کاربر:Mnikf
میون یه دشت لخت زير خورشید کوير مونده یک مرداب پیر توی دست خاک اسیر منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدا داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام
من همونم که یه روز می خواستم دريا بشم می خواستم بزرگترين دريای دنيا بشم آرزو داشتم برم تا به دريا برسم شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم
اولش چشمه بودم زير آسمون پیر اما از بخت سیاه راهم افتاد به کوير چشم من چشم من به اونجا بود پشت اون کوه بلند اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند
توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد آسمونم نباريد اونم سر گرونی کرد حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون یه طرف میرم به خاک یه طرف به آسمون
خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین هی بخارم می کنن زندگیم شده همین با چشام مردنمو دارم اینجا میبینم سر نوشتم همینه من اسیر زمینم هیچی باقی نیست ازم
قطره های آخره خاك تشنه همینم داره همراش میبره خشک میشم تموم میشم فردا که خورشید میاد شن جامو پر میکنه که میاره دست باد