پرش به محتوا

کاربر:پژگچ

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

گاهی باید حضورت را کمرنگ کنی تا درگیر روزمره گی نشوی…

گاهی باید مدتی نباشی تا با یک اتفاق خوب برگردی…

این نبودن‌ها ست که باعث می‌شود دوستان واقعی ات را بشناسی…

نبودن همیشه هم بد نیست…

***

ماندن همیشه خوب نیست…

رفتن هم همیشه بد نیست…

گاهی رفتن بهتر است…

گاهی باید رفت…

باید رفت تا بعضی چیزها بماند…

اگر نروی هر آنچه ماندنی ست خواهد رفت…

اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند…

گاهی باید رفت و بعضی چیزها را که بردنی ست با خود برد، مثل یاد، مثل خاطره، مثل غرور…

و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند…

رفتنت ماندنی می‌شود وقتی که باید بروی، بروی…

و ماندنت رفتنی می‌شود وقتی که نباید بمانی بمانی…

شاید گاهی باید رفت و گذاشت چیزی بماند که نبودمان را گرانبها کند…

نمی‌دانم، شاید باید سر به زیر رفت، هر چند با اندوه…

شاید باید با لبخندی بر لب رفت هر چند باری سنگین بر دل و دوش…

رفتن همیشه بد نیست، هرچند شکسته…

شاید باید آنگونه بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود…

شاید باید آنگونه رفت که هیچ نگاهی نتواند انکار کند و هیچ دلی نتواند…

حال باید رفت، فقط باید رفت…

شاید وقتی بروم همهٔ چیزهایی که باید بیایند، بیایند…