پرش به محتوا

کاربر:Tafte: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جایگزینی صفحه با '{{کاربر همیشه بسته}}'
برچسب‌ها: جایگزین شد ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه ویرایش پیشرفتهٔ همراه
واگردانی! W7070 شما حقی بر پاکسازی صفحات کاربری کاربران مسدودشده ندارید
برچسب‌ها: واگردانی دستی ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱: خط ۱:
{{بازنشسته}}
{{کاربر همیشه بسته}}
* '''میلیتاریست یقه‌سفید، پژوهشگر تاریخ نظامی خاورمیانه و جهان. علاقه‌مند به نوشتن در زمینه هوانوردی، تاریخ معاصر ایران و تکنولوژی'''


{{کاربر:جعبه کاربر/ایرانی}}

'''{{نقل‌قول تزئینی|'''کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخ‌های فروریخته به قصد انتقام بیرون می‌آیند. انتقام از خراب‌کننده و ندایی از درونم می‌گفت برخیز، ایران تو را فراخوانده است و برخواستم.'''|وسط‌چین}}'''

*: [[نادرشاه]]، یکپارچه‌کننده
[[پرونده:960903-IMG 9442-3.jpg|730px|وسط]]
{{جعبه|ویکی‌پدیا پربازدید و مورد استفاده عموم است و باید با همه نقائض و بدرفتاری‌هایی مقتضی این محیط ناهمگون فرهنگی و پژوهشی، در گسترش و تعالی آن کوشید. هدف من در زمان حضورم در اینجا فقط همین است که تا در حد وسع و قوه نساختمش جایی نروم.}}
* {{گفتاورد تزئینی|'''معتقد به جهانی بر محور آگاهی و دانش، این چشمه بی‌انتها و ملزوم هر شکوفایی'''}}
</div>

[[پرونده:Monica Bellucci, Women's World Awards 2009 b.jpg|500px|وسط|صرفا جهت زیباسازی صفحه :)]]

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

:* '''[[دیوان حافظ|غزلیات]] [[حافظ]]'''
پسر، موقعی که آدم می‌میرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره می‌کنند. من امیدوارم که وقتی مُردم، یک آدم بافهم و شعوری پیدا بشود و جنازهٔ مرا توی رودخانه‌ای، جایی بیندازد. هرجا که می‌خواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده‌ها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه می‌آیند و روی شکم آدم دسته گل می‌گذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را می‌خواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاجی ندارد.
:* '''[[ناطور دشت]]، [[جی. دی. سالینجر]]'''

در آستانه فصلی سرد

در محفل عزای آینه‌ها

و اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه می‌شود به آن کسی که می‌رود اینسان
صبور

سنگین

سرگردان

فرمان ایست داد

چگونه می‌شود به مرد گفت که او زنده نیست،

او هیچوقت زنده نبوده‌است
*: '''[[فروغ فرخزاد]]، [[ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد]]'''

اگر تمام درخت‌ها را نیز قطع کنند، هزاران بذر زیر خاک منتظر اولین بارانند.
*: '''ضرب‌المثل [[طبری]]'''

خوب، باید گفت علم یک دین نیست و هرگز هم سر از دین درنمی‌آورد. گرچه علم بسیار از فضایل دین را دارد، اما عاری از رذایل آن است. علم برپایهٔ شواهد تحقیق‌پذیر است. ایمان دینی نه تنها فاقد شواهد تأییدگر است، بلکه رسوا شده که به این بی‌نیازی‌اش به شواهد افتخار هم می‌کند و مسرور هم هست.
*: '''[[ریچارد داوکینز]]، سخنرانی آیا علم یک دین است؟'''

دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمی‌شناختم. کی دنیا را می‌شناسد؟ این تودهٔ بی‌شکل مدام در حال تغییر را که دور خودش می‌پیچد و از یک تاریکی می‌رود به طرف دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رؤیا می‌بافیم، فکر می‌کنیم می‌شود سرشت انسان را عوض کرد، آن مایهٔ حیرت‌انگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمان‌خواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت می‌کنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانهٔ عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژه‌های مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفته‌ای داشت …
*: '''از مقاله [[غزاله علیزاده]]'''

۱) جهل و تعصب آنقدر قدرتمند است که بتواند جنگ را صلح و آرامش و بردگی را عین آزادی جلوه دهد.{{سخ}}
۲) یک جامعهٔ طبقاتی فقط بر اساس وجود فقر و نادانی قابل دوام است، تا آگاه نشده‌اند عصیان نمی‌کنند و تا عصیان نکنند نمی‌توانند آگاه شوند.
*: '''[[۱۹۸۴ (رمان)|۱۹۸۴]]، [[جرج اورول]]'''

۱) مشکل شناخت شخصیت‌هاست. وقتی شخصی شناخته شد، معامله با آن آسان می‌شود.{{سخ}}
۲) حتی اگر به اندازه [[پکول|کلاه پکولم]] در افغانستان جای داشته باشم، بازهم تا آخر ایستاده و با طالبان و پاکستانی‌ها خواهم جنگید.
*: '''[[احمد شاه مسعود]]، قهرمان ملی افغانستان'''

ماهی سیاه کوچولو به خودش گفت: مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی می‌کنم. نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم که می‌شوم مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.
*: '''[[ماهی سیاه کوچولو]]، [[صمد بهرنگی]]'''

نسخهٔ ‏۲۳ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۱۷

بازنشسته
این کاربر از ویکی‌پدیای فارسی کناره‌گیری کرده و دیگر فعال نیست.
  • میلیتاریست یقه‌سفید، پژوهشگر تاریخ نظامی خاورمیانه و جهان. علاقه‌مند به نوشتن در زمینه هوانوردی، تاریخ معاصر ایران و تکنولوژی


این کاربر ایرانی است.

کاربران ایرانی
کاربران ایرانی




ویکی‌پدیا پربازدید و مورد استفاده عموم است و باید با همه نقائض و بدرفتاری‌هایی مقتضی این محیط ناهمگون فرهنگی و پژوهشی، در گسترش و تعالی آن کوشید. هدف من در زمان حضورم در اینجا فقط همین است که تا در حد وسع و قوه نساختمش جایی نروم.

صرفا جهت زیباسازی صفحه :)
صرفا جهت زیباسازی صفحه :)

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

پسر، موقعی که آدم می‌میرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره می‌کنند. من امیدوارم که وقتی مُردم، یک آدم بافهم و شعوری پیدا بشود و جنازهٔ مرا توی رودخانه‌ای، جایی بیندازد. هرجا که می‌خواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده‌ها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه می‌آیند و روی شکم آدم دسته گل می‌گذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را می‌خواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاجی ندارد.

در آستانه فصلی سرد

در محفل عزای آینه‌ها

و اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه می‌شود به آن کسی که می‌رود اینسان صبور

سنگین

سرگردان

فرمان ایست داد

چگونه می‌شود به مرد گفت که او زنده نیست،

او هیچوقت زنده نبوده‌است

اگر تمام درخت‌ها را نیز قطع کنند، هزاران بذر زیر خاک منتظر اولین بارانند.

خوب، باید گفت علم یک دین نیست و هرگز هم سر از دین درنمی‌آورد. گرچه علم بسیار از فضایل دین را دارد، اما عاری از رذایل آن است. علم برپایهٔ شواهد تحقیق‌پذیر است. ایمان دینی نه تنها فاقد شواهد تأییدگر است، بلکه رسوا شده که به این بی‌نیازی‌اش به شواهد افتخار هم می‌کند و مسرور هم هست.

دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمی‌شناختم. کی دنیا را می‌شناسد؟ این تودهٔ بی‌شکل مدام در حال تغییر را که دور خودش می‌پیچد و از یک تاریکی می‌رود به طرف دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رؤیا می‌بافیم، فکر می‌کنیم می‌شود سرشت انسان را عوض کرد، آن مایهٔ حیرت‌انگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمان‌خواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت می‌کنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانهٔ عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژه‌های مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفته‌ای داشت …

۱) جهل و تعصب آنقدر قدرتمند است که بتواند جنگ را صلح و آرامش و بردگی را عین آزادی جلوه دهد.
۲) یک جامعهٔ طبقاتی فقط بر اساس وجود فقر و نادانی قابل دوام است، تا آگاه نشده‌اند عصیان نمی‌کنند و تا عصیان نکنند نمی‌توانند آگاه شوند.

۱) مشکل شناخت شخصیت‌هاست. وقتی شخصی شناخته شد، معامله با آن آسان می‌شود.
۲) حتی اگر به اندازه کلاه پکولم در افغانستان جای داشته باشم، بازهم تا آخر ایستاده و با طالبان و پاکستانی‌ها خواهم جنگید.

ماهی سیاه کوچولو به خودش گفت: مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی می‌کنم. نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم که می‌شوم مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.