ویکیپدیا:نظرخواهی برای انتقال/اصطلاح
برای en:Term برابر اصطلاح مورد اجماع قرار گرفت، ولی برای اینکه برای en:idiom برابر کنایه در نظر گرفته شود اجماعی بوجود نیامد ولی برابر اصطلاح عامیانه پیشنهاد داده شده است، در نتیجه موقتا مقاله اصطلاح به اصطلاح عامیانه منتقل شود و از اصطلاح به اصطلاحشناسی تغیرمسیر شود؛ برای انتقال اصطلاح عامیانه به کنایه باید نظرخواهی جداگانه مطرح شود و بیشتر بحث شود.--آرمانب ۲۶ مارس ۲۰۱۷، ساعت ۰۷:۲۱ (UTC)
یک سوال. چرا برای Idiom معادل «اصطلاح» را آوردهاید. راستش من همیشه فکر میکردم اصطلاح را برای کلماتی که دارای بار تخصصی هستند به کار میبریم و مثلاً میگویم اصطلاح فلان در فیزیک به معنای ... است. آیا «کنایه» معادل بهتری نیست؟ البته این مشکل یکی گرفتن این دو مفهوم در مقاله اصلی اصطلاح هم هست و کنایه به آن بازگشت میشود. نتیجه این میشود که این جمله ابتدایی مقاله اصطلاح در زبان انگلیسی یعنی «اصطلاحها در زبان انگلیسی گروههایی از واژهها هستند که مجموعاً و متفقاً دارای درک و معنایی استثنائی و ویژه میباشند.» به نظر من برای خواننده فارسی زبان بسیار مبهم خواهد بود. اگر به ویکی عربی توجه کنیم با توجه به اینکه علوم مربوط به صنایع ادبی، معانی و بدیع در فارسی و عربی مشابه است و به نظرم آنها دقت خیلی بیشتری از تفکیک کنایه و اصطلاح داشتهاند. دقت کنید که معادل مقاله اصطلاح عربی در لاتین «ترمینوس تکنیکوس» است و در اردو هم «اصطلاحیات». اینها همه نشان میدهد ما اشتباه کردهایم. برای رفع این مشکل میشود به فرهنگهای لغت اصلی مثل دهخدا و معین هم مراجعه کرد و دید آیا این نوع به کارگیری «اصطلاح» توسط آن اساتید تأیید شده است یا خیر؟ --سید (بحث) ۷ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۸:۴۲ (UTC)
- در اکثر کتب فارسی درباره زبان انگلیسی اصطلاح رایج است. کنایه اگر چه فارسی است ولی موضوع سخن ما نیست... ماهان Inbox ۷ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۰:۱۷ (UTC)
اما در خصوص نام مقاله من همچنان طبق ادله فوق فکر میکنم اشتباهی در گزینش عنوان رخ داده و باید معادل درست را یافت و معیار هم نظر من و شما نیست بلکه بزرگان ادب فارسی هستند.
- دهخدا: اصطلاح: «عرف خاص، و آن عبارت از اتفاق طایفه مخصوصی بر وضع چیز است. ج ، اصطلاحات. (از اقرب الموارد). در عرف، موافقت بر چیزی. (موید الفضلاء). با هم اتفاق نمودن برای معین داشتن معنی لفظ سوای موضوع آن لفظ. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و یا معنایی برای لفظی وضع کنند غیر از معنای اصلی و معنای موضوع آن. (ناظم الاطباء). کلمهای که در میان طایفهای از قومی معنای خاص قراردادی آنان دهد. اتفاق اهل فنی در تعبیر از چیزی. وضع کردن مردم در فنی یا علمی کلمهای را برای معنایی یا نقل کردن کلمهای از معنای خود به معنی نوین. کلمه موضوعه یا منقوله بصورت فوق؛ و صاحب کشاف آرد: و عرف خاص را نامند و آن عبارتست از اتفاق قومی بر چیزی یا نامی بعد از نقل آن چیز از اولین موضوعش، یا برای مناسبتی که بین اولین موضوع و نام آن شیء بوده، مانند عموم و خصوص، یا برای مشارکت بین آن دو در امری، یا مشابهت بین آن دو در وصفی، یا غیر آن، کذا فی تعریفات الجرجانی؛ و در ضمن بیان معنی لفظ مجاز شرح آن گذشت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). عبارت از اتفاق قومی بر نامیدن چیزی بنام چیز دیگر که از موضع اول خود نقل شده باشد، و گفتهاند اصطلاح اخراج لفظ از معنی لغوی به معنی دیگریست بسبب مناسبتی که میان آن میباشد؛ و گویند اصطلاح اتفاق کردن طایفهای بر وضع لفظ بازای معنی است؛ و گفتهاند اصطلاح بیرون آوردن شیء از معنی لغوی بمعنی دیگریست برای بیان مقصود؛ و گویند اصطلاح لفظ معینی در میان قومی معین است. (از تعریفات جرجانی). اتفاق کردن جمعی بر استعمال کردن لفظی در معنی معینی، مثال: اهل هر علم الفاظ عمومی تکلمی را در معانی اصطلاحی خودشان استعمال میکنند. (فرهنگ نظام). و خواجه نصیر ذیل عنوان اسماء متشابهه آرد: قسم دوم آنکه اطلاق لفظ در اصل ممهد بود و در شبیه نیز استعمال کنند ولیکن نه به اعتبار ملاحظه اصل، بلکه آن مناسبت و مشابهت که در اصل اطلاق بوده باشد بر شبیه در وقت اطلاق معتبر ندارند؛ و این قسم به دو قسم شود: یکی آنکه شبیه در اطلاق مساوی اصل بود و آنرا اسماء منقوله خوانند مانند اطلاق ماه بر جرم سماوی بوضع و بر مدتی معین بنقل و همچنین اطلاق عدل بر داد که صفت است و بردادگر که موصوفست به این صفت؛ و دیگر آنکه شبیه بر اصل راجح شود؛ و آن هم دو نوع بود: یکی آنکه اطلاق بحسب جمهور بود و آنرا متعارف خوانند مانند اطلاق لفظ غایط بر زمین نشیب بوضع و بر حدث مردم بعرف؛ و دیگر آنکه اطلاق بحسب اهل صناعتی بود و آنرا مصطلح خوانند، چنانکه اطلاق لفظ قدیم بر کهنه بوضع و بر آنچه وجودش را اولی نبود بحسب اصطلاح. پس اسماء متشابهه به سه قسم شود: یکی آنکه ترجیح اصل را بود در اطلاق، و این قسم مجاز و استعاره است؛ و دیگر آنکه ترجیح فرع را بودو آن قسم عرف عام و اصطلاح است و سیم آنکه اصل و فرع متساوی باشند و آن قسم نقل مجرد است. (اساس الاقتباس ص ۱۱ و ۱۲)»[۱]
- دهخدا: کنایه: «کنایة. [کِ یَ ] (ع مص) سخن که بر غیرموضوعٌ له خود دلالت کند. گفتن یا لفظی گفتن و غیر مدلولٌ علیه آن را اراده کردن و یا سخن گفتن به لفظی که معنی حقیقی و مجازی آن هر دو برابر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || (اِ) سخن که بر غیر موضوعٌ له خود دلالت کند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخنی که بر معنی غیرموضوع خود دلالت کند. (آنندراج). اصطلاح علماء نحو آن است که از چیزی معین به لفظی که در دلالت بر آن چیز صریح نباشد تعبیر کنند. (از اقرب الموارد). کنایه. کنایت. تعریض. گفتن چیزی و خواستن جز آن. گوشه کنایه گفتن. کنایه زدن. گوشه زدن. کلامی که مراد آن پوشیده است در استعمال، هر چند معنی آن به حسب لغت، آشکار و ظاهر است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استعمال لفظ و ارادهٔ لازم معنی آن. به عبارت دیگر کنایه عبارت است از آنکه لفظی را استعمال کنند و بجای معنی اصلی آن یکی از لوازم آن معنی را اراده کنند. ذکر لازم و ارادهٔ ملزوم است یا عکس آن و آن بر سه قسم است: ۱- آنکه مقصود از کنایه ذات باشد. ۲- آنکه مقصود صفت ذات باشد، ۳- آنکه مقصود اثبات صفتی برای موصوفی یا نفی صفتی از موصوفی باشد؛ و رجوع به هنجار گفتار ص ۱۹۹–۳۰۵ شود. عبارت از لفظی است که از آن اراده شود لازم معنای آن یا جواز ارادهٔ معنی اصلی با آن یعنی هممعنی اصلی اراده شود و هم لازم آن. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی ص ۴۴۳). در اصطلاح نحویان، تعبیر از چیزی معین است به لفظی که بر آن چیز به صراحت دلالت نکند چنانکه گویند فلان آمد و مقصود از فلان، شخص معینی باشد لیکن به خاطر مبهم ماندن او بر شنوندگان نام او را صریحاً نگویند. || در نزد علمای بیان، لفظی است که در معنی موضوعٌ له خود به کار رود لیکن ملزوم عقلی آن معنی مقصود باشد، نه نفس معنی. چنانکه گویند در خانهٔ فلان باز است، یعنی مهمان نواز باشد؛ و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.»[۲]
خب من از صحبت جناب دهخدا برداشتم این است که «کنایه» صحیح تر است. لطفاً دوستان دیگر هم کمک کنند. --سید (بحث) ۸ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۶:۰۶ (UTC)
- idiom اصلاً با اصطلاح فرق دارد. همانطور که گفتید این «کنایه» است، نه اینکه اصطلاح درست باشد و کنایه صحیحتر، بلکه اصلاً اصطلاح به این معنی غلط است! پیش از اینکه شاهد از منبعهای تخصصی بیاوریم عرف خیلی شاهد مهمی است. در عرف اصطلاح همانگونه که اشاره شد به واژههایی اطلاق میشود که در دانش خاصی مدلولی دیگر پیدا کردهاست و درواقع اشتراک لفظی شدهاست، یا گاهی از اصل وضع شدهاست برای آن مدلول ویژه؛ ولی کنایه از اصل جدای از اصطلاح است. کنایه عبارتها یا واژهههایی است که مفهومش مجازی است، در حالی که اصطلاح در معنی حقیقی خود به کار میرود ولی مشترک لفظی است یا وضعی جدید است. تعجب میکنم که چگونه این دو مفهوم قاطی شدهاست.
- میخواهم نشان دهم که idiom حتماً اصطلاح نیست، البته شاید کنایه هم نباشد، ولی اصطلاح نیست. اما چند شاهد:
- فرهنگستان زبان و ادب پارسی واژهٔ «اصطلاح» را برای «term» گذاشتهاست در زبانشناسی و این توضیح را ذکر کردهاست: واژه یا عبارت یا نشانهای حرفی یا حرفی- عددی که در حوزهای تخصصی برای ارجاع به یک مفهوم مشخص به کار برده میشود. نیز چند واژهٔ دیگر مصوب فرهنگستان مانند اصطلاحنگاری همارز terminography است. (نگ: دفتر پنجم مصوبات فرهنگستان)
- نوشتار اصطلاحشناسی برابر «terminology» و مانند آن در ویکیفا که نشان میدهد اصطلاح جز کنایه است. همچنین در نوشتار اصطلاح که باید در اصل همان کنایه باشد آمدهاست: «اصطلاح سخن یا حرفی است که بر غیر از موضوع اصلی خود دلالت کند.» غیر از موضوع اصلی دو برداشت میشود ازش کرد: معنی مجازی و وضع دیگری با معنی حقیقی که اصطاح دومی و کنایه اولی است.
- فرهنگ عمید برای درآمد «اصطلاحن چنین آوردهاست: «کلمهای که در گروهی یا در علم و فن و رشتهای معنی خاص غیر از معنی اصلی دارد.» میبینیم که در گروهی یا در علم و فن و ... نشان از تخصصی بودن آن دارد و حرف جناب سید را تأیید میکند. در درآمد «کنایه» نیز چنین آمدهاست: «۱. (ادبی) در بیان، کلمهای که غیر از معنی حقیقی خود، برای معنی و مدلول دیگری استعمال شود، مانندِ کاسهسیاه و سیهکاسه (= بخیل؛ خسیس). ۲. سخن مبنی بر طعنه، توهین، یا ریشخند. ۳. (اسم مصدر) (ادبی) گفتن لفظی یا سخنی که بر غیر معنی اصلی خودش به معنی و مدلول دیگری دلالت کند.» که این هم مشخص است.
- فرهنگ معین در درآمد «اصطلاح» چنین ذکر کردهاست: «۱-... ۲-واژهای که به علت کثرت استعمال عمومی، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل میشود. ۳- لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند.» که به همان توضیح ما نزدیکتر است.. در درآمد «کنایه» چنین آمدهاست: «گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند مانند ناخنخشک به معنی خسیس و ممسک» که مثالهایش نیز تأیید میکند.
- --arfar (گفتگو) چهارشنبه، ۱۸ دی ۱۳۹۲، ساعت ۲۲:۰۳ (ایران) ۸ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۸:۳۳ (UTC)
به شخصه کاملاً موافق این هستم که اصطلاح برابری از term است. اما کنایه معادلش sarcasm است نه idiom معادل خوبی که بتوان برای idiom یافت «اصطلاح عامیانه» است :)
امیرΣυζήτηση ۹ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۰:۳۹ (UTC)
- من هم معتقدم اصطلاح برای idiom مناسب نیست و برای term مناسب است؛ ولی sarcasm را ما طعنه معنی کردهایم و در واقع sarcasm نوعی کنایهٔ تمسخرآمیز است و نه خود کنایه. اما در مورد معادل idiom مطمئن نیستم چون مثالهایی وجود دارد که با آن نمیخواند (از فرهنگ آریانپور):
- "Monday week" is an idiom meaning: a week after next Monday
- he influenced forever the idiom of classical music
- in the idiom of lawyers
- --چالاک بحث ۹ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۷:۲۳ (UTC)
- کنایه چند معنا دارد که یکی از آن طعنه است. اما اینجا «کنایه» در اصطلاح علم «لغت» و زبانشناسی منظور ماست. فکر میکنم همانطور که توضیحات اساتید ادب در بالا نشان میدهد معنای اصطلاحی کنایه با Idiom نزدیک باشد. --سید (بحث) ۱۰ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۳:۵۰ (UTC)
- من اینجا دیدم کنایه را برابر با Metonymy گرفته در حالی که ما آن را کنایهآوری ترجمه کردهایم. اینجا هم آن را Kenning معنا کرده. باید بیشتر تحقیق کرد. --چالاک بحث ۱۰ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۲:۰۹ (UTC)
- کنایه چند معنا دارد که یکی از آن طعنه است. اما اینجا «کنایه» در اصطلاح علم «لغت» و زبانشناسی منظور ماست. فکر میکنم همانطور که توضیحات اساتید ادب در بالا نشان میدهد معنای اصطلاحی کنایه با Idiom نزدیک باشد. --سید (بحث) ۱۰ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۳:۵۰ (UTC)
موافق من اینگونه پیشنهاد میکنم:
- term=اصطلاح
- idiom=کنایه (کنایه واژهای عربی است، در پارسی بدان پهلودار یا پُلُکه گفتهاند -بنگرید به: فرهنگ برهان-)
- sarcasm=طعنه، نیشه (حتماً شنیدهاید که «نیش و کنایه» میگویند، جالب آنکه نیش هم مثل طعنه که به معنی «نیزه زدن» است، احتمالاً با واژهٔ نیزه مرتبط باشد -صرف نظر از ارتباط زبانشناختی، احتمالاً چون نیش به معنی زهر در مقابل نوش بوده و چون قدیم نوک نیزهها را زهرآلود میکردند، شاید واژهٔ نیزه بر این پایه شکل گرفته باشد-. در تعریف sarcasm در ویکیپدیای انگلیسی آمده: «عبارت یا سخن تیز، تلخ، یا بُرنده؛ دستانداختن یا متلک تلخ؛» که هم تیزی و برندگی آن با نیزه، و تلخی آن با زهر میتواند مرتبط باشد، از این رو «نیشه» با روح واژه سازگار است)
--Nikroooz (بحث) ۳۰ نوامبر ۲۰۱۴، ساعت ۱۸:۵۰ (UTC)
@Nikroooz، Sa.vakilian، Arfarshchi و Alborzagros: : اگر دوستان با جمعبندی بانو/جناب Nikroooz موافق هستند، لطف کرده اعلام کنند تا آن واژگان به اینجا افزوده شوند. -- نوژن (بحث) ۱۰ آوریل ۲۰۱۵، ساعت ۱۴:۳۷ (UTC)
- با بانو نیکروز موافقم. __ مـاهـان (پیامها) ۱۱ آوریل ۲۰۱۵، ساعت ۰۴:۱۳ (UTC)__
- به نظرم برای Term در Terminology همانگونه که محمد حیدری ملایری پیشنهاد داده است، برابر تَرم (Tarm) را و برای ترمینولوژی برابر تَرمشناسی را بکار بگیریم. فرا.م «گفتوشنود» ۳ مه ۲۰۱۵، ساعت ۲۰:۵۸ (UTC)
- مخالف اصطلاح همان ترجمه idiom است. کنایه در فارسی کاملا متفاوت است. کاوه خوشحال (بحث) ۲۴ فوریهٔ ۲۰۱۷، ساعت ۰۶:۴۹ (UTC)
ریشهشناسی ترم |
---|
Term
Fr.: terme 1) A word or group of words that has a precise meaning and expresses a definite idea, used in a particular science, art, or profession. See also → terminology; → determine. 2) Math.: In an expression, a number or a letter standing alone; or a combination of such representing a unit, e.g.: a, b, 5, 4ab, 3a/b. 3) Physics: A set of atomic states having a definite → configuration and → spin and → orbital angular momentum → quantum numbers. In the → LS coupling scheme, the entity 2S+1LJ, in which 2S+1 is called the → multiplicity of the term. 4) Logic: The → subject or → predicate of a → categorical proposition. See also → syllogism. 5) In → first-order logic, an → individual constant, → individual variable, or → function. M.E. terme, from O.Fr., from L. terminus "boundary, limit, end; boundary stone or marker," variant termen "boundary, end;" cognate with Gk. termon "limit, boundary;" Skt. tarman "the top of the sacrificial (usually tripod) post; passage;" Irish tearmann "a refuge, sanctuary, asylum;" this Irish word would point to the sacredness of the sacrificial post in primitive IE customs; Hittite tarma- "peg, plug, nail;" PIE base *ter- "to cross;" cf. Pers. tarm, târem, tarâ-, Av. tar- "to cross over," as below. Tarm, variant târem "boundary, limit," more specifically "a wooden palisade to exclude people from a garden," also "a wooden building of a circular form with an arched roof" (cf. Irish tearmann, as above), Tabari talm "pole, stick" (that marks a boundary), Tâleši/Tâti talmi "pole, stick," Garkâni taram "lever," Lori, Laki tarm "poles fastened together in order to carry a corpse to the village cemetery;" O.Pers./Av. tar- "to cross over," O.Pers. vi-tar- "to go across," Mid.Pers. vitartan "to pass," Mod.Pers. gozar, gozaštan "to pass, cross;" cf. Skt. tarman "the top of the sacrificial post; passage," tar- "to pass (through), overcome," tárati "crosses, passes," tirás "through, across, beyond;" see also → trans-. |