پرش به محتوا

کاربر:بیژن شهرامی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
ای کهن شهر مسمی به وفا،کنگاور
مردمت شهره به احسان و سخا،کنگاور
سحر آکنده بود همچو بهار قمصر
کوچه،پس کوچه ات از باد صبا،کنگاور
غم تسلی تو در ازمنه دور به حسن
داده شهزاده افسرده،شفا،کنگاور
فصل گرما،سرجوی تو بغایت دلچسب
حق به تو از کرمش داده چه ها کنگاور
غلغل چشمه و آوای نی چوپان ها
دور و اطراف تو را داده صفا کنگاور
یاد بادا ز عمارت،دره چال و کاریز
آن همه سبزه و گل رفت کجا کنگاور؟
در سراب فش و ماران و کبوتر لانه
چه هویداست تو را لطف خدا کنگاور
می برد با خودش از کوی تو مهمان سوغات
خربزه،نان برنجی تو را کنگاور
معبدی که ملک آب در آن می شد یاد
هست از عهد کهن در تو بپا کنگاور
دو سه گرمابه تاریخی خوش و نقش و نما
در تو از عهد قجر مانده بجا کنگاور
مردی از آل علی خفته به خاکت،دیری است
قلب زیبای تو را داده جلا کنگاور
در تو زوار شه عشق نمایند اتراق
می دهی رایحه کرب و بلا کنگاور
عالمانت همه فرهیخته و دین پرور
مردمت در صف یاران ولا کنگاور
پرورش یافته در دامنت ارباب هنر
شاعرانت همه پر شور و نوا کنگاور
از حضور شهدا هست معطر خاکت
خونشان در رگ تو آب بقا کنگاور
فش و گودین و دگر دهکده هایت خرم
همه آباد و نکو آب و هوا کنگاور
سنگ و خاک تو بود لعل بدخشان گویی
قدرشان بیشتر از سیم و طلا کنگاور
گر چه ای پیر کهنسال بلند است عمرت
باز داری طرب و نشو و نما کنگاور
آرزویم بود آبادی روز افزونت
می کنم بهر تو بسیار دعا کنگاور