از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
نپنداری که بدگو رفت و جان برد | | حسابش با کرامالکاتبین است |
این کاربر یک ویرایشگر خدمتگزار است. این نشان خدمت برای استفاده توسط ویرایشگر خدمتگزار میباشد.
-
این کاربر به شدت به
گشتزنی علاقه دارد
در گوشه این اتاق تاریک | | یک باغ نشستهاست بیدار |
از دوست ندیده جز مذلت | | از غیر کشیده رنج بسیار |
در ریشه هر گیاه سبزش | | انبوه کسالت است و دیوار |
بر بام بلند ابرهایش | | خورشید نمیشود پدیدار |
هر ثانیه اش هزار سال است | | در فاصله نگاه و دیدار |
این باغ منم که خسته از خویش | | در خویش خزیدهام دوصد بار |
عشق است که میدهد خزانم | | عشق است که میکند گرفتار |