پرش به محتوا

بحث:تعین‌گرایی

محتوای صفحه در زبان‌های دیگر پشتیبانی نمی‌شود
افزودن مبحث
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
آخرین نظر: ۱۱ سال پیش توسط Hosseinme در مبحث جبرگرایی محیطی


جبرگرایی محیطی

[ویرایش]

محیط در پرورش فرهنگها دخالت دارد.ممکن است که در مناطقی با مردمی برخورد کنیم که از نظر غذایی با ما تفاوت داشته باشند مثلا" خوردن کرم خاکی از غذاهای لذیذ آنها باشد.این امر به خاطر شرایط محیطی همان منطقه و انواع غذاها و یا پوشش گیاهی و خشکسالیهای انجا می باشد.ممکن است بر اثر خشکسالی مردم ملخ بخورند و این چیزی عادی است ولی در مناطقی دیگر شرایط آب و هوایی بهتر باشد و مردم با خوردن ملخ بیگانه باشند. خشکسالی باعث می شود که مردم از نظر اقتصادی در تنگنا قرار بگیرند و پدیده چند زنی در آنجا رواج داشته باشد.خانواده ها میخواهند که از شر فرزند دختر خلاص شوند چون که دیگر توانایی نگهداری فرزند را ندارند و مردها هم چند زن اختیار میکنند که فرزندان پسر بیشتری برای کار در مزرعه داشته باشند Hosseinme (بحث) ‏۱۸ مارس ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۵۴ (UTC)پاسخ

راستی تا اسم موفقیت و رسیدن به پیروزی و کسب مقام منزلت میرسد فورا" آن را به برنامه ریزی درست و هدفمندی زندگی خود نسبت میدهیم ،ولی زمانی که به شکست بر میخوریم ومشکلی برایمان پیش می اید که چاره ای برای حل آن نمی یابیم آن را به شانس یا خواست خدا بودن و ..نسبت میدهیم.اگر به زندگی مان در طی مراحل بنگریم وقتی به افراد دور و بر مان مینگریم،یک چیز قطعی برایمان اثبات می شود و آن اینکه همه در حال فعالیت هستند و این را هم میدانیم که کسی به مقام یا رفاه بیشتر میرسد که از سرمایه اجتماعی بیشتر و موقعیت اجتماعی یا اقتصادی بهتری برخوردار باشد و تمام این موقعیت ها پیدا نمیشود مگر اینکه همه آنها از ذهن انسان سرچشمه میگیرد.اگر کسی از صفر شروع کند و به پیشرفت های چشمگیری برسد باز این ذهن و نحوه فکر کردن آن فرد بود که باعث شد که موقعیتها را بشناسد و به هدف خود برسد. ممکن است این سوال مطرح شود که خوب خیلی از کسان بودند که در اوج مقام و منزلت به پایین سقوط کردند و خیلی از کسان بوده اند که از هیچ به همه چیز رسیده اند.ببینید اگر به زندگی و نحوه فکر کردن آن افراد بنگرید میبینید که اکثر آنها با دست خودشان باعث بدبختی یا خوشبختی خود شده اند.یک ذهن برتر در میان اذهان عموم مردم می تواند موقعیتها را خوب بشناسد و نه تنها ذهن خود را بلکه اذهان دیگر افراد را کنترل و به نظم درآورد.نمونه این مثل دانشمندانی هستند که در دوران مختلف و با دید متفکرانه خود باعث نجات خیلی از افراد هم نوع خود شده اند. پدری پر انرژی و فعال که موقعیتها را خوب می شناسد می تواند ثروتی هنگفت برای فرزندان خود به ارث بگذارد ولی اگر فرزندان این ذهن و هوش را نداشته باشند که چطور از این ثروت استفاده کنند ،همه ان ثروت بر باد میرود. اگر فرزندان از استعداد کسب و کار بهره ای نداشته باشند به ناچار باید از ذهن دیگران استفاده کند بدین ترتیب که آن ثروت را در بانک و یا به کسی میدهد که سود دریافت کند.بانک هم از این سرمایه استفاده کرده و آن را بصورت وام یا دیگر تصهیلات به خدمت کسانی در میآورد که توان و مهارت لازم را در بهره برداری از آن را داشته و خلاق باشند.پس باز این ذهن افراد است که آن منابع را در دست میگیرد و چرخه اقتصادی را به گردش می آورد.به خاطر همین است که کسی از خلاقیت بیشتری برخوردار باشد بیشتر می تواند از تصحیلات بانکی استفاده کند. حتی اگر تمام دنیا را به ذهنی بسپاریم که خلاقیت و ابتکار را نداشته باشد،هرج و مرجع و فساد حتمی است.تمام این مقدمه بخاطر این ذکر شد که چپیزی باعث پیشرفت و بهبود وضعیت افراد می شود که تنها در ذهن و فکر بشر وجود دارد و آن نیست مگر استعداد همگام سازی با طبیعت یا همان تطبیق پذیر و داشتن انعطاف فکری است.هر موجودی که در کره خاکی زندگی میکند،به هر طریقی باید خود را با محیط تطبیق دهد وگرنه از بین خواهد رفت.و این قضیه در مورد تمام جانوران و حتی جامدات صدق میکند. منظور من همان نظریه انتخاب طبیعی داروین است. در زندگی موجودات و گیاهان نظری بیفکنیم و میبینیم که برنده با کسی است که بهتر از لوازم حیاتی مثل آب و نور استفاده کند.در اعماق جنگل و در لایه های تو در تو ،یک گیاه کوچک شانس زیادی برای رشد ندارد چون نمی تواند مثل درختان بزرگ از نور استفاده کند و کمکم از بین میرود یا ضعیف باقی میماند.ولی درختان بزرگتر دسترسی به نور بیشتر و دارای ریشه های عمیقتر برای مکیدن آب بیشتر هستند و در مواقع خشکسالی مقاومتر هستند. از زمانی که زندگی در زمین آغاز شد، گیاهان و جانوران مختلفی در روی زمین پدید آمده و نابود شدند تا اینکه گیاهان امروزی پدید آمده اند.آنهایی که بهتر با آب و هوای زمین ساختند،بهتر کسترش پیدا کردن اند .یعنی از هوش بیشتری برخوردار بوده اند. فرض کنید که یک گیاه مثل گل شمعدانی اگر از هوش بیشتری برخودار بود با زندگی خود چی کار می کرد؟ میتوانست از خود صدایی در بیاورد و در موقع نزدیک شدن یک مزاحم علامت خطر بدهد.یا اگر میدانست که اگر گلهای رنگی و قشنگ بیشتری تولید کند،از محبوبیت و نگداری بیشتری برخوردار می شود پس اینکار را با تغییر دادن حالات خود انجام میداد و شانس بیشتری برای بقا ییدا میکرد. اگر مرغها را که حتی تا هنگام سر بریدن آنها خبری از موقعیت خود ندارند اگر از هوش بیشتری برخوردر بودند وای به حال ما. چون تقلای بیشتری برای مرگ میکردند چون دارای شخصیت بودند و ما انسانها از از بین بردن چنین موجودی برای خوردن صرف نظر میکردیم چون ما دارای عاطفه هستیم.اگر ما از ازبین بردن انسانهای دیگر حراس داریم این فقط بخاطر این است که آنها دارای قوه درک و فهم هستند .والا اگر بگویند که انسان احمقی در تیمارستان کشته شد کمتر مارا ناراحت میکند تا اینکه فلان شخصی در جای دیگر. ما حتی از خوردن موجوداتی که شبیه ما هستند هم پرهیز میکنیم مثل میمونها و گریل ها.وقتی موشهای آزمایشگا هی را بدون هیچ دلهره و نگرانی مورد انواع آمایشات و شنکنجه ها قرار می دهیم اگر آنها هوش و شخصیت داشتند اینکار را میکردیم؟چرا امروزه نمی توان چنین آزمایشاتی را روی میمونها انجام داد؟ پس این تنها داشتن ذهن و هوش بیشتر است که شانس بقای ما و دیگران و گیاهان را تضمین میکند. هوش بهترزندگی بهتر این قانون گریز ناپذیر و اجتناب ناپذیر طبیعت است.اگر میتوانی خود را با دیگرموجودات و طبیعت وفق بده و از مواهب استفاده درستری داشته باش و گرنه نابود شو تا جا برای دیگران باز شود.اگر آدم مذهبی ای این مقاله را می خواند و آنها را قبول ندارد کافی است که نگاهی به دستورات دینی خود اندازد تا متوجه شود که اکثر دستورات این نظر را تایید میکند. اگر پبغمبری میآمد باید بهترین هوش و ذهنیت را می داشت.اگر عده ای شرایطی را بوجود می آوردند که با تداوم زندگی بشر هم خوان نبود باید نابود می شد تا جا برای افراد بهتر باز شود.نظیر گران فروشان،لواط کاران و .... از طرفی دستورات دینی آنها را به رقابت در ایمان و پیشی گرفتن و ...دعوت می کند که خود گواه این موضوع یعنی ((رقابت)) است. در دنیای امروز نیز بشریت بر پایه یک سری از قوانین زندگی خود را به پیش میبرد که خود واضع آن است.دراین بین اشخاصی که از استعداد رهبری برخوردارند ،برای رسیدن به هدف خود تلاش میکنند واز طرف دیگر این نیاز بشر است که بصورت اجتماعی زندگی کند و برای رسیدن به اهداف کوچک و بزرگ خود تن به این کار دهد و به رهبر و یا نماینده خود مشروعیت قانونی ببخشد.چون در اجتماع امروز و با پیشرفت و نحوه تولیدات و زندگی شهر نشینی همه افراد به هم وابسته اند،بلکه همه ی مردم کل زمین به هم وابسته اند. پس می بینیم که همه ی افراد باید به طریقی خود را با دیگران هماهنگ کنند تا زندگی آنها ادامه پیدا کنند وگر نه اگر این نیاز در مردم نبود ،وضع به طور دیگری می بود. برای روشن شدن این مطلب نگاهی به گذشته های دور می اندازیم و وقتی که افراد بصورت قبیله ای زندگی میکردند و در تولیدات خود، خود مختار و خود کفا بودند. در این دوران جنگ بین قبایل یک امر عادی بود .قبایل نه تنها با هم دوست نبودندد بلکه دشمن هم تلقی می شدند.واین کشمکش ها بخاطر این بود که آنها به قبایل همسایه ی خود به این چشم نگاه می کردند که آن قبایل می خواهند منابع طبیعی آنها را به تصرف درآورند. چون افراد قبیله خودکفا بودند هیچ نیازی به دیگران در خود نمی دیدند.و اگر هم قبیله ای تحت حکومت قبیله دیگر بود،فقط بخاطر نیرو و منابع کمتر بود وگرنه اگر به قدرت می رسید تلاش در خود کفایی حتمی بود. اما با پیشرفت و تغییر نیازها و زندگی شهر نشینی مردم سعی کردند برای بدست آوردن همان نیاز ها ی گذشته با هم به تبادل خدمات و کالاها بپردازند.چون به وجود هم نیاز حیاتی داشتند.واین تنها نیازهایمان است که ما را به هم نزدیک می سازد.شاید این سوال مطرح شود : پس عاطفه و حس نوع دوستیمان چه می شود؟ این حس ونوع دوستی و احساس به یکدیگر هم از ذهن و از نیازهایمان سرچشمه می گیرد.ما نیاز به محبت کردن داریم تا مورد محبت واقع شویم.ما نیاز به این داریم که به دیگران بدون هیچ چشمداشتی محبت کنیم چون در اعماق نیاز هایمان و در جای دیگر آن را پس می گیریم.در غیر این صورت احساس گناه می کنیم. «آدمي به خاطر نياز به مراقبت و کمک ديگران با آنها ارتباط برقرارمي کند. » فردريش نيچه اما در مورد افراد عرفانی که به مرحله فنا می رسند و به ظاهر خودشان بی نیاز هستند ،نیز نوعی نیاز و درخواست وجود دارد اما به نوعی دیگر.یعنی آنها هم برای کارهایشان هدفی را دنبال میکنند.وکسی که هدف داشته باشد یعنی نیاز دارد.خود هدف داشتن یعنی نیاز داشتن. از گفته های بالا این نتیجه می شود که تمام گیاهان و جانوران و انسانها در عرصه زندگی برای رسیدن به کمال تلاش و رقابت میکنند،ولی زندگی انسانها چون با کمی عاطفه و احساس نوع دوستی بیشتر همراه است،رقابت معتدل تر و به اصطلاح عاقلانه تر است.یعنی ما انسانها دوست نداریم که برای رسیدن به رفاه و پیشرفتهایمان زندگی دیگران را به مخاطره بی اندازیم . پس این آتش پر تلاطم رقابت در انسانها چگونه سرد تر از دیگر موجودات به نظر می رسد؟ با کمی چاشنی مهر ورزی به دیگران،فعالیت در گروه های خیر ین،صدقه دادن،دعا برای دیگران و...... با این کارها سعی داریم که به کارهایمان این جنبه را ببخشیم که ما دوست نداریم که برای رسیدن به خوشبختی دیگران را له کنیم در صورتی که همانطور که در بالا ذکر شد: همه به نوعی به ناچار در رقابت با هم دیگر هستند اما هر کدام با اهداف و آرمانهای متفاوت. مثلا" کسی با هدف اقتصادی گام بر میدارد ،برای رسیدن به اهداف خود سعی میکند که بهترین مدیریت را داشته باشد.گاهی بودجه ای را به موسسات خیریه اهدا می کند و در جلسات مختلفی شرکت میکند و سودآوری شرکت را تضمین میکند.همین شخص اگر کمی مذهبی تر باشد و بخواهد کارهای خود را برای رضای خدا جلوه دهد،کارهای بیشتری برای پیشرفت خود انجام میدهد.پیشرفت در این فراد نه به معنای سود بیشتر بلکه به معنای معنویت بیشتر است.دراینجا رقابت به نوعی دیگر جلوه گری می کند. به خاطر همین است که سلیمان پیغمبر در دعای خویش از خدا میخواهد که قصری به او اهدا کند که احدی در گذشته و آینده از آن برخوردار نباشد. آنها به رازی پی برده بودند که اکثر ما از آن با خبر نیستیم.یا در دعاهای پیغمبران بارها آمده که از خدا خواسته اند که آنها را امام مردم قرار دهد.و بسیار میل داشتند که جانشین خود را فرزندان خود قرار دهند.واین نه به معنی زرنگ بازی بلکه به معنی پیشدستی در کارهای نیک است.نوعی رقابت بین انسانها که نه تنها آسیبی به بقیه نمی رساند بلکه فواید زیادی برای مردم هم داشته است. مثالهای مذهبی به خاطر این ذکر شد که بیشترین انتقادات به این موضوع یعنی رقابت و قضیه انتخاب طبیعی از سوی اشخاص مذهبی است. پس ما فقط به خاطر این ذهن است که از حیوانات برتری داریم.زمین در تصرف ماست و دیگر جانوران در خدمت ما و در خود ما انسانها هم این ذهن برتر است که بر دیگران تسلط دارد. و اما چه ربطی به جبر گرایی دارد؟ همانطور که ذکر شد، این هوش طبیعی بود که در کل جانوران باعث بقای آنها میشد.پس ما به این نتیجه رسیده ایم که این هوش موجودات است که میتواند آنها را در تطبیق دادن با محیط و استفاده درست از منابع یاری کند؛ولی اما آیا خود این هوش و استعداد در همه یکسان است یا خیر؟آیا این هوش و استعداد در اختیار خود موجودات است یا خیر؟ ما دو نوع هوش یا استعداد داریم: یکی ذاتی یا انتصابی(غریزه) و دیگری اکتسابی (یادگرفتنی) در همه موجودات هر دونوع هوش وجود دارد و در میان موجودات روی زمین طیف وسیعی از اینگونه استعداد ها وجود دارد.یعنی از موجودی به موجود دیگر فرق دارد. در انسان استعداد اکتسابی یا همان قدرت یاد گیری از همه موجودات بیشتر است .و این نیز مدیون حافظه بزرگ و قوی یعنی مغز انسان است.مغز انسان ظرفیت زیادی برای ثبت و نگهداری اطلاعات دارد.از طرفی قدرت تجزیه اطلاعات هم مهم است که انسان از این توانایی نیز برخوردار است. درست مثل یک کامپیوتر که از هارد دیسک،پردازنده،رم و ... تشکیل شده است. هارد وظیفه ثبت و نگهداری اطلاعات را دارد.پردازنده با استفاده از اطلاعات هارد عمل میکند و اطلاعات را تجزیه و تحلیل میکند.رم کامپیوتر هم به کمک پردازنده میرسد و این توانایی را به کامپیوتر میدهد که چند کار را هم زمان انجام دهد.یعنی داده های ثبت شده در هارد را طوری آماده میکند که راحت تر در درون سی پی یو پردازش شود و سریعتر عمل کند. اگر حافظه انسان را با هارد و قدرت تفکر انسان را با سی پی یو و قدرت یاد آوری خاطرات را با رم مقایسه کنیم،میبینیم که ضعف در هر یک از این جزئیات باعث کندی کار رایانه یا مغز انسان میشود. اگر دارای حافظه بزرگی باشیم که همه چیز را در خود ثبت کند؛ولی اگرنتوانیم به خوبی آنرا به خاطر بیاوریم(همان رم در رایانه) ،دچار مشکل میشویم.در رایانه هم اگر قویترین پردازش گر هم داشته باشیم ولی اطلاعات به درستی و با سرعت کافی در اختیار نداشته باشیم نمیتواند کارایی بالایی داشته باشد. حالا با این خصوصیات اگر فردی از قدرت یاد اوری کمتری برخوردار باشد،

پژوهشگران دریافته‌اند که تفاوت افراد در جهت‌گیری‌های سیاسی با تفاوت‌های موجود در ساختار مغز آنها در ارتباط است. 

، به گفته محققان دانشگاه لندن افرادی که خود را لیبرال می‌نامند از قشر قدامی کمربندی بزرگتر و طرفداران حزب محافظه‌کار از بادامه مغزی بزرگتری برخوردارند. به گفته محققان لندن، بر اساس اطلاعات موجود در مورد عملکرد این بخش‌های مغز، تفاوت‌های ساختاری با گزارش‌های روانشناسی موجود در مورد توانایی بیشتر افراد لیبرال در کنار آمدن با موقعیت‌های متناقض و همچنین قابلیت بالای محافظه‌کاران در شناسایی خطر، سازگار است. دانشمندان پیش از این برخی از صفات روحی افراد را به عنوان پیش‌بینی کننده جهت‌گیری سیاسی آنها شناسایی کرده بودند و اکنون این دانشمندان به پیوند این صفات شخصیتی با ساختار خاص مغزی پرداخته‌اند. گزارش‌های بسیاری نشان داده که افراد متمایل به حزب محافظه‌کار در آمریکا در مقابله با یک مساله نامعلوم نسبت به خطر، تهدید یا نگرانی، از حساسیت بیشتری برخوردارند. این درحالی است که لیبرال‌ها بیشتر علاقه‌مند به تجربیات جدید هستند. به گفته دانشمندان هنوز نمی‌توان به یقین گفت که کدام بخش ابتدا بوجود آمده‌اند. ممکن است که ساختار مغز در زندگی جنینی ساخته نشده بلکه در طول زمان و با تجربیات مختلف شکل گرفته باشد. به همین دلیل بسیاری از افراد در طول زندگی خود به تغییر در عقاید خود پرداخته‌اند. مطمئنا ساختار مغز تنها برای افراد با عقاید محافظه‌کارانه یا لیبرال نبوده و بُعدهای سیاسی دیگری را نیز در بر می‌گیرد. همچنین محققان معتقدند که احتمالا ساختار مغزی می‌تواند نشانگر این مساله باشد که چرا برخی از افراد تمایلی به سیاست ندارند. تمام این تمایلات ممکن است با خصوصیات شخصیتی ما و شیوه چیدمان مغزی ما در ارتباط باشند. البته این محققان اظهار کردند احتمال این که جهت‌گیری‌های سیاسی افراد به طور مستقیم با این مناطق مغزی کدگذاری شده باشند بسیار کم است و باید تحقیقات بیشتری برای دریافت ارتباط این ساختارهای مغزی و به وجود آمدن نگرش سیاسی انجام شود. خب حالا با وجود چنین یافته ها اگر شخصی از هوش مادرزادی بیشتر و یا کمتری برخوردار باشد؛در امور مختلف از خود واکنش های متفاوتی نشان میدهد. بنابراین تا حد زیادی افراد در زندگی مجبور هستند.ما به این جواب رسیدیم که چون هوش و استعداد باعث پیشرفت افراد می شود و چون این هوش تا حد زیادی انتصابی (ذاتی)است،پس افراد در رده های مختلف زندگی جای میگیرند. نتیجه: 1- هوش انسان ، وسیله زندگی کردن در جامعه است. 2- هوش در افراد مختلف ، متفاوت است. 3- بنابراین زندگی افراد متفاوت خواهد بود. و همچنین: 1- هوش انسان ،در افراد مختلف ،متفاوت است. 2- هوش امری ذاتی است. 3- بنابراین زندگی های مختلف افراد به اجبار متفاوت خواهد بود.

Hosseinme (بحث) ‏۵ ژوئیهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۹:۴۳ (UTC)پاسخ