رخش: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Fatranslator (بحث | مشارکت‌ها)
جز افزودن ناوباکس> {{شاهنامه}} (درخواست کاربر:Modern Sciences)+
جز رخش
خط ۱: خط ۱:
[[پرونده:Sleeping Rustam.jpg|بندانگشتی| رخش، شیر نر را از [[رستم]] که خواب است دور میکند.]]

{{درباره|اسب رستم|دیگر کاربردها|رخش (ابهام‌زدایی)}}
{{درباره|اسب رستم|دیگر کاربردها|رخش (ابهام‌زدایی)}}
{{ Infobox
| bodystyle =
| bodyclass = vcard
| titlestyle =
| title =
| abovestyle = background: #CD853F
| aboveclass = fn org
| above = {{{نام|{{{نام‌اثر|{{PAGENAME}}}}}}}}


| imagestyle =
'''رخش''' نام [[اسب]] [[رستم]] قهرمان اسطوره‌ای [[شاهنامه]] است. رخش در لغت به معنی رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته است <ref>{{یادکرد وب| نشانی = http://www.rismoon.com/moeenworddetail-15643-fa.html| عنوان = فرهنگ معین}}</ref>. چنانچه مشهور است بدن رخش دارای لکه‌های قرمز و زرد و گل‌های کوچک بود و از زیر دم تا زیر گردن و چشم تا دهان سفید بود.
| captionstyle =
| image = [[پرونده:Sleeping Rustam.jpg|بندانگشتی| رخش، شیر نر را از [[رستم]] که خواب است دور میکند.]]
| caption =


| headerstyle = background: #F0E68C
== رخش در ادبیات ==
| labelstyle =
;''انوری''
| datastyle =
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|نباشد منتظم بی کلک تو ملک |حدیث رستم است و رخش رستم .}}{{پایان شعر}}


| header1 = اطلاعات کلی
;''خاقانی''
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|اگر تن به حضرت نیارم عجب نی |که رخش سزاوار رستم ندارم .}}{{پایان شعر}}


| label2 = نام
;''خاقانی''
| data2 = {{{نام|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|رخش به هَرّای زر بردن در پیش دیو| پس خر افکنده سم مرکب جم ساختن .}}{{پایان شعر}}


| label3 = نام کامل
;''خاقانی''
| data3 = {{{نام کامل|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|رخش دانش را ببر دنبال و پی برکش ازآنک |هفتخوان عقل را رستم نخواهی یافتن .}}{{پایان شعر}}


| label4 = نام‌های دیگر
;''خاقانی''
| data4 = {{{نام‌های دیگر|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|رخش همام گفت که ما باد صرصریم | مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست .}}{{پایان شعر}}


| label5 = منصب
;''خاقانی''
| data5 = {{{منصب|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|لاشه تن که به مسمار غم افتاد رواست |رخش جان را بدلش نعل سفر بربندیم .}}{{پایان شعر}}


| label6 = لقب
;''دقیقی''
| data6 = {{{لقب|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|ترا سیمرغ و تیر گز نباید| نه رخش جادو و زال فسونگر.}}{{پایان شعر}}


| label7 = نژاد
;''سنایی''
| data7 = {{{نژاد|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|عاشق که جام می کشد بر یادروی وی کشد |جز رخش رستم کی کشد رنج رکاب روستم .}}{{پایان شعر}}


| label8 = دودمان
;''سوزنی''
| data8 = {{{دودمان|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|ز رخش رستم و شبدیز خسرو |نکردم یاد و از وی یاد کردم .}}{{پایان شعر}}


| label9 = آئین
;''فرخی''
| data9 = {{{آئین|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|گویی آن پور سمند است و منم بیژن گیو|گویی آن رخش بزرگ است و منم رستم زال .}}{{پایان شعر}}


| labe10 = زادگاه
;''فردوسی''
| data10 = {{{زادگاه|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|چنین گفت رستم خداوند رخش |که گر نام خواهی درم را ببخش .}}{{پایان شعر}}


| label11 = تخت‌گاه
;''فردوسی''
| data11 = {{{تخت‌گاه|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|همی رخش خوانیم و بور ابرش است |به خوبی چو آب و به رنگ آتش است .}}{{پایان شعر}}


| label12 = پرچم
;''لامعی''
| data12 = {{{پرچم|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|همواره پشت و یار من پوینده بر هنجارمن |خاراشکن رهوار من شبدیزخال و رخش عم .}}{{پایان شعر}}


| label13 = ملیت
;''منوچهری''
| data13 = {{{ملیت|}}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو |ورد با او ارجل و یحموم با او اژگهن .}}{{پایان شعر}}


| header14 = {{#اگر:{{{نام نبرد|{{{نام‌ نبرد|}}}}}}{{{نوع جنگ|{{{نوع‌ جنگ|}}}}}}{{{سال نبرد|}}}{{{سال نبرد|}}}{{{مدت نبر|}}}{{{مدت نبرد|}}}|}}
== امثال و حکم ==
رخش باید تا تن رستم کشد . <ref>امثال و حکم دهخدا جلد ۲ صفحه‌ی ۸۶۵</ref>


| label15 = شناخته شده
== داستان گزیدن رستم رخش را ==
| data15 = {{{شناخته شده|}}}

| label16 = دوره
| data16 = {{{دوره|}}}

| label17 = پیش از
| data17 = {{{پیش از|}}}

| label18 = پس از
| data18 = {{{پس از|}}}

| label19 = دوران سلطنت
| data19 = {{{دوران سلطنت|}}}

| label20 = نبردها
| data20 = {{{نبردها|}}}

| label21 = نبرد اول
| data21 = {{{نبرد اول|}}}

| label22 = نبرد دوم
| data22 = {{{نبرد دوم|}}}

| label23 = نبرد سوم
| data23 = {{{نبرد سوم|}}}

| label24 = نتیجه نبرد
| data24 = {{{نتیجه نبرد|}}}

| header25 = {{#اگر:{{{تولد|{{{سال تولد|}}}}}}{{{مرگ|{{{سال مرگ|}}}}}}{{{فرزندان|}}}{{{تعداد فرزندان|}}}|}}

| label26 = نام نیا
| data26 = {{{نام نیا|}}}

| label27 = نام پدر
| data27 = {{{نام پدر|}}}

| label28 = نام مادر
| data28 = {{{نام مادر|}}}

| label29 = همسران
| data29 = {{{همسران|}}}

| label30 = فرزندان
| data30 = {{{فرزندان|}}}

| label31 = برادران
| data31 = {{{برادان|}}}
}}

'''رخش''' نام [[اسب]] [[رستم]] قهرمان اسطوره‌ای [[شاهنامه]] است. رخش در لغت به معنی رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته است <ref>{{یادکرد وب| نشانی = http://www.rismoon.com/moeenworddetail-15643-fa.html| عنوان = فرهنگ معین}}</ref>. چنانچه مشهور است بدن رخش دارای لکه‌های قرمز و زرد و گل‌های کوچک بود و از زیر دم تا زیر گردن و چشم تا دهان سفید بود.

==برگزیدن رستم رخش را ==
رستم شاد شد و سپاس گذاشت و گفت : « اکنون مرا اسبی باید که یال و گرز و کوپال مرا بکشد و در نبرد دلیران فرو نماند.»
رستم شاد شد و سپاس گذاشت و گفت : « اکنون مرا اسبی باید که یال و گرز و کوپال مرا بکشد و در نبرد دلیران فرو نماند.»
زال فرمان داد تا هرچه گله اسب در زابلستان و کابلستان بود از برابر رستم بگذرانند تا وی اسبی به دلخواه بگزیند.
زال فرمان داد تا هرچه گله اسب در زابلستان و کابلستان بود از برابر رستم بگذرانند تا وی اسبی به دلخواه بگزیند.
چنین کردند. اما هر اسبی که رستم پیش می کشید و پشتش را با دست می افشرد پشتش را از نیروی رستم خم می شد و شکمش به زمین می رسید. تا آن که مادیانی پیدا شد زورمند و شیر پیکر:
چنین کردند. اما هر اسبی که رستم پیش می کشید و پشتش را با دست می افشرد پشتش را از نیروی رستم خم می شد و شکمش به زمین می رسید. تا آن که مادیانی پیدا شد زورمند و شیر پیکر:


{{شعر|نستعلیق}}{{ب|دو گوشش چو دو خنجر آبدار | برو یال فربه، میانش نزار}}{{پایان شعر}}
{{شعر|نستعلیق}}
{{ب|دو گوشش چو دو خنجر آبدار|برو یال فربه، میانش نزار}}
{{پایان شعر}}


در پس مادیان کره ای بود سیه چشم و تیز تک، میان باریک و خوش گام :
در پس مادیان کره ای بود سیه چشم و تیز تک، میان باریک و خوش گام :


{{شعر|نستعلیق}}{{ب|تنش پر نگار از کران تا کران | چو برگ گل سرخ بر زعفران}}
{{شعر|نستعلیق}}
{{ب|تنش پر نگار از کران تا کران|چو برگ گل سرخ بر زعفران}}
{{ب|به نیروی پیل و به بالا هیون | بزهره چو شیر که بیستون}}{{پایان شعر}}
{{ب|به نیروی پیل و به بالا هیون|بزهره چو شیر که بیستون}}
{{پایان شعر}}


رستم چون چشمش براین کره افتاد کمند کیانی را خم داد تا پرتاب کند و کره را به بند آورد. پیری که چوپان گله بود گفت: « ای دلاور ! اسب دیگران را مگیر.» رستم پرسید: « این اسب کیست که بر رانش داغ کسی نیست ؟ »
رستم چون چشمش براین کره افتاد کمند کیانی را خم داد تا پرتاب کند و کره را به بند آورد. پیری که چوپان گله بود گفت: « ای دلاور ! اسب دیگران را مگیر.» رستم پرسید: « این اسب کیست که بر رانش داغ کسی نیست ؟ »
چوپان گفت: « خداوند این اسب شناخته نیست و درباره ی آن همه گونه گفتگو ست. نام آن «رخش» است و در خوبی چون آب و در تیزی چون آتش است. اکنون سه سال است که رخش در خور زین شده و چشم بزرگان در پی اوست. اما هر بار که مادرش سواری را ببیند که در پی کره اوست چون شیر به کارزا در می آید. راز این بر ما پوشیده است. اما تو بپرهیز و هشدار
چوپان گفت: « خداوند این اسب شناخته نیست و درباره ی آن همه گونه گفتگو ست. نام آن «رخش» است و در خوبی چون آب و در تیزی چون آتش است. اکنون سه سال است که رخش در خور زین شده و چشم بزرگان در پی اوست. اما هر بار که مادرش سواری را ببیند که در پی کره اوست چون شیر به کارزا در می آید. راز این بر ما پوشیده است. اما تو بپرهیز و هشدار


{{شعر|نستعلیق}}{{ب|که این مادیان چون در آید بجنگ | بدرد دل شیر و وچرم و پلنگ}}{{پایان شعر}}
{{شعر|نستعلیق}}
{{ب|که این مادیان چون در آید بجنگ|بدرد دل شیر و وچرم و پلنگ}}
{{پایان شعر}}


رستم چون این سخنان را شنید کمند کیانی را تاب داد و پر تاب کرد و سر کره را در بند آورد. مادیان باز گشت و چون پیل دمان بر رستم تاخت تا سر وی را بدندان برکند.
رستم چون این سخنان را شنید کمند کیانی را تاب داد و پر تاب کرد و سر کره را در بند آورد. مادیان باز گشت و چون پیل دمان بر رستم تاخت تا سر وی را بدندان برکند.
خط ۷۴: خط ۱۴۱:
رستم خندان شد و یزدان راسپاس گفت و دل در پیکار بست و به پرورش رخش پرداخت. به اندک زمانی رخش در تیزگامی و زورمندی چنان شد که مردم برای دور کردن چشم بد از وی سپند در آتش می‌انداختند.
رستم خندان شد و یزدان راسپاس گفت و دل در پیکار بست و به پرورش رخش پرداخت. به اندک زمانی رخش در تیزگامی و زورمندی چنان شد که مردم برای دور کردن چشم بد از وی سپند در آتش می‌انداختند.


{{شعر|نستعلیق}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|دل زال زر شد چو خرم بهار | ز رخش نو آیین و فرخ سوار}}{{پایان شعر}}<ref>ایرج گل‌سرخی، شاهنامه به نثر، نشر علم، تهران ۱۳۸۲ - صفحهٔ ۲۲۰-۲۱۷</ref>
{{ب|دل زال زر شد چو خرم بهار|ز رخش نو آیین و فرخ سوار <ref>ایرج گل‌سرخی، شاهنامه به نثر، نشر علم، تهران ۱۳۸۲ - صفحهٔ ۲۲۰-۲۱۷</ref>}}
{{پایان شعر}}

== رخش در ادبیات ==
*'''فردوسی'''
{{شعر|نستعلیق}}
{{ب|چنین گفت رستم خداوند رخش|که گر نام خواهی درم را ببخش}}
{{ب|.|.}}
{{ب|همی رخش خوانیم و بور ابرش است|به خوبی چو آب و به رنگ آتش است}}
{{پایان شعر}}
*'''خاقانی'''
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|اگر تن به حضرت نیارم عجب نی|که رخش سزاوار رستم ندارم}}
{{ب|.|.}}
{{ب|رخش به هَرّای زر بردن در پیش دیو|پس خر افکنده سم مرکب جم ساختن}}
{{ب|.|}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|رخش دانش را ببر دنبال و پی برکش ازآنک|هفتخوان عقل را رستم نخواهی یافتن}}
{{ب|.|.}}
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|رخش همام گفت که ما باد صرصریم |مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست}}
{{ب|.|.}}
{{ب|لاشه تن که به مسمار غم افتاد رواست|رخش جان را بدلش نعل سفر بربندیم}}
{{پایان شعر}}
*'''دقیقی'''
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|ترا سیمرغ و تیر گز نباید|نه رخش جادو و زال فسونگر}}{{پایان شعر}}
*'''سنایی'''
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|عاشق که جام می کشد بر یادروی وی کشد|جز رخش رستم کی کشد رنج رکاب روستم}}{{پایان شعر}}
*'''انوری'''
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|نباشد منتظم بی کلک تو ملک|حدیث رستم است و رخش رستم}}{{پایان شعر}}
*'''سوزنی'''
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|ز رخش رستم و شبدیز خسرو|نکردم یاد و از وی یاد کردم}}{{پایان شعر}}
*'''فرخی'''
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|گویی آن پور سمند است و منم بیژن گیو|گویی آن رخش بزرگ است و منم رستم زال}}{{پایان شعر}}

*'''لامعی'''
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|همواره پشت و یار من پوینده بر هنجارمن|خاراشکن رهوار من شبدیزخال و رخش عم}}{{پایان شعر}}
*'''منوچهری'''
{{شعر|نستعلیق}}{{ب|رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو|ورد با او ارجل و یحموم با او اژگهن}}{{پایان شعر}}

==امثال و حکم==
رخش باید تا تن رستم کشد .<ref>امثال و حکم دهخدا جلد ۲ صفحه‌ی ۸۶۵</ref>



== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{درگاه|شاهنامه}}
{{درگاه|شاهنامه}}
{{درگاه|ادبیات فارسی}}
{{درگاه|ادبیات فارسی}}
{{پانویس}}


== منابع ==
== منابع ==
* {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی =حسین | نام =الهی قمشه‌ای| پیوند نویسنده =قمشه‌ای| عنوان =شاهنامه فردوسی | ترجمه = ناهید فرشادمهر| سال =۱۳۸۶ | ناشر =نشر محمد|مکان =تهران | شابک =۹۶۴-۵۵۶۶-۳۵-۵}}
* معین، محمد. فرهنگ فارسی [[محمد معین]]. چاپ ششم، تهران:انتشارات [[امیر کبیر]]،۱۳۷۱
* معین، محمد. فرهنگ فارسی [[محمد معین]]. چاپ ششم، تهران:انتشارات [[امیر کبیر]]،۱۳۷۱
* ایرج گل‌سرخی، شاهنامه به نثر، نشر علم، تهران ۱۳۸۲
* ایرج گل‌سرخی، شاهنامه به نثر، نشر علم، تهران ۱۳۸۲


{{افراد شاهنامه}}
{{جغرافیای شاهنامه}}
{{تمدن شاهنامه}}
{{شاهنامه}}
{{شاهنامه}}
{{شاهنامه-خرد}}

[[رده:اساطیر ایرانی]]
[[رده:اساطیر ایرانی]]
[[رده:اسب‌های داستانی]]
[[رده:اسب‌های داستانی]]
[[رده:جانوران مشهور]]
[[رده:جانوران مشهور]]
[[رده:شخصیت‌های شاهنامه]]
[[رده:شخصیت‌های شاهنامه]]
[[رده:داستان‌های شاهنامه‏]]
[[رده:موجودات افسانه‌ای]]
[[رده:افسانه‌های ایرانی]]
[[رده:موجودات پندارین]]

نسخهٔ ‏۹ نوامبر ۲۰۱۶، ساعت ۱۴:۱۹

رخش
رخش، شیر نر را از رستم که خواب است دور میکند.
اطلاعات کلی

رخش نام اسب رستم قهرمان اسطوره‌ای شاهنامه است. رخش در لغت به معنی رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته است [۱]. چنانچه مشهور است بدن رخش دارای لکه‌های قرمز و زرد و گل‌های کوچک بود و از زیر دم تا زیر گردن و چشم تا دهان سفید بود.

برگزیدن رستم رخش را

رستم شاد شد و سپاس گذاشت و گفت : « اکنون مرا اسبی باید که یال و گرز و کوپال مرا بکشد و در نبرد دلیران فرو نماند.» زال فرمان داد تا هرچه گله اسب در زابلستان و کابلستان بود از برابر رستم بگذرانند تا وی اسبی به دلخواه بگزیند. چنین کردند. اما هر اسبی که رستم پیش می کشید و پشتش را با دست می افشرد پشتش را از نیروی رستم خم می شد و شکمش به زمین می رسید. تا آن که مادیانی پیدا شد زورمند و شیر پیکر:

دو گوشش چو دو خنجر آبداربرو یال فربه، میانش نزار

در پس مادیان کره ای بود سیه چشم و تیز تک، میان باریک و خوش گام :

تنش پر نگار از کران تا کرانچو برگ گل سرخ بر زعفران
به نیروی پیل و به بالا هیونبزهره چو شیر که بیستون

رستم چون چشمش براین کره افتاد کمند کیانی را خم داد تا پرتاب کند و کره را به بند آورد. پیری که چوپان گله بود گفت: « ای دلاور ! اسب دیگران را مگیر.» رستم پرسید: « این اسب کیست که بر رانش داغ کسی نیست ؟ » چوپان گفت: « خداوند این اسب شناخته نیست و درباره ی آن همه گونه گفتگو ست. نام آن «رخش» است و در خوبی چون آب و در تیزی چون آتش است. اکنون سه سال است که رخش در خور زین شده و چشم بزرگان در پی اوست. اما هر بار که مادرش سواری را ببیند که در پی کره اوست چون شیر به کارزا در می آید. راز این بر ما پوشیده است. اما تو بپرهیز و هشدار

که این مادیان چون در آید بجنگبدرد دل شیر و وچرم و پلنگ

رستم چون این سخنان را شنید کمند کیانی را تاب داد و پر تاب کرد و سر کره را در بند آورد. مادیان باز گشت و چون پیل دمان بر رستم تاخت تا سر وی را بدندان برکند. رستم چون شیر ژیان غرش کنان با مشت بر گردن مادیان کوفت. مادیان لرزان شد و بر خاک افتاد و آن گاه برجست و روی پیچید و به سوی گله شتافت. رستم خم کمند را تنگتر کرد و رخش را فراتر آورد و آن گاه دست یازید و با چنگ خود پشت رخش را فشرد. اما خم بر پشت رخش نیامد، گویی خود از چنگ و نیروی رستم آگاه نشد. رستم شادمان شد و در دل گفت: « اسب من اینست و اکنون کار من به سامان آمد.» آن گاه چون باد بر پشت رخش جست و بتاخت درآمد. سپس از چوپان پرسید: « بهای این اسب چیست ؟» چوپان گفت: « بهای این اسب بر و بوم ایران است. اگر تو رستمی از آن توست و بدان کار ایران را به سامان خواهی آورد .» رستم خندان شد و یزدان راسپاس گفت و دل در پیکار بست و به پرورش رخش پرداخت. به اندک زمانی رخش در تیزگامی و زورمندی چنان شد که مردم برای دور کردن چشم بد از وی سپند در آتش می‌انداختند.

دل زال زر شد چو خرم بهارز رخش نو آیین و فرخ سوار [۲]

رخش در ادبیات

  • فردوسی
چنین گفت رستم خداوند رخشکه گر نام خواهی درم را ببخش
..
همی رخش خوانیم و بور ابرش استبه خوبی چو آب و به رنگ آتش است
  • خاقانی
اگر تن به حضرت نیارم عجب نیکه رخش سزاوار رستم ندارم
..
رخش به هَرّای زر بردن در پیش دیوپس خر افکنده سم مرکب جم ساختن
.
رخش دانش را ببر دنبال و پی برکش ازآنکهفتخوان عقل را رستم نخواهی یافتن
..
رخش همام گفت که ما باد صرصریم مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست
..
لاشه تن که به مسمار غم افتاد رواسترخش جان را بدلش نعل سفر بربندیم
  • دقیقی
ترا سیمرغ و تیر گز نبایدنه رخش جادو و زال فسونگر
  • سنایی
عاشق که جام می کشد بر یادروی وی کشدجز رخش رستم کی کشد رنج رکاب روستم
  • انوری
نباشد منتظم بی کلک تو ملکحدیث رستم است و رخش رستم
  • سوزنی
ز رخش رستم و شبدیز خسرونکردم یاد و از وی یاد کردم
  • فرخی
گویی آن پور سمند است و منم بیژن گیوگویی آن رخش بزرگ است و منم رستم زال
  • لامعی
همواره پشت و یار من پوینده بر هنجارمنخاراشکن رهوار من شبدیزخال و رخش عم
  • منوچهری
رخش با او لاغر و شبدیز با او کندروورد با او ارجل و یحموم با او اژگهن

امثال و حکم

رخش باید تا تن رستم کشد .[۳]


پانویس

  1. «فرهنگ معین».
  2. ایرج گل‌سرخی، شاهنامه به نثر، نشر علم، تهران ۱۳۸۲ - صفحهٔ ۲۲۰-۲۱۷
  3. امثال و حکم دهخدا جلد ۲ صفحه‌ی ۸۶۵

منابع

رخش

الگو:جغرافیای شاهنامه الگو:تمدن شاهنامه