آدام فون تروت زو سولز

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
آدام فون تروت زو سولز
تروت زو سولز در سال 1943
زادهٔ۹ اوت ۱۹۰۹
پوتسدام، امپراتوری آلمان
درگذشت۲۶ اوت ۱۹۴۴ (۳۵ سال)
برلین، آلمان نازی، پلوتزنزه
علت مرگاعدام
ملیتآلمانی
تحصیلاتدانشگاه مونیخ

دانشگاه گوتینگن

آکسفورد
پیشهدیپلمات، وکیل
شناخته‌شده برایمخالفت با دولت نازی و شرکت در توطئه ۲۰ ژوئیه
همسر(ها)کلاریتا تیفن باخر
والدینآگوست فون تروت زو سولز، امیلی الئونور زو سولز

فردریش آدام فون تروت زو سولز (به آلمانی: Friedrich Adam von Trott zu Solz) (زاده ۹ اوت ۱۹۰۹ – درگذشته ۲۶ اوت ۱۹۴۴) یک وکیل و دیپلمات آلمانی بود که در مقاومت محافظه‌کاران در برابر نازیسم شرکت داشت. او که از ابتدا مخالف رژیم نازی شناخته شده بود، به‌طور فعال در حلقه کرایسو هلموت جیمز گراف فون مولتکه و پیتر یورک فون وارتنبورگ شرکت داشت. او به همراه کلاوس فون اشتافنبرگ و فریتز-دیتلوف فون شولنبرگ در توطئه ۲۰ ژوئیه نقش داشتند و قرار بود در صورت موفقیت این توطئه به عنوان منشی وزیر امور خارجه در وزارت خارجه منصوب شود و رهبری مذاکره با متفقین غربی را بر عهده بگیرد.

زندگی[ویرایش]

اوایل زندگی و شغل[ویرایش]

تروت در پوتسدام، براندنبورگ، در خاندان پروتستان تروت زو سولز، از اشراف هسین اورادل به دنیا آمد. او پنجمین فزند وزیر فرهنگ پروس آگوست فون تروت زو سولز 1938-1855 و همسرش امیلی الئونور فون شواینیتز 1875- 1948 بود که پدرش در سمت سفیر آلمان در وین و سن پترزبورگ خدمت می­کرد. امیلی الئونور از طرف مادرش، آنا جی، یکی از نوادگان جان جی، یکی از بنیان­گذاران ایالات متحده و اولین رئیس قوه قضائیه ایالات متحده بود.

تروت در اوایل زندگی در برلین بزرگ شد و سپس در سال 1915 به یک پیش دبستانی فرانسوی فرستاده شد. وقتی پدرش در سال 1917 از سمت خود استعفا داد، خانواده­اش به کاسل نقل مکان کردند، تروت در آنجا به مدرسه فردریش گیمنازیوم پیوست. از سال 1922 در شهر هان- موندن زندگی می کرد، او به طور موقت به جنبش جوانان آلمان پیوست. در سال 1927 گواهینامه پایان دوران مدرسه خود را گرفت و برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه­های مونیخ و گوتینگن رفت.

در پائیز1928، در طول اقامت چند هفته ­ایش در ژنو، مقر جامعه ملل علاقه شدیدی به سیاست پیدا کرد. او ترم دوم دانشگاه آکسفورد موسوم به هیلاری ترم را در 1929 گذراند و در کالج مانسفیلد به تحصیل الهیات پرداخت. در همین زمان با یک مورخ به نام ای. ال رووس دوست شد. در سال 1931 تروت با بورسیه رودز به آکسفورد بازگشت تا در کالج بالیول تحصیل کند، که در این دوران با تعدادی از دوستان نزدیکش از جمله دیوید آشتور و دیانا هاپکینسون آشنا شد،  خاطرات و نامه ­های این افراد بعدها تبدیل به اسناد کلیدی در مورد زندگی آدام در آلمان نازی شد، احتمالا آدام درگیر یک رابطه عاشقانه با هاپکینسون بود. او همچنین با فیلسوف برجسته آر.جی کولین وود آشنا شد. راوز، همجنس گرا شیفتگی شدیدی به تروت دگرجنس گرا پیدا کرد و او را یکی از زیباترین، باهوش­ترین و جذاب­ترین مردانی خواند که در عمرش دیده بود. راوز در کتابش به عنوان تمام ارواح و تسکین که درسال 1961 منتشر شد، وقتی همجنس گرایی در بریتانیا هنوز جرم محسوب می شد، در مورد سر زیبای تروت با پیشانی فوق العاده بلند، چشمان بنفش عمیقش و نجابت و اندوهی که از جوانی در چهره اش هویدا بود و درک والا و بی نهایت حساس و لطیف او مطالبی نوشت. در جایی چنین عبارتی را در توصیفش به کار برد: "تا به حال چیزی شبیه آن ندیده بودم." راوز رابطه اش با تروت را یک رابطه افلاطونی ایده آل خواند و ابراز داشت که تروت مردی است که هرگز نمی تواند فراموشش کند. راوز که در حزب کارگر فعال بود، ادعا کرد که تروت را با سوسیالیسم آشنا کرده و خاطر نشان ساخت که تروت بخش هایی از کتاب سیاست و نسل جوان راوز را که در نشریه برگهای تازه ای برای سوسیالیسم منتشر شد، به آلمانی ترجمه کرده بود. تروت پس از تحصیل در آکسفورد، شش ماه را در ایالات متحده گذراند.

تروت که عمیقا تحت تاثیر تئوری های هگل قرار گرفته بود، معتقد بود که مهم ترین مسئله ای که رکود بزرگ مطرح شد، چگونگی یافتن ترکیبی از محافظه کاری و سوسیالیسم بود که به اعتقاد او تنها راه حل ممکن برای حل مساله بحران بزرگ بود. بحران بزرگ، شکست سرمایه داری را به عنوان یک سیستم اقتصادی به تروت اثبات کرد، در عین حال او تمایلی به کمونیسم به عنوان یک جایگزین نداشت، که باعث شد به دنبال یافتن راه سومی بین سرمایه داری و کمونیسم باشد، و در نامه ای به پدرش در سال 1933 بحث را مبنی بر این مطرح کرد که حق کار جایگزین حق داشتن اراده آزاد هگل به عنوان مبرم ترین مسئله عصر مدرن شده است. تروت در همان نامه استدلال کرد که آنچه مورد نیاز است یک سیستم اقتصادی است که برای هر مردی داشتن شغلی را تضمین کند، اگر کسی بیکار بود، او را از آزادی فردی بهره مند نمی دانست. در اوایل دهه 1930، تروت در شوک پدر محافظه کارش، مایل به تبادل نظر با سوسیال دموکرات ها بود، زیرا در حال توسعه نوعی محافظه کاری سوسیالیستی بود. تروت در سال 1933 به پدرش گفت که اگر حقوق توده ها مقدس دانسته شود، حقوق مثبت فردی را می توان تضمین کرد. به اعتقاد او دولت جدید آدولف هیتلر و فرانتس فون پاپن قصد انجام چنین کاری را نداشتند.

سفرها[ویرایش]

تروت در سال 1937 به عنوان پژوهشگر موسسه روابط حوزه اقیانوس آرام با کمک هزینه تحقیقاتی وزارت خارجه به چین فرستاده شد. او از سفرهایش برای جلب حمایت خارج از آلمان برای مقاومت داخلی علیه نازی ها استفاده می کرد. در آن زمان یک اتحاد غیر رسمی بین چین و آلمان وجود داشت، ماموریت نظامی آلمان در چین آموزش ارتش ملی انقلابی چین بود، که عمدتا به سلاح های آلمانی مجهز بودند و کسب و کارهای آلمانی مایل به سرمایه گذاری در چین در عوض حمایت چین در تسلیح مجدد آلمان با فروش برخی مواد خام استراتژیک به رایش با قیمت کمتر بودند. تروت با توجه به روابط نزدیک چین و آلمان، به عنوان یک شهروند آلمانی از موقعیت ممتازی در چین بهره مند بود. زیرا ژنرال لیسمو چیانگ کای-شک بیشتر اوقات آلمان نازی را الگویی برای چین توصیف می کرد.

تروت یک چین دوست بود، به چین رفته بود تا فلسفه کنفوسیوس را مطالعه کند و زبان ماندارین را بیاموزد، همانطور که خودش می گفت امیدوار بود در حکمت باستانی چین راه حلی برای رخوت معنوی غرب بیابد. تروت اعتقاد داشت که تمدن مدرن غربی هرگونه احساس معنویتی که به باورش هنوز در چین وجود داشت، را از دست داده است. مورخ بریتانیایی دی.سی وات نسبتا با بی تفاوتی نوشت که تروت یک ایده آلیست غیرعمل گرا بود که بیشتر سالهای 1937 و 1938 را در جستجوی یافتن پاسخ مسائل مربوط به زندگی مدرن در چین به مطالعه کنفوسیانیسم و تائوئیسم گذراند. حکومت آرمانی کنفوسیوسی که توسط روشنفکران و حکیمان فیلسوف چینی اداره می شد، نیز به عنوان یک نظام سیاسی الهام بخش مورد توجه تروت قرار گرفت. اصل کنفوسیوسی مبنی بر اینکه چینی ها نباید به یک امپراتور ظام خدمت کنند و اینکه بهتر است به جای خدمت به یک ظالم رنج بکشند و بمیرند، بر تفکر سیاسی تروت تاثیر گذاشت. تروت با معلم چینی اش که به عنوان مترجم به او خدمت می کرد، چندین بار به پکن سفر کرد تا با دانشمندان کنفوسیوسی مختلف ساکن آن شهر صحبت کند، به امید اینکه معنویتی که به اعتقادش غرب فاقد آن بود و به شدت بهش نیاز داشت را بیابد. در طول جنگ چین و ژاپن که در ژوئیه 1937 آغاز شد، تروت کاملا با چین همدردی می کرد. تروت در مدتی که در چین بود با رئیس اجرای ماموریت آلمان در چین، ژنرال الکساندر فون فالکنهاوزن آشنا شد، هر دو آنها از موضع حمایت از ژاپن و ضد چینی که وزارت امور خارجه اتخاذ کرده بود، سرخورده شدند. در فوریه 1938 یواخیم فون ریبنتروپ وزیر امور خارجه شد و آنها مخالفت خود را با ریبن تروپ و خط مشی سیاست خارجی ضد چینی اش را با هم در میان می گذاشتند.

در سال 1938 برای ماموریت نظامی آلمان در چین دستور بازگشت به رایش صادر شد و آلمان فروش تسلیحاتش به چین را متوقف کرد، زیرا ریبن تروپ قاطعانه سیاست خارجی آلمان را پشتیبان ژاپن قرار داد و باعث شد رابطه گرم برلین و نانکینگ به سرعت به سردی بگراید. تروت همزمان با فراخوان پایان ماموریت نظامی آلمان تصمیم گرفت چین را ترک کند.

شیلا گرنت دوف یکی از نزدیکترین دوستان تروت، روزنامه نگار بریتانیایی بود که شدیدا با او بر سر مساله چکسلواکی، کشوری که درست به اندازه ای که آدام از آن متنفر بود، به آن عشق می ورزید و می ستودش، اختلاف داشت. تروت ناسیونالیست بیزاری خود را از چکسلواکی که به صورت یک دولت ساختگی توسط معاهده ورسای ایجاد شده بود را پنهان نمی کرد و معتقد بود که آلمان حق دارد منطقه سودتلند را ضمیمه خود کند، این بدان معناست که تروت از سیاست خارجی هیتلر در رابطه با چکسلواکی در سال 1938 حمایت کرد. مورخ چینی لیانگ هسوی-هوی نوشته است که دوگانگی خاصی در تفکر تروت بین بیزاری او از نازی ها و پشتیبانی اش از جاه طلبی های قدرت طلبانه بزرگ آلمان وجود داشت که باعث ایجاد یک نگرش دوسویه در او نسبت به سیاست خارجی نازی ها شد. لیانگ که پدرش لیانگ لون از سال 1933 تا 1939 وزیر چین در پراک بود، نوشت که افرادی مانند تروت، که از ملی گرایان محافظه کار مخالف هیتلر بودند، با چین در مبارزه با ژاپن همدردی می کردند و در پذیرش نظریه مبنی بر حق موجودیت کشورهایی مانند چکسلواکی، مشکل داشتند. لیانگ نوشت که تضاد قابل توجهی بین دیدگاه های تروت نسبت به چین، چینی که به اعتقادش حق تعیین آینده اش را داشت و نباید تحت سلطه ژاپن درمیامد، با نظریاتش در مورد چکسلواکی که آن را یک دولت ساختگی برای اشغال سرزمینی که به حق به آلمان متعلق بود، وجود داشت. مورخ بریتانیایی سر جان ویلر بنت، که بیشتر افراد درگیر توطئه های انجام شده بین سالهای 1938 تا 1944 علیه هیتلر را شخصا می شناخت، نوشته است که همه این افراد ملی گرایانی بودند که دیدگاه هایشان در مود چکسلواکی و لهستان اساسا مشابه دیدگاه هیتلر بود – از نظر آنها شرق اروپا حوزه نفوذ بر حق آلمان بود و رایش حق داشت هر آنچه می خواست را از آن منطقه بگیرد.- تروت پس از توافق مونیخ در نامه ای به یکی از دوستانش لرد لوتیان، پیشگیری شجاعانه آقای چمبرلین را در تضمین الحاق سودتنلند بدون جنگ به آلمان ستایش کرد و وینستون چرچیل را به عنوان یک جنگ افروز تحقیر کرد.

تروت در سال 1939 در طی سه بازدید از لندن، با لرد لوتیان و لرد هالیفاکس گفتگو کرد تا دولت بریتانیا را تحت فشار قرار دهند تا سیاست محدودیت مستقیم علیه هیتلر را با ضمانت لهستان در 31 مارس 1939 اتخاذ شده بود را کنار بگذرارد. تروت از دوستان نزدیک ارنست فون وایتسکر، منشی وزیر امور خارجه بود و به عنوان یک دیپلمات غیررسمی به نمایندگی از وایزاکر، در حرکتی که منعکس کننده این بود که در سیاست های آشفته آلمان نازی، سیاست وزارت امور خارجه به موازات سیاست های وزیر امور خارجه ریبن تروپ پیش می رفت، از لندن بازدید کرد. وایتسکر می دانست که تهاجم برنامه ریزی شده آلمان به لهستان که برای اوت 1939 برنامه ریزی شده بود ( بعدها تا اول سپتامبر عقب افتاد) احتمالا منجر به جنگ انگلیس و آلمان می شود، او سیاستی اتخاذ کرده بود که بر مبنی آن بدون سودتنلند، استقلال بدون چکسلواکی بازگردانده می شد و در عوض بریتانیا به ضمانت لهستان پایان می بخشید و اجازه می داد تا ایالت آزاد دانتسیش، گذرگاه لهستان و بخش هایی از سیلزی علیا را که پس از جنگ جهانی اول به لهستان باخته بودند، دوباره به آلمان ملحق شود. وایتسکر مردی با تعصبات شدید ضدلهستانی بود که به گرمی از ایده جنگ برای نابودی لهستان استقبال کرد ولی تمایل چندانی به ایده جنگ با بریتانیا نداشت، از اینرو تلاش زیادی برای جدا کردن بریتانیا از لهستان در سال 1939 کرد. تروت نیز مانند وایتسکر تمایلی به بازگرداندن سودتنلند نداشت ولی آماده بود در ازای بازپس گیری تمام سرزمین هایی که آلمان به لهستان واگذار کرده بود، استقلال چک را به رسمیت بشناسد. وایتسکر و تروت طرحی تهیه کردند که طی آن از بریتانیا خواسته بودند به ضمانت لهستان پایان دهد تا لهستان را برای پس دادن نواحی مورد مناقشه تحت فشار بگذراد. هر چند که تروت اظهار داشت که معتقد است که لهستانی ها پس از حذف ضمانت در برابر فشار دیپلماتیک آلمان تسلیم خواهند شد، چنین وضعیتی به آلمان اجازه می داد بدون ترس از جنگ با بریتانیا به لهستان حمله کند، اگر چه تروت هم ادعا می کرد که معتقد است اگر چنین شرایطی به وجود میامد، ژنرال های ورماخت هیتلر را سرنگون می کردند. راوز سفر تروت به بریتانیا در ژوئن 1939 را یک ماموریت دوگانه، رسمی و غیررسمی توصیف کرد. تا به تشکیلات بریتانیا در مورد جایگاه بریتانیا در رابطه با بحران دانزیگ اطلاعاتی بدهد و گزارش این جریان را به هیتلر بدهد و همچنین از طرف گروه مقاومت با بریتانیا تماس برقرار کند. تروت تعطیلات آخر هفته در دوم و سوم ژوئن 1939را در کلیودن گذراند و در 7 ژوئن 1939 با چمبرلین در چکرز ملاقات کرد.

لرد لوتیان به تروت گفت که بریتانیا تمایلی به لغو معاهده مونیخ ندارد و سودتنلند را به عنوان بخشی از رایش می پذیرد ولی نمی تواند بوهیما-موراویا تحت الحمایه رایش را بپذیرد، زیرا بازیابی استقلال چک ضروری است. امکان بهبود روابط انگلیس و آلمان در صورت عدم وقوع این اتفاق وجود نداشت. تروت به عنوان یک محقق رودز توانست از دوست دوران تحصیل در آکسفوردش برای ملاقات با نخست وزیر نویل چمبرلین و وزیر امور خارجه لرد هالیفاکس در ژوئن 1939 استفاده کند. تروت در طی ملاقاتش با چمبرلین در چکرز مطلع شد که پایان بخشیدن به ضمانت لهستان برای بریتانیا غیرممکن است و اگر آلمان خواهان روابط بهتری است، آقای هیتلر مسئول جبران شرارتی است که انجام داده بود. چمبرلین از این مطلب شکایت کرد که افکار عمومی بریتانیا به دلیل اشغال ایالت آشوب زده چکسلواکی توسط آلمان در مارس 1939 به شدت تحریک شده و بریتانیا به جای اینکه شاهد ویرانی ملت دیگری باشد، به جنگ با آلمان خواهد رفت.

تروت گزارشی از بازدیدهایش از بریتانیا به والتر هیول ارائه کرد که او هم به نوبه خود آن را به هیتلر ارائه کرد. وقتی تروت به آلمان بازگشت، وایزکر سعی کرد جلسه ای برای تروت ترتیب دهد تا برای هیتلر و ریبن تروپ در مورد بازدیدش از بریتانیا توضیحاتی ارائه دهد ولی هیچ کدام آنها نمی خواستند با او ملاقات کنند. تروت برای سومین دیدار خود به بریتانیا بازگشت تا پیشنهاد دانزیگ برای پراگش را دوباره مطرح کند و این بار اظهار داشت که از طرف دولت آلمان نیامده بلکه نماینده یک گروه مقاومت است، که این مساله مقامات بریتانیا را در مورد وفاداری حقیقی اش سر درگم کرد. مورخ آلمانی کلمنس فون کلمپرر چنین استدلال کرده است که هدف تروت از طرح پیشنهاد دانزیگ برای پراگ بی اعتبار کردن هیتلر بود، زیرا انتظار داشت که در صورت توافق بریتانیا هیتلر این پیشنهاد را رد می کند، که این امر باعث می شد ژنرال های ورماخت به هیتلر پشت کنند. کلمپرر نوشته است که پشت طرح پیشنهادی دانزیگ برای پراگ یک استراتژی واضح وجود داشتف زیرا خود تروت هرگز به طور کامل روشن نساخت که چگونه این طرح تضمین می کند که الحاق شهر آزاد دانزیگ بدون جنگ به آلمان باعث سرنگونی هیتلر می شود.

ویلر بنت که بین سالهای 1927 تا 1934 در برلین زندگی می کرد و با تروت در حین سفرش به لندن در سال 1939 ملاقات کرده بود نوشته است که او عرفان سیاسی گیج کننده ای داشت، یک نوع هگل گرایی مبهم که یقینا اصل پرستش پیشوا را به او القا نمی کرد ولی احترامی عمیق برای سنت های نظامی و فرهنگی آلمان و آنچه که به اعتقادش تمامیت ذاتی روح آلمانی بود، قائل بود. همچنین ویلر بنت نوشته است که تروت و دوستش هلموت جیمز فون مولتکه، که با او به لندن رفت، هر دو آلمانی های ملی گرای پرشوری بودند که اگر چه از روح معاهده مونیخ ابراز تاسف کردند ولی مخالفت شدیدی با تجزیه چکسلواکی داشتند و احساسات ضد چسلواکی خود را ابراز می کردند در هیچ کدام از بیانات آنها هیچ نشانه ای وجود نداشت که آلمان نازی زدایی شده آمادگی چشم پوشی از الحاق اتریش و سودتنلند هیتلر به آلمان را دارد. در واقع به نظر می رسید که ممکن بود بریتانیا و فرانسه در صورت موفقیت توطئه گران با بازگرداندن دارایی های استعمار شده سابق آلمان پاداش خوبی به آنها دهند. راوز که برای آخرین بار تروت را در طول سفرش به بریتانیا در سال 1939 دید، نوشته است که هگلیسم تروت عمیقا بر ذهنش تاثیر گذاشته بود، زیرا از نظر او سیاه هرگز سیاه و سفید و سفید نبود. سیاهی همیشه در روند سفید شدن بود و سفیدی در روند سیاه شدن. راوز نوشته است که آدام بدون اینکه یک نازی باشد، وارد یک رابطه دوسویه و عمیق با نازی­ها شد، در حالی که در واقع به جنبش مقاومت تعلق داشت.

مورخ آلمانی هانس مومسن نوشته است که اکثریت محافظه کاران مخالف هیتلر به هیچ وجه خواهان بازگشت به جمهوری دموکراتیک وایمار که ردش کرده بودند، نبودند؛ بلکه به جای آن به اصلاح طلبانی که پروس را در طول جنگ های ناپلئونی بازسازی کرده بودند، به عنوان الگو و ایده آل خود نگاه می کردند. محافظه کاران ضد نازی بر اصلاح سیستم به جای انقلاب برای نابودی آن تاکید داشتند، زیرا اکثریت محافظه کاران به آرمان جامعه ملی معتقد بودند که مردم آلمان را به صورت یک جامعه واحد متحد می کرد و تنها خواهان یک جامعه ملی واقعی به جای آنچه که در برداشت درهم پیچیده نازی از آن می دیدند، بودند. محافظه کاران بر اجرای ایده های درست ناسیونال سوسیالیسم تاکید داشتند که از نظر آنها نازی­ها در اجرای آنها با شکست مواجه شده بودند. محافظه کاران ضدنازی در رابطه با سیاست خارجی معتقد بودند که هدف سیاست خارجی هیتلر برای تبدیل آلمان به قدرت شماره یک اروپا درست است. فقط اعتراض آنها به سیاست خارجی نازی­ها این بود که هیتلر این سیاست خارجی را به شیوه­ای بی پروا و ماجراجویانه اجرا می­کرد، که این امر تهدید به ایجاد ائتلافی برای شکست آلمان می کرد؛ آنها تنها با ابزارهای هیتلر برای اینکار مخالف بودند و مشکلی با سیاست های خارجی او نداشتند. مامسن در مورد آنچه که دوسوگرایی تروت می نامد، کسی که در جهت دستیابی به برخی از اهداف سیاست خارجی نازی­ها تلاش می کرد ولی در عین حال برای سرنگونی رژیم نازی کار می­کرد، بحثی را مطرح کرده است. اگر کسی این نظریه را بپذیرد، که تروت و افرادی از قبیل او قصد داشتند که جامعه ملی آلمان را از آنچه که آنها آن را انحراف نازی از آن می دیدند، اصلاح کنند به جای اینکه بخواهند آن را نابود سازند، منطقی است.

اغلب دوستان بریتانیایی تروت، تمایزی که او بین سیاست برحق آلمان در تلاش برای لغو معاهده ورسای و مخالفتش با رژیم نازی قائل می شد را تشخیص نمی دادند، زیرا از نظر بسیاری از آنها او هم همان سیاست های خارجی هیتلر را دنبال می کرد. تروت نحوه تغییر افکار عمومی بریتانیا را درک نمی کرد، زیرا زمان زیادی را در بریتانیا برای حمله به معاهده ورسای با چنان زبان خشونت آمیزی کرده بود که بسیاری از دوستان بریتانیایی اش معتقد بودند که تفاوتی با نازی ها ندارد. راوز در جلسه ای که در املاک کلادیون برگزار شد، شرکت داشت، در آنجا فون تروت با لرد لوتیان، لرد آستور، لرد هالیفاکس و سر توماس اینسکیپ در مورد روابط آلمان و انگلیس صحبت کرد، و باز هم پیشنهاد دانزیگ برای پراگ خود را تکرار کرد و عظمت پیشوای ما را ستود. با این حال راوز گفت که وقتی با تروت تنها شده بود، تروت گفته بود که : اگر مرا بکشند، هرگز آنها را نخواهی بخشید، می بخشی؟

عقاید تروت به عنوان یک نظام سیاسی منجر به رد کامل دموکراسی می­شد، که از لحاظ اخلاقی تفاوت چندانی با ناسیونال سوسیالیسم نداشت. در 1938 تروت به یکی از دوستان بریتانیایی اش نوشت که آنچه در آلمان در حال وقوع است، یک پدیده اروپایی است و معتقد بود که جامعه اروپایی با انقلاب صنعتی غیر انسانی شده و هسته معنوی خود را از دست داده است. تروت نوشت که این مساله در کشورهای دموکراتیک به همان اندازه کشورهای توتالیتر مشکل دارد: به نظر من این هجوم به جنبه غریزی آگاهی انسان، که در دموکراسی و توتالیتاریسم یکسان است، منجر به شکستگرایی عقیم و بدبینانه می شود، که ریشه آن در هرج و مرج فکری اروپا نهفته است. تروت معتقد بود که جامعه توده ای که زاده انقلاب صنعتی بود، به عوام فریبی اجازه استثمار توده ها را داده است و استدلال می کرد که سیستم آزادی فردی آنگلوساکسون که حول دموکراسی ساخته شده، اساسا با ناسیونال سوسیالیسم تفاوتی ندارد، زیرا به توده­ها اجازه می دهد، استثمار شوند. تروت در نامه ای به گرانت داف نوشت: "شما به استدلال من پاسخ رضایت­بخشی نداده­اید، این که امکان پذیر است دموکراسی سرمایه­داری و کاپیتالیستی از آزادی صرفا به عنوان ردایی برای سیاستی استفاده کند که بسیار متکی بر اجبار است، در حالی که برخی از جنبه­های نظام­های استبدادی ممکن است اساسا تضمین واقعی­تری برای حقوق بشر در جامعه صنعتی مدرن ارائه کند." تروت در سال 1939 نوشت که "ده سال گذشته نشان داده است که اعتماد بی­رویه به قضاوت توده­ها فایده­ای ندارد... به هر طریقی، جنبش­های مردمی به استبداد منجر شده­اند."

از نظر تروت، تنها حکومت نخبگان سنتی آلمان که به ارزش­ های محافظه­کاران متعهد بودند و بر اساس حاکمیت قانون حکومت می­کردند، می­توانست وجود یک جامعه واقعا عادلانه را تضمین کند. تروت معتقد بود که تنها در چنین نظامی که در آن نخبگان سنتی با طرد توده­ها از سیاست حکومت می­کنند، می­توان یک نظام سیاسی ایجاد کرد که واقعا بهترین منافع جامعه را در نظر داشته باشد. او به دوستش جولی براون-وگلشتاین گفت که برو و مقاله­ای در مورد سنت و سوسیالیسم بنویس! منظورش این بود که تنها قوانین نخبگان سنتی می­تواند واقعا به سوسیالیسم دست یابد.

تروت خواهان یک نظام سیاسی بود که رهایی توده­ها از نیاز اقتصادی را توسط حکومت نخبگان سنتی که ارزش­هایشان بر مسیحیت مبنی بود، تضمین کند.

از سال 1938 تا 1939پیام­رسان ­های مختلفی از سوی جنبش­ های مقاومت وارد بریتانیا شده بودند که می­گفتند که فقط اگر بریتانیا سیاست سازش خود را کنار بگذارد، رهبران ورماخت به جای جنگ مجدد با بریتانیا، برای سرنگونی هیتلر کودتایی ترتیب می­دهند. در آگوست 1939، دولت بریتانیا بارها به آلمان هشدار داد که حمله به لهستان باعث جنگ با بریتانیا خواهد شد. یکی از دلایل این امر امید به آن بود که ورماخت واقعا هیتلر را سرنگون کند، نه اینکه خطر وقوع جنگ جهانی دیگری را بپذیرد.

منابع[ویرایش]

مشارکت‌کنندگان ویکی‌پدیا. «Adam von Trott zu Solz». در دانشنامهٔ ویکی‌پدیای انگلیسی،