زرمهر (شاهنامه)

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

زرمهر پسر سوفرای سردار ساسانی است. وی از تخمهٔ کارن (قارن) و مسقط‌الرأس او بلوک اردشیر خوره در پارس بود. زرمهر حکمران ایالت سکستان (سیستان) بود و لقب هزایت (هزاررفت) داشت. وی از مقتدرترین نجبای ایران در اواخر قرن پنجم میلادی است جوانی بی‌آزار و زرمهرنام که از نام او بد پدر شادکام. [۱]

زرمهر پسر سوفرای
اطلاعات کلی
نامزرمهر
منصباز بزرگان
دورهقباد یکم ساسانی
نام پدرسوفرای
موطنایران

زرمهر در شاهنامه فردوسی[ویرایش]

بنابر شاهنامه فردوسی، در دوران کودکی قباد ساسانی عده‌ای از بزرگان ایران به سوفرای پیشنهاد پادشاهی می‌دهند، با وجود خردسالی قباد و اقبال ایرانیان به سوفرای برای شاهی سوفرای نمی‌پذیرد، اما پس از بزرگ‌شدن قباد، به دلیل بدگویی بدخواهان دستور قتل سوفرای را می‌دهد. قتل سوفرای به شورش و ناآرامی می‌انجامد و تا دستگیری قباد ادامه می‌یابد. قباد را بسته و به زرمهر پسر سوفرای می‌دهند تا انتقام پدر را بستاند اما زرمهر او را می‌بخشد زیرا کسی را جز او مناسب شاهی نمی‌دید و با مهر به قباد نگاه می‌کرد. این گفتار دو بار در شاهنامه آمده یک بار مفصل و یک بار به صورت خلاصه آمده است.[۲]

نه فرزند قارن بشد، سوفرایکه آورد گاه مهی باز جای
ز پیروزی او چُن آمد نشاناز ایران برفتند گردنکشان
که بر وی به شاهی کنند آفرینشود کهتری شهریار زمین!
بدایرانیان گفت کین ناسزاستبزرگی و تاج ازدرِ پادشاست
قباد ارچه خردست، گردد بزرگنیاریم در بیشه‌ی شیر گرگ!
چو خواهی که شاهی کنی بی‌نژادهمه دوده را داد خواهی به‌باد
قباد آن زمان چون به‌مردی رسیدسر سوفرای ازدرِ تاج دید
به گفتار بدگوهرانش بکشتکجا بود در پادشاهیش پشت
و زان پس ببستند پای قباددلاور سواری گوی کی‌نژاد
به‌ زرمهر دادش یکی بی‌گهرکه کین پدر زو بخواهد مگر
نگه کرد زرمهر، کس را ندیدکه با تاج برتخت شاهی سزید
ازو بند برداشت تا کار خویشبجوید، کند تیز بازار خویش
کس از بندگان تخت شاهی نجستوگر چند بودی نژادش درست [۳]

جستارهای وابسته[ویرایش]


منابع[ویرایش]

  1. https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary?DictionarySearch%5Bword%5D=%D8%B2%D8%B1%D9%85%D9%87%D8%B1&DictionarySearch%5Bdefinition%5D=%D8%B2%D8%B1%D9%85%D9%87%D8%B1[پیوند مرده]
  2. شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق، انتشارات سخن، جلد دوم،صفحه ۸۶۶
  3. شاهنامه فردوسی، تصحیح جلال خالقی مطلق، انتشارات سخن، جلد دوم،صفحه ۸۶۶