ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Boob~fawiki (بحث | مشارکتها) ←منابع: boob.morget@mail.com |
جز واگردانی به نسخهی جناب Meisam |
||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
شروع شعر ''ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد'' اینگونه است: |
شروع شعر ''ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد'' اینگونه است: |
||
و این منم |
|||
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ... |
|||
و این منم |
|||
زنی تنها |
زنی تنها |
||
در آستانه ی فصلی سرد |
|||
در آستانه فصلی سرد |
|||
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین |
|||
و یأس ساده و غمناک آسمان |
|||
در ابتدای درک هستی آلوده زمین |
|||
و ناتوانی این دستهای سیمانی |
|||
زمان گذشت |
|||
و ناتوانی این دستهای سیمانی |
|||
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت |
|||
چهار بار نواخت |
|||
امروز روز اول دیماه است |
|||
من راز فصل ها را میدانم |
|||
و حرف لحظه ها را میفهمم |
|||
نجات دهنده در گور خفته است |
|||
و خاک ‚ خاک پذیرنده |
|||
اشارتیست به آرامش |
|||
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت |
|||
در کوچه باد می آید |
|||
در کوچه باد می آید |
|||
و من به جفت گیری گلها می اندیشم |
|||
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون |
|||
و این زمان خسته ی مسلول |
|||
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد |
|||
مردی که رشته های آبی رگهایش |
|||
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش |
|||
بالا خزیده اند |
|||
و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را |
|||
تکرار می کنند |
|||
ــ سلام |
|||
ــ سلام |
|||
و من به جفت گیری گلها می اندیشم |
|||
در آستانه ی فصلی سرد |
|||
در محفل عزای آینه ها |
|||
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ |
|||
و این غروب بارور شده از دانش سکوت |
|||
چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان |
|||
صبور |
|||
سنگین |
|||
سرگردان |
|||
فرمان ایست داد |
|||
چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست او هیچوقت زنده نبوده ست |
|||
در کوچه باد می آید |
|||
کلاغهای منفرد انزوا |
|||
در باغ های پیر کسالت میچرخند |
|||
و نردبام |
|||
چه ارتفاع حقیری دارد |
|||
آنها تمام ساده لوحی یک قلب را |
|||
با خود به قصر قصه ها بردند |
|||
و کنون دیگر |
|||
دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست |
|||
و گیسوان کودکیش را |
|||
در آبهای جاری خواهد ریخت |
|||
و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است |
|||
در زیر پا لگد خواهد کرد ؟ |
|||
ای یار ای یگانه ترین یار |
|||
چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند |
|||
انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یکروز آن پرنده نمایان شد |
|||
انگار از خطوط سبز تخیل بودند |
|||
آن برگ های تازه که در شهوت نسیم نفس میزدند |
|||
انگار |
|||
آن شعله بنفش که در ذهن پاکی پنجره ها میسوخت |
|||
چیزی به جز تصور معصومی از چراغ نبود |
|||
در کوچه باد می اید |
|||
این ابتدای ویرانیست |
|||
آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد می آمد |
|||
ستاره های عزیز |
|||
ستاره های مقوایی عزیز |
|||
وقتی در آسمان دروغ وزیدن میگیرد |
|||
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟ |
|||
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد |
|||
من سردم است |
|||
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد |
|||
ای یار ای یگانه ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود ؟ |
|||
نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد |
|||
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند |
|||
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟ |
|||
من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم |
|||
من سردم است و میدانم |
|||
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی |
|||
جز چند قطره خون |
|||
چیزی به جا نخواهد ماند |
|||
خطوط را رها خواهم کرد |
|||
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد |
|||
و از میان شکلهای هندسی محدود |
|||
به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد |
|||
من عریانم عریانم عریانم |
|||
مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم |
|||
و زخم های من همه از عشق است |
|||
از عشق عشق عشق |
|||
من این جزیره سرگردان را |
|||
از انقلاب اقیانوس |
|||
و انفجار کوه گذر داده ام |
|||
و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود |
|||
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد |
|||
سلام ای شب معصوم |
|||
سلام ای شبی که چشمهای گرگ های بیابان را |
|||
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می کنی |
|||
و در کنار جویبارهای تو ارواح بید ها |
|||
ارواح مهربان تبرها را می بویند |
|||
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صدا ها می آیم |
|||
و این جهان به لانه ی ماران مانند است |
|||
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست |
|||
که همچنان که ترا می بوسند |
|||
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند |
|||
سلام ای شب معصوم |
|||
میان پنجره و دیدن |
|||
همیشه فاصله ایست |
|||
چرا نگاه نکردم ؟ |
|||
مانند آن زمان که مردی از کنار درختان خیس گذر می کرد... |
|||
چرا نگاه نکردم ؟ |
|||
انگار مادرم گریسته بود آن شب |
|||
آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت |
|||
آن شب که من عروس خوشه های اقاقی شدم |
|||
آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود |
|||
و آن کسی که نیمه ی من بود به درون نطفه من بازگشته بود |
|||
و من درآینه می دیدمش |
|||
که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود |
|||
و ناگهان صدایم کرد |
|||
و من عروس خوشه های اقاقی شدم ... |
|||
انگار مادرم گریسته بود آن شب |
|||
چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه ی مسدود سر کشید |
|||
چرا نگاه نکردم ؟ |
|||
تمام لحظه های سعادت می دانستند |
|||
که دست های تو ویران خواهد شد |
|||
و من نگاه نکردم |
|||
تا آن زمان که پنجره ی ساعت |
|||
گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت |
|||
چهار بار نواخت |
|||
و من به آن زن کوچک برخوردم |
|||
که چشمهایش مانند لانه های خالی سیمرغان بودند |
|||
و آن چنان که در تحرک رانهایش می رفت |
|||
گویی بکارت رویای پرشکوه مرا |
|||
با خود بسوی بستر شب می برد |
|||
آیا دوباره گیسوانم را |
|||
در باد شانه خواهم زد ؟ |
|||
آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟ |
|||
و شمعدانی ها را |
|||
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟ |
|||
آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟ |
|||
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟ |
|||
به مادرم گفتم دیگر تمام شد |
|||
گفتم همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد |
|||
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم |
|||
انسان پوک |
|||
انسان پوک پر از اعتماد |
|||
نگاه کن که دندانهایش |
|||
چگونه وقت جویدن سرود میخواند |
|||
و چشمهایش |
|||
چگونه وقت خیره شدن می درند |
|||
و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد |
|||
صبور |
|||
سنگین |
|||
سرگردان |
|||
در ساعت چهار در لحظه ای که رشته های آبی رگهایش |
|||
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش |
|||
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را تکرار میکنند |
|||
ــ سلام |
|||
ــ سلام |
|||
ایا تو هرگز آن چهار لاله ی آبی را |
|||
بوییده ای ؟... |
|||
زمان گذشت |
|||
زمان گذشت و شب روی شاخه های لخت اقاقی افتاد |
|||
شب پشت شیشه های پنجره سر می خورد |
|||
و با زبان سردش |
|||
ته مانده های روز رفته را به درون میکشید |
|||
من از کجا می ایم ؟ |
|||
من از کجا می ایم ؟ |
|||
که این چنین به بوی شب آغشته ام ؟ |
|||
هنوز خاک مزارش تازه است |
|||
مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم ... |
|||
چه مهربان بودی ای یار ای یگانه ترین یار |
|||
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی |
|||
چه مهربان بودی وقتی که پلک های آینه ها را می بستی |
|||
و چلچراغها را |
|||
از ساقه های سیمی می چیدی |
|||
و در سیاهی ظالم مرا بسوی چراگاه عشق می بردی |
|||
تا آن بخار گیج که دنباله ی حریق عطش بود بر چمن خواب می نشست |
|||
و آن ستاره های مقوایی |
|||
به گرد لایتناهی می چرخیدند |
|||
چرا کلان را به صدا گفتند ؟ |
|||
چرا نگاه را به خانه ی دیدار میهمان کردند! |
|||
چرا نوازش را |
|||
به حجب گیسوان باکرگی بردند ؟ |
|||
نگاه کن که در اینجا |
|||
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت |
|||
و با نگاه نواخت |
|||
و با نوازش از رمیدن آرمید |
|||
به تیره های توهم |
|||
مصلوب گشته است |
|||
و جای پنج شاخه ی انگشتهای تو |
|||
که مثل پنج حرف حقیقت بودند |
|||
چگونه روی گونه او مانده ست |
|||
سکوت چیست چیست چیست ای یگانه ترین یار ؟ |
|||
سکوت چیست به جز حرفهای نا گفته |
|||
من از گفتن می مانم اما زبان گنجشکان |
|||
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت ست |
|||
زبان گنجشکان یعنی : بهار. برگ . بهار |
|||
زبان گنجشکان یعنی : نسیم .عطر . نسیم |
|||
زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد |
|||
این کیست این کسی که روی جاده ی ابدیت |
|||
به سوی لحظه ی توحید می رود |
|||
و ساعت همیشگیش را |
|||
با منطق ریاضی تفریقها و تفرقه ها کوک میکند |
|||
این کیست این کسی که بانگ خروسان را |
|||
آغاز قلب روز نمی داند |
|||
آغاز بوی ناشتایی میداند |
|||
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد |
|||
و در میان جامه های عروسی پوسیده ست |
|||
پس آفتاب سر انجام |
|||
در یک زمان واحد |
|||
بر هر دو قطب نا امید نتابید |
|||
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی |
|||
و من چنان پرم که روی صدایم نماز می خوانند ... |
|||
جنازه های خوشبخت |
|||
جنازه های ملول |
|||
جنازه های سکت متفکر |
|||
جنازه های خوش برخورد خوش پوش خوش خوراک |
|||
در ایستگاههای وقت های معین |
|||
و در زمینه ی مشکوک نورهای موقت |
|||
و شهوت خرید میوه های فاسد بیهودگی |
|||
آه |
|||
چه مردمانی در چارراهها نگران حوادثند |
|||
و این صدای سوتهای توقف |
|||
در لحظه ای که باید باید باید |
|||
مردی به زیر چرخهای زمان له شود |
|||
مردی که از کنار درختان خیس میگذرد |
|||
من از کجا می آیم؟ |
|||
به مادرم گفتم دیگر تمام شد |
|||
گفتم همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد |
|||
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم |
|||
سلام ای غرابت تنهایی |
|||
اتاق را به تو تسلیم میکنم |
|||
چرا که ابرهای تیره همیشه |
|||
پیغمبران آیه های تازه تطهیرند |
|||
و در شهادت یک شمع |
|||
راز منوری است که آنرا |
|||
آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خواب میداند |
|||
ایمان بیاوریم |
|||
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد |
|||
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل |
|||
به داسهای واژگون شده ی بیکار |
|||
و دانه های زندانی |
|||
نگاه کن که چه برفی می بارد ... |
|||
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان |
|||
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد |
|||
سال دیگر وقتی بهار |
|||
با آسمان پشت پنجره هم خوابه میشود |
|||
و در تنش فوران میکنند |
|||
فواره های سبز ساقه های سبکبار |
|||
شکوفه خواهد داد ای یار ای یگانه ترین یار |
|||
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ... |
|||
==منابع== |
==منابع== |
||
خط ۲۸۱: | خط ۳۹: | ||
[[رده:کتابهای فارسی]] |
[[رده:کتابهای فارسی]] |
||
[[رده:شعر]] |
[[رده:شعر]] |
||
boob.morget@mail.com |
نسخهٔ ۲۷ ژانویهٔ ۲۰۰۹، ساعت ۰۸:۱۲
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد مجموعه شعری از فروغ فرخزاد و شامل ۷ شعر است.
نخستین نسخه این کتاب توسط انتشارات مروارید در تهران در سال ۱۳۵۲ چاپ شد و با کد ۲۵۳۶٫۵۱۹ - ۸۰۳ در کتابخانه ملی ایران ثبت شد.
شعرها
- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
- بعد از تو
- پنجره
- دلم برای باغچه میسوزد
- کسی که مثل هیچکس نیست
- تنها صداست که میماند
- پرنده مردنیست
در سوگ فروغ
در چاپ هفتم این کتاب که پس از مرگ فروغ فرخزاد چاپ شدهاست، شعرهایی درباره فروغ از شاعران دیگر آمده است:
- مرثیه ، از احمد شاملو
- شبنمی و آه ، از سیاوش کسرایی
- حیف از تو ای فروغ ، از یزدانبخش قهرمان
نمونه شعر
شروع شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد اینگونه است:
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و ناتوانی این دستهای سیمانی
منابع
- فروغ فرخزاد، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، انتشارات مروارید (تهران)، چاپ هفتم ۱۳۶۸