درگاه:زندگی‌نامه/گفتارنیک/۱۲

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمیدل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزروساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفتصعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دستعالمی دیگر بباید ساخت و ز نو ادمی

حافظ

دیوان حافظ