کاربر:RousouR

این کاربر در ویکی‌پدیای فارسی دسترسی گشت خودکار دارد.
این کاربر از اعضای گروه ناظران برگزیدگی است.
این کاربر به برگزیدگی مقالهٔ «نرگاو آسمان» کمک کرده‌است.
این کاربر به برگزیدگی مقالهٔ «گیلگمش» کمک کرده‌است.
این کاربر به خوبیدگی مقالهٔ «آترا-هاسیس» کمک کرده‌است.
این کاربر به خوبیدگی مقالهٔ «اوتنپیشتی» کمک کرده‌است.
این کاربر به خوبیدگی مقالهٔ «حماسه گیلگمش» کمک کرده‌است.
این کاربر به خوبیدگی مقالهٔ «نرگاو آسمان» کمک کرده‌است.
این کاربر به خوبیدگی مقالهٔ «هتل شوالیه» کمک کرده‌است.
این کاربر به خوبیدگی مقالهٔ «گیلگمش» کمک کرده‌است.
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

مقاله‌ها[ویرایش]

گزیده‌ها[ویرایش]

می‌دانستند

گاهی مردمش را تا آستانه مرگ می‌کشاند
با بازسازی دیوارهای اوروک،
پس از آن بی هیچ توضیحی
دیوارها را رها می‌کرد تا بپوسند،
و مردمش در آرزوی گذشته باشند
و خواستار تغییر.
آنها خسته از تناقضات او
و روش‌های سنگدلانه‌اش بودند.
آنها می‌دانستند جهان او کهنه است
و پر از هنرهای نخاله
که باید نگاهبانش باشند اما نمی‌توانند به آن جان بخشند.


انسان شدن آن دو

گیلگمش پادشاه اوروک بود،
شهری در بین رودهای دجله
و فرات
در بابل باستان.
انکیدو در استپ به دنیا آمد
و با حیوانات بزرگ شد.
گیلگمش یک خدا و مرد بود؛
انکیدو یک حیوان و مرد بود.
داستان،
انسان شدن آن دو با یکدیگر است.




داستان

داستانی قدیمی‌ست
اما هنوز می‌توان آن را گفت
داستان مردی که عاشق دوستش بود
و او را به مرگ باخت
و دریافت قدرت آن را ندارد
که او را به زندگی برگرداند.
داستان گیلگمش است
و دوستش انکیدو.



شبی در تنهایی خویش

شبی در تنهایی خویش / گیلگمش به اِآ التماس کرد / تا درگاه مرگ را به رویش گشاید / تا روح انکیدو اجازه یابد / برای یک دم به وی بازگردد.
برای یک دم، به لطف اِآ، / دو یار به هم رسیدند / و نزدیک بود که به یکدیگر دست زنند. گیلگمش ناتوان از نَگریستن / اصرار کرد تا پیش آید.
کافی برایم گریستی، / انکیدو گفت. / دوست نباید بر غم بیفزاید. / سست گشته‌ام، / جسمم ویران شده، نباید لمسم کنی.
باید ببینم که تو همانی، / گیلگمش فریاد کشید.
می‌ترسم متنفر باشی / از دوستی که داشتیم / چون جاودان نماند.
گیلگمش، بی‌اعتنا، دست دراز کرد / به سوی تصویر دوستش / می‌خواست ببیند آنچه را اِآ پنهان کرده.
اگر دوستم هستی، انکیدو گفت، / نباید لمسم کنی. همانگونه باش / که اوتنپیشتیم با تو بود.
گیاهی به من داد / می‌دانست از دستش می‌دهم! / به تو دانش روحت را داد.
گیلگمش آرام بر جای ماند / در تاریکی، آگاه / از سکوتِ دوباره / و از سایه‌هایی که برای سالها / نبودِ دوستش را در بر داشت، / گویی همینک / از خاطره / به زندگی بازگشته است.
همهمه در شهرش / و صدای خنده از بیرون / به گوشش رسید، یا / تنها رویایی دیگر بود / یا حیله‌های دیگرِ لطفِ اِآ؟
مهم نبود کدامست، بیرون رفت / برای آنکه خودش نظاره کند / که چه آنها را / به جشن کشانده.


باز هم دورتر

انسان در شهرها زندگی می‌کرد و زمین را می‌شکافت. زمینی که آب به آن راه نداشت، شبانان بودند با گله‌هایشان (نگران از گرگ و شیر). دورتر، دنیای وحشی، ماوای شکارچیان و پناه قانون‌گریزان؛ در آنجا مردی که غزال‌ها بزرگ کردند با نام انکیدو. در مسافت چندین ماهه از دنیای وحشی، در فراسوی چندین رشته کوه، جنگل سدرِ مقدس بود؛ می‌گفتند خدایان در آنند. غولی مهیب نگاهبانش، با نام هومبابا. جایی در کناره جهان که عقرب‌مردان بودند، دو کوه ماشو بود که خورشید در آن طلوع و غروب می‌‌کرد. باز هم دورتر، در پایان دیگرِ «راه خورشید»، «باغ گوهران» بود و در میخانه‌ای بر کناره اقیانوسی گذرناپذیر (که زمین را احاطه کرده بود)، ایزدبانوی اسرارآمیز، شیدوری، در پرده خردمندی می‌بخشید. در آنسوی اقیانوس، «آب‌های مرگ» بود و فرای آنها در جزیره‌ای دورافتاده (که در آن دوباره دجله و فرات از اعماق سربرمی‌آوردند)؛ دور از همه انسان‌‌ها، به جایی که تنها قایقرانی با نام اور-شانابی راه به آن داشت؛ پادشاه پیش از طوفانی با نام اوتا-ناپیشتیِ دورافتاده زندگی می‌کرد؛ بازمانده از طوفانی که انلیل در سپیده‌دم تاریخ به پا کرد و مرگی شوم را به جان بشر انداخت.

جایزه[ویرایش]

نشان برندهٔ جایزهٔ چهار
نشان برندهٔ جایزهٔ چهار

جایزهٔ چهار
بابت مقالهٔ نرگاو آسمان