پنهان (فیلم ۲۰۰۵): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
علیرضا درویش (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸: خط ۸:
| مجری سه بعدی =
| مجری سه بعدی =
| نویسنده = میشائیل هانکه
| نویسنده = میشائیل هانکه
| بازیگران = [[ژولیت بینوش]]{{-}}[[دانیل اوتویل]]
| بازیگران = [[ژولیت بینوش]]{{-}}[[دانیل اوتوی]]
| موسیقی =
| موسیقی =
| فیلمبرداری =
| فیلمبرداری =

نسخهٔ ‏۳ سپتامبر ۲۰۱۴، ساعت ۱۴:۱۸

پنهان
پوستر فیلم
کارگردانمیشائیل هانکه
نویسندهمیشائیل هانکه
بازیگرانژولیت بینوش
دانیل اوتوی
تاریخ‌های انتشار
  • ۵ اکتبر ۲۰۰۵ (۲۰۰۵-۱۰-۰۵)
مدت زمان
۱۱۷ دقیقه
کشورفرانسه
زبانفرانسوی

پنهان (به فرانسوی: Caché به انگلیسی، Hidden) فیلمی درام محصول سال ۲۰۰۵ به کارگردانی و نویسندگی میشائیل هانکه است که در جشنواره ی کن آن سال برنده ی جایزه ی بهترین کاگردانی شد.

خلاصه داستان

فیلم پنهان داستان خانواده ای مدرن است که زندگی بسیار آرام و رضایت بخشی دارند. (زندگی ای کاملاً معمولی با اتفاقاتی معمولی) مرد خانواده مجری مشهور میز گردهای جدی است و زن خانواده یک نویسنده است. آنها اهل مطالعه و فرهنگ اند. و تنها پسر دوازده ساله ی آنها هم به موازات تحصیل، در شناگری پر تلاش و موفق است. اما فیلم‌ها و نقاشی های ساده ای که از زمانی به بعد به طور متناوب به دست این خانواده ی فرانسوی میرسد، آرامش شان را بر هم می ریزد. از علائم و نشانه های آن فیلم و نقاشی ها مرد به یاد شش سالگی اش می افتد زمانی که از سر حسادت، با تهمت ها و کینه توزی هایش موجب شد پسر بچه ای الجزایری، را که پدر و مادرش به فرزند خواندگی قبول کرده بودند به یتیم خانه بسپارند. او هنگامی که علائم این فیلم‌ها را پی گیری می کند می پندارد که اکنون آن پسر بچه ی "مجید" نام که امروز بیش از ۴۵ سال دارد با فرستادن این فیلم‌ها قصد تهدید و انتقام جویی دارد. وقتی به آدرسی که در فیلم نشان داده می شد می رود با مجید رویرو می شود. و او را تهدید می کند تا دست از انتقام جویی اش بردارد.

اما در ادامه ی ماجرا برای بیننده و آن زن و مرد (که آنها هم بیننده ی فیلم‌های فرستاده شده هستند) کم کم این اطمینان ایجاد می شود که فرستادن آن نقاشی/ فیلم‌ها کار مجید نبوده. سرانجام مجید که همواره شخصیتی متین و آرام از خودش نشان می داد، از مرد می خواهد که به خانه اش بیاید و تاکید می کند که فرستادن فیلم‌ها کار او نبوده و در مقابل چشمان مرد رگ گردن خودش را می زند. در انتها مرد اگر چه عصبی و نگران به نظر می رسد اما به زنش و پسر مجید می گوید مرگ مجید اهمیت چندانی برایش ندارد و هرگز عذاب وجدانی در این باره ندارد.

نقد فیلم

داستان درباره ی خیلی چیزهاست، اما نکته ی قابل توجه اینست که فرستادن آن فیلم ها و نقاشی ها، کاملاً به طور ساختگی در داستان قرار داده شده تا مرد را دوباره بعد از چهل سال با مجید روبرو کند و این فرصت را به او بدهد که اشتباهات کودکانه ی گذشته خودش را اصلاح کند اما مرد در مواجهه ی دوباره هرگز از پیله ی "کبر و کینه و خشونت" بیرون نیامد و ایستاد تا مرگ مظلومانه ی مجید را تماشا کند. مجیدی که پدر و مادرش کارگر خانه ی پدری اش بودند و توسط دولت فرانسه همراه صدها الجزایری دیگر کشته شده بودند. مجیدی که تمام سالهای کودکی اش را بر اثر حسادت مرد در یتیم خانه سپری کرده بود. و اکنون پسرش بعد از مرگش به مرد می گوید آمده ام بدانم مرگ یک انسان چقدر برای تو اهمیت دارد و وقتی با پاسخ دلسرد کننده ی مرد مواجه می شود گویا جواب تمام سوالاتش را یافته... مرد در کودکی به ده ها دلیل نتوانست مجید را تحمل کند، اما چرا بعد از آن مواجه ی داستانی، هیچ فرقی نکرده و چرا جان یک انسان برایش انقدر بی ارزش است؟ صحنه ای از فیلم تداعی می شود که مرد در گوشه ی خانه ی آرامش نشسته و اخبار جنگ ها و کشتارهای گوشه و کنار جهان را با آرامش تمام از تلویزیون تماشا می کند.

منابع