پرش به محتوا

پیش‌نویس:سارا صابر

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

سارا صابر شاعر، نویسنده و پژوهشگر ایرانی است.

سارا صابر
زادهٔ۳۰ اردیبهشت ۱۳۶۳
کرج
محل زندگیکرج
ملیت ایران
تحصیلاتدانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی
پیشهنویسنده رادیو و دبیر ریاضی

زندگی‌نامه[ویرایش]

سارا صابر از نوجوانی سرودن شعر را آغاز کرد و از اشعار استاد سهیل محمودی نکته ها آموخت و در ادامه آثار استادانی چون احمد محمود، علی اشرف درویشیان ، مصطفی مستور و تعدادی از شاعران معاصر او را به شعر و نویسندگی بیشتر علاقه مند کرد. در سال های اخیر آشنایی او با دکتر محمد رضا مهدیزاده باعث بیشتر دیده شدن آثار او در مطبوعات ، بخصوص مجله اطلاعات هفتگی شد و چاپ پی در پی اشعار و مقالات او در نشریات گوناگون مخاطبان و جامعه ادبی کشور را بیش از پیش با قلم و ذوق و قریحه شاعری او آشنا کرد. صابر در قالب های غزل ، چهار پاره، مثنوی و شعر نو تجربه های بسیار خوبی دارد و تلاش می کند به زبان مستقل خود دست یابد و در این راه تا حد زیادی موفق بوده است. سارا صابر معتقد است شعر در دوره معاصر ، زبان معاصر و دغدغه های آن را می طلبد و به طور کلی شعر و ادبیات ظرفیت عظیمی برای مطرح کردن مسائل مختلف اجتماعی ، اخلاقی ، فرهنگی و...دارد و در واقع با فاصله گرفتن از شعار و روزمرگی می تواند مخاطب را به مسیر آگاهی و سعادت رهنمون شود.

آثار[ویرایش]

  1. مجموعه شعر " حصر دوست داشتنی " انتشارات گیوا
  2. مجموعه شعر " کهنه رفیق" در دست انتشار

نمونه اشعار[ویرایش]


۱


نگاه ملتمسش کرده عشق را تجویز

که شد دلیل جسوریّ عابد از پرهیز!


چه رازها که از آن رنگ، برمَلا نشود

کسی که باغ دوچشمش شکفته در پاییز


شب تولد او، مثل روزِ کشف نمک

همان که طعم غزل ها، از اوست شور انگیز


کسی به گرمی عشق و کسی به وسعت دل

شکوه شهر اساطیری است آن، تب ریز


چگونه چشم ببندم که نور می بارد

میان پنجره ها، برق می زند یکریز


تو ای ستاره ی شرقی، بهانه ی ماندن

از این ستاره پرستِ بهانه جو، نگریز


۲


گرچه ملال آور است، فکر به پایان تو

اولِ این ماجرا، جان من و جان تو


کهنه شد آن ماجرا، زخم ولی تازه بود

بخت اگر می‌گذاشت، عشق به اندازه بود


شعله زده در تنم، رسم شقایق شدن

شعله سوزندهٔ دیدن و عاشق شدن


تا تو بخوانی مرا، شعر بهم بافتم

کاش صدای تو را، در تو نمی یافتم


رنج بگو: دیده ام، غصه بگو: خورده ام

از دل رنجیده ام، دور شَوی مُرده ام


باز هم امروز رفت، شب شد و فردا نشد

حسرت دیروز من! مثل تو پیدا نشد


۳


تو از جدایی مان باک یا  هراست نیست

که تو مسافری و وقت التماست نیست


بگرد آینه ی من!  ببین که در همه جا

به غیر قامت من هیچکس، مُماست نیست


کسی بجز من مشعل فروزِ آتش عشق

در این سراچه ی گرما، هوا شناست نیست !


قرار بود که شاگردِ درس خوان باشم

ولی بجز سخن عشق، در کِلاست نیست


نشانه های میانسالی است می فهمی؟

همین که عطر تنم  در تن و لباست نیست!


به چشم های  سیاه  و قشنگ و مخملی ات

دوباره خیره شدم، باز هم حواست نیست


۴


این آمدن، نماندن تو مثل خواب بود

پایان عاشقانه ی آرام و ناب بود


شرح خوشی و ناخوشی لحظه های ما

آن روز ها حکایت  «نان و شراب» بود


یادش بخیر! ساعت و روز  قرارمان

جایی که تا همیشه بساط کتاب بود...


نبشِ جمالزاده، خیابانِ مهدوی

ضلع ِ شمالِ آن طرف ِ (انقلاب) بود!


دستت دُرست! تیرِ هوایی زدی رفیق

روزی که قلب عاشق من در عذاب بود


از من نخواه، رفتن تو باورم شود

لطفا  نگو که هر چه که دیدم، سراب بود


یعنی دلت میان من و حرف دیگران

بین دو راهی ِ گذر ِ انتخاب بود؟!


۵


ببین که بی تو به پایان رسیده ام، امّا

نبودن تو می اَزرد به بودِ خیلی ها


چقدر از «من و تو» دور بود واژه ی «ما»

که استغاثه نمودم ولی نخواست خدا


چه سخت رفت دلت با تلاطم دریا

چه ساده رد شدی از این جزیره ی تنها


کنار قسمت مان بی دلیل و چون و چرا

همیشه صحبت تسلیم بوده است و رضا


دوباره منتظرم انتظار، کشته مرا 

عذاب می دهدم جای خالی ات، دارا !


طنین خاطره پُر کرده کلبه ی ما را

صدای مخملی تو، تلنگری ست به جا


۶


درمیان خانه ی تنهایی ِ سرد و خموش

می کشانم کوله بار خاطراتت را به دوش


باز تکرار تو آمد، از تو گفتن مشکل است

مثل فهم شعر حافظ رو به پیغام سروش


تو همین آرامش محضی که در جان من است

من همان شیطانک مغرور و لجباز و نَجوش


وقت رفتن با نگاهم التماست می کنم

می شود اینجا بمانی؟ کفش هایت را نپوش!


نه نمی خواهد بیایی حلقه در دستم کنی

این مُرید خانه زادت حلقه را دارد به گوش


روبرویم می نشینی، چای لاهیجان، دم است

باز با لبخند می گویی که:  چایت را بنوش!


۷


این هم از فایده ها و ثمرات هنر است

که عقاب غزل و شعر، چه بی بال و پر است !


من فقط پرسه زدم، سمت خیابان شما

که همان پرسه زدن، اول راه خطر است


خویشتن‌داریِ من بود و نمی دانستی 

پشت خندیدن من فاجعه ی چشم تر است


«پدر عشق بسوزد» که نمی دانستم

بهترین حالت ممکن، حذر است و گذر است


خوب من! عشق به ما رسم  رهایی آموخت

ساعت تلخ جدایی شد و وقت سفر است


با تو بدرود، که یک روز خودت می فهمی:

فنّ تشخیص غم از فنّ بیان، سخت تر است!


۸


دوباره آمده ام باز در اتاق شما

چقدر ساده و پاک است اشتیاق شما


چقدر گرم و صمیمیست این روانه شدن

سفر به مرز جنون و به اتّفاق شما!


شبیه سایه به دنبالت آمدم ای دوست

همیشه ترسم از این بود: از فراق شما


بضاعتی ست به حد توان، غزل هایم

خداکند که خوش آیند بر مَذاق شما


تمام خانه ی من  یک اتاق، تنهاییست

قرار و وعدهٔ دیدار، در اتاق شما!


۹


هم آنکه گفت: در این کوره، خِشت ها خام است

به من نگفت چرا عشق، بی سرانجام است


به قدر ثانیه ای، عمر عاشقی کوتاه

نظیرِ تابش خورشیدِ بر لب بام است


بدان، به رنج پس از مستی اش نمی ارزد

ننوش! گرچه گواراست آنچه در جام است


به رغم رسم مریدان هفت پله ی عشق

فنا و محو شدن، شرط اولین گام است


همیشه آخر الطاف شاه با یاران ...

شبیه قصه ی کاشان و فین و حمّام است


به پیشواز خطر رفته ام که می بینی

پرنده ای که رها بود، عاشق دام است!


۱۰


انگار دوباره با هیاهو  دارد

برگ از همه جای آسمان می بارد


هرسال، همین جا، وسط باغچه ها

پاییز، تو را به یاد من می آرد


۱۱


هر چند که آواره به کوه و دشتم

از کعبه ی حاجات دلم، نگذشتم


در بدعت تازه، جای آن هفت طواف

دیدی که هزار بار دورت گشتم


۱۲


این حادثه در نبض جنونم افتاد

در مرکز قلب سرنگونم افتاد

اُفتاده تر از همیشه بودم، دیدی؟

با دیدن تو، فشار خونم افتاد!


منابع[ویرایش]

  • روزنامه اطلاعات
  • مجله اطلاعات هفتگی
  • خبرگزاری یکتا پرس

رده:افراد زنده