درگاه:ادبیات فارسی/داستانها/۵
دزد دهل زن
دزدی در نیمه شب، پای دیواری را با کلنگ میکند. تا سوراخ کند و وارد خانه شود. مردی که نیمه شب بیمار بود و خوابش نمیبرد صدای تق تق کلنگ را میشنید. بالای بام رفت و به پایین نگاه کرد. دزدی را دید که دیوار را سوراخ میکند. گفت: ای مرد تو کیستی؟ دزد گفت من دُهُل زن هستم. گفت چه کار میکنی در این نیمه شب؟
دزد گفت: دُهُل میزنم. مرد گفت: پس کو صدای دُهُل؟ دزد گفت: فردا صدای آن را میشنوی. فردا از گلوی صاحبخانه صدای دُهُل من بیرون میآید.
— داستانهای مثنوی معنوی/دفتر سوم