اقتصاد سیاسی: تفاوت میان نسخهها
جز ربات:افزودن الگو ناوباکس {{علوم اجتماعی}} |
|||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
{{علم اقتصاد}} |
{{علم اقتصاد}} |
||
{{علوم اجتماعی}} |
{{علوم اجتماعی}} |
||
[[رده:اقتصاد سیاسی]] |
[[رده:اقتصاد سیاسی]] |
||
[[رده: |
[[رده:تاریخ اصول و اندیشههای اقتصادی]] |
||
[[رده:نظامهای اقتصادی]] |
[[رده:نظامهای اقتصادی]] |
نسخهٔ ۱۸ آوریل ۲۰۱۴، ساعت ۲۲:۱۱
بخشی از یک مجموعه درباره |
علم اقتصاد |
---|
برای تأییدپذیری کامل این مقاله به منابع بیشتری نیاز است. |
اقتصاد سیاسی عبارتست از علم قوانین تولید و توزیع نعمات مادی در مراحل مختلف تکامل جامعه انسانی. به تدریج با رشد جامعه و مناسبات اجتماعی و اقتصادی اهمیت علم اقتصاد نیز بیشتر شد[۱].
اقتصاد سیاسی یک روش مطالعه علمی درباره پدیدههای اجتماعی است. این رهیافت بر وجود ارتباط میان مولفههای سیاسی و اقتصادی در شکل دادن به پدیدههای اجتماعی مبتنی است. به همین دلیل اگرچه اغلب زیرمجموعه علم اقتصاد دانسته میشود، باید آن را چیزی فراتر از علم اقتصاد محض دانست؛ اقتصاد سیاسی Political Economy یا به شکل اختصاری PE است، اما علم اقتصاد Economics. مثلاً برای تحلیل رفتار انتخاباتی طبقات مختلف به منافع اقتصادی آن طبقات رجوع میشود و یا تأثیر اقتصادی یک تصمیم گیری سیاسی مورد مطالعه قرار میگیرد[۱].
اقتصاد سیاسی شاخهای است از علوم اجتماعی که قوانین مربوط به تولید و توزیع درآمد و ثروت و اثرات آنرا در مراحل مختلف رشد و توسعه جامعهٔ بشری مورد بررسی قرار میدهد. اغلب مباحثی که امروزه در علم اقتصاد مورد بررسی قرار میگیرد، در گذشته در قلمرو اقتصاد سیاسی بطور پراکنده مطرح میشدهاست. نخستین بار، اصطلاح اقتصاد سیاسی توسط پیروان مکتب مرکانتیلیسم (سوداگری) عنوان گردید و سپس مورد بحث علمای کلاسیک اقتصاد نظیر پتی[۲] و کنه[۳] آدام اسمیت، دیوید ریکاردو[۴] و سی[۵] قرار گرفت.[۱].
اقتصاد سیاسی تحلیل فنی اقتصاد مدرن برای توجه کردن به اهمیت سیاستها برای اقتصاد است.
اقتصاد سیاسی در مکتب کلاسیک
اقتصاد سیاسی کلاسیک سرمایه داری طی جریان تکامل شیوه تولید سرمایه داری پدید میآید که نمایندگان برجسته آن نظیر آدام اسمیت و دیوید ریکاردو گامهای مهمی در راه درک قوانین تولید و توزیع اجتماعی نعمات مادی برداشتند. این مکتب پایههای تحقیق علمی اقتصاد سرمایه داری را شالوده ریزی کرد ولی این مکتب نظام سرمایه داری را بدون نقص و جاودانی میانگاشت و مدافع بورژوازی بود که در دوران اولیه تکاملش با فئودالیسم مبارزه میکرد و نقش مترقی داشت.[۱]
اواخر قرن هفدهم و اوائل قرن هیجدهم میلادی دوران شکفتگی این مکتب در انگلستان و فرانسه بود. بهترین نمایندگان اقتصاد سیاسی کلاسیک بورژوازی در این دوران طی مبارزه خود با مبادی قرون وسطایی و فئودالی اقتصاد، استقرار اقتصاد سرمایه داری و امحاء مقررات فئودالی را درحیات اقتصادی طلب میکردند و از این راه میخواستند طبیعی بودن قوانین اقتصادی و به عبارت امروزی عینی بودن این قوانین را اثبات کنند و به همین جهت هم به تجزیه و تحلیل شیوه تولید سرمایه داری و قوانین درونی آن پرداختند. آنها اساس تئوری ارزش بر پایه کار را تدوین کرده و بر این اساس مقولاتی نظیر بهره مالکانه و بهره و سود را توضیح میدادند[۱].
دیوید ریکاردو حتی در این تجزیه و تحلیل به وجود تناقض بین دستمزد و سود پی برد که خود اساسی برای درک تضاد سرمایه داری به شمار میرود. درباره اهمیت این کتاب باید گفت که یکی از منابع سه گانه مارکسیسم را همین تئوری تشکیل میدهد که به نحوی انتقادی و خلاق از جانب مارکس مورد استفاده قرار گرفت و در ضمن نقایص آن نشان داده شد[۱].
مطاله در مورد اقتصاد سیاسی کلاسیک به دو بخش تقسیم میشود:
1- بحث در دفاع از خودتنظیمی بازار
2- نظریهٔ ارزش و توزیع
بخش اول به ماهیت نظام بازار و رابطهاش با بازار مربوط میشود و بخش دوم به تولید و استفاده از مازاد اقتصادی مربوط میشود. اصطلاح اقتصاد سیاسی به رویکرد کلاسیک به معنی نظام برآوردن نیازهای شخصی متشکل از عاملهای خصوصی مستقل است.
اساساً اقتصاد دانان کلاسیک نقش مهمی در معرفی و بسط دو مفهوم بنیادی داشتند. یعنی جدایی پذیری اقتصاد و تقدم قلمرو اقتصادی.
آدام اسمیت پیدایش جامعه متمدن را نتیجه رفتار منفعت طلبانه و نه حاصل برنامه ریزی مشخص برای یک فرایند سیاسی یا کارگزاری دولتی به وجود آمده توسط آنها، میدانست.
مارکس این ایده را جلوتر برد. او فرایندهایی را توصیف کرد که تغییرات دورانی، از روشهای تولید، روابط اجتماعی و شیوههای زندگی به وجود آمدند و همگی پیامدهای ناخواسته تعقیب سود شخصی بودهاند.
پیدایش اقتصاد سیاسی به تنزل مرتبه سیاست و ترفیع بخش غیر سیاسی زندگی مدنی کمک کرد. تنزل مرتبه سیاست را هیچ چیزی بهتر از استفاده دست نامریی آدام اسمیت نمیتوانست بیان کند. استوارت میکوشد دو مفهوم مهم را با هم ترکیب کند. اول آنکه تغییر از نیروها و فرایندهای درونی جامعه پدید میآید و نه با تصمیم دولت. دوم آنکه برای دولت در شناخت لزوم آن تغییرات و هدایت جامعه از طریق آنها نقش قایل است.
اقتصاد سیاسی مارکسیستی
مارکسیستها امر سیاسی را در جدایی جامعه مدنی از عرصه عمومی (محدود کردن حقوق و برابری به عرصه عمومی)، فرایندهای طبقاتی که به وسیله آن ارزش اضافی در نظام سرمایه داری تصرف میشود، نقش دولت در اداره کردن منافع و امور سرمایه، تضمینهای سیاسی حقوق مالکیت، فعالیتهای انقلابی برای تغییر دادن نهادهای سیاسی سرمایه داری و چانه زنی بین نیروی کار و سرمایه برای کنترل مازاد اقتصادی مشاهده کردند.
اقتصاد سیاسی نئوکلاسیک
نظریه نئوکلاسیک که در پایان قرن نوزدهم رواج یافت، هنوز از ابداع مکتب کلاسیک استفاده میکند ولی چارچوب تحلیلی کلاسیکها را به کار نمیبرد. به جای آن در مورد مساله ماهیت و هدف اقتصاد بازار، فلسفه مکتب اصالت مطلوبیت را به کار میبرد. نئوکلاسیکها اقتصاد را بر مبنای ایده عدم کارایی بازار تعریف میکنند. از نظر مکتب نئوکلاسیک، اقتصاد به معاملات خصوصی طالب بیشینه سازی مطلوبیت گفته میشود و سیاست، به کار بردن قدرت دولتی برای همان هدف مطلق اطلاق میشود.
اقتصاد سیاسی کینزی
رویکرد کینزی ادعاهای متداول در میان متفکران کلاسیک و نئوکلاسیک در مورد خود تنظیمی بازار را به نقد میکشد. او این ادعا را که نظام بازار بدون نظارت دولت میتواند امکانات بالقوه مولد جامعه را کاملاً مورد استفاده قرار دهد، زیر سوال میبرد. رویکرد کینزی به بی ثباتی فرایند بازتولید و رشد در اقتصاد سرمایه داری میپردازد. کینز هم بر ضد مفهوم تعادل، که مشخصه اقتصاد اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود و هم بر ضد مفهوم دست نامریی مورد علاقه آدام اسمیت استدلال میکرد.