۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی داشته باشد.

حضرت بابا جان
پونه، هند
زادهٔ
درگذشت۲۱ سپتامبر ۱۹۳۱
دورهقرن بیستم
حیطههندی
مکتبصوفی
تأثیرگرفته از
  • مولا شاه
تأثیرگذار بر
  • مهربابا

Hazrat Babajan (بلوچی: حضرت بابا)(۱۸۰۶ تا ۲۱ سپتامبر ۱۹۳۱)یک قدیس مسلمان پشتون بود که توسط پیروان خود به عنوان سات گورو یا قطب مطرح شد. وی در بلوچستان افغانستان دیده بر جهان گشود، ۲۵ سال آخر عمر خود را در پونه ی هند سپری کرد. او به عنوان استاد اصلی مهربابا محسوب می‌شود.

اوایل عمر و تحقق

اولین حکایت ثبت شده از حضرت باباجان که در هنگام تولد گلرخ نام نهاده شد (به معنای صورت به مانند رز) اذعان می‌کند که او «دختر یکی از وزرای امیر افغانستان است».[۱] حکایات بعدی گویای این بودند که بابا جان از افغانستان تهنیت می‌گوید... و دختر یک افغانی ثروتمند اصیل و نجیب می‌باشد[۲] "از یک خانوادهٔ مسلمان بلوچستانی متولد شد.[۳][۴] تاریخ دقیق تولد حضرت باباجان نامعلوم است. تحصیلات وی در ارتباط با موقعیت اجتماعی خانواده اش در آن زمان همراه بود، وی تحصیلکرده بود، او به زبان‌های عربی، فارسی، اردو و علاوه بر این‌ها به زبان مادری خود پشتو روان صحبت می‌کرد. وی همچنین یک حافظ بود، کسی که قرآن را با قلب فرا می‌گیرد. کودکی درونگرا و معنوی، از «اوایل زندگی تمایلات معنوی را پروراند، برخلاف دختران هم سن خود، او عادت داشت مقداری از وقت خویش را برای عبادف صرف نماید، مراقبه و خلوت».[۳][۵]

پیرو مجمع اصالت خانوادگی افغانی، بابا جان تحت سنت حجاب سفت و سخت تربیت شد که زنان از دنیای بیرون در انزوا نگه داشته می‌شدند و همچنین تابع ازدواج سنتی تعیین شده بودند. وی مخالف ازدواج ناخواستهٔ برنامه‌ریزی شده برای خود بود و در روز عروسی زمانی که ۱۸ سال بیشتر نداشت از خانه فرار کرد. پنهان در برقع خود، به سمت پیشاور، شهرستانی مرزی در پای گذرگاه خیبر سفر کرد. در نزدیکی پیشاور یا در خود پیشاور بود که وی در نهایت با سات گورویی هندی ملاقات نمود. با پیروی از دستورالعمل‌های گورو، "او به کوهی نزدیک به اطراف راولپندی رفته و عزلت نشینی اتخاذ نموده و ریاضت‌های معنوی بسیار شدیدی را به مدت تقریباً هفده ماه متحمل شد.[۶] پس از آن به پنجاب آمد و چندین ماه در مولتان ماند. در حالی که ۳۷ ساله بود در مولتان با قدیس مسلمانی ارتباط برقرار کرد، کسی که به مبارزات معنوی حضرت باباجان با بخشیدن درک پروردگار پایان داد.[۷] پس از آن تجربه، او به راولپندی به منظور ارتباطی دوباره با گوروی هندی بازگشت، کسی که بعد از چندین سال کمک کرد تا بابا جان به حالت آگاهی عادی برگردد.[۸]

سفرها و زیارات

پس از اقامت دوم با استاد هندی اول خویش در راولپندی، حضرت باباجان سفرهای طولانی را سوار بر کشتی در امتداد کشورهای خاورمیانه، سوریه، لبنان، و عراق آغاز نمود. «گفته می‌شود که وی در لباسی مبدل (ظاهراً برای جلوگیری از شناسایی) از راه افغانستان، ایران، ترکیه به مکه سفر نمود و دو برابر مسیر طولانی‌تر به سعودی برگشت». در کعبه پنج مرتبه در روز، اغلب در محلی معین ساکن نماز ادا می‌کرد. در مکه باباجان اغلب غذا برای فقرا فراهم می‌نمود و شخصاً زائران بیمار را پرستاری می‌کرد.[۹]

از سمت مکه به سمت مدینه، بابا جان قبر پیامبر اسلام حضرت محمد را زیارت نمود و در آن جا نیز همان روش عبادت و مراقبت از بیماران را ادامه داد. با ترک عربستان، او از طریق بغداد، عراق به پنجاب بازگشت. وی سپس به ناسیک سفر کرد و در پنجاواتی اسقرار یافت. از ناسیک به بمبئی سفر کرد و برای مدتی در آن جا ماند و بر محبوبیت وی افزوده شد.

در ماه آوریل ۱۹۰۳، برای بار دوم مکه را زیارت کرد. در سال ۱۹۰۴ به بمبئی بازگشت و زود پس از آن به سمت اجمیر هند شمالی به منظور ادای احترام در آرامگاه قدیس صوفی معین الدین چشتی که از سلسله چشتیه اسلام در هند بود رهسپار شد. از اجمیر دوباره به بمبئی بازگشت سپس زود به غرب به سمت پونه راهی شد.[۱۰]

اقامت در پونه

حضرت بابا زیر درخت چریش خود، در چارباودی پونه

در سال ۱۹۰۵ باباجان به شهر پونه رسید و اقامت نهایی خود را مقرر کرد. اکنون زنی سالخورده، پشت او کمی خم، شانه‌ها گرد، با موهایی سفید، با پوششی کهنه، بود که «در مکان‌های غیرعادی در بخش‌های مختلف شهر در حالت نشسته یا استراحت دیده می‌شد».[۱۱] بابا جان در نهایت در یک محلهٔ زاغه‌نشین که چارباودی نامیده می‌شد در Malcolm Tank Road بخشی از اردوگاه ارتش بریتانیاساکن شد.[۱۲]

منطقهٔ چارباودی در آن زمان به عنوان «تصویری از چرک، ویرانی و زشتی، نقطهٔ پرورش طاعون و وبا و محل پرتردد خطرناک در شب شرح داده شده است».[۱۳] پس از چندین ماه در معرض عناصر طبیعی قرار گرفتن، بابا جان با اکراه به مریدان خویش اجازه داد تا بر فراز وی سرپناه ابتدایی از کیسه‌های گونی بسازند. کودکان عادت به پرتاب سنگ به سمت وی داشتند.[۱۴] وی فقیری بی‌خانمان بود. او می‌دانست که آنان چگونه زندگی می‌کنند. هدیه از طرف مریدانش برای فقرا و نیازمندان قسمت می‌شد، و در برخی موارد توسط سارقان از وی به سرقت می‌رفت.[۱۵]

به گفتهٔ ناظران در طول یک دهه اقامت بابا جان در چارباودی، منطقه دستخوش یک دگرگونی خارج از انتظار گردید. چه با تغییرات ساختمان‌های اطراف، نور چای خانه‌ها، طنین انداز با تلق تلق کردن فنجان‌ها و نعلبکی‌ها، محل تجمع مردم از تمامی رده‌ها، و اعتقادات در انتظار دارشنای باباجان، شاعری خیابانی در حال سرگرم کردن جمعیت با موسیقی خود، گدایان تقاضای مصرانه برای صدقه، آدم‌های بیکار بی‌قید ایستاده یکسره مانع، ترافیک خودروها و کل فضا شدیداً پر از بخور مطبوع که اغلب نزد بابا جان نگه داشته می‌شد، صحنه‌ای شرقی را در ذهن‌ها ماندگار می‌کرد.[۱۶]

استادی برای مهربابا

در می سال ۱۹۱۳، مروان شهریار ایرانی، آنگاه که ۱۸ سال بیشتر نداشت، سوار بر دوچرخهٔ خود در راه کلاس در کالج دکان، چشمش بر زن سالخورده‌ای افتاد که زیر درخت چریش نشسته و توسط جمعیتی احاطه شده بود. پیشتر نیز در مواقعی با این صحنه مواجه شده بود لیکن اعتنایی نمی‌کرد، هرچند که وی آگاه بود که برخی آن سالخورده را قدیسهٔ مسلمان می‌دانند، هنوز برخی او را «زنی دیوانه یا جادوگر یا عفریته فرض می‌کنند».[۱۷] پدر او شهریار ایرانی، باباجان را بسیار تکریم کرد.[۱۸] شهریار ایرانی که از خانواده‌ای زرتشتی متولد شده بود، پیش از آخرین اقامت در پونه و ازدواج خود، به مدت چند سال درویشی دوره گرد بود.[۱۹] باباجان، به سمت مریوان اشاره کرد که توجه او به سمت باباجان بود. به مدت چندین ماه پس از آن مریوان ایرانی توانست قدیس را ملاقات نماید؛ آن‌ها با هم می‌نشستند هنوز به ندرت صحبت می‌کردند. یک شب در طول ژانویهٔ ۱۹۱۴، او در حال ترک کردن باباجان بود که بوسه‌های بسیاری بر دستان باباجان زد و باباجان صورت شریار ایرانی را در دستان گرفت، سپس بوسه‌ای بر پیشانی وی زد،[۲۰] که در آن لحظه بود که فضل معنوی دریافت نمود.[۲۱] متعاقب این رویداد که مروان ایرانی را در حالت عاشقانه‌ای قرار داد که او را از محیط‌های معمولی به مدت ۹ ماه دور نگه داشت.[۲۲] مرد جوان بعدها به عنوان مهربابا شناخته شد.

سال‌های آخر عمر

در سال ۱۹۳۰، چند ماه پیش از وفات باباجان، روزنامه‌نگار Paul Brunton ملاقاتی با وی داشت. او نوشت: «حضرت باباجان در نگاه مملو عابران بر دیوان پایینی به حالت افتاده قرار دارد... سر وی با بالش نگه داشته شده‌است. سپیدی درخشان گیسوان ابریشمی او غمی را در مقابل صورت به شدت چروکیده و ابروان بهم پیوسته اش نشان می‌دهد».[۲۳] ملاقات کوتاه بود. با این حال Brunton به وضوح، احساسا، تحت تأثیر قرار گرفت، و پس از آن، در اتاق خود در هتل، او منعکس می‌کند که: «برخی دستیابی‌های عمیق روانی، به راستی در اعماق وجود او ساکن بود، من مطمئن هستم».[۲۴]

در ۱۸ سپتامبر ۱۹۳۱، یکی از انگشتان دست باباجان در بیمارستان ساسون Sasson Hospital مورد جراحی واقع شد، اما پس از آن به نظر نمی‌رسید که بهبودی حاصل شده باشد. بر طبق اظهارات متنی، چند روز قبل از وفات بابا جان، او زمزمه کرد که: «وقت آن است... زمان برای رفتنم. کار زیاد است ... من باید پایان دهم». یکی از مریدان اظهار کرد که «باباجان این چیزها را بر زبان نیاورید، ما به شما نیاز داریم، اما او مرموزانه پاسخ داد که هیچ‌کسی، هیچ‌کسی اجناس مرا نمی‌خواهد. هیچ‌کسی نمی‌تواند از عهدهٔ قیمت برآید. من اجناس خود را به صاحب برگردانده‌ام».[۲۵]

زیارتگاه در پونه

حضرت باباجان در منطقهٔ چارباودی پونه در ۲۱ سپتامبر ۱۹۳۱ درگذشت. روز چهارشنبه ۲۳ سپتامبر، روزنامهٔ The Evening News of India فوت وی را گزارش داد. مقالهٔ روزنامه خاطر نشان کرد که: "جامعهٔ مسلمانان در پونه تا حد زیادی از مرگ قدیس نامی متاثر شده‌است... مراسم خاکسپاری وی... با حضور هزاران نفر از مسلمانان و هندوها انجام شد.[۲۶] سنگ مرمر سفید Darghah زیارتگاه باباجان در کنار درخت چریش که سال‌ها زیادی زیر آن می‌نشست در کنار جاده‌ای که اکنون شاهراه پرترددی است ساخته شد. «درگاه اتاق کوچکی است با تربت (قبر) که زیر درخت جای گرفته، تنهٔ درخت از سقف اتاق بیرون زده است».[۲۷] درگاه او در ازدحام رفت‌وآمد مردم مذاهب مختلف است.

اختلافات زندگینامه

اختلافات زیادی در شرح حال فعلی حضرت باباجان یافت شده‌است که نیاز به ذکر دلیل دارند.

نخست، باید توجه کرد که اطلاعات پذیرفته شده در مورد باباجان به نظر می‌رسد صرفاً بر حسب اعتبار مهر بابا مقرر شده است، حقیقتی که توسط دکتر عبدالغنی منصف اذعان شد، کسی که در سال ۱۹۳۹ نخستین طرح زندگی بابا جان را نوشت. بر طبق اظهارات غنی "اطلاعات جمع‌آوری شده از منابع متعدد اندک می‌باشد؛ زیرا که حضرت باباجان خودشان با توجه به داستان زندگی ایشان هرگز با کسی در ارتباط نبودند. حقایق اوایل زندگی ایشان و آن‌هایی که مرتبط به مقام روحانی او می‌شدند، همگی توسط حضرت مهربابا، شاگرد اعظم و خلیفهٔ او تأیید شده بودند.[۵] با این حال به نظر می‌رسد که مهر بابا دو نسخهٔ مختلف از حضرت بابا جان را تهیه کرده‌است.

پیشینهٔ اولیه

بیش از یک دهه قبل از این که طرح زندگی بابا جان توسط عبدالغنی آشکار شود، در سال ۱۹۲۷ مهربابا سخنرانی عمومی از حضرت بابا جان ارائه دادند که یکی از مریدان در دفتر خاطرات خویش آن را ثبت کرده‌است. این در حال حاضر اولین حکایت از زندگی حضرت بابا جان می‌باشد. مردم به ویژه زنان مورد خطاب بودند، و داستان به منظور ارتقاء روحی گفته شد. خلاصه‌ای از ضروریات آن سخنرانی کوتاه: حضرت باباجان دختر یکی از وزرای مهم و مسئول امیر افغانستان در کابل می‌باشد. از دوران اولیه کودکی ایشان تمایل طبیعی به سمت معنویات و تحقق حقیقت داشتند. زمانی که باباجان پانزده سال داشتند قیم‌های وی شروع به ترتیب دادن ازدواج ایشان کردند... در این برهه او بی پروا خانوادهٔ خویش را ترک کرد، برای پنجاه سال پس از آن وی یک زندگی در حال تسلیم کامل و انزوا را پیش برد. پس ازسرگردانی به مدت پنجاه سال از مکانی به مکان دیگر، در نهایت او به سمت استاد خود آمد، و در حدود سن ۶۵ سالگی به تحقق پروردگار نائل شد. پس از این رویداد، باباجان برای مدتی در پنجاب... زندگی کرد. در طول این استقرار مردم بسیاری شروع به تکریم وی به عنوان قدیس کردند. در اظهارات گاه گاه خود، حضرت باباجان خود را خدا معرفی می‌کرد (من حقیقت هستم، انا الحق) که این تودهٔ مسلمانان را ناراحت می‌کرد، و سربازان متعصب بلوچی مسلمان هنگ ارتش محلی، باباجان را زنده دفن کردند. پس از گذشت سال‌های بسیاری، در طول جنگ جهانی اول، هنگ بلوچی به شهر پونه منتقل شد و در آن شهر همان سربازان با حضرت باباجان رودرو شدند که در چارباودی زیر درخت چریش نشسته بود. تعصب به از خودگذشتگی تبدیل شد، و تا هنگامی که هنگ در پونا مستقر بود، سربازان برای ادای احترام نزد باباجان می‌آمدند.

آخرین نسخهٔ تمدید شدهٔ زندگی باباجان توسط غنی، در سال ۱۹۳۹، حکایت متفاوتی را بیان کرد: او در هجده سالگی در روز عروسی خود خانه را ترک گفت. در نهایت نزد سات گوروی هندی در راولپندی بازگشت. سپس به پنجاب رفت و زمانی که سی و هفت سال داشت در مولتان، قدیس مسلمانی را ملاقات کرد که تحقق پروردگار را به وی عطا نمود. پس از مواجه شدن با سربازان بلوچی در پونا، "شهرت مقدس وی به دوردست‌ها انتشار یافت و او تحت عنوان حضرت باباجان شناخته شد.[۲۸]

سن باباجان

سن مطرح شدهٔ باباجان زمانی که فوت کرد همچنان مسئله‌ای بحث‌انگیز ادامه داشت. بیوگرافی‌های متعددی از تاریخ تولد وی از سال ۱۷۹۰ تا ۱۸۲۰ وجود دارد. اولین تاریخ تولد توسط Charles Purdom و Bhau Kalchuri ارائه شده‌است. Purdom تنها نظر مریدان را گزارش می‌کند و بنابراین او نوشت: «تاریخ تولد حقیقی باباجان معلوم نیست؛ فرض بر آن است که حدود ۱۷۹۰ باشد».[۲۹] Kalchuri متعصب تر است و بیان می‌کند که باباجان "بین سال‌های ۱۷۹۰ و ۱۸۰۰" به دنیا آمد و "حضور فیزیکی وی بر روی زمین بین ۱۳۰ تا ۱۴۱ سال به طول انجامید".[۳۰]

در انتهای دیگر ترازو، در کتاب سفر معنوی رنگی خود، A Search in Secret India (1934)، این روزنامه‌نگار آزاد، پل برونتون، تعریف می‌کند که "از قاضی سابق خاندالاوالا، که به مدت پنجاه سال تحت عنوان حضرت باباجان شناخته می‌شد می‌آموزد که سن حقیقی وی حدود نود و پنج سال است.[۳۱] برونتون در نوامبر سال ۱۹۳۰ به هند می‌رسد و چند ماه قبل از فوت باباجان در سپتامبر ۱۹۳۱ آن جا را ترک می‌کند.[۳۲]

با توجه به گزارش برونتون، Kevin R D Shepherd مشاهده کرد که: Khandalawalla که باباجان را به مدت پنجاه سال شناخته است سؤال‌برانگیز است؛ هرچند که جای هیچ شکی وجود ندارد که او باباجان را برای بار دوم در بمبئی ملاقات کرده‌است".[۳۳] Shepherd نتیجه گرفت که، «محاسبهٔ کلی سن باباجان حدود ۱۲۰ سال است، در حالی که برخی ادعا می‌کنند که سن باباجان بیش از این بود. Purdom ذکر می‌کند که تاریخ تقریبی تولد او ۱۷۹۰ است، اگر چه دیدگاه غنی اشاره به تولد دیر تر از این زمان دارد. تخمین غنی از سن باباجان بر اساس یادداشت‌های عمومی و ارتباط وی با باباجان در حدود ۱۲۵ سال است. با احترام به گرایش‌های انتقادی که تخمین‌های بالاتر غیرقابل هضم را پیدا می‌کند، به نظر می‌رسد قابل قبول تر آن است که سن وی بالای صد در زمان مرگ وی بود».[۳۴]

مطالعهٔ بیشتر

  • Brunton, Paul: A Search in Secret India, first published in 1934 by Rider & Co, London. Reprinted American paperback edition, New York, Maine: Samuel Weiser, Inc. , 1970, pp.  62–65, ISBN 0-87728-602-7
  • Kalchuri, Bhau: Meher Prabhu: Lord Meher, the Biography of the Avatar of the Age Volume One, Myrtle Beach, SC: Manifestation, Inc. , 1986, pp.  5–19, TX 2094928
  • Munsiff, Dr Abdul Ghani: "Hazrat Babajan of Poona", Meher Baba Journal, Vol. 1, February 1939, No. 4, pp.  29–39
  • Purdom, C B: The God-Man: The Life, Journeys & Work of Meher Baba with an Interpretation of His Silence & Spiritual Teaching, Myrtle Beach, SC: Sheriar Foundation, second printing 2010, pp.  18–21.
  • Shepherd, Kevin R D: Hazrat Babajan: A Pathan Sufi of Poona, New Delhi: Sterling Publishers Pvt. Ltd. , 2014, ISBN 978-81-207-8698-1

منابع

  1. Purdom, Charles B: The Perfect Master, London: Williams & Northgate, 1937, p. 115, and referring to Meher Baba’s 1927 public discourse on Babajan, which had been recorded in a diary at the time
  2. Munsiff, Dr Abdul Ghani: "Hazrat Babajan of Poona", Meher Baba Journal, Vol. 1, February 1939, No. 4, p. 31
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ Kalchuri, Bhau: Meher Prabhu: Lord Meher, The Biography of the Avatar of the Age Volume One, Myrtle Beach, South Carolina: Manifestation, Inc. , 1986, p. 5
  4. Regarding Babajan’s early life, Ghani informs, "the information gleaned from different sources is meagre, since Babajan herself was never communicative to anyone with regard to her early life" (Ghani, Meher Baba Journal, Vol. 1, No. 4, p. 31). Another version of Babajan’s early life states: "According to some people [her] original name is Razia Sultana. She is said to be the daughter of one Bahadur Shah Zaffar and had come from Afghanistan" (Burman, J J Roy: Hindu-Muslim Syncretic Shrines and Communities, New Delhi: Mittal Publications, 2002, p. 237)
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ Ghani, Meher Baba Journal, Vol. 1, No. 4, p. 31
  6. Kalchuri confirms, "Under this Sadguru’s guidance she climbed a mountain in the wilderness and lived in a secluded cave. For a year and a half she remained in the mountainous regions of what is now Pakistan, undergoing rigorous spiritual austerity" (Meher Prabhu: Vol One, p. 7)
  7. Ghani, Meher Baba Journal, Vo. 1, No. 4, p. 32. Ghani does not name the Muslim saint, but Kalchuri states he was known as Maula Shah. This intense spiritual experience does not appear to have been an ultimate achievement. According to Meher Baba, she "became God Realized at the age of about sixty-five" at the hands of another (unnamed) Master. Purdom confirms this earliest version: "After years in search of God she found a Master, who many years afterwards (at the age of sixty-five, it is said) made her perfect" (The God-Man, p. 18)
  8. Tradition attributes Shaykh Abu Sa’id Ahamd al-Kharraz of Baghdad (d. 899) as "the first Sufi to explain and elaborate the theories of ‘fana’, or the soul’s annihilation in God, and ‘baqa’, or the soul’s subsistence in God. According to this school of thought, soul’s annihilation means the mystic’s obliteration from every kind of knowledge of his phenomenal existence and individual qualities. Subsistence of the soul denotes knowledge of eternal existence and the seeker’s abiding in God" (see Bhatnagar, R S: Dimensions of Classical Sufi Thought, Delhi: Motilal Banarsidass Pvt. Ltd. , 1992, pp. 186–187); see also Meher Baba, God Speaks: The Theme of Creation and Its Purpose, Walnut Creek, CA: Sufism Reoriented, 1973, pp. 131ff. , pp. 240–241, who clearly recognized that there are various stages in the fana-baqa process, and who provided a comprehensive description of the stages involved, not to be found in more traditional accounts
  9. Kalchuri, Meher Prabhu: Vol. One, p. 8
  10. Kalchuri, Meher Prabhu: Vol. One, pp. 8–11
  11. Ghani, Meher Baba Journal, Vol. 1, No. 4, p. 33
  12. Kalchuri, Meher Prabhu: Vol. One, p. 12
  13. Ghani, Meher Baba Journal, Vo.1, No. 4, p. 33; see also Kalchuri, Meher Prabhu: Vol. One, p. 12, who states "… there was just a dirt road infested with hordes of mosquitoes; plague germs were even suspected there. During the day the area was desolate and deserted, but at night it sprang to life with thieves and the city’s most dangerous criminals who met there."
  14. Purdom, The God-Man, p. 19, who relates: "I have met people who in their childhood used to throw stones at her, thinking her to be mad."
  15. "She maintained a habit of sharing her meals with the needy. Devotees would frequently gift her with clothing and other items, but these she would share with the poor … not content with this charity, however, some would even dare to steal gifts from her" (See Helminski, Camille Adams: Women of Sufism: A Hidden Treasure, Boston: Shambhala Publications, Inc. , 2003, p. 81)
  16. Ghani, Meher Baba Journal, Vol. 1, No. 4, p. 34
  17. Kalchuri, Meher Prabhu: Vol. One, p. 195
  18. Shepherd, Kevin R.D. From Oppression to Freedom: A Study of the Kaivani Gnostics, Cambridge: Anthropographia Publications, 1988, p. 71
  19. Kalchuri, Bhau, Meher Prabhu: Vol. One, pp. 117–131;
  20. Kalchuri, Meher Prabhu: Vol. One, p. 197
  21. "Many have testified that the love emanating from Babajan was so intense that visitors felt pained at leaving her presence, departure involving the sensation of a powerful … current being suddenly switched off" (Helminski, Women of Sufism, p. 81)
  22. According to Purdom, when Merwan Irani left Babajan he returned home and went to bed. "In ten minutes he began to experience extraordinary thrills, as though he were receiving electric shocks; joy mingled with pain, and he lost his body consciousness." On the fourth day he "was slightly conscious of his body. So he remained for nearly nine months … totally unconscious of the world" (The God-Man, p. 20). Kalchuri’s version adds: Merwan Irani experienced a "total loss of his personal identity … He found himself to be the Infinite Self – the Ocean of God" (Meher Prabhu: Vol. One, p. 199)
  23. Brunton, A Search in Secret India, p. 63
  24. Brunton, A Search in Secret India, p. 64
  25. Kalchuri, Meher Prabhu: Vol. One, p. 19
  26. Reproduced in Kalchuri, Meher Prabhu: Vol. Four, pp. 1426–7; see also Ghani, Meher Baba Journal, Vol. 1, No. 4, p. 38, who observed: "Her funeral procession was a tremendous affair, never accorded to any dignitary or royalty in the annals of [Pune]."
  27. See Burman, Hindu-Muslim Syncretic Shrines and Communities, p. 237. Only the stump of the tree now remains.
  28. Ghani, Meher Baba Journal, Vol. 1, No. 4, pp. 31–33
  29. Purdom, The God-Man, p. 18
  30. Kalchuri, Meher Prabhu: Vol. One, pp. 5, 19
  31. Brunton, A Search in Secret India, p. 62
  32. Shepherd, Kevin R D: Meher Baba, an Iranian Liberal, Cambridge: Anthropographia Publications, 1988, pp. 146–176
  33. Shepherd, Kevin R D: A Sufi Matriarch: Hazrat Babajan, Cambridge: Anthropographia Publications, 1986, n. 51, p. 77
  34. Shepherd, Kevin R D: A Sufi Matriarch: Hazrat Babajan, Cambridge: Anthropographia Publications, 1986, n. 54, pp. 77–78

https://en.wikipedia.org/wiki/Hazrat_Babajan