رابعه بلخی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵۳: خط ۵۳:


== رابعه در منابع ادب پارسی ==
== رابعه در منابع ادب پارسی ==
رابعه ظاهراً نخستین زن شاعر در [[تاریخ ادبیات]] [[خراسان بزرگ]] می‌باشد که شعری از او به ثبت رسیده. [[محمد عوفی]] در کهن‌ترین تذکرهٔ شعر پارسی، [[لباب الالباب]]، وی را چنین توصیف نموده:
رابعه ظاهراً نخستین زن شاعر در [[تاریخ ادبیات]] [[فارسی و بلوچی]] می‌باشد که شعری از او به ثبت رسیده. [[محمد عوفی]] در کهن‌ترین تذکرهٔ شعر پارسی، [[لباب الالباب]]، وی را چنین توصیف نموده:
<blockquote>''رابعه بنت کعب القزداری، دختر کعب، اگرچه زن بود، اما به فضل بر مردان جهان بخندیدی، فارِس هر دو میدان و والی هر دو بیان، بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی به‌غایت ماهر و با غایت ذکاء خاطر و حدّت طبع، پیوسته عشق باختی و شاهدبازی کردی و اورا «مگس رویین» خواندندی و سبب این نیز آن بود که وقتی شعری گفته بود:''
<blockquote>''رابعه بنت کعب القزداری، دختر کعب، اگرچه زن بود، اما به فضل بر مردان جهان بخندیدی، فارِس هر دو میدان و والی هر دو بیان، بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی به‌غایت ماهر و با غایت ذکاء خاطر و حدّت طبع، پیوسته عشق باختی و شاهدبازی کردی و اورا «مگس رویین» خواندندی و سبب این نیز آن بود که وقتی شعری گفته بود:''
{{شعر}}
{{شعر}}

نسخهٔ ‏۱۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۶، ساعت ۱۵:۵۳

رابعه بنت کعب قزداری
مدفنمزار شریف (افغانستان)
محل زندگیبلخ و قزدار( خضدار)
ملیتایرانی
نژادبلوچ
پیشهشاعر
سال‌های فعالیتقرن چهارم هجری قمری
سبکخراسانی
عنوانمادر شعر پارسی، زین العرب، مگس رویین
دورههمزمان با دوره حکومت سامانیان
والدینپدر کعب قزداری

رابعه دختر کعب قُزداری که به رابعه بلخی و " رابعه بلوچ " هم شناخته شده‌است، شاعر پارسی‌گوی نیمه نخست سده چهارم هجری (۹۱۴-۹۴۳میلادی) است درباره رابعه خضداری, در تاریخ ادبیات ایران مطالبی ذکر شده است و همچنین اخیرا در تحقیقاتی در دانشگاه ها و مجامع ادبی هند و پاکستان درباره اشعار وی به انجام رسیده است رابعه کعب خضداری اولین زن شاعر فارسی گوی است که در قرن سوم و چهارم همزمان رودکی بوده است. رابعه شعر فارسی را با کمال بلاغت و استحکام و قدرت می سرود. دکتر علی کمیل قزلباش در مقاله ای که در سایت مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان به چاپ رسیده است, از افتخارات بلوچستان موردی را چنین بیان می کند:" ادب فارسی را در بلوچستان نیز در هر قرن زنده و پاینده می یابیم و افتخاری که این ایالت دارد یکی از انها, ظهور اولین شاعر فارسی گوی زن, رابعه خضداری است." بعضی ها به غلط می پنداشتند رابعه غیر بلوچ است. انها اعتقاد دارند که رابعه یک اسم عربی است و او هم از اعراب بوده و می گویند که پدرش از مهاجرین اعراب بوده که برای تبلیغ دین امده است. مشخصا که چنین نیست. چرا که پس از ورود اسلام به ایران مردم در اکثر مناطق نام های خود را از میان اسامی بزرگان اسلام که از اعراب بوده اند, انتخاب می کردند. پس اسم عربی داشتن دلیل بر عرب بودن شخص نخواهد بود. رابعه اگر عرب بود, نمی توانست به فارسی ان هم با ان شیوایی و جذابیت شعر بگوید. چون با ورود اسلام, فارسی از رونق افتاده و حتی دانشمندان فارسی زبان نیز کتاب های خود را به زبان عربی می نوشتند. وجود کتاب های دانشمندان ایرانی که به زبان عربی می باشد, این موضوع را تایید می کند. مورخان و نویسندگان معاصر یا یعد از رابعه او را عرب نخوانده اند. بلکه اصالتا از خضدار خوانده اند. سدید الدین محمد عوفی در تذکره ی قدیم و مهم " لباب الالباب" که در سال 618 هجری/ 1220 م به پایان رسانیده راجع به رابعه بنت کعب نوشته است:" او یک شاعر زن مشهور در جهان و دانشمند و متعلق به قزدار بوده است."

از تاریخ ولادت و مرگ رابعه اطلاعات درستی در دست نیست. آنچه قطعیست آن است که او همدوره با سامانیان و رودکی بوده و به استناد گفتار عطار نیشابوری با رودکی دیدار و مشاعره داشته است. زمان مرگ رابعه به احتمال قریب به یقین پیش از مرگ رودکی بوده است، بنابراین تاریخ مرگ او را می‌توان پیش از سال ۳۲۹ هجری قمری در نظر گرفت.

زندگی رابعه

کودکی و نوجوانی

از تولد و دوران کودکی و نوجوانی رابعه اطلاعی در دست نیست. تنها مدرک مستند از زندگی رابعه، روایتی‌ست که عطار نیشابوری در حکایت بیست و یکم کتابِ الهی‌نامه خویش در بحر هَزج مسدّس محذوف، در چهارصد و اندی بیت آورده است. آنچه از این روایت برمی‌آید آنست که رابعه دختر کعب قزداری، والی بلخ بوده و برادری بنام حارث داشته. کعب علاقه خاصی به رابعه داشته و در پرورش و تعلیم او کوشا بوده و به جهت توانایی‌های بی‌نظیر او در هنر و فنون، اورا با لقب زین‌العرب (زینت قوم عرب) خطاب می‌کرد. رابعه به استناد گفتار عطار، در سرودن شعر و هنر نقاشی به‌غایت توانمند و در شمشیرزنی و سوارکاری بسیار ماهر بوده است.

دیدار با بکتاش

پس از مرگ کعب، حارث بر تخت پدر می‌نشیند و در یکی از بزم‌های شاهانه او، رابعه با بکتاش، از کارگزاران نزدیک حارث دیدار می‌کند. عطار جایگاه بکتاش در دربار را کلیددار خزانه عنوان کرده است. رابعه بی‌درنگ دل به بکتاش می‌بازد و در نهایت دایهٔ رابعه که از علاقه رابعه به بکتاش آگاه می‌شود، میان آن دو واسطه می‌شود. رابعه خطاب به بکتاش نامه‌ای می‌نویسد و تصویری از خویش ترسیم کرده و پیوست آن نامه می‌کند و بدست دایه می‌سپارد تا بدو رساند. چون بکتاش نامه رابعه را می‌خواند و تصویر اورا می‌بیند بدو دل می‌بازد و نامه‌اش را پاسخ می‌دهد. این نامه‌نگاری‌های پنهانی ادامه پیدا می‌کند و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش ضمیمه نامه‌ها کرده و برای او می‌فرستد. ظاهراً روزی بکتاش رابعه را در دهلیزی می‌بیند و آستین اورا می‌گیرد که «چرا مرا چنین عاشق و شیدا کردی اما با من بیگانگی می‌کنی؟» رابعه از او آستین می‌افشاند که «عشق من به تو بهانه‌ایست بر عشقی عظیم‌تر» و اورا بخاطرافتادن در دام شهوت نکوهش می‌کند.

رابعه در میدان نبرد

بر اساس روایت عطار، روزی لشکر دشمن به حوالی بلخ می‌رسد و بکتاش به همراه سپاه بلخ به نبرد می‌رود. رابعه که تاب بی‌خبری از وضعیت بکتاش را ندارد، با لباس مبدل و روی پوشیده، پنهانی در پس سپاه بلخ به میدان جنگ می‌رود. بکتاش در گیرودار نبرد زخمی می‌شود و رابعه که جان بکتاش را در خطر می‌بیند، شمشیر کشیده و به میانه میدان می‌رود و پس از کشتن تعدادی از سپاهیان دشمن پیکر نیمه جان بکتاش را بر اسب کشیده از مهلکه نجات می‌دهد:

بگفت این و چو مردان برنشست او از آن مردان تنی را ده بخست او
برِ بکتاش آمد، تیغ در کف وز آنجا برگرفتش برد با صف
نهادش پس نهان شد در میانه کس‌اش نشناخت از اهل زمانه

رابعه و رودکی

در روایت عطار، رابعه روزی در راه با رودکی که عازم بخارا بوده دیدار می‌کند. رودکی شیفته توانایی رابعه در سرودن شعر می‌شود و اورا تحسین می‌کند و با او به صحبت و مشاعره می‌نشیند. عطار آن واقعه را اینگونه در الهی‌نامه می‌آورد:

نشسته بود آن دختر دلفروز براه و رودکی می‌رفت یک روز
اگر بیتی چو آبِ زر بگفتی بسی دختر از آن بهتر بگفتی
بسی اشعار گفت آن روز اُستاد که آن دختر مجاباتش فرستاد
ز لطف طبع آن دلداده دمساز تعجب ماند آنجا رودکی باز

رودکی پس از آن راهی بخارا می‌شود و در بزمی در دربار امیر سامانی شعری که از رابعه به یاد داشت بازگو می‌کند که بسیار مورد پسند امیر می‌افتد و چون از آن سوال می‌کنند، رودکی داستان آشنایی‌اش با رابعه و عشق او به بکتاش را برای شاه بازگو می‌کند، غافل از اینکه حارث نیز در آن بزم حاضر است و از آن داستان باخبر می‌شود. حارث بسیار خشمگین می‌شود، به بلخ باز می‌گردد و پس از یافتن صندوقی حاوی اشعار رابعه در اتاق بکتاش، به گمان ارتباط نامشروع آنان، فرمان می‌دهد بکتاش را در زندان افکنده و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستان او را بگشاید و درِ گرمابه را به سنگ و گچ مسدود کنند. روز بعد چون در گرمابه را می‌گشایند، پیکر بیجان رابعه را مشاهده می‌کنند که با خون خویش اشعاری را خطاب به بکتاش با انگشت بر دیوارهٔ گرمابه نگاشته است. بکتاش پس از آن، به نحوی از زندان می‌گریزد و شبانه سر از تن حارث جدا می‌کند، سپس بر مزار رابعه رفته و جان خویش را می‌گیرد.

رابعه در منابع ادب پارسی

رابعه ظاهراً نخستین زن شاعر در تاریخ ادبیات فارسی و بلوچی می‌باشد که شعری از او به ثبت رسیده. محمد عوفی در کهن‌ترین تذکرهٔ شعر پارسی، لباب الالباب، وی را چنین توصیف نموده:

رابعه بنت کعب القزداری، دختر کعب، اگرچه زن بود، اما به فضل بر مردان جهان بخندیدی، فارِس هر دو میدان و والی هر دو بیان، بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی به‌غایت ماهر و با غایت ذکاء خاطر و حدّت طبع، پیوسته عشق باختی و شاهدبازی کردی و اورا «مگس رویین» خواندندی و سبب این نیز آن بود که وقتی شعری گفته بود:

[۱]
خبر دهند که بارید بر سر ایّوب ز آسمان، ملخان و سرِ همه زرّین
اگر ببارد زرین ملخ بر او از صبر سزد که بارد بر من یکی مگس رویین

نقل شده چون ابوسعید ابوالخیر داستان زندگی اورا شنید فرمود:

من این جانب رسیدم و از حال دختر کعب پرسیدم که عارف بوده است یا عاشق؟ جواب دادند اشعاری که بر زبان او جاری بوده دلیل این است که در عشق مجازی، ایجاد اینقدر سوز و گداز ممکن نیست، در شعر او هزل اصلاً وجود ندارد بلکه در همه جا او ذات قدیم (جلَّ شأنهُ) را خطاب کرده است. [۲]

عطار نیشابوری نیز داستان زندگی رابعه را در الهی نامه خویش در چهارصد و اندی بیت به نظم آورده و نقل قول ابوسعید ابوالخیر درباره رابعه بلخی و عرفان وی را چنین بازگو می‌کند:

ز لـفـظ بـوسـعـیـد مـهنه دیدم که او گفـتـست: من آنـجا رسیدم
بپـرسیـدم زحـال دخـتـر کعب کـه عـارف بود او یـا عاشقی صعب؟
چنین گفت او که معلومم چنان شد که آن شعری که بر لفظش روان شد،
ز ســوزِ عـشـقِ مـعـشـوقِ مـجـازی بنگشاید چنیـن شعـری بـه بازی
نداشـت آن شـعر با مخلـوق کاری که او را بـود با حـق روزگـاری
کمالی بـود در معنـی تمامـش بـهانه بـود در راه آن غــلامــش

عطار توانایی رابعه در سرودن شعر را چنین توصیف می‌کند:

بلـطـفِ طـبعِ او مـردم نبـودی که هـر چیـزی کـه از مـردم شنـودی،
هـمـه در نـظـم آوردی به یک دم بپیوستی چـو مـرواریـد در هـم
چنان در شعر گفتن خوش زبان بود که گوئی از لبش طعمی در آن بود

خاتم الشعرا، شیخ عبدالرحمن جامی، در تذکرهٔ نفحات الانس از رابعه در بخش زنان صوفی نام می‌برد و باز با استناد به گفتار شیخ ابوسعید ابوالخیر می‌گوید:

شیخ ابوسعید ابوالخیر قدّس اللّه تعالی سرّه گفته است که: «دختر کعب عاشق بود بر آن غلام، اما پیران همه اتفاق کردند که این سخن که او می‌گوید نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگر کار افتاده بود.» روزی آن غلام آن دختر را ناگاه دریافت، سرِ آستین وی گرفت. دختر بانگ بر غلام زد گفت: «ترا این بس نیست که من با خداوندم و آنجا مبتلایم، بر تو بیرون دادم که طمع می‌کنی؟» شیخ ابوسعید گفت: «سخنی که او گفته است نه چنان است که کسی را در مخلوق افتاده باشد»[۳]

رضاقلی‌خان هدایت، داستان رابعه را تحت عنوان بکتاش‌نامه در کتاب مثنوی گلستان ارم خویش در دوهزار و ششصد و اندی بیت به نظم درآورده. مبنای داستانی که رضاقلی‌خان نقل می‌کند، همان شعر عطار است که تصرفاتی در داستان کرده و قصه پردازی نموده است و بخش‌هایی از ذوق خویش بدان افزوده. وی در مجمع الفصحاء درباره رابعه بلخی چنین می‌گوید:

رابعهٔ مذکوره، در حسن جمال و فضل و کمال و معرفت و حال، وحیدهٔ روزگار و فریدهٔ هر ادوار، صاحب عشق حقیقی و مجازی و فارِسِ میدان تازی و فارسی بوده است. احوالش در نفحات الانس مولانا جامی در ضمن نسوان عارفان مسطور است و در یکی از مثنویات شیخ عطار، جمعی از حالاتش نظما مذکور. اورا میلی به بکتاش غلامی از غلامان برادر مفرد به هم رسیده و انجامش به عشق حقیقی کشیده، بالاخره به بدگمانی، برادر او را کشته و حکایت اورا فقیر نظم کرده و نام آن را گلستان ارم نهاده، معاصر آل‌سامان و رودکی بوده و اشعار نیکو می‌فرموده.[۴]

اشعار رابعه

از رابعه جز هفت (به روایتی یازده) غزل و قطعه در دست نیست. ظاهراً تمامی اشعار وی بدست برادرش حارث معدوم گردیده و الباقی در گذر زمان از بین رفته است. اما قلیل اشعار بازمانده از وی بیانگر ذوق سرشار وی و تسلط او بر سرایش شعر است. رابعه را مادر شعر پارسی خوانده‌اند. او بحور و اوزانی را وارد شعر پارسی نموده که تا پیش از آن کسی در آن اوزان شعر نمی‌سروده است. بعنوان مثال شمس قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم عقیده دارد که دختر کعب در بیت زیر بحری بر بحور پارسی افزوده است (بحر مسدّس مخنّق):[۵]

ترک از درم درآمد، خندانک آن خوبروی چابک، مهمانک

همچنین از اوست:

مرا بعشق همی متهم کنی به حیل چه حجت آری پیش خدای عزوجل
به عشقت اندر عاصی همی نیارم شدبذنبم اندر طاغی همی شوی بمثل
نعیم بی تو نخواهم جحیم با تو رواستکه بی تو شکّر زهر است و با تو زهر عسل
بروی نیکو تکیه مکن که تا یکچندبه سنبل اندر پنهان کنند نجم زحل
هرآینه نه دروغ است آنچه گفت حکیمفمن تکبر یوماً فبعد عز ذل

هم از اوست:

دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد بر یکی سنگین‌دل نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشیچون بهجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من

و این غزل نیز بدو منسوب شده‌است:

ز بس گل که در باغ مأوی گرفتچمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافهٔ مشک تبت نداشتجهان بوی مشک از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر استکه گل رنگ رخسار لیلی گرفت
به می‌ماند اندر عقیقین قدحسرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیرکه بدبخت شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سیمنشان سر تاج کسری گرفت
چو رهبان شد اندر لباس کبودبنفشه مگر دین ترسی گرفت

و نیز:

عشق او باز اندر آوردم به بندکوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدیدکی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بریبس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوبزهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همیکز کشیدن تنگ‌تر گردد کمند

عرفان رابعه

در عارف بودن رابعه دیدگاه‌ها متفاوت است. تمام منابعی که به عرفان رابعه اشاره کرده‌اند، به گفتار شیخ ابوسعید ابوالخیر استناد کرده‌اند، که این جای تامل دارد.

دکتر رضا اشرف‌زاده در کتاب خود حکایت رابعه بر اساس بازمانده اشعار او و گفتار ابوسعید، چنین استدلال می‌کند که «ذوق تیز و لطیف ابوسعید، اصولاً هر بیتی و شعری را می‌تواند تاویل عرفانی نماید» و داستان شنیدن بیتی از عماره مروزی و رفتن ابوسعید به زیارت قبر او را گواهی بر این مدعا می‌داند.[۶] و نتیجه می‌گیرد که گفتار شیخ لزوماً به معنی عرفان رابعه نیست. او همچنین در همین کتاب عنوان می‌کند که آمدن داستان رابعه در الهی‌نامه و «... حکایت و جانبازی دختر در راه این عشق عُذری، اورا به موجودی پاک و باصفا تبدیل می‌کند که با پاکی عشق و دامانی پاک در خون می‌غلتد و جان می‌بازد و [...] توهم عشق عارفانه را در سر و ذهن ما می‌اندازد». [۷] او هم‌نامی رابعهٔ بلخی با رابعه عدویه و رابعه شامیه - که هر دو از زنان عارف بوده‌اند – را نیز یکی از دلایل ایجاد شائبهٔ عرفان رابعه عنوان کرده است.

سلیمان راوش نیز در مقاله خویش رابعه بلخی یا حمامه‌ای در حمام خون ذؤیان خرد معتقد است که عرفایی چون عطار و ابوسعید ابوالخیر، در حقیقت بجهت حفظ نام و آثار رابعه از گزند کوته‌فکران، به وی نسبت تصوف و عرفان داده‌اند:

حضرت عطار، عارفانه، [...] جهت غفلت کافران عشق و منکران انسان شمردن زن و حفظ آبروی رابعه، به نوعی عشق انسانی او را مطابق شریعت منکران عاطفه‌های انسانی، عمداً پیوند واژگونه به جایی دیگر می‌دهد [...] حضرت عطار نیشابوری چنانکه ابوسعید ابوالخیر، در حق رابعه الطاف نمود و با بهانهٔ اینکه رابعه نه عاشق بکتاش، بل عاشق الله بوده [...] جسد و مرقد مبارک رابعه را از شر تکفیر و تازیانه نوازی و ویرانی کافران و منکران نجات داد [...] ذکرِ خیر رابعه از سوی عارف بزرگ و نامی ابوسعید ابوالخیر هم در نهایت، عارفانه و هشیارانه، برای به سکوت واداشتن کافران عشق و منکران ارزش‌های انسانی زنان به عمل آمده است. [۸]

لیلی رشیتا، نویسنده افغان نیز معتقد است:

«برعکس آنچه که عرفاً عشق او را به بکتاش، حقیقی نه بل مجازی می‌پنداشته‌اند، اشعارش محض بازگوی احساس‌اش نسبت به بکتاش بوده است. از هفت قطعه شعر رابعه که بجا مانده است، پنج تای آن در وصف عشق ناسوتی و دو تای آن در وصف زیبایی طبیعت سروده شده است.»[۹]

منابع

  1. لباب الالباب، محمد عوفی، چاپ لیدن، ۱۹۳۰ میلادی، جلد ۲، صفحه ۱۶
  2. شعر فارسی در بلوچستان، صفحه ۴
  3. نفحات الانس، عبدالرحمن جامی، به همّت توحیدی، انتشارات کتاب فروشی محمودی بی‌تا، صفحه ۶۲۹
  4. مجمع الفصحاء، رضا قلی‌خان هدایت، مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۹، جلد دوم صفحه ۶۵۴
  5. المعجم فی معاییر اشعار العجم، شمس قیس رازی، تصحیح مدرس رضوی، تهران، صفحه ۱۳۳
  6. حکایت رابعه، دکتر رضا اشرف زاده، چاپ اساطیر، صفحه ۲۳
  7. حکایت رابعه، دکتر رضا اشرف زاده، چاپ اساطیر، صفحه ۲۶
  8. http://www.zendagi.com/new_page_210.htm رابعه بلخی یا حمامهٔ در حمام خون ذؤیان خرد
  9. فصلنامه آسمایی، شماره سوم، سال چهارم ۱۳۷۹

پیوند به بیرون