پرش به محتوا

کاربر:Javadadel

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
ملاصدرا در روز نهم جمادی‌الاول سال ۹۸۰ هجری قمری، در شیراز و در محلهٔ قوام زاده شد و او را محمد نام نهادند. به روایتی پدر او خواجه ابراهیم قوام، مردی دانشمند و وزیر حاکم پارس بود و صدرالدین محمد تنها فرزند او، بر اثر دعا به وجود آمد. به باور هانری کربن خواجه ابراهیم بازرگان بود و به خرید و فروش مروارید، شکر بنگاله و شال کشمیری می‌پرداخت. وی هر از گاهی برای به دست آوردن مروارید به مغاص لؤلؤ در بحرین می‌رفت.

ابراهیم قوام در آغاز، محمد کوچک را به مکتب‌خانهٔ ملااحمد در محلهٔ قوام و به نزد ملااحمد برد. محمد دو سال در این مکتب‌خانه خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را فراگرفت. سپس او را به یک معلم خانگی به نام ملا عبدالرزاق ابرقویی سپردند تا به محمد صرف و نحو بیاموزد. می گویند روز اولی که ملاصدرا به درس ملاعبدالرزاق ابرقویی رفت استاد به او گفت : از این پس هر روز که به درس حاضر می شوی لازم است این شعر را در آغاز دفترت بنویسی :لولا المشقه سادالناس کلهم والجود یفقر والاقدام قتال ترجمه : اگر مشقت نبود همه مردم آقا بودند و لکن سخاوتمندی فقر را بدنبال دارد و ریسک کردن خطر از دست دادن جان را بدنبال دارد .اگر می خواهیم کشورمان اقا و سربلند شود چارهای نداریم جز تلاش .در شعر های مولانا نیز بر محتوای این تلاش تاکید شده است. ببینید :از یک اندیشه که اید در درون صد جهان گردد بیکدم سرنگون. عبدالرزاق ابرقوئی دومین معلم ملاصدرا بود؛ محمد صرف و نحو را نزد استاد فرا گرفت و عبدالرزاق به پدر محمد گفت من از درس دادن به فرزند تو لذت می برم چون آیینه ذهن او آن قدر صیقلی است که هرچه یک مرتبه در آن منعکس گردد ضبط می گردد و گفت من حس می کنم به زودی موقعی فرا خواهد رسید که شیراز برای پسر تو تنگ می شود و او باید به جایی برود که بتواند در آنجا استعداد خود را بهتر بکار بیندازد. (منظور او اصفهان بود، زیرا در آن زمان در اصفهان دانشمندان بزرگی تدریس می کردند و بعضی مدارس اصفهان از جمله عالیترین دانشگاه های آن عصر بود)

اولین درس که عبد الرزاق به ملاصدرا آموخت؛ روز اول او به محمد گفت این شعر در بالای کتاب خود بنویسد: لولا المشقه سادالناس کلهم الجود یقفر والاقدام قتال یعنی اگر لزوم تن دادن به مشقت نمی بود تمام مردم به درجه آقایی می رسیدند.

این بیت عربی برنامه زندگی محمد بود تا روزی که حیات داشت، مشقت را تحمل کرد. شاید عبدالرزاق با بیان این شعر روح آن محصل را برای کارکردن و رنج بردن آماده نمود و یک بذر مرغوب را در یک زمین با استعداد کاشت تا اینکه در آینده درختی باثمر گردد.روز اول که درس صرف شروع شد عبدالرزاق گرچه شنیده بود که محمد با استعداد است اما نمی دانست که نیروی حافظه اش چه می باشد به او گفت بعد از اینکه من رفتم مشقت تحصیل تو ادامه می یابد و باید درس امروز را به حافظه بسپاری. اما این مشقت تو یک پاداش دارد و آن پاداش عبارت از این است که وقتی درست را به حافظه سپردی احساس رضایت خاطر و مسرت می کنی و این از دوچیز سرچشمه می گیرد اول به انجام رسانیدن وظیفه خوب، و ای پسر بدان که لذت به انجام رسانیدن وظیفه خوب یکی از بهترین و پاکترین لذائذ نوع بشر است و لذت دوم که به تو دست می دهد ناشی از این می باشد که می فهمی نور علم به قلبت تابیده است. یک نمازگذار بعد از اینکه با خلوص نیت روبه قبله نماز خواند، پس از خاتمه نماز، همین دو لذت را احساس می کند. اول اینکه می داند که وظیفه خوب خود را به موقع اجرا گذاشه و دوم اینکه حس می کند که نور خدا به قلبش تابیده است.Javadadel (بحث) ‏۲۵ اکتبر ۲۰۱۴، ساعت ۰۷:۱۴ (UTC)