پرش به محتوا

اسمش نادنم

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
«اسمُش نادُنُم»
ترانه احمد علاءالدین هرنگی
زباناچمیِ بستکی
ژانرترانه
ترانه‌نویس(ها)احمد علاءالدین هرنگی

«اِسمُش نادُنُم»[الف] یا «گُلِ بُستانِن»[ب] ترانه‌ای فولکلور به زبان اچمی است که احمد علاءالدین هرنگی آن را به لهجهٔ بستکی سروده‌است. این ترانه از مشهورترین و عامه‌پسندترین اشعار و ترانه‌های اچمی است که از همان زمان خلق تا امروزه، در مناسبت‌های محلی رواج دارد. «اسمش نادنم» حداقل بیست بند دارد و شاعر، آن را خطاب به معشوقه‌اش سروده‌است.

سراینده[ویرایش]

احمد علاءالدین هرنگی چنان‌که از پسوند نامش پیداست، اهل روستای هرنگ و از طایفهٔ «رئیس» بوده‌است.[۱] او به عنوان پیشکار، در خدمت خوانین بستک و جهانگیریه بوده‌است که پس از چندی به بحرین رفته و همان‌جا درگذشته است.[۲] به جز «اسمش نادنم»، آثار زیاد دیگری به زبان‌های اچمی و فارسی از او بر جای مانده‌است که «آخی دِلُم که دلبرُم ناتا»[پ]، «از دل گرفتارم در هوای تو»، «یَک شُوِی مبارک»[ت]، «ای گل گلزار من»، «اُمْناشا، اُمْناشا»[ث]، «دختر گل‌فروش» و «دل و جُن فدایت ای وِل»[ج] از آن جمله‌اند.[۳][۴]

پیشینه[ویرایش]

مصطفی‌خان بستکی به شعر علاقه داشت و فایز تخلص می‌کرد. او در دورهٔ حکومتش بر لارستان، شاعران مناطق مختلف تحت حکومت خود را به بستک فرامی‌خواند و نوعی دربار کوچک برای خودش ترتیب داده بود. در آن دوره اشعار زیادی به زبان اچمی سروده شده‌است که بسیاری از آنها موجود است. ترانهٔ «اسمش نادنم» یکی از همان اشعار است که امروزه به نام ترانه‌های بستکی شناخته می‌شوند.[۵] به نوشتهٔ احمد اقتداری، این ترانه را مردم لارستان از دیرباز شنیده‌اند. او همچنین ذکر می‌کند که خودش در کودکی و در حدود سال ۱۳۱۰ این ترانه را از زبان مردم بستک شنیده‌است و در دههٔ پنجاه نیز غالب مردم آن مناطق، ترانه را می‌خوانده‌اند.[۶] امروزه هم این شعر برای عامهٔ مردم، مقبولیت بالایی دارد و در مناسب‌های مختلفی چون عروسی‌ها، خوانده می‌شود.[۷]

محتوا و نقد[ویرایش]

«اسمش نادنم» به زبان اچمی و لهجهٔ بستکی سروده شده‌است که تفاوت‌هایی با سایر لهجه‌های این زبان دارد و گسترهٔ استفاده از آن به شهرستان بستک در استان هرمزگان محدود می‌شود.[۸] این ترانه را احمد اقتداری در بیست بند و علی‌اکبر بستکی در بیست و دو بند ضبط کرده‌اند.[۹][۱۰] ردیف آن اسمش نادنم به معنی نامش را نمی‌دانم است و به مخاطب ترانه که اسمی از او برده نمی‌شود، اشاره دارد. اقتداری، مخاطب ترانه را دختری از خانواده‌ای محترم که معشوقهٔ احمد علاءالدین هرنگی بوده‌است، می‌داند و معتقد است که شاعر به سبب حفظ حرمت و ادب، از ذکر نام او خودداری کرده‌است.[۱۱] عنایت‌الله نامور هم معشوقهٔ شاعر را دختر خان بستک معرفی می‌کند. او همچنین ترکیبات این ترانه مانند سرو گلستان، پستهٔ خندان و کمان ابروان را مورد توجه قرار داده و معتقد است به دلیل فارسی بودن تمامی این تصاویر شعری، این ترانه را نمی‌توان اثری محلی به معنای دقیق توصیف کرد؛ ولو این که دارای صفت‌ها، فعل‌ها و ضمیرهای زبان محلی باشد.[۱۲] این ترانه و دیگر ترانه‌های مشابه، علاوه بر بعد ادبی، دارای ابعاد مردم‌شناسانه و تاریخی نیز هستند و با نشان دادن دلدادگی مردانی از طبقهٔ رعیت به دختران خان‌زاده و تاجرزاده، طبقات اجتماعی موجود در گذشتهٔ این مناطق را می‌نمایانند.[۱۳]

متن[ویرایش]

ضبط علی‌اکبر بستکی: «گُلِ بُستانِن»[۱۴] ضبط احمد اقتداری: «اِسمُش نادُنُم»[۱۵]
بند متن اچمی بند متن اچمی ترجمهٔ فارسی
۱
گل بستانِن اسمُش نادُنِمسرو گلستانِن اسمُش نادُنِم

۱
گل بستانِن اسمُش نابُرُمسرو گلستانِن اسمُش نادُنُم

گل بوستان است، نامش را نمی‌برم

سرو گلستان است، نامش را نمی‌دانم

۲
جمال زیبایش هَرکِش نَدِدُهچون ماه تابانِن اسمُش نادُنِم

۲
جمال زیبایُش هرکِش نِدِدِنچو ماه تابانِن اسمُش نادُنُم

چهرهٔ زیبای او را هر کس ندیده‌است [بداند که]

چون ماه تابان است، نامش را نمی‌دانم

۳
کمند گیسویش حلقه‌حلقه هِنچو عنبرافشانِن اسمُش نادُنِم

۴
بِگِرد رخسار ماه اَنوَرُشگِزِیْرِ چوگانِن اسمُش نادُنِم

۳
بِگِرْدِ رخسارُش ماه انورِنکه زیر چوگانِن اسمُش نادُنُم

بر گرد عارضش ماه انوری است

که زیر چوگان [زلفش محاط] است، نامش را نمی‌دانم

۵
کمان ابرویش وقت قصد دلبا تیر مژگانِن اسمُش نادُنِم

۴
کمان ابرویَش وقت قصد دلبا تیر مژگانِن اسمُش نادُنُم

کمان ابروی او [در] هنگام شکار دل [عاشق]

به همراه تیر مژگان است، نامش را نمی‌دانم

۶
چشمان شهلایَش پناهم بخدارهزن ایمانِن اسمُش نادُنِم

۵
چشمان شهلایَش پناهَم بر خدارهزن ایمانِن اسمُش نادُنُم

[از] چشمان شهلای او پناه به خدا می‌برم

[که] رهزن ایمان است، نامش را نمی‌دانم

۷
دماغ باریکش پَترِنُویْ طلاچن چفت و موزونِن اسمُش نادُنِم

۶
دُماغِ باریکُش پَتْریِ طِلاچه جفت و موزونِن اسمُش نادُنُم

[بر] بینی باریک او پتری[چ] طلا

چقدر متناسب و موزون است، نامش را نمی‌دانم

۸
دهان چون میمش دُرْجِ مُرْوَرِیپستهٔ خندانِن اسمُش نادُنِم

۷
دهان چون میمُش پر ز مُرْوَریپستَهٔ خندانِن اسمُش نادُنُم

دهان چون میم او [که] پر از مروارید است

پستهٔ خندان را مانَد، نامش را نمی‌دانم

۹
لعل لب قندُش چون نبات نابعقیق و مرجانِن اسمُش نادُنِم

۸
لعل لب قندَش چون نبات و یاعقیق و مرجانِن اسمُش نادُنُم

لعل لب شکرینش چون نبات و یا

[چون] عقیق و مرجان است، نامش را نمی‌دانم

۱۰
در مجلس صحبت خوش‌مَثَل چُونُویْبلبل خوش‌خوانِن اسمُش نادُنِم

۹
در مجلس صحبت خوش‌مَسَل کِه دِنبلبل خوش‌خوانِن اسمُش نادُنُم

در گفتگو و سخن از بس خوش‌صحبت است

[مانند] بلبل خوش‌خوان است، نامش را نمی‌دانم

۱۱
لِه سینهٔ صافُش آخی بر دلمدو سیب پستانِن اسمُش نادُنِم

۱۰
لِهٔ سینَهٔ صافُش آخَی بر دلُمدو سیب پستانِن اسمُش نادُنُم

روی سینهٔ صافش، ای وای بر دلم

پستان او چون دو سیب است، نامش را نمی‌دانم

۱۲
همچون دل عاشق بیقرار و تابزیبق لرزانِن اسمُش نادُنِم

۱۳
فیروزه‌انگشتر شَه انگشت بلوردست پُر بِهْبانِن[ح] اسمُش نادُنِم

۱۴
هنگام آرایش زیب صورتُشمشاطَه حیرانِن اسمُش نادُنِم

۱۱
هَنگام آرایش زیب صورتَشمشاطَه حَیرانِن اسمُش نادُنُم

به هنگام آرایش، [از] زیبایی صورت او

مشاطه حیران است، نامش را نمی‌دانم

۱۵
تِی سوخْتَنِی[خ] چِیْتُش وقتی شَه سُرُهآشوب دورانِن اسمُش نادُنِم

۱۲
تی سوختنیِ چیتُش وقتی شَه‌سِرَهآشوب دورانِن اسمُش نادُنُم

[با] نقاب و سرپوش چیت وقتی که بر سر دارد

آشوب‌گر دوران است، نامش را نمی‌دانم

۱۶
جُمخُو[د] مَلَس‌جُوزِی[ذ] غرق پولکیتا وَرِ کیبانِن[ر] اسمُش نادُنِم

۱۳
جَمخو مَلَس‌جُوزی غرق اِز پولَکوتا لب کیبانِن اسمُش نادُنُم

پیراهن ابریشمین گل‌درشت او [که] غرق از پولک [طلایی] است

[کوتاه] و تا لبهٔ آغاز دامن [او]ست، نامش را نمی‌دانم

۱۷
شلوار یَکتاکِی[ز] چیتِ اطلسیبه پای جانانِن اسمُش نادُنِم

۱۴
شلوار یَکتاکی چیتِ اطلسیبه پاشِ جانانِن اسمُش نادُنُم

شلوار یک‌طرفهٔ [دامن] او از چیت اطلسی

به پای او جانانه [و خوش‌نما] است، نامش را نمی‌دانم

۱۸
از مُو دل اُشبُردُه ان مَپِش بگُویکه شاه خوبانِن اسمُش نادُنِم

۱۵
اِز مُو دل اُشبُردِن کِس شَپِش نِگوکه شاه خوبانِن اسمُش نادُنُم

از من دلم را ربوده‌است، کسی نزد او [این سخن را] نگوید

که او شاه خوبان است، نامش را نمی‌دانم

۱۹
دیوانه اُشکردِم نادُنِم کِه هِندل از غَمُش خونِن اسمُش نادُنِم

۱۶
دیوونَه اُشکِردُم نادُنُم کِه هِندل اِز غَمُش خونِن اسمُش نادُنُم

مرا دیوانه کرده‌است و نمی‌دانم که کیست

دل [من] از غمش خون است، نامش را نمی‌دانم

۲۰
از ساعتی کِمْدِی هنگام پَسینچشم مُو گریانِن اسمُش نادُنِم

۱۷
اِز ساعتی کِم‌دی هَنگام پَسینچَشم مُو گَریانِن اسمُش نادُنُم

از لحظه‌ای که به هنگام بعد از ظهر دیدمش

چشم من گریان است، نامش را نمی‌دانم

۲۱
مَکِس خریدارِن بَر اِنِ مَخَهیوسف کنعانِن اسمُش نادُنِم

۱۸
مَکِس خریدار اِنْ بَرِ اَمْنَه مَخَهیوسُف کنعانِن اسمُش نادُنُم

همه‌کس خریدار او هستند [با آنچنان عشوه و دلربایی‌اش]، مگر

او یوسف کنعانی است، نامش را نمی‌دانم

۲۲
عاشق رخسارُش والله که وَ دلغمناک و محزونِن اسمُش نادُنِم

۱۹
خدا، خدا، مادِه یار لب‌شَکَرخدا، خدا، مادِه شوش اُچِه اَ سفر

خدایا، خدایا، مرا یار لب‌شکر بده

خدایا، خدایا، [امیدوارم] شوهرش به سفر رود

۲۰
سرو گلستانِن اسمُش نابُرُمنوگل بستانِن اسمُش نادُنُم

سرو گلستان است، نامش را نمی‌برم

نوگل بستان است، نامش را نمی‌دانم

یادداشت‌ها[ویرایش]

  1. «نامش را نمی‌دانم»
  2. «گل بوستان است»
  3. «ای وای بر دلم که دلبرم نمی‌آید»
  4. «یک شب مبارک»
  5. «نمی‌توانم، نمی‌توانم»
  6. «دل و جان فدایت ای دلبر»
  7. نگینی طلایی یا فیروزه‌ای است که بر روی گلی طلایی یا نقره‌ای قرار دارد و زن‌ها آن را برای زینت، روی لبهٔ بینی خود نصب می‌کنند.[۱۶]
  8. النگو[۱۷]
  9. منجوق[۱۸]
  10. پیراهن[۱۹]
  11. پارچه‌ای پشمی[۲۰]
  12. دامن[۲۱]
  13. شلیته[۲۲]

پانویس[ویرایش]

  1. عباسی، بستک و جهانگیریه، ۳۱.
  2. بستکی، ابیات محلی جهانگیریه، ۳۹.
  3. بستکی، ابیات محلی جهانگیریه، ۳۹–۴۹.
  4. نامور، «مختصات شعر محلی»، اوز امروز.
  5. نامور، «مختصات شعر محلی»، اوز امروز.
  6. اقتداری، «اسمش نادنم»، کشتهٔ خویش، ۲۰۴.
  7. نامور، «مختصات شعر محلی»، اوز امروز.
  8. اقتداری، «اسمش نادنم»، کشتهٔ خویش، ۲۰۴.
  9. اقتداری، «اسمش نادنم»، کشتهٔ خویش، ۲۰۹.
  10. بستکی، ابیات محلی جهانگیریه، ۴۲–۴۳.
  11. اقتداری، «اسمش نادنم»، کشتهٔ خویش، ۲۰۴.
  12. نامور، «مختصات شعر محلی»، اوز امروز.
  13. نوبهار، «شعر مجلسی و آیینی»، چش و تش، ١٢٧.
  14. بستکی، ابیات محلی جهانگیریه، ۴۲–۴۳.
  15. اقتداری، «اسمش نادنم»، کشتهٔ خویش، ۲۰۴–۲۰۹.
  16. اقتداری، «اسمش نادنم»، کشتهٔ خویش، ۲۰۶.
  17. بستکی، ابیات محلی جهانگیریه، ۴۳.
  18. بستکی، ابیات محلی جهانگیریه، ۴۳.
  19. بستکی، ابیات محلی جهانگیریه، ۴۳.
  20. بستکی، ابیات محلی جهانگیریه، ۴۳.
  21. بستکی، ابیات محلی جهانگیریه، ۴۳.
  22. بستکی، ابیات محلی جهانگیریه، ۴۳.

منابع[ویرایش]

  • اقتداری، احمد (۱۳۵۷). «ترانهٔ «اسمُش نادُنُم» در لهجهٔ بستکی». کِشتهٔ خویش: مجموع پنجاه مقاله. تهران: توس. صص. ۲۰۴–۲۰۹.
  • بستکی، علی‌اکبر (۱۳۶۲). ابیات محلی جهانگیریه. تهران: هفته.
  • عباسی، مصطفی‌قلی (۱۳۷۲). بستک و جهانگیریه: جغرافیا، کشاورزی، فرهنگ و آداب و رسوم. تهران: جهان معاصر.
  • نامور، عنایت‌الله (۲۸ مارس ۲۰۲۱). «مختصات شعر محلی به زبان لارستانی». اوز امروز.
  • نوبهار، امیرحسین (۱۴٠٢). «در لزوم توجه به شعر مجلسی و آیینی». چش و تش: ۱۵ نوشتار دربارهٔ زبان، فرهنگ و مردم جنوب مرکزی ایران. تهران: سنجاق. صص. ۱۱۹–۱۲۸. شابک ۹۷۸-۶۲۲-۵۴۶۹-۱۸-۱.