دل تاریکی: تفاوت میان نسخهها
جز ربات ردهٔ همسنگ (۲۶) +مرتب (۹.۵): + رده:رمانهای فلسفی |
جز ربات ردهٔ همسنگ (۲۶) +مرتب (۹.۵): + رده:رمانهای اگزیستانسیالیستی |
||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
[[رده:خیال با روایت نامطمئن]] |
[[رده:خیال با روایت نامطمئن]] |
||
[[رده:رمانهای ۱۹۰۲ (میلادی)]] |
[[رده:رمانهای ۱۹۰۲ (میلادی)]] |
||
[[رده:رمانهای اگزیستانسیالیستی]] |
|||
[[رده:رمانهای با موضوع استعمار]] |
[[رده:رمانهای با موضوع استعمار]] |
||
[[رده:رمانهای با موضوع امپریالیسم]] |
[[رده:رمانهای با موضوع امپریالیسم]] |
نسخهٔ ۲۱ آوریل ۲۰۱۵، ساعت ۲۰:۵۳
این مقاله به هیچ منبع و مرجعی استناد نمیکند. |
این مقاله احتمالاً حاوی تحقیق دستاول است. |
نویسنده(ها) | جوزف کنراد |
---|---|
عنوان اصلی | Heart of Darkness |
برگرداننده(ها) | صالح حسینی |
زبان | انگلیسی |
ناشر | Blackwood's Magazine |
تاریخ نشر | ۱۸۹۹ |
شابک | شابک ۹۶۴–۴۴۸-۱۶۸–۲ |
پس از | لرد جیم |
دل تاریکی (به انگلیسی: Heart of Darkness) نام رمانی از جوزف کنراد است که در سال ۱۸۹۹ توسط مجلهٔ معروف بلکوود در ۳ سری و به سبک داستان در داستان (به انگلیسی: frame narrative) منتشر شد.
خلاصهٔ داستان
ملوانی به نام مارلو، از زمان کودکی مجذوب رودی بزرگ است که در منطقهای کاوش نشده در آفریقا جاری است، سالها بعد، شرکتی که مأمور کاوش در آن منطقهاست، فرماندهی یک کشتی مخصوص حمل عاج را به عهده او میسپارد. مارلو، پس از سفری طاقتفرسا و تمامنشدنی و کابوسگونه، سرانجام موفق میشود که در عمق منطقه به کمپ شرکت برسد. اما همه چیز را آشفته و درهم ریخته و مرموز مییابد. سکوت مرموزی بر بومیان ساکن آنجا حاکم است. مارلو میکوشد به جستجوی نماینده شرکت به نام مستر کورتس بپردازد، اما خبری از او در دست نیست. مارلو براساس نشانهها به اعماق جنگلهای وحشی میرود و در آنجا کورتس را در حالتی که به الهه و خدای قبایل وحشی بدل شده مییابد. کورتس که با اندیشه دعوت وحشیان به مسیحیت سفر خود را آغاز کرده بود، سرانجام به خدایگان و رئیس رقصندگان و قربانیکنندگان قبایل متوحش بدل شد. او بارها کوشید بگریزد، اما وحشیان او را یافتند و حاضر نبودند خدای سفید خود را از دست بدهند. او اینک در حالتی نیمه دیوانه و در حال مرگ با مارلو روبرو میشود. مارلو میکوشد او را راضی کند تا با او بیاید، اما او دیگر حاضر نیست. مارلو او را به زحمت و با زور همراه میکند، اما سوار بر کشتی، کورتس میمیرد. پایانبندی داستان با رقص زنی عریان از قبایل و یافتن بسته نامهای متعلق به نامزد کورتس از سوی مارلو، خواننده را درگیر تردیدهای عظیم میکند. مارلو میرود که آنها را به آن زن برساند، اما در برابر خود زنی را مییابد که قادر به ایثار و ایمان و رنج است و با یاد گم شدهاش به زندگی ادامه میدهد. مارلو قادر نیست حقیقت زندگی و مرگ کورتس را بیان کند و تنها به زن اطمینان میدهد که کورتس در واپسین دم حیات به یاد او بوده و نام او را بر زبان راندهاست.
دربارهٔ داستان
به نظر میرسد نویسنده در رمان در دل تاریکی انسان را به چالش کشاندهاست و این موضوع را بیان کردهاست که انسان بین خیر و شر حق انتخاب دارد. او میتواند با هیولای در بند درونی و بیرونی خود متحد شود و جامعهٔ انسانی را به تباهی بکشاند: «در آنجا آدم به چیزی نگاه میکرد که هیولاوار بود...» و یا حتی میتواند به خاطر دیگران از جان خویش بگذرد. آثار جوزف کنراد نشان دهندهٔ آگاهی عمیق و معنوی همراه با تکنیکهای ماهرانه داستاننویسی است و دربرگیرندهٔ ابعاد مختلف جامعه انسانی میباشند. او همچون دانته که کمدی الهی را در قرون سیاه وسطی سروده رمان در دل تاریکی را در قرن ۱۹ میلادی نوشت که دولتهای استعمارگر یا شرکتهایی نظیر شرکت جهانی آفریقا به بهانههایی مانند ترویج تمدن، انتقال مدنیت و تزکیهٔ روح بومیان تحت عنوان زایر شروع به تاراج ثروت بومیان به ویژه در کنگو نمودند. کتاب در دل تاریکی در واقع سفرنامهای واقعی هم به اعماق ضمیر انسان و هم به مناطق جقرافیایی آفریقاست که در آن انسانها به گونهای ترحم آمیز یا بردهٔ جهالتهای خویش اند و یا بردهٔ حرص و طمع. کنگو ای که دارای منابع ارزان نیروی کار، معادن طلا، الماس، کولتان و... است متعلق به بومیانی بود که ویژگی اصلی فرهنگ آنها ساده انگاری و کج فهمی در زیبایی شناسی است آنچنان که در آن دوره مهرهها و پارچههای رنگین را در مقابل جان حیوانات، عاج و مهم تر از همه آزادی خود و دیگران مبادله میکردند. متأسفانه در عصر کنونی نیز صدها آفریقایی سالیانه در اثر جنگ و قحطی جان خود را از دست میدهند که نزدیک به بیست و پنج درصد آنها زنان و کودکان اند. در این رمان برخی واژهها مانند رودخانه جایگاه ویژهای دارند، رودخانه دارای ویژگیهایی چون داشتن مبدأ، جاری بودن، رسیدن به مقصد معینی، حاصلخیزی اطرافش، پیچ و خمهای مبهمش و گاه غیرقابل پیشبینی بودنش است که همچنین نشانهای از چگونگی روح آدمی و دنیا است، دنیا گاه به روح به ما لبخند میزند و گاه دلمان را به درد میآورد. رودخانه زمانی، همچون انسان آرامی است که از درون، روحش بیقرار است و آمادهٔ طغیان. رود گاهی سیلی ویرانگر میشود، همچون روح انسان در بند دیوهای طمع و قدرت. نکتهٔ اصلی اینجاست که پیج و خم رودخانه تابع طبیعت است، اما انسان داستان کنراد مانند مارلو که به نظر میرسد شخصیت اصلی داستان است به دنبال داشتن روح کشف ناشناختهها از کودکی و خسته از ابتذالات روزمره و رسیدن به معرفت درونی، مسیر پر پیچ و خم راه خود را بر میگزنید و با دانایی به ضمیر روشن میرسد. بر خلاف او کسانی مانند کورتز به عنوان شخصیت دوم داستان (البته به ظاهر، چرا که در واقع کورتز و مارلو هر دو یکی هستند) به دنبال قدرت و ثروت با استفاده از توانمندیهایش با نژاد پرستی در مغاک تیرهٔ روزی خود دفع میگردد، نژاد پرستی که مارلو مخالف ان است و یکی ار سیاهترین اعمال بشری محسوب میشود. اما همچون رود بیابان هم نقش ویژهای در این اثر دارد: «در آخر بود که وقوف یافت منتها بیابان از همان دم او را کشف کرده بود...»، «... بیابان هم آن را در میان گرفت...»، «... بیابان بر سر او دست کشیده بود...» و جایی که مارلو میگوید: «خیال میکنم بیابان چیزهایی را که خودش از آن خبر نداست به گوشش خوانده بود...» در این داستان بیابان مظهر ابهام و تضاد است. گرمای روز و سرمای شب بیابان میتواند کشنده باشد، خصوصیات موجودات درونش مسحور کنندهاست و سرابش مانند بی خبری انسان طماع از ظلمت و جنایتهای اوست و شبهای پرستارهٔ کویر و مهربانی شبانگاهی ستارهها بازتابی از درخشش ستارههای ایثارگری انسان است.
- خیال با روایت نامطمئن
- رمانهای ۱۹۰۲ (میلادی)
- رمانهای اگزیستانسیالیستی
- رمانهای با موضوع استعمار
- رمانهای با موضوع امپریالیسم
- رمانهای جوزف کنراد
- رمانهای دوره ویکتوریا
- رمانهای فلسفی
- رمانهای کوتاه
- رمانهای واقعشده در تقسیم آفریقا
- رمانهایی که ابتدا به صورت سریالی چاپ شدند
- رمانهایی که بر پایه آنها فیلم ساخته شدهاست