کاربر:Mardetanha/جور
جور دیدم، تا بدید آن خسرو خوبان که؟ منعاشقم وز من بپوشانید رخ چندان که؟ من در غمش دیوانه گشتم، بیرخش مجنون شدمسر به صحراها نهادم فاش گردید آن که؟ من خوف بدنامی ندارم، بیم رسواییم نیستور بمانم مدتی دیگر چنان میدان که؟ من دل به درد او سپارم، تن به مهر او دهموان بلا را کس نداند بعد از آن درمان که؟ من هر چه گویم راست گویم وین بتر کز هر طرفمن دوای درد دل پرسان و دل ترسان که من هم به ترک سر بگویم، هم دل از جان بر کنمو آنزمان درد دلم را چارهای نتوان که من دل ز غم خون کرده باشم، خون ز مژگان ریختهور چنین باشد حدیثم کی شود پنهان که؟ من دیدهای پر اشک دارم، چهرهای پر خون دلوندرین محنت نخواهم شست دست از جان، که؟ من اوحدی را میشناسم،طالع خود دیدهامور تو حالم را بدانی، رحمت آری زان که من