مژگان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

مُژگان جمع واژه مُژه است. مژه، یعنی موی پلک چشم و کارکرد این مویچه‌ها علاوه بر زیبایی و زینت دادن چشم، حفاظت از چشم است.

تشبیهات به‌کاررفته برای مژگان در ادبیات فارسی از این قرار است: اعراب نقاب، الماس، بازانگشت، ناخن، بال سمندر، پریزاد، پنجه، پنجهٔ شیر، تار، ترکش، تیر کج‌پیکان، تیر ناوک، تیغ، تیغ زهرآلود، تیغ کج، تیغ لنگردار، جاروب جوی، چنگل شهباز، چوب، حکاک، خار، خاکروب، خامه، خدنگ، خنجر، خوابیده دست، دشنهٔ خونریز، دشنهٔ سیه‌تاب، رشتهٔ گوهر، رگ خواب، زبان مار، زنبور، سبزه، سطر، سنان، سوزن، شاخ، شکر، طفل، عصای دست، عنکبوت، عنکبوتی، فواره، قفل کف، کلک، کلید، گلستان، گلشن، مصرعه، موج، مور، نشتر، نیستان.

صفت‌های به‌کاررفته برای مژگان در ادبیات فارسی از این قرار است: آتش‌بار، آتش‌دست، اشک‌آلود، اشک‌پاش، اشک‌افشان، اشک‌بار، برگردیده، ارغوانی، برگشته، بلند، بی‌تاب، پُرنَم، تیزتیر، تیزدست، جگرگستر، جگربالا، جنگجوی، خواب‌آلوده، خوابیده، خوش‌تقریر، خوش‌رقم، خوش‌نگاه، خون‌آلود، خون‌خوار، خون‌ریز، خون‌فشان، خونین، خیال‌باز، دراز، دلجوی، دل‌دوز، رسا، زبان‌دراز، زهرآلود، سبک‌بال، سبک‌دست، سخن‌پرداز، سخنگوی، سُرمه‌سا، سَمَن‌اَفشان، سیاه، سیل‌بار، شکارانداز، طوفان‌طراز، عشوه‌باز، عیار، غم‌آلوده، فتنه‌باز، کافرکیش، کج، کج‌بالین، کج‌نهاد، کینه‌خواه، گران‌خواب، گردآلود، گره‌گشا، گریه‌ناک، گیرا، نظاره‌پیوند، نمناک، نیم‌باز.[۱]

مژگان همچنین از نام‌های رایج برای دختران در زبان فارسی است و می‌تواند به این مدخل‌ها در دانشنامه اشاره داشته باشد:

در نام روستاها:

  • آب مژگان: روستایی از توابع بخش اندیکا در شهرستان مسجدسلیمان استان خوزستان ایران

پانویس[ویرایش]

  1. بازگفته از صاحب آنندراج در مدخل مژگان لغتنامه دهخدا.