رده:شعرهای سده ۱۴ (میلادی)
صفحهها
۱۷۷ صفحۀ زیر در این رده هستند؛ این رده در کل ۱۷۷ صفحه دارد.
۱
- الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها
- شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد
- تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
- حسن تو همیشه در فزون باد
- خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
- دیرست که دلدار پیامی نفرستاد
- ساقی به نور باده برافروز جام ما
- عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
- همای اوج سعادت به دام ما افتد
- آن کس که به دست جام دارد
- هرآنکه جانب اهل خدا نگه دارد
- مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
- شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
- جان بیجمال جانان میل جهان ندارد
- روشنی طلعت تو ماه ندارد
- سحر بلبل حکایت با صبا کرد
- دل از من برد و روی از من نهان کرد
- به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد
- چه مستیاست ندانم که رو به ما آورد
- نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
- یارم چو قدح بهدست گیرد
- دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمیگیرد
- اگر روم ز پیاش فتنهها برانگیزد
- خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
- خوش آمد گل وزان خوشتر نباشد
- گل بی رخ یار خوش نباشد
- روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
- ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
- گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
- یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
- سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
- زاهد خلوتنشین دوش به میخانه شد
- مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
- صبا به تهنیت پیر میفروش آمد
- سحرم دولت بیدار به بالین آمد
- هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند
- حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
- مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
- کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
- آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
- در نظربازی ما بیخبران حیرانند
- آنان که خاک را بهنظر کیمیا کنند
- شاهدان گر دلبری زینسان کنند
- واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
۲
- روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
- بود آیا که در میکدهها بگشایند
- یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
- تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
- یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
- دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
- مسلمانان مرا وقتی دلی بود
- چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
- هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
- خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
- ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
- ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
- گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
- بر سر آنم که گر ز دست بر آید
- زهی خجسته زمانی که یار باز آید
- نفس برآمد و کام از تو برنمیآید
- رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
- بیا که رایت منصور پادشاه رسید
- بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
- معاشران گره از زلف یار باز کنید
- عید است و آخر گل و یاران در انتظار
- شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
- روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
- گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
- ای خرم از فروغ رخت لالهزار عمر
- هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
- منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
- زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
- بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
- ما ز یاران چشم یاری داشتیم
- در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
- دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
- اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
- در عهد پادشاه خطابخش جرمپوش
- کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
- بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
- در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
- طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
۳
- اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
- صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
- صلاح کار کجا و من خراب کجا
- عشقبازی و جوانی و شراب لعلفام
- زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
- خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
- دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
- جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
- خلوتگزیده را به تماشا چه حاجت است
- نماز شام غریبان چو گریه آغازم
- مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
- رواق منظر چشم من آشیانه توست
- من که از آتش دل چون خم می در جوشم
- چل سال بیش رفت که من لاف میزنم
- من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
- صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
- دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
- برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
- حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
- من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
- به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
- حالیا مصلحت وقت در آن میبینم
- دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
- دردم از یارست و درمان نیز هم
- ما بیغمان مست دل از دست دادهایم
- ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
- بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
- ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
- بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
- خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
- بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
- دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
- ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
- بیمهر رخت روز مرا نور نماندست
- خدا را کم نشین با خرقهپوشان
- دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
- منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
- صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
۴
- بالابلند عشوهگر نقشباز من
- به جان پیر خرابات و حق صحبت او
- تاب بنفشه میدهد طره مشکسای تو
- خط عذار یار که بگرفت ماه ازو
- گلبن عیش میدمد ساقی گلعذار کو
- در سرای مغان رفته بود و آب زده
- از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
- صحن بستان ذوقبخش و صحبت یاران خوشاست
- لبش میبوسم و در میکشم می
- مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
- ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
- با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
- سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
- شهریست پر ظریفان وز هر طرف نگاری
- طفیل هستی عشقند آدمی و پری
- ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
- نوبهارست در آن کوش که خوشدل باشی
- هزار جهد بکردم که یار من باشی
- گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
- به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
- سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
- وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
- هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
- نوش کن جام شراب یک منی
- ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
- ساقیا سایه ابرست و بهار و لب جوی
- بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
- سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
- ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
- در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
- می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی