فعلهای فارسی: تفاوت میان نسخهها
خط ۴۵۲: | خط ۴۵۲: | ||
|- |
|- |
||
! برشتن |
! برشتن |
||
| برشت || بریز/بریج || ✓ || ✓ |
| برشت || بریز/بریج || ✓ || ✓ || || بریجن <ref>http://www.vajehyab.com/?q=%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%AC%D9%86&d=en</ref> |
||
|[[فعل گذرا|گذرا]] |
|[[فعل گذرا|گذرا]] |
||
|- |
|- |
||
خط ۴۹۷: | خط ۴۹۷: | ||
|- |
|- |
||
! بیختن |
! بیختن |
||
| بیختن || بیز ||؟ ||؟ || [[فعل گذرا|گذرا]] || الک کردن، غربال کردن|| بیزن، پرویزن<ref>http://www.vajehyab.com/?q=%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2%D9%86</ref> |
|||
| بیختن || بیز ||؟ ||؟ |
|||
|[[فعل گذرا|گذرا]] |
|||
|- |
|- |
||
! بیوسیدن |
! بیوسیدن |
نسخهٔ ۶ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۵۰
این مقاله نیازمند بررسی توسط یک متخصص است. لطفاً پارامتر دلیل یا بحث در این الگو را برای مشخصکردن مشکل مقاله استفاده کنید. |
فعل ساده یا فعل بسیط (کارواژه به پارسی سره) در زبان فارسی فعلی است که مصدر آن از یک کلمه تشکیل شده باشد. حدود دوهزار فعل ساده در تاریخ ادبیات فارسی به کار رفتهاست. این فعلها را محمد بشیر حسین در کتاب فهرست فعلهای پارسی گردآوری کردهاست[۱]. محمد حیدری ملایری دربارهٔ صرف فعل در زبان علمی فارسی نیز یک مقاله نوشتهاست[۲]. محسن حافظیان نیز حدود پانصدوهشتادوشش فعل سادهٔ رایجتر در زبان فارسی را بررسی کردهاست و مشتقهایی رایج در زبان فارسی از این فعلها را نیز معرفی نمودهاست.[۳] کتاب دربرگیرندهٔ بیش از پنجهزار واژه است که از فعلهای فارسی برگرفته شدهاند و توانایی زبان فارسی را در زمینهٔ واژگانسازی و گوناگونیِ ساختارهای واژگانساز نمایان میکند.[۴]
انواع فعل فارسی از نظر ساختاری
فعل از لحاظ ساختار در زبان فارسی دارای چهار ساختمان فعلی است:
فعل پیشوندی در زبان فارسی، فعلی است که از یک فعل ساده و یک پیشوند ساخته شده باشد. با افزودن پیشوند معنای فعل عوض میشود. این روش زایش فعل یکی از مهمترین ویژگیهای زبانهای هندواروپایی است که نشانگر توان زایندگی بالای این زبانهاست است. برای نمونه، در انگلیسی میتوان به پیشوندهای re، trans، de، com/con/co/col، sub، out، ex، in، en، up، و ... اشاره کرد که هر کدام معنی جدیدی به فعل پایه بار میکنند.
یکی از انواع فعل های زبان فارسی، فعل های پیشوندی هستند. این نوع افعال از دوره باستان تا به امروز در زبان فارسی رایج بوده اند، اما بسامد آنها در زبان، به ویژه در زبان فارسی دری، رو به کاهش بوده است. پیشوند این افعال، که عنصر غیرفعلی گروه فعلی را تشکیل می دهد، عمدتا مفهوم جهت، سمت و جهت حرکت را نشان می دهد و گاهی نیز تقویت معنا و تاکید وقوع فعل را می رساند و گاهی نیز در افزایش یا ایجاد معنای جدید در گروه فعلی، ایفای نقش می کند. پیشوند در این دسته از افعال، در مسیر تحول و تطور، جای خود را به قید یا متمم یا عنصر غیرفعلی اسم و صفت در جمله داده است. [۵]
افعال به دو دستهٔ بسیط و غیربسیط تقسیم میشوند. فعل مرکب یکی از انواع فعل غیربسیط است و آن فعلی است که از دو یا چند واژه مستقل ساخته شدهاست. واژههای سازندهٔ فعل مرکب، با یکدیگر نقشِ یک فعل را بازی میکنند و با هم بهعنوان یک «واحد واژگانی» در واژگان اهل زبان ذخیره میشوند. دستوردانان، تاکنون، بر سر فعل مرکب به اجماع نرسیدهاند و به همین دلیل نمیتوان بهدرستی محدودهٔ فعل مرکب را مشخص کرد.
رویهمرفته میتوان گفت فعل مرکب، فعلی است که از ترکیب یک فعل بسیط و واژهای دیگر ساخته میشود. عموماً واژهٔ نخست، صفت یا قید، و واژهٔ دوم، فعل است؛ مانند: اجرا کردن، حدس زدن، پس گرفتن، گم کردن (حقشناس:۱۳۸۷).
پربسامدترین افعال در زبان فارسی معاصر، افعال مرکب هستند. با این حال، تحلیل زبانشناختی فعل مرکب در زبان فارسی وضعیت بحثانگیزی دارد و پژوهشگران مختلف از جمله ژیلبر لازار، ویلیام جونز، دونکان فوربز، آن لمبتون، عبدالرسول خیامپور، علیمحمد حقشناس، محمدرضا باطنی، پرویز ناتل خانلری، حسن احمدی گیوی، محمد دبیرمقدم، مهدی مشکوةالدینی، خسرو فرشیدورد، امید طبیبزاده، علاءالدین طباطبایی و غلامحسین کریمی دوستان در مورد آن بحث کردهاند.
فعل ساده در پارسی
حدود دوهزار فعل سادهٔ فارسی که در ادبیات فارسی بکار رفته، در کتاب «فهرست فعلهای فارسی» توسط محمد بشیر حسین گردآوری شدهاست.[۱] محمدرضا باطنی معتقد است: در زبان فارسی امروز «حد اکثر ۲۰۰ فعل سادهٔ فعال وجود دارد که از آنها میتوان مشتق به دست آورد»، این در حالیست که شمار این فعلها در زبان فرانسوی ۴۱۶۰ تخمین شدهاست. در زبان انگلیسی که گذر از مقولهً اسم به فعل و ایجاد فعل تبدیلی بسیار آسان است و بسیار فراوان نیز رخ میدهد، تعداد فعلهای ساده و زایا بسیار بیشتر است. با این همه زبان فارسی میتواند یک زبان علمی باشد، به شرط اینکه کند و زنجیری را که ما به پای آن زدهایم باز کنیم. ما میکوشیم نشان دهیم که زبان فارسی زایایی لازم را بالقوه دارد. منتها ما این توانایی را از قوه به فعل نمیآوریم. مهمترین راه و بارورترین روش برای ساختن واژههای علمی، ساختن مصدر تبدیلی یا به اصطلاح «مصدر جعلی» است. در فارسی نیز مانند انگلیسی، فرانسه، عربی و بسیاری از زبانهای دیگر باید از اسم یا صفت فعل بسازیم تا بتوانیم مشتقات لازم را از آن به دست بیاوریم و گره کار خود را بگشاییم.[۶]
همچنین محمد ملایری دربارهٔ صرف فعل در زبان علمی فارسی یک مقاله نوشتهاست.[۷] کتاب اخیر محسن حافظیان (دکترا در زبانشناسی از دانشگاه سوربن و هماکنون استاد دانشگاه در کانادا) نیز حدود پانصد و هشتاد و شش فعل ساده رایجتر در زبان فارسی را بررسی کردهاست و مشتقهایی رایج در زبان فارسی از این فعلها را معرفی نمودهاست.[۳] کتاب دربرگیرنده بیش از پنج هزار واژهاست که از فعلهای فارسی برگرفته شده اند و توانایی زبان فارسی را در زمینهٔ واژگان سازی و گوناگونی ساختارهای واژگان ساز نمایان میکند.[۸] یدالله منصوری نیز افعال زبان فارسی و پهلوی (فارسی میانه) را بررسی نمودهاست و نشان دادهاست که زبان فارسی از اسم و صفت و ضمیر مشترک و پیشوند و غیره حتی فعل میسازد. در زبان روزمره تهران فعلهایی هستند که کتابهای ادبی دیده نمیشوند (برای نمونه): پُکید/ پُکیدن پِلِکید/ پِلِکیدن پِلاسید/ پِلاسیدن لَمید/ لَمیدن لُولید/ لُولیدن لاسید/ لاسیدن سُرید/ سُریدن قُلُنبید/ قُلُنبیدن ماسید/ ماسیدن.
دکتر یدالله منصوری در پایان مقاله خود میگوید: «سخن پایانی این است که زبان فارسی با این همه زایندگی و زایایی میتواند از الگوها و نمونههای واژهسازی، به ویژه در فعل، از فارسی میانه، نیای خود، پیروی و بهره جویی کند و توانائیِ خود را در برابر نیازهای روزمره، به خصوص در عرصه دانش و فن افزایش دهد. این شیوه میتواند یکی از راههای مناسب و قانون مند واژه سازی باشد.»[۹]
روشمندی و ناروشمندی فعلها در زبان پارسی
تعریف فعل روشمند این است که روشی برای ساخت آن فعل بتوان تصور کرد و برای اینکه روشی استخراج شود باید بیش از یک فعل با آن روش ساخته شده باشد؛ ولی برای فعل ناروشمند هیچ روش و قاعدهای نمیتوان استخراج کرد. با این تعریف، هیچ فعل بیقاعدهای در فارسی نیست! البته برخی قاعده را چنین تعریف میکنند که اگر با قاعدهای از ریشه فعل بتوان به بن مضارع و ماضی فعل دست یافت این فعل با قاعده است. با چنین تعریفی تنها سه فعل در فارسی هست (بودن، آمدن، دیدن) که ثنویت ریشه دارند و از یک ریشه نمیتوان بن ماضی و مضارع را به دست آورد.[۱۰] در واقع صرف کردن این سه فعل هم قاعده مند است و تنها از منظر پیش گفته ناروشمند شمرده میشوند. صرف نظر از سه فعل بودن و دیدن و آمدن، مادههای مضارع و ماضی افعال فارسی از یک ریشه است. برای یافتن اشتراک در ریشه ناگزیریم به تاریخِ زبان مراجعه کنیم. سرچشمه دوگانگی مادههای برآمده از یک ریشه در دو جا نهفتهاست:[۱۰]
- دستور زبانهای ایرانی باستان
- قواعد حاکم بر تحول تاریخی اصوات در زبانهای ایرانی[۱۰]
چنانچه گفته شد، اگر چه برای یافتن ریشه فعل باید به تاریخ زبان مراجعه کرد، با این حال بدون نگاه تاریخی و زبانشناسانه هم میتوان همانندیها و روشمندی را به روشنی دید.
پسوند و روشهای فعل ساز در زبان فارسی عبارتند از:
- فعلهایی که با افزودن «یدن» به ریشه/ستاک ساخته میشوند: پریدن، دویدن…
- فعلهای که با افزودن «آدن» به ریشه/ستاک ساخته میشوند: افتادن، ایستادن، فرستادن، نهادن…
- فعلهایی که با افزودن «دن» به ریشه/ستاک ساخته میشوند: کندن، آکندن، افکندن، پراکندن، ستاندن، سپاردن
- فعلهایی که با حذف «ن» از ریشه و افزودن «دن» به ریشه/ستاک ساخته میشوند: گزیدن (گزین)، زدن (زن)، چیدن (چین)، آفریدن (آفرین)، ریدن (رین)[۱۱]
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی ریشه (آی) به «و» و افزودن «دن» به ریشه فعل ساخته میشوند: ساییدن (سودن)،[۱۲] فرمودن، گشودن، ستودن، سرودن، فرسودن، افزودن، نمودن، آزمودن، آسودن…
- فعلهایی که با افزودن "تن" به ریشه/ستاک ساخته میشوند: کشتن، بافتن، شکافتن، سریشتن، ...
- فعلهایی که با افزودن "استن" به ریشه/ستاک ساخته میشوند" دانستن، خواهستن[۱۳](خواستن)[۱۴]، بایستن، شایستن، پایستن، آراستن، پیراستن، ویراستن، زیستن و …
شایان ذکر است که ایدن/آدن/دن/تن همگی یک روش هستند و بنا بر تغییرات آوایی ریشه بکار میروند. در گویشهای مختلف نیز ممکن متفاوت باشد، چنانچه افتادن را در برخی گویشها، افتیدن میگویند. در میان فعلهایی که با افزودن «تن» به ریشه ساخته میشوند افعالی وجود دارند که با قواعد پیچیده تری ساخته میشوند که میتوان به موارد زیر شاره کرد:
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی (ز/س/ش) به «خ» و افزودن «تن» به ریشه فعل ساخته میشوند: سوز (سوختن)، دوز (دوختن)،شناس (شناختن)، فروش (فروختن) و…[۱۵]
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی (ب) به «ف» و افزودن «تن» به ریشه فعل ساخته میشوند: روب (رفتن)، یاب (یافتن)، کوب (کوفتن)، خواب (خفتن)، شتاب (شتافتن)، فریب (فریفتن)،[۱۵][۱۶] آشوب (آشفت)، سنب (سفت)، نهنب (نهفت)، رو (رفت)، گوی (گفت)،[۱۷] گیر (گرفت)، پذیر (پذیرفت)[۱۸]
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی (ر) به «ش» و افزودن «تن» به ریشه فعل ساخته میشوند: انبار (انباشتن)، انگار (انگاشتن)، دار (داشتن)، گذار (گذاشتن)[۱۵]
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی (س) به «ش» و افزودن «تن» به ریشه فعل ساخته میشوند: ریس (رشتن/ریسیدن)، لیس (لشتن)،نویس (نوشتن)[۱۵]
- فعلهایی که با تغییر آوای پایانی (ه) به «س» ساخته و افزودن «تن» به ریشه فعل میشوند: خواه (خواستن)، کاه (کاستن)، جه (جستن)، ره (رستن)
برخی فعلهای روشمند نیز دارای قواعد پیچیده تری هستند، مانند:
نکتهٔ جالب دیگر اینکه برخی از فعلها به چند روش ساخته میشوند. مانند: گذاشتن/گذاردن، گشتن/گردیدن، کوفتن/کوبیدن، رستن/روییدن، خفتن/خوابیدن، رشتن/ریسیدن، نَوَشتن/نوردیدن و…
بسیاری از فعلها در زبانهای ایرانی (حتی در برخی از گویشهای زبان فارسی) با دو روش استن و ایدن ساخته شدهاند. برای نمونه در گویش سبزواری در برخی جملهها «دوید» را «دویست» میگویند. یا مثلاً در گیلکی باریدن و ارزیدن را بارستن و ارزستن میگویند و نمونههای زیاد دیگر.
پیشوندهای فعلی در فعلهای ساده
پیشوند | معنی | نمونه |
---|---|---|
آ | پیشوند فعل ساز | آکندن(ä-kand)، آوردن(a-vare)، آمدن(ä-gam)، آراستن(ä-räiti)، آماردن، آورد به معنی نبرد(ä-part)، آمیختن |
اُ | پیشوند فعل ساز | افتادن (اصل فعل از ریشهی نیاایرانیِ pat میآید.) |
اف | به معنی بالا | افکندن()، افراشتن، افروختن() |
پا | ضد، مخالف | پالودن (مقایسه کنید با آلودن) |
پی | مخالف، علیه | پیوستن، پیمودن، پیکار |
فر | پیش | فرستادن(fra-stä)، فریاد(fra-däta)، فرجام(fra-jäma)، فروختن(fra-vaxš) |
ن | پایین، به سوی | نوشتن، نوردیدن، نغوشیدن/نیوشیدن، نگریستن، نگاشتن، نشستن |
وی | جدا کردن | ویراستن |
گ (تحول یافته وی) | جدا کردن | گداختن(vi-taxti)، گواردن(vi-kär)، گشادن(vi-sä)، گسستن، گمیختن، گماردن، گزیدن(vi-ĉay) |
پر | دور | پرستیدن(pairi-sta)، پراکندن(pairi-kan) |
ز/س/آز | بیرون | زدودن، سگالیدن، آزمودن |
ان (دیس دیگری از هم) | هم | اندودن، انداختن، انباشتن |
ش | شتافتن، شکاریدن |
زمان دستوری در زبان فارسی
- مقاله اصلی: زمان دستوری
زبان فارسی دارای سه زمان دستوریِ اصلیست: گذشته (ماضی یا پیشین)، حال (مضارع)، و آینده (مستقبل یا پسین).[۲۱] در پارسی دری همه افعال از دو بن ماضی و مضارع ساخته میشوند. بن مضارع پارسی دری همان مادهٔ فارسی میانه است که گاه با هم اختلاف تلفظ جزئی دارند.[۲۲] فعلها از دو بن ماضی و مضارع ساخته میشوند.
بن ماضی = مصدر بدون «ن» پایانی:
دیدن ← دید ، کاشتن← کاشت
بن مضارع = فعل امر بدون ب آغازی:
ببین ← بین، بکار ← کار
فهرست برخی از افعال سادهٔ زبان فارسی
فهرست برخی از افعال سادهٔ زبان فارسی[۱][۲۳]. برخی از افعال در گویشهای فارسیِ مناطقی متداول هستند که در مناطق دیگر متروک شدهاند. برای نمونه، «شاریدن» در سمرقند به معنی «ریختن آب و مایعات دیگر از بالا به پایین» (بنگرید به لغت آبشار) هست که در فارسی تهران امروزی رواج ندارد. در عین حال در فارسی امروز تهرانی واژهٔ «شوتیدن» از «شوتِ» انگلیسی برگرفته شدهاست که در گویشهای دیگرِ فارسی هنوز رواج ندارد.
در جدول زیر، بخشی از افعال فارسی فهرست شدهاند که برای یافتن کاربرد دقیقتر آنها میتوان به لغتنامهها مراجعه کرد. همه افعال ناگذرا (لازم) میتوانند روشمند با افزودن پسوند –اندن یا –انیدن به فعل گذرا تبدیل شوند. مانند چسبیدن و چسباندن، گستردن و گستراندن. برخی از پرکاربردترین این افعال ناگذرا در جدول زیر فهرست شدهاند. گو اینکه همه افعال ناگذرا شامل این قاعده خواهند بود. جدای از این، در موارد فراوان افعال با پیشوندهای گوناگون همراه میشوند که معانی آنان را دگرگون میسازد، چون: بَر، باز، ترا، دَر، فَر، فرا، وا، وَر، نا. برای نمونه در: رفتن–وررفتن–وارفتن-دررفتن، رسیدن-بررسیدن-فرارسیدن-وارسیدن، ریختن-تراریختن. ریختهای کهن تر این تکواژهای پیشوندی که اکنون دیگر کاربرد روشمند ندارند که برخی از آنها از این قرارند: آ (برای نفی ارزشی) درآوردن (آ+بردن)؛ اَ (برای نفی ساده)، اَف (برای نمایاندن بالایینگی و بزرگی) در افروختن و افراشتن، اندر (برای نمایاندن درونینگی) در اندریافتن؛ پَر، پَرا، پیرا (برای نمایاندن پیرامونینگی) در پراکندن، پرداختن؛ گُ (برای نمایاندن جدایی و پستی) گُمیختن، گُسستن، گُریختن؛ نِ یا نَ یا نی (برای نمایاندن پایینینگی و دقت) در نِشستن، نِهفتن، نیوشیدن، نمودن، نهادن.[۲۴] در همهٔ افعال، برای ساختن نفی از پیشوند «نِـ» یا «ناـ»، و برای ساختن نهی از پیشوند «نَـ» یا «مَـ» بر روی ستاک حال بهره گرفته میشود.
ریشه | ستاک گذشته | ستاک حال | گفتار | نوشتار | گذرایی | معنی | اسم ابزار |
---|---|---|---|---|---|---|---|
آجیدن | آجید | آجین | ☓ | ✓ | سوراخ کردن | ||
آختن | آخت | آهنج یا آهاز | ☓ | ؟ | بیرون کشیدن | ||
آراستن | آراست | آرای | ☓ | ✓ | گذرا | آرایش دادن | |
آرَستن | آرست | ؟ | ؟ | ؟ | |||
آرِستن | آرست | ؟ | ؟ | ؟ | |||
آردن | آرد | آر | ؟ | ؟ | |||
آزدن | آزد | آز | ☓ | ✓ | |||
آزردن | آزرد | آزار | ✓ | ✓ | گذرا | ||
آزمودن | آزمود | آزمای | ؟ | ✓ | گذرا | ||
آژدَن | آژد | آژن | ☓ | ✓ | |||
آژَندن | آژند | آژن | ☓ | ✓ | گذرا | ||
آژَندیدن | آژندید | آژن | ☓ | ✓ | گذرا | ||
آسودن | آسود | آسای | ؟ | ✓ | |||
آشامیدن[۲۵] | آشامید | آشام | ؟ | ✓ | گذرا | ||
آشفتن | آشفت | آشوب | ؟ | ؟ | گذرا | ||
آغازیدن | آغازید | آغاز | ؟ | ؟ | گذرا | ||
آغالیدن | آغالید | آغال | ؟ | ؟ | گذرا | ||
آغشتن | آغشت | آغار | ؟ | ؟ | گذرا | ||
آغِستن | آغِست | ؟ | ؟ | ؟ | گذرا | ||
آفریدن | آفرید | آفرین | ✓ | ✓ | گذرا | ||
آکندن | آکند | آکن | ✓ | ✓ | گذرا | ||
آگندن | آگند | آگن | ؟ | ؟ | |||
آگهیدن | آگهید | آگاه | ؟ | ؟ | |||
آگاهاندن | آگاهاند | آگاهان | ☓ | ☓ | گذرا | ||
آگاهانیدن | آگاهانید | آگاهان | ☓ | ☓ | گذرا | ||
آلودن | آلود | آلای | ؟ | ؟ | گذرا | ||
آمادن[۲۶] | آماد | آمای | ؟ | ؟ | |||
آماردن | آمارد | آمار | ؟ | ؟ | |||
آماسیدن | آماسید | آماس | ؟ | ؟ | |||
آماهیدن | آماهید | آماه | ؟ | ؟ | |||
آمدن | آمد | آی | ✓ | ✓ | |||
آموختن | آموخت | آموز | ؟ | ✓ | گذرا | ||
آمودن | آمود | آمای | ؟ | ؟ | |||
آمیختن | آمیخت | آمیز | ؟ | ✓ | گذرا | ||
آوردن | آورد | آور | ✓ | ✓ | گذرا | ||
آویختن | آویخت | آویز | ؟ | ✓ | گذرا | ||
آهیختن | آهیخت | آهنج یا آهاز | ☓ | ☓ | |||
ارزیدن | ارزید | ارز | ✓ | ✓ | |||
اژندیدن | اژندید | اَژَن | ☓ | ✓ | گذرا | ||
اشاندن[۲۷] | اشاند | اشان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
افتادن/افتیدن | افتاد | افت | ✓ | ✓ | |||
افراختن | افراخت | افراز | ؟ | ؟ | گذرا | ||
افراشتن | افراشت | افراز | ؟ | ✓ | گذرا | ||
افروختن | افروخت | افروز | ؟ | ✓ | گذرا | ||
افزودن | افزود | افزا | ✓ | ✓ | گذرا | ||
افسردن | افسرد | افسُر | ؟ | ؟ | |||
افشاندن | افشاند | افشان | ؟ | ؟ | |||
افشردن | افشرد | افشر | ؟ | ؟ | گذرا | ||
افکندن | افکند | افکن | ☓ | ✓ | گذرا | ||
الفنجیدن | الفجنید | الفلنج | ؟ | ؟ | |||
الفختن/الفاختن | الفخت | الفاز | ؟ | ؟ | |||
الفیدن | الفید | ؟ | ؟ | ؟ | |||
انباشتن | انباشت | انبار | ؟ | ✓ | گذرا | ||
انبودن | انبود | انبوی | ؟ | ؟ | |||
انبوسیدن | انبوسید | انبوس | ؟ | ؟ | |||
انبوشتن | انبوشت | انبوی | ؟ | ؟ | |||
انجالیدن[۲۸] | انجالید | انجال | ✓ | ✓ | |||
انجامیدن | انجامید | انجام | ✓ | ✓ | |||
انجیدن[۲۹] | انجید | انج | ✓ | ✓ | |||
انداختن | انداخت | انداز | ✓ | ✓ | گذرا | ||
اندوختن | اندوخت | اندوز | ؟ | ؟ | گذرا | ||
اندودن | اندود | اندای | ؟ | ؟ | |||
اندیشیدن | اندیشید | اندیش | ✓ | ✓ | |||
انگاشتن | انگاشت | انگار | ؟ | ✓ | |||
انگیختن | انگیخت | انگیز | ؟ | ؟ | |||
اوژنیدن | اوژنید | اوژن | ؟ | ✓ | گذرا | ||
اوباشتن | اوباشت | اوبار | ☓ | ☓ | |||
ایستادن | ایستاد | ایست | ✓ | ✓ | |||
ایستاندن | ایستاند | ایستان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
باختن | باخت | باز | ✓ | ✓ | گذرا | ||
بازاندن | بازاند | بازان | ✓ | ✓ | |||
باریدن | بارید | بار | ✓ | ✓ | |||
باراندن | باراند | باران | ؟ | ؟ | |||
بازآمدن | بازآمد | بازآی | ؟ | ؟ | |||
بازخواستن | بازخواست | بازخواند | ؟ | ؟ | |||
بازگشتن | بازگشت | بازگرد | ؟ | ؟ | |||
باشیدن | باشید | باش | ؟ | ؟ | |||
بافتن | بافت | باف | ✓ | ✓ | گذرا | ||
بالیدن | بالید | بال | ✓ | ✓ | |||
بایستن | بایست | بای | ✓ | ✓ | |||
بخشاییدن | بخشایید | بخشای | ؟ | ؟ | گذرا | ||
بخشودن | بخشود | بخشای | ؟ | ✓ | گذرا | ||
بخشیدن | بخشید | بخش | ✓ | ✓ | گذرا | ||
برازیدن | برازید | براز | ؟ | ؟ | |||
بردن | برد | بر | ✓ | ✓ | گذرا | ||
برشتن | برشت | بریز/بریج | ✓ | ✓ | بریجن [۳۰] | گذرا | |
برشمیدن[۳۱] | برشمید | برشم | ؟ | ✓ | گذرا | ||
برگشتن | برگشت | برگرد | ✓ | ✓ | گذرا | ||
برگاشتن | برگاشت | ؟ | ✓ | ✓ | گذرا | ||
بریدن | برید | بر | ✓ | ✓ | گذرا | ||
بستن | بست | بند | ✓ | ✓ | گذرا | ||
بسودن | بسود | بسای | ☓ | ☓ | |||
بسیدن | بسید | بس | ? | ? | |||
بلعیدن | بلعید | بلع | ✓ | ✓ | گذرا | ||
بودن | بود | است | ✓ | ✓ | |||
بوسیدن | بوسید | بوس | ✓ | ✓ | گذرا | ||
بوییدن | بویید | بوی | ✓ | ✓ | گذرا | ||
بیختن | بیختن | بیز | ؟ | ؟ | گذرا | الک کردن، غربال کردن | بیزن، پرویزن[۳۲] |
بیوسیدن | بیوسید | بیوس | ؟ | ؟ | |||
پاشاندن | پاشاند | پاشان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پاشیدن | پاشید | پاش | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پالاییدن | پالایید | پالای | ؟ | ؟ | گذرا | ||
پالودن | پالود | پالای | ؟ | ؟ | |||
پالیدن[۳۳] | پالید | پال | ✓ | ؟ | گذرا | ||
پاییدن | پایید | پای | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پایستن | پایست | پای | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پختن | پخت | پز | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پذیرفتن | پذیرفت | پذیر | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پذیراندن | پذیراند | پذیران | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پراکندن | پراکند | پراکن | ؟ | ؟ | گذرا | ||
پراندن | پراند | پران | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پرداختن | پرداخت | پرداز | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پرستیدن | پرستید | پرست | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پرسیدن | پرسید | پرس | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پروردن | پرورد | پرور | ؟ | ؟ | گذرا | ||
پرهیختن | پرهیخت | پرهیز | ؟ | ؟ | |||
پرهیزیدن | پرهیزید | پرهیز | ؟ | ؟ | |||
پریدن | پرید | پر | ✓ | ✓ | |||
پریشیدن | پریشید | پریش | ✓ | ✓ | |||
پزیدن | پزید | پز | ؟ | ؟ | |||
پژمردن | پژمرد | پژمر | ✓ | ✓ | |||
پژوهیدن | پژوهید | پژوه | ✓ | ✓ | |||
پسندیدن | پسندید | پسند | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پناهیدن | پناهید | پناه | ؟ | ؟ | |||
پنداریدن | پندارید | پندار | ؟ | ؟ | |||
پنداشتن | پنداشت | پندار | ؟ | ✓ | |||
پوشیدن | پوشید | پوش | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پوشاندن | پوشاند | پوشان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پیچاندن | پیچاند | پیچان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پوکیدن | پوکید | پوک | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پوکاندن | پوکاند | پوکان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پیچیدن | پیچیدن | پیچ | ✓ | ✓ | |||
پیچاندن | پیچاندن | پیچان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پیراستن | پیراست | پیرای | ؟ | ؟ | گذرا | ||
پیوستن | پیوست | پیوند | ✓ | ✓ | گذرا | ||
پیونداندن | پیونداند | پیوندان | ؟ | ؟ | گذرا | ||
پیماییدن | پیمایید | پیمای | ؟ | ؟ | گذرا | ||
پیمودن | پیمود | پیمای | ؟ | ✓ | گذرا | ||
پیموختن | پیموخت | پیموز | ؟ | ؟ | گذرا | پوشیدن، بتن کردن | |
تاختن | تاخت | تاز | ؟ | ؟ | |||
تاسیدن | تاسید | تاس | ؟ | ؟ | |||
تافتن | تافت | تاب | ؟ | ؟ | گذرا | ||
تبیدن | تبیدن | تب | ؟ | ؟ | گذرا | ||
تپیدن | تپید | تپ | ✓ | ✓ | گذرا | ||
تراشیدن | تراشید | تراش | ✓ | ✓ | گذرا | ||
ترساندن | ترساند | ترسان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
ترسیدن | ترسید | ترس | ✓ | ✓ | گذرا | ||
ترکیدن | ترکید | ترک | ✓ | ✓ | |||
ترکاندن | ترکاند | ترکان | ✓ | ✓ | |||
تَکاندن | تَکاند | تَکان | ✓ | ✓ | |||
تَکیدن | تَکید | تَک | ؟ | ✓ | |||
تَفیدن | تفید | تَف | ✓ | ✓ | |||
تفتیدن | تفتید | تفت | ؟ | ✓ | |||
تَفتن | تَفت | تَب | ✓ | ✓ | |||
تَفسیدن | تَفسید | تَفس | ؟ | ✓ | |||
تُمبیدن | تُمبید | تُمب | ؟ | ؟ | |||
تمرگیدن | تمرگید | تمرگ | ؟ | ؟ | |||
تمیدن | تمید | تم | ؟ | ؟ | |||
تنودن | تنود | ؟ | ؟ | ؟ | |||
تُندیدن | تندید | تند | ؟ | ؟ | گذرا | ||
تَنجیدن | تَنجید | تَنج | ؟ | ؟ | |||
تنیدن | تنیدن | تن | ؟ | ؟ | |||
توانستن | توانست | توان | ✓ | ✓ | |||
توختن | توخت | توز | ؟ | ؟ | |||
توریدن | تورید | تور | ؟ | ؟ | |||
توفیدن | توفید | توف | ☓ | ☓ | |||
تولیدن | تولید | تول | ؟ | ؟ | |||
تیغیدن | تیغید | تیغ | ؟ | ؟ | گذرا | ||
جزیدن | جزید | جز | ✓ | ✓ | گذرا | ||
جَستن | جست | جه | ✓ | ؟ | |||
جُستن | جست | جوی | ؟ | ؟ | گذرا | ||
جنباندن | جنباند | جنبان | ؟ | ؟ | گذرا | ||
جنبانیدن | جنبانید | جنبان | ؟ | ؟ | گذرا | ||
جنبیدن | جنبید | جنب | ؟ | ؟ | |||
جُندَن[۳۴] | جُند | جُن | ✓ | ؟ | |||
جنگیدن | جنگید | جنگ | ✓ | ✓ | |||
جوشاندن | جوشاند | جوشان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
جوشیدن | جوشید | جوش | ✓ | ✓ | |||
جَویدن | جَوید | جَو | ✓ | ✓ | |||
جوییدن | جویید | جوی | ؟ | ؟ | گذرا | ||
جهیدن | جهید | جه | ✓ | ✓ | |||
چاشیدن[۳۵] | چاشید | چاش | ✓ | ؟ | |||
چاقیدن | چاقید | چاق | ؟ | ؟ | |||
چاقیدن[۳۶] | چاقید | چاق | ؟ | ؟ | |||
چامیدن | چامید | چام | ؟ | ✓ | |||
چاویدن | چاوید | چاو | ؟ | ؟ | |||
چاییدن | چایید | چای | ✓ | ✓ | |||
چاپیدن | چاپید | چاپ | ✓ | ✓ | |||
چبسیدن | چبسید | چبس | ؟ | ؟ | |||
چخیدن | چخید | چخ | ✓ | ؟ | |||
چرخاندن | چرخاند | چرخان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
چرخیدن | چرخید | چرخ | ✓ | ✓ | |||
چرویدن | چروید | چرو | ✓ | ✓ | چاره جستن | ||
چزاندن | چزاند | چزان | ✓ | ✓ | |||
چسباندن | چسباند | چسبان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
چسبیدن | چسبید | چسب | ؟ | ؟ | |||
چُسیدن | چسید | چس | ✓ | ✓ | |||
چشیدن | چشید | چش | ✓ | ✓ | گذرا | ||
چِلِسکیدن | چِلِسکید | چِلِسک | ✓ | ؟ | |||
چفسیدن | چفسید | چفس | ؟ | ؟ | |||
چَکَسیدن | چَکَسید | چَکَس | ؟ | ؟ | |||
چَمیدن | چَمید | چَم | ؟ | ✓ | |||
چَوسیدن | چَوسید | چوس | ؟ | ؟ | |||
چیدن | چید | چین | ✓ | ✓ | |||
چیریدن | چیرید | چیر | ✓ | ✓ | چیره شدن | ||
خاراندن | خاراند | خاران | ✓ | ✓ | گذرا | ||
خاریدن | خارید | خار | ✓ | ✓ | |||
خاستن | خاست | خیز | ☓ | ✓ | |||
خاییدن | خایید | خای | ؟ | ؟ | |||
خراشاندن | خراشاند | خراشان | ؟ | ؟ | |||
خراشیدن | خراشید | خراش | ؟ | ؟ | |||
خرامیدن | خرامید | خرام | ؟ | ؟ | |||
خروشیدن | خروشید | خروش | ☓ | ✓ | |||
خریدن | خرید | خر | ✓ | ✓ | گذرا | ||
خزیدن | خزید | خز | ✓ | ✓ | |||
خسبیدن | خسبید | خسب | ؟ | ؟ | |||
خَسپیدن | خسپید | خسپ | ؟ | ؟ | |||
خُسپیدن | خسپید | خسپ | ؟ | ؟ | |||
خَستن | خَست | خَه | ☓ | ☓ | |||
خُفتن | خُفت | خواب | ؟ | ؟ | |||
خَلیدن | خلید | خل | ☓ | ☓ | |||
خندیدن | خندید | خند | ✓ | ✓ | |||
خنداندن | خنداند | خندان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
خٌنیدن | خٌنید | خٌن | ✓ | ✓ | گذرا | ||
خواباندن | خواباند | خوابان | ✓ | ✓ | |||
خوابیدن | خوابید | خواب | ✓ | ✓ | |||
خواستن | خواست | خواه | ✓ | ✓ | گذرا | ||
خواندن | خواند | خوان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
خوراندن | خوراند | خوران | ✓ | ✓ | گذرا | ||
خوردن | خورد | خور | ✓ | ✓ | گذرا | ||
خفسیدن | خفسید | خفس | ؟ | ؟ | |||
خوستن | خوست | خوَس | ؟ | ؟ | |||
خوسیدن | خوسید | خوس | ؟ | ؟ | |||
خُوسیدن[۳۷] | خوسید | خوس | ؟ | ؟ | |||
خوفیدن | خوفید | خوف | ☓ | ☓ | |||
دادن | داد | ده | ✓ | ✓ | گذرا | ||
داشتن | داشت | دار | ✓ | ✓ | گذرا | ||
دامیدن | دامید | دام | ✓ | ✓ | گذرا | ||
دانستن | دانست | دان | ✓ | ✓ | گذرا | ||
درازیدن | درازید | دراز | ؟ | ؟ | |||
دراییدن | درایید | درای | ؟ | ؟ | |||
درخشیدن | درخشید | درخش | ✓ | ✓ | |||
درفشیدن | درفشید | درفش | ✓ | ✓ | |||
درنجیدن | درنجید | درنج | ✓ | ✓ | |||
دروشیدن | دروشید | دروش | ✓ | ✓ | |||
درودن | درود | درو | ؟ | ؟ | |||
درویدن | دروید | درو | ؟ | ؟ | |||
دریدن | درید | در | ✓ | ✓ | |||
دزدیدن | دزدید | دزد | ✓ | ✓ | گذرا | ||
دواندن | دواند | دوان | ؟ | ؟ | گذرا | ||
دوختن | دوخت | دوز | ✓ | ✓ | گذرا | ||
دوسیدن | دوسید | دوس | ؟ | ؟ | |||
دوشیدن | دوشید | دوش | ✓ | ✓ | گذرا | ||
دویدن | دوید | دو | ✓ | ✓ | |||
دیدن | دید | بین | ✓ | ✓ | گذرا | ||
راندن | راند | ران | ؟ | ؟ | گذرا | ||
ربودن | ربود | ربای | ؟ | ؟ | گذرا | ||
رخشیدن | رخشید | رخش | ؟ | ؟ | |||
رخیدن | رخید | رخ | ؟ | ؟ | گذرا | ||
رَزیدن | رزید | رَز | ؟ | ؟ | |||
رساندن | رساند | رسان | ؟ | ؟ | گذرا | ||
رَستن | رست | ره | ؟ | ؟ | |||
رُستن | رست | روی | ؟ | ؟ | |||
رسیدن | رسید | رس | ✓ | ✓ | |||
رِشتن | رشت | ریس | ؟ | ؟ | |||
رُشتن | رشت | ؟ | ؟ | ؟ | |||
رَفتن | رفت | رو | ✓ | ✓ | |||
رُفتن | رفت | روب | ؟ | ؟ | |||
رقصیدن | رقصید | رقص | ✓ | ✓ | |||
رویاندن | رویاند | رویان | ؟ | ؟ | |||
رمبیدن | رمبید | رمب | ؟ | ؟ | |||
رمیدن | رمید | رم | ؟ | ؟ | |||
روبیدن | روبید | روب | ؟ | ؟ | |||
روییدن | رویید | روی | ؟ | ؟ | |||
ریختن | ریخت | ریز | ✓ | ✓ | |||
ریدن | رید | رین، ری | ✓ | ✓ | |||
زادن | زاد | زای | ؟ | ؟ | |||
زاریدن | زارید | زار | ☓ | ☓ | |||
زائیدن | زائید | زای | ؟ | ؟ | |||
زدن | زد | زن | ✓ | ✓ | |||
زدودن | زدود | زدای | ؟ | ؟ | |||
زَمودن | زَمود | زمای | ؟ | ؟ | |||
زَمیدن | زَمید | ؟ | ؟ | ؟ | |||
زنگیدن[نیازمند منبع] | زنگید | زنگ | ؟ | ؟ | |||
زیبیدن | زیبید | زیب | ؟ | ؟ | |||
زیفتن | زیفت | زیب | ✓ | ✓ | |||
زیستن | زیست | زی، زیو | ✓ | ✓ | |||
ژَکیدن | ژَکید | ژَک | ؟ | ؟ | |||
ژولیدن | ژولید | ژول | ✓ | ✓ | |||
ساختن | ساخت | ساز | ✓ | ✓ | |||
سابیدن | سابید | ساب | ؟ | ؟ | |||
ساییدن | سایید | سای | ؟ | ؟ | |||
سپاردن | سپارد | سپار | ؟ | ؟ | |||
سِپَردن[۳۸] | سپرد | سپَر | ؟ | ؟ | |||
سِپُردن | سپرد | سپُر | ؟ | ؟ | |||
سپوختن | سپوخت | سپوز | ☓ | ☓ | |||
ستادن | ستاد | ایست | ؟ | ؟ | |||
ستاندن | ستاند | ستان | ؟ | ؟ | |||
سِتَدن | سِتَد | سِتان | ؟ | ؟ | |||
سِتُردن | سِتُرد | سِتُر | ؟ | ؟ | |||
ستودن | ستود | ستای | ؟ | ؟ | |||
ستهیدن | ستهید | سته | ؟ | ؟ | |||
ستیهیدن | ستیهید | ستیه | ؟ | ؟ | |||
سرشتن | سرشت | سریش | ؟ | ؟ | |||
سریشتن | سرشت | سریش | ؟ | ؟ | |||
سُرفیدن | سرفید | سرف | ؟ | ؟ | |||
سراییدن | سرایید | سرای | ؟ | ؟ | |||
سرودن | سرود | سرای | ؟ | ؟ | |||
سُریدن | سرید | سُر | ؟ | ؟ | |||
سزیدن | سزید | سزا | ؟ | ؟ | |||
سُفتن | سُفت | سُنب | ؟ | ؟ | |||
سِکالیدن | سکالید | سِکال | ☓ | ☓ | |||
سِگالیدن | سگالید | سگال | ☓ | ☓ | |||
سَمیدن | سَمید | سَم | ؟ | ؟ | |||
سوختن | سوخت | سوز | ✓ | ✓ | سوزَن | ||
سودن | سود | سا | ؟ | ؟ | |||
سوزاندن | سوزاند | سوزان | ✓ | ✓ | |||
سهمیدن | سهمید | سهم | ✓ | ✓ | |||
شاشیدن | شاشید | شاش | ✓ | ✓ | |||
شاریدن | شارید | شار | ✓ | ✓ | |||
شایستن | شایست | شای | ؟ | ؟ | |||
شتاباندن | شتاباند | شتابان | ✓ | ✓ | |||
شتابیدن | شتابید | شتاب | ✓ | ✓ | |||
شتافتن | شتافت | شتاب | ✓ | ✓ | |||
شَخلیدن | شخلید | شَخل | ؟ | ؟ | |||
شخودن | شخودن | ؟ | ✓ | ✓ | |||
شخولیدن | شخولید | شخل/شخول | ✓ | ✓ | |||
شَخیدن | شَخید | شَخ | ؟ | ؟ | |||
شدن | شد | شو | ✓ | ✓ | |||
شستن | شست | شوی | ✓ | ✓ | |||
شکافتن | شکافت | شکاف | ✓ | ✓ | |||
شکافیدن | شکافید | شکاف | ؟ | ؟ | |||
شکاندن | شکاند | شکان | ✓ | ✓ | |||
شکستن | شکست | شکن | ✓ | ✓ | |||
شکریدن/شکردن/شکاریدن | شکرید | شکر/شکار | ✓ | ✓ | |||
شکَفتن | شکفت | ؟ | ☓ | ☓ | |||
شکِفتن | شکفت | ؟ | ☓ | ☓ | |||
شکُفتن | شکفت | شکاف | ☓ | ☓ | |||
شکافیدن | شکافید | شکاف | ؟ | ؟ | |||
شکوفیدن | شکوفید | شکوف/شکاف | ؟ | ؟ | |||
شکیبیدن | شکیبید | شکیب | ؟ | ؟ | |||
شگافیدن | شگافید | شگاف | ؟ | ؟ | |||
شِگِفتن | شگفت | شِگِف | ☓ | ☓ | |||
شِگِفتیدن | شِگفتید | شِگِفت | ؟ | ؟ | |||
شگوفیدن | شگوفید | ؟ | ؟ | ؟ | |||
شماردن | شمارد | شمار/شمر | ✓ | ✓ | |||
شمردن | شمرد | شمار/شمر | ✓ | ✓ | |||
شَمیدن | شمید | شم | ☓ | ☓ | |||
شناختن | شناخت | شناس | ✓ | ✓ | |||
شناساندن | شناساند | شناسان | ✓ | ✓ | |||
شِنُفتن | شنفت | شنو | ؟ | ؟ | |||
شَنگیدن | شنگید | شَنگ | ؟ | ؟ | |||
شنودن | شنود | شنو | ؟ | ؟ | |||
شنیدن | شنید | شنو | ✓ | ✓ | |||
صرفیدن | صرفید | صرف | ✓ | ✓ | |||
طلبیدن | طلبید | طلب | ✓ | ✓ | |||
غارتیدن | غارتید | غارت | ☓ | ☓ | |||
غازیدن | غازید | غاز | ☓ | ☓ | |||
غاژیدن | غاژید | غاژ | ☓ | ☓ | |||
غُنودن | غنود | غنو | ؟ | ؟ | |||
فاریدن | فارید | فار | ✓ | ؟ | |||
فاژیدن[۳۹][۴۰] | فاژید | فاژ | ✓ | ؟ | |||
فرساییدن | فرسایید | فرسا | ؟ | ؟ | |||
فرستادن | فرستاد | فرست | ✓ | ✓ | |||
فرسودن | فرسود | فرسای | ؟ | ؟ | |||
فرمودن | فرمود | فرمای | ✓ | ✓ | |||
فرغاریدن[۴۱] | فرغارید | فرغار | ✓ | ✓ | |||
فرجامیدن[۴۲] | فرجامید | فرجام | ✓ | ✓ | |||
فروختن | فروخت | فروش | ✓ | ✓ | |||
فریفتن | فریفت | فریب | ؟ | ؟ | |||
فزودن | فزود | فزای | ☓ | ✓ | |||
فِسُردن | فسرد | فسر | ؟ | ؟ | |||
فِشُردن | فشرد | فِشُر | ؟ | ✓ | |||
فکندن | فکند | فکن | ؟ | ✓ | |||
فَلخَمیدن | فلخَمید | فَلخَم | ☓ | ☓ | |||
فَلخودن | فَلخود | فَلخای | ☓ | ☓ | |||
فَلخیدن | فَلخید | فلخ | ☓ | ☓ | |||
فَلَنجیدن | فَلَنجید | فَلَنج | ؟ | ✓ | |||
فُنودن | فُنود | فُنای | ؟ | ✓ | |||
فهماندن | فهماند | فهمان | ✓ | ✓ | |||
فهمیدن | فهمید | فهم | ✓ | ✓ | |||
کاستن | کاست | کاه | ✓ | ✓ | |||
کاشتن | کاشت | کار | ✓ | ✓ | |||
کافتن | کافت | کاف | ؟ | ؟ | |||
کاویدن | کاوید | کاو | ؟ | ؟ | |||
کَپیدن[۴۳] | کپید | کپ | ؟ | ؟ | |||
کردن | کرد | کن | ✓ | ✓ | |||
کِشتن | کشت | کار | ؟ | ؟ | |||
کُشتن | کشت | کش | ✓ | ✓ | |||
کشیدن | کشید | کش | ✓ | ✓ | |||
کَفتن | کفت | کف | ☓ | ☓ | |||
کفیدن | کفید | کف | ؟ | ؟ | |||
کُفتن 1 | کفت | کوب | ☓ | ☓ | |||
کُفتن 2 | کفت | ؟ | ☓ | ☓ | |||
کفیدن | کفید | کف | ☓ | ☓ | |||
کندن | کند | کن | ✓ | ✓ | |||
کوبیدن | کوبید | کوب | ؟ | ؟ | |||
کوشیدن | کوشید | کوش | ؟ | ؟ | |||
کوفتن | کوفت | کوب | ✓ | ✓ | |||
گالیدن | گالید | گال | ؟ | ✓ | |||
گاییدن | گایید | گای | ✓ | ✓ | |||
گُداختن | گداخت | گداز | ؟ | ؟ | |||
گذاردن | گذارد | گذار | ✓ | ✓ | |||
گذاشتن | گذاشت | گذار | ✓ | ✓ | |||
گذشتن | گذشت | گذر | ✓ | ✓ | |||
گرازیدن | گرازید | ؟ | ☓ | ☓ | |||
گرداندن | گرداند | گردان | ✓ | ✓ | |||
گرفتن | گرفت | گیر | ✓ | ✓ | |||
گریاندن | گریاند | گریان | ✓ | ✓ | |||
گریختن | گریخت | گریز | ✓ | ✓ | |||
گریستن | گریست | گری | ✓ | ✓ | |||
گزاردن | گزارد | گزار | ؟ | ؟ | |||
گَزیدن | گَزید | گَز | ؟ | ؟ | |||
گُزیدن | گُزید | گُزین | ✓ | ✓ | |||
گُساردن | گسارد | گسار | ☓ | ✓ | |||
گُستراندن | گُستراند | گُستران | ✓ | ✓ | |||
گُستَردن | گُسترد | گُستر | ✓ | ✓ | |||
گُسستن | گسست | گسل | ؟ | ؟ | |||
گُسیختن | گسیخت | گسل | ؟ | ؟ | |||
گُسیلاندن | گسیلاند | گسیلان | ☓ | ☓ | |||
گُسیلیدن | گسیلید | گسیل | ☓ | ☓ | |||
گشادن | گشاد | گشا | ؟ | ؟ | |||
گشتن | گشت | گرد | ✓ | ✓ | |||
گشودن | گشود | گشای | ☓ | ✓ | |||
گفتن | گفت | گوی | ✓ | ✓ | |||
گُماردن | گمارد | گمار | ☓ | ✓ | |||
گُماشتن | گماشت | گمار | ؟ | ؟ | |||
گمیختن | گمیخت | گمیز | ؟ | ؟ | |||
گندیدن | گندید | گند | ✓ | ✓ | |||
گنجیدن | گنجید | گنج | ✓ | ✓ | |||
گندن | گند | گن | ✓ | ✓ | |||
گوالیدن[۴۴] | گوال | گوال | ✓ | ✓ | |||
گوزیدن | گوزید | گوز | ✓ | ✓ | |||
لاغریدن | لاغرید | لاغر | ؟ | ؟ | |||
لاشیدن | لاشید | لاش | ؟ | ؟ | |||
لَخشیدن | لَخشید | لَخش | ؟ | ؟ | |||
لِستن | لست | لیس | ؟ | ؟ | |||
لِشتن[۴۵] | لشت | لیس | ✓ | ؟ | |||
لَشتن | لشت | ؟ | ؟ | ؟ | |||
لغزیدن | لغزید | لغز | ؟ | ؟ | |||
لُمباندن[۴۶] | لمباند | لمبان | ✓ | ؟ | |||
لُمباندن[۴۷] | لمباند | لمبان | ✓ | ؟ | |||
لُمبیدن[۴۸] | لُمبید | لمب | ✓ | ✓ | |||
لَنگیدن | لنگید | لَنگ | ؟ | ؟ | |||
لِهیدن | لهید | لِه | ؟ | ؟ | |||
لیسیدن | لیسید | لیس | ؟ | ؟ | |||
لیشتن | لیشت | لیس | ؟ | ؟ | |||
ماسیدن | ماسید | ماس | ✓ | ✓ | |||
مالاندن | مالاند | مالان | ؟ | ؟ | |||
مالیدن | مالید | مال | ؟ | ؟ | |||
ماندن | ماند | مان | ؟ | ؟ | |||
مانستن[۴۹] | مانست | مان | ؟ | ؟ | |||
مانیدن | مانید | مان | ؟ | ؟ | |||
مُردن | مرد | میر | ؟ | ؟ | |||
مُشتن | مشت | مال | ؟ | ؟ | |||
مولیدن | مولید | ؟ | ☓ | ☓ | |||
موییدن | مویید | موی | ☓ | ☓ | |||
میراندن | میراند | میران | ✓ | ✓ | |||
میزیدن | میزید | میز | ؟ | ؟ | گذرا | ||
نازیدن | نازید | ناز | ؟ | ؟ | |||
ناسیدن | ناسید | ناس | ؟ | ؟ | |||
نالیدن | نالید | نال | ؟ | ؟ | |||
ناویدن | ناوید | ناو | ؟ | ؟ | |||
نامیدن | نامید | نام | ؟ | ؟ | |||
نپاهیدن | نپاهید | نپاه | ؟ | ؟ | |||
نشاستن | نشاست | نشا | ؟ | ؟ | |||
نشاندن | نشاند | نشان | ؟ | ؟ | |||
نشستن | نشست | نشین | ✓ | ✓ | |||
نِفْریدن[۵۰] | نفرید | نفر | ؟ | ✓ | گذرا | ||
نگاشتن | نگاشت | نگار | ؟ | ؟ | |||
نگریستن | نگریست | نگر | ✓ | ✓ | |||
نمودن | نمود | نمای | ✓ | ✓ | |||
نواختن | نواخت | نواز | ؟ | ؟ | |||
نَوردیدن | نوردید | نورد | ؟ | ؟ | |||
نَوَشتن[۵۱] | نَوَشت | نَوَرد | ؟ | ؟ | |||
نِوِشتن | نِوِشت | نویس | ؟ | ؟ | |||
نوشیدن | نوشید | نوش | ☓ | ✓ | |||
نهادن | نهاد | نه | ✓ | ✓ | |||
نهاندن | نهاند | نهان | ✓ | ✓ | |||
نهشتن | نهشت | نه | ؟ | ؟ | |||
نهفتن | نهفت | نهنب | ✓ | ✓ | نهنبَن[۵۲] | ||
نیشیدن | نیشید | نیش | ؟ | ؟ | |||
نیوشیدن[۵۳] | نیوشید | نیوش | ؟ | ؟ | |||
وابُردن | وابُرد | وابَر | ✓ | ✓ | |||
وابستن | وابست | وابند | ✓ | ✓ | |||
واخواستن | واخواست | واخواه | ✓ | ✓ | |||
واخواندن | واخواند | واخوان | ✓ | ✓ | |||
واخیدن | واخید | واخ | ✓ | ✓ | |||
وادادن | واداد | واده | ✓ | ✓ | |||
وارسیدن | وارسید | وارس | ؟ | ؟ | |||
واریدن | وارید | وار | ✓ | ✓ | |||
وازدن | وازد | وازن | ✓ | ✓ | |||
واساختن | واساخت | واساز | ✓ | ✓ | |||
واسِپُردن | واسِپُرد | واسِپُر | ✓ | ✓ | |||
واسوختن | واسوخت | واسوز | ✓ | ✓ | |||
واشکافتن | واشکافت | واشکاف | ✓ | ✓ | |||
واشِمُردن | واشِمُرد | واشِمُر | ✓ | ✓ | |||
واشناختن | واشناخت | واشناس | ✓ | ✓ | |||
واشَمیدن[۳۱] | واشمید | واشم | ؟ | ✓ | گذرا | ||
واکاویدن | واکاوید | واکاو | ✓ | ✓ | |||
واکشیدن | واکشید | واکش | ✓ | ✓ | |||
واکوفتن | واکوفت | واکوب | ✓ | ✓ | |||
واگذاشتن | واگذاشت | واگذار | ✓ | ✓ | |||
واگفتن | واگفت | واگوی | ✓ | ✓ | |||
واگندن | واگند | واگن | ✓ | ✓ | |||
وانهادن | وانهاد | وانِه | ✓ | ✓ | |||
واهِشتن | واهِشت | واهِل | ✓ | ✓ | |||
ورافتادن | ورافتاد | وراُفت | ✓ | ✓ | |||
ورانداختن | ورانداخت | ورانداز | ✓ | ✓ | |||
ورپریدن | واپرید | ورپَر | ✓ | ✓ | |||
وررفتن | وررفت | وررو | ✓ | ✓ | |||
ورزیدن | ورزید | ورز | ✓ | ✓ | |||
ورتیدن | ورتید | ورت | ✓ | ✓ | |||
وردیدن | وردید | ورد | ✓ | ✓ | |||
ورنگریستن | ورنگریست | ورنگر | ✓ | ✓ | |||
وزیدن | وزید | وز | ✓ | ✓ | |||
وَشتن | وشت | وَس | ✓ | ✓ | |||
ویراستن | ویراست | ویرای | ✓ | ✓ | |||
هراسیدن | هراسید | هراس | ؟ | ؟ | |||
هشتن | هشت | هل | ؟ | ؟ | |||
هِلیدن | هل | هل | ✓ | ؟ | |||
یاختن 1 | یاخت | یاز | ؟ | ؟ | |||
یارستن | یارست | یار | ؟ | ؟ | |||
یازیدن | یازید | یاز | ؟ | ؟ | |||
یافتن | یافت | یاب | ✓ | ✓ | |||
یوختن | یوخت | یوز | ✓ | ✓ | |||
یوزیدن | یوزید | یوز | ✓ | ✓ |
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ فهرست فعلهای پارسی با معنای آنها، گردآوری محمد بشیر حسین: بخش یک و بخش دوم، دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران - [۱] [۲]
- ↑ دکتر محمد ملایری-بحثی دربارهٔ صرف فعل در زبان علمی فارسی نیز یک مقاله نوشتند [۳]
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ نام کتاب: ساختارهای وندی مشتقهای فعلی، نوشتهٔ دکتر محسن حافظیان (Mohsen Hafezian)، ناشر: نشر گل آفتاب، مشهد و انتشارات مولتیساژ کانادا، بهار ۱۳۸۸، ص ۲۰۳
- ↑ گفتگو، به بهانهٔ رونمایی کتاب ساختارهای وندیِ مشتقهای فعلی
- ↑ http://ensani.ir/fa/article/79099/بررسی-تحلیلی-و-تاریخی-فعل-های-پیشوندی-در-زبان-فارسی
- ↑ باطنی، محمدرضا (۱۳ خرداد ۱۳۸۷). «آیا فارسی زبانی عقیم است؟». بیبیسی. دریافتشده در ۲۴ ژانویه ۲۰۱۲.
- ↑ دکتر محمد ملایری-بخشی دربارهٔ صرف فعل در زبان علمی فارسی نیز یک مقاله نوشتند [۴]
- ↑ گفتگو به بهانه رونمایی کتاب ساختارهای وندی مشتقهای فعلی
- ↑ دکتر یدالله منصوری بررسی ساختار فعلهای جعلی (برساخته) در فارسی میانه نخستین همایش»، در «ساختار فعلهای جعلی در فارسی میانه و فارسی دری» *اصل این مقاله، با عنوان ، به صورت سخن رانی ارائه شد. (تهران ۲۷ خرداد ۱۳۸۱) «بینالمللی ایرانشناسی [۵] [۶]
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ دوگانگی مادههای مضارع و ماضی در فعل فارسی، دکتر حبیب برجیان
- ↑ ساختار فعل در فارسی میانه ترفامی و پهلوی اشکانی ترفانی، دکتر گلنار قلعه خانی، اسفندیار طاهری، مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز
- ↑ از ریشههای مختوم به aw است. ماده مضارع باستانی از ریشه بالانده + ماده ساز aya ساخته میشود و صفت مفعولی باستانی ریشه ضعیف + ta ساخته میشود. ریشه فعل ساییدن Saw است که بن مضارع باستانی میشود Saw-aya و صفت مفعولی میشود su-ta که درفارسی به دو شکل سای و سود ماندهاست.
- ↑ دو چشمش یکی ابر شد سیل بار //// که خواهست رفتن مهش از کنار (شمسی، یوسف و زلیخا) چو آگاه شد مادرِ زردتشتز //// غم خویشتن را بخواهست کُشت (بهرام پَژدو، زراتشت نامه)
- ↑ دیس دیگر این فعل در فارسی خوازیدن است و واژگان خوازه گری، خوازنده و خوازه از این فعل برگرفته شدهاست. میرسیدش از سوی هر مهتری //// بهر دختر دمبدم خوازه گری (مولوی)
- ↑ ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ ۱۵٫۲ ۱۵٫۳ تحلیل واژگانی افعال زبان فارسی، نویسنده: دکتر علی اکبر خمیجانی فراهانی، استادیار دانشگاه تهران صفحه:153
- ↑ ریشه ایرانی باستانی این افعال مختوم به p میباشد.
- ↑ ریشه ایرانی باستانی این افعال مختوم به b میباشد. ریشه رفتن در ایرانی باستان "rab" بودهاست و ریشه گفتن نیز gaub است که در گذر به فارسی میانه حرف b افتادهاست. در جفتهای فریب/فریفت و آشوب/آشفت صامت لبیِ b پایدار مانده و در جفتهای سنب/سفت و نهنب/نهفت نیز مضارعِ خیشومی شده مانع از سایش b در گذر به فارسی میانه شدهاست
- ↑ پذیرفتن از پیشوند Pati و فعل گرفتن ساخته شدهاست. ریشه گرفتن در ایرانی باستان grab میباشد که در گذر به فارسی میانه b افتادهاست.
- ↑ فعل پیوستن (pati-banda)با فعل بستن (banda) همریشه است و یکسان بودن این دو فعل در روش ساخت گذشته و حا تصادفی نیست.
- ↑ سعدی: ندانی که سعدی مکان از چه یافت ****نه هامون نوشت و نه دریا شکافت فردوسی: سه اسپ گرانمایه کردند زین****همی برنوشتند گفتی زمین
- ↑ انوری و احمدی گیوی، ۱۳۸۸: ص. ۲۲.
- ↑ تاریخ زبان فارسی،محسن ابولقاسمی، ص274
- ↑ نام کتاب: ساختارهای وندی مشتقهای فعلی نویسنده: دکتر محسن حافظیان (Mohsen Hafezian) ناشر: نشر گُل آفتاب، مشهد و انتشارات مولتیساژ کانادا، بهار ۱۳۸۸، ص ۲۰۳
- ↑ فرهنگ وندهای زبان فارسی، ضیاءالدین هاجری، نشر آوای نور
- ↑ از ریشه شم به اضافه آ نفی ارزشی
- ↑ لغتنامه دهخدا، آماده کردن یا شدن
- ↑ با کسر الف، در لهجه همدانی به معنی انداختن، پرت کردن
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-96165e4a902d46b5b1fda14f6dac2975-fa.html
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-8b632afcea364ef994e923fc04756d5f-fa.html
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%AC%D9%86&d=en
- ↑ ۳۱٫۰ ۳۱٫۱ همریشه با آشامیدن، از ریشه شم
- ↑ http://www.vajehyab.com/?q=%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2%D9%86
- ↑ در لهجه هراتی به معنی وارسی کردن برای یافتن چیزی
- ↑ در لهجه هراتی به معنی دزدیدن
- ↑ به گویش بختیاری: چشته خور بودن، چشمداشت به چیزی داشتن
- ↑ در گویش دماوندی به معنی بول گرفتن چیزی در هواست
- ↑ خُسیدن
- ↑ سپری کردن
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-cd31796ade924c468f585ed9771eaf49-fa.html
- ↑ انوری: تو زر خواهی و من سخن عرضه دارم *** تو در فاژه افتی و من در عطاسه
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-0b4f0dcd2fc34abb83fc099b934e5142-fa.html
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-94a48f4e3fe4448fbf7cc8bab4d3cdab-fa.html
- ↑ https://www.vajehyab.com/dehkhoda/کپیدن
- ↑ http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-8edd947cff9540719279a8a92d09be14-fa.html
- ↑ در لهجه هراتی به معنی لیسیدن
- ↑ در لهجه تهرانی به معنی غذا بلعیدن
- ↑ در لهجه هراتی به معنی فروریزاندن
- ↑ در لهجه هراتی به معنی فروریختن
- ↑ به معنی شباهت داشتن
- ↑ «نفرین کردن»؛ منبع: لغتنامهٔ دهخدا
- ↑ درنوردیدن. منبع لغتنامه دهخدا. ندانی که سعدی مکان از چه یافت////نه هامون نَوشت و نه دریا شکافت (سعدی-بوستان)
- ↑ http://www.vajehyab.com/dehkhoda/%D9%86%D9%87%D9%86%D8%A8%D9%86
- ↑ از نیوشیتن فارسی میانه، ترکیبی از پیشوند فعلی ن + گوشیدن، به چیزی گوش دادن)
منابع
- لغتنامه دهخدا
- راهنمای ریشهٔ فعلهای ایرانی؛ در زبان اوستا و فارسی باستان و فارسی کنونی، دکتر محمد مقدم.
- فهرست فعلهای پارسی با معنای آنها، محمد بشیر حسین، بخش یک و بخش دوم، دانشکدهٔ تهران
- http://azargoshnasp.com/languages/Persian/bashiri1.pdf
- بحثی دربارهٔ صرف فعل در زبان علمی فارسی، دکتر محمد حیدری ملایری
- یدالله منصوری، بررسی ساختار فعلهای جعلی (برساخته) در فارسی میانه
- http://www.archive.org/download/AStudyOfDenominativeVerbsInMiddlePersianAndModernPersian/farsifelhaa.pdf
- http://sartre2.byu.edu/persian/courses/PRS506/PVClist.html
- http://sartre2.byu.edu/persian/nazem/boyw.html
- http://www.jahanshiri.ir/pvc/pvc.php
- تحلیل واژگانی افعال زبان فارسی، دکتر علی اکبر خمیجانی فراهانی، استادیار دانشگاه تهران (ص ۱۵۳–۱۶۵)
- تأثیر قانون بارتلمه بر ساختار فعلهای زبان فارسی، بدرالزمان قریب
- J.R. & Yarmohammadi, L., "The Persian Verb Reconsidered" , Archi Orientalni, 46, 1978(Page 46-60)