لوون پالانچیان: تفاوت میان نسخهها
جز ربات:تغییر رده:ارمنیهای اهل ایران |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹: | خط ۹: | ||
[[رده:درگذشتگان با مرگ مشکوک|پالانچیان, لئون]] |
[[رده:درگذشتگان با مرگ مشکوک|پالانچیان, لئون]] |
||
[[رده:اهالی ارمنیتبار ایران|پالانچیان, لئون]] |
[[رده:اهالی ارمنیتبار ایران|پالانچیان, لئون]] |
||
ارتشبد حسین فردوست رییس دفتر بازرسی دربار و دوست و یار بچگی محمد رضا در خاطرات خود می گوید:ماجراي ديگري که در رابطه با اشرف قابل ذکر است جريان قتل فجيع پالانچيان است. من پالانچيان را نديده ام ولي عکس او را مشاهده کردهام. از همه رفيقهاي اشرف، سر بود و راجي در مقابل او صفر بود. قد رشيد و صورت زيبايي داشت و بسيار خوش تيپ و خوش هيکل بود. پالانچيان از خانوادههاي بسيار متمول ارامنه ايران بود و نميدانم که اشرف اولين بار او را در کجا ديد که به شدت عاشقش شد. |
|||
زماني که قائم مقام ساواک بودم، روزي نصيري مرا خواست. نصيري هيچگاه مرا نميخواست و ما در کارمان مستقل بوديم. به هرحال، بر خلاف روال معمول، روزي مرا خواست و گفت: فلاني، گرفتاري عجيبي پيدا کرده ام. جريان را پرسيدم. گفت: اشرف تلفن زده و ميگويد پالانچيان را بايد دستگير کنيد؟ آخر چرا؟ البته نصيري از اين وحشت داشت که مورد اعتراض محمدرضا شاه واقع شود و لذا به من پناهنده شد. به هر روي اجازه محمدرضا کسب شد و پالانچيان توسط ساواک دستگير و زنداني شد. علت دستگيري پالانچيان چه بود؟ بررسي کردم و معلوم شد که پالانچيان به عشق اشرف جواب منفي داده و کار به جايي رسيده که اشرف به در خانه اش ميرود و التماس ميکند که فقط اجازه بده 10 دقيقه وارد شوم و پهلويت بنشينم و پالانچيان با عصبانيت او را رد ميکند که ولم کن، چه از جانم ميخواهي؟ چرا اذيتم ميکني؟ اشرف که ميبيند التماس فايدهاي ندارد به ساواک دستور دستگيري او را ميدهد که شايد بترسد و رام شود. لذا او را گرفتند و پس از يک ماه به دستور اشرف آزادش کردند. لابد تصور کرده بود که تنبيه شده و ديگر دستورش را اطاعت ميکند. |
|||
پس از اين جريان، اشرف به فردي به نام مجيد بختيار، که فاميل ثريا بود و با پالانچيان صميميت داشت، دستور ميدهد که من در نوشهر يک ميهماني ميدهم و تو پالانچيان را به آن جا بياور، ولي نگو که من در ميهماني هستم. پالانچيان داراي يک هواپيماي دو موتوره شخصي بود. با اين هواپيما به اتفاق مجيدبختيار به نوشهر ميرود. در ميهماني، اشرف خودش را نشان نميدهد و به دستور او، مجيد بختيار به اتفاق عدهاي دختر پالانچيان را مست ميکنند و سپس او را به اتاق طبقه بالا ميبرد. در اتاق، ناگهان اشرف ظاهر ميشود. با ديدن او مستي از سر پالانچيان ميپرد. اشرف به پاي پالانچيان ميافتد و التماس و گريه ميکند که به من رحم کن، دارم از عشق تو از بين ميروم. ولي پالانچيان او را از خود دور ميکند و باز جواب رد ميدهد. اشرف هم عصباني ميشود و با حالت خشم از او جدا ميشود و ميگويد: بسيار خوب، ديگر با تو کاري ندارم! و از اتاق خارج ميگردد. او به اتاق ديگري که 2-3 نفر از دوستانش بودهاند ميرود و در آن جا به مأمورين ساواک دستور ميدهد که هواپيماي پالانچيان را دست کاري کنند. |
|||
يکي دو ساعت بعد، پالانچيان که سر درد داشته مجيد بختيار را برمي دارد و براي هواخوري به کنار دريا ميبرد و ناگهان هوس ميکند که سوار هواپيما شود. در اين موقع هواپيماي پالانچيان توسط ساواک دست کاري شده بود و مجيد بختيار هم اطلاع نداشت، ولي تصور اشرف اين بود که پالانچيان فردا صبح به تهران پرواز خواهد کرد و در راه با کوه تصادم خواهد نمود و مرگش طبيعي جلوه خواهد کرد. ولي پالانچيان همان شب هوس پرواز روي دريا ميکند و به اتفاق مجيد بختيار سوار ميشوند. هواپيما پس از چند کيلومتر پرواز ناگهان سقوط ميکند و هر دو کشته ميشوند. (1) |
|||
- ارتشبد سابق، حسين فردوست، موسسه اطلاعات، 1370، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، (ص 234) |
نسخهٔ ۱۰ مهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۱۰:۰۸
این مقاله به هیچ منبع و مرجعی استناد نمیکند. |
لِئون پالانچیان سرمایهدار و از سازندگان جاده هراز میان تهران و دریای مازندران است.
لئون پالانچیان از ایرانیان ارمنی بود و به واسطه داشتن امکانات مالی و تجهیزاتی ساختمانی و دارا بودن شرکتی بزرگ در دهه ۴۰، ۵۰ و در زمان ریاست ابوالحسن ابتهاج بر سازمان برنامه ساخت جاده هراز را آغاز و بعد از مدتی به پایان برد و در انتهای جاده کاخی برای اشرف پهلوی ساخت.
پالانچیان در ضیافتی که در همین کاخ ترتیب داده شد شرکت داشت ولی بعد از پایان مراسم وقتی با هواپیمای شخصی تک نفره خود عازم منزل بود در دریای مازندران سقوط کرد و هرگز اثری از آن بدست نیامد. ارتشبد حسین فردوست رییس دفتر بازرسی دربار و دوست و یار بچگی محمد رضا در خاطرات خود می گوید:ماجراي ديگري که در رابطه با اشرف قابل ذکر است جريان قتل فجيع پالانچيان است. من پالانچيان را نديده ام ولي عکس او را مشاهده کردهام. از همه رفيقهاي اشرف، سر بود و راجي در مقابل او صفر بود. قد رشيد و صورت زيبايي داشت و بسيار خوش تيپ و خوش هيکل بود. پالانچيان از خانوادههاي بسيار متمول ارامنه ايران بود و نميدانم که اشرف اولين بار او را در کجا ديد که به شدت عاشقش شد.
زماني که قائم مقام ساواک بودم، روزي نصيري مرا خواست. نصيري هيچگاه مرا نميخواست و ما در کارمان مستقل بوديم. به هرحال، بر خلاف روال معمول، روزي مرا خواست و گفت: فلاني، گرفتاري عجيبي پيدا کرده ام. جريان را پرسيدم. گفت: اشرف تلفن زده و ميگويد پالانچيان را بايد دستگير کنيد؟ آخر چرا؟ البته نصيري از اين وحشت داشت که مورد اعتراض محمدرضا شاه واقع شود و لذا به من پناهنده شد. به هر روي اجازه محمدرضا کسب شد و پالانچيان توسط ساواک دستگير و زنداني شد. علت دستگيري پالانچيان چه بود؟ بررسي کردم و معلوم شد که پالانچيان به عشق اشرف جواب منفي داده و کار به جايي رسيده که اشرف به در خانه اش ميرود و التماس ميکند که فقط اجازه بده 10 دقيقه وارد شوم و پهلويت بنشينم و پالانچيان با عصبانيت او را رد ميکند که ولم کن، چه از جانم ميخواهي؟ چرا اذيتم ميکني؟ اشرف که ميبيند التماس فايدهاي ندارد به ساواک دستور دستگيري او را ميدهد که شايد بترسد و رام شود. لذا او را گرفتند و پس از يک ماه به دستور اشرف آزادش کردند. لابد تصور کرده بود که تنبيه شده و ديگر دستورش را اطاعت ميکند.
پس از اين جريان، اشرف به فردي به نام مجيد بختيار، که فاميل ثريا بود و با پالانچيان صميميت داشت، دستور ميدهد که من در نوشهر يک ميهماني ميدهم و تو پالانچيان را به آن جا بياور، ولي نگو که من در ميهماني هستم. پالانچيان داراي يک هواپيماي دو موتوره شخصي بود. با اين هواپيما به اتفاق مجيدبختيار به نوشهر ميرود. در ميهماني، اشرف خودش را نشان نميدهد و به دستور او، مجيد بختيار به اتفاق عدهاي دختر پالانچيان را مست ميکنند و سپس او را به اتاق طبقه بالا ميبرد. در اتاق، ناگهان اشرف ظاهر ميشود. با ديدن او مستي از سر پالانچيان ميپرد. اشرف به پاي پالانچيان ميافتد و التماس و گريه ميکند که به من رحم کن، دارم از عشق تو از بين ميروم. ولي پالانچيان او را از خود دور ميکند و باز جواب رد ميدهد. اشرف هم عصباني ميشود و با حالت خشم از او جدا ميشود و ميگويد: بسيار خوب، ديگر با تو کاري ندارم! و از اتاق خارج ميگردد. او به اتاق ديگري که 2-3 نفر از دوستانش بودهاند ميرود و در آن جا به مأمورين ساواک دستور ميدهد که هواپيماي پالانچيان را دست کاري کنند.
يکي دو ساعت بعد، پالانچيان که سر درد داشته مجيد بختيار را برمي دارد و براي هواخوري به کنار دريا ميبرد و ناگهان هوس ميکند که سوار هواپيما شود. در اين موقع هواپيماي پالانچيان توسط ساواک دست کاري شده بود و مجيد بختيار هم اطلاع نداشت، ولي تصور اشرف اين بود که پالانچيان فردا صبح به تهران پرواز خواهد کرد و در راه با کوه تصادم خواهد نمود و مرگش طبيعي جلوه خواهد کرد. ولي پالانچيان همان شب هوس پرواز روي دريا ميکند و به اتفاق مجيد بختيار سوار ميشوند. هواپيما پس از چند کيلومتر پرواز ناگهان سقوط ميکند و هر دو کشته ميشوند. (1) - ارتشبد سابق، حسين فردوست، موسسه اطلاعات، 1370، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، (ص 234)