چرا که این دنیای پیر و نژند، خوشی را نیازمند عاریه است
و از رنج و اندوه برای خود کافی دارد
بسرایی، و تپهماهورها پاسخت میگویند
آه کشی، آهت باد هوا میشود
پژواکها با بانگ شاد به جستوخیز میآیند
اما با آوایی نگران فرومیکاهند
شادمانه باش، و مردمان سراغت را میگیرند
اندوهنشینی کنی، راه خود را گرفته و میروند
وقت خوشت را سراپا خواستارند
اما به اندوهگساریات نیازیشان نیست
خشنود باشی، دوستان بسیار خواهی داشت
غمگین باشی، دوستی برایت نخواهد ماند
به شهد شرابت کسی دست رد نمیزند
اما شرنگ زندگی را تنهاست که باید بنوشی
جشن بپا کنی، تالارهایت مملو خواهد بود
روزهدار شوی، دنیا تو را پشت سر میگذارد
کام یابی و کام بخشی، این یاریگر تو در زندگی میشود
برای مردن اما، کسی را یارای یاریات نیست
در تالارهای سرور و نشاط، آن اندازه جا هست
که قطاری دور و دراز خرامان رود
اما از دالانهای باریک غصه،
راهی جز عبور تک به تک نیست
Laugh, and the world laughs with you;
Weep, and you weep alone.
For the sad old earth must borrow its mirth,
But has trouble enough of its own.
Sing, and the hills will answer;
Sigh, it is lost on the air.
The echoes bound to a joyful sound,
But shrink from voicing care.
Rejoice, and men will seek you;
Grieve, and they turn and go.
They want full measure of all your pleasure,
But they do not need your woe.
Be glad, and your friends are many;
Be sad, and you lose them all.
There are none to decline your nectared wine,
But alone you must drink life's gall.
Feast, and your halls are crowded;
Fast, and the world goes by.
Succeed and give, and it helps you live,
But no man can help you die.
There is room in the halls of pleasure
For a long and lordly train,
But one by one we must all file on
Through the narrow aisles of pain.
تنهایی (به انگلیسی: Solitude) شعری است از الا ویلر ویلکاکس، نویسنده و شاعر آمریکایی سده بیستم. این شعر بیشتر به خاطر بیت «بخند تا دنیا به رویت بخندد؛ بگری، و تنها خواهی گریست» در ادبیات آمریکا معروف است.
«تنهایی» که معروفترین شعر الا ویلکاکس است نخستین بار در ۲۵ فوریه ۱۸۸۳ در نشریه «نیویورک سان» منتشر شد. ویلکاکس انگیزه سرودن این شعر را اینگونه بیان میکند که او زمانی که برای شرکت در جشن گشایش فرمانداری مدیسن در ایالت ویسکانسین رفتهبود در قطار زن جوان سیاهپوشی را دید که در صندلی نزدیک به او نشسته و میگرید. ویلکاکس به کنار او رفته و تا پایان مسیر او را دلداری میدهد. زمانی که ویلکاکس به جشن میرسد حس میکند که حس شرکت کردن در جشن و شادی بهکل از وی گرفته شدهاست؛ اما زمانی که چشمش به چهره درخشنده خودش در آینه میافتد به یاد بیوه غمگین کوپه قطار افتاده و اینکه دارد در دل به او میگوید: «بخند تا دنیا به رویت بخندد؛ بگری، و تنها خواهی گریست.»
الا ویلکاکس این شعر را به نشریه سان فرستاد و برای ارسال آن ۵ دلار از این نشریه دریافت کرد. کمی پس از آن در ماه مه ۱۸۸۳ این شعر در دیوان شعری از او به نام «سرودههای اشتیاق» (Poems of Passion) انتشار یافت.