مهنا

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

اسم: مهنا (دختر) (ریشه ی عربی) (تلفظ: mohannā) (فارسی: مهنا) (انگلیسی: mohanna)

معنی: در خور، شایسته، (در قدیم) گوارا و خوش، دور از رنج


ای دین پیمبر به جمال تو مزین

وی ملک شهنشه به خصال تو مهنا.

امیرمعزی.

بل مردمیست میوه ترا و تو

نیکو درخت سبز و مهنائی.

ناصرخسرو ( دیوان ص 402 ).

آسیمه بسی کرد فلک بی خبران را

و آشفته بسی گشت بدو کار مهنا.

ناصرخسرو.

هر که از آتش بستر سازد... خواب او مهنا نباشد. ( کلیله و دمنه ). فواید و ثمرات آن او را مهنا نشود. ( کلیله و دمنه ).

عیش تو بادا به عز و ناز مهنا

بر همه شادی ترا مهیا اسباب.

سوزنی.

لشکرگهت بر حاشیت گوگرد سرخ از خاصیت

بر تو ز گنج عافیت عیش مهنا ریخته.

خاقانی.

یک جهان دل زین درخت و چشمه شاد

جمله را عیش مهنا دیده ام.

خاقانی.

بخت تو خواب دیده بیدار تا ز آن

بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند.

خاقانی.

این دو کبک با یکدیگر عیشی مهنا و وصالی مهیا داشتند. ( سندبادنامه ص 121 ).

ملک خراسان و وراثت سلطنت آل سامان مهیا و مهنا شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 210 ).

بوستان خانه عیش است و چمن کوی نشاط

تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم.

سعدی.

- مهنا شدن ؛ گوارا شدن :

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهنا نشود یار کجاست.

حافظ.

- مهنا گرداندن ؛ گوارا کردن : اسباب سکون و استنامت... وخفض عیش و آسایش ایشان را مهیا و مهنا گردانید. ( التوسل الی الترسل ص 16 ).

|| آنچه بی رنج به دست رسد و دوراز رنج و زحمت :

مسعود جهانگیر جهاندار که ایزد

داده ست بدو ملک مهیا و مهنا .

مسعودسعد.

دیباچه سراچه کل خواجه رسل

کز خدمتش مراد مهنا برآورم.