بهرام گور: تفاوت میان نسخهها
[نسخهٔ بررسینشده] | [نسخهٔ بررسینشده] |
Ariobarzan (بحث | مشارکتها) جز ویرایش Hesamian (بحث) به آخرین تغییری که Sahand Ace انجام داده بود واگردانده شد |
|||
خط ۹۶: | خط ۹۶: | ||
{{شعر}} |
{{شعر}} |
||
{{ب|آن قصر که |
{{ب|آن قصر که جمشید درو جام گرفت|آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت}} |
||
{{ب|بهرام که گور میگرفتی همه عمر|دیدی که چگونه گور بهرام گرفت}} |
{{ب|بهرام که گور میگرفتی همه عمر|دیدی که چگونه گور بهرام گرفت}} |
||
{{پایان شعر}}<ref>رباعیات خیام.</ref> |
{{پایان شعر}}<ref>رباعیات خیام.</ref> |
نسخهٔ ۲۰ ژوئن ۲۰۱۳، ساعت ۱۰:۰۴
بهرام گور | |
---|---|
شاهنشاه ساسانی | |
سلطنت | ۴۲۰ میلادی - ۴۳۸ میلادی |
پیشین | یزدگرد یکم |
جانشین | یزدگرد دوم |
درگذشته | ۴۳۸ میلادی |
شهبانو | سپینود |
فرزند(ان) | یزدگرد دوم |
پدر | یزدگرد یکم |
مادر | سوشاندخت |
بهرام پنجم یا وهرام پنجم یا بهرامِ گور از ۴۲۱ تا سال ۴۳۸ میلادی پادشاه ساسانی بود. وی بجای پدر، یزدگرد یکم، بر تخت نشست.
بر تخت نشستن بهرام
یزدگرد اول سه پسر به نامهای شاپور و بهرام و نرسی داشت. هیچ کدام به هنگام مرگ پدر در پایتخت نبودند. شاپور شهریار ارمنستان و در ارمنستان بود. نرسی شهریار خراسان و در نیوشاپور بود. و بهرام در حیره بود. مادر بهرام، شوشاندخت نام داشت که دختر راس الجالوت زمانه رهبر یهودیان بود. [۱]روایتهائی که منشأ آن عربها بودهاند گوید که بهرام از کودکی به نعمان منذِر امیر عرب حیره سپرده شده بود تا نزد او پرورش یابد. بنابر این روایات، بهرام در هفتمین ساعت روز هرمزد از ماه فروردین به دنیا آمد، و اختربینان به یزدگرد گفتند که او در آینده شاهنشاه ایران خواهد شد، ولی پیش از آن هنگام در زمینی خارج از خاک ایران به سر خواهد برد. در نتیجه، هرمز او را پس از تولدش به منذر سپرد و دایهها و مربیانی را با او روانه حیره کرد تا او را به شیوهٔ دربار ایران پرورش دهند. هرمز به این منظور دستور داد تا در حیره کاخی به نام خورناگ برای بهرام ساختند (عربها این کاخ را خورنق نامیدند، و افسانههای بسیاری دربارهاش ساختند که بعدها وارد کتابها شدهاست).
رسم شاهان ساسانی آن بود که شاهپوران را به کشورهای خودمختار اطرافِ ایران میفرستادند تا آن سرزمین را با خودمختاری اداره کنند و از سنین نوجوانی راه و رسم کشورداری بیاموزند؛ چنانکه بعضی از شاهپوران فرماندار کوشان میشدند که در شرق کشور در همسایگی هندوستان بود و شامل پیشاور و قندهار و شمال بلوچستان پاکستانِ کنونی بود؛ بعضی فرماندار الان (کشورِ آذربایجان کنونی) میشدند و لقبشان الا نشاه بود؛ بعضی فرماندار خوارزم (اکنون شمال ازبکستان و ترکمنستان) میشدند و خوارزمشاه لقب داشتند؛ و بعضی فرماندار کرمان میشدند که سراسر ملک کرمان (اکنون بلوچستان ایران و پاکستان) را نیز شامل میشد، و کرمانشاه خوانده میشدند. حضور بهرام در حیره به این معنا بوده و آنچه عربها گفتند افسانهاست.
مغان و بزرگان کشور که از سیاستهای یزدگرد اول ناخشنود بودند مایل نبودند که پادشاهی در کسی از پسرانِ او ادامه یابد و یکی از ساسانیان را که خسرو نام داشت به سلطنت نشاندند. شاپور پس از دریافت خبر مرگ پدرش از ارمنستان به سوی پایتخت حرکت کرد، ولی بزرگانِ هوادار خسرو وسائلی انگیختند و او را در راه از میان برداشتند. اما پسر دیگرش بهرام به حمایت بخشی از سپهداران و به کمک سپاهیان پادگان حیره به سوی تیسپون حرکت کرد. نوشتهاند که بسطام هزارپت سپهبدِ میان رودان، یزد گشن اسپ استاندارِ میان رودان، سپهبد پیرک مهران، گودرز رئیس خزانه داری ارتش، َگشن اسپ آذرپیش رئیس دیوان مالیات، پناه خسرو وزیر امور خدماتِ عمومی، و شماری دیگر از بزرگان کشور انجمن کردند و مردی از خاندان ساسانی به نام خسرو را در تیسپون به سلطنت نشاندند. بهرام از حیره سپاه آراست و وارد میان رودان شد و در کنار تیسپون لشکرگاه زد. بزرگان در میان او و خسرو در آمد و شد افتادند و پس از مذاکرات فراوان تصمیم بر آن شد که پادشاهی به بهرام واگذار شود.[۲]
نگارندهٔ پارس نامه این رخداد را با استفاده از تاریخ طبری چنین آوردهاست: … پس میان ایشان گفت وگوی برخاست، و قومی که هوای خسرو میکردند گفتند: «ما بر پادشاهیِ او بیعت کردیم و به چه عذر فسخ کنیم؟» دیگران که هوای بهرام میکردند گفتند: «صاحب حق او است و متابعتِ او کردن لازم است.» چون سخن دراز کشید، بهرام گفت: «مرا نمیباید که به این سبب میان شما گفت وگوی رود. این پادشاهی میراثِ من است و امروز خواهان دیگری دارد. ما را هردو به هم رها کنید تا بکوشیم (یعنی نبرد تن به تن کنیم) هر که بهتر آید و چیره شود پادشهی آن کس را بود، وگرنه تاج و زینتِ پادشاهی میان دو شیرِ گرسنه بباید نهاد تا هر که از میان آن دو شیر بردارد پادشاهی او را باشد.» چون مردم دانستند که خسرو طاقتِ نبردِ با بهرام را ندارد. قرار به آن افتاد که تاج میان دو شیر بنهند. دو شیر شرزه آوردند و گرسنه ببستند، و تاج و زینتِ پادشاهی در میان هردو شیر نهادند و شیران را فراخ ببستند و خسرو را حاضر کردند. و بهرام خسرو را گفت: پیشتر رو تاج بردار تااین پادشاهی بر تو درست گردد. خسرو گفت: تو به نبرد آمدهای و بیانْ تو را باید نمود تا پادشاهی تو را مسلّم شود. «چون دانست که خسرو زهره ندارد که پیش رود، بهرام پیش خرامید و گُرزی در دست گرفت. مؤبد مؤبدان او را گفت: ما از خونِ تو بیزاریم به این خطر که بر خویشتن میکنی. جواب داد که «همچنین است.» و چون نزدیکتر رسید شیری از آن دوگانه روی به او نهاد، بهرام چابکی کرد و بر پشت آن شیر نشست و به هردو پهلوهاش بفشرد و َ لخت بر سرش میزد تا کشته شد؛ پس روی به آن شیرِ دیگر نهاد و چون شیر از جای برخاست یک گرز به قوت بر تارکِ سرش زد چنانکه از آن زخم سست شد، پس گلویش بگرفت و سرش بر سرِ آن شیر دیگر که کشته شده بود میزد تا بمرد و برفت و تاج برداشت. و مردم از آن حال در شگفت ماندند و بر وی آفرین کردند و گفتند: این است پادشاه به راستی. و همگان تسلیم کردند، و خسرو پشتِ پای بهرام ببوسید و گفت: سزای تاج و تخت توئی، و من نه به اختیار آمدم؛ باید که مرا زینهار دهی تا بعد از این بندگی کنم. او را زینهار فرمود و بنواخت و خدمتِ خاص فرمود.[۳]
پادشاهان ساسانی در شکار شیر، ببر و پلنگ مهارت فراوان داشتند. و همواره شکار درندگان در آیین آنان بوده که موجب تقویت قوای جنگی ایشان میشده. همچنین بشقابهای بجای مانده از دورهٔ ساسانی که این خسروان را در هنگام شکار و نبرد با حیواناتی همچون؛ قوچ، گوزن، گورخر، گراز، شیر، پلنگ و... به تصویر کشیده گواه دیگری بر این مطلب میباشد.
مهرنرسی وزیر مقتدر بهرام
بهرام زمام امور را به بزرگان دولت واگذار کرده و چندان در امور کشور دخالت نمیکرد. در میان صاحبان مراتب آن زمان که از حیث قدرت و نفوذ رتبهٔ نخست را داشت مهرنرسی یا (مهرنرسه) بود که لقب و عنوان هزار بندگ (صاحب هزار غلام)را داشت. نسب او به خانوادهٔ سپندیاذ یکی از هفت خاندان ممتاز دوران ساسانی میرسید.
مؤرخان عرب و ایرانی او را مردی هوشمند و دانا و صاحب تدبیر شمردهاند ولی مؤلفین عیسوی به جهت توجهی که این وزیر به دیانت زرتشتی داشت، نسبت به او کینه ورزیده و او را خائن و دو رو و بیرحم خواندهاند.
مهرنرسه آتشکدهها و ابنیههای بسیاری بنا نمود. کاخ سروستان، در کنار راه کاروانی شیراز که هنوز ویرانههای آن بر جا ماندهاست و از نظر فن معماری، ارزشمند محسوب میشود، احتمال داده میشود که یکی از ابنیههای مهر نرسی باشد.[۴]
جنگ با اقوام شمالی و شرقی ایران
او در شرق هیاطله را به سختی شکست داد و پادشاه آنها را کشت.[۵] در این جنگ غنائم بسیاری به دست آمد از جمله تاج خان هیاطله که بهرام آن را به آتشکده آذرگشسپ در شهر شیز، در آذربایجان اهدا کرد. طوایف وحشی چنان لطمهای دیدند که تا یک چند بعد دیگر در مرزهای ایران ظاهر نشدند.[۶]
جنگ با بیزانس
علت این جنگ بطوریکه مؤرخین یونانی نوشتهاند، آزار مسیحیان مقیم ایران بود که از بدرفتاریهای مغان فرار کرده، به روم میرفتند. بهرام استرداد آنها را خواست و تئودوسیوس دوم از استرداد آنها ابا کرد، در نتیجه کدورت بالا گرفته و منتهی بجنگ شد.
مهرنرسی سردار لشکر ایران شد و جنگ در نزدیکی نصیبین (جنوب ترکیه) آغاز شد ولی چنان به درازا کشیده شد که رومیان بالاخره خسته شده و تقاضای صلح کردند.
گرچه ایرانیان از این جنگ، هیچ بهرهای نبرده بودند اما باز صلح محترمانهای با روم منعقد شد. مابین ایران و بیزانس عهدنامه صلح صد ساله منعقد گردید و ایران نیز آزادی مذهب مسیحی را در ایران پذیرفت اما این عهدنامه بخاطر مخالفت روحانیون زرتشتی در عمل اجرا نشد.[۷]
ارمنستان در زمان بهرام
در طی منازعات بین ایران و بیزانس در ارمنستان ایران هم یک چند ادعای استقلال یا تجزیه طلبی پدید آمد اما پایان جنگ با بیزانس به بهرام فرصت داد تا در آنجا نیز سلطهٔ ایران را اعاده کند و ارمنستان را به یک ایالت تابع تبدیل کند. چنانکه رومیها هم از مدتها قبل، همین کار را در مورد بخش دیگر ارمنستان که به آنها تعلق داشت کرده بودند.[۸]
حمله به هند
بهرام گور به هند (منظور جنوب شرق پاکستان امروزی) لشکر کشیده و شهر کراچی را گرفت. سپس شهر دیبل به عنوان مرز با هندوستان معین شد.
درگذشت
در سال ۴۳۹ میلادی در منطقه جرقویه اصفهان در حالیکه با اسب دنبال گورخر بود در باتلاق فرو رفت.[۹][۱۰]
بهرام گور در ادب پارسی
بهرام پادشاهی دلیر و جنگجو بود. داستانهای بسیاری را به او نسبت میدهند. نظامی گنجوی [۱۱] داستان لشکرکشی بهرام را بی جنگ و خونریزی میداند، او چنین میگوید که بهرام شرط گذاشت که تاج شاهی در میان دو شیر نهند و هر که توانست تاج از میان دوشیر برگیرد، همانا پادشاهی او را سزد. شاه خودخوانده از این کار سرباز زد و بهرام را به تنهایی به این کار واداشتند، او نیز پس از نبرد با دو شیر تاج شاهی را از آن خویش ساخت.
آوردن کولیان را، از هند به ایران را از کارهای او میدانند. او این کار را برای شادمان کردن مردم انجام داده بود زیرا کولیان نوازندگان و رقصندگان توانایی بودند. شادروان دهخدا ایشان را لولی میخواند و در این باره چنین آوردهاست: [۱۲]"در تاریخ ایران، نام لولیان نخست، در داستانهای مربوط به روزگار ساسانیان آمدهاست، نوشتهاند که بهرام گور از شنگل یا شنگلت یا شبرمه پادشاه هند، خواست تا گروهی از آنان را از هند به ایران گسیل دارد.
روایتی که مؤلف غرر اخبار در این باره آوردهاست، بدین گونهاست،
گویند روزی شامگاهان، بهرام از شکار بازمیگشت، گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب، بر سبزه ٔ چمن نشستهاند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع، محروم داشتهاند، بنکوهید. گفتند «ای ملک! امروز رامشگری، به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم.» بهرام گفت «در کار شما خواهم نگریست.» پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن، از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده، به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را، در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته، بدانها بپردازند و این لولیان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند، از بازماندگان آنانند.
او به شکار و بادهگساری، بسیار دلبسته بود. دلبستگیاش به شکار گورخر سبب شد که به او لقب بهرام گور را بدهند. بهرام زنی به نام نازپری داشت که بسیار در زندگی او تاثیرگذار بود.
همچنین در داستانها چنین انگاشته شده که در جستوجوی گوری، در لجنزار گرفتار آمد و لجنزار او را در خود فرو خورد. همچنین، نویسندگان زرتشتی زمان او را زمان آرامش و آشتی میدانند و زمانی که دیوان از ترس او پنهان شدند.
حکیم نظامی گنجوی در هفت پیکر (بهرامنامه) داستان بهرام را از بدو تولد، تا مرگ رازگونهاش بیان میکند.
حکیم عمر خیام در یکی از رباعیاتش به موضوع مرگ بهرام چنین اشاره دارد:
آن قصر که جمشید درو جام گرفت | آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت | |
بهرام که گور میگرفتی همه عمر | دیدی که چگونه گور بهرام گرفت |
پادشاه پیشین: یزدگرد یکم |
بهرام پنجم شاهنشاه ایران ۴۲۰ - ۴۳۸ میلادی |
جانشین: یزدگرد دوم |
پانویس
- ↑ http://isites.harvard.edu/fs/docs/icb.topic540549.files/Ganfi%20Political%20Social%20and%20Economic%20History%20of%20Babylonia.pdf
- ↑ اخبار الطوال
- ↑ پارس نامه
- ↑ کریستن سن، ص ۳۰۳
- ↑ پیرنیا، ص ۳۱۰
- ↑ زرین کوب، ص ۴۵۸
- ↑ پیرنیا، ص ۳۱۳
- ↑ زرین کوب، ص ۴۵۹
- ↑ علی شفیعی نیک آبادی،گرکویه(جرقویه) سرزمینی ناشناخته بر کران کویر،گلبن،زمستان ۱۳۷۲، صفحه۴۵
- ↑ تاریخ ایران زمین، صفحه ۹۰
- ↑ هفت پیکر
- ↑ لغت نامه
- ↑ رباعیات خیام.
منابع
زرین کوب، عبدالحسین. تاریخ مردم ایران قبل از اسلام. تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۴
کریستن سن، آرتور. ایران در زمان ساسانیان، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۷
پیرنیا، حسن (مشیرالدوله). تاریخ باستانی ایران. تهران: انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۶۲
- تورج دریایی، شاهنشاهی ساسانی، برگردان مرتضی ثاقب فر، چاپ یکم، نشر ققنوس، ISBN 964-311-436-8
- سلطان عشق و حماسه(زندگی پرماجرای بهرام گور)، جلد ۱و۲
- نظامی گنجوی، هفت پیکر، بهرامنامه
- علی اکبر دهخدا، لغت نامه
خنجی، امیرحسین، تاریخ ایران از دورترین دوران تا سال ۶۲۸ میلادی
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ بهرام گور موجود است. |