زن در ایران پیش از این ز افراد ایرانی نبود | | پیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود |
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت | | زن چه بود آنروزها گر زآنکه زندانی نبود |
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد | | کس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود |
در عدالتخانهٔ انصاف زن شاهد نداشت | | در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود |
دادخواهیهای زن میماند عمری بیجواب | | آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود |
بس کسان را جامه و چوب شبانی بود لیک | | در نهاد جمله گرگی بود چوپانی نبود |
از برای زن بمیدان فراخ زندگی | | سرنوشت و قسمتی جز تنگ میدانی نبود |
نور دانش را ز چشم زن نهان میداشتند | | این ندانستن ز پستی و گرانجانی نبود |
زن کجا بافنده میشد بی نخ و دوک هنر | | خرمن و حاصل نبود آنجا که دهقانی نبود |
میوههای دکهٔ دانش فراوان بود لیک | | بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود |
در قفس میآرمید و در قفس میداد جان | | در گلستان نام از این مرغ گلستانی نبود |
آب و رنگ از علم میبایست شرط برتری | | با زمرد یاره و لعل بدخشانی نبود |
جلوهٔ یک پرنیان چون یک قبای ساده نیست | | عزت از شایستگی بود از هوسرانی نبود |
ارزش پوشنده کفش و جامه را ارزنده کرد | | قدر و پستی با گرانی و بارزانی نبود |
سادگی و پاکی و پرهیز یک یک گوهرند | | گوهر تابنده تنها گوهر کانی نبود |
از زر و زیور چه سود آنجا که نادانست زن | | زیور و زر پردهپوش عیب و نادانی نبود |
عیبها را جامهٔ پرهیز پوشانده است و بس | | جامه عجب و هوا بهتر ز عریانی نبود |
زن، سبکساری نهبیند تا گرانسنگ است و پاک | | پاک را آسیبی از آلوده دامانی نبود |
زن چون گنجور است و عفت گنج و حرص و آز دزد | | وای اگر آگه ز آئین نگهبانی نبود |
اهرمن بر سفرهٔ تقوی نمیشد میهمان | | زانکه میدانست آنجا جای مهمانی نبود |
پا براه راست باید داشت کاندر راه کج | | توشهٔ هر ره نوردی جز پشیمانی نبود |
چشم و دل را پرده میبایست اما از عفاف | | چادر پوسیده بنیاد مسلمانی نبود |
خسروا دست توانای تو کرد این شاهکار | | ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود |
شه نمیشد گر در این گم گشته کشتی ناخدای | | ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود |
باید این انوار را پروین بچشم عقل دید | | مهر روشن را نباید گفت نورانی نبود |