پرش به محتوا

کاربر:Arash96h

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

دم محرومان

با سرِ طره ی دلبند تو بازی نتوان

رگِ جان است بدو دست درازی نتوان

ناز پرورده ی حسن است و جز از راهِ نیاز

دست در گردنِ آن یارِ نیازی نتوان

ید بیضاست عذار بتم ، ای گل! به خود آی

بردن از معجزه با شعبده بازی نتوان

گر دوصد دامن یاقوت فشانم ز مژه

سیر بر خوردن از آن لعل پیازی نتوان

دست یازی به زَنَخ خواستمش، گفت: بهل

كاندر این بوته ، به جز قلب گدازی نتوان

صورت خوب پسندند كُلَه داران لیک

جز كه با سیرت محمود ایازی نتوان

جز به شور طلب ذره و جذب خوش مهر

قطع این مرحله ، با دور و درازی نتوان

خستگی دل عشاق ز باب دگر است

چاره اش با بل و خَطمی و خُبازی نتوان

"استاد علی اکبر دهخدا"

آری واقعا معنی این زندگی چیست در شعر استاد سهراب سپهر میتوان پیدا کرد ؟

آب را گل نکنیم

در فرودست انگار کفتری می خورد آب

یا که در بیشه ای دور سیره ای پر می شوید

یادر آبادی کوزه ای پر می گردد

آب را گل نکنیم

شاید این آبروان

می رود پای سپیدار تا فرو شوید اندوه دلی

دست درویشی شاید نان خشکیده فروبرده در آب

زن زیبایی آمد لب رود  

آب را گل نکنیم

روی زیبا دو برابر شده است

چه گوارا این آب

چه زلال این رود

مردم بالا دست چه صفایی دارند

چشمه هاشان جوشان

گاوهاشان شیر افشان باد

من ندیدم ده شان

بی گمان پای چپر هاشان جای پای خداست

مهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام

بی گمان در ده بالا دست ،چینه ها کوتاه است

مردمش میدانند که شقایق چه گلی است

بی گمان آنجا آبی ،آبی است

دوستانه بگم من بسیار علاقمند به کتاب های استاد بزرگوار گران قدر دهخدا و شعر های گران بهای استاد سهراب سپهری هستم .

دوست عزیز اگر کم و کاستی در این صفحه میبینید ویرایش کنید خوشحال میشوم .