اصل دلیل کافی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: نیازمند بازبینی |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: نیازمند بازبینی |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
اصل جهت کافی بیانگر این است که هر چیزی دلیلی دارد. عامترین بیان این اصل را ولف بیان کرده و گفته است اصل دلیل کافی می گوید: «هیچ چیز نیست که زمینه یا دلیلی برای این که چرا به جای این که نباشد هست، نداشته باشد.» در مفهوم قابل فهمتر باید گفت هیچ چیز بدون زمینه یا دلیلی برای بودنش نیست. |
اصل جهت کافی بیانگر این است که هر چیزی دلیلی دارد. عامترین بیان این اصل را ولف بیان کرده و گفته است اصل دلیل کافی می گوید: «هیچ چیز نیست که زمینه یا دلیلی برای این که چرا به جای این که نباشد هست، نداشته باشد.» در مفهوم قابل فهمتر باید گفت هیچ چیز بدون زمینه یا دلیلی برای بودنش نیست. |
||
ریشه این اصل در یونان باستان است اما به درستی نمی توان گفت چه کسی آن را برای اولین بار بیان کرده است. افلاطون درباره این اصل به گونهای صحبت میکند که گویی این اصل، اصلی بدیهی، قطعی و مطلق است. وی میگوید: «لازم است هر چیزی که رخ میدهد به واسطه علتی رخ دهد، زیرا گونه میتواند بدون آن رخ بدهد؟» یا مثلا ارسطو درباره این اصل مینویسد: «ما فکر میکنیم هر چیزی را زمانی به طور کامل میفهمیم که علتی را که آن چیز به موجباش وجود دارد بشناسیم. یعنی بدانیم که این علت آن چیز است و هرگز هم نمیتوانسته طور دیگری باشد.» |
ریشه این اصل در یونان باستان است اما به درستی نمی توان گفت چه کسی آن را برای اولین بار بیان کرده است. افلاطون درباره این اصل به گونهای صحبت میکند که گویی این اصل، اصلی بدیهی، قطعی و مطلق است. وی میگوید: «لازم است هر چیزی که رخ میدهد به واسطه علتی رخ دهد، زیرا گونه میتواند بدون آن رخ بدهد؟» یا مثلا ارسطو درباره این اصل مینویسد: «ما فکر میکنیم هر چیزی را زمانی به طور کامل میفهمیم که علتی را که آن چیز به موجباش وجود دارد بشناسیم. یعنی بدانیم که این علت آن چیز است و هرگز هم نمیتوانسته طور دیگری باشد.» |
||
شوپنهاور عقیده دارد ارسطو در نظریاتش نشان داده است که دانستن و اثبات این که چیزی وجود دارد، خیلی با دانستن و اثبات اینکه چرا وجود دارد فرق میکند. دومی شناخت علت است در حالی که اولی زمینه یا دلیل شناخت. شوپنهاور ادامه میدهد که ارسطو با این حال نتوانسته است به وضوح این تفاوت را درک کند و در ادامه آثارش بازتاب دهد.}} |
|||
این اصل معمولاً به [[گوتفرید لایبنیتز]] نسبت داده میشود؛<ref>{{چپچین}}There are numerous anticipations. One often pointed to is in [[انسلم]]: his phrase ''quia Deus nihil sine ratione facit''[http://12koerbe.de/pan/curdeus5.htm] and the formulation of the [[ontological argument for the existence of God]]. A clearer connection is with the [[cosmological argument for the existence of God]]. The principle can be seen in both [[توماس آکویناس]] and [[ویلیام اکام]]. Leibniz formulated it, but was not an originator. See chapter on Leibniz and Spinoza in [[A. O. Lovejoy]], ''The Great Chain of Being''.{{پایان چپچین}}</ref> |
این اصل معمولاً به [[گوتفرید لایبنیتز]] نسبت داده میشود؛<ref>{{چپچین}}There are numerous anticipations. One often pointed to is in [[انسلم]]: his phrase ''quia Deus nihil sine ratione facit''[http://12koerbe.de/pan/curdeus5.htm] and the formulation of the [[ontological argument for the existence of God]]. A clearer connection is with the [[cosmological argument for the existence of God]]. The principle can be seen in both [[توماس آکویناس]] and [[ویلیام اکام]]. Leibniz formulated it, but was not an originator. See chapter on Leibniz and Spinoza in [[A. O. Lovejoy]], ''The Great Chain of Being''.{{پایان چپچین}}</ref> |
نسخهٔ ۲۸ فوریهٔ ۲۰۱۵، ساعت ۰۹:۳۰
اصل دلیل کافی بیان میکند که
هیچ گزارهای درست نیست مگر برای اینگونهنبودناش دلیل کافی وجود داشته باشد.
اصل جهت کافی بیانگر این است که هر چیزی دلیلی دارد. عامترین بیان این اصل را ولف بیان کرده و گفته است اصل دلیل کافی می گوید: «هیچ چیز نیست که زمینه یا دلیلی برای این که چرا به جای این که نباشد هست، نداشته باشد.» در مفهوم قابل فهمتر باید گفت هیچ چیز بدون زمینه یا دلیلی برای بودنش نیست.
ریشه این اصل در یونان باستان است اما به درستی نمی توان گفت چه کسی آن را برای اولین بار بیان کرده است. افلاطون درباره این اصل به گونهای صحبت میکند که گویی این اصل، اصلی بدیهی، قطعی و مطلق است. وی میگوید: «لازم است هر چیزی که رخ میدهد به واسطه علتی رخ دهد، زیرا گونه میتواند بدون آن رخ بدهد؟» یا مثلا ارسطو درباره این اصل مینویسد: «ما فکر میکنیم هر چیزی را زمانی به طور کامل میفهمیم که علتی را که آن چیز به موجباش وجود دارد بشناسیم. یعنی بدانیم که این علت آن چیز است و هرگز هم نمیتوانسته طور دیگری باشد.»
شوپنهاور عقیده دارد ارسطو در نظریاتش نشان داده است که دانستن و اثبات این که چیزی وجود دارد، خیلی با دانستن و اثبات اینکه چرا وجود دارد فرق میکند. دومی شناخت علت است در حالی که اولی زمینه یا دلیل شناخت. شوپنهاور ادامه میدهد که ارسطو با این حال نتوانسته است به وضوح این تفاوت را درک کند و در ادامه آثارش بازتاب دهد.
این اصل معمولاً به گوتفرید لایبنیتز نسبت داده میشود؛[۱] هرچند اولین کسیکه آن را بهکار برد آناکسیماندر بود.[۲]
پانویس
- ↑ There are numerous anticipations. One often pointed to is in انسلم: his phrase quia Deus nihil sine ratione facit[۱] and the formulation of the ontological argument for the existence of God. A clearer connection is with the cosmological argument for the existence of God. The principle can be seen in both توماس آکویناس and ویلیام اکام. Leibniz formulated it, but was not an originator. See chapter on Leibniz and Spinoza in A. O. Lovejoy, The Great Chain of Being.
- ↑ Freeman, Charles (1999). The Greek Achievement: The Foundation of the Western World. Allen Lane. p. 152. ISBN 0 713 99224 7.
{{cite book}}
: Cite has empty unknown parameter:|coauthors=
(help)